(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 19 دی 1390- شماره 20117

9دي از پنجره سيما
در جست وجوي جلوه هاي حماسي
احترام به سينماي متعهد!
جاي خالي مشاوره كارشناسانه در يك سريال
«پنجره »اي به روي عرفان هاي بدلي
نمايش اقتدار مأموران MI6 در رسانه ملي
رسانه و فن آوري هاي ديجيتال؛
استحاله حقيقت در فضاي مجازي
نگاهي به سريال تلويزيوني «در پناه تو» به مناسبت بازپخش از تلويزيون ملودرامي خاطره انگيز!



9دي از پنجره سيما
در جست وجوي جلوه هاي حماسي

ميترا يزدچي
در تاريخ انقلاب اسلامي ايران مناسبت هاي فراواني ماندگار و تاريخي شده اند و هر كدام از يك زاويه و از يك بعد قابل تامل و مهم اند. مثلا تسخير لانه جاسوسي آمريكا به دليل اهميت سياسي و تبعات خاص آن براي غرب و البته دستاوردهاي مهم آن براي نظام ماندگار شد. همچنين ايامي مانند 12 فروردين كه مردم به جمهوري اسلامي راي دادند و يا ايام مختلفي كه چه درطول نهضت انقلاب اسلامي و چه پس از آن در تاريخ ذهن مردم ثبت شده اند- اما حماسه 9دي هم در كنار اين مناسبت ها و البته از دو سال قبل به تاريخ پيوسته است و اين به خاطر آن است كه در آن روز چشم فتنه آمريكايي- صهيونيستي پس از انتخابات 88 كور و توطئه هاي سنگين و خطرناك دشمنان خنثي شد. در واقع 9دي كمتر از 12فروردين 58نبود! به اين دليل كه در آنجا مردم به جمهوري اسلامي راي دادند و 9دي 88 هم مردم آن راي را مجددا تثبيت و محكم نمودند. در واقع تاثير و تداوم و صيانت از 12فروردين 58 در 9دي 88رقم خورد و چه بسا اگر آن حماسه و حضور رخ نمي داد سرنوشت انقلاب اسلامي و هزينه هاي آن به طرز ديگري رقم مي خورد. پس مي توان گفت 22بهمن 57 و 12فروردين 58 و 9دي 88 سه پايه از ستون هاي اصلي خيمه انقلاب هستند كه اين سه ستون را با هم مي بايستي زنده نگه داشت. بنابراين بزرگداشت و زنده نگه داشتن و توجه ويژه به آن روز از رسالت هاي مهم همه دستگاه ها و نهادهاي انقلابي، به ويژه صدا و سيما است.چرا كه ميزان توجه و پرداختن رسانه ملي و شبكه هاي مختلف صدا و سيما به هر مسئله اي برابر است با ميزان جاافتادن آن نزد مردم و ميزان اهميت دادن جامعه براي آن.
بنابراين به عنوان يك اصل كلي بايد گفت كه رسانه ملي مي بايستي وقت و زمان زيادي به موضوع 9دي اختصاص دهد. حال اينكه با چه شيوه هايي بايد اين كار را انجام دهد بماند براي بعد كه در جاي خود، به آن پرداخته خواهد شد. بنابراين اولين نكته اين است كه حجم و زمان بالايي به موضوع 9دي بايد اختصاص مي يافت و در آينده هم اختصاص يابد. در مورد اين اصل كلي عملكرد رسانه ملي قابل قبول و رضايت بخش بود.
اما مسئله ديگري كه بايد مورد بررسي و توجه قرار بگيرد، موضوع كيفيت و محتواي برنامه هاي توليدي سيما در اين زمينه است. روح كلي 9دي از يك سو بصيرت و دشمن شناسي است و از سوي ديگر ولايتمداري به ويژه با حضور مردم در صحنه. اين دو محور را مي بايستي در روح كلي تمام برنامه هاي 9دي گنجاند. البته قالب آن قطعا بايستي آهنگ و جلوه اي حماسي را داشته باشد. يعني بحث حضور در صحنه و ولايتمداري ملت را بايستي با جلوه هاي حماسي به تصوير كشيد و محتواي عميق بصيرت را چه در قالب تحليل، گفت وگو، مستند و خبر مي بايستي با زيورآلات حماسي تزيين نمود! اعم از موسيقي حماسي و يا كليپ و سرودهاي حماسي و... در اين بعد هم انصافا بايد گفت كه رسانه ملي عملكرد خوبي داشته است. به جز كليپ ها كه تا حدودي كم به نظر مي رسيد و يا مستندسازي هم كه جاي كار بيشتري داشت، در بقيه موارد رويكرد خوبي اتخاذ شد و اميد است كه با توجه به تجربيات پيشين در سال هاي آينده اين موضوع هم بسيار مورد توجه قرار بگيرد.

 



احترام به سينماي متعهد!

پژمان كريمي
سال 89- جشنواره بيست و نهم فيلم فجر- مركز همايش هاي ميلاد:
فيلم سينمايي «پايان نامه» به نمايش درآمد. فيلمي كه موضوع آن به فتنه آمريكا- اسرائيلي سال 88 اختصاص يافته است.
در هنگام نمايش فيلم، عده اي كه به نام منتقد و خبرنگار در تالار حضور يافته بودند، شروع به هياهو و عربده كشي كردند. رفتار اين افراد، چنان زشت و وقيح بود كه حس كردم شاهد تظاهرات مشتي اراذل و اوباش كف خيابان هستم!
شايد شگفت زده شويد اگر بدانيد مجموعه اي كه عنوان منتقد سينما و خبرنگار سينمايي را يدك مي كشيدند و نقاب فرهنگ و فرهنگمندي بر صورت زده بودند، چرا اقدام به هياهو و عربده كشي و گفتن ناسزا به عوامل پايان نامه كردند؟
آنها موضوع و مضمون فيلم را نپسنديدند!
آنها از پيام فيلم خوششان نيامد!
آنها دوست نداشتند فيلمي عليه فتنه ماسوني 88 را تماشا كنند!
آنها تحمل ديدن اثري سينمايي عليه فتنه گري و اوباشگري را نداشتند!
آنها نمي خواستند فيلمي بر پرده نمايش داده شود كه ماهيت فتنه گران و اهداف منحوس اهالي و پياده نظام فتنه را برملا مي كند.
مضحك است كه كساني دست به هياهو و عربده كشي عليه يك فيلم و يك انديشه و يك ديدگاه نمودند كه پيشتر فرياد مي زدند:
- بايد هنرمندان را به دليل انديشه شان مؤاخذه نكرد!
- هنرمند بايد در بيان ديدگاه اش آزاد باشد!
- آزادي حق هنرمند است و همه «صدا»ها بايد شنيده شود!
- آستانه تحمل دولت و عناصر متدين بايد ارتقاء پيدا كند!
هياهوگران و عربده كشان اما در هنگام نمايش پايان نامه، خشمگين شدند، سراسيمه شدند، نگران شدند و شعارهاي خود را فراموش كردند، پز روشنفكري را از خاطر بردند و اصلا يادشان رفت كه چه عناويني را يدك مي كشند:
«رسانه اي»، «اهل فرهنگ»، «اهل قلم»، «اصحاب نقد و نظر»، «هنرمند»، «فرهيخته» و...! اصلا يادشان رفت در تالاري فرهنگي حضور دارند و نه در چاله ميدان! يادشان رفت در بطن رويدادي فرهنگي به سر مي برند.
نمايش فيلم پايان نامه، آشكارا ماهيت برخي از مدعيان فرهنگ و مدعيان انس با قلم و مدعيان ادب و ادب ورزي و... را افشا كرد. افشا كرد كه برخي چگونه مظلوم نمايانه و عوام فريبانه در پس شعارهاي رنگارنگ پنهان مي شوند. افشا كرد چگونه برخي كه خود را مجاز به نقد همه كسي و همه چيزي مي دانند، طاقت نقد هنري را ندارند. طاقت شنيدن صدايي جز صداي خود را ندارند. «پايان نامه» رسوا كننده جريان مدعي روشنفكري در ساحت رسانه و سينما بود. جالب اين است همان مجموعه اي كه هنگام نمايش «پايان نامه» دست به اوباشگري زدند، با سازماندهي در تالار نمايش «اخراجي هاي-سه» حاضر شدند و تلاش كردند، موضوع و پيام فيلم تحت شعاع هياهوي آنها قرار گيرد. و مضحك تر اينكه چند نفر از تدارك كنندگان جريان اوباشگري در تالارهاي سينمايي، در برنامه هفت شبكه سوم سيما تبديل به مهره هاي اصلي مي شوند!
خبرهاي رسيده حاكي است چند فيلم ساز ، امسال فيلم هايي درباره فتنه 88 ساخته اند.
كارگزاران جشنواره و حراست وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي و وزارت اطلاعات، سال گذشته با چهره هاي شناخته شده اوباشگري در جشنواره با تسامح برخورد كردند. امسال نبايد اين اتفاق رخ دهد. نبايد عده اي گمان كنند كه با سوءاستفاده از جايگاه رسانه مي توانند با هر شيوه اي كه دوست دارند با فيلم هاي متعهدانه برخورد نمايند.
همان طور كه گفتم عوامل اصلي اوباشگري سال گذشته شناخته شده اند. امنيت رواني سينماگر متعهد و مخاطب با شعور سينما بايد فراهم گردد و به ديده احترام بدان نگريسته شود!

 



جاي خالي مشاوره كارشناسانه در يك سريال
«پنجره »اي به روي عرفان هاي بدلي

حمزه شريفي دوست¤
يادمان نرفته كه رهبر انقلاب سال گذشته در جمع مردم قم به خطر عرفان هاي بدلي اشاره كردند و چند روز بعد در جلسه جامعه مدرسين باز به اين مهم پرداختند. معلوم بود كه ايشان هم مي خواهند مردم اين خطر را درك كنند و هم خواص براي اين آسيب چاره اي بينديشند. ظاهرا خواص در رسانه ملي به سوي ديگر مي روند. چند روز پيش شبكه يك در ماه محرم اقدام به پخش فيلم زندگي نامه يكي از مروجين عرفان هاي كاذب پرداخت (دونالد والش و فيلم نداي درون) و صريحا از وي نام برده شد و كتاب وي به عنوان كتاب زندگي ساز معرفي گرديد. اما گويا اين داستان ادامه دارد و نه فقط قرار نيست كه در رسانه ملي براي مقابله با عرفان هاي كاذب قدمي برداشته شود، بلكه بايد آموزه ها و تعليمات مدعيان دروغين عرفان و معنويت از همين شبكه ها پخش شود و كسي هم خود را متعهد به پيگيري رهنمودهاي رهبري نداند.
سريال «پنجره» دريكي از قسمت هاي نخست خود برخلاف انتظار كه بايد در اين گونه برنامه ها با زبان هنر به آسيب هاي معنوي پرداخته شود و جوانان به معنويت حقيقي دعوت شوند، افكار يكي از رهبران معنويت هاي كاذب (پائولو كوئيلو) تبليغ مي شود و يكي از بازيگران به ديگري توصيه مي كند كه اين كتاب را بخوان كه مي تواند زندگي تو را متحول كند. هرچند دراين فيلم اسم نويسنده به صراحت بيان نمي شود، اما عدم طرح نام كوئيلو نه تنها باعث ناشناخته ماندن نويسنده و فكر وي نمي شود؛ بلكه با اين ترفند عطش مخاطب زياد شده و بيننده علاقه مند مي شود كه ببيند اين كتاب چيست و اين نويسنده كدام است و اين چه راهكاري است كه مي تواند زندگي انسان ها را متحول كند.
يكي از بازيگران خطاب به ديگري چند بار از اين كتاب تعريف و تمجيد مي كند و مي گويد كه اين كتاب از يك نويسنده مشهور است. در فراز ديگري از فيلم از مهم ترين آموزه معنوي كوئيلو نام برده مي شود و پدر و پسر به توضيح و تفسير آن مي پردازند كه در نهايت بدون اين كه تفاوت كتاب مثنوي معنوي و كيمياگر بيان شود و توهمي بودن افسانه شخصي مورد بررسي قرار گيرد به اين مفهوم مهر تاييد زده مي شود. متاسفانه عين جمله كوئيلو در كتاب كيمياگر در فيلم نشان داده مي شود و به صورت پررنگ و به عنوان ماموريت الهي انسان چند ثانيه دوربين بر آن زوم مي كند و بعد هم با مثنوي معنوي تطبيق داده مي شود.
دراين سريال گفته مي شود كه آن چه نويسنده گفته در كتاب مثنوي مولوي هم آمده است و به گفته اين نويسنده بازخواني ميراث فرهنگي خود ماست.
اگر از همراهي پائولو كوئيلو با نظام سلطه و همدلي اش با رژيم صهيونيستي بگذريم- تا جايي كه در اجلاس داووس، شيمون پرز اسرائيلي با شنيدن سخنراني كوئيلو در باب معنويت، ذوق زده مي شود و مي گويد كه معنويت شما براي صلح دلخواه اسرائيل در خاورميانه بسيار راهگشاست- دست اندركاران مجموعه «پنجره» بدانند كه افكار كوئيلو نه فقط متحول كننده نيست، بلكه آسيب زا و انحرافي است. انديشه هاي وي هرچند با شعار معنويت عرضه شده اند؛ اما جز تبليغ جادو و جز ترويج عرفان يهود (كابالا) و جز به حاشيه راندن خدا در زندگي انسان و جز دهن كجي به دين و شريعت چيز ديگري نيست. كوئيلو كسي است كه يك كتاب مستقل در باب مسائل جنسي دارد و اين موضوع را سرآغازي بر عرفان و معنويت معرفي كرده است.
كوئيلو كسي است كه در ابتداي نويسندگي اقدام به چاپ مجموعه داستان هاي كمدي مستهجني كرد. وي مدعي شد كه خلق اين آثار شيوه اي براي رسيدن به آزادي انسان هاست كه حكومت وقت برزيل اين كتاب را مضر به اخلاق عمومي دانست و از چاپ آن جلوگيري كرد.
كارگردان و فيلم نامه نويس از چند نكته در باب پائولو كوئيلو غفلت كرده اند- البته اگر از سر ناآگاهي بوده است- به همين علت، مخاطبين اين فيلم را به معنويت بدلي دعوت مي كنند:
1- در باب كتاب كيمياگر- كه در سريال «پنجره» به عنوان يك كتاب تحول آفرين از آن نام برده مي شود. به خصوص بايد گفت كه نويسنده اين كتاب به رغم اينكه اصل داستانش را از مثنوي مولوي گرفته است (دفتر ششم بيت 4219 به بعد) در خود كتاب هيچ اشاره اي به اين اقتباس نمي كند و مايل است ابتكار اين داستان به نام خودش تمام شود. البته وي در مسافرتش به ايران مجبور مي شود پرده از اين راز بردارد و چندين بار درميان مخاطبين ايراني اش به اين اقتباس اذعان كند. در حالي كه وي از انديشمندان غربي استفاده كرده و نام و نشان ايشان را با صراحت بيان كرده است و از اقتباس خود پرده برداري كرده است.
2- شايد بيننده هاي «پنجره» با خود بگويند كه مگر افسانه شخصي چه مشكلي دارد و اساسا افسانه شخصي چيست؟ اين سؤالي است كه خواننده اين مقاله حق دارد از نويسنده آن بپرسد. اما جواب اين جمله روشن است و آن هم اين است كه كوئيلو تعريفش از اين مفهوم اين است كه هركسي در زمان كودكي، روياها و آرزوهايي دارد و هدف و غايت زندگي انسان ها پرداختن و تعقيب نمودن همين آرزوهاست. وي مي گويد: «افسانه شخصي چيزي است كه همواره آرزوي انجامش را داري. همه انسانها در آغاز جواني مي دانند كه افسانه شخصي شان چيست.» مهم ترين نكته در توضيح افسانه شخصي اين است كه وي دنبال كردن افسانه شخصي را مأموريت الهي انسانها بر روي زمين مي داند و تأكيد مي كند كه رضاي خدا هم در همين است: «تحقق افسانه شخصي، يگانه مأموريت آدميان بر روي زمين است.»
اساسي ترين سؤال كه معنويت كوئيلو را به ابتذال مي كشاند اين است كه چگونه انسان با تجلي روياهاي ايام كودكي اش به خدا وصل مي شود؟ به راستي چه دليلي وجود دارد كه با تحقق روياهاي كودكي، خداوند از انسان راضي مي شود و وصول به مرتبه «شهود و اشراق» حاصل مي شود؟ چه اطميناني وجود دارد كه هدف هستي با تحقق روياها به سرانجام رسيده و خداوند رضايتش را به تعقيب روياها مشروط نموده است؟ آيا واقعا پرداختن به آرزوها و اميال، انسان را به خدا سوق مي دهد؟ آنچه جدا دهشتناك مي نمايد و عرفان ترويجي كوئيلو را به يك سراب تبديل مي كند و پايه هاي آن را بسان خانه عنكبوت سست و بي اساس مي سازد «پيوندزدن رضايت حق به اميال و هواها و روياهاي زمان كودكي» است.
روشن است اگر محور «افسانه شخصي» خواسته ها و تمنيات دروني افراد باشد، طبع خاكي انسان هدف را حول مصاديق مادي جست وجو مي كند و به اقتضاء انس انسان با جلوه هاي مادي، همين آمال زودگذر بيشتر براي انسان «خودآرايي» مي كنند و با وجود مظاهر چشمگير «شهوت، شهرت، قدرت، پول» ايده «افسانه شخصي» هيچ وقت به اهداف متعالي راهبري نمي كند و فرصت عرض اندام براي گرايش هاي متعالي روح پيدا نمي شود. نتيجه آن كه قواي معنوي وجود انسان چند صباحي در توهم معنويت، گرد اميال زميني مي گردد و روح سرگردان آدمي هيچ گاه به افق متعالي گام نخواهدنهاد.
3- هرچند كوئيلو در كتاب كيمياگر پاره اي از عناصر داستان را تغيير داده و عناصر جديدي (همانند افسانه شخصي و روح كيهاني و جادو) را وارد نموده است، اما بايد با تأسف گفت كه آنچه كيمياگر را از محتوا انداخته و اساس آن را سست و تهي نموده است همين ابتكار نابجاست. كاش وي تقليد خود از مولوي را كامل مي نمود و همچون شاگردي هوشيار، جهان بيني مولوي را در اين سير معنوي لحاظ مي كرد و همچون مولوي، غايتي منطقي و همگاني و كيميايي حقيقي به نام خالق هستي را معرفي مي كرد، نه هدفي افسانه محور آن هم از نوع شخصي و فردي. كاش تصويري صحيح از ذات خداوند ارائه مي كرد و با ايده روح كيهاني نوشته خود را آلوده نمي ساخت و كاش به جاي تبليغ جادو، با پذيرش آموزه هاي وحياني در مقابل دين سر تسليم فرود مي آورد و به جاي تبليغ جادوگري به دستورات ديني دعوت مي نمود. صد تأسف كه مراد مولوي از گنج در رؤيا؛ كه همان گنج معنوي درون انسان (سرمايه هاي روحي و ظرفيت هاي وجود انسان) است در كتاب كيمياگر به طلا و نقره و جواهر تبديل شده و كسب فضايل اخلاقي به افسانه شخصي مبدل گرديده و به جاي ديانت، جادو تقدس پيدا كرده است.
4- معنويت كوئيلو معنويت خدامحور نيست؛ چرا كه وي اساساً خدا را ذات مطلق بي نياز نمي داند. «خدا» در نوشته هاي كوئيلو، خدايي است كه حتي پيامبرانش هم او را به حكمت و عدالت نمي شناسند. همين طور پيامبران الهي در نوشته هاي كوئيلو افراد معصيت كار و خطاكار و متجاوز معرفي مي شوند. هرچند كوئيلو پيامبران را از جايگاه حقيقي شان به زيركشيده و تصويري مبهم و آلوده از آنها به نمايش گذاشته اما بايد انصاف داد كه كوئيلو توانسته تناسب بين خدا و پيامبر را در نوشته هايش رعايت كند! و پيامبراني به تصوير بكشد كه با خداي خويش نسبتي منطقي و معقول دارند. اگر در نوشته كوئيلو، پيامبر خطاكار و آلوده نشان داده مي شود باكي نيست؛ چون خداي او هم حكيم نيست! مرسل و مرسل هردو خطاكار و اهل لغزشند. خداي كوئيلو از آن جا كه قادر مطلق نيست، هم نيازمند است و هم شكست پذير؛ به گونه اي كه شر و تاريكي مي تواند بر او غالب شود و نقشه ها و طرح هاي او را نقش برآب نمايد. اين خدا، اهل خطا و لغزش است، اميال منفي در او پديد مي آيد، هم اهل تمناست و هم اهل پشيماني، و خلاصه خداي كامل و متعالي نيست. سرگذشت خدا و پيامبران در آثار كوئيلو جدا خواندني است! كافي است مروري بر كتاب كوه پنجم داشته باشيد.
5- بايد اذعان نمود كه مفهوم «روح جهان» يا «روح كيهاني» كه در سريال «پنجره» به آن تأكيد شده و سوگوارانه به عنوان ايده معنوي شعار داده مي شود- همچون ديگر مفاهيم محوري در آثار كوئيلو مبهم و ناشناخته ترسيم شده است. وي هرچند اشاره مي كند كه روح جهان بخشي از روح خداست، اما مسائلي از اين دست كه حقيقت «روح كيهاني» چيست؟ چه ماموريتي به عهده او گذاشته شده؟ و چه نسبتي با روح تك تك انسان ها دارد؟ هيچ كدام در آثار كوئيلو هدف كاوش قرار نگرفته است.
آنچه در آثار كوئيلو به طورقطع به روح جهان نسبت داده شده «قدرت آفرينندگي» آن است، آن هم آفرينشي كه به سفارش آدميان به سامان مي نشيند. در بيان كوئيلو هرچه را انسان طلب كند روح جهان موظف است آن را ايجاد نمايد؛ يعني همين قدر كه انسان اراده خود را براي طلب امري به كار گيرد آن «مطلوب» در «روح جهان» متولد مي شود. كوئيلو اساساً ماموريت انسان ها در زمين را همين «مطالبه گري» ترسيم مي كند و براي خوب بودن يا بد بودن آدمي در «فرآيند طلب» سهمي قائل نمي شود.
نبايد از نظر دور داشت كه چنين برداشتي از ماموريت انسان برآمده از نگاه اومانيستي است كه در اين نگاه بر انسان محوري تاكيد مي شود نه بر خداگرايي. اين نگرش كه نگرش غالب در ميان فلاسفه غرب است و نظام تمدني غرب بر همين مبنا شكل گرفته است، قبل از هرچيز به انكار ماموريت الهي انسان ها منجر مي شود و آن گاه باعث به حاشيه راندن دين و شريعت مي گردد. چنين نگرشي، انسان را انحصاراً موجودي صاحب حق و مطالبه گر مي بيند نه مكلف و مسئول. در اين نگاه، بد بودن يا خوب بودن امور مطرح نيست بلكه چيزي مهم است كه انسان را به لذت مي رساند و در كاميابي انسان نقش اساسي ايفا مي كند. تصريح كوئيلو به اين كه تنها ماموريت انسان بر زمين، مطالبه گري و سهم خواهي است نه پرداختن به رشد و تعالي؛ در حقيقت انكار برنامه هاي وحياني است كه خداوند از طريق رسولانش به بشريت رسانده است و نتيجه چنين نگاهي؛ پرورش انسان آزاد از همه چيز (حتي آزاد از خدا) و بريده از عالم معناست كه به كامروايي خود مي انديشد و ديگر هيچ.
6- ارمغان تمدن غرب براي انسان معاصر (غير از تنش ها، فشارهاي رواني، بحران هاي اقتصادي، مشكلات زندگي ماشيني) تحمل سايه شوم نوميدي و ياس در جزء جزء زندگي بشر مدرن است. انسان معاصر همه درها را بسته مي بيند. به هرجا مي نگرد جاي پاي جنگ و تجاوز و آدم كشي نمايان است. در نگاه انسان مدرن، «فنا و نابودي» سوغات بعدي تمدن غرب است كه هر آن، ممكن است در قالب يك «جنگ فراگير» خود را نشان دهد.
در چنين فضايي نداي صلح و معنويت، مشتريان فراواني دارد؛ چرا كه نياز محسوس به «اميدواري» و در مرحله بعد «آرامش» در صدر نيازمندي هاي روحي انسان هاست. اين ندا هرچند ضعيف و كم رمق، مي تواند ناباورانه نگاه ها را به سوي خود جذب كند. اگر هم منادي چندان باوري به اقدام خود نداشته باشد بازهم مي تواند عامل «خوش بيني» واقع شود.
نوشته هاي كوئيلو در چنين فضايي عرضه شده اند و چنين كاركردي دارند. جايگاه وي در سازمان ملل به عنوان مشاور ويژه يونسكو در برنامه «همگرايي روحي و گفت وگوي بين فرهنگ ها»، حكايت گر نقش غيرمستقيم وي در خدمت به نظام سلطه و كمك به صلح جهاني - با رويكرد غربي- است كه البته اين ساختار بيش از همه در راستاي منافع كشورهاي غربي به ويژه دولت آمريكا طراحي گرديده و عمل مي كند.
7- نبايد فراموش كرد كه انديشه كوئيلو نه «معنويتي نوين» و «برنامه اي متعالي» كه طرحي به اصطلاح براي «زدودن ياس» و نوميدي از انسان دلزده و دلمرده معاصر است. فرمول هايي كه كوئيلو پيشنهاد مي دهد و نسخه اي كه عرضه نموده است براي بيرون كشيدن انسان ها از فشارهاي رواني و شكننده تمدن غربي است نه راهي براي تعالي و تكامل معنوي. وي در آثار خود درصدد القاي خوش بيني است و بس. معنويت وي توصيه اي است به پذيرش وضع موجود و اميدواري به آينده. به عبارت دقيق تر ايده هاي به اصطلاح معنوي كوئيلو از يك طرف نشان از افول معنويت درغرب دارد، از طرف ديگر طرحي است براي خروج غرب از بحران معنويت؛ كه بلكه بتواند صداي شكنندگي استخوان هاي نظام تمدني غرب را چند روزي به عقب بيندازد.
اميدواريم از اين به بعد شاهد اين اشتباهات و سهوها در رسانه ملي نباشيم و تهيه كنندگان مجموعه هاي تلويزيوني از قبل با كساني كه با مباني معنويت سكولار آشنايي دارند و با مفاهيم مطرح شده در عرفان هاي كاذب را مي شناسند مشورت بگيرند و ناخواسته مروج شبه معنويت هاي ناكارآمد و مضر نشوند.
¤ مدير مركز مطالعات و تحقيقات بهداشت معنوي

 



نمايش اقتدار مأموران MI6 در رسانه ملي

در گرماگرم اعتراض هاي مردم به سياست هاي استعماري آمريكا و كشورهاي اروپايي خاصه انگليس و درست در زماني كه تحريم ها و تهديدات پوشالي انگليسي ها نسبت به مردم ايران به اوج خود رسيده، شبكه سوم رسانه ملي در اقدامي شگفت انگيز اقدام به پخش چندباره فيلم «قلعه عقاب ها» با شركت ريچارد برتون، كلينت ايستوود و بازيگران مطرح انگليسي و آمريكايي نمود.
فيلم «قلعه عقاب ها» يك فيلم تبليغاتي صرف در جهت نمايش اقتدار مأموران MI6 انگليس است كه پس از جنگ دوم جهاني ساخته شده است.
در اين فيلم مطابق معمول چند مأمور MI6 در دژ نفوذ ناپذير دشمن (آلمان ها) رخنه مي كنند و پس از شناسايي و تنبيه مأموران مخفي رژيم هيتلر در انگلستان، قلعه و برج و باروي آلمان ها را علي رغم حضور هزاران سرباز منهدم كرده و سالم و تندرست به كشور خود بازمي گردند.
متأسفانه در اين ايام كه تهديدات انگليسي به اوج خود رسيده، چند فيلم ديگر نيز از شبكه مختلف سيما پخش شد كه در عموم آنها قهرمان داستان مي بايد گروگان هاي بيگناه!! انگليسي را از دست دشمن نجات مي داد در عموم آنها نيز مأموران انگليسي با خوشي و خرمي و اقتدار، پس از نابودي دشمن ظفرمندانه به كشور خود باز مي گشتند.
براستي بايد پخش اين فيلم ها را يك اتفاق پنداشت يا آنكه... به نظر مي رسد يك بازنگري دقيق در صداوسيما توسط مسئولان ذيربط اين رسانه مي تواند روشنگر مسائل بسياري باشد.

 



رسانه و فن آوري هاي ديجيتال؛
استحاله حقيقت در فضاي مجازي

م. حميدي
«والتر بنيامين» (1940- 1892) نظريه پرداز برجسته دهه هاي نخست قرن بيستم، از نخستين انديشمنداني بود كه تأثير فن آوري هاي مدرن، همچون پيشرفت در انواع صنايع چاپ و نشر، عكاسي و در پي آن سينما و فيلم برداري را در تحولات همه جانبه در ساختار سياسي- اجتماعي روزگار خود مورد نقد و واكاوي عقلاني و بي طرفانه قرار داد.
موضوع تكثير و بازتوليد، به عنوان يك ايده ناب، محور اصلي بيشتر آثار بنيامين از «كار مترجم» (1923) تا متن ناتمام پاساژ ها مي باشد. اما نكات مهمي كه او در مقاله مشهور خود به نام «هنر در عصر تكثير مكانيكي» مورد توجه قرار داد، آن قدر عميق و هوشمندانه بود كه تا به امروز پايه تأثيرات بسياري در عرصه رسانه نزد متفكرين و منتقدين علوم اجتماعي و ارتباطي بوده است. از جمله آن نكات مهم، يكي هم اين بود كه؛ فن آوري هاي مدرن، با نزديك تر كردن اثر هنري (متن) به مخاطب، به تدريج تمايز ميان اصل و كپي (بدل) را از بين برده اند.(1) و در اين حالت: «تمايز ميان مؤلف و مخاطب ويژگي اساسي خود را از دست خواهد داد. اين تمايز صرفا جنبه كاركردي خواهد يافت كه هر بار روندي متفاوت خواهد داشت. درواقع، مخاطب (خواننده) هر لحظه آماده است تا به مؤلف تبديل شود.»(2)
اين مسئله بدين معناست كه با از بين رفتن تمايز ميان اصلي و كپي و به طبع آن يكي شدن مؤلف و مخاطب- در ابزار رسانه- جنبه زيباشناختي يكه و يگانه اثر، تبديل به پيامي جمعي شده و وارد ابعاد ايدئولوژيك و سياسي خواهد شد و اين همان معنايي است كه بنيامين با طنزي گزنده و دوپهلو چنين عنوان مي كند: «تصوير مرد سياست در برابر دوربين و فن آوري ضبط هم در همه جا رواج خواهد يافت. نتيجه اين پديده حالتي جديد است. حالتي كه ستاره سينما و ديكتاتور هر دو از آن پيروز خارج مي شوند... در اين حالت است كه پارلمان ها هم مانند تئاترها خالي مي مانند!...»(3)
يعني همان گونه كه يك هنرمند در مقابل دوربين با فريب و شعبده هاي خود، بيننده را محو خود مي سازد، نظام سلطه و هژموني حاكم نيز از اين پس قادر خواهد بود تا با استفاده از فن آوري و ابزار رسانه، بر اذهان توده غلبه يابد و بدين شكل با همسوانگاري گفتمان مورد نظر خود با مخاطب، به بازتوليد و تكثير ايدئولوژي نهفته در گفتمان خود بپردازد. و بدين شكل نظام سلطه هر چه بيشتر و بيشتر قادر به يكسان سازي مخاطب در قالب مصرف كننده و در نتيجه قادر به القاي نامحسوس ايدئولوژي خود، در قالب يك كالاي فرهنگي يا يك مد مصرفي به توده خواهد شد.
اگر چه بنيامين در نقد خود، اين حالت را در پوزيسيون مقابل يعني افزايش آگاهي و قدرت نقد سياسي توده نيز بررسي مي كند اما درنهايت همان گونه كه نظريه پردازان عرصه فرهنگ و رسانه در نقد پسامدرن همچون بودريار، ويليامز و جيمسون نيز بدان اشاره مي كنند اين پيش بيني بنيامين درنهايت محدود به فن آوري مدرن آن روزگار، يا همان عصر تكثير مكانيكي نبود. بلكه خود بنيامين در ديگر مقاله مهم خود «قصه گو» كه همزمان با «هنر در عصر تكثير مكانيكي» (1936) منتشر شد، مي گويد: «قصه گويي فراموش شده است، چون تجربه بي ارزش شده و به نظر مي رسد از اين هم بي ارزش تر شود...»(4) و در واقع اين گونه نيز شده است. امروزه در عصر تكثير الكترونيكي و رسانه هاي ديجيتال، متن چنان در لايه هاي رسانه و ابررسانه محو و نامتعين مي شود كه ديگر نه تنها پيام (مفهوم) آن، كه حتي شكل و ويرايش آن نيز به سود يك ابژكتيويته كاذب و نامحسوس، ناخودآگاه فرد و آزادي انديشه و انتخاب سوژه را در خود محو و مضمحل مي سازد؛
«اما در سطحي ديگر، پراكندگي (بمباران) اطلاعات تأثيري فريبنده بر تجربه دارد و موجب بحران در قصه گويي و رمان شده است... رسانه هاي اطلاعاتي سنت را فرو مي پاشند و اشكال فرهنگي انبوه جديدي را خلق مي كنند كه نه تنها جانشين اشكال كهن پيشامدرن مي شوند...، كه اشكال مدرني را كنار مي زند كه مشخصه دوران رشد بورژوازي است.»(5)
متن هاي ديجيتال و رسانه هاي مجازي با وسعت اطلاعات و امكانات ويژه براي مخاطب يا همان مصرف كننده، درعين حال با در اختيار گذاشتن ابزار فرامتن، مخاطب يا مصرف كننده را خواسته و ناخواسته تبديل به توليد كننده و پديد آورنده نيز مي سازند كه ناخودآگاه همسو با ايدئولوژي سياسي- اقتصادي حاكم (نظام سلطه)، آگاهي جمعي كذبي را در يك چرخه ارتباطي مداوم توليد و بازتوليد، مصرف مي كند و در يك كلام متون ديجيتال يا فرامتن هاي اطلاعاتي، موجب از بين رفتن آگاهي فردي و آزادي انديشه او مي شود و در نهايت تنها يك گزينه، يعني ارتباط جمعي كذبي را فراهم مي آورند كه فرهنگ و انديشه را همچون يك ابژه، يا يك كالاي فرهنگي، مصرف و درعين حال بازتوليد مي كند.
سرانجام آنچه از اين روند مصرف و بازتوليد بر جاي مي ماند يك آگاهي ابژه وار جمعي همچون انديشه به مثابه يك كالاي مد روز، در برابر حقيقتي مي باشد كه هر روز- در اين چرخه فن آورانه- كم رنگ تر و بي نشان تر، مسخ شده و بي هويت باقي مي ماند.

پي نوشت:
1. Illumination 1955 The work of Art in the Age of Mechanical Reproduction Walter Benjamin Pp.241.
2. Ibid. Pp.223
3. Ibid Pp.247
4- بيناب (پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامي)، شماره9، بهمن 4831: والتر بنيامين در عصر اطلاعات، در باب امكانات محدود نقد افسون زدايانه فرهنگ. پركليس، لوئيس. مترجم: آريان اميراحمدي، صفحات18-27
5- همان.

 



نگاهي به سريال تلويزيوني «در پناه تو» به مناسبت بازپخش از تلويزيون ملودرامي خاطره انگيز!

محمد قمي
يكي از كارهاي ارزشمند و مفيد فايده تلويزيون ما در طي اين سال هاي اخير، اقدام به بازپخش سريال ها و فيلم هاي خاطره انگيز و بعضاً ارزشمند قديمي و نوستالژيك است.
آثاري كه هر يك به نحوي تداعي كننده بخشي از خاطرات قديمي مخاطبان از تلويزيون و آثار نمايشي جذاب و صميمي و دوست داشتني اي است كه با ديدن دوباره و چندباره آن، دل و ديده انسان تازه و با نشاط مي شود.
مدتي است كه شبكه دوم سيما به بازپخش سريال «در پناه تو» به كارگرداني حميد لبخنده اقدام كرده است. سريالي كه در آن سال ها كه توليد و براي اولين بار پخش شد جزء پرمخاطب ترين هاي تلويزيون بود و از اين مهم تر، ارزش بصري و استانداردهاي تصويري آن ستايش شد؛ به درستي و راستي.
«در پناه تو»، داستان جذاب و رواني دارد و علاوه بر اين، از يك فيلمنامه خوب و يكدست و ورز ديده بهره برده و ضمناً بازي هاي درخشاني هم دارد. و اين آخري، البته مهم ترين دستاورد سريال است در زمان خودش و تاكنون.
به نحوي كه آن بازيهاي خوب و خيره كننده به ويژه از حسن جوهرچي و لعيا زنگنه، ديگر هرگز تكرار نشد و بي ترديد بهترين كارهاي كارنامه اين دو نقش آفرين اصلي سريال «در پناه تو» است.
ريتم خوب سريال در كنار روايت گرم و گيرا و جذابش وقتي اضافه مي شود به ايده هاي بكر و تازه و بديع داستاني، از «در پناه تو» يك سريال خانوادگي و ملودرام خوب و ارزشمند مي سازد كه مي توان پيگيرش بود و همزمان هم از ساختار و روايت دوست داشتني و درگير كننده اش لذت برد و هم به دام ابتذال و سطحي زدگي نيفتاد.
و اين دقيقاً پاشنه آشيل ملودرام هاي تلويزيوني است كه عموماً به دام بد ريتمي و احساس گرايي مفرط ، زننده و تخريب گر مي افتند.
نمونه اش همين دو سريال اصلي تلويزيون در اين شب ها يعني «شيدايي» و «تا ثريا» كه در ميان اين حجم مهيب و دهشتناك و افراط آميز به غليان درآوردن احساسات مخاطب، به طرز وحشتناك و احتمالا عامدانه اي به دام سياه نمايي و زجردادن تماشاگر با دستاويز قراردادن كوهي از مصيبت و بلاافتاده اند و اگر با همين وضع پيش برود، درآمدني هم نيستند!
واقعا انسان افسردگي مي گيرد از اين حجم مهيب درد و فلاكت و بدبختي كه در اين آثار منتشر است و به خورد مردم داده مي شود، آن هم هر شب!
اتفاقاً يكي از مهم ترين تفاوت ها و از امتيازهاي ارجمند و مهم سريال «در پناه تو» دوري از افسرده سازي است. با اين كه در آن سريال هم با يك ملودرام روبه روييم كه تلخي و درد هم دارد، اما نه اين چنين كه همه را افسرده كند و در تلخي و مصيبت و زجركش كردن مخاطب، سنگ تمام بگذارد!
به هر حال، تجربه «در پناه تو» هنوز ديدني است و يكي از خاطره انگيزترين آثار نمايشي تلويزيون كه با يك داستان خوب و فيلمنامه ارزشمند و ايده هايي بكر و بديع، براي ما ماندگار و دوست داشتني شد.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14