(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 2 اسفند 1390- شماره 20149
PDF نسخه

گفت وگو با بانوي مبارزي كه فرزندش را در زندان اسرائيلي ها به دنيا آورده است
بايد از خودمان شروع كنيم
خشت اول
يك چكه اينترنت
گزارش سوم
نامه وارده
بوي بارون
ساعت 25



گفت وگو با بانوي مبارزي كه فرزندش را در زندان اسرائيلي ها به دنيا آورده است
بايد از خودمان شروع كنيم

شنيده بودم تعدادي از اسراي فلسطيني به شهر مقدس قم مي آيند اما حس خاصي نداشتم فكر مي كردم با يك سخنراني پر از درد و رنج مواجه خواهم شد، اما نمي دانم چرا پيشنهاد گرفتن مصاحبه از اسير خانم را پذيرفتم، آخر با روحياتم سازگار نبود. قرار بود براي استقبال از اسرا ي آزاد شده به همايش «ابناء المقاومه» در مدرسه معصوميه برويم، با حدود ده دقيقه تأخير آمدند رديف جلو نشستند، در چنين وضعي گرفتن مصاحبه دشوار بود چند سوالي را با تحمل اعتراضات مسئولان سالن و حضار پرسيديم اما كافي نبود، همايش دير تر از زمان مقرر به پايان رسيد و با وجود تمايل خود خانم »فاطمه الزق« براي ادامه مصاحبه مسئولان هماهنگ كننده اجازه اين كار را ندادند و گفتند خسته است!به هر دري زديم تا بالاخره موفق شديم زماني را براي صبح روز بعد در لابي هتل قبل از اينكه براي سخنراني به جامعه الزهرا بروند هماهنگ كنيم. آن چه مرا بسيار به وجد آورده بود اين بود كه «فاطمه الزق» همان زني بود كه قبلا تصويرش را در تلويزيون ديده بودم، ماجرايش متأثرم كرده بودم حيلي دوست داشتم بيشتر در موردش بدانم، اما هرگز فكر نمي كردم از نزديك بخواهم با او صحبت كنم. اما نكات قابل توجه ديگري هم برايم در اين همايش بود، نام امام خميني(ره) از زبان اسرا نمي افتاد و مدام در صحبت هايشان تكرار مي شد و الحق و والانصاف استقبال فرزندان خميني از اسرا هم عالي بود.ساعت هشت و نيم صبح بود با حورا غفاري عزيز كه به بركت اجدادش به زبان عربي مسلط بود در لابي هتل منتظرش مانديم، رفته بود خريد؛ اطراف حرم. وقتي آمد تقريبا دير شده بود و بايد مي رفت و ما هنوز دست خالي بوديم اما دست بردار نبوديم براي همين با آن ها راه افتاديم تا مصاحبه را در ماشين بگيريم. يوسف كوچك در حضور چند روزه اش راه را شناخته بود جلوتر حركت مي كرد و از گم شدن هراسي نداشت، يوسف در زندان هاي اسرائيل به زبان عبري هم مسلط شده است، مثل مادرش پر شور و هيجان و پر انرژي است. »فاطمه الزق« همان شير زني است كه چهار سال پيش فرزندش در زندان هاي اسرائيل متولد شده است و به همين خاطر هم نام اين نوزاد را يوسف گذاشته اند. طيبه علي
كمي از جزئيات دوران اسارت براي ما بگوييد؟
ما در زندان هاي زيرزميني بوديم، آن ها دست و پاهاي مرا به صورت منحني روي صندلي آهني مي بستند، در طول يك هفته اول تحقيقاتشان هر روز به مدت هشت ساعت متوالي طعم خواب را نچشيدم. زندان ها و شكنجه هاي به اصطلاح تحقيقاتي اسرائيل براي ما دردهايي برجاي گذاشت كه آثارش هنوز محسوس و ملموس است، گاهي ما را چند روز در يك اتاق تاريك مي گذاشتند و بلافاصله بعد از آن نور شديدي را وارد اتاق مي كردند كه اين كار اثر بدي روي اعصاب ما مي گذاشت، يا مثلا ما را در اتاق هاي بسيار سرد مي گذاشتند كه اين عمل هم باعث اختلال در سيستم عصبي ما مي شد و مشكلات قلبي و فشار خون و قند را براي ما در پي داشت.
در چنين شرايطي نياز به پزشك و پزشك مخصوص زنان داشتيم ولي خبري از پزشك نبود...البته ما هم با صبر و استقامت مان آنها را آزار مي داديم؛ به خاطر وطن عزيزمان، نمي گذاشتيم كه دشمن بر ما پيروز شود، متحد بوديم و خاري در چشم اين دشمن صهيونيستي، ما گريه نمي كرديم براي محروميت ها ولي در خلوت خود با خدا گريه مي كرديم و آزاديمان را از او طلب مي كرديم و حالا هم از خدا مي خواهيم كه همه زندان هاي اسرائيلي را از اسيران خالي كند و آن ها هم از نعمت آزادي برخوردار شوند مانند ما.
آن ها فرزندم را هم از هر چيزي كه همه كودكان به آنها نياز دارند، محروم مي كردند و او را در اتاقي كوچك و تاريك كه حتي روزنه اي از خورشيد واردش نمي شد قرار مي دادند.
چي شد كه وارد فضاي مقاومت و مبارزه براي آزادي شديد؟
از كودكي وطنم را دوست داشتم، دوست داشتم كه سرزمينم فلسطين آزاد شود، كوچك كه بودم با پرتاب سنگ به مقابله با اين غاصب مي رفتم، بزرگ تر كه شدم پدرم مي ترسيد كه مبادا در دست اين صهيونيست هاي غاصب اسير شوم براي همين مرا از شركت در درگيري ها محروم كرد و بعد شوهرم داد تا خيالش از اين دغدغه راحت تر شود. ولي وضع اجتماعي كشورم براي من مهم بود و من به عنوان يك زن فلسطيني وظيفه خود مي دانستم كه هر طور كه شده با اين دشمن مجرم بجنگم، و ازدواج مرا از اين كار منع نكرد، نه ازدواج نه پدرم و نه هيچ انسان ديگر روي كره زمين نمي توانست ذره اي از حس دروني و عشقم به جهاد في سبيل الله كم كند و مانعم در اين راه باشد. البته رضاي قلبي والدينم را دارم و اطاعت از آنها را واجب مي دانم اما اين هم جهاد است و واجب.
زندگي ام پيش رفت و من صاحب هشت فرزند بودم، اما همه آن ها را ترك كردم تا خودم را فداي دين و وطن و مردمم كنم و تا مكان هاي اشغال شده توسط اسرائيلي ها پيش رفتم با كمربند بمب گذاري شده تا هر چقدر كه بتوانم از سربازان اسرائيلي را از روي زمين محو كنم ولي قضاء خدا بين من و آن ها حائل شد تا من زنده بمانم و در زندان ها به اسارت بروم. آن زمان نمي دانستم كه باردارم.
كمي در مورد تولد يوسف در زندان برايمان بگوييد.
به دنيا آمدن يوسف سخت بود و در عين حال اتفاقي متفاوت و اميدبخش؛ اين كه در زندان هاي اسرائيل كودكي در تاريكي ها به دنيا بيايد. يوسف در روز 17ژانويه 2008 به دنيا آمد كه به تاريخ هجري شب عاشورا و شب جمعه بود. شب مباركي بود كه قدوم كودك نازنينم به عنوان هديه اي از جانب خدا براي من در دوران اسارت به اين دنيا گذاشته شد؛ او بعد از خدا مونس من بود در تاريكي هاي زندان.
آن روز زن زندانباني كه ادعا مي كرد دكتر است شروع كرد به شكنجه كردن من در اتاق زايمان، فقط نا سزا مي گفت و هيچ درماني روي من انجام نمي داد، من محتاج مراقبت و درمان بودم او مرا بيشتر از چهار ساعت بود كه مرا تنها گذاشته بود، خون ريزي شديدي داشتم، احساس مي كردم در صحنه جنگم نه بيمارستان، آن ها مرا به بيمارستان مائر در منطقه ناتانياي اشغال شده برده بودند، جايي كه خودشان آن را اشغال كرده بودند.
بعد از اين همه شكنجه و بي خيالي و خون ريزي من، دوباره داخل اتاق شد، فرياد مي زد و ناسزا مي گفت، مي گفت زودباش كار را تمام كن! و من به او گفتم كه اين امر دست من نيست و به دست خداوند متعال است، او به اسم جلاله تعدي كرد و من هم عصباني شدم و او را نفرين كردم و بعد شروع كردم به تكبير و تهليل گفتن...يوسف به دنيا آمد ولي آن ها سه روز تمام مرا با زنجير به تخت بسته بودند طوري كه نه مي توانستم به راست حركت كنم و نه چپ و پاهايم خون ريزي داشت از بس كه ساق پاهايم را آزار داده بودند و پوستش را خراشيده بودند.
در صورتي كه من زني بودم مانند ديگر زنان كه بعد از زايمان نياز به مراقبت و رسيدگي و محبت و غذاي مناسب داشتم اما آن ها در چگونگي شكنجه دادن ابتكار به خرج داده بودند و حتي مرا از فرزندم محروم كرده بودند، او را از من دور مي كردند و هر وقت از آن ها مي خواستم كه او را بياورند تا شيرش دهم فقط پنج دقيقه او را مي آوردند و بعد از آن داد مي زدند كه زودباش مي خواهيم كودك را ببريم و هر چه مي گفتم او فرزند من است و مي خواهم با من باشد راضي نمي شدند...البته اينها نشان دهنده خشم كور آنهاست؛ مادامي كه در اين امت روح انقلاب و انتقام از اين دشمن اسرائيلي وجود دارد، اسرائيل را به اذن خداوند از سرزمين هاي فلسطين و هر جاي زمين هاي پاك اسلامي و عربي طرد خواهيم كرد. اينها سيطره و تملك بر عالم را هدف گرفته اند و ما هم از پا نمي نشينيم مگر با مبارزه با آنها و آزاد شدن سرزمينمان و در رأس آن الاقصي الشريف.
اگر زمان به گذشته برگردد آيا باز هم همين مسير را انتخاب مي كنيد؟
بله به كوري چشم دشمنان من از زماني كه دختر كوچكي بودم در اين راه بودم، در راه آزادي قدس و فلسطين عزيز و بالا بردن پرچم لا اله الا الله.
الگوي شما در مقاومت و مبارزه كيست؟
الگوي من سناء ايمحيدلي بود كه در جنوب لبنان و در يك عمليات استشهادي در يك ماشين بمب گذاري شده در جلوي ماشيني كه حامل سربازان اسرائيلي بود شهيد شد.
اين قضيه مربوط به سي سال پيش است شايد هم بيشتر، آن زمان من چهارده ساله بودم و در يكي از نشريات محلي از اين عمليات استشهادي آگاه شدم و برايم خيلي جالب بود، او براي من الگو بود و من با خودم عهد كرده بودم كه راه او را ادامه دهم و در اين راه باشم تا زماني كه جانم را براي وطن فدا كنم.
بعد از ايمان به خدا و لطف او، چه كسي مشوق شما در خستگي ها و نااميدي ها بوده است؟
خدا را شكر، اگر بخواهم تشكر كنم از همسرم تشكر مي كنم، زيرا هر كس از مردم تشكر نكرد خدا را نيز شكر نخواهد كرد. وقتي من عضو گروه شدم و عمليات استشهادي را به عهده گرفتم او نمي دانست، وقتي اسير شدم او هم مثل بقيه غافلگير شد اما او حامي من بود، چرا كه به درستي اين كار ايمان داشت و ايمان داشت به اين كه ما بايد انتقام بگيريم از دشمني كه همه چيزمان را اشغال كرده است.
ما خوش حال مي شديم وقتي مي شنيديم يك عمليات استشهادي در داخل سرزمين هاي اشغالي صورت گرفته است...من به همسرم افتخار مي كنم چرا كه او مانعي در راهم نبود.
آيا لحظه اي هم بود كه از دشمن بترسيد؟
به رغم همه گروگان گيري هايشان از او نترسيدم حتي زماني كه سيزده سالم بود و دانش آموز بودم سربازان اسرائيلي دنبالم كردند اما من از آن ها نترسيدم و از ديوارها بالا رفتم و از دست آن ها فرار كردم. من حتي زماني كه در عمليات استشهادي گروگان گرفته شدم و حتي در زندان ها و زير بار كتك ها و تهديد هايشان هرگز نترسيدم بلكه من آن ها را در كارم متحير ساختم.
اين دشمن مي خواست از من انتقام بگيرد ولي نتوانست، به هر طريقي خواست جنين مرا سقط كند ولي نتوانست. آن ها همه حيله ها و توانشان را به كار مي گرفتند؛ كتكم مي زدند، چون صبرشان را در مقابل من از دست داده بودند. من هميشه در دعاهايم با خدا سخن مي گفتم و همين باعث شده بود كه من براي آن ها مانند شبحي بودم كه از او مي ترسيدند. سؤال هايي از من مي پرسيدند بلكه مرا بترسانند اما من بعد پرسيدن چند سؤال مي گفتم با من بودي؟! و او سرم داد مي زد و... هيچ كدام از سربازان اسرائيلي هرگز نزديك من نشدند و مرا حتي لمس نكردند؛ فقط ناسزا مي گفتند و به صورتم مي زدند و من زير بار كتك هايشان حتي لحظه اي رعب و وحشت را به خود راه ندادم. من فرزاندانم را رها كردم و هر چيزي از دنيا كه مرا به سوي خود مي كشاند و حضور و حمايت خداوند در اين لحظه ها بود كه بيشتر براي من ثابت شد.
حالا كه به كشور ما آمده ايد، نظرتان در مورد ايران چيست؟
ما شما و ايران را دوست داريم، در ابتداي ازدواجمان همسرم با من از امام خميني(ره) صحبت مي كرد و كتاب هاي زيادي از او داشت، كتاب ها را مي خواند براي من حرف مي زد، من هجده ساله بودم و خيلي از چيزهايي كه او مي دانست را نمي دانستم، او از انقلاب ايران و از امام (ره) صحبت مي كرد و صحبت هايش مرا به هر دو علاقه مند كرده بود، هميشه آرزو داشتم به اين سرزمين اسلامي بيايم.
ما كشورهاي عربي هم مسلمان هستيم اما من به حقيقت ايران را بيشتر دوست دارم چون در آن وحدت و مقاومت و اسلام ما را در مبارزه با اسرائيل غاصب ياري مي دهد و ما خوشبختيم كه به ما و اسراي مقاومت توجه دارند.
جشني هم كه در مدرسه معصوميه برگزار شد، بسيار خوب بود و روحي كه از حنجره هاي جوانان شنيدم همان روح انقلاب اسلامي بود كه خميني (ره) در آن دميد و ما لمس مي كنيم كه اين قضيه امتداد دارد از زمان خميني تا زمان فرزندانش كه الان در شهر قم و ديگر شهر هاي ايران عزيز هستند.
توصيه شما براي زنان مسلمان و آزاده عالم چيست؟
وصيتم به خواهران آزاده ام در جهان اين است كه بايد از خودمان شروع كنيم و بعد فرزندانمان و سپس به سمت ديگران برويم و در آن ها عشق به وطن و عشق به دين را به وجود بياوريم و گسترش دهيم، زيرا اگر ما از اين مبناي اصلي آغاز كنيم، پيروز مي شويم و به هدف مي رسيم و مي توانيم اسلام را در همه بلاد عربي و اسلامي نشر دهيم و اگر از آنها برگرديم اين دشمن بزرگ مجرم ، اين غده سرطاني ، امريكا و فرزندش اسرائيل مي خواهد كه ما و اسلام را نابود كند. و من نمي گويم كه زن سقف يك مجتمع است بلكه او همه مجتمع است، اگر خانه اصلاح شود، اگر زن اصلاح شود، امت اصلاح مي شود چرا كه من او را در بالاترين جايگاه خانه مي دانم.
مادر كسي است كه به همسر و فرزندان احاطه دارد و مي تواند مرد را اگر از راه شريعت اسلام كج رفته باشد اصلاح كند و دستش را بگيرد. و به نظر من خانه ها بدون مادران صالحه قبرهايي بيش نيستند.
زن ها چطور بايد اول از خودشان شروع كنند و بعد به جامعه نشر دهند؟
زنان بايد جلسات و نشست هاي اعتقادي - ايماني داشته باشند، ما در فلسطين مساجدي داريم من مسئول دعوت زنان به اين مساجد در غزه بودم، در بيش از سي مسجد كه در آن ها درس هاي فقهي و تفسير قرآن كريم و برنامه هاي سرگرمي برگزار مي شد، ما در اين زنان بذر اسلام را مي كاشتيم، من نسلي قرآني را پروراندم نسلي آمدند و نسلي رفتند و من آيات قرآن را برايشان با دقت شرح مي دادم و تا امروز به من مي گويند كه تفسيري كه براي ما شرح مي دادي در انديشه ما نقش بسته و هرگز آن را از ياد نخواهيم برد.
ما مي خواهيم اين بذر را به روش هاي محبت آميز و صحيح بكاريم و از اين جا اين نسل بزرگ مي شود؛ هركس بر يك مبنا بزرگ شود و به جواني برسد بر همان مبنا تا آخر عمر مي ماند و بر آن مبنا پير مي شود. پس هر كس با اسلام به جواني برسد ... و امت اسلامي اين گونه ياري مي شود و اين جاست كه اسلام پيروز مي شود.
***
از او تشكر مي كنيم به خاطر فرصتي كه در اختيار ما گذاشت و او با گل خنده اي كه انگار از روي لبانش چيدني نيست باز هم ابراز خوشحالي مي كند و خداحافظي و با گام هايي استوار به همراه يوسف بازيگوشش به سوي سالن سخنراني مي رود ... و من هنوز باورم نشده است كه او زني فلسطيني است كه تا همين دو سه ماه پيش در بند رژيم اشغالگر قدس بوده است ...

 



خشت اول

از بيداري اسلامي تا بيخوابي اسلامي
يكم: حجت الاسلام و المسلمين محسن قرائتي نازنين، در ادامه همان برنامه اي كه سالهاست همچنان مخاطب دارد و حرف دارد و هنوز هم بي ادعا روي آنتن مي رود، هفته قبل با بغضي در گلو و اشكي در چشم از فعاليت هاي يك عمر خود گفت و گفت: با همه اينها والله ما مقصريم! صدايش مي لرزيد و مي گفت بودجه فرهنگي كشور چه مي شود؟ كجا خرج مي شود كه هنوز خيلي از شهرهاي كشور، مسجد ندارند و خيلي از مساجد بزرگ نمازخوان ندارد؟ با حسرت شاه عباس را مثال مي زد كه در هر بياباني يك كاروان سرا ساخت و ما بعد از اين همه سال با وجود حدود 16 نهاد متولي مسجد، يا مسجد نداريم و يا اگر داريم آداب پذيرايي از نمازگزار را نداريم. با حسرت داستان جواني را گفت كه به خاطر لباس تميز و شيكي كه پوشيده بوده مورد عتاب خادم مسجد قرار گرفته و گفته ديگر به مسجد نمي رود. حاج شيخ محسن عزيز شما مقصر نيستيد؛ مسئولان ما كمي به بي خيالي زده اند...
دوم: ما تنها كشوري هستيم كه از پول دولت يعني از بيت المال يعني از پول مردم هزينه مي كنيم براي آنكه جشنواره برگزار كنيم و بعد هم دوباره از پول مردم بليت رايگان به مردم مي دهيم كه بروند جشنواره تماشا كنند و جالب تر اينكه به گروه هاي شركت كننده در جشنواره پول مي دهيم كه بيايند و كارشان را اجرا كنند. دست آخر هم به اين گروه ها جايزه مي دهيم كه لطف كردند و پول گرفتند و آمدند و كارشان را اجرا كردند و مردم تماشا كردند و رفتند! خنده دار نيست هزينه برگزاري جشنواره هاي تئاتر و موسيقي و حتي شعر فجر با پول بيت المال رقم هاي ميلياردي سنگيني باشد كه بخش عمده آن پولي است كه به گروه ها داده مي شود تا تشريف بياورند در جشنواره! كجاي دنيا براي حضور در يك جشنواره به شركت كنندگان پول مي دهند؟! اي كاش جناب قرائتي نازنين اين يادداشت را بخوانند و كمي از بار پاسخ به آن سوال بودجه فرهنگي برايشان روشن شود.
همه اين فعاليت ها قابل قبول است اگر خروجي نهايي اش حداقل به جيب نظام و انقلاب برود نه اينكه نه تماشاگر راضي باشد، نه گروه هاي شركت كننده، نه هيئت داوران، نه رسانه ها و نه نخبگان...فقط مسئولاني كه به بيت المال چوب حراج زده اند راضي اند كه خب خدا رو شكر اين جشنواره هم برگزار شد! نه محتوا و نه فرم اين جشنواره ها بويي از نظام و انقلاب نبرده است و مي توان به راحتي آنها را در هر ماه و فصل ديگري برگزار كرد و آب از آب تكان نخورد! موسيقي فجر يعني بزن و بكوب شيش وهشتي در برج ميلاد؟! يعني تئاتر ضد جنگ و تحقير نظام در تماشاخانه ايرانشهر؟ يعني رژه بدحجاب ترين زنان در راهروهاي سالن هاي اجراي برنامه؟ يعني محل قرارهاي دختر و پسري و پيدا كردن دوست هاي خياباني و وعده گرفتن هاي شبانه براي پارتي و چه و چه؟ آش آن قدر شور است كه رسانه ملي هم در خصوص اين جشنواره ها با اكراه برخورد و تبليغ مي كند و جز جشنواره فيلم، باقي جشنواره ها تقريبا از سوي شبكه هاي سيما، بايكوت مي شود.
سوم: فضاي فرهنگ و هنر كشور به ويژه در اين اجتماعات فرهنگي كاملا مسموم است و اين سوال عجيب ذهن را بدجوري آزار مي دهد كه بالاخره مديريت ها و دولت ها چه سهمي در اين فضاسازي ها دارند؛ بالاخره روزگاري عطا ء مهاجراني وزير ارشاد بوده است و حالا يك نفر ديگر، چه اتفاقي مي افتد كه خروجي ها تفاوت زيادي با هم ندارند؟! چه شده است كه رسانه ها هم هم پياله شده اند و ديگر كسي اعتراض نمي كند كه برنامه جشنواره ها دقيقا در زمان اذان و نماز تنظيم شده است و اصولا جايي براي نماز خواندن وجود ندارد اما جايي براي ارائه بولتن جشنواره و سيگار كشيدن و نسكافه خوردن هست، احتمالا اينها واجب ترند! به قول يكي از رفقا: كسي كه مي آيد جشنواره ديگر نماز نبايد بخواند!
چهارم: انتخابات نزديك است؛ بد نيست حواسمان را جمع كنيم و به آدم هاي پرمشغله بي دغدغه راي ندهيم. مجلس عصاره ملت است؛ اگر ملت آني است كه در راهپيمايي 22 بهمن ديديم و در دل شاد شديم از اين همه عشق به نظام، پس بايد مراقب باشند به آدم هاي فرصت طلبي كه صندلي هاي مختلفي را تسخير كرده اند، فرصت تسخير يك صندلي مهم و حياتي ديگر را ندهند. همانهايي كه مسئوليت هاي فرهنگي متعددي دارند اما مجلس را هم مي خواهند...آن وقت پاسخ جناب قرائتي هم ملموس تر مي شود؛ وقتي هم مسئول امور مساجد باشي هم نماينده مجلس باشي هم عضو شوراي...هم نماينده مجمع...معلوم است كه به هيچ يك نمي رسي و در هر كدام هم ضعيف عمل مي كني و دست اخر براي خالي نبودن عريضه و بيلان مديريتي «جشنواره» برگزار مي كني! با پول ملت و بودجه اي كه قرار بود كار فرهنگي انجام دهد.
پنجم: اولين دادگاه متهمان مفاسد اقتصادي برگزار شد. در اين دادگاه چند خانم هم حضور داشتند. آن هم با چادر و حجاب خيلي خيلي سنگين به طوري كه فقط يك چشم شان پيدا بود! پاسخ اينكه اين متهمان زن واقعا محجبه هستند و با همين چادرشان مرتكب اختلاس ننگ آور مالي شده اند يا خير، محل بحث نيست؛ اينكه با چنين پوششي وارد دادگاه علني مي شوند و در حضور مردم و رسانه ها، ظلم مضاعفي را به «چادر» و «حجاب» تحميل مي كنند، جاي تبريك به سيستم قضايي كشور دارد!
البته داستان، خيلي ساده است: قرار است تصوير متهمان تا صدور راي نهايي، منتشر نشود؛ تصوير آقايان متهم را رسانه ها شطرنجي مي كنند اما خانم ها با استفاده از بدسليقگي تاريخي قوه قضائيه نسبت به حضور خانم ها در زندان و دادگاه و ...با «چادر » به خوبي بيمه مي شوند و آنها كه «شايد» هرگز در عمرشان به ويژه در عمليات ساده و سنگين خوردن بيت المال، اينگونه حجاب نگرفته بودند، در دادگاه به شكل بانوان ابتداي انقلاب حجاب اسلامي را «خيلي» رعايت مي كنند! جز تاسف خوردن چه مي شود كرد براي اين ظلم بدون مدعي العموم به «حجاب» و «چادر»...من حداقل از همه بانوان محجبه و چادري سرزمينم و همه بانوان محجبه در دنيا، عذرخواهي مي كنم...قرارمان اين نبود! اين طوري مي شود كه جشنواره هامان هم آن شكلي است و خودمان هم اين شكلي!
وقتي همه دنيا متاثر از انقلاب عزيزمان، به بيداري اسلامي رسيده است، معضلات اينچنيني ما را به بي خوابي اسلامي رسانده است.
بعد التحرير: حسن طاهري عزيز به خاطر گزارش ملاقات در شب آفتابي كه چند هفته قبل در نسل سوم چاپ شد رتبه دوم جشنواره مطبوعات را كسب كرد و جايزه مادي خود را به سيد حسن نصرالله تقديم كرد. مباركشان باشد؛ هردو!
محسن حدادي

 



يك چكه اينترنت

فراموش شدني نيستند آنان كه با خط مهر بر قلبمان حك شدند، حتي اگر خيلي دور باشند؛ خيلي...
¤
تو در شمالي و من در جنوب...كاش دستي نقشه را از ميان تا كند...
¤
بگو كجا پنهان شده اي كه حتي در قهوه اي كه سركشيدم ، فالگير پيدايت نمي كند!
¤
بگذار كه در دام تو آزاد بميرم
از دست غمت جان دهم و شاد بميرم
اي هستي من يكسره از نام تو پيدا
روزي كه رود نام تو از ياد، بميرم

 



گزارش سوم

تجديد خاطره انقلاب در ساحل گرم كنگان
روح الله نورموسوي- شايد برپايي جشنواره شعري به ياد پيامبر مهرباني ها در سالروز تولد آن بزرگوار در جنوب ايران زمين و در كنار ساحل هميشه نيلگون خليج فارس دلچسب و دلپذير باشد. وقتي اينجا شيعه و سني معنايي ندارد و همه زير پرچم پيامبر خوبي ها، دل هاشان به هم پيوند خورده است. دراين جشنواره كه توسط سازمان تبليغات اسلامي استان بوشهربه مدت دو روز همزمان با سالروز ولادت پيامبر اعظم(ص)برگزار شد برگزيدگان جشنواره به همراه شاعراني از كشورهاي مصر،افغانستان، تاجيكستان، عراق، ساحل عاج و تونس به ارائه آثار خود پرداختند.
اشعار شاعران خارجي به زبان اصلي قرائت مي شد و مجري سيد محمد امين جعفري كه خود از شاعران موفق نسل جوان است در پايان هر شعرخواني براي حضار ترجمه مي كرد. وقتي با عبدالله رئيسي دبير جشنواره بين المللي شعر تقريب درباره اين دوره به گفت وگو نشستيم. گفت: سومين سال متوالي است كه سازمان تبليغات اسلامي استان بوشهر در شهرستان كنگان ميزبان جشنواره بين المللي شعر تقريب است و امسال نيز با موضوع و محوريت توصيف و مدح پيامبر اكرم برگزار شد. وي افزود: در اين دوره از جشنواره مجموع 1200 اثراز 320 شاعر به دبيرخانه ارسال شد و در سه مرحله داوري تعداد 30 شاعر به عنوان برگزيدگان اين دوره انتخاب شدند.
دبير جشنواره با اشاره به منطقه اي كه جشنواره در آن برگزار مي شود ابراز داشت: شهر كنگان از لحاظ بافت مذهب اهل سنت و شيعه را دربر مي گيرد و عموم مردمي كه در برنامه هاي جشنواره شركت مي كنند از هر دو مذهب جهان اسلام هستند.
اين سفر و حضور در كنار مردم جنوب ايران به غير از ارزش ادبي براي همسفران ما بهره ديگري را داشت و آن مشاهده عيني پارس جنوبي بود. البته در كنار غرور ملي كه در وجود تمامي دوستان برانگيخته شدن آن را مي توانستيم ببينيم، نحوه زندگي مردم جنوب بود كه در كنار ثروتي عظيم بسيار ساده زندگي مي كردند و توقعي نيز نداشتند. احساس كردم دل دريايي شان فرصت ابراز غصه را ندارد و بار تحملشان را هرازگاهي زمين مي گذارند تا قد راست كنند در برابر اين ناملايمي روزگار.
گفت وگوي نسل سوم با چهار شاعر خارجي جشنواره بين المللي شعر تقريب نشان مي دهد آنها همه وجودشان و همه حركاتشان به بهانه و انگيزه انقلاب اسلامي است و اين خود ماييم كه در جشنواره هامان يادمان مي رود كه انقلاب اسلامي چه بود و چه اهدافي داشت.
از فرهنگ و هنرانقلاب الگو مي گيريم
معروف عبدالمجيد - مصر :دشمنان ما هميشه دنبال نقاط ضعف مردم جهان اسلام بودند. در گذشته بيشتر بر روي مليت و ناسيوناليسم كار مي كردند و نتوانستند به جايي برسند بر اين اساس بود كه به سراغ فتنه طائفي رفتند. كاري كردند تا بين شيعه و سني فتنه بيندازند تا جهان اسلام در موقعيت ضعف قرار بگيرد و از اين طريق به اهداف خود برسند.
الحمدلله با كمك خداوند فعاليتي كه در اين زمينه رخ داد قدم هاي بلندي به سمت همبستگي ايجاد كرد و دشمن در اين مسير نيز ناكام ماند.
ادبيات به گونه اخص و هنر به طور كلي براي ايجاد نگاه همسو مي تواند زبان مشترك كشورهاي اسلامي باشد. تقريب و نزديكي در بين ملت هاي اسلامي از مسير ادبيات و شعر بهترين و كوتاه ترين مسير است. شعر و شعارهاي انقلابي ديگر كشورهاي اسلامي در اين خيزش و بيداري اسلامي از شعر و زبان انقلاب جمهوري اسلامي به ديگر كشورها سرايت كرد و اين به نوعي صادر شدن فرهنگ و هنر انقلاب ايران به ديگر كشورهاست كه ثمره آن پيوندي ناگسستني است.
شاعران ، حاكمان كلام و سروران سخن هستند و گردآوردن و تقريب اين قشر از جامعه اسلامي بدون شك به فرهنگ و رفتار جامعه جهاني اسلام اثري مستقيم خواهد داشت. گسترش و فراگير شدن فرهنگ و هنر اسلامي نياز به همدلي دارد . هنر در برخي مواقع نياز به ترجمه دارد و اگر جريان و اتفاق هاي ادبي در كشورهاي اسلامي به صورت مداوم به ديگر زبان ها ترجمه شود با كيفيت بهتري از انديشه و تفكر اسلامي روبه رو خواهيم بود.
در دانشگاه هاي مصر گروه و زبان ادبيات فارسي وجود دارد، منتها درباره شعر معاصر و به خصوص شعر بعد از انقلاب اسلامي خيلي كم كار شده. شعر و شاعران جريان ساز بعد از انقلاب را بايد بيشتر به بررسي بپردازيم و آنها را به مخاطبين كشور مصر منتقل كنيم. اين اتفاق متقابل در كشور ايران نيز مشاهده مي شود . در مصر شاعران برجسته وجود دارند كه براي مخاطب ايراني هنوز ناشناخته هستند. بعد از انقلاب اخير مصر اين نياز بيشتر احساس مي شود.
دنيا ساعتش را با ايران تنظيم كرده است
محمد ديارا - آفريقاي جنوبي: اتفاقي كه در حوزه شعر دفاع مقدس ايران افتاده و به نوعي از آن مي توان به عنوان شعر پايداري نام برد، مي تواند در ديگر كشورهاي اسلامي به خصوص در آفريقا تاثيرگذار باشد. فرهنگ شهادت طلبي و حفظ اين روحيه يكي از نيازهاي جوانان جنبش بيداري اسلامي است كه نويسندگان و شاعران شما آن را تجربه كردند و اين تجربه مي تواند به كمك شاعران ديگر كشورهاي اسلامي بيايد. بيداري اسلامي كه در كشورهاي مختلف رخ داده به نوعي ديگر در برخي كشورهايي كه نامشان در ليست كشورهاي انقلابي نيست، رخ داده كه به تعبيري مي توان از آن به آگاهي اسلامي ياد كرد.
شعر زبان مشترك اعتراض و حقيقت طلبي در جهان است؛ شما اگر نگاهي گذرا به همين جنبش هاي كشورهاي اسلامي بيندازيد حضور هنرمندان و شاعران را در پيشاني مبارزه با ظلم مي بينيد كه اين نشان از جريان ساز بودن آنان است.
پيش از ايران مردم مسلمان در سراسر دنيا آنچنان به تشكيل حكومت هاي اسلامي اميدوار نبودند و به جرات مي توان گفت ايران پيش قراول تشكيل حكومت اسلامي در جهت اهداف پيامبر عظيم الشان اسلام است و اين خيزشي كه سراسر دنيا را فراگرفته از بركت همين پتانسيلي است كه انقلاب اسلامي ايران به ديگر ملت هاي مسلمان جهان وارد كرد. مردم ايران بايد قدر آرامش و عافيتي كه به وسيله انقلاب اسلامي نصيب شان شده بدانند، امروز مردم دنياي اسلام، ساعت خود را با حركت مردم ايران تنظيم مي كنند.
ادبيات دولتي و واسطه اي را بايد فراموش كنيم
سيد مهدي حسيني - عراق : پل ارتباطي ادبيات ايران و عرب، قرآن است. اين كتاب آسماني در بين هر دو زبان به عنوان مهم ترين مرجع حساب مي شود و در ادبيات فارسي با ارزشمندترين آثاري كه خلق شده متاثر از قرآن است. پس مي توان قرآن را به عنوان محور مهم و تاثيرگذار در ارتباط بين آنها دانست. اين تاثير را در لحظه لحظه زندگي مردم مي توانيد ببينيد.
در كنار قرآن، به دليل حضور كشورهاي فارسي زبان و عرب زبان در يك منطقه مشخص و نزديكي و حتي داشتن مرزهاي مشترك، فرهنگ، آداب و رسوم خواسته يا ناخواسته از يكديگر متاثر است.
بايد نگاهمان را در قبال تبادل فرهنگ و هنر حرفه اي كنيم. ما كمتر از آنچه كه تصور مي كنيم نويسنده و مترجماني داريم كه به هر دو زبان مسلط باشند و يا اينكه اگر هم اينچنين باشد دغدغه اي به نام فرهنگ و هنر را در دل داشته باشند و بخواهند گامي در راستاي معرفي فرهنگ اين دو زبان همسايه به يكديگر بردارند.
ايجاد پايگاه هاي مشترك فرهنگي كه هر دو زبان را پوشش دهند نيز مي توانند به اعتلاي جهان اسلام كمك كنند. سايت ها و مجلات تخصصي در حوزه ادبيات امروز كه به هر دو زبان بپردازند و به معرفي و نزديكي هر چه بيشتر زبان فارسي و عربي كمك كنند. بايد از تهديدي كه دشمن در طول ساليان متمادي به اسم دشمني عرب و عجم به آن دامن زده است فرصت سازي كنيم. ادبيات و تبادل ادبي بايد از فضاي رابطه و واسطه خارج شود. رسانه ها نبايد ادبيات دولتي را به همديگر معرفي كنند. آن چيزي كه مستحق معرفي است ادبيات پوياست. «شعر» عصاره تمدن، فرهنگ، تاريخ و حتي جغرافياي يك ملت است. شاعران امروز بايد جهاني باشند. بسياري اين استنباط را دارند كه شعر برخلاف موسيقي زبان جهاني ندارد؛ اين نگاه صحيح نيست. البته شاعر به عنوان نماينده فرهنگ جامعه خود بايد به ديگر زبان هاي پر مخاطب دنيا مسلط شود چون جدا از اينكه او را با فكر و افق انديشه ديگر فرهنگ هاي دنيا، بدون واسطه آشنا مي كند؛ باعث مي شود كه به دو يا چند شاعر بدل شود. چقدر زيباست كه انسان از چشمه هاي متفاوتي ادراك هستي را بنوشد وچه بهتر مي تواند انسان هاي بيشتري را سيراب كند.
22 بهمن فقط براي شما نيست!
عبدالله بليم - ساحل عاج: در كشور ساحل عاج شايد نتوانيم به طور صريح بگوييم بيداري اسلامي رخ داده اما مي توان گفت بعد از حوادث يك سال اخير در جهان، آگاهي اسلامي و ارتقاي بينش از لحاظ فرهنگي شكل گرفته است. مردم بر اين باور رسيده اند كه مسلمانان نيز مي توانند حكومتي كه توان اداره امور را داشته باشد تشكيل دهند.
زماني در كشور ما اين ضرب المثل بود كه با تسبيح نمي شود مردم را اداره كرد اما به چشم خود ديدند كشور ايران با حضور رهبر مذهبي قدرتمندي حضرت امام خميني(ره) به سربلندي رسيد و در جهان حقانيت خود را ثابت كرد.
در مدارس لاييك نيز انجمن هاي اسلامي به طورغير رسمي تشكيل مي شود. اين نشان مي دهد غير از مسلمانان كه 40 درصد جمعيت كشور ساحل عاج هستند نيز درگير روشنگري جهان اسلام شده اند. در آگاهي بخشي تفاوتي بين شيعه و سني نيست و در يك راستا و آن هم اعتلاي پرچم اسلام تلاش مي كنيم.
بزرگ ترين معضل در جامعه كشورهايي چون ساحل عاج كمبود عالم ديني است. انقلاب در دل مردم اتفاق مي افتد و مردم آماده پذيرش هستند اما كساني را كه بايد آنان را به مقصد راهنمايي كنند در پيرامون خود نمي بينيد. ايجاد انقلاب اسلامي در منطقه و كشورهاي اسلامي بدون حضور اسلام شناس تاثيري در نهايت نخواهد داشت. اين جريان فكري بايد بيشتر تقويت شود و اين تقويت در انديشه بايد نمود داشته باشد.
انقلاب اسلامي ايران بهترين الگو براي جهان اسلام است. ايستادگي و پشتيباني از انقلاب در كنار علاقه عجيب مردم ايران به اسلام سرمايه ي اين نظام است و ديگر كشورهاي اسلامي مي توانند اين فرمول را از مردم ايران بياموزند. سليقه شايد در بعضي موارد در بين مردم ايران متفاوت باشد ولي در سرشت اين مردم دلباختگي به نظام ديده مي شود. 22 بهمن نمونه بارز اين اتفاق است كه من نيز در كنار مردم ايران آن را تجربه كردم. اين نوع همبستگي را ملت هاي مسلمان كم دارند. پيامي را كه مردم ايران در اين روز به دنيا مخابره مي كنند ، نمي توان از داخل ايران درك كرد بلكه اين پيام و ابعاد گسترده و عظيم آن را ديگر ملت ها به خوبي دريافت مي كنند.

 



نامه وارده

لطفا فقط وزير ارشاد بخواند
اين چند خط را در حالي مي نويسم كه شب گذشته در محوطه تالار وحدت اشك هايم را ريخته ام و پناهي جز نسل سوم روزنامه مورد علاقه ام كه سالهاست با آن زندگي كرده ام، ندارم. من فارغ التحصيل علوم سياسي هستم و يكي از علاقه مندان تئاتر و موسيقي. همراه همسرم براي حضور در كنسرت يكي از اساتيد موسيقي سنتي به تالار وحدت و سالن رودكي رفتيم. در ميان اجراها، چند دقيقه تنفس اعلام كردند. من از همسرم جدا شدم و به محوطه بيروني سالن آمدم؛ كلا هميشه مي دانم و بعينه ديده بودم كه فضاهاي جشنواره اي در كشور ما بويژه جشنواره فجر، زياد فضاي متناسبي با نام آن و بهانه آن يعني بزرگداشت انقلاب اسلامي نيست اما به هر حال من به عنوان يك دختر تحصيل كرده و محجبه كه چادر را نه به خاطر اجبار و نه يك سنت خانوادگي كه به بهاي عشق به دينش، انتخاب كرده است؛ در اين محيط ها هم همينگونه حاضر مي شوم و به اصطلاح «جوگير» اين فضاهاي رنگارنگ نمي شوم. به قول خود شما در نسل سوم همرنگ جماعت نمي شوم! اما سوال من اين است چرا بايد فضا، فضايي باشد براي آنها كه به خاطر همه چيز به اين جشنواره ها مي آيند؛ جز آنچه بايد بيايند؟! چرا بايد به من كه يك محجبه هستم در پله هاي سالن رودكي پيشنهادهاي بي شرمانه بدهند؟ چرا بايد هيچ نظارتي بر ورود و خروج آدم ها نباشد و مرجعي براي رسيدگي به اين هرزگي هاي به اصطلاح فرهنگي - هنري نباشد؟ چرا مسائل اصلي نظام و اسلام فراموش شده و فرعيات در كانون توجه قرار دارد؟ چرا برداشتن شال و روسري در سالن هاي جشنواره هاي فجر ـ بزرگداشت انقلاب اسلامي و مجاهدت هاي امام و شهدا ـ عادي باشد و هر نوع پوشش و آرايشي بدون اشكال؟ آيا گشت ارشاد فقط بايد در نمايشگاه كتاب حضور داشته باشد؟ نكته ديگر اينكه در جشنواره موسيقي امسال به عكس سال هاي قبل، حتي اعضاي گروه هاي اجرا كننده نيز حجاب را رعايت نمي كردند؛ چه شده است واقعا؟ ما خيلي آوانگارد شده ايم و يا ديگر قيد همه چيز را زده ايم؟ در همين كنسرتي كه ما حضور داشتيم خانم هاي گروه هر كدام شالي روي سرشان بود؛ كه اگر نمي بود هم زياد فرقي نمي كرد...سوال من اين است كه نكند ما اشتباه مي كنيم در يك نظام اسلامي به تماشاي تئاتر و موسيقي مي رويم چون روي صحنه و داخل سالن، آدم ها زياد همخواني با نظام اسلامي و نام جشنواره ندارند! من آن شب از عمق دلم به امام زمان(ع) گلايه كردم و از او مدد خواستم و به آنچه انتخاب كردم، عشق مي ورزم؛ دلم شكست و اين چند خط را نوشتم.
امضا محفوظ
نسل سوم: شبيه به اين گزارش در ايام بهمن ماه چند گزارش ديگر هم به دستمان رسيده كه با جزئيات نزد روزنامه محفوظ است اگرچه مي دانيم مسئولان جشنواره ها اصولا كاري به اين گزارش ها ندارند.

 



بوي بارون

حجم عظيم غصه ام را ياد آورده
ته مانده ي سيگارهاي بي تو لب خورده
اين روزها حال نگاهم سخت آشفته است
بوي خوش پيراهنت را باد آورده
خورشيد من دوري واز من چهره مي گيري
باغ درون جامه ام بي نور پژمرده
از گريه هاي در فراقت آب خواهم رفت
از ماه خواهد ماند بر جا شمعي افسرده
اين جام هاي مستي با اشك آلوده
شيريني نام تو را از كام ها برده
فردا اگر پروانه برگردي چه مي يابي؟
جز شمع در پاي عبور باد ها مرده...
بابك نبي

 



ساعت 25

حوالي عمود عقربك هاي ساعت بود بر صفحه زمان، كليد را در حافظه قفل چرخانيد و در باز شد. اتاق خالي بود، نه صداي مكالمه اي هر چند كوتاه به گوش مي رسيد، نه صداي تاب خوردن پرده هاي قديمي توي باد...و نه حتي صداي وز وز مگس مزاحمي كه گاه گاه پرسه مي زد در اوج افكارش و بهم مي ريخت پازل حرف هايي را كه با زحمت كنار هم چيده بود. كنار پنجره رفت و خيره شد به تكه كاغذي كه آن را باد نا خواسته به كوچه آورده بود، آن قدر كه ربود خواب، تما شا را از چشمانش...
و با صداي ممتد يك بوق از ماشين همسايه به خود آمد. نگاه كرد به عمق دلپذير آسمان...
نه شب بود و نه روز..تنها رگه هايي از زرد و نارنجي غروب دويده بود ميان آرامش آبي آسمان كه حالا به لاجوردي مي زد...ايستاد كنار پنجره....آن قدر كه با هم به انتظار نشسته بودند، پنجره هم قد كشيده بود و هر روز، تب دار تر از ديروز مي شد.
كوچه خالي بود...نه برگ هاي خشكي روي زمين مانده بود كه با عبور ناگهاني دوچرخه بچه ها، ميان زمين و آسمان تاب بخورد، نه پيچك ها تاب زمستان را آورده بودند كه پنجره خانه روبه رويي را بپوشانند، نه برف مي باريد تا بشود سپيدي اش را به سپيدي خاطرات خود پيوند بزند...
به آشپزخانه رفت...به اجاق خالي خيره شد...نه به خاطر مي آورد غذايي كه پخته باشد بر سر شعله هاي گرم آن را، كه عطرش پيچيده باشد ميان حواس...نه ياد مي آورد به كام طعم جرعه اي را كه نوشيده باشد از گرما گرم آن... بي آنكه به ياد بياورد آخرين بار را، چاي دم مي كند...روي صندلي كوچك چوبي مي نشيند و به تماشا مي ايستد تمام حجم خالي صندلي مقابلش را... صداي قل قل كتري كه به گوش مي رسد به خود مي آيد و پايان مي دهد نظاره تمام خالي ها را...چاي مي ريزد و به كنار پنجره مي رود...
تمام سطح شفاف پنجره در مه حادثه و انتظار فرو رفته بود، دست مي كشد روي تن پنجره.. و با آستين بلندش پاك مي كند مه را از روي چشم هاي باز پنجره...هردو به انتظار مي ايستند تا شايد بگذرد از كوچه كسي، كه دست مي سايد به سمت زنگ در..شايد خبري بياورد، اثري، دست خطي...اما كوچه همچنان خالي است...انگار كه در كشاكش هر انتظاري تنها انتظار است كه جان مي گيرد و باقي همه خالي است...
اولين جرعه چاي را كه مي نوشد، هايكوي محبوبش را با خود تكرار مي كند...
زود تر سرد مي شود چاي در تنهايي...
نيلوفر حيدري

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14