(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 5 اردیبهشت ۱۳۹۱ - شماره 20192 
PDF نسخه

گردش نسل سوم در بازار مواج اجاره خانه براي عشاق جوان
نگرد نيست!
خشت اول
خبر فردا
مدادسفيد
كياست
ساعت25
زمزمه
اين...نت
بوي بارون



گردش نسل سوم در بازار مواج اجاره خانه براي عشاق جوان
نگرد نيست!

اينجا تهران شهر كش آمده بي قواره اي كه اين روزها از كوه هايش هم خانه بالا مي رود و مراكز خريد و فروش و اجاره مسكن اش پاتوقي شده است براي زوج هاي جواني كه با نزديك شدن به پايان دهه فاطميه كفش آهنين به پا كرده اند تا بنا بر بودجه شان سقفي پيدا كنند براي زندگي مشترك و سور و سات عروسي...(ببخشيد مرحله دوم هدفمندي كي اجرا مي شه؟!) به هر حال اين زوج هاي جوان كه با هزار اميد و آرزو (شما بخوانيد خواب و رويا) دنبال خانه مي گردند بعضي وقت ها آن قدر از نرخ اجاره بها و پول هاي پيش دلشان مي شكند كه اگر عشقشان واقعي نباشد عطاي همه چيز را به لقايش مي بخشند و بي خيال زندگي مشترك مي شوند...پرسه زدن در بنگاه هاي شهر و نقش بازي كردن به جاي يك زوج جوان در آرزوي عروسي حسابي غم دنيا را روي سرت خراب مي كند و دلت گاه مي سوزد از اين همه بي مهري و گاه مسرور مي شوي از تمام عشق و اميد به خدايي كه با تمام نداري ها و سرخوردگي ها هنوز هم در ميان دل زوج هاي جوان نفس مي كشد؛ آخر از قديم گفته اند، پول خانه و خود خانه زوج ها خودش جور مي شود!
تحريريه نسل سوم
از برخي محله ها تهران مي ترسم!
هنوز از در وارد نشده قيافه اش داد مي زند كه ديگر مستاصل شده است؛ تقريبا 22ساله است همراه دختر جواني كه اگر خيلي بخواهي سنش را زياد بگويي 18 سالش هم نمي شود از نوع لباس پوشيدن و انگشترهاي طلايش مي توان حدس زد كه تازه عروس است. پسر بعد از سلام و عليك خشك و خسته كننده اي مي گويد: «ما دنبال خانه مي گرديم دو نفريم 10 ميليون تومان هم بيشتر نداريم». بنگاه دار نگاه معناداري مي كند و مي گويد: «چقدر مي تواني اجاره بدهي؟» مي گويد:« كل حقوقم 500 هزار تومان است 200 هزار تومان بيشتر نمي توانم بدهم». اين بار بنگاه دار با ابروهايي در هم كشيده دفترچه چندصد برگش را ورق مي زند و بعد مي گويد: «نمي شود پسر جان. حداقل 400 هزار تومان اجاره بده شايد يه زير زميني چيزي برايت پيدا كنم».
دختر جوان سرش را پايين مي اندازد و آستين پسر را به نشانه منصرف شدن و عزم رفتن مي كشد. سر صحبت را باز مي كنم... عاشق هم هستند و خانواده هايشان اصرار داشتند كه هر چه زودتر محرم شوند. پسر در پيتزا فروشي پيك موتوري است با اينكه زنش مشاطه گري مي داند تمايلي به كار كردن همسرش ندارد. مي گويد: «اين 10 ميليون تومان هم با صد مدل قرض و قوله جمع كرديم. از تمام هزينه هاي زندگيم زدم اما باز هشتم گرو نهم است. شكر خدا مي تونم كار كنم اما با اين كرايه خونه ها نمي شه كه زندگي كرد...هرچي دربيارم بايد بدم اجاره!».
مي گويم:«پايين شهر هم دنبال خانه گشته اي.» لبخند تلخ مي زند و مي گويد: «زياد اما چه كنم كه دلم راضي نيست. جاهايي خانه پيدا كرده ام كه خودم خوف! مي كنم شب آنجا بمانم چه برسد به اينكه زن جوانم را در خانه تنها بگذارم».
حرف مشترك ديگري نمانده فقط با نگراني معصومانه اي مي گويد: «دعا كنيد عشقمان پايدار بماند
بقيه اش را خدا درست مي كند»
زندگي عاشقانه در خانه اي چند ضلعي
در ميان دوستان هستند زوج هاي جواني كه چند سالي است بخاطر خانه، ازدواج شان به تاخير افتاده است و ديگر به وضعيت معلقشان عادت كرده اند. آنچنان از زندگي مشترك زير يك سقف حرف مي زنند كه انگار تا ابد قرار است بي خانمان بمانند. بنا بر سفارش يكي از دوستان خانه اي برايشان پيدا كرديم به مبلغ 10 ميليون تومان رهن كامل. در اطلاعات كلي گفته شده است كه خانه حدود 45 متر است و يك خوابه. در مسير بازديد بنگاه دار آنچنان با آب و تاب از خانه تعريف مي كند كه قبل از ديدن خانه تصور كرديم شانس به اين دو نفر رو كرده است
خوش مسيري اش حسابي در دهان بنگاه دار مي چرخد و اينكه اينجا خوش يمن است و فقط 30 دقيقه با مترو فاصله دارد. خلاصه به يك كوچه فرعي مي رسيم كه بچه ها از سرو كولش بالا مي روند و دو پسر بچه هم با چك و لگد دارند حسابي از خجالت هم در مي آيند. آن قدر كوچه باريك است كه نمي توانيم چند نفري حركت كنيم پس به اجبار قطاري مي رويم.
سرانجام جلوي يك خانه توقف
مي كنيم با در قهوه اي كه آنقدر تبليغات چسبانده اند كه رنگش به زور ديده مي شود. بنگاه دار با كليد روي در مي كوبد و بچه 5 ساله اي در را باز مي كند و مي دود داخل حياط(شما بخوانيد سمساري). به سمت گوشه حياط راهنمايي مي شويم و چند پله كه به سمت پايين مي رود.
بوي نم منگمان مي كند. بيچاره زوج جوان لكنت گرفته اند و حرفي ندارند براي زدن. يك اتاق 30 متري كه هر گوشه اش شبيه يكي از اشكال هندسي است يك گوشه اش دايره يك گوشه اش سه گوش. محو تماشاي اين سوئيت! هستيم كه بنگاه دار مي گويد: «با اين پول و با توجه به سفارشي كه آقاي ... كرده است اين بهترين خانه است.»
نه از پنجره خبري است و نه هواكش و كولر؛ دستشويي و حمام هم يكي است. بالاخره بنگاه دار است كه بهت ما را مي شكند و مي گويد: «براي تهويه هوا مي توانيد پنكه بگذاريد؛ مي توانيد كولرگازي هم نصب كنيد. ولي هزينه اش برعهده خودتان است.»
قيمت را دوباره مي پرسيم مي گويد: شما گفتيد 10 ميليون تومان داريد ولي كم است من با صاحبخانه صحبت كردم؛ مي گويد 200 هزار تومان هم اجاره بايد بدهيد !
زن جوان كه انگار از همه چيز خسته شده است پيش دستي مي كند و
مي گويد: قبول است همين جا را
مي گيريم...پسر جوان اما سرش را بالا هم نمي آورد.
60 متر 27 ميليون رهن
خيلي از ما تا وقتي كه گذرمان به مشاورين املاك نيفتد خيلي از قيمت هاي سرسام آور مسكن خبر نداريم اما كافي است كه گهگاهي پاي درد دل زوج هاي جواني بنشينيد كه كل زندگي مشتركشان معطل پيدا كردن خانه است.
اين روزها فرقي نمي كند كجاي شهر باشد؛ خانه گران است و جيب زوج هاي جوان خالي... اگهي هاي روزنامه ها و بنگاه دارها هم به قيمت روز خانه مي دهند. اينبار به آگهي ها سركي كشيديم؛ قيمت ها چندان توفيري با مشاوران مسكن ندارند. سوئيت 40 متر است و در صادقيه قرار دارد، زن جواني كه پاسخگوي شماره تماس درج شده در آگهي است در توضيح درباره امكانات خانه تنها مي گويد: «نورگير عالي دارد! حمام و دستشويي با بقيه مشترك است؛ 7 ميليون تومان پول پيش و 200 هزار تومان هم كرايه در ضمن بچه دار شدن هم ممنوع است!»
آپارتمان ديگري در حوالي منطقه نارمك مورد بعدي است. به مالك مي گوييم كه زوج جواني هستيم مي گويد:«37 متر است، 4 ميليون وديعه و ماهي 350 هزار تومان مبلغ اجاره است. آپارتمان در طبقه دوم قرار دارد البته اول بايد از نزديك شما را ببينم بعد مي گويم اجاره مي دهم يا نه ! »
خانه بعدي يك آپارتمان نوساز است در حوالي 16 متري اميري نزديك سه راه آذري. از نزديك براي ديدن خانه مي رويم. زيباست و تك واحدي. محله شلوغي دارد اما زيبايي خانه، شلوغي محله را از ياد مي برد. 60 متر است و پذيرايي و آشپزخانه اي مناسب دارد اما اتاق خواب كوچك است. بنگاه دار مي گويد: «تا يك ماه آينده
مي توانيم تحويل بدهيم قيمت هم 27 ميليون تومان رهن كامل. البته اين قيمت الان است اگر يك ماه ديگر بخواهيد خانه را بگيريد قطعا گران تر خواهد بود.»
صداي هواپيمايي كه در حال فرود است مانع از شنيدن ادامه حرف هاي بنگاه دار مي شود اما زيبايي و خوش ساختي خانه و قيمت بالايش چيزي نيست كه فراموش شود.
بازديد از يك كاخ موزه
مسير خيابان وليعصر(عج) را به سمت شمال طي مي كنيم بعد از چند خيابان شلوغ و پرتردد كم كم بافت خانه ها مدرن تر مي شوند و كوچه ها خلوت تر و دنج تر. قصدمان بازديد از يك خانه است براي پسر يكي از دوستان كه خودش خانه اي بزرگ و به قول خودمان اشرافي دارد در غرب تهران و حال براي تنها پسرش كه قرار است رخت دامادي به تن كند برجي را در شمال شهر انتخاب كرده است. ما هم همراهشان مي رويم تا نيم نگاهي بيندازيم به انتخاب زوج هاي اشرافي!
محو تماشاي برج هاي سر به فلك كشيده ايم و هي در ذهنمان
مي خواهيم قياسي بين اين برج ها و آن خانه هاي چند ضلعي و بدون هواكش پيدا كنيم(كه پيدا
نمي كنيم). سرانجام جلوي يك برج 30 واحدي توقف مي كنيم. ظاهري زيبا و فريبنده دارد كه نم باران بهاري و هواي دلپذيرتر شده، خواستني ترش كرده، بي جهت ياد نم خانه (شما بخوانيد لانه) دوستان عاشقمان مي افتم...دم در محو
گل كاري و نماي ورودي و درختچه ها و گل هاي حياط هستيم كه دو نگهبان با كت و شلوار بدو بدو مي آيند تا كمر خم مي شوند و خوشامد
مي گويند. نام نصف بيشتر اين گل و گياهان آذين بسته شده را نمي دانيم فقط آنقدر زيبا هستند كه آدم را ياد نمايشگاه گل هلند
مي اندازند(!)كه گهگاهي در تلويزيون چيزهايي در مورد آن نشان داده مي شود.
وارد لابي برج مي شويم(شما بخوانيد داخل كاخ موزه مي شويم)؛ فرش هاي دست بافت به ديوار زده شده و دكوراسيون و مبلمان لابي بيشتر شبيه موزه است تا ورودي يك ساختمان. كمي آنطرف تر يك دكور ديگر چيده شده است كاملا امروزي و مدرن . راهي طبقات زير همكف مي شويم جايي كه همه چيز مهيا است از سينما تا سالن ورزش و جكوزي. استخر، سوناي خشك و مرطوب برج را هم ورانداز مي كنيم در توصيفش همين بس كه چيزي نمي توانيم بگوييم! سالن ورزشي را هم سري مي زنيم چند گروه از خانم ها در حال ورزش اند انگار نه انگار كه ما را ديدند ... بيشتر شبيه يك رويا است رويايي كه كمي مزه تلخ دارد خصوصا براي ما كه كابوس هاي چند جوان را در انتخاب خانه ديده ايم.
بعد از بازديد از حواشي كاخ موزه است كه مي رويم سراغ اصل ماجرا كه يك خانه 160 متري است. بنگاه دار مي گويد: «چون زوج جوان هستيد پيشنهاد ما كوچك ترين واحد اين ساختمان است.» باز هم صداي بنگاه دار گنگ بنظر مي رسد مثل همان بار كه بنگاه دار خانه مثلثي نشانمان مي داد و ما مبهوت بوديم. اين بار هم مبهوت شديم البته از ديدن سنگ فرش هاي خانه كه حسابي توي چشم بود و آدم را ياد سنگ قبرهاي گران قيمت مي انداخت براق و زيبا. هيچ چيزي براي ايراد گرفتن وجود ندارد. سرايدارهاي اين ساختمان دائما پشت در اضطراري رفت و آمد مي كنند تا زباله اي نماند. به اين اضافه كنيد نگهباناني كه دستگاه امنيتي دارند و به محض اينكه شما در واحدتان زنگ خطر را به صدا دربياوريد ظرف چند ثانيه جلوي درب منزلتان ظاهر مي شوند .
بعد از پايان بازديد از اين باغ موزه بنگاه دار رو به پدر شازده داماد مي كند و مي گويد: «همان طور كه گفتم متري 15ميليون تومان. البته نما و طبقه هم در بالا رفتن قيمت تاثير دارد ولي به نظرم اين موقعيت را از دست ندهيد...»
پدر هم نيم نگاهي به عروس و داماد جوان مي كند و مي گويد: «اگر خودشان پسنديدند از نظر من مشكلي ندارد.» ما كه فقط تماشاگر اين فيلم سينمايي درام بوديم حرفي براي گفتن نداشتيم. اما زوج جوان بعد از چند بار ورانداز خانه تصميشان بر اين مي شود كه چند خانه ديگر را هم ببينند و آنوقت دست به انتخاب بزنند...
بالاي شهر، پايين شهر
معلوم نيست چند درصد از زوج هاي جواني كه اين روزها عزم رفتن زير سقف مشترك دارند پدر و مادري پولدار دارند كه خانه به نامشان كند و يا بدون دريافت اجاره بها خانه اي شيك را در اختيارشان قرار بدهد اما گشتي چند ساعته در خيابان هاي
بي سرو ته تهران و هم كلام شدن با زوج هايي كه پيدا كردن خانه نفسشان را بريده و شيريني دوران عقد و نامزدي را به كامشان تلخ كرده خبر از يك درد مشترك مي دهد دردي كه اگر درمان نشود در آينده اي نه چندان دور ديگر حتي نمي توانيم به جواني بگوييم كه ازدواج كند...اگرچه همين امروز هم خيلي از هم نسلي هاي ما از ترس مخارج زندگي است؛ كه دنبال ازدواج نمي روند؛ قيمت مسكن يكطرف، قيمت سكه و دلار افسارگسيخته يك طرف، شغل خوب و ثابت و داراي درآمد امن يك طرف، مخارج سنگين زندگي در شرايط دعواي سران مملكت بر سر قيمت بنزين و اجراي مرحله دوم هدفمندي يارانه ها يك طرف...چند طرف شد؟ همان ذوزنقه اي كه به اسم خانه مي خواستند اجاره بدهند و به خاطر سفارش آقاي...ماهي 200 تومان هم اجاره...راستي مسكن مهرهم طرح خوبي است و هم اجرا شده، اما زوج جوان پايتخت نشين چطور براي زندگي به كرج و پرديس و...مي روند؟! هر روز براي شغل شان چه ساعتي راه بيفتند تا سرساعت در محل كار باشند؟ شب چگونه طي مسير كنند تا در خانه كنار عشق خود دقايقي را «زندگي» كنند؟ اصلا اين ها را بي خيال يك كيلو گوشت قرمز چند؟ البته با دلار 1800 تومان خيابان فردوسي كه اصلا هم نمي فروشند به آدم...ماست نيم كيلويي مي دانيد چند شده است؟ كلا چه خبر؟!

 



خشت اول

يك نامه به آقاي رييس
سلام آقاي رئيس! مي شود همين اول نامه بروم سر اصل مطلب و بخواهم شما ريز درآمدها و هزينه هاي سازمان متبوعتان را منتشر كنيد؟ آخر من و هم نسلانم زياد خودمان را در رسانه شما نمي بينيم؛دغدغه ها و مشكلات و خوشي ها و ناخوشي هاي خودمان را در رسانه شما نمي بينيم با وجود اينكه رسانه تان «ملي» است! اين «مسير انحرافي » شما در سال جديد اصلا با نيازهاي نسل ما همخواني ندارد، دختران و پسران سرزمين من، اصلا اين قدر جلف و بي عفت نشده اند كه خود را براي يك لبخند غريبه اين گونه بفروشند. مانده ام در اين «حيراني» شما كه اصلا معلوم نيست در كدام سياره در حال رخ دادن است و چگونه ما را انگشت به دهان نگاه داشته از اين همه هزينه براي «هيچ». واقعا حيرانيم از شما و اين توليدات ملي كه نه تنها خودمان، تلخي ها و شيريني هاي زندگي مان در آن حضوري ندارد بلكه اصولا در فضايي تخيلي و فارغ از فضاي دانشگاهي كه قرار بود باشد، سير مي كند. وقتي اخبار جوانان شما در ساعت 19.15 درآوردن ميله آهني از دهان يك بيمار را به عنوان «خبر» و يا حاشيه ديدني(!؟) پخش مي كند اما خبري از بيكاري جوانان و بي حرمتي به نسل آينده ساز كشور نيست! اصولا در سازمان شما همه سرخوش و خجسته اند؛ يا دارند اشپزي مي كنند يا حرف هاي قشنگ قشنگ مي زنند و...اصلا يادش بخير...بگذاريد نامه ام را طور ديگري ادامه بدهم و حالت وحشتناك نفرت از شبكه سوم و شبكه اول را به خاطر اين دو دسته گل بهاري، ادامه ندهم.
بازگشت به گذشته همواره با واژه حسرت و طعم گس اين احساس بر ما گذشته، گره خورده است و پخش سريال هاي قديمي از شبكه آي فيلم به معناي واقعي كلمه، اين حسرت را برايمان زنده مي كند.
مجموعه تلويزيوني «همسران»از آن دست كارهاي بي ادعايي بود كه شبكه دوم سيما سالها قبل آن را پخش مي كرد؛ زماني كه نه از دوربين ديجيتال و كرين و ريل خبري بود(زياد در سريال سازي از آن استفاده نمي شد) و نه از بازيگران رنگ و لعاب دار توخالي و پرمدعاي ميلياردي و نه از آفتابه و لگن اين روزهاي سريال سازي در سيما(دكورهاي لوكس، لباس هاي مد روز و آرايش هاي غليظ شب و روز و...).
شب هاي گذشته، حوالي ساعت 22 اگر سري به شبكه آي فيلم مي زديد تا با شلوارهاي خمره اي و مانتوهاي بلند و گشاد و اپل دار و يك جف زوج خوشبخت و بامزه مواجه مي شديد و... ناگهان پرتاب مي شديد به روزگاري كه بهترين مجموعه تلويزيوني ما، همين مجموعه بود و اصلا خبري از رقابت شبكه هاي سيما براي سريال هاي پربازيگر و بي محتوا و يا مناسبتي هاي بي مناسبت و طنزهاي گريه آور نبود...
يك عدد فردوس كاوياني با هنرمندي فوق العاده، چنان ديالوگ هاي ساده و حساب شده «همسران» را مقابل مهرانه مهين ترابي و فرهاد جم و الهام پاوه نژاد بيان مي كرد كه هنوز هم بعد از سالها وقتي دوباره پاي تلويزيون مي نشينيد، محال است كه به شوخي هاي بياني و بازي دوست داشتني او لبخند نزنيد و او را به خاطر بازي كاملا باورپذير و روانش تشويق نكنيد...
مقايسه كنيد با بازيگران مجموعه هاي فعلي سيما، با كلي ادعا و افاده در هر فيلم و سريالي بازي كنند، «خودشان» هستند حتي اگر در گفت وگوهاي مختلف با نشريات و شبكه هاي مختلف سيما از كار جديدشان به عنوان بهترين كار عمر هنري شان(!) ياد كنند، بدون هيچ تغييري در لحن و بازي و رفتار، هماني هستند كه هستند! لشكر بازيگران پخش شده در جزيره «مسير انحرافي» را ببينيد! يا بازيگران عجيب و غريب سريال «حيراني»...مقايسه كنيد با 4 بازيگر پر انرژي «همسران» بويژه فردوس كاوياني عزيز و دوست داشتني و مهرانه مهين ترابي با بازي منحصر به فردش در برابر «كمال».
بازهم مقايسه كنيد كاراكترهاي بي ادعاي «همسران» را با شخصيت هاي فضايي و تخيلي سريال هاي سيما در حال حاضر، گاوداري و خانه داري...با داستان هايي ملموس كه در زندگي روزمره زياد به چشم مي خورد...حالا همه زنان سريال هاي سيما، دكتر و مهندس و كارمند و هنرمند و...هستند و شوهرانشان هم بهترين شغل ها و خانه ها و ماشين ها را دارند...بدون هيچ مشكل روزمره اجتماعي - اقتصادي؛ مشكلاتشان يا از 40 سال قبل مي آيد و يا اصلا در كشور ما اتفاق نمي افتد...چه مي توان نوشت جز اينكه«خدا كمي هم به مسئولان سيما «تامل و توجه بدهد » تا بيت المال را براي مزخرفاتي كه به اسم سريال ساخته و پخش مي شود، هزينه نكنند».
كاش تلويزيون بي خيال «توليد ملي» مي شد و همان سريال هاي قديمي را دوباره پخش مي كرد تا مجبور نباشيم با «حيراني» سردرد را تجربه كنيم و با «مسير انحرافي» تهوع را.

امضاء. يك شهروند

 



خبر فردا

برنارد لينچ در 42 سال گذشته به عنوان عضوي از انجمن مسيونرهاي مسيحي در آفريقا در كشورهاي مختلف اين قاره به تبليغ دين مسيحيت پرداخته است ولي مشخصه اصلي اين كشيش كه يكي از معروف ترين كشيش ها در كره زمين محسوب مي شود، اصلاً ارتباطي با موفقيت او در تبليغ دينش ندارد بلكه به خاطر پرونده جنجالي است كه در دادگاهي محلي در آمريكا در سال 1989 تشكيل شد. ماجرا به درگيري لينچ و سرپرست كليسا برمي گردد كه با مداخله پليس آمريكا خاتمه يافت ولي داستان به اينجا ختم نشد. با وجود اينكه قاضي دادگاه درصدد سرپوش گذاشتن روي موضوع مورد بحث لينچ بود ولي او دعوا بر سر همجنس گرايي كشيشان كليساي مورد نظر را به كتابي مستند تبديل كرد كه از روي آن فيلمي نيز در شبكه هاي انگليسي ساخته شد.
لينچ در سال 1992 به انگليس آمد تا بتواند حقايقي را كه به چشم ديده بود منتشر كند. وي در اين كتاب با عنوان «اگر اين عشق نباشد: جنسيت، مرگ و خدا» كه به زودي منتشر مي شود، مي گويد بسياري از كساني كه در كليساي كاتوليك همجنس گرايي را موضوعي مربوط به اختلالات رواني و في نفسه بي اشكال از نظر شرعي اعلام مي كنند، نيمي از شوراي كليساي واتيكان هستند كه همگي همجنس گرا هستند.
نكته جالبي كه در يادداشت هاي لينچ آورده شده اعتراف به 14سالي است كه او با يكي از همجنس گراها به نام بيلي دسموند ازدواج كرده بود ولي در كتابش به صداقتش(!) افتخار مي كند گرچه صفحات كتاب را از رياكاري كشيشان كاتوليك پر كرده است.
وي مي نويسد در طول تمام اين 14 سال كليساي كاتوليك مي خواست به نحوي از شر من خلاص شود ولي بايد بگويم كه جريان همجنس گرايي در كليساهاي كاتوليك به امري عادي تبديل شده و به خاطر همين هيچ كس نمي توانست مرا از كليسا اخراج كند. اين كشيش در جملاتي پيامبر گونه اعتقاد دارد از مارتين لوتر تا رهبر ديگر جنبش ها در غرب به اين نتيجه رسيده اند كه مسيحيت به خصوص در كليساي كاتوليك به تناقض هاي اساسي رسيده است كه وقتي كشيشان كاتوليك اعتقاد پيدا مي كنند همجنس گرايي بخشي از عشق به خدا است(!؟) آينده اين دين به كجا مي رسد، معلوم نيست.
لينچ نوشته است كه ميليون ها كشيش زن و مرد همجنس گرا در سراسر جهان وجود دارند كه تنها به شاهدي سوم شخص نياز دارند تا عمل آنها را تاييد كند. برنارد لينچ سالها در كشورهاي آفريقايي به خصوص در زامبيا با گروههاي حقوق مدني براي مبارزه با ايدز كار كرده است و در بخش ديگري از خاطراتش مي نويسد براي اولين باري كه اين بيماري كشف شد بعضي از كشيشان به اين بيماري مبتلا شده بودند...
اينديپندنت/ترجمه محمد حسنلو

 



مدادسفيد

1- همه مي گفتند قدمش نحس است فقط به خاطر اينكه چند روز بعد از تولد، پدرش را به طور دلخراشي از دست داده بود. چهره اش هميشه سياه بود مثل ذغال! از كودكي ياد گرفته بود بايد سياه باشد تا بتواند با شكم سير بخوابد. از بس سياه بود بچه هاي محل »ذغال« صدايش مي كردند اما اوسرش به كار خودش بود وسرانجام با همه روسياهيش ثابت كرد كه مبارك است!
2- دير به دير به ديدنم مي آمد اما زود به زود برايم نامه مي نوشت به جز...
به هر حال رسم روزگار اين گونه است، چه مي شود كرد!
تنها آرزويم اين بود كه بفهمم چه كسي جاي مرا در قلب او تنگ كرده است.
آخرين نامه اش بعد از بيست سال به دستم رسيد، به همراه تركشي كه سال ها در قلب او جا خوش كرده بود! علي رغم ميل باطني ام با احترام آن را بوسيدم! فقط به خاطر اينكه او را به آرزوي ديرينه اش رسانده بود. نامه را باز كردم. كاغذي به رنگ خون، حاشيه اش سوخته، نوشته هايش تار!
ناگاه چيزي در گلويم شكست. نامه خيس شد، نوشته ها زلال تر!
فقط يك جمله قابل خواندن بود: دل مومن حرم خداست ...
سيده نجمه موسوي -اصفهان

 



كياست

توقع زيادي است؟
نمي دانم اين چند خط را در روزنامه و صفحه مورد علاقه ام منتشر مي كنيد يا خير اما مي نويسم. ماجراي من به عنوان دانشجوي علوم سياسي يك حرف تازه نيست، يك تذكر جدي است به اهل سياست كه در مسير آب شناكردن زياد كار سختي نيست هرچند همان هم شجاعت مي خواهد اما مهم اين است كه شجاعت را به وقت «تكليف» نه فقط براي شركت در انتخابات بلكه براي هميشه در زندگي خود داشته باشيم. اينكه در مورد مسائل روزمره نظر بدهيم و مراقب باشيم كسي از ما ناراحت نشود كه هنر نيست، مهم شجاعت بيان نكته هايي است كه مردم به عنوان يك سياست مدار نظام اسلامي از ما توقع دارند. اتفاقي كه در جريان فتنه نيفتاد و مردم خودشان به اهل سياست درس دادند. يا مثل فتواي شجاعانه رهبر معظم انقلاب در خصوص قمه زني. ايشان مي توانستند به خاطر مصلحت انديشي و يا ريزش طرفداران هرگز چنين فتوايي را ندهند اما تكليف دفاع از حيثيت شيعه، ترديدي براي ايشان باقي نگذاشت...امسال و در جريان دسته گل هايي كه وزارت ارشاد در خصوص اكران دو فيلم ضعيف و مبتذل در نوروز 91 به آب داد، اهالي سياست به ويژه آنها كه سابقه فرهنگي دارند، نمره قبولي نگرفتند. به هر حال من به عنوان يك دانشجو از رئيس كميسيون فرهنگي مجلس كه به صورت اختصاصي فيلم ها را ديده، توقع دارم در خصوص اين فيلم ها موضع بگيرد نه اينكه در مراسم تقدير از سريال هاي نوروزي حاضر شود و بگويد همه چيز خوب بود حتي تيتراژ «چك برگشتي». توقع زيادي است وقتي ايشان در سفر هند، براي درگذشت ايرج افشار يادداشت يادبود مي نويسد؛ حالا هم در قبال اين همه انتقاد و اعتراض لب به سخن بگشايد و نظر بدهد؟ آيا نبايد دلخور بود از اين سكوت و عدم اعلام موضع؟ آيا اين سكوت نوعي بي توجهي به ملت، خانواده شهدا، ارزش هاي نظام و انقلاب نيست؟ اين سكوت آيا معنايي جز ترس از مواجهه با انتقاد جريان هاي شبه روشنفكري و برخي خواب آلودگان عرصه فرهنگ دارد؟ توقع زيادي است كه رئيس كميسيون فرهنگي مجلس اصولگرا موضع خودش را در قبال اين فيلم هاي مملو از اهانت و ابتذال با صداي بلند و رسا اعلام كند؟
علي رضا عباس لو

 



ساعت25

اين روزها زياد ياد آن مادري مي افتم كه رفت پيش امام صادق عليه السلام. گفت پسرم خيلي وقت است از مسافرت برنگشته خيلي نگرانم. حضرت فرمود صبر كن پسرت برمي گردد. رفت و چند روز ديگر برگشت و گفت پس چرا پسرم برنگشت. حضرت فرمود مگر نگفتم صبر كن؟خب پسرت برمي گردد ديگر...
رفت اما از پسرش خبري نشد. برگشت؛ آقا فرمود مگر نگفتم صبر كن؟
ديگر طاقت نياورد، گفت آقا خب چقدر صبر كنم؟ نمي توانم صبر كنم به خدا طاقتم تمام شده.... حضرت فرمود برو خانه پسرت برگشته...رفت خانه ديد واقعاً پسرش برگشته! آمد پيش امام گفت آقا جريان چيست؟ نكند مثل رسول خدا به شما هم وحي نازل مي شود؟
حضرت فرمود «به من وحي نازل نشده اما عند فناءالصبر يأتي الفرج... صبر كه تمام بشود فرج مي آيد...»
اين روزها روضه كه مي روي يك بار هم به خودت بگو فلاني چه طاقتي داري تو... و دعا كن براي دل آن مادري كه هنوز پسرش برنگشته!

 



زمزمه

اصولا خبرنگارهايي كه وابسته به جريده هاي صدا و سيمايي هستند - و حتما هم نمك گير!- زبان قلم شان را با نخ و سوزن هاي مديرانه مخصوص به خود مي دوزند و از همان روز اول، خيلي محترمانه حالي شان مي كنند كه اين جا جاي تعريف و تمجيد از رسانه ملي و وابستگان است! اگر هم خداي ناكرده، قلمت به مسير انحرافي! چرخيد، هيچ نگران نباش كه ما بيداريم و خيلي خوب مي دانيم شتر خط خطي هايت را كجا بخوابانيم كه اگر كسي از ديوار، صدا شنيد از قلم تو هم بشنود! نه تنها به به و چه چهي نصيبت نمي شود كه انگار نه انگار هدفت از اين همه قلم فرسايي و كاغذ سياه كردن، سياه نمايي نبوده بلكه كمك به ارتقاي سطح كمي و كيفي برنامه سازي و جلوگيري از برنامه سوزي بوده و بس! باور كن آن ها سانسورچي هاي خوبي هستند!
چه خوب مي شد اگر هر رسانه اي اعم از مكتوب، آنلاين، ديداري و شنيداري؛ فضاي خويش و بستگان را به صحت و سلامت نقد مي فرمود!
اين روزها، شبكه هاي مختلف تلويزيون، فاكتور از مبدل ديجيتال كه هنوز هم سهم خيلي از شهرستان ها نيست و اگر هم هست سيگنال موجود نيست! روزانه هايي تكراري و خسته كننده از پي هم مي دوانند! روزانه هايي از برنامه هايي كه بيشترشان ته مانده هاي سال نود اند! و اين جا فقط رنگ و لباس مجري عوض مي شود! حالا نهايتا يك برنامه برود و يكي بيايد! كه آمدني هم در كار نيست! شايد به جرات بتوان گفت برنامه هاي صبحگاهي و نيمروزي تلويزيون را بايد نديد گرفت! تنها حرف حساب شان، پر كردن آنتن مبارك و خشنودي مديران محترم است نه حتي اوقات بطالت! حيف فراغت نيست كه پاگير اين دست برنامه ها شود. گمان نكنيد اگر شبكه يك را 2 كنيد و 2 را 3، عايداتي نصيب تان مي شود! تنها تنوع در اشكال مجري هاست؛ يكي سه تيغه است و ديگري ته ريشي دارد! غير از مناسبتي ها دنبال محاسن نباش كه لولو برد! يك خانم ابرويش خنجري است و مانتويش قرمز جيغ! ( رنگ سال است ديگر! آخر چه قدر قهوه اي و مشكي!) خانمي ديگر با مقنعه اي جلو آمده كه انگار ابروها را قورت داده و تشخيص مدلش هم كار هر بيننده اي نيست! يا از اين ور بام مي افتيم و يا از آن ور! ضمنا چادر مشكي س ت با ساق دست را هم از قلم نيندازيم!
به لطف طراحان پنجه طلايي صحنه و دكور، خلاقيت و نوآوري هم كه از هر گوشه و فضاي استوديو فواره مي زند! ميزهاي سرسره اي و صندلي هاي عجيب و غريبي كه قدت را چند متر بلند مي كند. دو عدد قاب عكس وارونه، يك قاليچه- فرش مناسب براي آپارتمان هاي 50-40 متري، مي شود سرجمع يك دكور شيك و البته مدرن و بيگانه با توليد ملي!
دكوراسيون مدرن را هم كه پشت سر بگذاريم مي رسيم به مشاغل يا همان كارشناسان ثابت در برنامه ها! پزشكان محترم، سرآشپزهاي گرامي، خياطان و بافنده هاي ماهر و كاربلد ، صداي دلرباي احسان خواجه اميري كه البته خودش هيچ وقت نيست! و مهم تر از همه مجري- پيامك خوان هاي دوست داشتني كه آماربالابرهاي برنامه هستند و از آن جا كه صدا و سيماي عزيز! روي خوش و ثابتي به هر غوره مويز نشده اي نشان نمي دهد، اين جوانان در آينده آمارگيرهاي خوبي خواهند شد!
تنها كافي است كانال را عوض كني، يك مجري محترم در همكاري با سرآشپز برنامه به گرفتن پوست بادمجان مشغول است و ماهي تابه پر روغن چه قلي كه نمي زند و در آن يكي شبكه، آقاي دكتر از مضرات روغن مي گويد! و خلاصه اين داستان دنباله دار، ادامه دارد!
دست از سر اين برنامه ها كه برداريم مي رسيم به بخش هاي مختلف خبري كه به لطف موج بيداري اسلامي، مصر و اردن و بحرين پاي ثابت و هميشگي امواج شان هستند و نمي دانيم اگراين غيرت موج آفرين نبود تكليف سردبيران محترم تحريريه خبر چه بود! با اين اوضاع گاه آن قدر كمبود خبر و بي خبري موج مي زند كه يك گزارش ساده، در چند بخش خبري؛ تكرار مي شود! اين جاست كه معناي آب بستن به خبر را مي فهميم! بعدازظهرهاي تلويزيوني هم كه سند را به نام تكرار برنامه ها زده اند! پس ما هم بي خيال!
و اما شب هاي تلويزيون چند سريال فاخر و چشم درآر! برايت تدارك ديده تا پاي بساط شام آن قدر مات قصه شان شوي كه آخر نفهمي قورمه سبزي خوردي يا نان و پنير و سبزي! سر وته همه قسمت هايشان را كه روي هم بگذاري، يك قسمت مفيد و ديدني به قاب چشم هايت هديه نمي شود!
نه اين كه برنامه هاي نوروز 91، قله خلاقيت و شاهكار بوده، تلويزيون فاتح ما حالا به استراحت رفته است و ما هم مجبوريم تا تابستان صبر كنيم شايد دوباره، فتوحات از سر گيرد!
يك نفر نيست بگويد: تلويزيون ما، جز در موارد استثنا هميشه در حال استراحت و خواب است! افزودن يك مسابقه تلويزيوني، يك سريال عاشقانه، پيام بازرگاني هاي فلفل نمكي و پخش فوتبال چلسي و ميلان او را از خواب خوش خرگوشي، بيدار نمي كند چنان كه ست تاپ باكس هم نكرد.
تكراري شديم بس كه از خروس خوان تا شباهنگام، تكرار خورمان كرديد؛
لطفا از خواب خوش بيدار شويد!
تلويزيون به شست و شوي مغزي نياز دارد و تفكرات شما عزيزان به شست و شويي حسابي تر! از ايده هاي نو كه محصول كارخانه مغزهاي فعال برنامه سازي است به راحتي آب خوردن نگذريد! مگر ما در سال چه ميزان توليدات ارزشمند رسانه اي داريم؟ چند برنامه، مخاطب را اسير مي كنند؟ چرا واقعا خودمان را به خواب زده ايم؟! اصلا كي قرار است از خواب بيدار شويم؟
شيما كريمي

 



اين...نت

دقت كردين وقتي حقيقت رو مي دونين،گوش دادن
به دروغاي طرف مقابل چقدر لذت بخشه؟
¤
خدايا! هنوز هم از بين كارهاي دنيا
«دل بستن به تو» بيشتر به دلم مي چسبد...
¤
عشق آن است كه اگر تو در سفر باشي، من هم نمازم را شكسته بخوانم
¤
من مدتي است ابر بهارم براي تو/ بايد ولم كنند ببارم براي تو
اين روزها پر از هيجان تغزلم/ چيزي به جز ترانه ندارم براي تو
¤
كاش مي دانستي كه جهانم؛ بي تو، الف ندارد!
¤
دلم درد مي كند؛ انگار خام بودند خيال هايي كه به خوردم داده بودي!
¤
هنگامي كه در زندگي اوج مي گيري، دوستانت مي فهمند تو چه كسي بودي.
اما هنگامي كه در زندگي، به زمين مي خوري، تو مي فهمي
كه دوستانت چه كساني بودند يا هستند ...

 



بوي بارون

با هيچ زن جز تو دل دريا شدن نيست
يارايي درگير طوفانها شدن نيست
درخورد تو، اي هم تو ساحل هم تو طوفان
جز ناخداي كشتي مولا شدن نيست
تو نور چشم مصطفي و كس به جز تو
در شأن شمع محفل طاها شدن نيست
تو مادر سبطيني و غير از تو كس را
اهليت صديقه ي كبرا شدن نيست
جز با تو، شأن كم شدن از چشم مردم
وانگاه در چشم خدا پيدا شدن نيست
نخلي كه تو در سايه اش آسودي او را
در سايه ي تو حسرت طوبا شدن نيست
اي عالم امكان خبر، تو مبتدايش
آن جمله اي كه در خور معنا شدن نيست
سنگ صبور مردي از آن گونه بودن!
با هيچ زن ظرفيت زهرا شدن نيست

زنده ياد حسين منزوي

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14