نقد فيلم سعادت آباد به كارگرداني مازيار ميري اينجا كه سعادت آباد نبود؟!
علي اكبر باقري ارومي مازيار ميري از جمله كارگردانان جواني است كه احساس مي شود كه دچار نوعي گم گشتگي در اهداف و راه در سينما شده است، به گونه اي كه در فيلم سعادت آباد نشان مي دهد او در يافتن راه سعادت جامعه نيز دچار بهت و حيرت است. اگر توجه كرده باشيد در تيزرهاي تلويزيوني كه براي آگهي اين فيلم پخش مي شود، شما هنرپيشه اين فيلم مهناز افشار را مي بينيد كه با پرداختن به نظريه سعادت آباد سعي مي كند معناي سؤال برانگيزي از آن ارائه نمايد و بدين وسيله مردم را ترغيب نمايد كه از اين فيلم ديدن نمايند. مازيار ميري كيست؟ مانند همه هنرمندان جوان او آدم با استعدادي است كه سينما را نيز به خوبي مي شناسد ولي آنچه متأسفانه سبب مي شود اين هوش و استعداد او تحليل برود يا سؤال برانگيز شود نحوه نگرشي است كه وي در بازخورد فيلم هايش در جامعه رواج مي دهد. وي در واقع سعي ندارد كه شيريني اميد را در كارهايش بگنجاند شايد اميد در كارهاي وي وجود داشته باشد ولي نوميدي در آنها غلبه بر هر چيز را هدف قرار داده است!! البته جاي شگفتي نيست چرا كه الان اغلب هنرمندان ما سعي دارند با پز روشنفكري به افتخار چسبانيدن مدالومي از آن بر سينه شان افتخار كنند. خصوصيت ديگري كه مازيار ميري در همنوايي با ديگر روشنفكران سينما از خود بروز مي دهد تكراري بودن تم و موضوع فيلمنامه است كه در آثار اين چنيني ما بارها مشاهده كرده ايم. البته همه اينها كه گفتيم دليل نمي شود كه مازيار ميري را در زمينه پرداختن به موضوع خانوادگي و اجتماعي بخواهيم يكسره زير سؤال ببريم. ولي گرايش او به خصوص در ساختار فيلمنامه اين سياه نمايي را تشديد مي كند و اثري از اميد و اميدواري باقي نمي گذارد . چون قبلا ما اين موضوعات و زمينه هاي اصلي را در فيلم هايي مانند «پري» ساخته داريوش مهرجويي؛ جدايي نادر از سيمين، اصغر فرهادي و الخ ديده ايم. تفكر حاكم بر پري يا همان نمايش عروسك ايبسن حاكي از نفوذ فمينيسم در جامعه غرب قرن نوزدهم است و نگرش نويسنده را در فرياد بي صدا و مظلومانه، يك زن در جامعه غربي نشان مي دهد كه مهرجويي عينا همان نسخه را براي ما لازم مي بيند؛ همين تفكر در شكل امروزي ترش را در جدايي نادر از سيمين مي بينيم كه زني با آزادي كامل مي خواهد به كشورهاي خارجي سفر كند، اقامتي داشته باشد و براي همين تقاضاي طلاق كرده ولي اين تقاضا در دو سه گره اصلي گير مي كند كه اولين آن دخترشان است!! دومين مسئله وجود پدرشوهرش است و گره بعدي كه ماجرا بر آن سوار مي شود رابطه كاري با خدمتكاري است كه ادعا مي شود كه نادر باعث سقط بچه در شكم وي شده است. محوريت تمامي اين كارها جالب است كه از يك دروغ كوچك ناشي مي شود چنان كه در فيلم «سارا» سارا با گفتن يك دروغ به شوهر بيمارش كل ماجرا را بر آن شكل داده و داستان فيلم را در اين محور مي گنجاند تا فمينيسم را براساس آن ثابت كند!! در جدايي نادر از سيمين نيز ما ماجراي فمينيسم و آزادي زن را بر داستاني مبتني بر دروغ مي نشانيم، دروغي كه نادر مي گويد و بستري براي شكوفايي داستان فمينيسم مي شود اما در «سعادت آباد» دروغ به شكل علني تري و بارها مورد توجه واقع مي شود!! ...و اما داستان سعادت آباد!! به مانند داستان فيلم سارا قصه سعادت آباد از يك ميهماني آغاز مي شود و ياسي- كه نقش او را ليلا حاتمي بازي مي كند- قرار است در اين مهماني خبري را به همسرش بدهد. و آن خبر بارداربودنش خواهدبود!! در اين مهماني البته خبرهاي زيادي خواهدبود و دو زن ديگر كه از دوستان او هستند ، نيز با خبرهايي كه به دروغ از شوهرانشان پنهان نموده اند دراين جشن مهماني كه به مناسبت تولد شوهر ياسي (حامد بهداد) برقرار است رازشان را افشا خواهندكرد. روابط؛ روابط پيچيده اي نيست همه با هم خيلي راحتند و حدودي براي يكديگر قائل نيستند، خيلي صميمي و راحت با يكديگر برخورد دارند. دراين ميان فقط علي (امير آقايي كه ايفاگر نقش شوهر مهناز افشار در اين فيلم است) قدري متفاوت مي نمايد؛ چه ، با جلوه دادن شخصيتي تودار و حساس و با حساسيت هاي پردامنه اش گاهي اوقات باعث آزار اطرافيان مي شود. البته او گاه با حساسيت تعصب آلودش مبني بر حفظ حريم خانواده جنبه هاي مثبتي از خود بروز مي دهد كه متفاوت بودنش را نشان مي دهد. در واقع در اينجا ما وارد بحث روانشناسي شخصيت ها و روانشناسي خود فيلم از لحاظ ساختاري و محتوايي مي شويم. ابتدا ما روانشناسي ساختاري خود فيلم را طرح مي كنيم؛ با تدقيق و تعميق بيشتر ما به مسئله رفاه زدگي بيش از حد!! مضار برج نشيني و فساد بيش از حد آن و تأثير آن در زندگي اجتماعي و فردي شخصيت ها مي پردازيم. در واقع زندگي برج نشيني فاقد آن روح و گرمي لازم براي تداوم حيات مثبت قلمداد مي شود. اين طرز تلقي به كل زندگي هم تعميم داده مي شود و قس علي هذا!! نكته باريك تر از مو در همين جاست. كارگردان با چه مستمسكي همه خوب هاي جامعه را به حاشيه مي راند؟ گيرم كه كارگردان با حس روشنفكرانه خويش نمي تواند درباره مثبت انگاري در جامعه خويش اغراق كند، ما هم اين را نمي خواهيم، ولي از يك كارگردان متعهد انتظار مي رود كه همه جامعه و آدم هاي آن را سياه تصوير نكند، نكته اي كه در اين فيلم به درشتي تصوير شده است. حتي وجود تعصب در علي با شكي برجسته و اغراق شده و نهايتاً منجر به خشونت عليه همسرش به كجي نگريسته و نمايانده مي شود. اين در واقع نقطه ورود ما به مبحث روانشناختي و چگونگي آن در اين فيلم مي باشد كه پيش روي ما گشوده مي شود. به راستي جنبه روانشناختي افراد و شخصيت ها در اين فيلم چگونه ترسيم و تصوير شده است؟! اين مسأله اي است كه ما با ورود به فيلم از باب منفور دروغ درمي يابيم؛ آيا فيلم كوششي در اين مسأله دارد كه منفور بودن دروغ را بنماياند يا اصلا تلاشي در جهت اثبات اين مسأله معرفتي صورت نمي گيرد؟ شايد بتوان به فيلم مازيار ميري در جهت طرح تأثير اين مسأله در سوء تفاهمات بعدي در فيلم يا ايجاد شكاف در زندگي هاي شخصيت هاي فيلم امتيازي داد ولي بي سرانجامي اين طرح از اينجا آغاز مي شود كه دروغ گفتن ها ادامه مي يابد و شكاف در زندگي ها را بيشتر و بيشتر مي كند. چراكه براي شخصيت هاي فيلم دروغ به صورت يك امر عرفي درآمده و به قول معروف يك عادت روزمره شده است؛ ما نمي خواهيم حتماً فيلم به ما يك پيام اخلاقي روشن بدهد ولي جايگاه اخلاقي نفي دروغ در اين فيلم مشخص نيست!! و اين مشخص نبودن ما را در رابطه با شناخت شخصيت ها نيز دچار ترديدهاي اساسي مي كند كه واقعاً آيا مي توان به رازي در اين شخصيت ها به جز اتكاءشان به دروغ هم پي برد؟ به هرحال اين فيلم را كه گويا ميل مازيار ميري مي خواسته به صورت فيلمي فمينيستي درآورد متأسفانه به صورت فيلمي درآمده است كه بيشترين ميزان تأثير را به گسترده شدن نقش دروغ داده است و متأسفانه نتيجه آن نيز به ماندگاري اين نقش مي انجامد!! و گويا انسانها حتي اگر شده براي حفظ زندگي خويش هم شده بايد هميشه نقش دروغگو را در زندگي خويش ايفاء كنند و دروغ را همراه خويش داشته باشند؛ به ظاهر به يكديگر محبت مي نمايند ولي در واقع نه تنها از آن خبري نباشد بلكه توأم با خيانت هم باشد. اين مسأله در زندگي مهناز افشار و امير آقايي به طرز خطرناكي و در زندگي ليلا حاتمي و حامد بهداد به طرز خطرناك تري وجود داشته و نمود مي كند. فمينيسم رفتاري خودخواهانه در زندگي مهناز افشار وي را وادار مي كند كه وي خودخواهانه نسبت به از بين بردن بچه اي كه حاصل يك زندگي مشترك است اقدام نمايد. چراكه وي مي خواهد برخلاف ميل شوهرش به كاري مبادرت ورزد و در خارج از كشور سكني گزيند. بديهي است كه در اين راه به خود حق هم مي دهد كه از سلاح دروغ استفاده كرده و سود جويد! اين حق را تفكر فمينيستي به وي مي دهد. چنان كه همين رابطه فمينيستي سبب مي شود كه زن هاي حاضر در مجلس مهماني ياسي (ليلا حاتمي) رابطه شان با مردان خيلي باز و بي در و پيكر و خارج از عرف هاي موجود ارائه گردد، مردان زنان را با پيشوند جان خطاب كنند و زنان نيز مردان را بي رو دربايستي و با يك چاشني لبخند به اسم خطاب كرده و رابطه را صميمي تر از عرف نموده و قس علي هذا!! جالب اين است كه اين رد و بدل شدن دروغ و تكه انداختن براي يكديگر ، معمولي قلمداد شده و فوقش آن كه با يك تهديد ظاهري و شديد و منجر به طلاق مي انجامد و تا آخرين لحظه هم اين دروغ ادامه دارد؛ دروغي كه اين بار از سوي محسن روي مي دهد و رابطه پنهاني وي با پرستار بچه اش آشكار مي شود و اين تشكيل دهنده طلوع و غروب آفتاب هر روز اين جمع است!! در آخر اين فيلم ما به اين نتيجه مي رسيم كه زندگي در آپارتمان هاي كوچك و در مجموعه برج ها و در زير پوست شهر به زشتي در جريان است و پشت همه زندگي ها و جريان زمان پيش برنده آن يك عدم صداقت و رياكاري و فريبكاري و زشت كاري پنهان است كه فقط براي كشف آن بايد قدري دقت داشت؛ فقط همين و بس!!
|