(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 15 فروردین 1391- شماره 20173
PDF نسخه

چك برگشتي سيما براي ملت
خشت اول
اين...نت
ويتامينه
زمزمه
كاكتوس
بوي بارون
فلاش بك
قاب كوچك



چك برگشتي سيما براي ملت

چه بخواهيم و چه نخواهيم مشكل اول و آخر رسانه ملي «نظرسنجي دقيق و گسترده» همراه با نيازسنجي مخاطب به علاوه نبود آمار دقيق مخاطبان هر برنامه و يا هر دوره برنامه سازي است؛ تعداد پيامك در هر برنامه كه نمي شود مبناي دقيق آمار! تا اين حلقه مفقوده پيدا نشود تلويزيون همين است و راديو هم همان! نوروز و تابستان و رمضان المبارك كه مي شود مديران كلي بسته ويژه آماده مي كنند و تمام كه مي شود كلي آمار مي دهند كه ما خيلي خوب بوديم و امسال از سال قبل بهتر بوديم و ...غافل از اينكه هيچ آمار دقيقي وجود ندارد و نظرسنجي ها هم به اعتبار جامعه آماري شان، زياد قابل اعتنا نيستند؛ مضاف بر اينكه منتقدان و اهالي رسانه هاي ديگر همچنان نقدهاي خود را منتشر مي كنند و گوش كسي هم بدهكار نيست...
تحريريه نسل سوم
هدف، غلط است
ايراد مبنايي ما با مديران رسانه ملي اينجاست كه كه ايشان معتقدند براي جلوگيري از هجوم مردم به ماهواره ها بايد برنامه سازي كرد حال آنكه اين نگاه بيروني و غيرقابل قبول، باعث مي شود محتوا و كيفيت به راحتي فداي كميت شود و دستور ويژه مديران شبكه هاي مختلف راديويي و تلويزيوني «پركردن» كنداكتور پخش باشد! در حالي كه هدف اصلي هر رسانه اي اول و آخر بايد «مخاطب» و تامين نيازهاي او باشد؛ هراس از محقق شدن اين اتفاق شوم هست كه تلويزيون ما در اين هدف گذاري غلط، روز به روز به رسانه هاي آن طرف آبي شبيه تر شود تا يك رسانه بومي و ملي ايراني! كه علاوه بر رسالت هاي يك رسانه، بايد برآمده از انقلاب و نظام جمهوري اسلامي باشد آن هم نه فقط در داخل كه بايد نگاهي جهاني داشته باشد. وقتي برنامه هاي مختلف شبكه هاي سيما به ويژه برنامه هاي گفت وگو محور، كپي نعل به نعل نسخه هاي ماهواره اي است، وقتي اصلا هيچ ايده جديدي وجود ندارد و با گل كردن يك برنامه روي آنتن سي ان ان و بي بي سي و فارسي وان و من و تو، عينا آن را در داخل توليد مي كنيم...يعني دقيقا داريم جا پاي آنها مي گذاريم و اتفاقا در بازي آنها بازي مي خوريم؛ به عبارتي مديران و برنامه ريزان و برنامه سازان ما به جاي سرك كشيدن در جامعه، ديدن مشكلات و لمس مردم و نيازهاي آنها، 24ساعته پاي آنتن و شبكه هاي ماهواره اي در حال مونيتورينگ هستند تا برنامه هاي جذاب و گاه غيرجذاب را كپي كنند و در اين عرصه عجيب رقابت نفس گيري ميان تهيه كننده هاي راديو و تلويزيون ما راه افتاده است! صد البته كه تقبل الله!

كجاست سرمايه ايراني؟
نام «سرمايه» را كه مي شنويم، بلافاصله ياد اسكناس و بانك و اوراق مشاركت مي افتيم، حال آنكه سرمايه اصلي ايران بعد از انقلاب، جوانان و فكرها و ايده هاي بي نظيرشان است، سرمايه اصلي كشورمان در حال حاضر، اتكا به نسلي است كه عاشقانه در فكر پيشرفت است؛ اگر عرصه به او بدهند هم خودش را نشان مي دهد و هم پرچم كشورش را برافراشته مي كند اما وقتي مديران ما چشم شان به برگه امتحاني ديگران است، خب ممكن است او هم به ديگري ميل پيدا مي كند؛
وقتي اينجا نباشد او نمي تواند خودش را و توانايي اش را فراموش كند، به دنبال جايي مي گردد تا به زعم او اين استعداد را شكوفا كند، به دنبال مزرعه اي با يك كشاورز مهربان و دلسوز است. در همين صداوسيماي عزيز نگاه كنيد؛ چشم بسته مي توانيد حدس بزنيد سال 1392 چه كساني براي شبكه هاي مختلف «سريال» مي سازند، چه كساني «برنامه شب عيد»مي سازند، چه كساني «مجموعه طنز» مي سازند، چه افرادي «برنامه هاي سياسي» مي سازند و...حتي مي توانيد نام تك تك عوامل را هم از حالا يادداشت كنيد، بازيگران، نويسندگان، مجريان و... علت چيست؟ علت مديراني هستند كه اغلب اهل فن نيستند، هر سال به التماس گروه هايي را صدا مي كنند تا آنتن را پر كنند، حتي اگر ضعيف هم باشد، برايش جشن مي گيرند و از آنها تقدير مي كنند. چرا كه نه اتاق فكري وجود دارد، نه ورودي جديدي و نه هم فكري و نخبگاني كه ايده هاي جديد را با نام هاي جديد به رسانه ملي ببرند، رسانه تقريبا شده سند شش دانگ يك عده خاص! آنها هم خيالشان راحت است كه هرسال به سراغشان مي آيند و نازشان را مي كشند و آنها هم هرچه بسازند، براي كسي مهم نيست، مهم آنتن و البته «رقابت» با ماهواره است!

بي نظمي و بي برنامه گي
دقت داريد كه در 13 روز ابتداي سال به اندازه دو برابر كل سال، فيلم و سريال پخش مي شود و دقيقا از 15 فروردين همه چيز عادي مي شود و انگار نه انگار كه مخاطبي هم وجود دارد؛ اصلا وقتي به گفته مسئولان حدود نيمي از مردم در نوروز به مسافرت مي روند، اين تدارك ويژه براي كيست؟ ديديد كه ماجراي آمار كجا به درد مي خورد؟ براي نمونه شبكه اول سيما فقط سه مجموعه طنز آماده كرده كه به غير «چك برگشتي» كه شب ها در بهترين ساعت پخش، روي آنتن رفته، اصلا مشخص نيست باقي چه زماني پخش شده و اصلا كسي آنها را ديده يا ...تازه اين در حالي است كه گفته مي شود يك سريال طنز شبكه اول در آينده مشخص مي شود! حال آنكه رسانه يعني نيازسنجي براي دقايق مردم نه اينكه دائم شبكه هاي تلويزيوني را اضافه كنيم اما برنامه اي براي پخش در اوقات مختلف مردم نداشته باشيم. همين مي شود كه در شبكه كودك تفسير قرآن امام(ره) را پخش مي كنند و ساعت هفت صبح فيلم سينمايي مي گذارند و جمعه دوم سال از ساعت 8 تا 10 شب تقريبا هيچ شبكه اي برنامه ويژه اي ندارد!

برگ برنده هاي نوروز 91
بدون ترديد وجود شبكه هايي چون آي فيلم و نمايش، برگ برنده هاي اصلي تلويزيون براي نوروز امسال بودند چراكه با پخش فيلم و سريال هاي خاطره انگيز و در تمام اوقات شبانه روز، مخاطب كسل و خسته از طنزهاي تكراري و بازيگران تكراري و برنامه هاي زنده تكراري و مسابقات كاملا تكراري را جذب مي كرد. اتفاقي كه در طول سال هم افتاده و مردم بيش از آنكه شبكه هاي سراسري را ببينند اين دو شبكه را تماشا مي كنند اگر البته دستگاه گيرنده ديجيتال را خريده باشند!
در ميان مجموعه هاي پخش شده از سيما، جداي از مسابقات تقريبا تكراري كه هيچ جذابيتي براي مخاطب نداشت، باز هم «كلاه قرمزي» بدون ادعاهاي مرسوم برنامه سازان هم خنده را بر لب مخاطب مي نشاند و هم نكات تربيتي براي كوچك و بزرگ داشت. غير از سريال «چك برگشتي» هم كه موفقيت نسبي داشت و به زور هفت قسمتي مي شد نه 14 قسمتي و هرگز هم به موفقيت بي نظير «پايتخت» و شخصيت فوق العاده باباپنجعلي نرسيد، باقي مجموعه ها اصولا نوروزي نبودند، بيشترشان دور هم جمع شدن عده اي بازيگر براي ديالوگ خواني هاي مرسوم بود كه شما با تماشاي دو قسمت سير تا پياز سريال دستتان مي آمد. در خصوص فيلم هاي سينمايي هم امسال اتفاق ويژه خيلي كم رخ داد و تلويزيون كه همچنان اصول تبليغ يك فيلم را هم نمي داند، در ميان تبليغ مثلا به روز ترين فيلم هاي جهان به ويژه هاليوود، ناگهان فيلم هاي تلويزيوني 90 دقيقه اي اش را تبليغ مي كرد و از چهره برد پيت و بروس ويليس ناگهان كات مي شد به تصوير علي صادقي و مجيد صالحي!

چرا ما مي نويسيم؟
اين رسالت روزنامه نگاري است كه تا كم شدن نقصان و يا رفع آن، همه تلاشت را بكن! رسانه ملي در كشور ما تنها يك ابزار سرگرمي نيست، بلندگوي نظام است و بايد بداند كه خطوط اصلي اش با خطوط اصلي بي بي سي و سي ان ان بسيار متفاوت است، نمي شود براي نوروز خيلي چيزها را آزاد كرد و بعد از نوروز مثلا دوباره نمايش موي بازيگران زن در فيلم هاي ايراني را سانسور كرد! نمي شود كه در نوروز موسيقي و آواز فيلم هاي خارجي را پخش كرد و بعد از آن موسيقي فيلم گلادياتور را براي 17 فيلم ديگر هم پخش كرد! نمي توان به بهانه پركردن آنتن تنها و تنها از «نام ها» اعتبار گرفت؛ مثل رقابت مسخره اي كه شبكه هاي سيما در شب سال تحويل با يكديگر دارند و دائم از عبارت آقاي(...) براي اولين بار در تلويزيون يا خانم(...) براي نخستين بار در تلويزيون... استفاده كنند! نشستن آدم ها دور هم و گپ زدن همين جوري يعني برنامه سازي؟! يا مثل اين برنامه «سين مثل سريال» كه مثلا نظرسنجي برگزار كرده بود براي بهترين هاي دهه 80 تلويزيون ولي هر كدام از ميهمان ها كه به برنامه آمدند نسبت به مدل نظرسنجي اعتراض كردند و يا اجراي مجريان زن و مرد همين برنامه كه خودشان به خودشان پنالتي مي زدند از بس هماهنگ بودند و همه چيز برنامه ريزي شده بود و نه يك هفته مانده به عيد!
وظيفه ما اين است كه بنويسيم و نقد كنيم شايد مديران رسانه ملي تكاني بخورند و به هوش باشند كه ماهواره نبايد الگوي برنامه سازي ما باشد و روكم كني رقيب، هدف ما! ضمن اينكه اصلاح رسانه ملي يعني اصلاح ساير رسانه ها و به تبع آن يعني اصلاح رفتاري مردم جامعه، مردم از تلويزيون امرار معاش مي كنند، خريد خود را ، زندگي خود را، گفتار و رفتار خود را و بسياري ديگر از عادات و آداب زندگي خود را از رسانه ملي مي آموزند، پس اصلاح اين رسانه، به نوعي اصلاح ملت و تلاش براي پيشرفت كشور است، نمي شود كه دائم صبح تا شام در تلويزيون، كالاي خارجي تبليغ شود ولي از مردم بخواهيم كالاي وطني مصرف كنند(در اين باره به زودي ويژه نامه اي منتشر خواهيم كرد). بايد اين رسانه و مديرانش اصلاح شوند و اين وظيفه ماست، ضمن اينكه آقاي معاون سيما هم بايد متوجه شود كه كار رسانه با بخشنامه براي توليد سريال هاي نشاط آور حل نمي شود، بخشنامه همين مي شود كه نوروز امسال ديديم، هزاران دقيقه سريال طنز كه يا كسي نديد و يا اگر ديد، نخنديد! راستي دقت كرديد همه طنزهاي تلويزيون در مسخره كردن برنامه هاي ماهواره اي خلاصه شده؟ انگار تلويزيون قبول كرده كه مردم همه ماهواره دارند و برنامه هاي ماهواره ها را مي بينند كه آنها را مسخره مي كند!!

و اما يك پيشنهاد
به نظر مي رسد تا خانه تكاني اساسي در راديو و تلويزيون و تولد ايده هاي ناب و درخشان، بهترين راه همان است كه آي فيلم در پيش گرفته، به عبارتي رسانه ملي بي خيال «توليد ملي» در عرصه رسانه شود و همان سريال ها و فيلم هاي قديمي را بازپخش كند، ناوارو، لبه تاريكي، ارتش سري و...سلطان و شبان، پدر سالار، پاورچين، آرايشگاه زيبا و...هم كم خرج تر است و هم لذت بخش تر، باور كنيد!

 



خشت اول

براي لذت بردن چه كنيم؟
آنهايي كه عاقلند و حكيمانه زندگي مي كنند، بهره كامل و كافي از زندگي مي برند. يعني هم لذت هاي جسماني و بدني مي برند و هم لذت هاي روحاني و عقلي. اگر كسي عاقل باشد بهترين لذت را از زندگي مخصوصا در فصل بهار مي برد اما اگر كسي غافل باشد فقط لذت ظاهري مي برد.
در روايات آمده: «ذا رأيتم الربيع فاذكروا النشور» وقتي بهار آمد، به ياد معاد باشيد. وقتي بهار مي آيد دوتا كار در عالم طبيعت و عالم ماده انجام مي گيرد. اگر كسي نداند چه كاري در طبيعت انجام مي گيرد و چه كسي اين كارها را انجام مي دهد، فقط يك حيات گياهي دارد يعني در حد گياهان لذت مي برد از خوردن و پوشيدن لباس نو. اين «حيوان نام» هنوز متخيل و متوهم و... نشده، و فقط يك لذت گياهي مي برد. مگر گياه لذت ندارد؟ گياه هم تغذيه دارد و بالنده است و جامه نو در بر مي كند؛ اين برگ ها لباس نويي است براي اينها. جواني كه از همه جا غافل است و فقط به اين فكر است كه نوروز را خوش باشد، يك لذت گياهي دارد يعني خوب غذا مي خورد، خوب مي گويد، خوب مي خندد، خوب جامه در بر مي كند، مي خرامد و ديگر هيچ. اين، بهره غافلان است اما اهلبيت عصمت و طهارت كه به حقيقت عالم آگاه هستند و ما را به حقيقت عالم آگاهي مي دهند، فرمودند شما عاقلانه زندگي كنيد نه غافلانه. بهره مادي ببريد، از هواي لطيف لذت ببريد، از سبزي و از آب و از هوا و محيط سالم لذت ببريد اما از اين رسيدن بهار به ياد معاد باشيد: «اذا رأيتم الربيع فاذكروا النشور» به ياد معاد باشيد.
... آنكه سازنده است، مسأله معاد است. اعتقاد به خدا به عنوان اينكه او واجب الوجود است، به عنوان اينكه خالق كل است، به عنوان اينكه مديرعامل كل جهان و رب الارباب است؛ در مشركان حجاز هم بود؛ اين اعتقادها مشكل را حل نمي كند، اين فقط ثمره علمي دارد. آنكه مشكل را حل مي كند، ربوبيت جزيي است كه رب انسان كيست، نه رب عالم! اين ربوبيت جزيي چيست؟ انسان بايد تحت تدبير چه كسي باشد، قانون چه كسي را گوش بدهد؟ اين را مشركين قبول نداشتند. بعد هم مسأله معاد است. انسان كه مرد، مي پوسد يا از پوست به درمي آيد؟ مشركان مي گفتند انسان كه مرد، مي پوسد: « ن ه ي لا حياتنا الدنيا نموت و نحيي» بعد از مرگ خبري نيست.
اگر كسي بعد از مرگ را انكار كند و مرگ را پوسيدن بداند، تمام حيات را تا گور خلاصه مي بيند بنابراين مي گويد هر اندازه ممكن است در اينجا بهره ببريم...مرگ پوسيدن نيست، بلكه از پوست به در آمدن است؛ مرگ نابودي نيست، هجرت است؛ در روايات نوراني اهلبيت آمده است: «نما تنتقلون من دار الي دار» اگر براي ما روشن شد كه مرگ از پوست به در آمدن است نه پوسيدن و هجرت، ميلاد جديد و يك مرحله ديگر است، خواهيم دانست كه بايد چيزي را تهيه كنيم كه آنجا كارايي داشته باشد.
در روايات فرمودند وقتي بهار آمد، شما به فكر معاد باشيد. در بهار دوتا كار اساسي انجام مي گيرد يكي اينكه خوابيده ها بيدار مي شوند و يكي اينكه مرده ها زنده مي شوند و در قرآن كريم از هر دو راه براي مسأله معاد استفاده شده است. در جريان خواب فرمود: «يتوفاكم ب الليل و يعلم ما جرحتم ب النهار ثم يبعثكم» اينكه هر شب انسان مي خوابد، نموداري از مرگ است چون «النوم اخ الموت» در خواب، روح بخش مهم تعلقش از بدن را كم مي كند و در حد حيات گياهي بدن را نگاه مي دارد؛ بدن او در بستر است، اما خودش در عالم خودش حركت مي كند.
...اين، نشانه قيامت است؛ كسي كه مي ميرد مانند به خواب رفتن است منتها قدري بيشتر، پس خوابيدن و بيدار شدن نموداري از معاد است. در بهار تمام اين درختهايي كه خواب رفته اند، بيدار مي شوند. آن گياهان و آن درختاني كه چندين سال قبل از بين رفته اند و خاك شدند و الآن خاكشان پاي اين درخت هاست؛ اينها مرده اند، بهار خدا اينها را زنده مي كند.
حالا وقتي ديگر درخت ها بيدار شدند و آب خوردند و هوا ديدند و نور ديدند و كود ديدند، تغذيه مي كنند. كار تغذيه كردن اينها اين است كه خاك هاي اطراف خودشان را جذب مي كنند و اين درختي كه يك متر بود، دو متر مي شود؛ چراكه خاك خورده و هوا خورده. اين خاك مرده را خدا از راه تغذيه زنده كرد و همين خاك را به صورت ميوه درآورد، همين خاك را به صورت برگ درآورد، همين خاك را به صورت خوشه و شاخه درآورد.
فرمود خداي سبحان باران نازل مي كند، زمين مرده را زنده كند: «يحيي الأرض بعد موت ها» نه يحيي النبات بعد نومها. زمين مرده را زنده مي كند... اينچنين خداي سبحان اين بدن هاي پوسيده را دوباره نو مي كند.
كسي كه حكيمانه به بهار نگاه مي كند، هم مطلب جديد مي فهمد و هم لذت علمي مي برد، برهان اقامه مي كند و جانش تغذيه مي شود؛ در نشاط است كه مطلبي را فهميده؛ بدنش هم از هواي تازه، از گلها، بهار، لذائذ و نسيم لذت مي برد. پس آدم عاقل از بهار دو لذت مي برد ولي آدم غافل يك لذت از بهار م يبرد؛ اصرار كتاب و سنت اين است كه شما هرگز به كم قناعت نكنيد. آدم وقتي مطلبي را فهميد كاملا لذت مي برد؛ لذتي كه انسان از مطلب عميق مي برد بيش از لذتي است كه از خوردن يك غذاي لذيذ عايد او مي شود لذا فرمودند وقتي بهار شد شما به اين فكر باشيد كه اگر خواب هستيد بيدار بشويد و اگر خداي ناكرده آن مرگ دامنگير شما شد، خودتان را با آيات الهي زنده كنيد...خاصيت بهار اين است كه اگر انسان به ياد معاد بيفتد، هم لذت عاقلانه مي برد و هم لذت حسي.
آيت الله عبدالله جوادي آملي

 



اين...نت

قلمي خواهم ساخت، از ني باغ بهشت، جوهر از شيشه ذات، كاغذ از صفحه دل، نور از شمع حيات...تا نويسم همه جا: روزگارت خوش باد!
¤
مردي نزد روانپزشك رفت و از غم بزرگي كه در دل داشت براي دكتر تعريف كرد. دكتر گفت به فلان سيرك برو! آنجا دلقكي هست، اين قدر مي خنداندت تا غمت يادت برود.
مرد لبخند تلخي زد و گفت: من همان دلقكم!
¤
يادش بخير قديما روي عيدي فك و فاميل حساب باز مي كرديم امسال خيلي بهمون لطف داشتن، ماچمون مي كردن!
¤
دوريت زمستاني ديگر است...كمتر از من دور شو! باز هم سرما خورده ام...
¤
دوستان خوب همانند گلهاي قالي هستند، نه انتظار باران دارند و
نه دلهره چيده شدن؛ دايمي هستند و ماندگار...
¤
گر نثار قدم يار گرامي نكنم...گوهر جان به چه كار دگرم باز آيد
¤
كاش هميشه در كودكي مي مانديم تا به جاي دلمان
سر زانوهامان زخم مي شد...
¤
ما مال نداريم كه هي فخر فروشيم...اموال نداريم كه بر فقر بپوشيم
داريم گرانمايه ترين ثروت عالم...يك دوست كه آن را به جهاني نفروشيم
¤
سال نو شده، لباسها نو شده. طبيعت نو شده و...خلاصه همه چيز نو شده اما چيزي كه كهنه شده رفاقت ماست كه به همه اين نوشدن ها مي ارزه...

 



ويتامينه

اين ستون هر هفته يك پيشنهاد بكر خواندني مي دهد؛ از دنياي كتاب كه حقيقتا به دردبخورش يك ويتامينه اساسي است، شما هم دست به كار شويد و پيشنهادهاي به دردبخور را در همين سروشكل براي ما بفرستيد:
اگر اهل مرور خاطرات و زندگي نامه اهل عرفان و پرهيزكاراني از جنس مردم عادي هستيد؛ يادنامه مرحوم شيخ رجبعلي خياط(نكوگويان) را از دست ندهيد؛ كتابي خواندني كه جناب محمدي ري شهري آن را گردآوري و تدوين كرده و دارالحديث منتشر كرده است. چند جرعه بزنيد تا از دهان نيفتاده:
شيخ بارها تكرار مي كرد كه : «دين حق، همين است كه بالاي منبرها گفته مي شود ولي دو چيز كم دارد: يكي اخلاص و ديگري دوستي خداوند متعال. اين دو بايد به مواد سخنراني ها افزوده شود . « و مي فرمود: مقدس ها همه كارشان خوب است. فقط «من » خود را بايد با «خدا» عوض كنند .
¤
يكي از دوستان شيخ از او نقل كرده كه فرمود : شب ها در مسجد جمعه تهران مي نشستم و حمد و سوره مردم را درست مي كردم. شبي دو بچه در مسجد باهم دعوا مي كردند. يكي از آنها مغلوب شد و براي اينكه كتك نخورد آمد پهلوي من نشست. من از فرصت استفاده كردم و از او خواستم حمد و سوره اش را بخواند. اين كار همه وقت آن شب مرا گرفت. شب بعد درويشي نزد من آمد و گفت: من علم كيميا، سيميا، هيميا و لينيا دارم و آماده ام به شما بدهم، مشروط به اينكه ثواب كار ديشب خود را به من بدهيد. به او گفتم نه! اگر اينها به درد من مي خورد، به من نمي دادي ...
¤
امام جمعه زنجان و جمعي از محترمين تهران به اينجا آمدند. ايشان همراهان را معرفي كرد و...در اثر اين آمد و رفت حالتي به من دست داد كه به جايي رسيدم كه بزرگان به ديدن من مي آيند و.. شب حالت عجيبي به من دست داد، حالم خيلي گرفته شد. با تضرع و زاري به درگاه خداي متعال صفاي باطن بازگشت. در فكر فرو رفتم كه اگر اين حالت ادامه پيدا مي كرد؛ تكليف من چه بود و چرا اين طور شدم. در اين فكر بودم كه «بلعم باعورا» را به من نشان دادند و گفتن اگر اين حالت ادامه پيدا مي كرد، مثل او مي شدي. و نتيجه همه زحماتت اين بود كه با بزرگان محشور بودي، دنيا را داشتي و در آخرت چيزي نصيبت نمي شد . اين ماجرا گذشت. روزهاي جمعه جلسه داشتيم. يك روز جلسه طول كشيد و نزديك ظهر شد. صاحب منزل و رفقا گفتند همين جا ناهار را صرف كنيد. ما هم قبول كرديم. هفته ديگر مجددا جلسه به ظهر متصل شد و باز سفره انداختند. طبعا سفره چرب تر از هفته قبل بود. اين داستان چند هفته تكرار شد. در يك جلسه كه سفره خيلي رنگين بود، يك قالب كره خوب در وسط سفره قرار داشت كه توجه همه مارا به خود جلب كرده بود؛ به ذهنم آمد كه اين سفره به خاطر من است و بقيه رفقا نيز به خاطر من دعوت شده اند بنابراين من به خوردن اين كره، اولويت دارم. با اين انديشه قدري نان برداشتم و تا دراز شدم از اين كره بردارم، ديدم كه بلعم باعورا در گوشه اتاق نشسته و دارد به من مي خندد. اين بود كه دستم را پس كشيدم...

 



زمزمه

اين ستون براي دلنوشته هاي خياباني است؛ گاهي در زندگي روزمره ساعت ها و دقايقي هستند كه آدم فقط دلش مي خواهد كاغذ و خودكاري داشته باشد، چيزي بنويسد، همان وقت هايي كه توي پياده رو يا مترو يا حتي توي تاكسي آرام آرام با خودت زمزمه مي كني... اين ستون براي آن لحظه هاي شماست:
زهرا . ع: ... از تاكسي پياده شدم رسيدم به يه جاي خيلي خيلي شلوغ كه همه تو حال و هواي عيد يا داشتن جنساي بنجل آب مي كردن يا داشتن ماهي مي فروختن يا از طرف مقابل عجله داشتن پول خرج كنن... يه دفعه همين طوري دلم خواست بشينم و بي خودي زل بزنم تو صورت فروشنده ها و مشتري ها يا اينكه برم بينشون چونه زدنشونو بببينم...شده بودم مثل ديشب؛ ديشب كه خيلي دلم مي خواست مال خودم باشم اصلاً حوصله شب شعر با اون هواي سرد و سوز سرمايي كه تا ته وجودتو مي لرزوند نداشتم، مي خواستم برم بين مردم راه برم، قدم بزنم نگاهشون كنم احساس مي كردم به طرز احمقانه اي مردمو تو زندگيم كم دارم، يا نه كم آوردم مردمو، كم وارد زندگيم كردم... دلم مي خواست با مردم باشم با آدما باشم باهاشون بخندم، نفس بكشم، خريد كنم، گريه كنم، شب عيد ماهي بخورم... خسته شدم از اينكه با كسايي بودم كه هميشه فكر مي كردن چقدر متفاوتن، چقدر با همه فرق دارن، يه سرو گردن از همه بالاترن... من نيستم، من مي خوام كه يكي از همون مردمي باشم كه تو خيابون ديدم... مي خوام عام باشم...
نه از اين آدما كه خودشونو اون قدر از مردم دور نگه داشتن كه انگار نيستن، انگار محو شدن، چيزي شبيه يه سايه كه گاهي خودشم خودشو فراموش مي كنه، از اونايي كه افتخار مي كنن واسه خاطر ديد و بازديد عيد مي رن يه شهر ديگه كه كسي رو نبينن! چقدر خوبه كه من اين طوري نيستم، خيلي خوشحال شدم...

 



كاكتوس

چندسال پيش يك روز جلوي تلويزيون دراز كشيده بودم، فوتبال نگاه مي كردم و تخمه مي خوردم. ناگهان پدرو مادر و آبجي بزرگ و خان داداش سرم هوار شدند و فرياد زدند كه:
«اي عزب! ناقص! بدبخت! بي عرضه! بي مسئوليت! پاشو برو زن بگير...»
رفتيم خواستگاري، عروس خانم پرسيد:
«مدرك تحصيلي ات چيه؟»
گفتم:«ديپلم تمام!»
گفت:«بي سواد! بي كلاس! ناقص العقل! پاشوبرو دانشگاه!»
رفتم چهار سال دانشگاه ليسانس گرفتم.
برگشتم و دوباره رفتيم خواستگاري، اين دفعه پدر دختر پرسيد:«خدمت رفتي؟»
گفتم:«هنوز نه!»
گفت:«هنوز مرد زندگي نشدي! بچه ننه! پاشو برو سربازي!»
رفتم دو سال خدمت سربازي را انجام دادم.
برگشتم؛ رفتيم خواستگاري، مادر دختر پرسيد:«شغلت چيه؟»
گفتم: «فعلا كار گير نياوردم.»
گفت:«بي كار! بي عار! انگل اجتماع! علاف! پاشو برو سر كار!»
رفتم كار پيدا كنم، گفتند:«سابقه كار مي خواهيم». رفتم سابقه كار جور كنم، گفتند:« بايد كار كرده باشي تا سابقه كار بدهيم». دوباره رفتم كار كنم، گفتند: « بايد سابقه كار داشته باشي تا كار بدهيم».
رفتم جايي كه سابقه كار نخواستند. گفتند:«بايد متاهل باشي.»
برگشتم؛ رفتم دوباره خواستگاري، گفتم:«رفتم جايي كه سابقه كار نخواستند گفتند بايد متاهل باشي.»
گفتند:«بايد كار داشته باشي تا دخترمونو بهت بديم!»
خلاصه رفتم نيم كيلو تخمه خريدم، دوباره دراز كشيدم جلوي تلويزيون و فوتبال نگاه كردم! به قول رفيقم بايد بريم همين طوري درس بخونيم، دير نشده براي ازدواج، 31 سالگي كه سني نيست!

 



بوي بارون

بهار، تعجب سبزي ست
در چشمهاي خاك
روبه روي اين شگفت
درنگ كن و درختان
تجسم استفهامي سبز
كه سال را چگونه سرآوردي؟
... بهار مي پرسد كه باغ را با كدام چشم تماشا كردي؟
... ما سالهاي زيادي بهار را
به گره زدن سبزه دلخوش بوديم و هيچ نگفتيم ...
امروز وارث دل حقيري هستيم
كه ظرفيت تفكر ندارد
بيا تا دلمان را بزرگ كنيم
مي ترسم آجيل ها غافلمان كنند
زنده ياد سلمان هراتي

 



فلاش بك

اين ستون بازخواني تاريخ است؛ همان نقشه خواني براي آينده بهتر، تاريخ انقلاب و البته تاريخ جهان در اين چند خط براي بهتر ديدن دوردست ها و البته قله ها مفيد است. اوايل انقلاب، اتفاقات تلخ و شيرين زيادي رخ داده كه هنوز براي نسل ما زياد بازگو نشده، يكي از آنها توطئه براندازي و ترور امام(ره) بود. بخشي از اعترافات فروردين ماه 61 صادق قطب زاده را در ادامه مي خوانيد:
«من صادق قطب زاده هستم و علت دستگيري من در رابطه با برنامه اي بود كه به نام برنامه براندازي ست. حدود 3 ماه قبل، از يك سازمان افسري با من تماس گرفتند و بحث و گفت وگويي پيرامون تحليل ما از مسائلي كه فعلاً در كشور ما مي گذرد، شد. در اين تحليل من يك مقدار نقطه نظرهايي داشتم و آن ها هم به هم چنين. بعد از قبول نقطه نظرهاي من و چارچوبي كه بايد در آن باشيم، بحث و گفت وگو راجع به قصد براندازي حكومت و نه نظام جمهوري شد كه در اطراف بيت امام چه مي توان كرد و بر اساس اين، بحث اول آن ها صحبت از محاصره بود و آن ها درباره محاصره نقشه اي مي خواستند. من اين نقشه را توسط يكي از دوستان كه تهيه شده بود به آن ها دادم. يك نقشه عادي بود. آن ها گفتند كه اين نقشه به نظر ما درست نمي آيد و بنابراين لازم است كه ما از نزديك برويم و آن جا را ببينيم. آن ها رفتند و من يكي از دوستاني كه در آن جا منزلي بغل منزل امام داشت. معرفي كردم و اين ها رفتند و آن منزل را ديدند. در مراجعت وقتي نشستيم، صحبت كرديم، گفتند كه اين منزل محل بسيار مناسبي است براي انفجار. هفته بعد آمدند و گفتند كه سازمان ما تصميم گرفته كه آن جا را از دو طريق بكوبد: يكي با توپخانه، يكي هم احياناً با انفجار از داخل آن منزل.
هدف از بين بردن همه سران حكومت من جمله امام بود. من در بدو امر دو نوع حالت رواني در برخورد با قضيه داشتم. يكي مسأله آري يا نه. منتها متأسفانه در وهله اول من گفتم خيلي خوب اين مسأله را بررسي كنيم و ببينيم كه چكار مي شود كرد و «نه» نگفتم. تصميم داشتم كه در جلسه نهايي كه صحبت است، مطلقاً با كوبيدن جماران و منزل امام به اعتبار عاطفي خودم نسبت به امام، جلوگيري بكنم؛ ولي البته [با] بقيه نقشه مثل گرفتن مراكز سپاه، كميته، راديو تلويزيون، محاصره جماران، من كاملاً موافق بودم.من در مجموع دو ميليون و دويست و پنجاه هزار تومان در اختيار اين گروه گذاشتم و پانصد هزار تومان در اختيار آن دو سه نفري كه در روزهاي آخر ديده بودمشان. اين مجموعه پولي بود كه من در اختيار آن ها گذاشتم.
در بين مراجع فقط با واسطه با شخص آيت الله شريعتمداري، مسأله در ميان گذاشته شده بود، البته توجه مي كنيد من مدت يك سال و خورده اي است كه اصلاً مسافرتي به هيچ جا نكردم، من جمله به قم؛ بنابراين شخصاً تماس نداشتم، ولي [با] دو واسطه اي كه صحبت شده بود با ايشان، من از طريق آن دو واسطه مطلع شده بودم كه اين مطالب، مسأله اصل براندازي به نظر ايشان رسيده بود. در دو سه ماه قبل، يك بار آقاي حجت الاسلام مهدوي رفتند آن جا و صحبت كرده بودند با ايشان، با آيت الله شريعتمداري و در مجموع، برخورد آيت الله شريعتمداري بسيار برخورد محتاطانه اي بود، با كل مسأله. بعد وقتي كه حجت الاسلام مهدوي تشريف برده بودند به خارج، من از حجت الاسلام آقاي عبدالرضا حجازي خواستم مطلب را با حضرت آيت الله شريعتمداري در ميان بگذارد و كليات طرح را يعني اصل كليت طرح را با آقاي حجازي در ميان گذاشتم. آقاي [عبدالرضا] حجازي هم با آيت الله شريعتمداري آن طوري كه به من گفتند مسأله را در ميان گذاشته است و ايشان گفتند كه من قبل از انجام برنامه، كاري نمي توانم بكنم و بعد از انجام برنامه، بنده خود ايشان را تأييد مي كنم و اقدام مي كنم. اين ماجرا گذشت. مجدداً بحث ديگري با آقاي حجازي شد و آقاي حجازي مجدداً رفتند و دفعه دوم كه برگشتند گفتند كه بحث همان است ولي آيت الله شريعتمداري يك مقدار زيادي ترسيدند. اين ماجرا كه مربوط به يك ماه و نيم قبل است، گذشت تا مجدداً آقاي مهدوي آمدند. من مجدداً به آقاي مهدوي گفتم و ايشان هم در مراجعت به من گفتند كه نظر ايشان همان است و اگر براندازي انجام شد، ايشان تأييد خواهند كرد و اقدام خواهند كرد. يك بار ديگر هم به من گفتند ايشان بعد از اين كه اگر عملي انجام بگيرد ايشان بعد از پيروزي تأييد كامل مي كند... البته يك، دو روز بعدش، آقاي مهدوي پولي هم در حدود پانصد هزار تومان به من دادند و تنها پولي بود كه به من رسيد و گفتند من باب خريد منزل از آيت الله شريعتمداري گرفتم.

 



قاب كوچك

اين تصاوير بخشي از خلاقيت هاي فوق العاده شهرداري مشهد مقدس است در ميدان هاي شهر. خداقوت! باقي هم يادبگيرند.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14