(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه ۲۷  فروردین ۱۳۹۱ - شماره ۲۰۱۸۳

كجايي اي فراموشي...
اسماعيل، اسماعيل است
تأملي بر سرودهاي انقلاب اسلامي
بررسي مجموعه شعر «برهوت» سروده حامد يعقوبي
رنگ آميزي خيال...



كجايي اي فراموشي...

عليرضا قزوه
نه پلكي مي زند عقلم، نه راهي مي رود هوشم
چراغ خسته اي در انتهاي شهر خاموشم
شبيه گنگ حيرانم، همين اندازه مي دانم
نه هشيارم، نه سرمستم، نه بيدارم، نه مدهوشم
به دوشم بار شبهايي و روزاني ست پر حسرت
يكي اين كوزه هاي كهنه را بردارد از دوشم
به چشمم نيش و نوش اين جهان فرقي ندارد هيچ
نه عسرت مي زند نيشم، نه عشرت مي دهد نوشم
سكوتستان فرياد است هر سطر غزل هايم
اشارت هاي پنهانم، قيامت هاي خاموشم
نصيحت هاي واعظ را لبي تر مي كنم امشب
به قدر آتش روز قيامت باده مي نوشم
به ياران اعتمادي نيست از خاطر اگر رفتم
كجايي اي فراموشي تو هم كردي فراموشم
بيا اي آفتاب مطمئن، خورشيد پنهاني
كه دست تو گره وا مي كند از فكر مغشوشم

 



اسماعيل، اسماعيل است

فريبا طيبي
داخل پرانتز
¤ بعضي وقت ها نوشتن چقدر سخت است. هر چه سعي مي كني پاي قلمت از گليمش درازتر نشود، نمي شود! حتما شما هم بچه هاي مقطع ابتدايي را ديده ايد كه وقتي در مدرسه چيزي ياد مي گيرند، در منزل آن را با صداي بلند مي خوانند و حس دانشمندي شان گل مي كند و گمان مي كنند چه خبر است.
پسري 10 ساله دارم كه چند روز پيش در كلاس علوم، مدارهاي متوالي و موازي را درس گرفته بود و داشت بلند بلند مي خواند كه بـ...له... همه بدانيد و آگاه باشيد كه ما هم اهل علميم!
ياد خودم و استاد عزيز، نويسنده محترم، جناب آقاي فردي- كه تنش به ناز طبيبان نيازمند مباد- افتادم. ما هم اگر چيزي گفتيم و نوشتيم، فقط خواستيم درس و مشق مان را جلوي بزرگ ترهامان با صداي بلند خوانده باشيم. فقط همين!در اينكه رمان «اسماعيل» نخستين گام در جاده ادبيات داستاني انقلاب اسلامي يا به عبارت بهتر ادبيات داستاني «انقلابي اسلامي» است، ترديدي نيست. ادبياتي كه نه به تعارف كه براساس تعاريف، صفت «انقلابي» و «اسلامي» را با خود به همراه دارد و البته اين فضل تقدم، كم اعتباري براي رمان اسماعيل نيست هر چند اين آغازگري با گامي نه چندان محكم و باصلابت باشد. اثر، محصول تكليفي است كه نويسنده محترم بر شانه هاي قلمش احساس مي كرده و سعي نموده رسالت صاحب قلم بودن را ادا كند.
فعاليت هاي انقلابي و پيشينه تلاش هاي ادبي او در بدو پيروزي انقلاب و دغدغه هاي وي براي ايجاد هسته هاي ادبي ارزش مدار، از ذخاير ذهني نويسنده براي خلق اسماعيل است.
طرح داستاني
«اسماعيل»، نوجواني است يتيم كه در كودكي پدر از دست داده و با مادر و برادر كوچكش در خانه اي كوچك در جنوب تهران زندگي مي كند. پدر كه كارگر شهرداري بوده، توسط ماشيني دولتي زير گرفته و كشته شده است. مادر با وجود شرايطي براي ازدواج مجدد، با كارگري و با مشقت مخارج فرزندانش را تأمين مي كند. «اسماعيل» نوجواني است بي هدف و سرگردان و درس نخوان با ظاهري خوب و چشماني آبي كه بعد از دوره دبستان و مردودي هاي پي درپي مدرسه را رها مي كند و قهوه خانه اي در محل، پاتوقش مي شود. با پا درمياني قهوه خانه چي و وساطت يك قاچاقچي معروف به بانك معرفي و براي كار پذيرفته مي شود. به دختري دانش آموز دل مي بازد كه به وصال نمي انجامد. درون گرايي و دل تنگي هاي او، او را به دو سفر مي كشاند، سفري به شمال و ديگري به تبريز كه اين سفرها محملي براي آشنايي او با جنبش هاي عليه رژيم شاه مي شود. شكست عاطفي و تنهايي هاي وي اندك اندك او را به خدا نزديك تر مي كند و كم كم جذب مسجد و فعاليت هاي مذهبي و سياسي در مسجد مي گردد. او كه عقبه مذهبي چنداني ندارد، با ورود به مسجد اندك اندك متحول مي شود، كار بانك را بدين سبب كه مديرعاملش بهايي است، رها مي كند و به كار در كتابخانه و صندوق قرض الحسنه مسجد رو مي آورد. با آشنايي با جواد كه يك مسجدي انقلابي آرمان گراست، فعاليت هاي سياسي و فرهنگي اش جدي تر مي شود كه اين فعاليت ها حساسيت ساواك را برمي انگيزد تا اينكه پس از اجراي نمايشي در مسجد درباره وقايع عاشورا كه با خود مفاهيمي انقلابي دارد، مورد تعقيب قرار مي گيرد و طي تعقيب و گريز ساواك از بالاي درختي مي افتد و ظاهرا از بين مي رود. (كه البته خبر جلد دوم كتاب حاكي از آن است كه اسماعيل زنده است و بنا دارد به مبارزاتش ادامه دهد.)
عناصر داستاني
موضوع (subject)
موضوع رمان اسماعيل، البته انقلاب است. موضوعي پردامنه با موتيف هاي بسيار كه براي مضمون سازي ظرفيت هاي فراواني دارد. نويسنده محترم، در «اسماعيل» تلاش كرده به زمينه هاي خيزش هاي مردمي و مظاهر بي عدالتي و ظلم در حكومت طاغوت اشاره كند. كشته شدن پدر اسماعيل توسط يك ماشين دولتي، فقر حاكم بر زندگي مردم و حضور يك قاچاقچي حرفه اي در محل، شايد ادعاي نويسنده محترم باشد مبني بر اينكه به گوشه اي از وضعيت آن دوره پرداخته. همچنين گفت وگوهاي اسماعيل با ميرزامناف و نيز ديالوگ هايش با كامل داداش زده و عم اوغلي هم تلاش هايي است براي روشن كردن «موضوع» اما در رمان خبري از جنبش هاي مردم، تظاهرات ها و اعلاميه ها و مبارزات نيروهاي مذهبي نيست. فقط «جواد» است كه تنها عنصر مبارز و مذهبي رمان به حساب مي آيد كه البته شخصيتي نچسب و ادبيات گفتاري نامتجانسي دارد و اصلا در متن داستان نمي نشيند.
درون مايه
مضمون(Theme)
و اما مضمون. از نگاه نگارنده درون مايه رمان، «تحول» در شخصيت كانوني است. سعي نويسنده بر اين بوده كه اين تغيير، خيلي نرم اتفاق بيفتد. اين تحول، ابتدا با نمازهاي دست و پا شكسته او، بعد با تغيير در ظاهر و ريش گذاشتن اسماعيل و سپس با مسجدي شدن و گرايش هاي ديني او تصوير شده است ولي چون بسترسازي جدي اي براي اين تحول مهم در زندگي اسماعيل صورت نگرفته، واقعيت نمايي آن جاي سؤال دارد. البته نويسنده محترم، كاراكتر اصلي اش را از دو فعل حرام بزرگ تطهير كرده و از اين طريق سعي نموده راه تحول را هموار كند. «بي حرمتي به مادر» و «شرب خمر» (البته يك بار با دوستان خود به شبگردي رفته، لب مي زند ولي به قول خودش، بدنش نجاست را قبول نمي كند.) اسماعيل همه جا حتي در دوران سرگرداني و نوجواني، به مادر بي احترامي نمي كند و در جايي كه خوردن مشروب پا داده يعني جشني كه مدير بهايي بانك ترتيب داده بود، نوشابه هاي غيرالكلي را انتخاب مي كند. اگر اين دو ويژگي هم در شخصيت «اسماعيل» تعبيه نشده بود، تغيير و تحول دروني او به تحولات روحي برخي شعرا و عرفا مي مانست كه مثلا چهل سال اهل شراب بودند و يك شب با ديدن يك خواب يا يك روز با شنيدن يك جمله از درويشي شوريده يا عابري پياده، به ناگاه متحول مي شوند و مي شوند عارفي نامدار!
شخصيت پردازي (characterization)
«اسماعيل» را كه ورق مي زني، به آدم هايي برمي خوري كه عين واقعيتند. نگاه رئاليستي نويسنده محترم به زندگي و پيرامونش، شخصيت هايي خلق كرده كه بيشتر تيپند تا شخصيت. آدم هاي ساده و معمولي، بدون كمترين ويژگي منحصر به فردي كه در لايه هاي مختلف جامعه در دوره پس از انقلاب هم مي شود ديد. آدم هايي از طبقه پايين جامعه با مناسبات حاكم بر پايين شهر.
اسماعيل: پسري پدر از دست داده، درون گرا، بي هدف، بي انگيزه، ترك تحصيل كرده كه بيش از اين كه خودش راه هاي زندگي را طي كند، دست قضا و قدر و عنصر تصادف است كه او را به اين سو و آن سو پرتاب مي كند. پسري با چشمان آبي، پوستي روشن، قدي بلند و ظاهري مناسب كه همه و همه با او به شكلي تحبيبي برخورد مي كنند، از علي خالدار قهوه خانه چي و الياس دراز بگير تا مهين خانم همسايه و همكاران بانك. گويا جز اين ظاهر نسبتا جذاب، مؤلفه شخصيتي ديگري براي اسماعيل نمي توان يافت.
مادر: زني عامي و تنگدست، ترك زبان و بي سواد كه همه مشاغل سطح پاييني كه همه زنان فقير در همه داستان ها با آن امرار معاش مي كنند، تجربه كرده و كليشه مادراني است كه به خاطر بچه هاي يتيم خود از همه خواسته ها و نيازهاي خود دست مي كشد. با تعريف امروز جامعه ما مذهبي نيست اما بالاخره مسلمان است و خواندن قرآن را در شب عيد، فراموش نمي كند، با اين حال از مسجد رفتن پسرش رضايت ندارد.
سارا مهاجر: دختر دانش آموز دبيرستاني كه اسماعيل به او دل مي بندد و با اينكه نيست اما نقش عنصر زنانه همراه با عشق را در اين رمان ايفا مي كند تا شايد مخاطب را با خود تا انتهاي كتاب و لحظه هاي تحول اسماعيل بكشاند، عنصر زنانه اي كه محملي براي عاشقانه نويسي نويسنده شده كه البته 30 و چند صفحه اي كه به حديث نفس اسماعيل، دلتنگي ها و عاشق پيشگي هاي او پرداخته، بسيار دلنشين و خواندني است.
بعد از اين سه شخصيت، بقيه اشخاص در داستان، همه آدم هايي خيلي معمولي هستند. آدم هاي توي قهوه خانه، كارمندان بانك، صيادان شمال، آدم هايي دست يافتني و البته پرداخت نشده اند؛ مي ماند «علي خالدار» قهوه خانه چي، مهين خانم، «كامل داداش زاده» و «عم اوغلي» كه اندكي شخصيت پردازي شده اند. علي خالدار كه آغاز داستان با توضيحاتي از او و علاقه اش به فيلم هندي و عكس زن هندي در پستوي قهوه خانه، شروع مي شود، متفاوت از بقيه است. اينكه داستان با علي خالدار آغاز مي شود، اين نكته را به ذهن متبادر مي كند كه قرار است او سهم قابل توجهي از قصه ما را به دوش بكشد كه عملا چنين اتفاقي نمي افتد جز اينكه در صفحه 45 پا پيش مي گذارد و از اياز قاچاقچي مي خواهد كه واسطه شود و براي اسماعيل زاغول كاري دست و پا كند.
مهين خانم همسايه: زني سرزنده، بگو بخند، بدون فرزند، با زندگي زناشويي نااميدكننده، بدون قيود مذهبي كه در نوجواني زن ايده آل اسماعيل بوده. (علاقه اسماعيل به مهين خانم و اينكه از توي خرابه يك انگشتري كهنه و زنگ زده پيدا كرده، با دقت برق انداخته و بدوبدو آورده و به مادرش داده و گفته اينو بده به مهين خانم، آخه مي خوايم با هم عروسي كنيم»، با سني كه نويسنده محترم براي اسماعيل در اين قسمت داستان درنظر گرفته اصلا سنخيتي ندارد. اين حرف ها، حرف هاي كودكان خردسال است نه نوجواني كه به قول نويسنده تازه سبيلش سايه زده، صدايش خروسك گرفته)
«كامل داداش زاده»: جواني تبريزي، خوش مشرب، با انديشه هاي سوسياليستي كه كتابخوان است و مطالعه اش همه حول كتاب هاي تفكر چپ سير مي كند. او كسي است كه اسماعيل را با فضاي تازه اي آشنا مي كند و جا داشت نويسنده محترم ارتباط و دوستي وي را با شخصيت اصلي كتابش بسط دهد كه اين اتفاق نيفتاده و فقط به آشنايي اي چند روزه ختم مي شود.
«عم اوغلي»: كاراكتر متفاوت ديگر، عم اوغلي است كه پتانسيل خوبي براي پردازش بيشتر داشته كه نويسنده، شتابزده از آن عبور كرده است. دبيري 40 ساله، مجرد، ساكن يكي از دهات اطراف مشكين شهر با تفكرات خاص، اهل ساز و موسيقي، عاشق طبيعت، مردم و معلمي كه شخصيتش، اسماعيل را مجذوب خود كرده است و شيوه زندگي او را دوست داشتني و دست نيافتني مي پندارد.
شايد از اين بابت كه نويسنده قصد داشته ريشه هاي مردمي انقلاب اسلامي را در بستر جامعه رصد كند، مجموع اين شخصيت هاي بسيط داستاني را گردهم جمع كرده اما اين آدم ها براي مخاطب حرفه اي داستان، كشش و جذابيت لازم را براي دنبال كردن قصه ندارند و اين مي شود كه من مخاطب، اثر را به اعتبار موثرش دنبال مي كنم نه خود اثر.
خلاصه اينكه رمان اسماعيل به سبب عنصر غالب آن كه شخصيت است و نيز نامي كه نويسنده محترم به كتابش گذاشته، در دسته بندي رمان شخصيت قرار مي گيرد، درحالي كه شخصيت پردازي هاي كم دامنه كاراكترها اين نامگذاري را با ترديد مواجه مي كند.
ديدگاه يا زاويه ديد
(Point of view)
زاويه ديد، روش نويسنده است در گفتن داستان، دريچه اي است براي برقراري ارتباط بين نويسنده و مخاطب.
زاويه ديد در اسماعيل، سوم شخص يا داناي كل محدود است. داناي كل محدود به ذهن اسماعيل.
رمان اسماعيل را كه مي خواني، گويي دفترچه خاطرات روزانه اسماعيل را ورق مي زني كه به صورت سوم شخص و با روايت خطي نوشته شده كه اگر داستان با زاويه ديد دروني و اول شخص روايت مي شد، به صميميت اثر مي افزود و زندگي ساده و بي حادثه اسماعيل، بي ادعاتر تعريف و ضعف تعليق در شخصيت كانوني داستان به گونه اي توجيه مي شد.
انتخاب ديدگاه داناي كل محدود توسط نويسنده محترم، مستلزم شخصيت پردازي هاي دقيق تر و روانشناسانه تر بود كه اثر فاقد آن است.
نويسنده محترم در همه جاي كتاب به زاويه ديد انتخابي اش پاي بند بوده الا در اواخر كتاب كه بدون اين كه قصد استفاده از تكنيكي خاص را داشته باشد، گويي منظر نگاهش به ماجراها را از ياد برده و با پرشي به ذهن مادر اسماعيل، داستانش را از نگاه او تعريف مي كند.
«مادر مي گفت: «هر چي باشه مال خودمونه. صاحب خونه كه بالاي سرمون نيست!» اسماعيل تازه مدرسه مي رفت، چند سال بعد محبوب به دنيا آمد. تازه اوضاع زندگي شان روبه راه شد كه مردش از دست رفت و او ماند و دو بچه يتيم و يك دنيا محنت و گرفتاري...» صص 266 تا 268
صحنه (Setting)
مي دانيم كه صحنه درواقع همان زمان و مكان در داستان است. «مكان» در رمان اسماعيل، جنوب شهر تهران، كنار خط راه آهن است. محله ها و كوچه هاي تودرتوي پايين شهر با فرهنگ مستولي بر آن. خط آهن، قهوه خانه، بانك و مسجد مكان هايي است كه نويسنده داستان با عبور دادن شخصيت اصلي از آنها، او را به تحول شخصيتي مي رساند. زمان هم در رمان اسماعيل، دوره پهلوي دوم است كه البته اشتباه هاي محاسبه اي در زمان بندي ها ديده مي شود:
الف) صفحه 201 كتاب، در قطار، مسافر سبيلو خطاب به اسماعيل مي گويد: «من هفت، هشت سال پيش سربازي ام رو تمام كردم. همون موقعي كه امپرياليسم انگليس بحرين رو از ايران جدا كرده بود...» تاريخ جدا شدن بحرين از ايران، بيست و دوم مرداد سال 1350 است و با اين حساب، زمان گفت وگوي اسماعيل با مسافر سبيلو در قطار بايستي سال 57، 58 باشد!
ب) در ابتداي كتاب وقتي نويسنده محترم از حضور مداوم اسماعيل در قهوه خانه مي گويد، جمله اي دارد كه: «تازه به صورتش تيغ مي انداخت.» يعني اسماعيل در آغاز دوره جواني است و به دنبال معافيت سربازي هم هست يعني حدود 18 سال دارد اما در صفحه 9 كتاب، وقتي از تاجگذاري شاه مي گويد به ادعاي خود نويسنده، اسماعيل، 10، 11 ساله بوده. تاجگذاري پهلوي دوم، چهارم آبان سال 46 است، پس اسماعيل بايد متولد 36 باشد كه در اين صورت، داستان تطابق زماني ندارد، چرا كه بايد در بدو داستان كه 18 ساله است حدود سال هاي 54 باشد و با اتفاقاتي كه براي او افتاده. استخدام در بانك، عاشق شدن، استعفا از بانك، فعاليت در مسجد ما از سال پيروزي انقلاب رد مي شوم! ج)همين طور وقتي اسماعيل در صفحه 252 رمان، صفر كارمند سابق شعبه سعادت را مي بيند، او ازدواج كرده، داماد رئيس شعبه بازار شده، دختري دارد و وضع مالي اش روبه راه شده كه اين ها بالاخره زمان مي خواهد درحالي كه گويا بر اسماعيل چند ماه بيشتر نگذشته است.
لحن (tone)
انتخاب لحن در داستان به ذوق و خلاقيت نويسنده برمي گردد و البته اين انتخاب، به مضمون داستان بسيار وابسته است. نويسنده محترم، به سبب درون مايه داستانش، لحني واقع گرايانه را برگزيده كه روايت تعاملات آدم هاي معمولي در زندگي هاي معمولي جز اين نمي طلبيد اما بخش هايي كه موتيف عشق و دلتنگي و انتظار، تغيير لحن به سمت لحن عاشقانه را بر نويسنده تحميل كرده است كه حدود سي و چند صفحه از داستان را دربردارد. از صفحه 77 رمان تغيير لحن در رمان ديده مي شود.
«... در آن لحظه هاي كوتاه، در آن ثانيه هاي گريز پا، آن دو جفت چشم به اندازه يك عمر به هم مي آويختند. با تمنايي بي پايان در عمق هم غور مي كردند و با هم با زبان حرف مي زدند. وقتي آن چشم هايي كه به رنگ عسل بودند، شيرين ترين نگاه ها را به او مي كردند و مي رفتند، آن گاه برهوت و تنهايي شروع مي شد...»
زبان(language)
زبان در «اسماعيل» زباني ساده و مبتني بر قواعد متداول دستوري است. زباني ساده و نرم و خواندني. فقط در بعضي بخش ها مثل بخش سفر به شمال توصيفات زيبا از مظاهر طبيعت، دريا و كوه و جنگل و نيز در بخش هاي گفت وگوهاي دروني اسماعيل با دختر مورد علاقه اش، زبان به زبان توصيفي نزديك مي شود.
نكته اي كه بد نيست در اينجا اشاره اي بدان كنم اين است كه آذري زبان بودن نويسنده محترم در برخي جاها از متن بيرون مي زند.
- اسماعيل زاغول، خيلي خوشگلي، زودتر عروسي كن، برات برقصم. ص18
- با اين حال هيچ وقت نشده بود كه به رويش برگردد،... ص23
- درد كرد به خدا!- به جهنم كه درد كرد. حالا پاشو آب بگير رو سرت... ص24
و اشكالي از كلمات مثل «بليز» و «نان تافتان» و! با اين حال كه زبان مادري، اثر خود را بر زبان هر كسي از جمله نويسنده ها مي گذارد و گريزي از آن نيست، زنان كم سواد و معمولي و ترك زبان رمان، خيلي شسته رفته، فارسي صحبت مي كنند. مادر اسماعيل و مادر كامل داداش زاده با اينكه به ادعاي نويسنده محترم كه فارسي شكسته بسته حرف مي زنند ولي موقع گفت وگوها، ردپايي از اين ويژگي نمي بيني. مثلاً صفحه194 وقتي مادر اسماعيل مي گويد:
«... اون راه هايي كه تو تازه داري مي ري، من ازشون برگشتم، من مي دونم آخر اونا به كجا ختم مي شه... به روس و انگليس. به كجا مي خواستي؟ من دوران اون پيشه وري گوربه گور شده يادمه. تو مشكين شهر بوديم اون موقع. تازه اومده بودم خونه پدرت كه فدايي بازي شروع شد...»
يا مثلاً مادر كامل داداش زاده در صفحه207 مي گويد: «... صدهزار دفعه بهش گفتم، كامل پسرم پاره جگرم، نورچشمم، من نه مي خوام تو ملا باشي نه لنين...» يا جاي ديگر: «... آره كتابخونه چه فايده، يه دونه قرآن توش پيدا نمي شه!...»
فضا و رنگ (Atmosphere)
اتمسفر داستان اسماعيل، «زندگي» است، خود زندگي. حتي در فقر، در روزهاي بي پولي، در شب هاي دلتنگي عشق، در روزهاي سرگرداني نوجواني، در دوران گذار و تغيير، در روزگار تحول شخصيتي همه وهمه فضاي داستان، فضايي مثبت، روشن و رو به طلوع است كه از جهان بيني روشن نويسنده برمي خيزد. به قول رضا اميرخاني: «رمان اسماعيل از شخصيت نويسنده اش جدا نيست. نويسنده كتاب، انساني است كه زندگي مي كند و اهل شناخت زندگي است. رمان اسماعيل نيز رماني است كه زندگي در آن موج مي زند.»
سبك (Style)
نمي شود گفت نويسنده در اسماعيل سبك خاصي را به كار برده، جز اينكه بگوييم اثر كلاسيك و ساده اي را ارائه كرده است. اگر سبك را به تعبيري امضاي پنهان نويسنده قلمداد كنيم، بايد بگوييم «اسماعيل» بدون توشيح است.
گفت وگو (Dialogue)
عنصر ديالوگ از عناصر بسيار مهم در ادبيات داستاني است. عنصري است كه قصه را سيال مي كند. به عقيده اين قلم، هرچند به ديالوگ هاي تأثيرگذار و فراموش نشدني كه «آن»ي داشته باشد، برنمي خوريم؛ اما گفت وگو اغلب صميمي اند و از طنزي ملايم برخوردارند. مثل گفت وگوي اسماعيل با مرد سوزن بان يا ديالوگش با كامل داداش زاده و گفت وگوهاي كارمندان شعبه سعادت. در ديالوگ اسماعيل با دوستان قهوه خانه، ناسزاهاي پاستوريزه و نرم و در ديالوگ اسماعيل با مادر، احترام هميشگي او به مادر قابل توجه است. اما ديالوگ هاي اسماعيل با جواد- رفيق مسجدي اش- لطفي ندارد، باصفا نيست و حرف هايي كه رد و بدل مي شود، مثل خود جواد كه در متن داستان نمي نشيند، بردل نمي نشيند. همچنين جاي گفت وگوي برادرانه بين اسماعيل و محبوب، برادر كوچكش- به شدت خالي است به طوري كه به ويژه از اواسط داستان به بعد گويي و اسماعيل هيچ برادري ندارد.
نماد و نمادگرايي (Symbol)
سادگي و رواني رمان و اين كه عين زندگي است، در بدو امر احتمال سمبليك بودن اثر را رد مي كند جز نام كتاب. انتخاب نام اسماعيل، فرزند ابراهيم(ع) كه به امر خداوند براي ذبح عظيم برگزيده شد. اول چيزي كه در نگاه نخست به ذهن مي آيد اين است كه قرار است اسماعيل در اين رمان در راه خدا قرباني شود كه ظاهر رمان همين را نشان مي دهد. سقوط اسماعيل از بالاي درخت به حفره گور ويرانه اي كه پر از گل و برفابه است كه خود اين سقوط را اگر كسي از منظري نمادگرايانه نگاه كند، تعبير بامسما و قشنگي نيست. و ديگر انتخاب نام «سارا مهاجر» براي دختر مورد علاقه اسماعيل. «سارا» كه ناخودآگاه قصه «ساراي» بلندبالا را به خاطر مي آورد كه ناكامي در عشق او را به كام سيل برد و به نوعي در فرهنگ ترك زبان ها نماد عاشق پيشگي هاي بي سرانجام است. و نيز در صفحه 216 و 217 كتاب نويسنده محترم با اشاره به افسانه اي كه از زبان عم اوغلي روايت مي كند، به نوعي سمبليك حرف مي زند.
- كامل عزيزم، در سبلان چشمه بزرگي هست كه از زير صخره بيرون مي آد و به صورت رود جاري مي شه. از زير اون صخره، صداي گريه مي آد، صدا خيلي مي آد، صدا خيلي شبيه صداي گريه يه زنه. يه مادر كه يه ريز، روز و شب ناله مي كنه. يه لحظه هم اين صدا قطع نمي شه، نه صدا قطع مي شه و نه اون چشمه مي خشكه. آب اون چشمه شوره. مزه اشك چشم مي ده. خب كه چي مش عم اوغلي چه مي خواين بگين؟- باز گوش كن. تو سبلان درياچه اي يه كه شبا اسب سفيدي از توي اون بيرون مي آد و روي يال ها و شونه هاي كوه مي تازه و شيهه مي كشه. صداش تا دور دست ها مي ره و اسب هاي ديگه هم با شنيدن اون صدا، سم بر زمين مي كوبن و آماده تاخت مي شن.- اينا چه ربطي به حرف ما دارن؟- خيلي هم بي ربط نيستن، بايد ارتباط اونارو پيدا كرد.
¤ و اما چند نكته ديگر درباره كتاب. نويسنده در كتابش تصويري از عشقي پاك و ساده را به زيبايي پيش چشم خواننده آورده. عشقي كه نرم و سبك آغاز مي شود، اوج مي گيرد و اصلا معلوم نيست به چه دليل و با چه انگيزه اي اين عشق كه مقصدش ازدواج است، به امان خدا رها مي شود. در گفت وگوي اسماعيل با كامل درباره پل دختر و عشق، اسماعيل مي گويد كه نبايد پل عشق مي شكست و كامل در جواب اسماعيل جمله اي دارد: «بعضي وقتا آدم بايد پلا رو پشت سر خودش خراب كنه، حتي پل عشقو!» و اسماعيل زير لب مي گويد: «پل، سيل، عروس سارا، لباس سفيد، آب هاي خروشان، گل آلود، كف آلود، سيل، سارا، سارا.»
اين جمله ها و اين گفت وگوها تنها توجيهي است كه نويسنده محترم براي دست شستن از اين عشق ارائه كرده. با اينكه «سارا مهاجر» همه جا در دنياي دروني اسماعيل حضور دارد و با تكرار جمله بي جاذبه «تو كي هستي؟» مدام به خواننده يادآوي مي شود.
¤ در منزل «كامل داداش زاده» اسماعيل گفت وگوهايي با وي دارد درباره كتابهايي كه در حوزه علاقه كامل است، اسامي كتابها و نويسندگان تفكر چپ به وفور آمده ولي از كتابهاي مذهبي و ديني و نويسندگان اين حوزه حرفي به ميان نيامده. همچنين به كتابهايي كه جواد- رفيق مسجدي اسماعيل- به او پيشنهاد مي كند و چنين تحول بنياني در روح و شخصيت او به جا مي گذارد، اشاره اي نشده است.
¤ در كتاب سه دسته از طبقه روحانيت به تصوير كشيده شده كه قابل توجه است. روحاني سنتي، روحاني درباري و روحاني انقلابي.
صفحه 185 از يكي از وعاظ شهر سخن به ميان مي آيد كه با يك بنز سفيد با راننده و چند همراه به مسجد مي آيد كه با توضيحاتي كه داده مي شود نمادي از روحانيون درباري است و همچنين در چند بخش از كتاب از امام خميني رحمه الله عليه به عنوان رهبر مردمي نهضت هاي مردمي عليه رژيم طاغوت در صدر روحانيون مذهبي و انقلابي ياد شده است. رمان «اسماعيل» از معدود رمان هاي ذيل عنوان «رمان انقلاب» است كه روحانيت در فرازهاي مختلف آن، حضوري واضح و تأثيرگذار دارد كه قابل توجه است.

 



تأملي بر سرودهاي انقلاب اسلامي

اكبر خوردچشم
خاستگاه اصلي تمام انقلاب ها مردم است. اين مردم هستند كه انقلاب مي كنند و با رهبري و درايت يك رهبر خوب و آينده نگر انقلاب خودشان را به سر منزل نهايي مي رسانند و طعم شيرين پيروزي را با تمام وجود مي چشند. در همه انقلاب ها حوادث و اتفاقات مختلف دست به دست هم مي دهند تا اين حركت مردمي را به پيروزي برسانند و در اين بين ادبيات و هنر جايگاه خاص و ويژه اي دارند. ادبياتي كه پابه پاي حركت خودجوش مردم حركت مي كند و لحظه اي مردم جوياي تغييرات را تنها رها نمي سازد. به آنها جوش و خروش مي دهد و بسياري اوقات عقايد و باورهاي انقلابي را به ايشان القا مي كند. اين ويژگي اغلب آثار ادبي و هنري زاده شده در بطن انقلاب هاي مختلف است.
آن زمان، يعني در پاييز و به دنبالش زمستان سال 1357 مردم به ستوه آمده از جور زمان به خيابان ها آمدند تا با رهبري حضرت امام(ره) بساط ستم را براي هميشه از كشورمان، ايران برچينند و انقلابي بي نظير در تاريخ به پا سازند. پا به پاي حركت مردم ادبياتي روي كار آمد كه در قالب سرودهاي انقلابي جلوه شگرفي داشتند؛ سرودهايي كه بعد از گذشت سي و چند سال از پيروزي انقلاب اسلامي، همچنان طراوت و ماندگاري خودشان را حفظ كرده اند و بسياري افراد با شنيدن قطعه كوتاهي از اين اشعار و سرودها خود به خود به آن دوران پرحماسه و ايثار مي روند و هم نوا با اين سرودها، خود نيز ابياتي از آن را زير لب زمزمه مي كنند. گويي خود سراينده و يا خواننده اين اشعار بوده اند كه اين طور با آنها احساس نزديكي مي كنند. به راستي دليل ماندگاري اين سرودهاي انقلابي چيست؟
اگر ما تأملي در سرودهاي سال 1357 داشته باشيم، نكات ظريف و حساسي را از آنها مي توانيم استخراج كنيم كه اين نكته ها خود عامل مهمي براي فراگير بودن و ماندگاري اين سرودها به حساب مي آيند.
الف) محتوا و درون مايه:
بسياري از سرودهاي سال 1357، محتوايي انقلابي داشتند و در آن ها آرمان ها و اعتقادات سياسي، مذهبي و اجتماعي به خوبي بيان مي شد. هر چند گهگاه در ميان سرودهاي مختلف، سرودهايي از احزاب و گروه هاي خاص به ميان مردم مي آمد، اما اغلب اين سرودها به خاطر نداشتن ماهيت مردمي و بيان افكار و عقايد گاه چپ گرايانه از گردونه مردم بيرون مي رفتند. پس پرواضح است در اين ميان سرودهايي ماندگار مي شدند كه مباحثي چون استقلال، آزادي و برقراري جمهوري اسلامي را مطرح مي كردند. سرودهايي كه با تأثير پذيرفتن از حوادثي چون عاشورا و حماسه سازي امام حسين(ع) و ياران باوفايش به مقولاتي چون تقويت روحيه شهادت طلبي ارزش ويژه اي مي داد. البته در اين نوع سرودها كه به نوعي خواسته هاي مردم انقلابي بود، به نقش رهبري حضرت امام(ره) توجه ويژه اي مي شد و به ثمر رسيدن اين انقلاب و حركت مردمي را بدون درايت و رهبري ايشان محال مي دانستند.
ب) ارزش موسيقيايي:
سرودهاي انقلاب، داراي اشعاري ساده هستند. چرا كه اين اشعار اغلب در راهپيمايي ها و حركت هاي مردمي سروده مي شدند. البته اين به آن معنا نيست كه داراي زباني كوچه بازاري است، بلكه داراي زباني فاخر است. اما به جاي آن كه از واژگان ثقيل و آرايه هاي ادبي آنچناني برخوردار باشد، از سادگي و رواني خاصي بهره برده است. بدون شك يكي از دلايل ماندگاري و فراگير بودن سرودهاي انقلابي همين سادگي است؛ چنانچه اين سرودها به خاطر ساده بودن و داشتن آهنگ و ريتم ساده و روان نيازي به خواننده اي حرفه اي نداشت تا آنها را بخوانند. بلكه اغلب اين سرودها را افراد مختلف با هر گويش و لهجه اي مي خوانند و چه بسا در اين رهگذر هم خواني اين سرودها در تظاهرات مردمي شكوه و عظمتي خاص به آنها مي داد.
بدون شك آنچه به سرودهاي انقلاب سال 1357 شكوه و جلال خاصي داده است، وجود موسيقي مردمي است؛ موسيقي كه ريتمي حماسي و انقلابي دارد و اغلب با سازهايي چون طبل و دهل خوانده مي شود.
ج) جايگاه مردمي:
بسياري اوقات با سرايندگان، سازندگان و خوانندگان سرودهاي انقلابي مصاحبه مي شود، آنها به اين نكته اقرار دارند كه في المثل شاعر فلان شعر انقلابي هنگام ظهر لابه لاي تظاهرات مردم در بهمن سال 1357 شعر را سروده است. يك ساعت بعد روي اين شعر آهنگ سازي شده و تا شب، بعد از چند بار تمرين كردن صبح فردا آن سرود به ميان مردم آمده است و همگان پا به پاي خواننده اش آن را با صداي بلند خوانده اند. با توجه به اين نكته به خوبي مي توان دريافت كه سرودهاي انقلابي از بطن مردم به وجود آمده اند و چه بسا اشعار آنها، همان شعارهاي مردم است كه آن روزها عليه حكومت جابر طاغوت سر مي دادند. پس پرواضح است شعري كه از دل مردم بيرون رفته و بعد از چند ساعت تبديل به يك سرود ماندگار شده است، اثرگذاري خواهد داشت. بي دليل نيست اگر گفته شود سرودهاي انقلابي بيانگر آرمان ها و انتظارات مردم بوده و به خوبي مي توان از ميان واژگان آنها افكار و عقايد مردم آن دوره را كه با رهبري امام خميني(ره) به ثمر نشست، مشاهده كرد.
سرودهاي انقلابي از گنجينه هاي انقلاب اسلامي هستند.

 



بررسي مجموعه شعر «برهوت» سروده حامد يعقوبي
رنگ آميزي خيال...

فهيمه بافنده
مجموعه شعر برهوت سروده حامد يعقوبي در سري سوم مجموعه «شعر امروز» انتشارات سوره مهر روانه بازار كتاب شده است. يعقوبي در اين مجموعه در قالب غزل و چهار پاره مضامين اجتماعي، آييني و تغزلي را دستمايه شعر خويش قرار داده است. وي در غزل هايش سعي دارد تلفيقي از ساختار و پيكربندي سبك خراساني را كه زبان معيار است با رنگ آميزي خيال در سبك هندي ارايه كند و در همين راستا از زبان به عنوان نظامي اجتماعي و كانوني براي تجمع و بيان عواطف و احساسات و انديشه هاي برخاسته از مسائل اجتماعي عصر حاضر بهره برده است. به عنوان نمونه در بيستمين سروده اين دفتر كه به «عماد مغنيه و همه مجاهدان و شهداي مقاومت» تقديم شده، شاعر با استفاده از صنعت تشخيص و بهره گيري از امكانات و توانايي هاي زبان خويش در اين حوزه، انديشه ذهني خويش را عينيت بخشيده است:
تو نبض آب در رگ دريايي، ديوارها به دور تو صف بسته
باري، تو خون منتشر بودي، كفتارها به دور تو صف بسته
تو خنجر شكسته خون ريزي، بلخ و تخار و كابل و تبريزي
يا مورها به گرد تو پيچيده، يا مارها به دور تو صف بسته
از ديگر شگردهاي ادبي وي طنزآميز نمودن سروده در عين جديت و قاطعيت كلام وي است كه بر انعطاف و قابليت ادبي سروده ها افزوده است.
يعقوبي در سرودن اشعار اين دفتر تا حد زيادي وامدار كلمه زمستان است. به عبارتي وي از پيشينه غني اين واژه بهره فراواني برده و به تناسب فضا، معنا و فرم شعرش اين واژه را به كار گرفته و به صورت نمادين، سمبليك و استعاري ابداعات ادبي خويش را در اين زمينه بروز و ظهور بخشيده است؛ تا جايي كه مي توان گفت اين وجه نمادين، ساختار اصلي و عمده اكثر اشعار وي را تشكيل مي دهد:
شب عزاست دل سوگوار من بي تو
چه سخت مي گذرد روزگار من بي تو
مرا به نام زمستان بخوان فسرده و سرد
كه برگ و بار ندارد بهار من بي تو
آهاي تهمتن پير و خسته جان برگرد
به خون كشيده شد اسفنديار من بي تو
... طلوع و جاده بي انتهاي تنهايي
غروب و خستگي آشكار من بي تو
اين نمادپردازي ها كه نتيجه ابداع و نوآوري شاعر است برخاسته از فعاليت ذهني و روحي شاعرانه اي است كه به صورتي ملموس و معنابخش در شعر وي احساس مي شود و سمت و سويي خاص به فرم و محتواي اشعار وي بخشيده است. در اين ميان تسلط و آگاهي شاعر بر تاريخ و اسطوره هاي ادبي و كاربرد آن در اشعار آييني و اجتماعي بر غناي ادبي و فرهنگي سروده هايش افزوده و ارزش و اعتبار دوچنداني بر آنها بخشيده است.
يعقوبي در سرودن اشعاري با گرايشات مذهبي و موعودگرايانه نيز طبع ادبي خويش را آزموده و با انديشه اي پويا و قلمي وزين احساسات مذهبي و ديني خويش را در قالب الفاظ و عباراتي يكپارچه و موزون به تصوير كشيده است:
اي بي تو چشم منتظر روزگارتر
هرگز نديدم از تو بهاري بهارتر
... اي آسمان خاك نشين در فرودها
غير از تو نيست ذكر ركوع و سجودها
... اي امتداد دايره آب و آفتاب
اي برتر از تمامي بود و نبودها
با جذبه نگاه بگير و برآورم
از تنگناي پيرهن تاروپودها
اي صوفيان طايفه دف را بياوريد
تمثال پاك شاه نجف را بياوريد
در سروده دوازدهم اين دفتر شاعر با ايجاد شخصيت پردازي در ساختار زباني شعر خويش نكته ها و حرف هاي زيادي براي گفتن دارد. در اين سروده شاعر به صورت تصاويري متناقض نما و تكان دهنده از اين ظرفيت هاي زباني به صورتي تحسين برانگيز در ساختار زباني هماهنگي بهره برده است. در اين سروده كه حالت سمبليك و نمادين دارد؛ شاعر فرياد منتظرانه خويش را كه برخاسته از جاني خسته و كمي درمانده است، در قالب تصاوير و شخصيت هايي كه پرداخته ذهنيت هنري وي مي باشد به گوش جان مخاطب مي رساند:
باري... چه اتفاق شگفتي بود، وقتي درخت ها همه جان دادند
شب بود و شب، عجب شب مسمومي، سهم بهار را به خزان دادند
... آه اي پلنگ زخمي بي باران! ماه بلند شايعأ تلخي ست
برگرد!
صخره هاي فراموشي، دستي به پوزخند تكان دادند
برخيز اي پرندأ بي پرواز! پلكي بزن به ساعت چرخيدن
هرچند كودكان شكارآموز، فرصت به دست تير و كمان دادند
... ديگر چه فرق مي كند اين يا آن، وقتي كه در غياب تو اي باران!
چندي به يك دريچه نظر كردند، چندي به آفتاب زمان دادند.
اهتمام و توجه متعهدانه شاعر به مسائل اجتماعي- سياسي عصر حاضر، همگام و همسو با اجراي زباني دقيق و حساب شده وي به همبستگي تحسين برانگيز فرم و محتوا انجاميده است. سروده هاي اجتماعي اين دفتر كه انعكاس معاني و مفاهيم و آموزه هاي اخلاقي و انساني مورد نظر شاعر است با نگاه تازه وي به فهم شعر و ادراك جهان پيرامون عجين شده است:
آه اي بهار چندمين باران غبار فصل هاي پشت سر با تو
آري خيابان هاي اينجا سخت تاريك اند، تصوير سحر با تو
تقويم ها در چهار فصل مرگ پژمردند و فصل پنجمي نشكفت
مردم در اين بن بست نه تو، اي كليد فصل هاي مستمر با تو
... آه اي صداي خسته و مجروح ابراهيم در شبهاي بي هاجر
در هر خيابان بتي سر در گريبان است، بشكن اي تبر با تو
دوزخ اگر در هر قدم آغوش واكرده ست، بيمي نيست با يادت
خورشيد هم راهي ندارد غير ماندن در شب خون و خطر با تو
اي كاش در هر لحظه صدها بار مي مردم ولي مي ديدمت، اي كاش
اي كاش دنيا مي شنيد و مي نشست و مي نشستم بيشتر با تو

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14