(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 13 دی 1390- شماره 20112

مروري بر ديدگاه هاي رهبرمعظم انقلاب اسلامي درباره انقلاب اسلامي
هنر بزرگ امام اعتماد به مردم بود
ارتش سري روشنفكران -10 / درآمد
جاسوسان در تهران سفر نظريه پرداز مشهور «نافرماني مدني» به تهران و شيراز

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




مروري بر ديدگاه هاي رهبرمعظم انقلاب اسلامي درباره انقلاب اسلامي
هنر بزرگ امام اعتماد به مردم بود

قيام براي خدا و تأثير آن در موفقيت
براي نجات يك كشور، ميليون ها عامل و فعل و انفعال لازم است: عوامل طبيعي، عوامل انساني، عوامل بين المللي، عوامل سياسي و اقتصادي. مجموعه ي اين عوامل بايد به كار بيفتد تا يك ملتي بتواند در زندگي خودش تحول ايجاد كند. اين عوامل، دست ما انسان ها نيست و با اراده ي ما ارتباط مستقيمي ندارد؛ اما ما وقتي كه «قيام لله» مي كنيم، خداي متعال با يك حركت ما هزاران و ميليون ها حركت و فعل و انفعال را در فضاي زندگي اجتماعي به وجود مي آورد و تحول ايجاد مي شود؛ عيناً مثل طبيعت. شما يك نهال كوچك را در خاك فرو مي كنيد - از شما فقط همين كار است. اين، كار كمي است - اما اين نهال با ميليون ها فعل و انفعال در خاك و در خود بافت گياهي، در فضا و هوا به يك درخت بزرگ تبديل مي شود؛ شاخ و برگ مي دهد؛ ميوه مي دهد و نسبت به آن وضعيت اول، صدها و هزارها برابر تغيير پيدا مي كند. كار شما در مقابل آن همه فعل و انفعالات هيچ است؛ اما اگر شما همان كار كوچك را كه نشاندن اين نهال در زمين است، انجام ندهيد، اين همه فعل و انفعالات انجام نمي گيرد. امام «قيام لله» كرد و خودش با همه ي وجود وارد ميدان شد. با فرياد خود، با تلاش خود، با قبول زحمات، ملّت را پاي كار آورد. با اين حركت و با اين عزم راسخ، خداوند متعال آن ميليون ها عامل و فعل و انفعال را بر اين حركت مترتب كرد و آنچه اتفاق افتاد، به يك معجزه شبيه بود؛ يعني تشكيل نظام مبتني بر اسلام در يك نقطه ي حساس؛ به خاطر اين حركت امام، كه البته آماج دشمني و كينه ي همه ي صاحبان زور و زر در سرتاسر عالم است؛ اما بر خلاف نظر آنها، اين حقيقت تحقق پيدا كرد.
بيانات در مراسم هفدهمين سالگرد
ارتحال حضرت امام خميني( ره ) : 14/3/85
هنر بزرگ امام : شناخت مردم و اعتماد به آن
به نظر ما يكي از بزرگ ترين هنرهاي امام راحل ما اين بود كه اين نيروي مردم را شناخت و آن را كشف كرد و از آن بهره گرفت؛ و به مردم اعتماد كرد.
وضع ايران قبل از پيروزي انقلاب، وضع خوبي نبود؛ مردم در حال بي تكليفي، دشمنان مسلط، اينجا پايگاه اسرائيل و استراحتگاه سران رژيم صهيونيستي، كه مي آمدند مي بردند، مي خوردند و استفاده ي سياسي و مالي مي كردند. آن روزي كه بعضي از كشورهاي عرب تصميم گرفتند كه از نفت عليه اسرائيل استفاده كنند، شاه ايران دل صهيونيستها را گرم كرد و گفت من به شما نفت مي دهم. وضع ايران در آن روز اين گونه بود و كسي اميدي نداشت؛ اما امام راحل ما (قدّس الله نفسه الزّكيه) وقتي همت گماشت و بر اين مبارزه عزم كرد، هيچ نيرويي جز نيروي مردم نداشت. او به اين نيرو معرفت پيدا كرد؛ به اين نيرو تكيه كرد و خداي متعال هم كه همه چيز دست اوست - كه «و ما رميت اذ رميت و لكنّ الله رمي»95 - دلها را منقلب كرد. وقتي دلها متوجه به اين حقيقت شد، نيروها به ميدان آمدند و قدرت رژيم طاغوتي و وابسته شاه متزلزل شد و نظام اسلامي در اين كشور سربلند كرد. ما در حساسترين نقطه ي دنياي اسلام و بر سر چهارراه قرار داريم و بيشترين نقطه اعتماد امريكا و استكبار در اين منطقه، بر رژيم سلطنتي شاه بود.
نيروي مردم را بايد شناخت. اين نيرو، نيروي عظيمي است. براي به ميدان آوردن اين نيرو، همت و عزم و اخلاص و مجاهدت لازم است. اگر مردم داخل ميدان شوند و سياستمداران و زمامداران كشورها با توده هاي ميليوني مردم كشورهايشان نزديك شوند، هيچ قدرتي نمي تواند در مقابل آنها ايستادگي كند و هيچ تهديدي روي آنها تأثير نخواهد گذاشت. البته بدون جهاد، بدون تحمل سختي، انسان به جايي نمي رسد و امت اسلامي بايد سختي هايي را تحمل كند، تا بتواند به اهداف بلند خودش برسد؛ اينها وظايف مهم امروز ما در دنياي اسلام است.
بيانات در ديدار شركت كنندگان در همايش
كنفرانس وحدت اسلامي ـ 30/5/85
ذلّت حكومت پهلوي نزد بيگانگان
رحمت خدا بر امام بزرگوار ما كه ملّت ما را بيدار كرد و نيروي ملّت ما را به ميدان آورد. ما هم همين جور بوديم؛ ما هم زير دست و پا له مي شديم. در اين شهر تهران، بزرگترين منكرات انجام مي گرفت و كسي اخم نمي كرد؛ در اين شهر تهران، دشمن ترين دشمنان اسلام آمدند و مثل اين كه در خانه ي خودشان زندگي بكنند، با امنيت كامل زندگي مي كردند! اموال اين مملكت را مي بردند، نفت را مي بردند، جلو پيشرفتها را مي گرفتند، برنامه هاي خائنانه و ظالمانه ي خودشان را بر اين ملّت تحميل مي كردند و مديران كشور؛ يعني محمّدرضا شاه و اطرافيان او، دست به سينه در مقابل آنها مي ايستادند؛ دست به سينه باطني. البته ظاهراً باد و بروتي بود، اما اجازه را از آنها مي گرفتند. در اين شهر تهران، دربار ايران براي تصميم گيري در مهم ترين مسائل، از سفير امريكا و سفير انگليس مي پرسيدند كه اين كار را بكنيم يا نكنيم؛ اينها جزو سندهاي ماست و امروز وجود دارد. متأسفانه در بسياري از كشورهاي اسلامي، امروز همين مسائل هست. اين ملّت توانا، اين ملّت باهوش، اين ملّت داراي اين سابقه ي تاريخي عظيم، اين ملتي كه امروز در ميدان علم، در ميدان جهاد، در ميدان فناوري، در ميدان سياست درخشش خودش را نشان مي دهد، زير دست و پا له مي شد. امام، ملّت را به صحنه آورد؛ به مردم اعتماد كرد، مردم هم خودشان را نشان دادند. وقتي او به مردم اعتماد كرد، مردم هم به او اعتماد كردند. اينجا، نقطه اي كه محل اميد كفر بود، شد پرچمدار اسلام ناب محمّدي و روزبه روز ان شاءالله ملّت ايران در اين صراط پيش خواهند رفت.
بيانات در ديدار كارگزاران نظام، سفراي كشورهاي اسلامي و مهمانان كنفرانس وحدت اسلامي به مناسبت
روز مبعث پيامبر اعظم (ص) ـ 31/5/85
پاورقي

 



ارتش سري روشنفكران -10 / درآمد
جاسوسان در تهران سفر نظريه پرداز مشهور «نافرماني مدني» به تهران و شيراز

نويسنده: پيام فضلي نژاد
پس از آنكه عبدالواحد موسوي لاري، وزير كشور، با صدور حكمي به سهراب رزاقي (از رابطان بنياد هلندي هيفوس و دستيار حسين بشيريه) ماموريت داد تا «پروژه حمايت از توسعه پايدار» در چارچوب مركز ارتباطات و منابع سازمان هاي جامعه مدني را در تهران آغاز كند، رابطه مركز اطلاعات سازمان ملل متحد با دولت نزديك تر شد. اين چنين، زمينه دعوت از مشهورترين نظريه پرداز «نافرماني مدني» مساعدتر به نظر مي رسيد.86 يورگن هابرماس در 21 ارديبهشت 1381 به ميزباني عطاءالله مهاجراني (رئيس وقت مركز بين المللي گفت وگوي تمدن ها) از آلمان به ايران آمد تا به تحليل «پروژه ناتمام مدرنيته» بپردازد و گزارش خود از چشم انداز اصلاحات را در اختيار رئيس جمهور بگذارد؛87 گزارشي كه چارچوب فعاليت هاي سيدمحمد خاتمي و اصلاح طلبان در سال هاي بعد بر مبناي پيشنهادت آن بنا گشت. «هابرماس، قهرمان رورتي» لقب داشت.88 از قضا برنامه بعدي نيز ديدار ريچارد رورتي از تهران بود كه دو سال بعدتر رقم خورد.
هر دو فيلسوف 73 سال داشتند و با نظريه هاي خود در سلسله كودتاهاي مخملي اروپاي شرقي در دهه 1980.م ايفاي نقش كرده بودند؛ هابرماس بزرگ ترين فيلسوف زنده آلمان بود و رورتي نيز بزرگ ترين فيلسوف زنده آمريكا، اما فلسفه آنان نزد دانشوران مسلمان جذاب و بديع نبود. هر دو، در طول زندگي فكري خود چرخش هاي معرفتي فراواني را پشت سر نهادند و حالا، هر كدام يك جريان فلسفي بزرگ را در جهان غرب نمايندگي مي كردند، با اين حال نويد يك «آرمانشهر يكسان» را مي دادند و با ساختن پلي ميان ايدئولوژي هاي چپ و راست، نقطه اشتراكشان «سوسيال دموكراسي» بود. هر دو مي پنداشتند زمان فلسفه متافيزيك سپري شده است و فلسفه، ديگر صاحب حقايق مابعدالطبيعي نمي تواند باشد. هر دو را تنها از رهگذر ترجمه دو كتاب و چند معرفي مطبوعاتي نزد محافل آكادميك ايران مي شناختند و البته با اين سفر، بخت بسته ترجمه آثارشان باز شد. هر دو به دعوت رسمي دولت اصلاحات راهي تهران شدند تا به ترسيم «نقشه راه آينده اصلاح طلبي» بپردازند؛ يكي پس از 7 روز گشت و گذار در پايتخت و شيراز با اميد «بروز ناآرامي هاي سياسي زود هنگام در ايران» به كشورش بازگشت و ديگري با ارائه بسته پيشنهادي پراگماتيسم، از مدل «اتكاء به سنت آمريكايي براي دموكراتيزاسيون» سخن گفت و هرگونه «كوشش فلسفي به منظور تبيين ليبراليسم» را رد كرد.89
سفر يورگن هابرماس مقارن با «پايان عصر سروشيسم» و «افول اقتدار آراء عبدالكريم سروش» در ايران شد؛ به روايت سردبير نشريه همشهري جهان، اصلاح طلبان در اين دوران به «بدترين سطح ابتذال فكري» سقوط كردند و مي خواستند از رهگذر حضور اين نظريه پرداز شهير «نافرماني مدني» براي خود كيسه «كسب مشروعيت» بدوزند.90 براي اصلاح طلبان كه با اقتباس مباني معرفتي مدرنيته از فيلسوفان يهودي چون س ركارل پوپر، س رآيزايا برلين و هانا آرنت هر لحظه بيشتر در بحران مشروعيت نظري فرو مي رفتند، هابرماس اين جاذبه را داشت تا حضورش بر وزن تئوريك اصلاحات بيفزايد و شايد زمينه هاي دفاع زيركانه از مدرنيته را به آنان بياموزد، اما اين فيلسوف خود نماد يك «شكست معرفتي» بود. منظومه نظري او معجوني ناهمگون از تئوري هاي عصر مدرن به شمار مي رفت و در زندگي اش دوره هاي متنوع فكري را سپري كرد تا از ماركسيسم به سكولاريسم رسيد. از يك سو، يورگن هابرماس را يگانه وارث «مكتب فرانكفورت» و پيرو تئوري «نئوماركسيسم» مي شناختند91 كه اين مكتب از دل پروژه عمليات سري CIA در حوزه انديشه (موسوم به عمليات Psb ) درآمد و يك حوزه انتقادي كنترل شده عليه سيستم ليبرال بورژوازي بود،92 اما در جامعه شناسي دلبستگي عميقي به ماكس و بر داشت كه از ستون هاي فلسفه كلاسيك سرمايه داري محسوب مي گشت.93
سرشت و سرنوشت جوامع در حال «گذار از سنت به مدرنيته» دغدغه پيوسته يورگن هابرماس بود و براي تماشاي «پروژه ناتمام مدرنيته» در سرزمين هاي غيرغربي از چين تا ايران را پيمود. او پائيز 1380 دعوت عطاءالله مهاجراني را به سبب «مبارزه سختي كه در دوران وزارت فرهنگ براي آزادي مطبوعات ايراني پيش برد» قبول كرد94 و 8 ماه بعد به ايران آمد. پيش از سفر به ملاقاتي طولاني با وزير امور خارجه آلمان درباره وضعيت سياسي نيروهاي اپوزيسيون برانداز مانند اكبر گنجي در ايران رفت. وانگهي، انجمن قلم آلمان نيز از او خواستار رايزني اش براي آزادي سيامك پورزند، جاسوس دستگير شده CIA شد؛95 همچنين ليستي از زندانيان امنيتي را به هابرماس دادند96 تا هم به ايجاد كانال هاي تماس با خانواده آنان و هم به مذاكره با مقامات نظام براي عفوشان بپردازد، اما يكي از ماموريت هاي اصلي او معرفي جانشيني به جاي عبدالكريم سروش براي بسط «علوم انساني سكولار» بود؛ شخصيتي كه بتواند «مذهب اسلام را به علوم انساني و فلسفه معاصر غرب پيوند دهد.»97
سروش كه سال هاي 1379 تا 1381 را در دانشگاه هاي هاروارد و پرينستون آمريكا گذراند، 98 ديگر هيچ نقشي در حوزه عمومي ايران بازي نمي كرد و حتي هابرماس در گفت وگو با مجله اشپيگل اعتبار فلسفي او را در جهان زير سؤال برد99. وانگهي، غيبت سروش در ايران نه تنها به سرخوردگي اندك هوادارانش انجاميد، بلكه فقدان يك شخصيت بانفوذ سكولار در اردوگاه اصلاحات به دغدغه اي محسوس بدل گشت، چون به گمان هابرماس:
مضمون سياسي اختلافات مذهبي در داخل «جهان اسلام» را نبايد دست كم گرفت. امروزه يك روحاني مانند «محمد مجتهد شبستري» نقش منتقدي مطرح را به عهده گرفته است. شبستري طرفدار «سنت تفسير» است و از نظر او تك تك مومنان «مفسران وحي» مي باشند. در مجموع، استدلالش يك «استدلال پروتستاني» در مقابل «قرائت ارتدكسي» رژيم جمهوري اسلامي است. در هر حال تأكيد مجتهد شبستري بر «فردگرايي مدرن» به عنوان جايگاه درون گرايي مذهبي است. درك او از رابطه ديالكتيكي بين ايمان و دانش، قادر است مذهب اسلام را به «علوم انساني» و فلسفه عصر حاضر پيوند دهد100.
هابرماس از محمد مجتهد شبستري به عنوان گزينه مقبول غربي ها براي «همسان سازي اصول اسلامي با علوم انساني سكولار» رونمايي كرد: يك مارتين لوتر جديد و البته، همان طور كه فرانسيس فوكوياما مي گفت آمريكايي ها در ايران صاحب چند لوتر براي تحقق «پروژه رفرم مذهبي در خاورميانه» هستند. 101 او نه فقط با فوكوياما كه با ساموئل هانتينگتون و هانا آرنت نيز درباره «رسالت سرنوشت ساز علوم انساني» براي مبارزه با «توتاليتاريسم» هم نظر بود. به اعتقاد هابرماس «علوم انساني انتقادي» مانند فلسفه، جامعه شناسي، سياست و روانشناسي و فلسفه بايد به «وحدت» دست يابند تا موجب «آزادي» و «سكولاريزاسيون» شوند. 102 با اين رويكرد، هسته مركزي سخنرانيهايش را در محافل دانشگاهي به «مناقشه حول محور بنيان هاي مشروعيت حكومت مذهبي ايران» اختصاص داد 103 و يك روز پس از اقامت در تهران، غلامرضا اعواني صبح 22 ارديبهشت 1381 او را براي ايراد سخنراني به انجمن حكمت و فلسفه برد تا «دستاوردهاي سكولاريسم در فلسفه سياسي» را شرح دهد. 104 پس از پايان برنامه اتفاقي غيرقابل پيش بيني افتاد. دكتر علي مصباح يزدي (فلسفه دان و فرزند علامه محمدتقي مصباح يزدي از هابرماس براي حضور در جمع دانشوران موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره) در قم دعوت كرد، اما فيلسوف آلماني به بهانه اي اين دعوت را نپذيرفت. 105 با اين حال، مصباح يزدي پيشنهاد گفت وگو را در محل اقامت هابرماس داد و روز 23 ارديبهشت همراه دكتر محمد لگنهاوزن، ابوالحسن حقاني و برادرش مجتبي مصباح يزدي به «هتل لاله» رفت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
براي مطالعه منابع، اسناد و ارجاعات اين پاورقي به كتاب «ارتش سري روشنفكران» مراجعه كنيد.
پاورقي

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14