(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 31 اردیبهشت 1391 - شماره 20213

دجالان بدآهنگ
نستعليق
چند رباعي آييني
روايت نورالدين از فرزندان ايران
از رفع تا دفع تهاجم فرهنگي
مراسم شعر خواني«بانوي آب و آفتاب » برگزار شد
اسماعيل آذر : شعر امروز جهان به دنبال جاودانگي است
معرفي كتاب «يك وجب و چهار انگشت»؛ خاطرات عظيم حقي
من كاره اي نيستم سيدي!



دجالان بدآهنگ

عليرضا قزوه
بسم رب النور
بسم رب العشق
بسم رب الهادي المهدي
آن كه شعر و هرچه موسيقي ست
نذر درگاهش
آن كه پاكان هنر در پاي او سجاده افكندند
بسم رب العشق
آن كه حافظ ها و سعدي ها
عشق او و آل او را بر زبان دارند
بسم رب الهادي المهدي
صاحب عصري كه عالم وامدار اوست
گرچه دجالان بدآهنگ
گرچه شيطان هاي بد تركيب
داردار و واق واق خويش را آواز مي گويند
اين نه موسيقي ست
اين نه شعر و نه ترانه
اين همه فحش است
اين فضيحت نامه ي صهيون و آمريكاست
بچه هاي نطفه هايي از لجن روييده در مرداب
كارگردان
استخواني پرت خواهد كرد
پيش دم جنباني چلپاسه اي بدبو
آن دو حرف اول در انزلي افتاده
آن خنزير
آن دل هرجايي يابو
مزد وق وق كردن سگهاي بي اصل و نسب اين است
مزد سگدوخواني اين از شغالان بدصداتر
مزد اين چندين دهان بي چاك
استخواني
مزد اين مزدورهاي مست عياشش
فكر چندين جايزه از دست خام چند خاخام اند
جايزه در راستاي فكرهايي از جنابت تا جنايت پر
جايزه در راستاي گنده گويي ها و چيزي از همين هايي كه مي دانيد و مي دانند
پولهاي هرزه سهم حنجر بدبوي فحاشش
مرتدند اينان نه يك تن شان
مرتد اول همين بالاترين با بچه هاي تخس بي مادر
با همان اصحاب يك پاشان به اسرائيل
با همان مسئول كلاشش
مرتد دوم
كارگردان چنين آهنگ بد آهنگ
مرتد سوم همين خفاش عياشش ...
مانده آن سو مادري چشم انتظار راه
انزلي شرمنده ي شاهين...
نه ، خفاشش!

 



نستعليق

محمدرضا تركي
درخت پاك
دارد شاخه در افلاك و ريشه
در عميق خاك...
چه طوفانها
كه در اين دشت
بر اين تكدرخت پرشكوه سايه ور
بگذشت و برپاي است!
خدا را شكر
خاك پاي حيدر بوده اند آيينه هاي ما
پر است از عشق ايران سينه هاي ما

خدا را شكر
راه ما
طريق تيره و تار رياكاران صوفي نيست
عبارات و اشاراتي كه ما داريم
غريب و گنگ همچون نكته هاي نقطوي
يا جمله هاي بي سرانجام حروفي نيست
خدا را شكر
خط روشن ما
خط نستعليق ايراني ست
كوفي نيست!

 



چند رباعي آييني

رضا اسماعيلي
(1)
چون خون خدا بيا مسلمان باشيم
يا حداقل شبيه سلمان باشيم
مولا سگ آستان نمي خواهد مرد !
او كرده قيام ، تا كه انسان باشيم
(2)
اي مرثيه خوان ! گزافه گفتن كفرست
با لهجه ي دين ، خرافه گفتن كفرست
اسلام دو نور عترت و قرآن است
جز اين ، سخني اضافه گفتن كفرست
(3)
سخت است كه قبله گاه دل ها باشي
در هر نفسي ، ذكر زبان ها باشي
با اين همه ، هيچ كس تو را نشناسد
مشهور و غريب ، مثل زهرا باشي !

 



روايت نورالدين از فرزندان ايران

عليرضا قبادي
روايت راوي، نگارش نويسنده و تقريظ رهبر معظم انقلاب سه بخش قابل تأمل در بررسي كتاب «نورالدين پسر ايران» است.
در اين نوشتار سعي خواهدشد به قدر وسع با تأملي بر تقريظ رهبر اديب و فرزانه انقلاب اين كتاب مورد بررسي قرارگيرد.
نورالدين پسر ايران يك خاطره نگاري خشك و بي روح نيست. روايت يك دست و بي تكلفي است كه هرچند طعنه به داستان مي زند، اما در پي زبان بازي هم برنيامده است. راوي و خصوصا نگارنده براي همراه كردن مخاطب، روايت را بزك نكرده اند. اما درعين حال چيدمان رخدادها با وفاداري به اصل روايت چنان با ظرافت كنار هم صورت گرفته است كه مخاطب در سيلان بين داستان و خاطره است و براي خوانش ادامه روايت هيجان دارد. راوي با روايت دقيق خاطراتش ذهن نويسنده را براي پردازش بيشتر ياري كرده است و اين چنان به قوت متن افزوده است كه راوي و نگارنده همسال پنداشته مي شوند. شايد اين حوصله و وسواس متن براي ارائه تصاوير دقيق، شفاف و جذاب به خواننده باعث شده است كه رهبر اديب انقلاب آن را «يكي از نقاشيهاي صفحه پركار و اعجاب گونه هشت سال دفاع مقدس» بداند.
اين ريزنگاري نويسنده بدون همراهي و ياري راوي ممكن نمي شد چه آنكه لحن روايت از ابتدا تا انتهاي كتاب تغييري نمي كند و نگارنده توانسته است ميان نوع بيان راوي و سبك نگارش خود تعادل برقرار كند. يكي از مشكلات خاطره نويسي بدين شكل كه راوي و نويسنده متفاوت باشند باعث اين مي شود كه متن دچار دو زباني و هرج و مرج شود. اما نويسنده اين كتاب به خوبي توانسته است زبان روايي يك دست و ثابتي را بيابد. راوي هم آن رخدادها و حوادثي كه به صورت معيني بر او گذشته است براي نويسنده روايت كرده و هم با ظرافت آن حسي را كه در زمان بروز حوادث و اتفاقات، او و يا ديگران داشته اند، بيان كرده است و نويسنده هم به خوبي از پس انتقال اين رخدادهاي عيني و بازتابهاي حسي آن به خواننده برآمده است.
«ناگهان احساس كردم دارم تلوتلو مي خورم... مي چرخيدم و تركش هاي داغي را كه پي درپي در بدنم فرو مي رفتند احساس مي كردم... عجيب بود كه احساس بدي نداشتم، احساس مي كردم در فضايي داغ و محو غوطه ورم... صداها، بوها، طعم خاك و خون... همه چيز قاطي شده بود.»(1)
اين تصويري است از صحنه مجروح شدن راوي، تمام ماجرا طوري روايت مي شود كه خواننده دردهاي راوي را مي چشد و حس راوي به مخاطب منتقل مي شود و اين انتقال احساس اوج توانمندي نويسنده است.
جالب اينكه اين هم دوشي راوي و نگارنده در پيشبرد روايت چنان خيره كننده است كه در تقريظ رهبر فرزانه انقلاب مي خوانيم:
«هم راوي و هم نويسنده حقا در هنرمندي سنگ تمام گذاشته اند.»
ايشان با توجه به نقش راوي و نويسنده در شكل گيري و تكامل اين اثر آن دو را جدا از هم ندانسته و در ادامه اين طور آورده اند كه: «آميختگي اين خاطرات به طنز و شيرين زباني كه از قريحه ذاتي راوي برخاسته و با هنرمندي و نازك انديشي نويسنده به خوبي و پختگي در متن جا گرفته است و نيز صراحت و جرأت راوي در بيان گوشه هايي كه عادتاً در بيان خاطره ها نگفته مي ماند از ويژگي هاي برجسته اين كتاب است.»
بيان رشادت ها و دليري هاي مردان جنگ و روايت چگونگي شهادت ها مجروحيت ها و صحنه هاي حزن آور و حتي دلخراش از جنگ و در كنار آن خاطرات شيرين و طنز، ضمن تعديل فضاي كتاب ،خواننده را آماده مي سازد كه در هر صفحه منتظر صحنه اي متفاوت باشد. همين هم باعث كشش و جذابيت داستان شده است. شيطنت ها و شوخي هاي دسته جمعي، بازي هاي گروهي و اتفاقات عجيب و جالب در سرتاسر روايت جريان دارد گروه جوان و بانشاطي از رزمنده ها كه در يك قرارگاه منتظر عمليات هستند ايامشان را با همين شوخي ها سپري مي كنند. سيد نورالدين با ظرافت اين خاطره هاي شيرين را روايت كرده است:
«يك روز ما داشتيم سنگر مي زديم كه ديدم «حسن پاتك» دارد مي آيد. بس كه در پاتك زدن حرفه اي بود، بچه ها او را به اين اسم صدا مي زدند. بچه ها گفتند: داره مي ياد فرغون ما رو ببره مواظب باشيد. گفتم فرغون كه دست منه بياد ببينم چطور مي خواد اينو از من پاتك بزنه. حسن رسيد، كمي به سنگر نگاه كرد از كارمان تعريف كرد و دست به كار كمك به ما شد. چند تا گوني پر كرد و كمي خاك جابه جا كرد و من نمي دانم كي فرغون را برد. ناگهان متوجه شدم فرغون دست من و بچه ها نيست.»2
يا در جاي ديگري مي نويسد:
«فرد فارس زباني بود كه از بعضي چيزها خيلي مي ترسيد بچه ها به من مي گفتند او شب ها از ترس دستشويي نمي رود و كارش را در چند متري پايگاه مي كند. از قرار آن برادر از تاريكي شب و تنهايي و هجوم ناگهاني دموكرات مي ترسيد. مصمم شدم به كارش خاتمه دهم يك شب همه آفتابه ها را به جز يكي خالي كردم، آن يكي هم پر از نفت شد...»3
نورالدين از بدگويي پشت سر خودش ابايي ندارد و با جرأت و صراحت حرف مي زند:
«با اين كه از نگهباني در مي رفتم اما در شستن ظرفها دقيق بودم.»(4) و يا: «عادت جيم شدن از منطقه هنوز در سرمان بود.»(5)
نويسنده هم به اصل خاطرات وفادار بوده و هيچ به صرافت حذف و تعديل آنها نيفتاده است و اتفاقاً وجود برخي از خاطرات صريح و بي پرده راوي باعث صميمي تر شدن فضاي كتاب شده است و خواننده با متن احساس هم
ذات پنداري مي كند.
اما نكته پاياني و با اهميت نگاه نكته سنج و حساس رهبر معظم انقلاب به نقش زن در خانواده و اجتماع است. خصوصاً آن دسته از زنان كه نسبتي با دفاع مقدس داشته اند و لطماتي هم از جنگ خورده اند. نكو داشتن ياد آنها و پاس داشتن زحماتشان هم در اين كتاب و هم در جامعه امروزمان مغفول مانده است تا آنجا كه معظم له تنها نقص كتاب را نپرداختن به نقش فداكارانه همسري مي داند كه تلخي ها و دشواري هاي زندگي با رزمنده اي يك دنده، مجروح و شلوغ را به جان خريده و داوطلبانه همراهي دشوار و البته پر اجر با او را پذيرفته است.
ــــــــــــــــــــــــــ
1- نورالدين پسر ايران صفحه122
2- صفحه169-168
3- صفحه150
4- صفحه214
5- صفحه215

 



از رفع تا دفع تهاجم فرهنگي

حاجي حسن پور
مقدمه:
اگر جوامع بشري را به مثابه كالبد و جسم تصور كنيم به طور طبيعي براي تحرك و پويايي آن نيازمند روحي هستيم تا اين كه به خوبي بتواند آن را به حركت وادارد و به قله هاي عزت و افتخار رهنمون گردد.ما از اين عامل تحرك بخش،به فرهنگ ياد كرده و جايگاه آن را از همه چيز برتر و بالاتر مي دانيم.
بي ترديد همه مجموعه هاي انساني از فرهنگ بهره مند
مي باشند و براي توسعه و گسترش روز افزون آن تلاش هاي وافري نموده و در اين راستا از هيچ گونه سرمايه گذاري مادي و معنوي دريغ نمي كنند.فرهنگ اسلامي كه در جوامع مسلمان(از جمله جامعه ما)؛مردم به آن التزام دارند از ديرباز با مشكلاتي مواجه بوده است كه موضوع تهاجم فرهنگي،هميشه ايام به عنوان يكي از مخرب ترين و بزرگترين اين مشكلات مطرح بوده است و امروزه اين امر از جهت كمي و كيفي متفاوت گرديده است كه خود خطر جدي تر مي نمايد و ضرورت دارد تا همگان به ويژه مسولان و متصديان مسائل فرهنگي به اين مهم توجه نمايند تا گرفتار گرداب اين تهاجم ناجوانمردانه نگردند و همواره از داشته هاي فرهنگي مترقي خويش مراقبت نمايند.
چيستي رفع و دفع تهاجم فرهنگي
آنچه در عنوان بحث بيان شد بدين معنا است:حال كه تهاجم فرهنگي به عنوان يك تهديد فراوري فرهنگ ما مطرح است ؛ كنش هاي مطلوب ما در قبال آن چگونه بايد باشد؟آيا ما بايد اين تهاجم را قبل از ورود به حوزه فرهنگي خود ناكام بگذاريم كه از آن به دفع تهاجم ياد مي شود يا اين كه بايد صبر نمود تا اين كه تهاجم بر حوزه فرهنگي ما وارد شده و سپس به طرد آن اقدام كنيم كه از آن به دفع تهاجم ياد مي كنيم؟ به عبارتي ديگر،سخن در اين است كه آيا رويكرد ما در قبال تهاجم فرهنگي بايد پيشگيرانه يا درمانگرانه باشد كه اولي را دفع و دومي را رفع مي ناميم.حال و پس از بررسي نكات مقدماتي،به تبيين اين مهم مي پردازيم.
رفع يا دفع تهاجم فرهنگي...؟
بر اساس آموزه هاي ديني،ما به عنوان مسلمان بايد هميشه به دنبال اين باشيم كه اجازه ورود به دشمن را در حوزه هاي مختلف سياسي،اجتماعي و فرهنگي ندهيم.بدين معنا كه نبايد ميدان را آماده بهره كشي كساني نمود كه همه تلاش آنها بر انهدام فرهنگي،اجتماعي،سياسي و ... جامعه اسلامي است.مهم ترين دليل اثبات اين مدعا را مي توان آيه نفي سبيل دانست كه خداوند در آن،تمام راههاي نفوذ و تاثير گذاري كفار(دشمنان)را نفي كرده و اجازه ورود به آنان به درون حوزه هاي مختلف زندگي مسلمين را نمي دهد.(لن يجعل اللّه ل لكاف رين علي المؤم نين سبيلاً)1
بنابراين نظر صحيح اين است كه ما اساسا نبايد اجازه هيچ گونه حركت تخريبي از سوي فرهنگ هاي مهاجم به فرهنگ خودي بدهيم و همواره بايد بسان سربازان ميدان جنگ نظامي،آمادگي خويش را همچنان در بالاترين سطح حفظ و مرتب به ديدباني در حوزه فرهنگ بپردازيم تا در نهايت به سالم سازي فرهنگ خودي كمك نماييم.از اين رو ما به دفع تهاجم فرهنگي اعتقاد داريم و نه به رفع آن.
راه مبارزه با تهاجم فرهنگي
سوالي كه همواره در باب تهاجم فرهنگي مطرح بوده و هست اين كه براي مقابله با اين پديده ناميمون و شوم،چگونه بايد عمل نمود؟به عبارت ديگر ما براي اين كه از خطرات اين موضوع در امان باشيم از چه ابزارهايي بايد بهره بگيريم؟
در پاسخ به اين پرسش اساسي،نظرات مختلفي وجود دارد كه در اين ميان مي رسيم به ديدگاه حكيمانه و عالمانه آيت الله جوادي آملي،كه در عين حالي كه ممكن است اجراي آن قدري زمان بر و سخت تر نيز باشد ولي تحقيقا نتايج آن ماندگار تر خواهد بود و در آينده فرهنگي ما اتفاقات ميمون و مباركي در باب مقابله با تهاجمات فرهنگي خواهد افتاد.
آيت الله جوادي در اين باب در كتاب«مبادي اخلاق در قرآن» معتقدند كه:«اساسي ترين راه مبارزه (با تهاجم فرهنگي)تطهير روح و تهذيب اخلاق و ساختن مدينه فاضله است.بنابراين جز تهذيب روح كه نتيجه و ثمره جهاد اكبر(مبارزه با نفس)است چيزي نخواهد توانست جلو تهاجم فرهنگي را بگيرد.توجيه تبهكاري به بهانه تهاجم بيگانگان،نه در مكتب وحي و نه در محضر عقل،قابل قبول نيست» 2
اين نظر كه برگرفته از آيات قرآني بوده به حقيقت مسئله در باب برخورد با تهاجم فرهنگي اشاره دارد.چرا كه در همه موارد تعليم و تعلم،هميشه مقام تهذيب و تزكيه آحاد جامعه مقدم مي باشد.خداوند اين چنين مي فرمايد:« يزكّ يه م و يعلّ مهم الك تاب و الح كمه »3
بنابراين بايد توجه داشت كه اگر بخواهيم مبارزه اي عملي و اساسي با تهاجم فرهنگي صورت گيرد بايد در جهت تربيت ديني احاد جامعه برنامه ريزي نموده و روح آنان را براي مقابله با هر پديده شوم و مخربي آماده نماييم كه در حقيقت همان دفع اساسي تهاجم فرهنگي خواهد بود كه به مراتب از رفع آن كاراتر و ارزشمندتر مي نمايد.
از اين رو متوليان امر فرهنگ مي بايد همواره متوجه اين باشند كه برنامه هاي كاربردي و راهبردي در جهت پي ريزي ساختمان انساني جامعه بوده و به نسل هاي آينده نيز فكر كنند و از موضع انفعالي در برابر ديگر فرهنگ ها دوري كرده و در اين عرصه فعالانه عمل نمايند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
پي نوشت ها:
1: نساء/141
2:مبادي اخلاق در قرآن ص 226 و 227
3:آل عمران/164 و جمعه/2

 



مراسم شعر خواني«بانوي آب و آفتاب » برگزار شد
اسماعيل آذر : شعر امروز جهان به دنبال جاودانگي است

كانون ادبي كتابخانه هاي عمومي استان تهران مراسم شعر خواني «بانوي آب و آفتاب» را با حضور مجدالدين معلمي ، معاون توسعه كتابخانه هاي نهاد
كتابخانه هاي عمومي كشور اسماعيل آذر،استاد دانشگاه، و تمامي مسئولين و اعضاي كانون هاي ادبي برگزار كرد.
در ابتداي اين مراسم فومني، مسئول كانون هاي ادبي استان تهران با بيان گزارشي از وضعيت
كانون هاي ادبي در سطح استان گفت: كانون هاي ادبي استان تهران يكي از كانون هاي ديرپا و باني در سطح كشور است و به همت اداره كل كتابخانه هاي عمومي استان تهران
توانسته ايم روند رو به رشد خوبي را سپري كنيم .اين كانون ها با هدف پرداختن به شعر آئيني معاصر و ادبيات دفاع مقدس توانسته
انديشه هاي بلند را شناسايي و نشر دهد.
فومني درباره برنامه آينده كانون هاي ادبي اداره كل كتابخانه هاي عمومي استان تهران گفت: افزايش تعداد كانون هاي ادبي در سطح شهرستان هاي استان تهران از جمله برنامه هاي آينده كانون هاي ادبي است .
همچنين در اين مراسم اسماعيل آذر با گراميداشت و تبريك ميلاد پرخير و بركت حضرت صديقه كبري فاطمه زهرا(س) و روز زن، آن حضرت را الگوي زنان عالم دانست و گفت: حضرت صديقه كبري نه تنها الگوي زنان مسلمان بلكه الگوي تمامي زنان دنياست و اين الگو بودن در همه زمينه ها از جمله به عنوان مادر و همسر در همه كارهاي اجتماعي، معنوي و امثال آن است.
وي افزود: عشق ذاتي به اهل بيت (ع) در خون تمام ايرانيان مي جوشد. همين عشق و علاقه منجر به سرودن شعر ايراني شده است. اگر يك ايراني بخواهد شعر بگويد بسيار توانا خواهد بود، مخصوصاً اگر اين شعرسرايي در مورد مادر باشد. عاطفه ايراني و عشق ذاتي به
اهل بيت (ع) باعث شده است تا شعر فاطمي در ادبيات فارسي پديد آيد. شعر مظهر علاقه، عاطفه، تبليغ، دفاع و فرياد است.
وي ادامه داد:شاعر كسي است كه به سرزمين هاي ناشناخته ها سفر مي كند و با سرودن اشعار مردم را از آن سرزمين ها باخبر مي كند .
اسماعيل آذر درباره شهرت سعدي گفت: اولين بار در فرانسه در سال 1716 ميلادي آندره دوريه گلستان سعدي را ترجمه كرد و خيلي زود هم دنياي آن روز را اشغال كرد. سعدي همه دنياي آن روز را اشغال كرد و توانست براي خودش جا باز كند. چرا؟ چون سعدي به زبان انسان صحبت مي كرد و سخنش بازگو كننده دردهاي انسان بود. و دوم اينكه سعدي
حرف هايي را مي زد كه نه مربوط به قبيله خاصي است و نه مربوط به كشور خاصي است . سعدي انسان را به سعادت مي رساند چون در مركز سخنش انسان را به خدا مي رساند.اين تفكر و اين خداشناسي را شما فراوان در آثار سعدي خاصه در بوستان مشاهده مي كنيد و يكي از ويژگي هايي است كه سعدي را به شهرت رساند و حتي اين شهرت در ادبيات غرب هم فراگير شد.
وي در ادامه درباره شهرت حافظ گفت:شهرت حافظ به تفكر او برمي گردد و همگان در سراسر دنيا به سبب شناخت تفكر حافظ با او آشنا هستند و من نيز به دليل اهميت اين موضوع 20 روز پيش از نوروز كتاب« حافظ در آن سوي مرزها» را نوشتم .
نويسنده كتاب «حافظ در آن سوي مرزها» تصريح كرد: «دولاواله» در زمان شاه عباس به ايران آمد و اطلاعاتي راجع به حافظ ارايه كرد. «آنجلو ميـكله» پيه مونتره نسخه هاي خطي حافظ را معرفي كرد. در لندن «ريچاردسون»، منتخبي از غزل هاي حافظ را در سال 1774 منتشر كرد.
اسماعيل آذر درخصوص نقش حافظ در آمريكا عنوان كرد: درآمريكا «والف رادوامرسون «نهضت
تعالي گري را به راه انداخت. هسته تفكر مركزي اين نهضت از حافظ بود.
آذر اضافه كرد: رودكي نيز در جهان با داشتن ياد خدا در اشعارش مشهور شد.رودكي انسان محدود را نامحدود كرد و اعتقاد داشت انسان با داشتن خدا و ياد خدا به دنياي نامحدود دست پيدا مي كند و راه آسمان را مي يابد.
وي افزود: شعر امروز جهان به دنبال جاودانگي است و فرزندان و شاعران جوان ما براي اينكه به اين هدف برسند بايد شناخت كامل از شاعران پيش از خود داشته باشند ،شعر را بخوانند و براي خود تفيهم كنند.شعر يعني ارائه تجربه جديد و مابايد بتوانيم به دور از تقليد و تكرار شعر بگوييم و كاريكاتور اشعار ديگران نباشيم.
آذر در پايان گفت: من يك خواهش از نهاد كتابخانه ها دارم و آن اينكه ساعت كار كتابخانه ها را افزايش دهند، به نظر من ساعت كار كتابخانه ها نبايد همزمان با ادارات باشد ، دانشجويان بايد بتوانند ساعات بيشتري را از كتابخانه ها استفاده كنند.

 



معرفي كتاب «يك وجب و چهار انگشت»؛ خاطرات عظيم حقي
من كاره اي نيستم سيدي!

مهدي محمدي
نزديكي شهر تكريت، استان صلاح الدين، اردوگاه 11:
- «نزن نامسلمون...»
روايت اسارت «عظيم حقي» را نخوان! نخوان و راحت باش! راحت باش از اينكه نمي داني در محل تولد صدام چه اردوگاهي بوده و چه كساني را آنجا برده اند و به چه حقارت ها كشانده اند و چه زجرها داده اند و چه شكنجه ها كرده اند و چه و چه. »عظيم حقي« را نخوان!
پايم را دراز مي كنم روي مبل راحت و مي خوانم:
»از شب اولي كه به اردوگاه تكريت آمده بوديم، يك شب در ميان يكي از بچه ها شهيد مي شد؛ علاوه بر اين بيشتر بچه ها مجروح بودند، مثلا يكي از بچه ها كه اسمش بيت الله بود خيلي وضعش وخيم بود و تركش هاي زيادي خورده بود و هر موقع آب مي خورد، آب از پشت شانه و گردن و گلويش بيرون مي ريخت... دو شب قبل از عيد هم شهيد شد.» (ص 191)
»ناخودآگاه روي مبل جمع شده ام؛ آن قدر وضعيت آسايشگاه بد بود كه بوي خون و عفونت همه جا را گرفته بود، سيد محمد موسوي كه روي مين رفته بود و پايش از مچ قطع شده بود، چرك و خون از پايش بيرون مي زد؛ آنقدر دردش شديد بود كه به خودش مي پيچيد و پايش تا زانو سياه شده بود. براي اينكه از شرّ چرك و خون راحت شود به زانويش مشت مي زد و همراه خون و چرك، كرم از پايش بيرون مي آمد.» (ص 192 )
كتاب را مي بندم. بلند مي شوم به راه رفتن و فكر كردن. عصبي كه هستم راه مي روم. فرق نمي كند كجا؛ خانه باشد يا بيرون. راه مي روم و فكر مي كنم اين «عظيم حقي» كه بوده كه براي رفتن به جبهه امضاي پدرش را جعل كرده و آمده جنگ و بعد اسير شده؛ آن هم اسيري كه اسمش از فهرست اسرا خارج است؛ يعني عراقي ها مي توانند هر بلايي خواستند سرش بياورند. اين سرنوشت به قول خودش از هزار بار كشته شدن بدتر است؛ به خصوص با آن ريش بلند حنايي كه همه فكر مي كنند فرمانده است و بيشتر زجر و توبيخش مي كنند. حق دارد بگويد هزار بار مردن بهتر از اسارت كشيدن است:
«آن قدر با كابل به بدن جعفر كوبيدند كه تمام بدنش خوني شده بود. بعد او را به طرف دالاني كه به جاي حمام استفاده مي شد بردند و چند بطري نوشابه را زير پاهاي برهنه اش خرد كردند و آنقدر او را زدند كه بيچاره روي شيشه ها مي افتاد و بلند مي شد تا جايي كه تمام بدنش شرحه شرحه شد و خون از همه جايش بيرون زد. بعد عدنان... رفت از آسايشگاه نمك آورد و روي بدن زخمي اش پاشيد. جعفر به خود مي پيچيد. دوباره با كابل به جانش افتادند و آن قدر زدند كه همان جا شهيد شد. » (ص 202)
باز بلند مي شوم به قدم زدن. به فكر كردن؛ به اينكه تاريخ شفاهي چه صراحت گزنده اي دارد. وقتي تاريخ مي خواني، احساس تاريخ خواندن نداري. فكر مي كني در حال مطالعه نظرات فلان شخص راجع به تاريخ هستي نه در حال مطالعه تاريخ! درست است كه تاريخ جز اين نيست اما راه خلاصي هم از اين نيست. هميشه دوبه شك مي ماني؛ از اينكه نويسنده فلان كتاب تاريخ، چه تحقيقاتي داشته و چه مطالعاتي كرده است ؟ آيا سمت و سوي سياسي دارد؟ ممكن است در نوشتن آن بخش از تاريخ، احساساتش را به تاريخ تحميل كرده باشد؟ ممكن است به خاطر مصالحي يا از سر رعايت جوانبي تاريخي ديگر نوشته باشد؟ متأسفانه از اينها راه خلاصي نيست، مگر موقع خواندن خاطرات و تاريخ شفاهي. به خواندن اينها كه مي رسي، نمي دانم چرا اين سوالات سراغت نمي آيند و گويي راحت تر مي خواني. چرا؟ دلايل نظري فراواني مي شود مطرح كرد. مي توان نشست ساعت ها صحبت كرد. اما فكر كه مي كنم به جاي طرح اين دلايل و حرف و صحبت راجع به تاريخ و تاريخ شفاهي ترجيح مي دهم مابقي كتاب را بخوانم :
«به خاك ايران كه رسيديم بچه ها سجده كردند... به فرودگاه كه رسيديم بيش از هر چيزي استقبال كننده ها به چشم مي آمدند... به رودبار كه رسيديم سپاه رودبار منتظر ما بود... به امام زاده هاشم كه رسيديم... به ستاد كميته استقبال از آزادگان رشت كه رسيديم... وارد نمازخانه كه شدم ديدم عكسم را بالاي نمازخانه آويزان كرده اند و زير آن نوشته اند شهيد مفقودالاثر عظيم حقي!» (ص 306 تا 310)

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14