(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 13 دی 1390- شماره 20112

قلم ريز
سرمشق
در آينده مي خواهيد چه كاره شويد؟
مفيد بودن
حكايت قطره و سنگ
روياي شهر موش ها (داستان)
معرفي ورزش ها(12)
كشتي ؛ ورزش پهلواني
زير آبي



قلم ريز

جواد نعيمي
¤ دستت را به من بده تا دشمن چشم طمع از ما برگيرد!
¤ «نرمش» در برابر نابودكنندگان «ارزش» نوعي خيانت به شمار مي رود.
¤ كمال اصلاح طلبي راستين، كوشش در راه اصلاح خويشتن است.
¤ حنجره اي كه صداي بيگانه از آن بيرون بيايد، پنجره اي رو به دوزخ است.
¤ تجديدنظر كردن در بهره وري از نور خورشيد، يعني پوسيدن در ژرفاي چاه تيرگي ها!
¤ برخي از غيرخودي ها، انديشه ها و منويات خويش را از زبان برخي از به اصطلاح خودي ها بيان مي كنند!
¤ سايه نشينان، آفتاب را تيره مي خواهند.
¤ خطر آلودگي «محيط ذهن» از خطر آلودگي «محيط زيست» كم تر نيست!
¤ «مسح» جان ها و دل ها با انديشه هاي منفي غربي ها، به «مسخ» ريشه هاي محكم و مثبت ما خواهد انجاميد.
¤ يك قطعه سفالينه ي خودي، از صدها قطعه جواهر بيگانگان پربهاتر است.
¤ نسيم سيم و زر كه مي وزد، خيلي ها را به تغيير جهت وامي دارد!
¤ اصلاح «قلب» يك ضرورت است و «قلب اصلاح» يك زيان!
¤ «موج سواري» يكي از بهترين و لذت بخش ترين ورزش ها، نزد برخي افراد به شمار مي رود!
¤ بعضي ها فكر مي كنند زيان ارتباط با آمريكا ]و مستكبران و ستم گستران دنيا[كم تر از خسارت ارتباط با ابليس است!
¤ بالاترين آزادي، رهايي از خويشتن خويش است.

 



سرمشق
در آينده مي خواهيد چه كاره شويد؟

محمدعزيزي (نسيم)
آن روز انشا داشتيم و نوبت رسيده بود به من. موضوع آزاد بود و من انتخاب كرده بودم: «در آينده، مي خواهيد چه كاره شويد؟»
وقتي شروع كردم به خواندن، انگار همه منتظر بودند؛ حتي در و ديوار كلاس؛ كلاسي كه من به تازگي شاگرد آن شده بودم.
ماجرا اين بود كه من بعداز يك سال و چند ماه درس خواندن در رشته تجربي، از آن انصراف داده و به رشته انساني آمده بودم.
هرچه ناظم مان اصرار كرده بود كه بمان درهمين رشته تا دكتر شوي... نانت توي روغن مي شود... يك ويزيت 200 تومان! ...
هيچ كدام از اين نصيحت ها مرا قانع نكرد و پرونده من از كلاس علوم تجربي پرواز كرد و رفت ميان باغ علوم انساني.
راستش توي كلاس هندسه و رياضي و... هيچ علاقه اي نداشتم كه بدانم چرا دو زاويه يك مثلث با هم برابرند و چرا اين همه عدد و فرمول را بايد حفظ كنم بدون اينكه از آنها لذت ببرم!
حالا زنگ انشا بود و براي اولين بار، صداي من در فضاي كلاس جديدم مي پيچيد:
«يادش بخير!
انگار همين ديروز بود كه وقتي معلم انشاي مان مي پرسيد: «در آينده، مي خواهيد چه كار شويد؟» جواب مي داديم: «دكتر، خلبان، مهندس و...» اما چه دكتر، خلبان و مهندسي كه تا پاي مان را از كلاس بيرون مي گذاشتيم، همه چيز از يادمان مي رفت و دوباره مي شديم همان بچه پرشور و شري كه محله را روي سرش خراب مي كرد!
من وقتي از رشته تجربي به انساني آمدم، همه با تعجب از من پرسيد: «چرا؟ تجربي كه بهتر بود!» اما من اعتقاد دارم كه اين ما هستيم كه بايد كارمان را خوب انجام دهيم و فرقي نمي كند كه در چه رشته اي فعال باشيم.
اگر ما به شغل مان علاقه داشته باشيم و آن را درست انجام دهيم، فرد موفقي براي جامعه مي شويم و...»
انشايم تمام شد. همه ساكت بودند. معلم ادبيات مان درحالي كه به فكر فرو رفته بود، قدم زنان به من نزديك شد و گفت: «آفرين! انشاي خوبي بود، چون حرف دلت را زده بودي.»
¤¤¤
حالا از سال 1365 كه توي دبيرستان شهيد خدايي در منطقه 15 تهران درس مي خواندم، 25 سال مي گذرد.
من بعداز مدت ها فكر كردن و با خود و آرزوهايم كلنجار رفتن، باغ مدرسه را انتخاب كردم و شدم دانشجوي رشته امور پرورشي در تربيت معلم.
يك روز در زنگ مشاوره، استادمان داشت از تصميم هاي بزرگ سؤال مي كرد.
وقتي من خاطره انتخاب رشته ام در دبيرستان را تعريف كردم، استاد لبخندي زد و گفت: «چه خوب كه در آن دوران به علاقه تان فكر كرديد و به رشته مورد نظرتان رفتيد.
خيلي ها سال هاي سال در يك رشته درس مي خوانند و تازه مي بينند كه گم شده شان اين نبوده...»
¤¤¤
يكي از بزرگان گرافيك ايران، اول در رشته پزشكي قبول مي شود و بعداز سال ها تحصيل دراين رشته مي بيند كه علاقه اي به ادامه تحصيل در آن ندارد.
به همين خاطر بي خيال رشته پزشكي مي شود و مي رود دنبال علاقه شان در رشته گرافيك و از اول شروع مي كند.
¤¤¤
دكتر حسابي- در دوراني كه در لبنان درس مي خواند- از بيماري مادر مهربانش رنج مي برد. او تصميم گرفت خوب درس بخواند و پزشك شود.
سرانجام بعداز تلاش فراوان شبانه روزي، وقتي پزشك شد، پس از مدتي ديد كه همه آدم ها به يك اندازه دنده دارند و علم پزشكي جواب گوي روح پرسشگر و كنجكاو او نيست. پس پزشكي را رها كرد.
ايشان با راهنمايي يك فيزيكدان، گم شده خودش را در اين رشته مي بيند و پا به دنياي ناشناخته هاي فيزيك مي گذراد.
من وقتي مي شنوم كه يك دانش آموز دم كنكوري براي رقابت با همكلاسي يا فاميل شان درس مي خواند و بدتر از آن سعي مي كند رشته اي را انتخاب كند كه قبول شدن در آن سخت است، خيلي ناراحت مي شوم.
علت ناراحتي من اين است كه به خوبي مي دانم دانشجويي كه علاقه اش از خودش نباشد و با نگاه و تشويق اين و آن رشته اش را انتخاب كرده باشد، در كارش موفق نمي شود هرچند رتبه اول كنكور هم باشد.
چه خوب است، قدري با خودمان صميمي تر باشيم و در انتخاب رشته و شغل مان علاوه بر توانايي و علاقه خود به شرايط موجود در اطراف مان نيز توجه داشته باشيم.

 



مفيد بودن

زندگيتان را هدفدار كنيد. كساني را مي بينيم كه در روزمرگي به سر مي برند. هر صبح كه از خواب برمي خيزند مانند پركاهي كه در مسير باد تندي قرار بگيرد بي هدف به هر سو رانده مي شوند. هيچ نقشه از پيش تعيين شده اي ندارند. نمي دانند چه بكنند. صبح را به اميد ظهر و ظهر را به اميد شامگاه سپري مي كنند. به چند تلفن جواب مي دهند. بي اراده به خيابان مي روند، بي احتياج خريد مي كنند و ملاقاتهاي ناخواسته اي را پذيرا مي شوند و در پايان شب به بستر مي روند. فردا و فرداها هم همچنين؛ تا زماني كه مرگ در رسد و به اين بيهودگي و پوچي پايان دهد.
ثمره اين گونه زندگاني كردن چيست؟ هيچ و هيچ. اين گونه افراد به خصوص در جمع آناني هستند كه درآمدي دارند در غير آن صورت شايد به دنبال كاري رفتن و كسب عوائد مي توانسته است به نفع اين نوع عاطل و باطل باشد. اما از طرف ديگر مي بينيم «انسان بودن» از سوي خداوند رسالت و مسئوليتي را براي انسان ها مشخص كرده است كه با خوردن و خوابيدن و بي برنامه بودن تفاوت آشكاري دارد. انسان متعهد و مسئول بايد خلاق و خدمتگزار باشد. شما امثال آن دانشمند مشهور كه نامش (اديسون) هست را به خاطر بياوريد. آنها هم مي توانسته اند فقط بخورند و بياشامند و بخوابند. اما چنين نكرده اند. از انديشه هاي خلاقي كه خداوند در مغز آنان به وديعت نهاده است كمال استفاده را برده اند، «فكر» را مانند عاملي سازنده بكار گرفته اند و محصولات آن را به بندگان ديگر خدا هديه كرده اند. ممكن است بفرمايي كه اديسون ها مدارج عاليه دانش بشري را پيموده اند تا به آن چنان دستاوردهاي عظيمي رسيده اند. من به اصل «مفيد بودن» اشاره دارم؛ نه به حجم و گستردگي آن. شما ممكن است يك فروشنده ساده باشيد در اينكار خود هم مي توانيد به مردم فايده بيشتري برسانيد. صادق تر باشيد. كالاهاي بهتر و سالمتري را عرضه كنيد و خيرخواه مردم باشيد. يك تراشكار هستيد. در اين حالت هم مي توانيد هر روز قطعات بهتر، دقيق تر و پيچيده تري را بتراشيد. فكر خود را بكار اندازيد و از سرهم كردن آنها چيز تازه اي بسازيد. به مثال هاي ديگر مثلاً معلم بودن، كارمند بودن، طبيب بودن، مهندس بودن نمي پردازم. در همه اين نمونه ها، انسان هاي بد و خوب را مي توان يافت. چرا ما در جمع خوبان نباشيم درحالي كه مي توانيم باشيم.
بيژن غفاري ساروي از ساري
همكار افتخاري مدرسه

 



حكايت قطره و سنگ

دو قطره آب كه به هم نزديك شوند، تشكيل يك قطره بزرگتر مي دهند اما دو تكه سنگ هيچ گاه با هم يكي نمي شوند.
پس هرچه سخت تر و قالبي تر باشيم فهم ديگران برايمان مشكل تر و در نتيجه امكان بزرگ تر شدن مان نيز كاهش مي يابد.
آب در عين نرمي و لطافت در مقايسه با سنگ،به مراتب سرسخت تر و در رسيدن به هدف خود لجوج تر و مصمم تر است.
سنگ پشت اولين مانع جدي مي ايستداما آب، راه خود را به سمت دريا مي يابد.
در زندگي، معناي واقعي سرسختي، استواري و مصمم بودن را، در دل نرمي و گذشت بايد جست وجو كرد؛گاهي لازم است كوتاه بيايي...
گاهي نمي توان بخشيد و گذشت...اما مي توان چشمان را بست و عبور كرد.
گاهي مجبور مي شوي ناديده بگيري...
پس گاهي نگاهت را به سمت ديگر بدوز كه نبيني. تهيه كننده : الهام ملكي

 



روياي شهر موش ها (داستان)

روياي بزرگي در سر داشت.چندباري اين جا آمده بود.اما هربار ترسيده بودند و فرار مي كردند.
از پله ها آرام پايين آمد، كليد زير زمين را از جيبش بيرون آورد و در را باز كرد . در صدايي كرد و باز شد.
موشي را ديد كه به سرعت به سمت لانه اش مي دود.در را پشت سرش بست و كنار ديوار ايستاد.تكه پنير در دستش را جلوي لانه موش ها انداخت و منتظر ماند.. موش از لانه بويي كشيد و بيرون آمد پنير را برداشت و به لانه برگشت.صداي خوشحالي موش ها او را خوشحال كرد.
نگاهي به وسايل زير زمين انداخت ، چيز به درد بخوري نبود.. نشستن كنار دبه هاي ترشي و بشكه هاي نفت را دوست نداشت.اما صداي موش ها به او اجازه رفتن نمي ماند. قد خود را خم كرد و به لانه آن ها نگاهي انداخت . دو موش بزرگ تر و چند موش كوچك دور پنير جمع شده بودند و با اشتها مي خوردند.بچه موش ها تكه هاي پنير را از دست هم مي كشيدند.و خرده هاي روي زمين را با ولع مي خوردند.نور كمي از پنجره زير زمين درون را روشن مي كرد.
تكه پنير بعدي را درست نزديك خودش زير سكو گذاشت.بوي پنير به لانه موش ها رسيد موش پدر سر از لانه بيرون كرد و بو كشيد . احساس خطر كرد و برگشت.پسر تكه پنير را نزديك تر به لانه انداخت. و خودش به كناري رفت.. موش دوباره از لانه بيرون آمد. اين بار پنير را برداشت اما تا آمد به لانه برگردد موش هاي بازيگوش سر پدر ريختند و پنير را از او گرفتند.او نيز شاهد ماجراي موش هابود.
جلو تر آمد ، موش پدر ترسيد و موش هاي كوچك را به تندي به خانه برد.كنار لانه موش ها نشست و صورتش را به سوراخي نزديك كرد . سياهي اجازه ديدن نمي داد.
سرش را برداشت و پرسيد: كسي پنير نمي خواد؟من باز هم پنير خوشمزه دارم..موش هاي كوچك به سمت سوراخي حركت كردند كه موش پدر جلو آمد و اجازه رفتن نداد.
بعد فرياد زد. ما پنير داريم آدميزاد. ديگر پنير نمي خواهيم.
موش هاي كوچك پدر را با چشماني نگران نگاه مي كردند. آدميزاد گفت : كاري با شما ها ندارم. دوتكه پنير را من براي شما انداختم.
چند لحظه بعد اعتماد پدر جلب شد و آرام از لانه خارج شد.رو به روي آدميزاد ايستاد و نگاهي به او انداخت . پسر خم شد و موش را روي دستش نشاند.، انگار از پسر نمي ترسيد.
پسر روبه موش كرد و گفت: خيلي دوست دارم شهر شما موش ها را از نزديك ببينم . بايد شهر كوچك و جالبي باشد ولي حيف كه من زيادي بزرگم.
موش پدر كه شوق آدميزاد را ديد به او گفت : خاطرم هست كه پيش از اين يكي از ديوار هاي اين زير زمين كه قفسه اي از ترشيجات در آن قرار گرفته كنار مي رود.
پسر با كمك موش ها گشت و در مخفي را پيدا كرد.بعد دبه هاي ترشي را از روي قفسه پايين آوردو با زور زيادي آن را كنار كشيد و داخل شد.پشت ديوار پر بود از روزنه هاي بزرگ و كوچك . موش پدر اورا به سمت خانواده اش راهنمايي كرد.به محض رسيدن موش هاي كوچك عقب رفتند اما پدرشان به آن ها اطمينان داد كه خطري تهديدشان نمي كند. موش ها هم از پشت سر مادرشان بيرون آمدند و كنار هم ايستادند.
پسر از موش ها پرسيد. پشت اين ديوار چند موش زندگي مي كند. يكي از موش ها گفت : خيلي زياد، تعدادشان فراوان است درست نمي دانيم.
موش پدر گفت : پشت آخرين روزنه ي اين جا شهر ماست . منتهي چند سالي است كه در اين جا زنداني شديم .
-با تعجب پرسيد : چرا ؟ زنداني براي چي ؟
موش پدر آهي كشيد و به كناري رفت بعد آرام گفت : داستانش مفصل است . چند سال قبل از اين، موش بزرگي از شهر ديگري به شهر ما موش ها آمد و موش هاي زيادي را به بردگي گرفت.
كار روز و شبش خور و خواب بود. غذاي زيادي به ما نمي داد . يك روز براي پيدا كردن غذا تمام شهر را زير پا گذاشتم. اما شهر پر از پنير ما حالا ديگر نان خشكي هم براي سير كردن نداشت. هميشه موش بزرگ مقداري از پنير هايي كه ما جمع كرده بوديم را برمي داشت و زير تختش مي گذاشت. من رفتم و مقداري از آن پنير ها را برداشتم و سزاي عملم شد همين جايي كه مي بيني.
پسر با ناراحتي گفت: بقيه موش ها چرا اين جا هستند.
موش پدر جستي زد و بالاي بلندي رفت و رو به پسر گفت:: موش بزرگ به بهانه هاي مختلفي موش هاي زيادي را به زندان مي انداخت مثلا براي فرمان نبردن از موش بزرگ. موش هاي زيادي اين جا زنداني شدند كه حالا همگي بچه دارند. و تعدادشان خيلي زياد شده.
پسر با خوشحالي گفت: خوبه. خيلي خوبه. فكر مي كنيد هنوز هم آن موش ظالم در شهر شما باشد.؟ موش مادر با ناراحتي گفت: با قدرتي كه او داشت بعيد به نظر مي رسد كه كسي او را بيرون كرده باشد.
پسر گفت: بايد تمام موش هاي اين جا را خبر كنيم.
موش پدر گفت: خبر كردن بقيه موش ها ، با من فقط نقشه چيست؟
پسر گفت : فردا خواهم گفت. الآن بايد به خانه بر گردم. بعد از موش ها خداحافظي كرد و رفت.
موش پدر و خانواده اش تمام موش هاي زنداني را خبر كردند. موش هاي زنداني به شوق ديدن آدميزاد مهربان و نقشه نجاتشان تا صبح بيدار ماندند.
فردا صبح پسر دوباره در مخفي را باز كرد و وارد ديوار شد.چند موش به جايي گريختند اما بعد از اطمينان دوباره بازگشتند.
يكي از موش ها گفت: تعداد ما چندين برابر آن زمان شده و اكنون خودمان يك شهر حساب مي شويم. بعد همه موش ها خنديدند.
پسر گفت: بايد غافلگيرشان كنيم. موش ديگري گفت: اول بايد راهي براي باز كردن اين راه كه مارا به شهر مي برد داشته باشيم.
موش كوچكي گفت: نقشه چيست؟
پسر كمي قدم زد بعد گفت: نقشه اين است كه موش هاي كوچك را در زمان هاي مختلف از اين راه عبور دهيم وتا آنان نقشه ما را به موش هاي ساكن شهر مي رسانند. آخرين موش كه با خبر شد يكي از موش ها بر مي گردد و به ما خبر مي دهد تا نقشه خود را عملي كنيم.
پسر اين را گفت و براي آوردن ابزار از لانه خارج شد.
وقتي برگشت: با كمك موش ها راه كوچكي را باز كردند و 10 موش كوچك را به شهر موش ها فرستادند.
روز ها گذشت و موش هاي كوچك يكي بعد از ديگري وارد شهر مي شدند و نقشه را به موش هاي ساكن شهر مي رساندند.
موش هاي ساكن شهر هر كدام با شنيدن نقشه خوشحال مي شدند و همكاري خود را اعلام مي كردند.
آخرين موش كه با خبر شد موش كوچكي به لانه برگشت و خبر را به گوش بقيه موش ها رساند.
موش ها با كمك پسر ديوار را خراب كردند و به شهر ريختند موش هاي ساكن شهر نيز طبق نقشه از لانه بيرون آمدند و همگي با هم به سمت لانه موش بزرگ حمله بردند.
موش ظالم را از شهر بيرون كردند و به خوبي و خوشي زندگي كردند. موش هايي كه زماني برده موش بزرگ بودند حالا در كنار خانواده هايشان زندگي خوبي داشتند
آدميزاد هم كه شاهد ماجراي قشنگ موش ها بود خوشحال شد و به سمت خانه اش حركت كرد.
موش ها از خوشحالي تا صبح به شادي پرداختند.
فردا صبح پسر باز هم به زير زمين آمد . كمي قدم زد كه ناگهان صداي آشنايي را شنيد .
در زير زمين را بست ، هنوز بر نگشته بود كه موش ها يكي بعد از ديگري به زير زمين ريختند . زير زمين پر بود از صداي موش هايي كه براي تشكر از آدميزاد آمده بودند.
بعد از كلي شادي با هم به شهر موش ها رفتند تا موش پدر به نقشه اش عمل كند و شهر را به پسر نشان دهد بعد از ديدن شهر موش ها پسر به خانه اش برگشت. از پشت ديوار بيرون آمد و قفسه را سرجاي خودش كشيد.به حياط رفت و كنار حوض نشست و به آسمان خيره شد. روياي قشنگش به واقعيت بدل شده بود. روياي شهر موش ها. زهرا كريمي (باران)


 



معرفي ورزش ها(12)
كشتي ؛ ورزش پهلواني

مقدمه
شاهنامه حكيم ابوالقاسم فردوسي معرف اصلي كشتي ايران به دنيا بوده است. كشتي ورزشي است كه در آن بايد: فكر يك شطرنج باز ،سرعت يك رزمي كار،انعطاف يك ژيمناست،استقامت يك دونده استقامت و قدرت يك وزنه بردار را داشت.
كشتي نوعي ورزش است كه در آن دو انسان غير مسلح با يكديگر گلاويز شده و براي به زمين زدن يا بي تعادل كردن حريف خود تلاش مي كنند.كشتي گرفتن به معني كمر يكديگر را گرفتن است.
تاريخچه كشتي جهان
كشتي يكي از قديمي ترين و فراگيرترين ورزش هاي دنيا است و احتمالا در دوران ماقبل تاريخ با تغيير شكل در جنگ هاي تن به تن و جايگزين كردن مرگ يا صدمات شديد با يك پيروزي نمادين ايجاد شده است در المپيك باستان قهرمان كشتي پس از قهرمان پرتاب ديسك مهم ترين پهلوان يونان شمرده مي شد.
سبك هاي متنوعي از كشتي در كشورهاي مختلف دنيا تمرين مي شود. تقريباً تمام كشورهاي دنيا دو سبك المپيكي كشتي يعني كشتي فرنگي و كشتي آزاد را پذيرفته اند،مسابقات اين دو رشته زيرنظر فدراسيون بين المللي كشتي (فيلا) برگزار مي شود.
تاريخچه كشتي ايران
ورزش وانجام حركات پهلواني جز فعاليتهاي اصلي روزمره ايرانيان در دوران باستان بوده است.طبق آموزش مذهبي،مردان زورخانه در نيايش خود ابتدا زيبايي بهشت را مي ستودند وسپس قدرت بدني و فكري خود را از خداوند خواستار مي شدند.
كشتي و ورزش باستاني در دوران صفويه و زنديه رونق زيادي در ايران يافت به طوري كه در هر شهر صدها پهلوان مشهور وجود داشت. مسابقات كشتي پهلواني براي انتخاب پهلوان پايتخت از همين ايام آغاز شد و بعدها به صورت يك سنت جاري همه ساله درآمد.
نخستين حضور بين المللي كشتي ايران در المپيك 1948 لندن بود كه منصور رئيسي در آنجا به مقام چهارم رسيد.
اولين دوره حضور تيم ايران در رقابتهاي كشتي آزاد قهرماني جهان در سال 1951 ميلادي(پنجم ارديبهشت ماه سال 1330)در شهر هلسينكي پايتخت كشور فنلاند بود.
بزرگان كشتي
¤ بوايسار سايتيف از پرافتخارترين كشتي گيران تاريخ كشتي آزاد جهان است.سايتيف روسي سه بار قهرمان المپيك، شش بار قهرمان جهان و شش بار قهرمان اروپا شده است.
¤ الكساندر مدويد، پرافتخارترين كشتي گير تاريخ ، سه بار در برابر تختي ايستاد .
كشتي گيران پر افتخار ايراني:
غلامرضا تختي،عبداله موحد،امامعلي حبيبي،رسول خادم،ابراهيم جوادي،عليرضا دبير، اميررضا خادم و...
پهلوان غلامرضا تختي
پهلوان تختي ،كشتي گير ايراني، و در فرهنگ ورزشي ايران، نماد پهلواني و فروتني است.او اولين كشتي گير ايراني است كه موفق شد در سه وزن مختلف صاحب مدال هاي جهاني و المپيك بشود.
تغذيه
در كشتي دانستن علم تغذيه،ماساژ،كاهش وزن،روان شناسي،صدمات و آسيب هاي كشتي مهم است.
آموزش كشتي
از جمله فنوني كه مي توان در كشتي و در هنگام كار كردن بر روي دست ها اجرا كرد فن يك دست دو دست مي باشد.اين فن در حالات و روش هاي مختلف مثلا در هنگام حمله حريف يا در هنگام دفاع مي توان استفاده كرد.
كار روي دستها
يكي از مهم ترين تكنيك ها و حركات در كشتي كار كردن بر روي دست ها و سر و گردن حريف مي باشد كه هدف آن عبارت است از:
1-گيج كردن وخسته كردن حريف
2- كنترل قدرت حريف و استفاده از قدرت او در زمان مناسب
3-جلوگيري از امتياز گيري حريف و كسب امتياز با استفاده از فنون ديگر:
الف:ضربه به سر
ب:كشيدن دست ها
ج:مچ گيريها
فن پيچ پيچك
يكي از فنون قابل توجه و عالي در حالت كمر تو كمر و دست زير بغل فن پيچ پيچك است.
فن بزكش
اين فن يكي از كاراترين فنون كشتي است كه رسول خادم قهرمان جهان در سال هاي نه چندان دور اين فن را به طور احسن اجرا مي كرد.
سر زير بغل
فن سر زير بغل يكي از فنوني است كه هم در كشتي آزاد و هم در فرنگي قابل اجرا است.
زير گيري در كشتي
يكي از بهترين و شايد هم اصلي ترين راه براي كسب امتياز در كشتي آزاد زيرگيري و خاك كردن حريف است.
دفاع در هنگام زير گيري
فن دست تو(در حالت سرشاخ اجر مي شود)
برهم زدن تعادل حريف
فنون مهم كشتي:
1-گارد كشتي
2-زير گيري
3 -تمرين درخاك
4- فنون در حالت سرشاخ
5- فنون در حالت كمر تو كمر
قوانين كشتي
ورزش كشتي شامل كشتي فرنگي و كشتي آزاد است كه در كشتي فرنگي از پا به هيچ عنوان در دفاع يا حمله استفاده نمي شود ولي كشتي آزاد استفاده از دست و پا مجاز مي باشد و هر حمله و دفاعي را مي توان با پا انجام داد.
مسابقه كشتي شامل 3 تايم دو دقيقه اي است كه كه در بين هر تايم 30 ثانيه وقت استراحت داده شده است.اگر كشتيگيري بتواند دو تايم اول و دوم را برنده از تشك بيرون آيد به عنوان فرد برنده انتخاب مي شود ولي اگر كشتي اول را مثلا دوبنده آبي و كشتي دوم را دوبنده قرمز برنده شود ، برنده مسابقه در تايم سوم مشخص مي شود. در كل هر كشتي گيري دو تايم را پيروز شود به عنوان فرد برنده انتخاب مي شود.
وحيد بلندي روشن

 



زير آبي

در اين مطلب مي خواهيم به بررسي يك شخصيت حقوقي به نام « تويي كه نمي شناختمت » بپردازيم. اين شخصيت عزيز و گرامي به قصد فريب من و «باران» اينا ، مخصوصا از وقتي كه حساسيت ما را فهميده هي سركارمان مي گذارد.
ما خوشحال ها شب هاي شنبه و سه شنبه كلا خواب نداريم و هي فرت و فرت سايت كيهان نيوز را ريفريش مي نماييم اين شخصيت عزيز هم گفته بگذار يك حال اساسي بدهم به ايشان .
در همين راستا در روزنامه 10 دي كه به يك زحمتي باز شدند ، يك گزينه اي مي بينيد به نام مدرسه . خب خيلي خوشحال و با ذوق مضاعف مي زنيد روي ايشان كه صفحه ي مدرسه باشند. بعد به ناگاه صفحه ا ي باز مي شود كه شما از اوج زيبايي و پرباري آن خصوصا در جا مات شده ، بعد جناب نوار آبي رنگ را بالا و پايين مي كنيد تا به اوج معنا پي ببريد . سپس در يك عمليات ناشيانه مي فهميد بالكل صفحه خالي است. خسته كردن نوار هاي آبي رنگ هم بي فايده است. بعد آن بالا را مي نگريد تا دو تا بزنيد به اسم صفحه بگوييد اين چه وضعش است؟ مي بينيد اسم صفحه هم از صحنه ي روزگار محو گشته است. كلا بازي با حالي است.
روي اسم يك چيزي كليك مي كني كه خودش را ببيني ؛ زيبا و بجا اسمش هم حذف مي شود . چه رسد به خودش! اينجاست كه براي كم نياوردن جلوي دوستان منتظر ... مي روي اندر صفحات ديگر مي گردي اقلا خبري را پيدا كرده تعريف كني براي افكار خصوصي ! اين دور ادامه دارد ... كبوتر

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14