(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 27 اسفند 1390- شماره 20170

سبدي از گل ياس
طاووس مغرور
خاك آسماني
كبريت
داستان نوجوان
معرفي ورزش ها (22)
اسب دواني (سواركاري)، ورزش شادابي



سبدي از گل ياس

تا سر انگشت نسيم
دل من را لرزاند
دست تقدير برايم آورد
سبدي از گل ياس
سايه اي ازگل سرخ
و حقايق بيدار
سبدي آيينه
شبدري زير درخت
كركسي روي زمين
و قناري در خواب
بوي نيلوفر را مي تواني بخوري!
موج اشك ديدار، روي لاله جاري ست.
حس لمس آواز
زردي سبز چمن
سردي آب حيات
وزوز كندوها
غرش ابر خزان
و چناري بي تاب
سوز سرد شبنم
چشمك تيز عقاب
سنگ سنگين سجود
روي كفش دوزك ها
پر كفش دوزك ها
پرپر و از من است
در تهي دست زمين
سركي مي نوشم
رويش شاد زمين
باز هم خواند مرا
باز بايد بروم
آن طرف در دل باغ
فصل زيباي بهار منتظر است...
بهاره دهاقين كلاس 2/3
مدرسه ي راهنمايي محدثه
منطقه ي 15 تهران

 



طاووس مغرور

يكي بود يكي نبود
زير گنبد كبود
جز خداي مهربون هيچكي نبود
توي يك جنگل سبز
توي تابستون گرم
موقع رسيدن
توتاي شيرين و نرم
جنگل پر از صفا بود
با آبشاراي زيبا
گنجيشاي خوش آواز
كانگروهاي شيطون
زرافه هاي دراز
اما يه مشكل بد
يه جاي كار ناجور بود
يكي بود اونجا دلش
از مهربوني دور بود
يه طاووس قشنگ بود
با بال هاي رنگارنگ
خوشگلي اين طاووس
قلبش رو كرده بود سنگ
از خودش تعريف مي كرد
با هيشكي حرف نمي زد
مي گفت: «فقط من خوبم
بقيه زشتند و بد»
به خرگوشه مي خنديد
به ببر مي گفت: راه راهي
كلاغه رو كه مي ديد
مي گفت: چقدر سياهي!
يه شب تو خواب طاووسه
يه خواب ترسناكي ديد
هي به خودش مي پيچيد
يه دفعه از جا پريد
خواب ديد كه بال و پرش
يك دفعه بر زمين ريخت
طاووس بدون پرهاش
شدش يه چيز بي ريخت
طاووسه اين رو فهميد
كه كارش اشتباهه
خجل شد و قبول كرد
كه خودبيني گناهه
تند و چابك مثل باد
رفت طرف حيوونا
با بغض و شرمندگي
معذرت خواست از اونا
صنم نعمتي
سوم راهنمايي
مدرسه راهنمايي سعدي

 



خاك آسماني

از خانه كه بيرون آمد صداي اذان از مسجد شنيده مي شد، دوان دوان به سمت مسجد حركت كرد تا از نماز جماعت جا نماند، بعد از خواندن نماز و گپ زدن هاي دخترانه با دوستانش، راهي خانه شد. هنگام خروج از مسجد پارچه اي سبزرنگ توجه او را جلب كرد.
روي پارچه نوشته شده بود: «ثبت نام اردوي راهيان نور شروع شد!»
فاطمه با مادرش درباره اردو صحبت كرد و مادر او كه زني مهربان و متدين بود او را براي رفتن به اين اردو تشويق كرد. بعد از ثبت نام براي رسيدن روز حركت لحظه شماري مي نمود.
بالاخره روز موعود فرا رسيد، اتوبوس حركت كرد و مسئول اردو چفيه هايي را بين بچه ها پخش مي كرد. نواي «كجاييد اي شهيدان خدايي...» از ضبط اتوبوس به گوش مي رسيد. حس عجيبي داشت! نمي دانست بين اين چفيه و نوايي كه پخش مي شود چه ربطي وجود دارد ولي كاملا فهميده بود كه اين سفر با همه سفرهايي كه تا به حال رفته است تفاوت دارد.
شب شده بود و اتوبوس به دوكوهه رسيد...
بغض داشت، روي زمين دوكوهه كه راه مي رفت معني حرف روحاني كاروان را فهميد كه مي گفت: «در دو كوهه هيچ كس غريب نيست.»
آري! با اينكه براي اولين بار به اينجا آمده بود ولي برايش آشنا بود.
هر روز از زبان راويان حرف هاي جديدي مي شنيد و با قهرماناني آشنا مي شد كه عين مهرباني و تواضع پر از اقتدار بودند.
امروز روز سوم اردوست...
قرار بر اين است كه آنها را به شلمچه ببرند، روحاني كاروان گفته بود:
«شلمچه كربلاي ايران است»
و حالا فاطمه به اين مي انديشيد كه قرار است در اين كربلا چه ببيند؟
اتوبوس كه به شلمچه رسيد، فاطمه ناخودآگاه كفش هايش را درآورد و شروع به حركت كرد به خاك هاي زير پايش كه نگاه مي كرد به خود مي گفت: اگر اينجا كربلاست پس اين خاك، آغشته به خون ابوالفضل هاست. حالا فهميده بود كه آمدنش به اين جا و تشويق هاي مادرش بي دليل نبوده است. آن جا خبري از شهر، لباس هاي رنگي، ساختمان هاي بلند، ماشين هاي زيبا و... نبود. همه چيز به رنگ خاك بود ولي خاكي كه بوي آسمان مي داد. فاطمه حس مي كرد صداي خاك را مي شنود خاكي كه «الله اكبر» مي گفت.
گوشه اي نشست. توجه اش به دختري جلب شد كه كمي آن طرف تر نشسته و به زمين خيره شده بود. جلو رفت و سلام كرد. اسم دختر را پرسيد دختر گفت: اسم من زهرا است، براي پيدا كردن پدرم آمده ام، هم رزمانش مي گويند اينجا شهيد شده است، سال ها منتظر او هستم ولي هنوز برنگشته است.
فاطمه به فكر فرو رفت و از خودش بدش آمد و به خود گفت: من هر روز پدرم را مي بينم و غرق در بوسه اش مي كنم بدون اينكه به فرزندان شهدا فكر كنم.
ناگهان به خودش آمد و ديد زهرا هنوز هم به آن نقطه خيره شده است.
از او پرسيد: نام پدرت چيست؟ گفت: نام پدرم شهيد حسين صادقي است، در شلمچه شهيد شده است و نتوانسته اند جنازه اش را پيدا كنند.
فاطمه از زهرا خداحافظي كرد.
امروز روز آخر اردو است...
اتوبوس حركت كرد و به سمت شهر آمد، فاطمه اين بار با يك دنياي جديد به شهر آمد، در حالي كه هيچ چيز برايش به زيبايي جنوب نبود.
يك سال به انتظار نشست تا باز هم به اردو برود، بالاخره دوباره فاطمه راهي جنوب شد، فاطمه دوباره به جايي مي رفت كه قبلا دلش را آنجا جا گذاشته بود. وقتي به شلمچه رسيد چفيه اش را همان جايي كه زهرا نشسته بود پهن كرد و نماز خواند، ناگهان تابلويي نظرش را جلب كرد. كمي كه دقت كرد ديد تابلو دقيقا همان جايي است كه زهرا به آن خيره مي شد. باورش نمي شد، روي تابلو نوشته شده بود:
«محل شهادت شهيد حسين صادقي»
راضيه كلايي
اول راهنمايي
مدرسه راهنمايي نور
منطقه ي 15 تهران

 



كبريت
داستان نوجوان

دستم سوخته بود و اشكم از گونه هايم پايين مي ريخت و با دست ديگرم از بازو گرفته بودم و به زور تحملش مي كردم. مدير مدرسه در حالي كه سرزنشم مي كرد پماد سوختگي را روي دستم مي ماليد. به زنگ تلفن همراهش كه در جيب كاپشن قهوه اي اش ، بي وقفه زنگ مي زند، بي اعتنا بود . لبانش را مي گزيد و عصبانيت از سر و رويش مي باريد. من از ترس كار بدي كه كرده بودم و درد سوختگي كه عذابم مي داد ساكت تر از پيشم كرده بود و فقط نگاه مي كردم و اشك مي ريختم.
زنگ مدرسه به صدا درآمد و دانش آموزان از كلاس ها بيرون آمدند و به حياط كه رسيدند دعواها و بازي ها و پريدن و جهيدن ها شروع شد. خيلي از همكلاسي هايم وقتي از جلوي در مدرسه كه طبقه پايين بود رد مي شدند، به من نگاهي مي انداختند و مي خنديدند و چشمكي مي زدند و به حياط مي رفتند تا زنگ استراحت اول را بگذرانند.
مدير مدرسه، دستم را كه باندپيچي كرد، رفت و پشت ميزش نشست و تلفن را برداشت و زنگ زد و با دستانش اشاره كرد كه بيرون بروم. در نگاه اخم آلودش تنفر شديدي از من و كاري كه كرده بودم ديده مي شد. سرم را پايين انداختم و دست سوخته ام را به علامت اجازه بالا بردم و بيرون رفتم. آقاي هاشمي- معاون مدرسه مان- از پشت شيشه حياط من را ديد و داخل سالن شد و گوشم را گرفت و به طرف دفترش برد و شروع كرد به داد و بيداد و نصيحت كردن من.
- كه كبريت مي آري و دفتر و كتاب آتيش مي زني؟ مي دوني اين كارت مي تونست كلاس رو به آتش بكشه؟ اون پرده كلاس كه آتشش زدي رو فردا بايد بخري و عوضش كني. هي ما مدرسه رو آباد كنيم و شما هم بياييد تخريبش كنيد و بسوزونيش. واقعا خجالت نمي كشي؟ شماره خونه تون رو بگو ببينم.
دلهره ام بيشتر شد. اگر به پدرم زنگ مي زدند كه كارم ساخته بود. هنوز جاي كتك هايي كه جمعه به خاطر پنچركردن ماشين همسايه خورده بودم تازه بود. افتادم به التماس و هرچه قدر من التماس كردم آقاي هاشمي بيشتر لج كرد و آخرش مجبور شدم شماره تلفن خانه را بدهم و از شانسم پدرم گوشي را برداشت و قرار شد همان روز به مدرسه بيايد قلبم پنچر شد. پنچرتر از پنچري ماشين همسايه. دلم آتش گرفت، آتشي بيشتر از آتش پرده كلاس كه آتشش زده بودم. من نمي خواستم پرده را آتش بزنم، كتاب هاي مقيمي را كه آتش زدم، آتشش به پرده گرفت. دستم را به طرف پرده بردم كه خاموشش كنم و آتش به لباس پشمي ام گرفت و ديگر نتوانستم خاموشش كنم. صداي بچه ها كه بلند شد، معلم ها و معاون داخل كلاس رفتند و خدمتگزار بيچاره با سطل آب آمد و خاموشش كرد. و بعدهم گوش من را گرفتند و بيرونم كردند. سردي تنم كه از آب سطلي كه رويم ريخته بودند با آتش ترسي كه درقلبم زبانه مي كشيد به هم آميخته بود و چشمانم مي پريدند و دستانم مي لرزيدند. زنگ زده شد و بچه ها به صف ايستادند و به طرف كلاس ها رفتند. من پشت در دفتر معاونت سرم را به ديوار گرفتم و دستانم را به پاهايم چسباندم ده دقيقه اي كه گذشت پدرم از در مدرسه پيدايش شد و با قدم هاي تندش به طرف در سالن آمد و در را باز كرد و به طرف در دفتر مديريت كه روبه روي در ورودي بود رفت و من را كه گوشه ديگر ايستاده بودم نديد. تپش قلبم بيشتر شده بود. در خيالم پدرم را مي ديدم كه همراه مدير و معاون و معلم هاي مدرسه كمربندهايشان را باز كرده اند و به طرفم مي آيند و به شدت تمام تنبيه ام مي كنند و كمربندهايشان را برتن و دست و پايم مي زنند. باز در خيالم ديدم كه من را از تير بزرگ پرچم مدرسه بالا مي برند و در اوج ميله مي بندند و پرندگاني وحشي و سياه كه مثل كلاغ هايي با چنگال هاي تيز هستند به طرفم مي آيند و با نوك ها و دندان هاي ريز و تيزي كه از زيرنوكشان پيداست گوشت هاي تنم را مي گيرند و مي كنند و مي خورند. خيالم آشفته بود و در قلبم غوغايي بود.
عرق از سر و رويم مي چكيد و قلبم از شدت ترس و وحشت از جاكنده مي شد. در اين افكار و تصورات غوطه ور بودم كه پدرم همراه مدير مدرسه و معاون مدرسه با نگاه هايي غضب آلود به طرفم آمدند. اين تصوير برايم آشنا بود همان لحظه يادم آمد كه اين تصوير را در يكي از خوابهايم ديده بود. وحشتم چند صدبرابر شده بود. نگاه غضب آلود پدرم كه چشمان سبز و پر از خشمش را به من دوخته بود و پيشم مي آمد، وجودم را پر از اضطراب مي كرد. من كه سرم را مدتي بود برگردانده بودم و خودم را به ديوار چسبانده بودم از وحشتي كه قلبم را به شدت تمام به تپش درآورده بود نگاهشان مي كردم. پدرم دستش را بالا برد كه سيلي محكمي به من بزند. تمام خيال هايي كه كرده بودم در يك لحظه به شدت تمام در من دوباره جان گرفتند و به حركت درآمدند، هنوز دست بزرگ پدرم بر صورت لرزانم نرسيده بود كه از هوش رفتم و مثل يك جنازه بر زمين ولو شدم.
بدون اينكه متوجه باشم كجايم و بعد از بيهوشي ام چه اتفاقي افتاده است! چشمانم را كه باز كردم، نگاهم به چشمان سبز و غضبناك پدرم افتاد . مادرم جلوتر آمد و شروع كرد به خدا را شكر كردن و طرف ديگر معاون مدرسه ايستاده بود و مي خنديد. چند دقيقه بعد مرد سفيدپوشي كه نمي دانم دكتر بود يا پرستار آمد و اجازه داد كه برويم. معاون مدرسه آرام در گوش پدرم مي گفت كه تنبيهم نكند، چون همين غش كردن و بيهوش شدنم بزرگترين تنبيه بوده. پدرم لبانش را مي گزيد و بلندتر مي گفت: «اين طور كه نمي شود، بايد يه گوشمالي بهش داد.» و معاون مدرسه با صداي ملايم تري مي گفت: «به هر حال بچه خودتان هست ولي به نظر من همين ماجرا براش يه تنبيه بزرگ بود. بهتره ببخشينش تا عبرت بگيره.» مرد سفيدپوش دوباره برگشت و گفت: «محض احتياط يه آمپول بزنيم تا تقويتش كنه.» من چشمانم را بستم و باز كردم؛ ولي چيزي نگفتم. بعد از تزريق آمپول، همين كه خواستم بلند شوم ، قوطي كبريت از جيبم افتاد بر زمين و كسي متوجه نشد. من كه خودم متوجه افتادن قوطي كبريت شده بودم با پايم آن را كمي عقب تر راندم. پدرم و معاون مدرسه جلوتر رفتند و مادرم دست راستم را گرفت و در حالي كه داشتيم از اتاق بيرون مي رفتيم مرد سفيدپوش صدايمان كرد و قوطي كبريت را نشانم داد و گفت: «مثل اين كه اين مال شماست!» نگاه پدرم و معاون مدرسه به من خيره شده بودند و لبانشان را از عصبانيت مي گزيدند.
محمدمهدي سعادتي

 



معرفي ورزش ها (22)
اسب دواني (سواركاري)، ورزش شادابي

مقدمه
اسب سواري فوايد فراواني در سلامت تن و روان دارد. اسب سواري چنان نيرويي به انسان مي دهد كه انسان، غم و اندوه را فراموش كرده و جايش را به شادي و نشاط مي دهد.
امام صادق(ع) فرموده اند: «شادابي در ده چيز است: ...سواركاري يكي از آن هاست». سواري، زينت بودن، حمل بار و استفاده در جنگ، مواردي از كاربرد اسب است كه در آيات قرآن بدان اشاره شده است. (سوره نحل آيه هفت و هشت و انفال آيه شصت).
¤ از شرايط انجام يك مسابقه اسب دواني، تعيين مسير مسابقه و مشخص كردن ابتدا و انتهاي مسير است.
¤ اسب يكي از حيواناتي است كه انسان همواره رابطه خوبي با آن برقرار كرده و توانسته است براي پيشبرد بسياري از كارهاي خود، از آن استفاده كند. اسب داراي گونه ها و نژادهاي مختلف است و در زندگي انسان براي كارهاي مختلف به كار مي رود. از قبيل سواري، كشيدن گاري و درشكه، حمل و نقل بار، شخم زدن، اسب دواني و غيره.
¤ تاريخ رام كردن اسب هنوز به درستي شناخته نشده است. باستان شناسان باتوجه به قديمي ترين آثار بر جاي مانده از پيشينيان در رابطه با رام كردن اسب ها، معتقدند كه اولين اسب هاي اهلي به بيش از سه هزار سال قبل از ميلاد برمي گردند. قبل از آن اسب به منظور تهيه غذا شكار مي شده است. اگرچه اهلي ساختن اسب در مقايسه با حيواناتي چون سگ (نه هزار سال قبل از ميلاد) و گوسفند و بز (پنج هزار سال قبل از ميلاد) مؤخر بود، با اين وجود تحول عظيمي در زندگي انسان به وجود آورد.
¤ سواركاري ورزشي بسيار قديمي است كه از ديرباز به منظور جنگيدن يا پيام رساني به افراد آموزش داده مي شد.
¤ سواركاري ورزش، هنر و روش هايي است كه به سوار شدن و هدايت كردن اسب مربوط مي شود.
¤ ويژگي اين ورزش اين است كه انسان و اسب را متحد مي سازد، بنابراين موفقيت اسب و سواركار به ارتباط و اعتماد و احترامي كه آن دو براي يك ديگر قائل اند، بستگي دارد.
¤ اين ورزش امروزه نه تنها به عنوان يك رقابت سالم و مفيد، بلكه به عنوان سرگرمي و به منظور گذراندن اوقات فراغت مورد توجه قرار گرفته است، و با اين كه نسبت به بسياري از ورزش ها پرهزينه به نظر مي رسد، هر ساله تعداد بيشتري طرفدار به سوي خود جلب مي كند.
¤ اسبها نمي توانند مثل ما انسانها حرف بزنند. صداهايي كه اسبها از خودشان درمي آورند شايد براي ما كاملا بي معني به نظر برسد. اما اسبها از همين صداها منظور دارند و به واسطه آن با ديگران حرف مي زنند.
تاريخچه سواركاري جهان
انسان از شش هزار سال قبل از ميلاد سعي داشته است كه اسب را رام كند و از آن بهره ببرد، ولي به دليل سرعت آن در فرار موفق نشده است. قديمي ترين آثار درباره اسب در اروپاي شرقي، شمال قفقاز و آسياي مركزي يافت شده اند.
قبل از آن كه اسب توسط انسان رام شود، مردم از ارابه استفاده مي كردند و آنها را به حيواناتي مانند گاو يا الاغ وحشي مي بستند. بستن ارابه به اسب هاي كوتاه قد، خيلي دشوار نبود، در حالي كه سوارشدن بر كمر اسب باعث وحشت و رم كردن آن مي شد.
فسيل هاي پيدا شده نشان مي دهند كه اسب هاي آن دوره براي حمل انسان بسيار كوچك بوده و قد آنها به بيش از 140 سانتي متر نمي رسيد.
تربيت و پرورش اسب نيز، به خصوص در خاورميانه اهميت بسياري يافت و صحرانشينان اين مناطق به پرورش و نگهداري اسب هاي اصيل عربي پرداختند. سواركاري تا اواخر قرن پانزدهم، بيشتر در جنگ ها معمول بود. البته در بعضي از كشورها مانند ايران باستان، به عنوان ورزش و سرگرمي نيز مورد توجه قرارمي گرفت (مانند بازي چوگان)
در اواخر قرن نوزدهم، با پيشرفت صنعت و جايگزين كردن اسب ها توسط ماشين آلات، سواركاري جنبه ورزشي و سرگرمي كه امروزه مشاهده مي شود را به خود گرفت.
¤ زين و ركاب از اختراعات چيني ها است.
تاريخچه سواركاري ايران
واژه اسب به معناي «آفريده نيك» است. نام اسب همواره با واژه هايي مانند چابكي همراه بوده است. پيشينيان براي اسب هاي خود احترام بسياري قائل بودند به گونه اي كه صاحب اسب، نياكان اسب نژاد خود را تا 12 نسل پشت مي دانست و به هنگام مرگ اسبش به شدت غمگين مي شد. همچنين اسب را جانوري نجيب نيز مي شناسند.
نام اسب هاي گوناگون در زبان فارسي:
ابرش: اسبي كه در پوستش لكه هايي به غير از رنگ اصلي اش وجود داشته باشد.
باره يا بارگي: به معني مطلق اسب گفته مي شود و ربطي به باربري ندارد.
بالاد و بالاده: اسب تندرو يا اسب يدكي.
بوز: اسب نيله (كبودرنگ).
توسن: اسب سركش.
چرمه: اسب، اسب سپيد يا اسبي كه دست و پايش سپيد باشد.
خنگ: اسب سپيد.
سمند: اسب زرد.
شولك: اسب تيزرفتار.
نوند: اسب تندرو.
يكران: اسب نژاده و نجيب.
در ايران باستان به ويژه دوره هخامنشي اسب نقش بسيار زيادي داشت. به اسبهاي تربيت يافته «پارس» مي گفتند عرب ها اين كلمه را به فارسي معرب كرده اند و آن را به معني تيزرو و سواركار ماهر به كار مي برند. اسب حيواني است كه با سرما و شرايط سخت كوهستاني سازگار است برخلاف شتر كه با شرايط گرم و شن زار و سرزمين عربي سازگار بوده است.
مقررات
اسب هايي كه مي توانند در مسابقات شركت كنند:
1- اسب هاي تروبرد و دوخون (در صورت داشتن شناسنامه)؛
2- اسب هاي اصيل تركمن، عرب اصيل و ساير نژادها (در صورت داشتن شناسنامه و آزمايش DNA)
¤ در اين رشته ورزشي سواركار بايد وزن مورد تاييد قوانين اسب سواري را داشته باشد، مثلا براي اسب هاي دوساله وزن سواركار حداكثر 58 كيلوگرم باشد.
¤ هرگونه شرط بندي در ميدان اسبدواني غيرمجاز و غيرقانوني و به منزله قمار محسوب و موجب ضمان است و متخلف تحت پيگرد قانوني قرار خواهد گرفت.
آموزش
¤ اولين گام يادگيري سواركاري، يادگيري ارتباط برقرار كردن با اسب است. سواركار بايد بتواند خلق و خوي اسبي را كه قرار است سوار شود درك كند و با او به خوبي ارتباط برقرار كند، تا اسب فرمان هاي او را بهتر درك كند و انجام دهد. به طور مثال، هنگامي كه اسب گوش هايش را به سمت جلو مي چرخاند و سرش را بالا مي گيرد، به اين معناست كه صدايي او را نگران كرده است و او با دقت در حال پيداكردن منبع صداست. اسبي كه گوش هايش را مي چرخاند و زبانش را بيرون مي آورد، قصد سر به سرگذاشتن و بازي با سواركار را دارد...
شيهه خفيف با لبهاي بسته: اسب شما در حالي كه لبهايش بسته است، شيهه آرامي مي كشد كه صدايي شبيه اين دارد: رررررت ت ت ررررت! در اين حالت معمولا اسب سرش را بالا گرفته است. او دارد به شما مي گويد: «سلام چطوري؟ از ديدنت خوشحالم!»
بيرون دادن نفس يا پوف كردن: اين حركت معمولا به معني اين است كه اسب شما از چيزي ترسيده است. اما بعضي از اسب ها وقتي هيجان زده مي شوند يا منتظر اتفاق خوبي هستند چنين صدايي از خودشان درمي آورند.
شيهه: شيهه صداي بلند، كشيده و رساي اسب است. شيهه اسب مي تواند دو معني مختلف داشته باشد: اضطراب يا اعتماد به نفس و ابراز وجود. براي فهميدن معناي شيهه اسبتان بايد به شرايط دقت كنيد. همچنين نوع صداي شيهه كشيدن اسب در اين دو مورد متفاوت از هم است.
¤ وقتي اسب در گروهي از اسب ها كه با هم بيرون آورده شده اند شيهه مي كشد درواقع دارد به اسب هاي ديگر خبر مي دهد كه متوجه چيزي نامعمول شده است.
آه كشيدن (نفس عميق): در هنگام لنج كردن اسب يك آه از روي آرامش و راحتي مي كشد كه مي توانيد آن را بشنويد و ببينيد. با شنيدن اين آه مي توانيد پيش از سوار شدن مطمئن شويد كه اسبتان آرام و آماده است. در اين حال معمولا اسب سرش را پايين مي گيرد و يك دم عميق مي گيرد كه طي آن هوا را با شدت و عميق از سوراخ هاي بيني اش به درون مي كشد كه باعث لرزش سوراخ هاي بيني مي شود.
اسب با گوش هايش با شما حرف مي زند: اسبي كه در هنگام سواري به دستورات سواركار گوش مي دهد گوش هايش حالت خنثي دارد، تقريبا در وسط قرار دارد و آرام است. اگر اسبتان در هنگام سواركاري گوش هايش را بخواباند به اين معني است كه دستورات شما را كاملا دريافت كرده اما قصد ندارد به آن عمل كند گاهي اوقات حالت گوش هاي راست شده به جلو هم مي تواند نشانه عدم پيروي اسب از دستورات شما باشد.
¤ يكي از مهم ترين تصميماتي كه يك سواركار براي راحتي، امنيت و عملكرد بهتر خود و اسبش مي گيرد، انتخاب يك زين خوب است.
¤ اسب ها به شدت به حس تماس براي برقراري ارتباط با انسان ها و با ديگر اسب ها وابستگي دارند. اين موضوع در زماني كه اسب به فشار پا و فشار وزن سواركار پاسخ مي دهد، به راحتي مشاهده مي شود. از سبيل براي لمس و احساس اشيا به ويژه غذا استفاده مي كند. تيمارداري متقابل بين اسب ها شكلي از همكاري سنتي ميان گله ها است. اسب ها همديگر را لمس كرده و به هم پوزه مي مالند به نشانه دوستي و پذيرش.
¤ به وضع نشستن سواركار روي اسب نشست گفته مي شود. نشست سواركار بايد نرم، قابل انعطاف، راست و عميق باشد. اسب در سواري، وزني برابر يك ششم وزن بدن خود را حمل مي كند. اگر سواركار مانند آدمك بي اراده اي روي اسب بنشيند و وزن خود را هر لحظه به صورتي و در نقطه اي بر پشت و كمر اسب تحميل كند، نه تنها تعادل خود و اسب را برهم خواهد زد و باعث آزار و اذيت اسب مي گردد، بلكه هرگز قادر نخواهد بود دستورات را صحيح صادر يا اجرا كند. در نتيجه بهره مورد نظر از ورزش و سواركاري به دست نخواهد آورد. سواركار بايد به گونه اي روي اسب بنشيند كه با حركات اسب هماهنگي داشته و كمترين مزاحمتي براي اسب ايجاد نكند.
اسب ها
نژادهاي اسب زياد و متفاوت است. اين فراواني حاصل آميختگي اسب ها توسط انسان، و نيز انتخاب طبيعي مي باشد.
اسب اصيل تركمن: اسب تركمن گونه اي از زيباترين اسب ها مي باشد كه در منطقه تركمن صحرا زيست كرده و پرورش مي يابد. اسب تركمن اندامي كشيده، دمي باريك، سر و گردن زيبا دارد.
اسب اصيل ايراني: طي تلاش ايرانيان، قبل از هخامنشيان در پرورش و اصلاح اين نژاد، اسب هاي اصيلي به وجود آمدند كه به خاطر چابكي و مقاومتشان باعث حيرت شدند.
اصيل انگليسي (تروبرد): اين نژاد ديرينه طولاني اي ندارد و از آميزش اسب هاي اصيل عربي با اسب هاي محلي در انگلستان به وجود آمده است.
هانووري: اسب نژاد هانووري در رشته هاي پرش، درساژ و سه روزه عملكردي بسيار خوب دارد.
كوارتر آمريكايي: سرعت اين اسب در مسافت هاي كوتاه بالاست و در مسابقات وسترن و رودئو مورد استفاده بسيار قرار مي گيرد. تقريباً همه رنگ ها در اين نژاد ديده مي شوند.
آپالوسا: اسب آپالوسا به اسب سرخپوستي هم معروف است. از ديگر ويژگي هاي شناخته شده اسب آپالوسا، طبيعت آرام آن است.
شاير: اين نژاد از شمال انگلستان ريشه مي گيرد و بزرگ ترين نژاد اسب است. بدن آن ها بسيار عضلاني و قوي است و از آن ها براي كشيدن درشكه يا گاري استفاده مي شد. اين نژاد بسيار آرام، مهربان و مطيع مي باشد.
اصيل اسپانيايي (اندلسي): اين نژاد قديمي از منطقه اي به نام «اندلس» در اسپانيا ريشه مي گيرد، امروزه از اين نژاد به خصوص در نمايش ها و سيرك ها استفاده مي شود.
فريزين: فريزين از جمله قديمي ترين نژادهاي اسب هاست. استخوان هاي سه هزار ساله آن در اروپا در هلند كنوني يافته شده اند.
انگليس- عرب: اين نژاد فرانسوي مي باشد كه با آميزش اسب هاي اصيل عرب و انگليسي اصلاح يافته است.
پينت: اين نژاد از نژاد كوارترها مي باشد، با اين تفاوت كه اين اسب ها ابلق هستند.
بارب: اين نژاد بسياري قديمي مي باشد و از آفريقاي شمالي ريشه مي گيرد.
اسب كاسپين(خزري): سر كوچك، چشمها درشت و برجسته، پيشاني كمي محدب و گوشها كوچك است. گردن آن ها معمولاً قوس دار، باريك و داراي تناسبي مطلوب مي باشد.
تجهيزات سواركار
كلاه ايمني، شلوار و پيراهن سواري و چكمه.
شاخه هاي متعدد سواركاري
مسابقات اسب دواني: اين مسابقات از دوران قديم در بسياري از تمدن ها همچون يونان و روم باستان وجود داشته است. مسابقات يورتمه و تاخت و ارائه راني از مسابقات رايج اسب دواني هستند.
درساژ: حركات نمايشي اسب هاي تربيت شده، كه در آن كيفيت ارتباط ميان سواركار و اسب سنجيده مي شود. اين مسابقات در زمين هايي مستطيل شكل به طول 60متر و عرض 20متر برگزار مي شوند، و سواركاران به ترتيب در زمين حاضر شده و برنامه هاي خود را اجرا مي كنند.
پرش: مسابقات استقامت، كه هدف از آن ها طي كردن مسافتي طولاني (بين 20 تا 160كيلومتر) در يك (و گاهي دو) روز است. اسب هاي عرب از بهترين نژادها براي اين نوع مسابقات هستند، زيرا جثه اي كوچك و مقاوم در برابر گرما و تمرينات سخت دارند. اسب هاي انگليسي نيز به دليل سرعتشان در اين زمينه مورد توجه بسياري قرار مي گيرند.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14