(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 2 خرداد 1391 - شماره 20215
PDF نسخه

يك سفرنامه ويژه از سفر به عتبات عاليات
از قهوه نذري و سيم كشي آزاد تا ال كلاسيكوبا قليان
ما كجا سير مي كنيم؟
تيك تاك
نقد سوم
اين...نت
زمزمه
بوي بارون
مباركه
پيشنهاد...؟



يك سفرنامه ويژه از سفر به عتبات عاليات
از قهوه نذري و سيم كشي آزاد تا ال كلاسيكوبا قليان

شهر سيم هاي برق
در اولين لحظه ورود به كشور عراق آنچه بيش از هر چيز در بدنه شهري آنجا انسان را متعجب مي كند نوع
سيم كشي برق است؛ اين روش عجيب سيم كشي كه در شهر كربلا و به ويژه محلات واقع شده در بافت قديمي شهر بيشتر به چشم مي خورد و در نوع خود شايد در جهان منحصر به فرد باشد زيرا در اين مناطق شما با سيم هاي برق در هم تنيده و شلوغ بالاي سر خود مواجه مي شويد كه نشان مي دهد هر خانه اي كه با قطعي برق روبه رو شده به جاي يافتن سرمنشأ قطع اتصال، براي خودش يك سيم جديد از كابل اصلي كشيده است!
نكته عجيب تر اينكه در شهر كربلا، در طول 24 ساعت از روز شايد بيش از صدها بار شاهد قطع برق منازل و
هتل ها باشيم.
5 شنبه هاي رزق
اگر حضور در كربلا در روز
5 شنبه را تجربه كرده باشيد خوب مي دانيد كه در اين روز چهره شهر به كلي تغيير
مي كند و بساط نذري در هر كوي و برزني بر پا است، اما آنچه بيشتر از همه به چشم مي آيد نوع نذري دادن عراقي ها در چنين روزي است و صف هاي طويل مردم براي گرفتن نذري كه گاهي به ده ها متر مي رسد.
در اين روز و در مسير هاي منتهي به حرمين مطهر امام حسين(ع) و حضرت ابوالفضل(ع) افراد زيادي را مشاهده مي كنيد كه مشغول نذري دادن هستند و بيش از همه دور و بر آنهايي شلوغ است كه چاي مي دهند؛ البته چاي شيرين در استكان هاي كمر باريك. جالب تر آنكه همين افرادي كه به زوار چاي مي دهند، در كنار خود ظرفي پر از قهوه عربي دارند كه به برخي از زوار به انتخاب خود به جاي چاي، قهوه نذري
مي دهند!
كاسب هاي عراقي معتقدند كه رزق و روزي آنها از رهگذر همين خيرات و نذري دادن تامين مي شود.
باران سرخ
اين مهمان ناخوانده و تازه كشورمان، خيلي با عراق رفيق است و سالهاست در اين كشور خانه كرده! هواي كشور عراق و به ويژه شهر كربلا معمولا بدون گرد و غبار نيست كه اين غبارآلودگي گاهي چنان شدت و حدت پيدا
مي كند كه در نزديكي هاي ظهر آسمان به رنگ سرخ درمي آيد و ديگر حتي در
بين الحرمين هم نمي توانيد گلدسته هاي حرمين مطهر را به چشم ببينيد!
اگر اين آسمان نارنجي رنگ با باران همراه شود، كار زائران ساخته است! زيرا باران خاكي بر سر و روي آنها شروع به باريدن مي كند و در طرفه العيني
لباس هايشان گلي
مي شود اما نكته جالب در همين حين و باران و غبار و...متوقف نشدن عزاداري دسته هاي مشرف شده به
بين الحرمين است كه گاهي ده ها مرتبه زير آن باران و با پاي برهنه مسير حرمين را طي مي كنند و بر سر و سينه مي كوبند و
هروله كنان سوگواري مي كنند.
اين غذا طرفدار دارد
گشتي هرچند كوتاه در
بازار هاي كربلا به شما نشان مي دهد كه پر طرفدارترين غذاي اين شهر-البته نزد
عرب ها- چه نام دارد. اين غذا كه «دهينه» نام دارد نوعي حلواي عراقي است كه با پودر نارگيل، روغن و ادويه جات مخصوص درست مي شود و تقريبا به هر مغازه اي كه قدم بگذاريد سيني بزرگي از آن را در مقابل خود مي بينيد.
«دهينه» اگرچه بين عرب ها پر طرفدار است اما به گفته يكي از فروشندگان اين محصول، عراقي ها هر چه تلاش كرده اند حلواي عراقي نزد ايراني ها محبوبيتي پيدا نكرده و ظاهرا با ذائقه آنها خيال سازگاري ندارد!
تب فوتبال در كربلا
كشورعراق همواره در فوتبال آسيا حرف هايي براي گفتن داشته است و جالب اينكه بسياري از ستاره هاي فوتبال اين كشور شيعه و اهل كربلا هستند و حتي آنهايي كه كربلايي نيستند در شهر هاي نزديك به كربلا مثل نجف، حله و ... بدنيا آمده اند؛
نمونه اش «نشات اكرم» بهترين بازيكن اين سالهاي عراق كه متولد حله است و گهگاه از كشور قطر براي زيارت قبر مطهر امام حسين(ع) به كربلا مشرف مي شود.
تب فوتبال و به ويژه از نوع اسپانيايي آن در سالهاي پس از سقوط صدام حسين در كربلا بيش از هر زمان ديگري بالارفته است و جالب اينكه مرز رئال و بارسا در بين جوانان كربلايي كاملا پر رنگ است و مثل خيلي از نقاط دنيا ليونل مسي محبوب ترين چهره ورزشي.
تماشاي دسته جمعي
ال كلاسيكو در قهوه خانه هاي شهر همراه با قليان و سيگار از برنا مه هاي خاص مردم فوتبال دوست كربلا محسوب مي شود.
زائراني از جنسي ديگر
كربلا را بايد مركز شيعيان جهان معرفي كرد؛ جايي كه به هر گوشه آن چشم بيندازيد كاروان ها، افراد و
خانواده هايي شيعه از كشورهاي دور و نزديك را مشاهده مي كنيد؛ از هند، پاكستان، بحرين، لبنان و حتي كشورهاي اروپايي مثل
هلند و...
در اين ميان داستان سفر زيارتي برخي از اين خانواده ها عجيب و پر ماجرا است؛ به طور مثال يك خانواده پاكستاني كه سفر زيارتي و چند ماهه خود را از كشورشان به سمت قم، مشهد، شهرهاي سوريه، نجف، كربلا، كاظمين، سامرا آغاز كرده بودند تا پس از خرو ج از خاك عراق راهي مكه مكرمه شوند.
و يا تماشاي چشمان ملتمس معلولان خراساني بهزيستي كه در قالب يك كاروان 50 نفره به حرم سقاي كربلا مشرف شده اند و پدري هندي كه در رواق اصلي حرم ابوالفضل(ع) فرياد مي كشيد و به دختر معلول خود
مي گفت: از روي ويلچر بلند شو، شايد عنايتي از سوي ارباب به تو شده باشد و ...
اما آنچه در اين بين خودنمايي مي كند انس و الفتي است كه شيعيان در اين مركز دارند و به همين دليل به ندرت پيش مي آيد كه شاهد نزاع و درگيري اي در اين شهر باشيد.
حرم آقا و 5هزار خادم
خادمان حرم هاي مطهر كربلا براي خودشان عالمي دارند؛ آنها اتفاقات عجيب و معجزات بسياري در اين مكان هاي مقدس ديده اند اما جالب آنكه هيچ كدام شان اهل باز كردن سفره دل نيستند و به هيچ درخواستي براي مصاحبه پاسخ مثبت نمي دهند.
به گفته سرپرست خادمان حرم امام حسين(ع)، اين حرم مطهر 5هزار خادم دارد كه با شرايط ويژه اي پذيرفته شده اند؛ البته اگر خادمين حرم حضرت عباس(ع) را هم به آن اضافه كنيم با يك عدد جالب توجه روبه رو مي شويم.
شهر عجايب
كربلا نوشتني هاي بسياري دارد كه ذكر همه آنها در اين چند سانتي متر نمي گنجد؛ از سيطره امنيتي شهر تا گاري چي هايي كه براي بردن زائران به چند متر آن طرف تر حسابي دندان گردي مي كنند و ...از نبود بانك و تلفن عمومي در شهر تا فقدان كيوسك روزنامه فروشي و ... اما با تمام اين تفاسير، سفر به نينوا و حضور در آن صحن و سراي پاك به قدري بر زائران تاثيرمعنوي دارد كه يادشان برود بانك، تلفن عمومي ، روزنامه و ... چه كاربردهايي در دنياي مدرن امروز دارند. اين ها بخشي از مشاهدات من از عراق 2012 است؛ عراقي كه مي توانست مثل كشور ما باشد اما نشد! حالا آدم در اين خاك غريب اما آشنا بهتر عظمت ايران عزيز را درك مي كند. خدا به حق سيدالشهداء(ع) همه خوانندگان اين ستون را به زودي كربلايي كند.

 



ما كجا سير مي كنيم؟

مجلس دارد براي وزير كار و آن قاضي خبرساز خط و نشان مي كشد، بيرون مجلس جلسه ناهارخوران و ضيافت شام است براي انتخاب رئيس مجلسي كه هنوز شكل نگرفته، چند قدم آن طرف تر، پليس با تجهيزات كامل ايستاده و موتوري ها را شكار مي كند و اصلا هم به گريه و زاري شان كاري ندارد «مدارك نداري بايد موتور بخوابه!» دو متر پايين تر جوان دانشجو با راننده تاكسي جروبحثش شده كه چرا 100تومان كرايه را گران تر حساب كردي و راننده هم از اخبار و افزايش 20درصدي مي گويد و جوان هم قانع نمي شود و او را واگذار مي كند به رب العالمين. كمي پايين تر زن ها سر در گوش هم كرده اند و تا مترو راه بيفتد دارند از قيمت مسكن و ملك و اجاره مي گويند«بايد صبر كرد تا اين مذاكرات بغداد تموم بشه بعد تكليف مون روشن مي شه!» آن طرف تر دختركي فال مي فروشد و جواني طوري سگرمه هايش درهم گره خورده كه پيداست فكر و ذكر اجاره خانه اي كه صاحبش گفته بايد 15 ميليون تومان اضافه كني دارد از درون مي خوردش. دختر كي بولوتوث موبايلش را روشن كرده و دنبال مشتري است و پسركي هم شبيه خودش كمي آن طرف تر به زودي ردش را مي گيرد؛ مترو هم كه گشت ارشاد ندارد بالاخره! گردوغبار و گرماي اعصاب و گراني، همه گاف دارند، همه گاف هستند، گاف چه كسي؟
اجازه بدهيد كمي جلوتر برويم يعني فلاش فوروارد بزنيم: شب خسته و افقي پاي تلويزيون با كنترل شبكه ها را جابه جا مي كنم. موسيقي فوق العاده مجيد انتظامي براي فيلم «دوئل» حالا روي تصاوير نوستالژيك 30 سال قبل نشسته و مجبورم مي كند كانال را عوض نكنم. نوجواني 13 ساله با همان جوانه هاي سبيل نشسته پشت لبش با خنده خودش را معرفي مي كند و با افتخار مي گويد: «رامون كه نمي دادن، توي بوفه اتوبوس قايم شديم اومديم...»و بعد همه مي خندند. خود پسرك هم با چهره شيرين و مغرورش نيمچه خنده اي تحويل مي دهد و همان طور كه سرش را بالا نمي گيرد و زير چشمي به خبرنگار و دوربين نگاه مي كند، با پا دارد خاك را به هم مي زند! طبق معمول آن سالهاي تلويزيون خبرنگار مي پرسد چه پيامي داريد و او با چند كلمه ساده بدون آنكه به دوربين نگاه كند، چهار ستون دلت را مي لرزاند و آوار مي كند بر سرت اين دنياي خودساخته اي كه خودت هم نمي داني چرا اين طور شده...«به ما دعا كنين، به امام دعا كنين، ما كربلا رو آزاد مي كنيم و گوش به فرمان امام هستيم...»
موسيقي روي گردوخاك صورت آن نوجواني كه در زيرنويس پيش از نامش شهيد حك شده، مي رقصد و همه اتفاقات صبح تا شب را كه نه همه اتقاقات اين روز هايي كه گذشت را جلوي چشمانت رژه مي برد...برگرديم به مترو و پيش از ظهر داغ ارديبهشت.
آن گاف ها سال هاست مهمان دقايق عمر ما شده اند، خوب يا بد خودمان هم عجيب در اين مهماني سهم داريم ولي آنچه روزهاست ذهن مرا درگير كرده يك سوال ساده است: واقعا آن نوجوان اصفهاني 13 ساله يا آن جوان 17 ساله شهركردي از كجا آمده بودند؟ از مريخ؟ چه شده كه اين قدر بداخلاق شده ايم؟ چه شده كه به دوربين آلرژي پيدا كرده ايم؟ دست بر قضا بدجوري دوربيني شده ايم! اصلا چه شده كه اين قدر بي تفاوت شده ايم؟ روزگاري از سفره خودمان مي زديم براي همسايه و رفيق و رهگذر و حالا پشت چراغ قرمز شيشه را بالا مي دهيم تا صداي آن دخترك گل فروش را حتي نشنويم! بله خيلي چيزها عوض شده و شهرنشيني و منفعت طلبي بدجوري ما را غرق كرده اما دليل نمي شود اين قدر بي رحمانه به يكديگر نگاه كنيم...دليل نمي شود يك نفر ديگر يكجايي دزدي مي كند و ما سر يك عده ديگر تلافي كنيم يا بگوييم حالا كه پول مارا مي خورند ما هم...قرار ما طلبكاري از انقلاب نبود كاري نداريم كه خيلي از مسئولان در مسير انقلاب حركت نكردند ما با افراد كه قرارداد نبستيم با انقلاب و شعارهايش عهد كرديم...ما فرزندان همان نسل آسماني هستيم؛ تبعيض و بي عدالتي و رانت و دزدي و...هميشه بوده الان هم هست، اما خودمان هم در اين داستان ها سهم داريم، چرا سهم خودمان را ادا نمي كنيم؟ اگر هر كدام به اندازه همان لبخند نوجوان رزمنده تكليف مان را انجام دهيم اين نردبان هاي يكشبه ترقي آقازاده هاي ثروت و قدرت و برج رسوايي اختلاس و انحراف اين قدر اوج نمي گيرد...اساس زندگي مان لنگ مي زند كه ديگر اين تصاوير خاك گرفته از دهه 60 اثري بر ما ندارد و كسي هم روايت فتح تازه اي از ايران دهه 90 توليد نمي كند و تلويزيون همه زورش را كه بزند اين تصاوير آرشيوي سيد عزيز آويني را پخش كند و...همين!
راستي كتاب جديد آيت الله جوادي آملي شايد ما را به زندگي آرام اسلامي بازگرداند؛ حتما «مفاتيح الحيات» را تهيه كنيد، ضرر نمي كنيد.
محسن حدادي

 



تيك تاك

به وقت عاشقي
ستون به وقت عاشقي همان اتاق انتظاري است كه قبل تر داشتيم و حالا با همت همراهان نسل سوم و هر زمان كه يادداشتي به دستمان برسد، با اين نام منتشر مي شود، به هر حال صفحه ما از ابتدا نذر سه شنبه هاي جمكراني بود!
1- مي گويند به وقت گل هاي ساعتي مي آيي؛ وقتي تيك تاك همه ساعت ها خواب است! انگار امروز هم ساعت ساعتي ها به وقت تو نبود! مي داني دلم چند وقت است به وقت توست؟
2- دوباره ماهي قرمز دلم، بغض سرخابي اش را حواله بي كسي آب مي كند... مگر قرار نبود جمعه اي بيايي و از حوض فيروزه بي قراري ها وضو بگيري؛ وضو با ماهي قرمزها! دوباره جمعه كز كردن كنج حوض تنهايي است؟
3- كنار همان قبر سيماني، همان كه با سرخي رنگ، اسم تو را گمنام نوشته... مي گويد جمعه آن جايي؛ آن جا كه شايد پشت اين گمنامي، اسم باباي من باشد. تو مي آيي و با بابا به شهر سر مي زني؛ شهر جمعه ها همان نيست كه مي خواهي! جمعه بازار خاكستري گناه داريم و كمي آن سوتر بوتيك هاي سياه! اما گوشه اي از اين شهر، دختركي با روسري گل ميخكي چند سالگي اش كنار شرقي در ايستاده تا شايد... آن جا شهر جمعه ها سبز است، سبز تر از همه قنوت هاي جمعه!
4- بعضي جاي آرزويمان را نقطه چين مي گذاريم و مي گوييم آقا! اين نقطه چين ها را تو برايمان پر كن؛ اما يادمان مي رود همه نقطه چين هاي خالي نيامدنت را به آرزوي آمدني پر كنيم تا دوباره نگوييم چرا نيامدي! نمي دانم در همهمه رنگ رنگ آرزوهايمان، اصلا آرزوي آمدنت را داريم يا...!
5- چادر يتيمي اش رنگ پريده تر از هميشه؛ به در، لبخند مي زد تا شايد «بابا بابايش» خواب را از چشم شهر بگيرد! امروز كه نيامدي نگاه چادرش سفيد شد و دست هايش شاخه شمعداني را رها...
اين جا هر جمعه حكايت همين چادر رنگ پريده و يتيمي است؛ اما حكايت اين بار، شمعداني هم داشت! همان شمعداني كه مادر، سال ها آن را كنار قاب عكس بابا، گلدان كرده بود؛ شمعداني كه دست هاي كوچك دخترك آن را براي تو و بابايي مي خواست كه يك روز، امروز تولدش بود! و شهر يتيم، هنوز خواب است!
6- جمعه كه مي شود غبار 6 روز هفته را از قاب فلزي لب تاقچه مي گيرد و بهانه چشم هايش سربند «يا مهدي» بند شده بر سر پسر را تر
مي كند. چه سوت و كور است اين خانه... نه پسر هست و نه صاحب سربند پسر!
7- وقتي بيايي روزها همه جمعه اند... حالا كه نيستي تقويم ها جمعه ندارد!
شيما كريمي

 



نقد سوم

اخبار تلويزيون انحرافي
مكتب ايراني كه مي گفتند يعني همين اخبار تلويزيون كه چهارشنبه گذشته پخش شد؛ يعني فراموشي اصل اوليه انقلاب 1357. يعني خداحافظ امام عزيز(ره). يعني بدرود شهدايي كه خون خود را براي اسلام و انقلاب نثار كرديد. يعني پز شبه روشنفكري براي مراقبت از ريزش مخاطب! يعني مراقب باش به كسي برنخورد. يعني دين در طاقچه عادت. يعني اسلام در اتفاقات روزمره ما هيچ جايي ندارد. يعني جدايي دين از سياست و تلويزيون. يعني اين گزارش مي تواند در بي بي سي هم پخش شود...داستان از اين قرار است كه اخبار شبانگاهي شبكه سوم سيما، گزارشي درباره حيوانات خانگي(سگ و گربه) و آسيب هاي مربوط به آن تهيه كرده است. از ابتداي گزارش هم بنا بر اين گذاشته شده كه اين رفتار مذموم معرفي شود و بيماري هاي مختلف سگ و گربه و مزاحمت براي زندگي شهري و خرج و مخارج آن به گونه اي تصوير شود كه يعني اين چه كاري است كه آدم در خانه سگ نگه دارد و با آن بيرون برود و بازي كند و...در تمام طول پخش گزارش، ضمن نمايش جواناني كه با علاقه سگ و گربه داشتند و از داشتنش با لذت سخن مي گفتند و از خرج و مخارج آن با شيريني ياد مي كردند، يك جمله كوتاه هم درباره نظر اسلام در خصوص نگهداري سگ عنوان نشد. يعني تصاوير بازي با سگ نمايش داده مي شد و دكتري درباره بيماري هاي انتقالي از سگ به انسان صحبت مي كرد و پسري با خنده مي گفت ماهي 700 - 600 هزار تومان خرجش مي كنم...ببخشيد ما در جمهوري ايراني زندگي مي كنيم؟! مگر از كودكي به ما ياد نداده اند كه سگ نجس است و اگر با آن تماس گرفتيد بايد خود طاهر كنيد؟ ببخشيد مردم كشور ما به چه ديني زندگي مي كنند؟ نماز مي دانند چيست؟ اين طور كه اين گزارش به راحتي پخش شد و ناظر پخش هم با خجستگي آن را روي آنتن فرستاد، معلوم مي شود اصولا بخشي از مردم ما مسلمان كه نيستند هيچ، اهل نماز هم نيستند...شايد هم مشكلات فقهي برطرف شده و ما خبر نداريم كه سگ نجس نيست! اصلا دين مگر براي زندگي ما آورده شده، دين يك عنصر تبليغاتي است كه در ايام رمضان و محرم و اعتكاف پررنگ مي شود وگرنه درباره علت نجس بودن سگ، نبايد سراغ يك كارشناس ديني رفت و علت علمي و دستور اسلام مبني بر نجس بودن آن را پيگيري كرد؟! اصلا اسلام ديگر خيلي قديمي شده، بايد دين مان را عوض كنيم، قبله ما فعلا همين تلويزيوني است كه خودش هم نمي داند به كدام دين زندگي مي كند. ما هم كلا بي خودي جوش مي زنيم! تمام شد دوره اين حرف ها! فعلا مراقب باشيد سگ تان مريض نشود كه خرج و مخارجش خيلي بيشتر از يارانه دريافتي است!
ميترا محسني

 



اين...نت

حركت كشتي نجات انسان ها احتياجي به دريا ندارد. اين كشتي روي قطره اشك مقدسي كه براي حسين(ع) ريخته مي شود در حركت است...
علامه جعفري
¤
در ديده دل جلوه گرت مي بينم/ هرلحظه به شكل دگرت مي بينم
هربار كه در ديده دل مي گذري/از بار دگر خوب ترت مي بينم
¤
گفتي دوستت دارم و من به خيابان رفتم...
فضاي اتاق براي پرواز كافي نبود
¤
براي پريدن لازم نيست پرنده باشم
همين كه بخندي بال در مي آورم
¤
هميشه نگاهي را باور كن كه وقتي ازش دور شدي در انتظارت بماند.

 



زمزمه

پنجشنبه شب بعد از يك مهماني خانوادگي خسته كننده به سمت خانه بر مي گشتم و بي هوا موج راديو فرهنگ را از راديوي ماشين گرفتم؛ ساعت يك و بيست دقيقه بامداد بود تا خانه نيم ساعتي فاصله داشتم. با تعجب صداي عجيب و غريب يك نفر به گوش مي رسيد كه مشخص بود مجري نيست. صدا يك نفس حرف مي زد و بدجوري هم روي اعصاب بود؛ وسط حرف هايش يك حديث مي خواند، يك بيت شعر رها مي كرد، يك آگهي بازرگاني تحويل مخاطب مي داد و...نكته جالب ارائه مثال هايي بود از «استاد الف» به اين شكل و شمايل: طرف آمد پيش من گفت استاد من رياضي ضعيفم، چه كنم؟ حالا برويد از او بپرسيد كه چطور رتبه دو رقمي كنكور آورده است؟ استاد الف چه كرد كه با فيزيك 20 درصد، حالا مهندسي برق بهترين دانشگاه تهران قبول شده؟ از مليكا بپرسيد كه مي گفت استاد الف شما مرا به زندگي بازگردانديد؛ من در كل زندگي هميشه معارف اسلامي را 15 درصد مي زدم اما شما مرا به 95 درصد رسانديد...بايد با محبوبه حرف بزنيد و ازش بپرسيد استاد الف چه كار كرد كه او رتبه تك رقمي پزشكي را آورد...» و از اين قبيل. اشكالي ندارد كه راديو -نه راديو فرهنگ - از كارشناسان امر آموزش براي تقويت پشت كنكوري ها و ارائه راه حل هاي مفيد آزمون ها استفاده كند اما نه اينكه يك ساعت آنتن رسانه ملي كشور را بدهد دست يك نفر كه درباره مثبت انديشي و فوق العاده بودن خودش منبر برود! بعد هم به سبك شهر فرنگي ها، يك آيه قرآن و دو بيت شعر و يك حديث قاطي حرف زدنش بكند و ملت را از آنتن رسمي و بيت المال به كلاس هاي خودش و جزوات خودش دعوت كند! اين اسمش چيست جز تبليغات مجاني براي يك نفر! آن استاد عزيز، جاي خود، راديو فرهنگ يعني ناظر و مدير و برنامه ريز ندارد؟ اين قدر آنجا همه چيز شلخته و درهم و برهم است؟ طرف روي آنتن بگويد من اولين كسي بودم كه فلان جزوه را دادم، فلان نكته را گفتم و فلان آدم هاي داغوني را به بهترين دانشگاه ها رساندم...من خيلي خوبم. من خيلي كارم درست است. من نمونه ندارم. من اصلا يك چيز ديگه ام...واقعا سردرد گرفتم با نيم ساعت شنيدن برنامه اين استاد. كاش حداقل برنامه يك مجري داشت كه آدم به فكر فروش آنتن برنامه هاي راديو به صورت خيلي تجاري نيفتد؛ مي دانيد كه راديوي عزيز ما كاملا خودگردان اداره مي شود، به نويسندگان راديو لطف كنند هر برنامه 4هزار تومان پول مي دهند، مجري و سردبير و گزارشگر هم بماند...ولي اعلام مي كنند مي توانيد خودتان آگهي بگيريد و...مي شود همين جمعه ايراني كه 20 دقيقه برنامه است و 120 دقيقه آگهي بازرگاني با صداي شنگول و آقا بهمني و ...
¤
مهناز طلوعي، اصفهان: براي من يك سوال پيش آمده و آن اينكه فوتبال بوندس ليگاي آلمان و ليگ برتر انگليس آن قدر مهم است كه«راديو ورزش» اذان را پخش نكند و گزارش فوتبال را ادامه بدهد؟! واقعا اين قدر مهم و حياتي است اين اتفاق؟!
فرهاد كاوه

 



بوي بارون

حيف است از تكاپو طرفي نبسته مردن
يك عمر شب نشيني در شب نشسته مردن
خفاش سان پريدن در تيرگي چه حاصل؟
همچون شهاب بايد شب را شكسته مردن
آنجا كه ماه سنگ است پاي ستاره لنگ است
ماندن قرين ننگ است آنك خجسته مردن!
تكرار ابتذال است خود مايه ملال است
با پاي خسته رفتن با پاي خسته مردن
هنگام مرگ ياران چشم مرا مبنديد
در دين ما حرام است با چشم بسته مردن
زنده ياد سيد حسن حسيني

 



مباركه

صفحه 25 بهمن 1390 نسل سوم با تيتر «نگاهي به سينمايي كه اصلا 30ساله نيست» در جشنواره مطبوعات فصلي (زمستان90) در گروه نقد رتبه اول را كسب كرد. ضمن تبريك به اهالي نسل سوم، اين هديه تقديم مي شود به تحريريه عزيز، شوراي سردبيري روزنامه و حسن آقاي خامنه دوست داشتني كه صفحه آراي كار درست نسل سوم است.

 



پيشنهاد...؟

غبار فراموشي هيچگاه در تقويم دل ايراني ها سراغ سوم خرداد نخواهد رفت؛ اما غم جانسوز مردم مظلوم اما نجيب خرمشهر هم كنار همين نام و روز جاخوش كرده و معلوم نيست تا كي بايد در همين ستون ها و سطرها رنج راحتي مديران و ناراحتي مردمان را روايت كنيم و...قصه اما قصه ديگري است؛ نسل من براي دويدن در روزهاي شرجي خرداد جنگ، مي تواند سري به قفسه كتاب فروشي شهر بزند و اگر كتاب ها را يافت، كمي لذت حضور در ميدان مرد آزمايي دفاع و مقاومت را حس كند. نورالدين پسر ايران، سفر به قله ها، پايي كه جا ماند، باد برگ ها را سمت دره ها مي برد هر سه توليد حوزه هنري و داستان طناب كشي مجيد قيصري و آتش به اختيار محمدرضا بايرامي را حتما تهيه كنيد و خواندنش را از دست ندهيد.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14