(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


چهارشنبه 25  آبان 1390- شماره 20074

بابيه مخلوقي عجيب الخلقه بود
مروري بر ديدگاه هاي رهبرمعظم انقلاب اسلامي درباره انقلاب اسلامي
توقع انقلاب از هنرمندان

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




بابيه مخلوقي عجيب الخلقه بود

و اينچنين ميرزا بهاء خود را شبيه انبياي عظام قلمداد كرده است (ترجمه): «... امر بر ما در هر روز بلكه در هر ساعتي شديدتر شد تا آنكه ما را از زندان خارج و با ظلمي آشكار در زندان اعظم (قصر عكّاء) وارد كردند! وقتي كه پرسيده شود به چه جرمي حبس شدند؟ مي گويند كه آن ها (بهاء و يارانش) اراده كرده اند كه دين را تجديد كنند (!!) اگر دين قديم را برگزيده ايد، چرا آنچه را كه در تورات و انجيل تشريع شده ترك نموديد؟!...اگر اين جرم من است، كه در اين كار محمّد رسول خدا(ص) و پيش از او روح (عيسي بن مريم عليهما السلام) و پيش از او كليم (موسي بن عمران عليه السلام) بر من پيشي گرفته اند. و اگر گناهم بلند كردن كلمه ي خدا و آشكار سازي امر اوست، پس من اولين گنهكارانم. اين گناه را با ملكوت پادشاه آسمان ها و زمين(؟) عوض نمي كنم. هرچه كه بلاء افزون شد، بهاء (ميرزا مظلوم) هم در دوستي خدا و امرش فزوني يافت، به گونه اي كه مرا آنچه كه از سپاهيان غافلين بر من وارد شد، باز نداشت. اگر مرا در لايه هاي خاك بپوشانند، مرا مي يابند در حالي كه برابرها سوارم و به سوي خداوند مقتدر قدير دعوت مي كنم! من جانم را در راه خدا فدا كردم و در محبت و رضاي او مشتاق بلاهايم و آن بلاهايي كه من در آن ها بودم و هيچ يك از عالميان آن را متحمل نشده (!!؟) بر اين فداكاري و اشتياقم گواهي مي دهد و هريك از موهايم سخن مي گويد به آنچه كه درخت طور (همان كه خدا بر آن تجلي و با حضرت موسي عليه السلام تكلّم فرمود) نطق كرد! و هريك از رگ هايم خدا را مي خواند و مي گويد كه اي كاش در راه تو قطع مي شدم براي زندگي جهان و اتحاد همه ي كساني كه در آنند!!...»269
با اين حال، خوانندگان محترم نبايد فريب لفّاظي هاي وي را بخورند و بايد شرح واقعي زندگيش و سختي هاي واقعي را كه تحمل كرد و رفتارهاي منافقانه و مجرمانه اش و نيز روابطش با شاه و دولتمردان (رجال استبداد) و پادشاهان دول بيگانه (استعمار گران) را مطالعه و به ادعاهايش عرضه و تطبيق نمايند. مثلاً وي در نامه به تزار روسيه نوشته است كه يكي از سفيرانت هنگامي كه در زندان طاء (طهران) زير غل و زنجير ها بودم، مرا ياري كرده و به همين خاطر، خداوند براي تو مقامي نوشت كه علم هيچ كس جز خودش بر آن مقام احاطه ندارد!!270
آيا اين شيوه ي مداهنه و مغازله با دشمنان ايران و اسلام با آن دعاوي سازگار است؟ آيا هركه سختي كشيد و مجازات هايي (هرچند غير انساني و بي رحمانه مثل نحوه ي كشته شدن عبدالله بن مقفّع) را متحمل شد، بر حقّ است؟! هركه خداوند را دوست بدارد، هرچه بينديشد و بگويد و انجام دهد، صحيح است؟ به خصوص درويش ساده لوحي كه آلت دست دولت هاي استعمارگر باشد!
چنان كه گفتيم، وي مروّج صلح كلّ و اتحاد عالم و رفع تعصبات قومي (بي وطني) و ديني (پلوراليسم و تكثّر ديني) و امثال آن بود و جهان را به بدني بيمار تشبيه مي كرد كه نياز به طبيبي حاذق و كامل و مورد تأييد الهي دارد تا شفا يابد. سپس ادعا مي كند كه مردم نمي توانند آن را حفظ كنند و شفا بخشند در حالي كه كسي كه مظهر قدرت الهي در ميان انسان هاست، به خاطر عملكرد طبيب نمايان، از آنچه كه اراده كرده باز داشته شده است... جمال ق دم (يعني خود ميرزا!) با اسم اعظم آمده تا جهان را زندگي و اتحاد بخشد، ولي آن ها عليه وي با شمشيرهاي برهنه به پا خاسته و مرتكب آنچه شده اند كه موجب فزع روح الامين گشته است! تا جايي كه او را در خراب ترين سرزمين ها زنداني قرار دادند و دستان روي آورندگان به او را از دامن او جدا كرده اند...يك بار (اهل طغيان!) او را حبس و بار ديگر تبعيد كردند و...271
پس همه ي ظلمي كه وي مدعي ايراد آن بر خود شده، همان دستگيري، زنداني، تبعيد، جابجايي در چند شهر عثماني، و اقامت اجباري در قصري در عكّاي فلسطين و بالاخره تبليغات منفي عليه اوست (مثلاً مفسد شمردن وي) و علاوه بر اين، از ستم برادرش يحيي و طرفداران وي (ازليّه) بر خودش نيز خيلي ناليده است!272
اگر خواننده ي محترم، اين موارد را با آنچه كه بر پيامبر اسلام (ص) و خاندان پاكش گذشت، مقايسه كند، به بزرگ نمايي و دروغ گويي ميرزا كه ستم هاي وارده بر خود را بزرگ تر از ستم هاي وارده بر ديگر جهانيان قلمداد مي كرد، اذعان خواهد نمود و معلوم مي شود كه اين مظلوم نمايي، نوعي فضا سازي جهت پيشبرد امر بهائي و بازگشت و سروري بهائيان در تهران صورت گرفته و كاملاً شبيه مظلوم نمايي يهوديان پيش از اشغال فلسطين و تأسيس اسرائيل است. از اين جهت، وي به منزله ي ه رتز ل بهائيان بود و مسلمانان ايران نبايد از كيد و مكر بهائيان امروزي نيز احساس امنيت كنند. چنان كه آن ها همواره پس از انقلاب اسلامي و مخصوصاً در فتنه ي 1388تهران اين را اثبات كردند.
2- دومين ادعاي ميرزا حسينعلي نوري كه مكرراً ذكر نموده، مصلح بودن وي است. البته اين ادعا را نيز با ملاك هايي مي توان سنجيد. قرآن كريم در وصف منافقان فرموده است:
«و چون به آن ها گفته شود كه در زمين افساد نكنيد، گفتند: به درستي كه ما فقط اصلاح گريم! آگاه باشيد كه ايشان خودشان مفسدند، اما شعور ورزي (باريك بيني) ندارند.»273
در قرآن كريم ملاك هايي هم براي شناسايي منافقان تعيين شده كه مهم ترين آن ها عبارتند از: ادعاي دروغين ايمان به خدا و آخرت؛ سفيه شمردن عامه ي مؤمنان و خودبرتر بيني؛ همرنگ نمايي با مؤمنان و ارتباط حسنه با شياطين و كفار و استهزاء مؤمنان نزد آن ها؛ نيرنگ بازي؛ فرصت طلبي و ناتواني در تشخيص راه درست؛274 زبان آوري و گواه گرفتن خدا بر ايمان و نيت هاي پاك خود در عين شديدترين دشمني ها، نفوذ ناپذيري در برابر دعوت به تقوا؛275 داوري به نزد طاغوت بردن (نظير نامه هاي ميرزا به طواغيت داشتن زمانش)؛ سدّ كردن راه خدا و رسولش (دين و شريعت اسلام)؛ سوگند خوردن به اراده ي نيكي و همسازي در هنگامي كه بر اثر عملكرد خود دچار مصيبت ها و تبعاتي (نظير زندان، طرد، تبعيد و غيره) مي شوند،276 ادعاي دروغين ايمان به رسول خدا(ص) جهت استفاده از آن براي حفظ خود در عين سد كردن راه خدا؛ بي فايده و انعطاف ناپذير بودنشان در جامعه ي اسلامي؛ هر فريادي را عليه خود تلقي كردن و احساس نا امني دائمي؛ ترك استغفار به خاطر استكبار دروني و فسق و خروج از حكم خدا؛277 و بسياري موارد ديگر.
اينك نمونه هايي از ادعاي اصلاح طلبي ميرزاي مورد بحث كه در لوح ابن الذئب (لوح شيخ) آمده، ذكر مي شود تا نفاق او را با محك قرآن بسنجيم:
وقتي كه ميرزا اين نامه را به آقا نجفي مي نوشت، چهل سال از سركوب بابيّه پس از ترور شاه مي گذشت. بابيّه همچون مخلوقي عجيب الخلقه بود كه تولدش با خونريزي فرواني در پيكر جامعه و حكومت ايران همراه شد و به بيان ديگر، بابيان شروعي فوري و ناگهاني همراه با خشونت و قتل و ترور داشتند نه آرام و تدريجي. حضور اين گروه سكولار در جامعه ي ديني ايران، همانند حضور ناگهاني دولت هاي استعمارگر در كشورهاي تحت استعمار، ابتدا به شكل تهاجمي و نظامي- ضد امنيتي صورت گرفت و در ادامه براي تثبيت حضورشان، روش حضور مسالمت آميز و ايجاد رابطه و پيوند با بافت اجتماعي و سياسي-اقتصادي و فرهنگي مردم و دولت و حتي روحانيّت ايران (و تا حدودي در عراق، قفقاز و تركمنستان) را در پيش گرفتند. اما خاطره ي خشونت ها و نا امني هاي حاصل از عملكرد نخستين بابيان و اسلام ستيزي آن ها از انديشه ي علماي اصولي شيعه، و نيز دولت ستيزي آن ها از ضمير ناصرالدين شاه و برخي ديگر از دولت مردان پاك نشده بود. از اين رو حسينعلي نوري، چه در نامه يا نامه هايش به شاه و دولتمردان ايران و اروپا و چه در همين رساله اي كه به شيخ محمد تقي (آقا) نجفي مجتهد بزرگ اصفهان نگاشت، كوشش فراواني كرده تا آن خاطره ي وحشتناك را پاك و زندگي مسالمت آميز مسلمانان و بهائيان را در ايران متداول نمايد و براي اين كار، سوگندهاي متعدد مي خورد تا تبعات عملكرد ايام جواني خود و يارانش (نخستين بابيان) را بزدايد و اين مصداق بارزي از مضمون آيات 60تا62 سوره ي مباركه ي نساء مي باشد. وي در نامه اش براي آقا نجفي و ناصرالدين شاه آرزو مي كند كه براي عدل و انصاف در سخن و عمل تأييد شوند و عدل و انصاف را دو عنصر حراست كننده از موجوديت بندگان و علت صلاح عالم و حفظ امّت ها و الفت و اتحاد بندگان مي شمرد كه موجب خاموشي آتش كينه ها و نفرت هاي شديد در قلوب احزاب عالم (از جمله-به تعبير وي- حزب شيعه و حزب بهائي) مي گردند.278
وي كه آئين خود ساخته اش را دين الله و مذهب الله خوانده(!) و خلاصه محتواي آن را رفع دشمني از ميان مذاهب و راه هاي مختلف تعريف نموده است،279 توضيح داده كه همه ي اصول و قوانين و راه هاي محكم متين از يك جا ظهور و طلوع يافته و اختلاف اديان مربوط به مصالح زمان ها و اعصار بوده است. لذا از اهل بهاء مي خواهد كه از روي محبت خدا و بندگانش بكوشند تا جدال و نزاع مذهبي از بين اهل عالم مرتفع و محو شود و دشمني مذهبي از بين برود.280
وي از بهائيان مي خواهد:«اي اهل بهاء! با جميع اهل عالم به روح و ريحان معاشرت نمائيد. اگر نزد شما كلمه اي و يا جوهري است كه دون شما از آن محروم، به لسان محبت و شفقت القاء نماييد و بنماييد. اگر قبول شد و اثر نمود، مقصد حاصل، و الّا او را به او (خودش) واگذاريد و درباره ي او دعا نمائيد نه جفا...»281
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
269 همان، ص ص40-39.
270 . همان، ص43.
271 . ر-ك: همان، ص ص47-46.
272 . ر-ك: همان، ص ص122-119. نبايد از نظر دور داشت كه «المظلوم» (در روايات شيعي) لقب حضرت امام حسين عليه السلام است و ميرزا با عقيده به تناسخ هندوئي، به دروغ، خود را رجعت يافته ي آن حضرت از طريق حلول روح ايشان در جثّه ي خويش قلمداد مي نمود!
273 . سوره ي مباركه ي بقره/12-11.
274 . ر-ك: همان، آيات 8تا20.
275 . ر-ك: همان، آيات 204تا206.
276 . ر-ك: سوره ي مباركه ي نساء/62-60.
277 . ر-ك: سوره ي مباركه ي منافقون/6-1.
278 . لوح ابن الذئب، ص ص10-8و15.
279 . در حالي كه محتواي اصلي اسلام، صراط مستقيم يعني عبوديت خدا و ترك عبوديت شيطان و طواغيت است؛ آيا عبوديّت خالص براي خدا را مي توان مقتضا و مصلحت زمان نزول قرآن دانست و مدعي شد كه امروزه منسوخ شده و چنين مصلحت و اقتضائي وجود ندارد؟!
280 . ر-ك: همان، ص ص11-10.
281 . همان، ص ص12-11.
پاورقي

 



مروري بر ديدگاه هاي رهبرمعظم انقلاب اسلامي درباره انقلاب اسلامي
توقع انقلاب از هنرمندان

هوشياري و دشمن ستيزي
عنصر اساسي چهارم كه امام آن را در پايه هاي نظام جمهوري اسلامي كار گذاشت - و بحمدالله مايه ماندگاري نظام شد - مسأله دشمن ستيزي و سلطه ستيزي است. امام يك لحظه نه خود از كيد و مكر و حيله دشمن غفلت كرد و نه گذاشت كه مسئولان غفلت كنند. نظامي مثل نظام جمهوري اسلامي كه منافع دستگاههاي استكباري دنيا را در اين نقطه از عالم و در بسياري از كشورهاي اسلامي تهديد كرده است، بديهي است كه مورد دشمني است. در ايران عزيز ما، اينها سالهاي متمادي مثل ماري بر روي منابع ملي و دستگاههاي سياسي كشور چنبره زده بودند. در نظام سلطنتي غاصب و وابسته، مگر كسي جرأت داشت به كساني كه وارد اين كشور شده بودند تا ملّت را تحقير و فقير و منابع او را غارت كنند و او را عقب مانده نگه دارند، اندك اهانتي كند؟! كسي جرأت نداشت به آنها بگويد بالاي چشمتان ابروست! امريكاييها و صهيونيستها و ديگر غارتگران و چپاولگران دنيا، در كمال امنيت و آرامش به ايران مي آمدند، مي رفتند و مي بردند. سياست كشور، در دست آنها؛ آمدن و رفتن حكومتها، در دست آنها؛ آوردن و بردن شاه مملكت، در اختيار آنها؛ تعيين نخست وزيران، با صوابديد آنها؛ و موضعگيريهاي سياسي كشور، تماماً در جهت خواسته ها و منافع آنها بود. نظام جمهوري اسلامي آمد و اين بساط را به كل به هم ريخت. امام مي دانست كه اين دشمن ساكت نمي نشيند و تعرّض مي كند. اگر در برهه اي تعرّض كرد و تودهني خورد، موقّتاً عقب نشيني مي كند تا باز تعرّض كند؛ لذا بايد هشيار و بيدار بود. امروز من متأسفانه مي بينم كه كساني طبق خواسته آن دشمنان، تبليغ مي كنند كه اين توهّم است! دشمن همين را مي خواهد كه مردم، مسئولان، كارگزاران حكومت، اداره كنندگان كشور و طرّاحان و قانونگذاران امور زندگي مردم، از تهديد دشمن غفلت كنند. نبايد اجازه داد؛ بايد دشمن و شيوه هاي دشمني او را شناخت. اين آن چيزي است كه بايد براي هميشه به ياد ما بماند و امام بر روي اين نكته تأكيد مي كرد. اين كه مي ديديد امام مي فرمود: «هرچه فرياد داريد، بر سر امريكا بكشيد»، به خاطر اين است.
برادران و خواهران عزيز! جوانان عزيز من! ملّت عزيز ايران! اينها چهار نقطه قوّت اساسي است. هم مردم و هم مسئولان بايد قدر اينها را بدانند. اين چهار عنصر موجب پايداري نظام است. اين چهار عنصر موجب آن است كه هيچ وقت دشمن نتواند به اين نظام ضربه بزند. هر جا ما از اين چهار عنصر غفلت كرديم، ضربه خورديم. اگر ضربه اقتصادي خورديم، اگر عقب ماندگي اقتصادي پيدا كرديم، اگر در زمينه هاي سياسي دچار ضعفي شديم، بر اثر غفلت از اين عناصر بوده است. آن جايي كه پيشرفت كرديم، آن جايي كه عزّت به دست آورديم، آن جايي كه توانستيم موانع را از سر راه برداريم، آن جايي كه دشمن را ناكام كرديم، به خاطر تكيه بر اين عناصر بوده است. نگذارند و نگذاريد اين عناصر از دست مردم برود و مورد تهاجم قرار گيرد. نگذاريد دشمن به ميل خود، راه را براي تسلّط مجدّد بر اين كشور هموار كند. هشياري مسئولان كشور و آحاد مردم لازم است.
بيانات در اجتماع زائران مرقد مطهّر امام خميني ( ره ) ـ 14/3/80
تحقير ايران در روي كار آوردن پهلوي
عزيزان من! عدّه اي از شما با تاريخ به خوبي آشنا هستيد. من هم با تاريخ آشنا هستم. من سطرسطر ورقهاي تاريخ هفتاد، هشتاد سال گذشته و قبل از آن را مكرّر در مكرّر خوانده ام. ما حقيقتاً يكي از گرفتارترين ملّتها در پنجه گردن كلفتي و قلدري قدرتهاي جهاني بوده ايم. بنده در باب شبه قارّه هند مطالعات مفصّلي داشته ام و كتابي هم در اين زمينه نوشته ام. وقتي وضعيت ايران را با شبه قارّه مقايسه مي كنم، مي بينم با اين كه آن جا استعمار مستقيم انگليسيها وجود داشت، اما به لحاظ فشار انساني بر يك كشور از ناحيه قدرتهاي اهريمني دنيا، وضع ما از آنها بدتر بود. آنها از طرف نيروهاي خودي و ميهني خودشان دچار خيانت و نفاق و فساد و وابستگي نبودند. يك مشت انگليسي به آن كشور وارد شده بودند. خوديهاي آنها عبارت بودند: از گاندي و نهرو و مولانا محمّد علي و مولانا شوكت علي و جناح و غيره. آنها با انگليسيها جنگيدند و بسيار هم زجر كشيدند؛ اما وضع ما اين گونه نبود. انگليسيها رضاخان را به عنوان يك عامل دست نشانده بر سر كار آوردند تا كار مورد نظر آنها را انجام دهد. اين حرفها جاي انكار نيست؛ حرفي نيست كه من بزنم؛ اين حرفها جزو واضحات تاريخ است كه هم گزارشگران نوشته اند و هم اسنادي كه بعد از سي، چهل سال منتشر شده، گوياي آن است. همين چند روز پيش در سندي از همين قبيل مي خواندم كه در جلسه اي كه سيد ضياء و رضاخان و مأموران انگليسي بودند، رضاخان گفته بود كه من سياست سرم نمي شود و وارد نيستم؛ هرچه شما دستور بدهيد؛ من گوش به فرمانم! همين طور هم بود؛ اما لحظه اي كه احساس كردند يك ذرّه حالت گوش به فرماني اش متزلزل شده و گرايشي، آن هم نه به سمت استقلال حقيقي، بلكه به سمت آلمان هيتلري پيدا كرده است - طبيعتاً وقتي رضاخان به هيتلر نگاه كند، به هيجان مي آيد و لذّت مي برد - او را كنار زدند و پسرش را بر سر كار آوردند. اينها جزو واقعيّات كشور است.
بيانات در ديدار اصحاب فرهنگ و هنر ـ 1/5/80
توقع انقلاب از هنرمندان
كشور ايران با همه اين خصوصيات فرهنگي عميقي كه شما مي گوييد و راست هم مي گوييد و من هم به همين ها اعتقاد دارم، تحقير شد. پنجاه، شصت سال كساني بر ما حكومت كردند كه آورنده آنها، نه اين كه ما نبوديم - چون در ايران حكومت مردم به اين صورت اصلاً سابقه نداشت - بلكه دلاوري خودشان هم نبود. اي كاش اگر ديكتاتور بودند، اقلاًّ مثل نادرشاه با زور بازوي خودشان، يا مثل آقامحمّدخان با حيله گري خودشان بر سر كار آمده بودند؛ اما اين طور نبود. ديگران آمدند و آنها را بر اين ملّت مسلّط كردند و تمام منابع مادّي و معنوي اين ملّت را به غارت بردند. با رنجها و محنتهاي بسياري، حركت عظيمي در مقابل اين پديده شوم اتّفاق افتاد و توانست با فدا كردن جانها و با عريان كردن سينه ها در مقابل دشنه ي دشمن غدّار، به جايي برسد. اين زيبا نيست؟ هنر چگونه مي تواند از كنار اينها بي تفاوت بگذرد؟ اين توقّع انقلاب است. هنر انقلابي كه ما از اوّل انقلاب همين طور گفتيم و آن را درخواست كرديم، اين است. آيا اين توقّع زيادي است؟ موسيقي و فيلم و تئاتر و نقاشي و ساير رشته هاي هنري شما بايد به اين مقوله بپردازد؛ اينها چيزهاي لازمي است. توقّع انقلاب از هنر و هنرمند، يك توقّع زورگويانه و زياده خواهانه نيست؛ بل مبتني بر همان مباني زيباشناختي هنر است. هنر آن است كه زيباييها را درك كند. اين زيباييها لزوماً گل و بلبل نيست؛ گاهي اوقات، انداختن يك نفر در آتش و تحمّل آن، زيباتر از هر گل و بلبلي است. هنرمند بايد اين را ببيند، درك كند و آن را با زبان هنر تبيين نمايد.
بيانات در ديدار اصحاب فرهنگ و هنر ـ 1/5/80
پاورقي

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14