(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 2 خرداد 1391 - شماره 20215

برداشت صحيح از مفهوم روشنفكر

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




برداشت صحيح از مفهوم روشنفكر

البته هنوز هم كه هنوز است، دنباله هاي همان خيل روشنفكران دوره پهلوي، از كتاب نويسشان گرفته، تا شاعرشان، تا محققشان، تا مصحّحشان، تا بيوگرافي نويسشان، گاهي با صراحت، همان خط را دنبال مي كنند و از مثل ميرزا فتحعلي آخوندزاده اي، آنچنان تجليل مي كنند، كه گويي از پيامبري تجليل مي كنند! براي اينكه ميرزا فتحعلي به بركت ضديّتش با دين و مبارزه اش با اسلام، هم رفت سر سفره تزارها نشست و نان آنها را خورد و كمك آنها را قبول كرد و هم بعداً وقتي كه «بلش ويك ها»1 و كمونيست ها به خامنه ما آمدند، به نام ميرزا فتحعلي آخوندزاده كنسرت راه انداختند!
من خودم چون در آن دوران، كودكي را [آنجا] نگذراندم، آنهايي كه كودكي شان را در آنجا گذرانده بودند و يادشان بود، سال ها پيش اين ماجرا را براي من نقل مي كردند. مي گفتند وقتي در زمان «پيشه وري»2 -سال هاي 1324 و 1325- تبريز و بخشي از آذربايجان در اختيار نيروهاي پيش كرده شوروي قرار گرفت و اشغال شد و حكومت -به اصطلاح- محلي تشكيل گرديد و بعد هم تار و مار شدند، در آن وقت بلشويك ها به تبريز آمدند و به خامنه رفتند و كنسرتي به نام ميرزا فتحعلي آخوندزاده راه انداختند. يعني يك نفر، هم در حكومت تزاري طرفدار دارد، هم در حكومت بلشويك ها كه حكومت تزاري را برانداخته است؛ شخصيت مضطرب را مي بينيد! نقطه مشترك حكومت تزاري و حكومت كمونيستي چيست؟ ضديّت با مذهب، ضديّت با اسلام؛ و ايشان منادي ضديّت با اسلام بوده است.
البته همان طور كه گفته شد، به نظر ما، در روشنفكري به معناي حقيقي كلمه، نه ضديّت با مذهب هست و نه ضديّت با تعبد. يك انسان مي تواند هم روشنفكر باشد؛ به همان معنايي كه همه روشنفكر را تعريف كرده اند -كسي كه به آينده نگاه مي كند، كار فكري مي كند، رو به پيشرفت دارد- و هم مي تواند مذهبي باشد، مي تواند متعبد باشد، مي تواند مرحوم «دكتر بهشتي»3 باشد، مي تواند «شهيد مطهري»4 باشد، مي تواند بسياري از شخصيت هاي روشنفكر مذهبي كاملاً مؤمن ما باشد كه ما ديده ايم. هيچ لزومي ندارد كه مخالف مذهب باشد.
جالب اينجاست كه وقتي قيد عدم تعبّد را جزو قيود حتمي و اصلي روشنفكري ذكر مي كنند، نتيجه اين مي شود كه «علامه طباطبايي»5، بزرگ ترين فيلسوف زمان ما كه از فرانسه، فلاسفه و شخصيت هاي برجسته اي مثل «هانري كربن»6 به اينجا مي آيند و چند سال مي مانند تا از او استفاده كنند، روشنفكر نيست، اما مثلاً فلان جوجه شاعري كه به مباني مذهب و مباني سنت و مباني ايراني گري اعتقادي ندارد و چند صباحي هم در اروپا يا آمريكا گذرانده، روشنفكر است؛ و هرچه در اروپا بيشتر مانده باشد، روشنفكرتر است! ببينيد چه تعريف غلط و چه جريان زشت و نامناسبي به نام روشنفكر در ايران ايجاد شده بود.
در جريان مسائل عظيم كشور، روشنفكران با همين خصوصيات، حضور داشتند، اما در حاشيه. در قضيه بيست وهشت مرداد، هيچ مبارزه حقيقي از جانب روشنفكران صورت نگرفت. البته بيست وهشت مرداد نسبت به زمان ما، خيلي قديمي و دور از دسترس است؛ ليكن شدت عمل رژيم پهلوي در قضيه بيست وهشت مرداد، با روشنفكراني كه احياناً به دكتر مصدق يا نهضت ملي علاقه اي هم داشتند، كاري كرد كه به كل كنار رفتند و هيچ مبارزه حقيقي از طرف مجموعه روشنفكر صورت نگرفت؛ در حالي كه وظيفه روشنفكري ايجاب مي كرد كه به نفع مردم و به نفع آينده آنها وارد ميدان شوند؛ شعر بگويند، بنويسند، حرف بزنند و مردم را روشن كنند، اما اين كارها انجام نگرفت.
بعد به قضيه پانزده خرداد مي رسيم كه بزرگ ترين حادثه اي بود كه در قرن حاضر در كشور ما، ميان مردم و رژيم حاكم اتفاق افتاده بود. در پانزده خرداد، سخنراني امام رضوان الله عليه در قم و در روز عاشورا، آنچنان ولوله اي ايجاد كرد كه يك شورش عظيم مردمي، بدون هيچ گونه رهبري مشخصي در تهران، فردا و پس فرداي آن روز به راه افتاد. اسنادي هم چاپ شده كه نشان دهنده مذاكرات هيأت دولت براي مقابله با اين حادثه در همان روزهاست. شما ببينيد، آن سخنراني و آن حضور مردم، چه زلزله اي به وجود آورده بود. حركت امام با قوي ترين شكلي كه ممكن بود انجام گيرد، انجام گرفت و مردم را به حركت درآورد. بعد هم سربازان رژيم به خيابان ها آمدند و مردم را به گلوله بستند. چند هزار نفر -كه البته آمار دقيقش را هرگز ما نتوانستيم بفهميم- در اين ماجرا كشته شدند و خون ها ريخته شد. آل احمد در همين كتاب در خدمت و خيانت روشنفكران، مي گويد روشنفكران ايراني ما -به نظرم چنين تعبيري دارد- دست خودشان را با خون پانزده خرداد شستند! يعني لب تر نكردند. همين روشنفكران معروف؛ همين هايي كه شعر مي گفتند، قصه مي نوشتند، مقاله مي نوشتند، تحليل سياسي مي كردند؛ همين هايي كه داعيه رهبري مردم را داشتند؛ همين هايي كه عقيده داشتند در هر قضيه از قضاياي اجتماعي، وقتي آنها در يك روزنامه يا يك مقاله اظهار نظري مي كنند، همه بايد قبول كنند؛ اينها سكوت كردند. اين قدر اينها از متن مردم دور بودند و اين دوري همچنان ادامه پيدا كرد.
گاهي نشانه هاي خيلي كوچكي از آنها پيدا مي شد، اما وقتي كه دستگاه يك تشر مي زد، برمي گشتند مي رفتند. يكي از نمونه هاي جالبش، آدم معروفي بود كه چند سالي است فوت شده است -حالا نمي خواهم اسمش را بياورم؛ كتابش را مي گويم؛ هركس فهميد، كه فهميد- اين شخص، قبل از انقلاب نمايشنامه اي به نام «آ باكلاه، آ بي كلاه» نوشته بود. آن وقت ها ما اين نمايشنامه را خوانديم. او نقش روشنفكر را در اين نمايشنامه مشخص كرده بود. در آن بيان سمبليك، منظور از «آ بي كلاه» انگليسي ها بودند و منظور از «آ باكلاه» آمريكايي ها. در پرده اول، نمايشنامه نشان دهنده دوره نفوذ انگليسي ها بود و در پرده دوم، نشان دهنده دوره نفوذ آمريكايي ها و در هر دو دوره، قشرهاي مردم به حسب موقعيت خودشان، حركت و تلاش دارند، اما روشنفكر كه در آن نمايشنامه آقاي بالاي ايوان نام دارد؛ به كل بركنار مي ماند. مي بيند، احياناً كلمه اي هم مي گويد، اما مطلقاً خطر نمي كند و وارد نمي شود.22/2/77يك عده از دزدان غارت گر وارد محله اي مي شوند و به خانه اي مي روند و در آن خانه مأمن مي گيرند؛ براي اينكه به آن كوچه حمله كنند. و كوچه به خاطر بودن آنها ناامن است، اما كسي خبر ندارد. پيرمردي بر حسب تصادف مي فهمد كه اين دزدان غارت گر در خانه آخر كوچه سكني گزيده اند؛ با هيجان خود، با احساس مسئوليت خود، با درك و بينش خود، مردم را از خانه ها بيرون مي كشد در نيمه شب، آنها را به كوچه مي آورد، آنها را تحريك مي كند، خطر را به آنها مي گويد، آنها را بسيج مي كند؛ اما يك آقايي هم روي بالكن خانه اش، روي ايوان خانه اش ايستاده. او از آن بالا داخل آن خانه را مي بيند، مردم همه پشت ديوارند، از آنچه در داخل خانه مي گذرد، بي خبرند، اما اين آقايي كه آن بالا روي بالكن ايستاده، از آن بالا آنچه در آن خانه مي گذرد به چشم خود مي بيند، او مي تواند نقش مؤثرتري ايفا كند در بسيج مردم، در تحريك مردم، در نشان دادن عمق خطر، اما بالاي ايوان مي ايستد. سؤال اينها را با ترديد، با بيگانگي، با نامهرباني جواب مي دهد و به ميان مردم نمي آيد؛ اين روشنفكر است. در بار دوم، در پرده دوم كه ماجرا قدري بالا مي گيرد و غارت گران، حضورشان خطرناك تر مي شود و مردم، هيجاني پيدا مي كنند و داد و فريادي راه مي اندازند و شعاري مي دهند عليه آن غارتگران و دزدان كمين گرفته، روشنفكر تحت تأثير احساساتش از ايوان پايين مي آيد، به درون مردم مي آيد، مقداري با مردم حرف مي زند، اما ناگهان خطر جدي مي شود، ناگهان احتمال زد و خورد پيش مي آيد، دزدان مثل اينكه حضور جدي تري پيدا مي كنند؛ در همين حين مي بينيد كه باز روشنفكر از ميان مردم گم شد، پريد رفت بالاي ايوان و توي اتاق و گرفت خوابيد.24/5/58اين نمايشنامه را آن آقا نوشت. من همان وقت در مشهد بعد از نماز براي دانشجويان و جوانان صحبت مي كردم؛ اين كتاب به دست ما رسيد، من گفتم كه خود اين آقاي نويسنده كتاب هم، همان آقاي بالاي ايوان است. در حقيقت خودش را تصوير و توصيف كرده است؛ به كلي بركنار! 1/ بلشويك ها
بلشويك در زبان روسي به معناي اكثريت است و دسته اي از حزب كارگر سوسيال دموكرات ماركسيستي روسيه بودند كه در دومين كنگره حزب در 1903 به رهبري لنين از دسته منشويك ها (اقليت) جدا شده و نهايتاً حزب كمونيست شوروي را تشكيل دادند. اين كنگره در آن سال به منظور وحدت بيشتر اعضاي حزب تشكيل شده بود كه لنين درآن باعث يك شكاف عميق شد و عملا دو دسته ايجاد كرد. خودش گروهي را كه طرفداراش بودند بلشويك ناميد. در صورتي كه در آن زمان هنوز اكثريت نبودند و بعدا طرفداران زيادي پيدا كردند. لنين نسبت به منشويك ها اعتقادات تندتري داشت و معتقد به تشكيلات قوي حزبي بود.
2/ پيشه وري
پرويز جوادزاده خلخالي يا سيدجعفر پيشه وري در 1272 ش در يكي از روستاهاي خلخال متولد شد و به همراه خانواده خود به روسيه رفت. در روسيه تحصيل كرد و پس از انقلاب روسيه، به مرام كمونيستي علاقه مند شد و به عضويت كميته مركزي حزب عدالت درآمد. در 1299 به پشتوانه ارتش سرخ به شمال ايران وارد شد و در گيلان به همراه ديگر اعضاي حزب عدالت، كنگره اول حزب كمونيست ايران را برپا داشت. وي وزير كشور جمهوري گيلان شد، اما با شكست نهضت جنگل ايران را ترك كرد. وي پس از چندي به تهران بازگشت و دبير مسئول تشكيلات حزب كمونيست ايران بود. فعاليت هايش در اين زمينه ادامه داشت تا سال 1306 دستگير و محاكمه شد. او كه از اعضاي مؤسس حزب كمونيست ايران بود، به 51سال حبس محكوم و به زندان قصر منتقل گرديد، پس از عفو عمومي در شهريور 1320 آزاد شد. ولي به خاطر اختلافات سياسي با گروه 53 نفر، از فعاليت در حزب توده ايران خودداري كرد و به انتشار روزنامه آژير پرداخت كه سياست آن حمايت از اتحاد جماهير شوروي بود.
درسال 1322 خود را كانديداي نمايندگي دوره 14 مجلس شوراي ملي كرد و به عنوان نماينده اول تبريز راي آورد، ولي اعتبار نامه اش، علي رغم حمايت دكتر مصدق، با مخالفت گروه سيدضياء الدين طباطبائي در مجلس شوراي ملي رد شد.
سيدجعفر پيشه وري درسال 1324 ش به تبريز رفت و فرقه دموكرات آذربايجان را تاسيس كرد و به دنبال آن حكومت خودمختار آذربايجان را برپا داشت. اين اقدام او همراه با تصرف پادگان ها و واحدهاي نظامي در تبريز و اروميه و اردبيل بود.
پيشه وري بعداز اينكه شوروي كردستان و آذربايجان ايران را تخليه كرد و قبل از رسيدن نيروهاي ايراني در 1325 ش به آذربايجان شوروي فرار كرد. يك سال بعد در تصادف اتومبيل زخمي ساده برداشت. روز بعد در بيمارستان درگذشت. مرگ وي را به توطئه سرويس هاي مخفي شوروي نسبت مي دهند.
3/ دكتر بهشتي
شهيد آيت الله سيدمحمد حسين بهشتي در 1307 در اصفهان چشم به جهان گشود. پدرش از روحانيان اصفهان و امام جماعت مسجد بود.وي از چهارسالگي به مكتب رفت و در اندك زماني قرائت قرآن و خواندن و نوشتن را آموخت و با ورود به دبيرستان به دليل علاقه به تحصيل علوم ديني، مدرسه را رها و درسال 1321 ش وارد حوزه علميه شد. درسال 1325 به قم عزيمت كرد و در كنار تحصيل علوم ديني، درسال 7213ش موفق به دريافت ديپلم ادبي در امتحانات متفرقه شد. درهمان سال، وارد دانشكده الهيات معقول و منقول شد و درسال 1330 ش با دريافت درجه ليسانس به قم بازگشت و در دبيرستان حكيم نظامي مشغول تدريس زبان انگليسي شد. وي درسال 1333، دبيرستان دين و دانش قم را تاسيس نمود و تا سال 1342 سرپرستي آن را برعهده داشت. در فاصله سال هاي 1335 ش تا 1338 ش، دوره دكتراي فلسفه الهيات را گذراند.
سپس، با شركت فعال در مبارزات سال هاي 1341 و 1342 ش از سوي ساواك مجبور به عزيمت از شهر قم به تهران گرديد. اين شهيد به پيشنهاد و درخواست آيت الله حائري و آيت الله ميلاني به هامبورگ عزيمت و سرپرستي مسجد و تشكل مذهبي جوانان آن شهر را عهده دار شد و به فعاليت هاي عميق ديني و فرهنگي پرداخت. در طي اين مدت سفرهايي به عربستان، سوريه، لبنان، تركيه و عراق به منظور ديدار امام(ره) انجام داد.
سرانجام درسال 1349 ش، به ايران بازگشت و به فعاليت هاي علمي، فرهنگي و سياسي روي آورد. دراين مدت، چندين بار توسط ساوك دستگير و روانه زندان شد. در آذرماه 1357 به فرمان امام خميني(ره) شوراي انقلاب را تشكيل داد و پس از پيروزي انقلاب اسلامي همواره به عنوان ايدئولوگ در صحنه هاي سياسي، اجتماعي به فعاليت مي پرداخت. حزب جمهوري اسلامي را با هدف تربيت و شناسايي نخبگان سياسي فرهنگي پايه گذاري نمود. در تدوين قانون اساسي به عنوان نايب رئيس مجلس خبرگان ايفاي نقش مي كرد. پس از استعفاي دولت موقت درسال 8513ش، مدتي به عنوان وزير دادگستري و سپس، از سوي امام خميني(ره) به رياست ديوان عالي كشور منصوب گرديد. وي سرانجام درحين انجام وظيفه دراين سمت بود كه در 7 تير 1360 درحين سخنراني در تالار حزب جمهوري اسلامي براثر انفجار ساختمان حزب توسط منافقين به همراه كاروان 72 نفره خود به خيل شهداي كربلا پيوست.
4/شهيد مطهري
استاد شهيد آيت الله مطهري درسال 1298 در فريمان مشهد در يك خانواده اصيل روحاني چشم به جهان گشود. در سن دوازده سالگي به حوزه علميه مشهد عزيمت نمود و به تحصيل مقدمات علوم اسلامي اشتغال ورزيد. درسال1316ش علي رغم مبارزه شديد رضاخان با روحانيت و علي رغم مخالفت دوستان و نزديكان، براي تكميل تحصيلات خود عازم حوزه علميه قم شد؛ درحالي كه به تازگي موسس گران قدر آن، آيت الله حاج شيخ عبدالكريم حائري يزدي ديده از جهان فروبسته بود.
درسال 1331 ش درحالي كه از مدرسين معروف و از اميدهاي آينده حوزه به شمار مي رفت به تهران مهاجرت كرد. در تهران به تدريس در مدرسه مروي و تأليف و سخنراني هاي تحقيقي پرداخت. درسال 1334 ش اولين جلسه تفسير انجمن اسلامي دانشجويان توسط استاد مطهري تشكيل گرديد. در همان سال تدريس خود در دانشكده الهيات و معارف اسلامي دانشگاه تهران را آغاز نمود. در سال هاي 7313ش و 1338ش كه انجمن اسلامي پزشكان تشكيل شد، استاد مطهري از سخنرانان اصلي اين انجمن بود و در طول سال هاي 1340ش تا 1350ش سخنران منحصر به فرد اين انجمن شد كه بحث هاي مهمي از ايشان به يادگار مانده است. ايشان در كنار امام بود، به طوري كه مي توان سازماندهي قيام پانزده خرداد در تهران و هماهنگي آن با رهبري امام را مرهون تلاش هاي او و يارانش دانست. در 15خرداد 1342 به دنبال يك سخنراني مهيج عليه شخص شاه دستگير شد و به زندان موقت شهرباني منتقل گشت و به همراه تعدادي از روحانيون تهران زنداني گرديد. پس از 43 روز به دنبال مهاجرت علماي شهرستان ها به تهران و فشار مردم، به همراه ساير روحانيون از زندان آزاد شد.
درسال 6413ش به كمك چندتن از دوستان اقدام به تاسيس حسينيه ارشاد نمود. ولي پس از مدتي به علت تكروي و كارهاي خودسرانه و بدون مشورت يكي از اعضاي هيئت مديره و ممانعت او از اجراي طرح هاي استاد و از جمله ايجاد يك شوراي روحاني كه كارهاي علمي و تبليغي حسينيه زيرنظر آن شورا باشد، سرانجام درسال 1349ش از عضويت هيئت مديره آن موسسه استعفا داد.
درسال 1348 ش به خاطر صدور اعلاميه اي با امضاي ايشان و حضرت علامه طباطبايي و آيت الله حاج سيدابوالفضل مجتهد زنجاني مبني بر جمع اعانه براي كمك به آوارگان فلسطيني و اعلام آن طي يك سخنراني در حسينيه ارشاد دستگير شد و مدت كوتاهي در زندان انفرادي به سر برد. از سال 1349ش تا 1351ش برنامه هاي تبليغي مسجدالجواد را زير نظر داشت و غالباً خود سخنران اصلي بود تا اينكه آن مسجد و به دنبال آن حسينيه ارشاد تعطيل گرديد و بار ديگر استاد مطهري دستگير و مدتي در بازداشت قرار گرفت. پس از آن استاد شهيد سخنراني هاي خود را در مسجد جاويد و مسجد ارك و غيره ايراد مي كرد. بعد از مدتي مسجد جاويد نيز تعطيل گرديد. در حدود سال 1353ش ممنوع المنبر گرديد و اين ممنوعيت تا پيروزي انقلاب اسلامي ادامه داشت.
اما مهم ترين خدمات استاد مطهري در طول حيات پربركتش ارائه ايدئولوژي اصيل اسلامي از طريق درس و سخنراني و تأليف كتاب است. اين امر خصوصاً در سال هاي 1351ش تا 1357ش به خاطر افزايش تبليغات گروه هاي چپ و پديد آمدن گروه هاي مسلمان چپ زده و ظهور پديده التقاط به اوج خود رسيد. گذشته از حضرت امام، استاد مطهري اولين شخصيتي است كه به خطر سران سازمان موسوم به «مجاهدين خلق ايران» پي برد و ديگران را از همكاري با اين سازمان بازداشت و حتي تغيير ايدئولوژي آنها را پيش بيني نمود. در اين سال ها استاد شهيد به توصيه حضرت امام مبني بر تدريس در حوزه علميه قم هفته اي دو روز به قم عزيمت نمود و هم زمان در تهران نيز درس هايي در منزل و جاهاي ديگر تدريس مي كرد. در سال 1355 ش به دنبال يك درگيري با يك استاد كمونيست دانشكده الهيات! زودتر از موعد مقرر بازنشسته شد. همچنين در اين سال ها استاد شهيد با همكاري تني چند از شخصيت هاي روحاني، «جامعه روحانيت مبارز تهران» را بنيان گذاشت؛ بدان اميد كه روحانيت شهرستان ها نيز به تدريج چنين سازماني پيدا كند.
گرچه ارتباط استاد مطهري با امام خميني پس از تبعيد ايشان از ايران به وسيله نامه و غيره استمرار داشته است، ولي در سال 1355 ش موفق گرديد مسافرتي به نجف اشرف نموده و ضمن ديدار با امام خميني درباره مسائل مهم نهضت و حوزه هاي علميه با ايشان مشورت نمايد. در دوران اقامت حضرت امام در پاريس، سفري به آن ديار نمود و در مورد مسائل مهم انقلاب با ايشان گفت وگو كرد و در همين سفر امام خميني ايشان را مسئول تشكيل شوراي انقلاب اسلامي نمود. هنگام بازگشت امام خميني به ايران، مسئوليت كميته استقبال از امام را شخصاً به عهده گرفت و تا پيروزي انقلاب اسلامي و پس از آن همواره در كنار رهبر عظيم الشأن انقلاب اسلامي و مشاوري دلسوز و مورد اعتماد براي ايشان بود. تا اينكه در سال 1358 ش با گلوله گروه جنايتكار فرقان به شهادت رسيد و امام و امت اسلام در ماتمي عظيم فرو رفتند.
5/ علامه طباطبايي
علامه سيد محمدحسين طباطبايي 1281ش در تبريز متولد شد. تحصيلاتش را در 9سالگي، با وجودي كه پدر و مادر را از دست داده بود شروع كرد و در مدت كوتاهي علاوه بر يادگيري قرآن مجيد، كتاب هاي متداول روز را فراگرفت و در 1297ش به فراگيري علوم حوزوي روي آورد.
در 1304ش عازم نجف شد و طي 11 سال اقامت در آن ديار، از درس آيات عظام حاج ميرزا محمدحسين نائيني، سيد ابوالحسن اصفهاني، شيخ محمدحسين غروي اصفهاني، حاج ميرزاعلي ايرواني، ميرزا علي اصغر ملكي مفسر قرآن و حاج ميرزا علي قاضي طباطبايي صاحب مكاشفات و كرامات، بهره برد.
در سال 1325 ش عازم قم شده و اشتغالات علمي را از سر گرفت. او مي گويد: «هنگامي كه به قم آمدم، مطالعه اي در برابر درس حوزه كردم و آن را با نيازهاي جامعه اسلام سنجيدم و كمبودهايي در آن يافتم و وظيفه خود را تلاش براي رفع آنها دانستم. مهم ترين كمبودهايي كه در برنامه حوزه وجود داشت، در زمينه تفسير قرآن و بحث هاي عقلي بود، از اين رو درس تفسير و درس فلسفه را شروع كردم و با اينكه در جو آن زمان تفسير قرآن، علمي كه نيازمند به تحقيق و تدقيق باشد، تلقي نمي شد و پرداختن به آن شايسته كساني كه قدرت تحقيق در زمينه هاي فقه و اصول را داشته باشند، به حساب نمي آمد، بلكه تدريس تفسير نشانه كمي معلومات به حساب مي آمد، من اينها را براي خودم عذر مقبولي در برابر خداي متعال ندانستم و آن را ادامه دادم تا به نوشتن تفسير الميزان انجاميد.»
علامه طباطبايي تنها به درس عمومي فلسفه اكتفا نكرد و با تشكيل جلسات خصوصي با شاگردان برجسته خود، مانند شهيد مطهري، به بررسي فلسفه هاي غربي، مخصوصاً ماترياليسم پرداخت. اين جلسات به تأليف كتاب «اصول فلسفه و روش رئاليسم» انجاميد.
در 1328ش در حوزه علميه قم درس جديدي داير كرد؛ تقريرات درسي وي در رساله اي به نام «لباب الالباب» به چاپ رسيد. علامه در علوم عقلي و نقلي مجتهد و در ادبيات، اديبي زبردست بود. به فارسي و عربي قلم مي زد. در سرودن شعر توانا بود و خط زيبايي نيز داشت.
او از سال 1341ش در نشست ها و اقداماتي كه توسط علماي حوزه درباره نهضت اسلامي و آينده آن برگزار مي شد، شركت داشت. در اعلاميه معروف 9 امضايي كه در اواخر سال 1341 توسط 9 نفر از مراجع وقت عليه اقدامات و مفاسد رژيم شاه به رشته تحرير درآمده، امضاي وي در كنار امضاي امام خميني به چشم مي خورد.
علامه طباطبائي پس از پيروزي انقلاب به دليل بيماري و كهولت سن قادر به فعاليت چنداني نبود. علامه طباطبايي در دوران عمر پرثمر خود آثار ارزنده اي نيز بر جاي گذاشتند كه معروف ترين آنها تفسير الميزان است.
اين عالم رباني سرانجام در سال 1360 ديده از جهان فرو بست. مدفن شريفش در حرم مطهر حضرت معصومه(س) قرار دارد.
6) هانري كربن
هانري كربن فيلسوف و دانشمند غربي، رئيس انستيتوي فرانسه و ايران در تهران و استاد دانشگاه سوربن فرانسه بود كه در سال 1903م ميلادي به دنيا آمد. او چهارده سال در فرانسه فلسفه خوانده بود، به خصوص فلسفه «هگل» را خوب مي شناخت و با حوزه هاي مهم فلسفه در غرب، كاملا آشنا بود. او خودش را شاگرد «لويي ماسينيون» مستشرق عرفان شناس مي دانست و دلبستگي زيادي به او داشت. توسط اين استاد با شهاب الدين سهروردي و مكتب اشراق آشنا شد. بعدها «كربن» به تركيه رفت و مقارن شروع جنگ جهاني دوم، در كتابخانه استانبول به كتاب هاي شيخ اشراق (سهروردي) برخورد و تمام مدت جنگ، به مطالعه آثار او پرداخت. اين مكتب به شدت توجه او را جلب كرد به طوري كه بيشتر تأليفات كربن، درباره شيخ اشراق است. كربن به خاطر تفنني كه در مطالعات خودش داشت به مطالعه درباره اسماعيليه پرداخت و كم كم جهت مطالعات او، به طرف صدرالمتألهين و عرفاي ايراني كشيده شد. او در فلسفه اسلامي اطلاعات كافي داشت و فقط از جنبه تاريخ به فلسفه نپرداخت و چون بخشي از عمرش را در ايران و خاورميانه گذراند و به حكمت و فلسفه الهي، علاقه خاصي داشت. تمام مدتي را كه به ايران مي آمد، با كساني كه از فلسفه اطلاع داشتند، تماس داشت و با متفكريني چون مرحوم آيت الله علامه طباطبائي، سيد جلال الدين آشتياني، مهدي الهي قمشه اي، سيدكاظم عصار و سيدحسين نصر، به گفت وگو درباره فلسفه اسلامي و بخصوص حكمت صدرايي پرداخت.
هانري كربن، وقتي آوازه عرفان و فلسفه علامه طباطبايي را شنيد، شيفته عظمت علمي، كمالات معنوي و فضايل اين حكيم وارسته گرديد. از اين رو وقتي كه به منظور شناخت تشيع، سالي چند ماه از پاريس به ايران مي آمد و در اين سرزمين به پژوهش در مورد مذهب شيعه مي پرداخت، توسط برخي از اساتيد دانشگاه، از محضر علامه طباطبايي تقاضا نمود كه به وي كمك كند. آن فيلسوف عالي مقام كه از فعاليت هاي علمي و اشتياق معنوي اين محقق باخبر بود، خواسته اش را اجابت كرد و با وجود كهنسالي و ضعف مزاج، هر دو هفته يك بار از قم به تهران مي آمد تا در جلسه اي علمي به سؤالات كربن پاسخ دهد و معارف و حقايق گرانبهاي تشيع را در اختيار او و عده اي از استادان دانشگاه قرار دهد و بدين وسيله شناخت صحيح شيعه، براي جهان غرب، توسط هانري كربن هموار گرديد. علامه طباطبايي در جايي گفته بود:
«از الطاف خداست كه معارف اسلامي به وسيله اين دانشمند و همكارانش در جهان غرب اشاعه يابد. اينها در فرانسه مجله اي دارند كه معارف شيعه را معرفي مي نمايند.»
در محفلي كه حلقه اصحاب تاويل نام داشت، ديدار منظم اين دو شخصيت صورت مي گرفت. با وجود مشكل زباني به وسيله ترجمه، ارتباط و گفت وگو ميان آن دو بزرگوار برقرار مي شد.
هانري كربن، معتقد بود كه هر عارفي بايد شيعه باشد، به اين دليل كه پايه و اساس ولايت در كلمات اهل بيت، پيغمبر و علي عليهم السلام است و مطابق احاديث عترت كه عام و خاصه از پيغمبر و اولياء او نقل كرده اند، يكي از اقطاب وجود در هر زماني تا ظهور قيامت، خاتم اولياي خاص يعني «مهدي موعود» عليه السلام است كه به تصريح روايات، وجود آن حضرت از شروط قيامت است. او عقيده داشت كه خلافت مانند خلافت مقام پيغمبر و ديگر ائمه هدي، بلاواسطه است. او استاد شيعه شناسي در دانشگاه سوربن فرانسه و مدير بخش تحقيق در مدرسه عالي مطالعات همين دانشگاه، مدير بخش ايران شناسي انجمن ايران و فرانسه بود. كربن، غرب را با سهروردي و ملاصدرا آشنا كرد به طوري كه او از برجسته ترين مفسران غربي حكمت معنوي ايران و فلسفه اسلامي شناخته شد.
برخي آثار كربن عبارتند از تاريخ فلسفه اسلامي، فلسفه ايراني، فلسفه تطبيقي، اسلام ايراني (4 جلد).
وي در سال 1979 م از دنيا رفت.
پاورقي

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14