(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنجشنبه 3  آذر 1390- شماره 20081

چهار خصلت حسيني
مقام اهل بيت(ع) نزد پيغمبر(ص)
اطاعت نكردن از دستورات غيرشرعي والدين
روش توسل سالك به حضرات معصومين(ع)
تربيت فرزند و غيرت انساني و الهي-28
تأثير تربيتي شغل ها
تفاوت محاسن و مكارم اخلاقي



چهار خصلت حسيني

قال الحسين(ع)! من اتانا لم يعدم خصله من اربع! آيه محكمه ، و قضيه عادله ، و اخا مستفادا، و مجالسه العلماء.
امام حسين(ع) فرمود: هر كس به نزد ما آيد چهار خصلت را از دست نمي دهد، (و حداقل از چهار چيز بهره مند مي گردد)
1-نشانه هاي محكم و استوار مي شنود 2-از قضاوتي عادلانه برخوردار مي گردد 3-با برادري سودمند و پرفايده روبه رو خواهد شد 4-اجر و پاداش مصاحبت و هم نشيني با علما و دانشمندان را خواهد برد.(1)
ـــــــــــــــ
1- كشف الغمه، ج2، ص 802

 



مقام اهل بيت(ع) نزد پيغمبر(ص)

پيامبر اكرم(ص) بعد از حجه الوداع وقتي به مدينه برگشتند، دو ماه بيشتر در دنيا نبودند. روزهاي آخر ماه صفر بود كه آثار كسالت در بدن شريفشان ظاهر شد و سه روز بستري شدند. روز سوم صداي گريه شنيد، سبب را پرسيد، گفتند: مردم نگران حال شما هستند و مي گريند. فرمود: علي؛ بيا بلندم كن. سر پا نمي توانست بايستد. از يك طرف به اميرالمؤمنين(ع) تكيه داد، و از طرف ديگر به فضل بن عباس! پاهاي مباركش روي زمين كشيده مي شد! دستمالي به سر بسته بود، داخل مسجد شد، در ميان شور و غوغاي مردم، روي پله اول منبر نشست و شروع به صحبت كرد و فرمود: من مي بينم از رفتن من نگرانيد؛ چه كسي در دنيا مانده كه من بمانم، من مي روم و در ميان شما دو چيز گرانقدر از خود باقي مي گذارم: كتاب خدا و عترت من؛ به هر دو متمسك بشويد تا گمراه نگرديد. براي آينده شان سفارش ها كرد و به خانه برگشت و ديگر بستري شد. در لحظات آخر عمرش، سرش به دامن علي(ع) بود. در همان حال حسن و حسين (عليهماالسلام) وارد شدند و خود را روي سينه جد بزرگوارشان انداختند. اميرالمؤمنين(ع) خواست بلندشان كند (چون سينه محتضر بايد سبك باشد) فرمود: نه، علي جان، بگذار بمانند! من آنها را ببوسم و ببويم و آنها مرا ببويند و ببوسند! آنها توشه خود را ازمن بگيرند و من هم توشه خودم را از آنها بگيرم! در همان حال، روح از بدن مقدسش به عالم بالا صعود كرد.(1)
ـــــــــــــــــــــــــــــ
1- صفير هدايت 42، توبه، آيه الله ضياءآبادي

 



اطاعت نكردن از دستورات غيرشرعي والدين

پرسش:
اطاعت از والدين و پدر و مادر كه در آموزه هاي وحياني به آن به نحو موكد سفارش شده در چه محدوده اي است و آيا اگر آنان فرزندشان را به كارهاي خلاف شرع وادار كردند وظيفه در چنين شرايطي اطاعت است يا مخالفت؟
پاسخ:
ولايت پدر و مادر در راستاي اطاعت خداوند متعال، معنا پيدا مي كند. به عبارت ديگر چون خداوند توصيه كرده است كه از پدر و مادر اطاعت كنيد، در طول اطاعت حكم الهي، مطيع دستورات پدر و مادر نيز هستيم. البته اين نكته علاوه بر بيان شرعي مذكور، جنبه عاطفي و اخلاقي نيز مي تواند داشته باشد. اما در باب جعل ولايت براي پدر يا مادر، حكم اسلام نافذ است. بنابراين در دستوراتي كه والدين برخلاف حكم الهي مي دهند، نبايد از آنها اطاعت كرد، گرچه اطاعت نكردن از آنها به معناي جواز بدرفتاري فرزند با پدر و مادرش نيست، براي نمونه، اگر پدر به پسرش كه حج واجب بر گردن دارد، بگويد كه چون دلش براي او تنگ مي شود پس حج نرود، پسر بايد با ادب و صميميت و مهرباني با پدر رفتار كرده با او سخن بگويد تا پدر را قانع كند، اما در هر صورت گوش دادن به اين دستور پدر جايز نيست چون برخلاف حكم الهي است. خلاصه آن كه لزوم رفتار مناسب و همراه با رأفت اسلامي با پدر و مادر، با اطاعت نكردن از امر آنها در دستوراتي كه برخلاف شرع است، در تعارض نيست و منافاتي ندارد.
اطاعت از پدر و مادر در طول اطاعت از خداست، و در عين اطاعت نكردن از اين دستورات، احترام به پدر و مادر ضروري و سفارش شده است. (وسايل الشيعه، ج 16، ص 155) در ضمن مكتوب امام رضا(ع) براي مأمون كه در آن احكام اسلام را نوشته، چنين آمده است: «و بر الوالدين واجب، و ان كانا مشركين ولا طاعه لهما في معصيه الخالق»
و نيكي به والدين واجب است هر چند مشرك باشند و اطاعت از آنها در معصيت نبايد كرد. (گناهان كبيره، ج 1، باب عقوق والدين). نمونه عيني اين مطلب در مورد زكريا بن ابراهيم است كه او فردي نصراني بود و مسلمان شد. امام صادق(ع) به او سفارش فرمود: مادرت را ملاحظه كن و به او احسان نما و...وي پس از برگشت به وطن، با مادرش بسيار مهربان شد حتي لقمه در دهانش مي گذاشت و او را پاكيزه نگه مي داشت. مادر گفت: اي فرزندم! قبلا كه نصراني بودي اين طور با من رفتار نمي كردي، چه شده كه اكنون اين گونه مراقب من هستي؟ زكريا جريان را گفت و مادر تحت تأثير اين سفارش پيامبرگونه مسلمان شد. (الكافي، ج 2، ص 061) آري درواقع اين جوان به توصيه قرآني عمل كرد كه خداي متعال در آيه 51 سوره لقمان مي فرمايد: اگر پدر و مادر بكوشند تا چيزي را كه در مورد آن علم نداري با من شريك كني، اطاعتشان مكن و در اين دنيا به نيكي همدم آنها باش.

 



روش توسل سالك به حضرات معصومين(ع)

(بدان اي سالك الي الله كه) معصومين(ع) گرچه هر كدام از آنان وسيله اي براي بندگان خدا در جميع حوائج مي باشند، ولي هر يك از آنها را خصوصيتي براي بعضي از حوائج مي باشد، چنانكه «دعاي توسل» گواه اين مدعاست. (بحارالانوار، ج 91، ص 34) رسول خدا(ص) و دختر گرامي او(ع) و دو سبط ارجمند او امام حسن(ع) و امام حسين(ع) را خصوصيتي در حوائج متعقله به «تحصيل طاعت و رضوان خداي جل جلاله» مي باشد و براي اميرالمؤمنين علي(ع) اختصاص در «انتقام از دشمنان و كفايت شر ستمكاران» و براي امام سجاد(ع) در «جور پادشاهان و وسوسه شياطين» و براي امام باقر(ع) و امام صادق(ع) در «فريادرسي براي آخرت» و براي امام كاظم(ع) در «عافيت از ترس ناخوشي ها و بيماري ها و دردها» و براي امام رضا«ع» در «نجات از هول و بيم سفرهاي دريا و صحراها و بيابان ها» و براي امام جواد(ع) در «وسعت زندگي و بي نيازي از مردم» و براي امام هادي(ع) در «قضاء مستحبات و نيكي به برادران و كامل شدن طاعات» و براي امام عسكري(ع) در «اعانت براي آخرت» و براي امام عصر ما و پناه ما و دادرس ما و اميد ما و عصمت ما و نور ما و زندگي ما، امام مهدي(عج) در «تمامي اين حاجات و نيازمندي ها و غير آنها، هر آنچه كه نام حاجت بر آن اطلاق شود» اختصاص و خصوصيتي مي باشد. 1
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- المراقبات، ميرزا جواد ملكي تبريزي، ج 1، ص 86

 



تربيت فرزند و غيرت انساني و الهي-28
تأثير تربيتي شغل ها

آيت الله شيخ مجتبي تهراني
مروري بر مباحث گذشته
بحث ما در گذشته راجع به تربيت به معناي «روش رفتاري دادن» بود و بيان شد كه انسان به طور معمول، درچهار محيط روش مي گيرد. اين يادگيري از محيط خانوادگي شروع شده، در محيط آموزشي ادامه مي يابد، در محيط سوم يعني فضاي رفاقتي و چهارمين محيط كه محيط شغلي است،كامل مي شود.
بحث ما راجع به سه محيط اول به طور تقريبا مختصر، تمام شد و از اين جمله مي خواهم وارد بحث محيط چهارم يعني محيط شغلي شوم.
¤¤¤
تدريجي بودن تأثير تربيت
روش هايي را كه انسان ياد مي گيرد، غالبا ازطريق ديداري است، يا گفتاري و يا رفتاري. انسان معمولا از اين سه راه، روش مي گيرد. يعني اين امور، در قوه خيال انسان تأثير مي گذارد و انسان الگوبرداري كرده و يك نوع رفتار را ياد مي گيرد. من قبلا توضيح داده ام كه انسان با ديدار، گفتار و همچنين كردار، روش مي گيرد. اما اين امر درصورتي است كه آن عمل تكرارشود. اگر عملي تكرار شد، به تدريج براي انسان به صورت ملكه درآمده و ما اسم آن را «روش» مي گذاريم. روش يعني چه؟ يعني همان ملكه اي كه بر اثر تكرار عمل براي انسان حاصل شده است.
سه بحث محوري پيرامون محيط شغلي
بحث محيط شغلي يك بحث بسيار گسترده اي است. اگر ما بخواهيم وارد آن شويم، بحث خيلي مفصل خواهدشد من هم نمي خواهم كه اين گونه وارد آن شوم و فقط فهرست وار رئوس مسايلي را كه داراي جنبه ها و نقش هاي اساسي هستند، عرض مي كنم.اگر بخواهيم درباره شغل بررسي كنيم، بايد بگويم كه گاهي بحث ما در ارتباط با نفس شغل و خود شغل است كه به انسان روش مي دهد؛ يك وقت هم بحث پيرامون محيط شغلي است. اين دو، با هم فرق دارند و هركدام تأثير خودشان را بر روي انسان مي گذارند. شغل من يك تأثير بر روي من دارد و محيط كاري ام نيز تأثير ديگري دارد. من همه اينها را توضيح خواهم داد.
گاهي هم هست كه جداي از شغل و محيط شغلي، مراجعاتي در محيط كاري هست كه اين را هم بايد از موارد قبلي تفكيك كرد. حالا من اشارتاً عرض كنم كه ممكن است شغل خوب باشد، ولي در محيطي باشد كه آن محيط مناسب نباشد و نقش تخريبي داشته باشد. ممكن است شغل خوب باشد، محيط هم خوب باشد ولي مراجعاني كه به آنجا مراجعه مي كنند، افراد مناسبي نباشند.
اينكه من اين سه مورد را تفكيك كردم براي اين است كه اينها هركدام بحث خاص خود را دارد. ما بايد ابتدا به سراغ خود شغل برويم، بعد هم محيط و بعد هم مراجعه ها مثل مشتري هايي كه به آدم مراجعه مي كنند. در ادارات هم همين طور است كه مراجعه كنندگاني هستند كه در روش گيري انسان تأثيرگذار هستند. اين مسائل، از امور مبتلا به همه ماست.
تأثير شغل ها از نظر تربيتي
اما اول؛ نفس شغل و حرفه. ما در اسلام راجع به حرفه ها احكام متفاوتي داريم. مثلا حرفه هايي هست كه حرام هستند و برخي حرفه ها مكروه اند و... ما به سراغ حرفه هاي حرام نمي رويم. بحث در مورد آنها معلوم است و لازم نيست بگوييم چه آثار تخريبي بر روي تربيت انسان مي گذارند. اگر هم بخواهيم به جنبه هاي فقهي اين مشاغل بپردازيم، بايد مكاسب محرمه بگوييم كه اينجا جاي اين حرف ها نيست. لذا بحث ما در مورد شغل هاي غيرحرام است.
بررسي انواع شغل هاي غيرحرام
ما مي بينيم كه شارع مقدس، از بعضي مشاغل به نوعي تنزيه كرده و به اصطلاح آنها را به عنوان شغل هاي مكروه معرفي نموده است. مثلا گفته است كه فلان شغل، مكروه است. يك دسته از مشاغل و حرفه ها را هم مي بينيم برعكس ترغيب كرده و گفته است كه مستحب است. هر دو مورد اشكال شرعي ندارد ولي يك مكروه و ديگري مستحب است. چرا اين طور است كه نسبت به يك شغل، تنزيه شرعي وجود دارد و به يكي ترغيب شده است؟ چون من دارم كلي بحث مي كنم، لذا اول پاسخ را به صورت كلي مي گويم و بعد بعضي از مصاديق را نيز با روايات توضيح مي دهم.
جهت كراهت داشتن برخي شغل ها
در همان رواياتي كه درباره نهي از بعضي شغل ها و حرفه ها وارد شده است، اشاره اي هم به جهت حكم وجود دارد. مثلا در رواياتي اين طور آمده است كه شما به دنبال اين حرفه نباشيد و سراغ آن نرويد، در ادامه هم به جهت اين كراهت اشاره كرده اند كه دليل اين حكم آن است كه اين شغل، بر روي روح شما نقش تخريبي دارد. به طور كلي نقش تخريبي يك حرفه نسبت به روح انسان، دليل كراهت داشتن آن شغل است. اين همان نكته اي است كه ما در باب تربيت مي گوييم كه انسان بايد مواظب چيزهايي كه بر روي روش و ملكات او تأثير مي گذارند باشد؛ لذا چون اين شغل ها بر روي روح انسان اثر منفي گذاشته و به آدمي ملكه و روشي مي دهد كه زشت است، به ضرر انسان بوده و مكروه است.
عكس اين قضيه هم در شرع وجود دارد كه شارع بعضي از مشاغل را تحسين كرده و گفته است كه فلان شغل و حرفه نه تنها نقش تخريبي ندارد، بلكه سازنده است. آن وقت نقش تخريبي و سازندگي مشاغل نسبت به روح انسان، هر كدام ابعادي دارد كه من الآن به آنها نمي پردازم و اگر بخواهيم مباحث را خرد كنيم، بايد ده ها جلسه بلكه بيشتر بياييم و مورد به مورد مشاغل را بررسي كنيم و با معارفمان تطبيق بدهيم.
جهت كلي اين تنزيه ها و ترغيب هاي شرعي نسبت به مشاغل و حرفه ها، اين است كه شارع نسبت به آثار تخريبي و يا سازندگي اين حرفه ها بر روي روح انسان ها نظر داشته است، لذا برخي از شغل ها را مورد تحسين قرار داده است، چون براي انسان نقش سازندگي داشته و برخي از حرفه ها را مذمت كرده است، زيرا نقش تخريبي داشته است. توجه كنيد كه بحث ما در مورد خود شغل است، مراحل بعدي را بعداً بررسي مي كنيم. اين كل قضيه بود.
بررسي معيار انتخاب شغل از منظر ائمه اطهار(ع)
اما من مي خواهم بعضي از مشاغل را به عنوان مثال ذكر كنم و اين مطلب را در مورد آنها توضيح و تطبيق دهم. ما در مجموعه رواياتمان، روايات متعددي نسبت به مشاغل داريم كه شارع مقدس بعضي از آنها را نهي كرده است. در روايت مفصلي از امام صادق(ع) كه اسحاق بن عمار آن را نقل مي كند، آمده است كه: اسحاق به حضرت وارد شد و به ايشان گفت: خداوند پسري را به من داده است و... اسحاق مي گويد: به حضرت عرض كردم «فقلت جعلت فداك في أي الاعمال أضعه؟» من مي خواهم فرزندم را بر سر يك كار گذاشته و شغلي برايش انتخاب كنم. چه كنم و او را بر سر چه كاري بفرستم؟ يعني شما دوست داريد پسرم چه كاره شود؟
نهي از كار زرگري
حضرت به او فرمودند: او را بر سر يك سري از كارها مگذار! «لاتسلمه صيرفياً»، او را به زرگري نفرست. جهت آن را هم گفتند و من عين آن را مي خوانم: «فان الصيرفي لايسلم من الربا»(كافي/5)، اگر او را به زرگري بفرستي، سر از ربا در مي آورد. چون شما مي دانيد كه زرگري از شغل ها و معاملاتي است كه به سرعت ربا در آن پيدا مي شود. مثلا در تبديل طلا به طلا، اگر يك گرم اضافه تر شود، اين ربا است. آدم يك باره به چاله حرام خواري مي افتد. اين شغل مخاطره دارد. اصل شغل حرام نيست ولي چون ممكن است تو را به گناه بيندازد و گناه هم روح تو را تخريب كرده و استمرار آن روش صحيح تو را تخريب مي كند، لذا شغل مكروهي است و از آن نهي شده است.
زراعت كار انبياء است
حالا من مي خواهم به يك نكته رواني اشاره كنم كه در رواياتمان هست و آن مقابل اين حرف است. يعني در روايات ما نسبت به زرگري نهي وجود دارد و در مقابل آن نسبت به شغلي ديگر ترغيب و تشويق وجود دارد كه اينها از نظر رواني در مقابل هم هستند. يكي نهي است، حالا مقابلش آن شغلي كه امر است را نگاه كنيد! تا ببينيم چه نكته اي از آن به دست مي آيد. در ميان مشاغل، شغلي كه به آن بسيار امر شده است «فلاحت و زراعت» است. هارون واسطي كه از اصحاب امام صادق(ع) است، مي گويد: «سألت جعفر بن محمد عليهما السلام عن الفلاحين» از امام صادق(ع) درباره زارعان سؤال كردم؛«فقال هم الزارعون كنوز الله في أرضه و ما في الاعمال شيء أحب الي الله من الزراعه و ما بعث الله نبياً الا زارعاً الا ادريس عليه السلام فانه كان خياطاً للفلاحين(تهذيب الاحكام/6/384) حضرت فرمودند: آنها كشاورزان هستند و هيچ كاري نزد خداوند از كشاورزي بهتر نيست. هيچ پيغمبري نبود مگر آنكه زراعت مي كرد جز ادريس كه خياط بود. من اين روايت را براي مقابله با روايت قبلي آوردم.
كار با «گرم» و كار با «خروار» فرق دارد!
من مي خواهم نكته دقيقي را عرض كنم؛ اين شغل ها از نظر اثرگذاري بر روي روح، كاملا تقابل دارند. يكي تنگ نظري مي آورد، يكي وسعت نظر مي آورد. چرا اين را نهي مي كند و به آن امر مي كند؟ چون زرگري، با وزن كم يعني مثقال و گرم سر و كار دارد و تنگ نظري مي آورد. آدمي كه هر روز با «گرم» كار مي كند، از نظر روحي تنگ نظري پيدا مي كند. اما زراعت، كاري است كه سر و كار آدم با خروار است و روح انسان را كوچك نمي كند. اين شغل از نظر رواني حسن دارد و براي آدم بلندنظري مي آورد. معارف ما خيلي دقيق است.
اين مطالبي را كه من مي گويم، از خودم نيست، همه از آيات و روايات ما گرفته شده است و محصل معارف ما است. «و زنوا بالقسطاس المستقيم» (شعراء/182) با مكيال و ترازوي دقيق وزن كنيد. كم گذاشتن كه حرام است، منظور اين است كه طوري وزن كنيد كه مطمئن شويد، كم نگذاشته ايد. اين كار، با روحيه تنگ نظري قابل انجام نيست. لذا حضرت در روايت قبلي به اين سراشيبي اشاره مي كنند كه اين حرفه انسان را به سمت سقوط در گناه سوق مي دهد. بسيار احتمال دارد كه انسان در اين شغل به حرام آلوده شود. وقتي تنگ نظر شدي، به ربا مي افتي، ربايي كه در روايات و در آيات قرآن كريم شديداً از آن نهي شده است.
شكسته شدن قبح ربا
انسان با چنين شغلي، از نظر روحي و رواني، حريمش نسبت به ربا، از بين مي رود. يعني يك انسان مسلمان، كه آيات و روايات، اينهمه دارند اورا از ربا مي ترسانند، وقتي وارد اين كار مي شود، كم كم ترسش از بين مي رود و آرام آرام به رباخواري عادت مي كند. حرمت اين كار شكسته مي شود و كار تمام مي شود. اين شغل اثر سوء روي روح مي گذارد. وقتي هم كه رباخواري عادي شد كه ديگر وامصيبت است! به اين مي گويند: نقش تخريبي در بعد ديني و حضرت هم به همين مطلب اشاره مي كنند، لذا نهي مي كنند كه فرزندت را بر سر اين كار نگذار!
البته اين طور نيست كه فقط به همين خاطر از اين كار نهي شده باشد و چه بسا ابعاد گوناگون و نقش هاي ديگري وجود داشته باشد كه به خاطر آنها از اين شغل ها نهي كرده اند، ولي آنچه اشاره شده است اين جنبه است. روح با استمرار يك عمل، روش مي گيرد و كار برايش عادي مي شود. وقتي يك چيز عادت شد يعني ملكه شده است و ملكه هم همان تربيت است. در اينجا محيط شغلي و خود شغل، مربي من شده است. «شغل» چگونه دارد من را تربيت مي كند؟ با تكرار عمل، تربيت تخريبي و اثر سوء دارد. چنين روشي را مي دهد كه قبح برخي گناهان را از بين مي برد. زرگري قبح رباخواري را پيش من از بين مي برد.
كفن فروش، مرگ مردم را مي خواهد!
«ولا تسلمه بياع الاكفان فان صاحب الاكفان يسره الوباء اذا كان»، حضرت در ادامه فرمودند: فرزندت را به كفن فروشي هم نفرست. ما در روايات داريم كه اين شغل هم مكروه است. چون كفن فروش، دائماً در فكر اين است كه مردم زودتر بميرند تا او كفن هايش را بفروشد. بدانيد جمله به جمله اين مطالبي كه من مي گويم، متن روايات است و من از خودم حرفي ندارم. در روايت آمده است كه كفن فروش مي گويد: هرچه مرده بيشتر شود، براي من بهتر است؛ لذا اين شغل هم مكروه است. نفس شغل بر روش روح اثر سوء دارد.
دل سختي در كار قصابي
بعد در ادامه حديث دارد: «ولا تسلمه جزارا»، جزار يعني سلاخ؛ حضرت فرمودند: فرزندت را به كار سلاخي نگمار! در روايت ديگري كه آن هم از امام صادق(ع) آمده است كه آن حضرت از پيغمبر اكرم نقل مي كند: من به خاله ام غلامي را هديه دادم و گفتم: «اني اعطيت خالتي غلاما و نهيتها ان تجعله قصابا »، اين غلام را براي كار قصابي نگذار! «اوحجاما او صائغا» (وسايل الشيعه/ 71/136) «صائغ» همان زرگر است و حجام يعني حجامت-كننده.
قصاب با گوشت فروش فرق دارد
در روايت قبلي داشت «جزار» و در اينجا دارد «قصاب» كه البته معناي اينها قصابي به معنايي كه امروزه متداول است، نيست. اصل آن از نظر لغت، به كسي گفته مي شود كه شتر وگوسفند را سر مي برد، يعني كارش سر بريدن است نه گوشت فروختن. روايت مي گويد ولو اين كه قصاب سر حيوان را مي برد، ولي اين شغل و حرفه، از نظر تربيتي اثر سوء دارد. حضرت در ادامه جهت اين نهي را بيان مي فرمايد كه: «فان الجزار نسلب منه الرحمه»، چرا كه قصاب، مهرباني اش را از دست مي دهد. در روايت ديگر در مورد جهت اين نهي آمده است: «و اما القصاب فانه يذبح حتي تذهب الرحمه من قلبه» (من لايحضره الفقيه/3/158) قصاب آن قدر ذبح مي كند تا مهر و عطوفت از دلش مي رود.
انسان از نظر فطري اين گونه است كه از كشتار بدش مي آيد. اين جزء فطرت همه ماست. انسان از كشتن بدش مي آيد. چه بسا انسان از كشتن بعضي از جانوران موذي هم خوشش نمي آيد. اگر بنا شود كه كشتار، حرفه آدم شود، اين روحيه ملكه خواهد شد. مي دانيد اگر اين روش، براي انسان ملكه شود، چه مي شود؟ فطرت انسان ضربه مي خورد. اين شغل به فطرت، ضربه مي زند. اگر اين يك روش شود، روش بدي است. ملكه، ملكه اي است كه براي انسان مضر است. اين شغل به بعد انساني تو ضرر مي زند.
برده فروشي، بدترين كار
«حجام» كسي است كه شغلش حجامت كردن است. حجام هم مثل سلاخ است كه به ديگري تيغ مي زند، ولي تيغ سلاخ بزرگ تر است. در بعضي از روايات دارد، «نحاسي» هم مكروه است. در همان روايت اولي كه خواندم فرمود: «ولا تسلمه نحاسا فان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قال شر الناس من باع الناس» آن موقع ها بوده است و امروزه بحمدالله، ديگر از برده فروشي خبري نيست.
چون من به طور كلي بحث كردم، اينها را به عنوان مثال مطرح كردم و مي خواستم به عنوان نمونه چند روايت را بخوانم و توضيح دهم كه خود شغل اهميت دارد. از آنجايي كه شغل هايي وجود دارد كه اثر سوئي بر روي روح انسان دارد، لذا شارع مقدس هم روي آنها دست گذاشته و از آنها نهي كرده است.
البته گاهي پيش مي آيد كه آدم بايد كاري را انجام دهد؛ اين شغل شدن آن كار نيست. مثلا ممكن است آدم به دكان بزازي برود و كفن بخرد. اين بزار كه كفن فروش نيست. كراهت در مورد جايي است كه اين كار بشود شغل و حرفه دائمي انسان. اينها را اشتباه نكنيد! حرفه چون تكرار دارد و مدام تجديد مي شود، بر روي اثر تخريبي دارد و ملكات زشتي را به دنبال مي آورد. ممكن است كه اين حرفه ها به ملكات نيكوي اخلاقي و محسنات فطري انسان ضربه بزند. لذا از اين حرفه ها نهي شده است.
همه اينها مربوط به نفس شغل است. اينكه من عرض كردم محيط شغلي، ممكن است هم نقش سازندگي داشته باشد و هم نقش تخريبي، اين در رابطه با نفس شغل است و ما در رواياتمان هم اين مطلب را داريم. شغلي انتخاب كنيد كه بر روي روح شما نقش تخريبي نداشته باشد، بلكه بر عكس، شغلي انتخاب كنيد كه بر روي روح شما نقش سازندگي داشته باشد.

 



تفاوت محاسن و مكارم اخلاقي

محمد علي آبادي
در برخي از روايات از محاسن و مكارم اخلاقي سخن به ميان آمده است. اما اينكه چه فرقي ميان حسن الخلق و كرامت اخلاقي است، مي بايست به روايات مراجعه كرد.
برخي در پاسخ به تفاوت ميان محاسن و مكارم اخلاق مي گويند، حسن خلق نسبت به ديگران و مكارم اخلاق در ارتباط با فضيلت هاي شخصي است.
در يك تقسيم بندي كلي مي توان دستورات اخلاقي را به دو گروه محاسن و مكارم اخلاق تقسيم كرد:
آن دسته از دستورات اخلاقي كه مربوط به روابط اجتماعي و جلب منافع مادي و چگونگي معاشرت با ديگران است و موجب بهبود زندگي دنيوي مي شود، درگروه محاسن اخلاق قرار مي گيرد.
اخلاقياتي كه معيار انسانيت است و از بزرگواري و طبع بالا و تعالي روحي و معنوي انسان حكايت مي كند، در زمره مكارم اخلاق قرار مي گيرد. به عبارت ديگر، از تقابل بين حسن خلق با سوء خلق و محاسن اخلاق با مكارم اخلاق در روايات چنين بر مي آيد كه در مواردي كه اولياي الهي خواسته اند پيرامون اخلاق خوب به معناي جامع و كامل آن سخن بگويند و اهميت و ارزش آن را در مجموع بيان نمايند، از كلمه «حسن خلق» استفاده كرده و آن را با «سوء خلق» سنجيده اند و بدين وسيله، ما را بر ملكات حميده و سجاياي اخلاقي پسنديده تشويق و ترغيب كرده از صفات ناپسند باز داشته اند و به موازات ذكر فوايد مادي و معنوي حسن خلق، از زيان هاي دنيوي و اخروي سوء خلق نيز سخن به ميان آورده اند.
براي مثال، پيامبر اكرم(ص) در اين كلام گهربار خود مي فرمايند: «من سعاده الرجل حسن الخلق و من شقاوته سوء الخلق.» (مستدرك الوسايل، نوري، ج2، ص 38).
اما در مواردي كه اولياي دين خواسته اند از تعالي معنوي و كمال روحاني سخن بگويند و افراد جامعه را به ارزش هاي عالي انساني متوجه كنند، از مكارم اخلاق نام برده اند و آن را در كنار محاسن اخلاق آورده اند و گام نهايي هدف انبيا و اولياي الهي شمرده اند.
هدف بعثت
اولياي دين به پيروان خود مي فهماندند كه هدف عالي رهبران اديان الهي، از جمله اسلام، تنها اين نيست كه مردم را با اخلاق خوب اجتماعي آشنا سازند و تربيت كنند، بلكه علاوه بر آن مي خواهند آنان را با سجاياي عالي انساني پرورش دهند و از مزاياي كرامت وانسانيت برخوردارشان نمايند. به همين دليل رسول اكرم(ص) مي فرمايند: «بعثت لاتمم مكارم الاخلاق؛ به منظور رسيدن به مكارم اخلاق، به پيامبري مبعوث شدم. (فيض كاشاني، محجه البيضاء، ج 4، ص121)
چگونگي رسيدن به اين مقام رفيع و بلند را مي توان در كلام اميرالمومنين(ع) جست وجو كرد، آنجا كه مي فرمايند: «ذللوا اخلاقكم بالمحاسن و قودوها الي المكارم؛ اخلاق خود را در آغاز با صفات حميده و محاسن اخلاق رام كنيد و سپس آن را به سوي مكارم اخلاق و سجاياي عالي و ملكات نفساني انساني سوق دهيد. (همان، ص122)
بنابراين، گام اول در اخلاق رعايت محاسن اخلاقي است. براي دست يابي به گام دوم، يعني مكارم اخلاق، بايد گام اول را با موفقيت سپري كرد.
محاسن اخلاق مايه بهزيستي و موجب تحكيم روابط اجتماعي است. محاسن اخلاق مردم را به ادب و احترام متقابل وامي داد و در جامعه مهر و محبت ايجاد مي كند. دست يابي به محاسن اخلاق كم و بيش براي همه افراد ميسر است و همه مي توانند با تمرين و مراقبت هاي لازم، دير يا زود خويشتن را به اخلاق خوب اجتماعي متخلق سازند، با مردم به گرمي برخورد كنند، وظايف خويش را به شايستگي انجام دهند و از نتايج مفيد و ثمربخش آن بهره مند گردند.
مكارم اخلاق آن دسته از صفاتي است كه در مرتبه بالاتري قرار دارد و به انسان تعالي معنوي عطا مي كند و تمايلات عالي انسان را از قوه به فعليت درمي آورد. تنها كساني مي توانند به اخلاق كريمه متخلق شوند كه از محاسن اخلاقي عبور و بر هواي نفس خود غلبه كرده، به خواهش هاي غيرانساني خويش پشت پا زده و خويشتن را از اسارت آزاد نموده باشند. پس، محاسن اخلاق براي تأمين حيات بشري و زندگي مادي است و مكارم اخلاق براي احياي جنبه انساني و تكميل جهات معنوي.
«برخي در تعريف محاسن اخلاق گفته اند: آن قسم خلق و خويي كه در شرع مقدس، ممدوح شناخته شده و با غرايز حيواني و تمايلات نفساني هماهنگ است، يا لااقل با آنها تضادي ندارد، حسن خلق است و در تعريف مكارم الاخلاق گفته شده: آن قسم خلقيات عالي و رفيعي كه اگر كسي بخواهد انجام دهد يا بايد با هواي نفس خود و غرايز خويش بجنگد و در جهت مخالف آنها قدم بردارد يا لااقل بايد نداري آنها را ناديده انگارد.
محاسن اخلاق با تمايلات نفساني هماهنگ است، اما مكارم اخلاق در نقطه مقابل غرايز است. انساني كه تعالي يافته و متصف به مكارم اخلاق شده است، در معرض اين است كه فخرفروشي كند و با اين فخرفروشي از جهت الهي خارج گردد.
امام سجاد(ع) از خداوند كرامت هاي اخلاقي و اخلاق بزرگوارانه را درخواست مي كند و از خداوند مي خواهد كه دچار آفت فخرفروشي نگردد. چون مرز بين اين دو دقيق و بسيار ظريف است و تنها با توفيق و دستگيري خداوند است كه انسان مي تواند مرزها را بشناسد و از حد خويش خارج نشود.
تفاوت محاسن و مكارم اخلاق در كلام امام صادق(ع)
براي درك بهتر تفاوت ميان محاسن و مكام اخلاق مي توان به روايتي اشاره كرد كه از امام صادق(ع) درباره تعريف حسن الخلق و مكارم اخلاق بيان شده است.
راوي گويد: قلت لابي عبدالله(ع): ما حد حسن الخلق؟ قال: تلين جانبك و تطيب كلامك و تلقي اخاك ببشر حسن؛
به امام صادق(ع) عرض كردم: حد حسن خلق چيست؟ فرمود: با مردم به نرمي برخورد كن و پاكيزه سخن بگو و با برادرت گشاده رو باش.
قد سئل الصادق(ع) عن مكارم الاخلاق؟ فقال العفو عمن ظلمك وصله من قطعك و اعطاء من حرمك و قول الحق و لو علي نفسك.
از حضرت صادق(ع) از مكارم اخلاق سؤال شد كه چيست؟ آن حضرت در پاسخ فرمود: مكارم اخلاق آن است كه نسبت به كسي كه به تو ظلم كرده عفو كني و با كسي كه با تو قطع رابطه كرده ارتباط برقرار كني و كسي كه تو را محروم كرده به او عطا كني و سخن حق بگويي گرچه به ضرر تو باشد. (بحارالانوار، ج61، ص012)
بنابراين، در اينكه ميان محاسن اخلاق و مكارم آن چه تفاوتي وجود دارد، شايد بتوان گفت: محاسن اخلاق عبارت است خوي و خصلت هاي پسنديده و مكارم اخلاق عبارت است از بزرگواري و كرامت نفس و به تعبير ديگر آن قسم خلق و خويي كه در شرع مقدس پسنديده شناخته شده و با غرايز حيواني و تمايلات نفساني هماهنگ است يا لااقل با آنها تضادي ندارد حسن خلق است و مكارم اخلاق عبارت است از آن قسم خلقيات عالي و رفيعي كه اگر كسي بخواهد انجام دهد يا بايد با هواي نفس و غرايز حيواني خود بجنگد و در جهت مخالف آنها قدم بردارد يا لااقل بايد نداي آنها را ناديده بگيرد و نسبت به آن بي اعتنا باشد.
صفاتي را كه امام(ع) در تعريف حسن خلق فرموده با تمايلات نفساني هماهنگ است يعني انسان ذاتا ميل دارد محبوب مردم باشد و با مردم مؤدب سخن بگويد. اما در مكارم اخلاق آدمي به طور طبيعي مايل نيست آن طور عمل كند كه مي خواهد بلكه مي خواهد در جهت مخالف مكارم اخلاق قدم بردارد مثلا اگر كسي به شما اهانت كرد غريزه انتقامجويي مي گويد بايد عمل او را تلافي كرد اما امام صادق مي فرمايد: مكارم اخلاق اقتضا مي كند او را ببخشي.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14