(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 23 خرداد 1391 - شماره 20230

يادداشت هاي خبرنگاركيهان در سفر 10 روزه به عتبات ( قسمت ششم)
«نجف» دانشكده اي در دل دانشگاه«كربلا»



يادداشت هاي خبرنگاركيهان در سفر 10 روزه به عتبات ( قسمت ششم)
«نجف» دانشكده اي در دل دانشگاه«كربلا»

رحيم چوخاچي زاده مقدم
امروزدوازدهم ارديبهشت، سالروزشهادت استاد مطهري و روزمعلم بود وقراراست بعد ازشام دورهم جمع شويم. امشب شب وداع با حرم اميرالمومنين هم هست و بسياري از زائرين براي شب زنده داري دوباره به حرم باز مي گردند. با كمك حسين آقادرحال آماده كردن بساط پذيرايي درآپارتمان مان بوديم كه بچه ها خبر ازكارگر نمونه شدنم (درروزنامه) دادند!. تازه يادم افتاد كه ديروز«روزكارگر» بود. خبررا آقا«كمال» به بچه ها داده بود. ازاين دو مراسم آنچه عايد حقيرشد، دوجفت جوراب بودو يك پيراهن ازبازار نجف!.
حرم اميرالمومنين به مسجد شجره اي مي ماند براي محرم شدن
شب را تا اذان صبح درمحضر«آقا» بوديم. وداع با«امير»برايمان خيلي هم سخت نمي آمد!.نمي دانم چرا، شايد به اين خاطركه شوق ديدار فرزندش اباعبدالله را در پيش روداشتم و مايه دلگرمي ام شده بود ديدار«سرداركربلا».
اكثر زائرين بلافاصله بعد از نمازجماعت طبق معمول هرروزه درحال آمدوشد بودندو دورتا دورحرم زيرعلم كاروان هاي خود جمع مي شدند، ولي اين بار براي وداع با مولا.ضجه هاي الوداع شان به آسمان بلند بود.يك حس عجيبي مي گفت زيارت اصلي كربلاست و اينجا مقدمه آنجاست .
درچندروزي كه درنجف بوديم به اشاره وبازباني كه دل بي زبان خود رابه صدا درآورده باشم به بچه ها مي گفتم كه سفر به «عتبات» بي شباهت به سفر«عمره» نيست. همان طوركه آنجا مدينه اول ومدينه دوم دارد. اينجاهم نجف اول، نجف دوم دارد. در اينجاهم مثل مدينه يك آرامش خاصي به آدم دست مي دهد. اينجا محلي براي ساخته شدن است، فرصتي براي آماده شدن براي كاري بزرگ تر. بودن در اينجا اذن دخولي است براي حضورمودبانه درمحضراباعبدالله و زانو زدن دربرابرحرم حسيني....حرم اميرالمومنين به«دوكوهه» خودمان مي ماند براي رزمندگان لشكر27 محمد رسول الله(ص) .
«دوكوهه»مسجدجامعي بود براي اعتكاف رزمندگان. مسجد »شجره»اي بود براي محر م شدن شهدا. شهدايي كه درهمين دانشكده حسابشان را با معبود خود پاك كردند و رفتند!. واقعا هم اين طور بود. آخرين لحظات شب هاشان شده بود ختم سوره«واقعه» البته به جماعت! صبحگاهشان زيارت عاشورا بود و شعارشان يكصدا »ياعلي حيدر!»، دورتادور زمين صبحگاه! چه عالمي داشت اين دانشكده شبانه روزي!.درآن شب هايي كه اگر تانيمه شب درمحوطه دوكوهه قدم مي زدي وگوش دل مي سپردي به صوت داوودي بچه ها، جگرت آنچنان حال مي آمد كه ازخود بي خود مي شدي. اما ما امروزچه مي كنيم بااين آهنگ ها ي مسموم وترانه هاي مبتذل، با فرزندان مان؟!!. چه مي كنيم ما امروز بااين بچه هاي اين نظام
درپارتي هاي شبانه وازخود بي خودشدن ها با اين شيشه و با آن كراك...!!.
در اين دانشكده به چند واحد درسي راضي مي شود «مولا»؟!
حرم اميرالمومنين هم به مكاني مي ماند براي محر م شدن، جايي مثل«ميقات»، شبيه مسجد شجره،به دانشكده اي در دل يك دانشگاه مي ماند و چه سخت است اذن دخول گرفتن از«مولا» براي ورود به دانشگاه «كربلا»؟. دراين دانشكده به چند واحد درسي راضي مي شود «مولا»،براي دادن مجوز يك ملاقات جانانه با«آقا«؟!. پيش خود فكرمي كردم شخصا كدام يك ازواحد هاي اين دانشكده را در اين سي واندي سال به درستي گذرانده ام كه اكنون از مولا مجوز ورود به سرزمين كربلا را مي خواهم؟!.صبرو بردباري و تحمل سختي هاي انقلاب را؟!اصل راديدن وخود راهرگز نديدن را؟! يا به دشمن واندادن را، فريب مكرشيطان درون و بيرون نخوردن را؟! بابيگانگان سروسري نداشتن را؟!براي كسب روزي سه روزه دنيا حيله هاي عمروعاصي به كارنبستن را يا ديانت را فداي سياست نكردن را؟! يا پشت پا زدن به هرگونه زندگي سراسرنكبت
اشرافي گري را؟!يا در طبق اخلاص گذاشتن آبرو و سيلي خوردن ها و دست بسته به بيعت گاه شهادت كشان كشان برده شدن را؟! ياسكوت كردن درجايي كه بايد سكوت كردو فرياد كردن درجايي كه نبايد سكوت كرد؟!.حاج آقا كاهه مي گفت همه اين مشكلات ناشي از يك چيز است، نبود ادب و اخلاق ولايت پذيري. در دوران پس از پيامبر هم همين مسئله باعث ايجاد شكاف در ميان امت اسلامي شد و مشكلات پس از مشكلات را در روند تاريخ به وجود آورد. صحابه نماياني كه به زبان، ولايت پذير بودند اما به عمل خود را بالاتر از ولي مي دانستند. الان هم همين طور است. همه كساني كه امروز شمشيرراعليه «ولايت فقيه» ازرو بسته اند، با همين مشكل مواجه هستند. درنهايت تذبذب، خود را حامي رهبري مي نمايانند، درحالي كه درعمل مطيع رهبر نيستند!! در نهايت نفاق،خود را مدافع ولايت و مطيع ولايت معرفي مي كنند اما درعمل نامه هاي بي نام خدا و سلام، به ولايت مي نويسند!. جالب تر اينكه وقتي «دنيا خواهي» و «برتري طلبي» هم به آن اضافه مي شود كار به جايي مي رسد كه خلايق را هم دنبال خود مي كشند و دقيقا همان چيزي اتفاق مي افتد كه در فتنه 88 رخ داد!!.
ورود به دانشگاه «كربلا» سهميه بندي است
اين مژده را به شما هم مي دهم كه ، ورود به اين دانشگاه هم سهميه بندي است.همان طور كه خدا در قرآن اش ورود به بهشت را سهميه بندي كرده است، مولا هم ورود به كربلا را سهميه بندي كرده است. خانواده شهدا سهميه دارند. پدرومادر شهدا سهميه دارند. همسر، فرزند، خواهرو برادرشهدا سهميه دارند. جانبازان و آزادگان و فرد فرد خانواده هاي آن ها هم سهميه دارند. هيچ گونه اعتراض و انتقادي هم پذيرفتني نيست. غلط كرده هركسي اعتراض كند. غلط كرده هركسي انتقاد كند.غلط كرده هركسي مسخره كند!.
درده، پانزده متري مقابل مكاني كه نشسته ايم بزرگمردي آرميده است كه فرق سرش در اين دانشكده به دست نامردماني شكافته شد كه برسرسفره نهضت رسول خدانمك خورده بودند و پس از رفتن پيامبر بلافاصله نمكدان را شكستند!. «علي» 23 سال بدون اندك نگاهي حتي به قدرگوشه چشمي به شمشيردرغلاف اش براي انتقام گيري از اشقيا خيره نشد. سكوت اختياركرد وتمام درد هايش را برچاه هاي مدينه گفت. حتي وقتي آن « نانجيب» اولين سيلي رابرصورت ناموس خلقت نواخت يا «قنفذ» اولين تازيانه را بربازوان آن نازنين دردانه پيامبر فرود آورد «علي» شمشيررا از نيام نكشيد تا مبادا شكست سكوت اش شكستي باشد وثلمه اي باشد برپيكراصل دين.
...ولي«حسين» چيزديگري است
اكنون كه اين بخش از سفرنامه را قلمي مي كنم ازبيان آنچه از درونم مي تراود درمانده ام.اين قلم، براي بيان آن چه دردل مي گذرد بسيار ناتوان است. اگر قصوري هم باشد كه هست در كم سوادي و بي سوادي نگارنده است نه درفهم آنچه كه در دل درك مي كند اما قادر به بيان آن نيست!. والا «علي» ريسمان محكم خداست، «علي» زبان گوياي خداست،«علي» رئيس دين خداست. اما باز هم مي گويم«حسين» چيزديگري است. اين را من نمي گويم خود «حسين» در«مفاخره» با پدرش «علي» در محضرجدش پيامبراكرم(ص) كه به داوري نشسته بودند به خوبي بيان مي كنند و به آن افتخار مي كنند.
دركتاب مناقب ابن شاذان صفحه 109 به نقل از عبدالله بن عباس آمده است كه روزي پيامبر(ص) حسين 6 ساله اش را در آغوش مي گيرد وبرپيشاني ولبان مباركش بوسه مي زند. همين مسئله به مباحثه عاشقانه و خالصانه اي ميان پدر و فرزند خردسالش درمحضررسول خدا مبدل مي شود. مولاعلي در اين «مفاخره» بيش از 75 ويژگي و برتري بر فرزندش حسين را بيان مي كند و سپس سكوت مي كند. پيامبرخطاب به نوه اش
مي فرمايد:« اي اباعبدالله! آيا آنچه را كه پدرت فرمود شنيدي؟ و اين در حالي است»كه هرآنچه او گفت، ده يك از ده يك از ده يك از فضايلش و از هزارهزار فضيلت اوست و او بالاتر و برتر از آن هاست. امام حسين(ع) نيزپس ازرخصت گرفتن از پيامبر خدا با شيرين زباني تمام در مقام پاسخگويي به پدربرمي آيد وعرض مي كند:يا امير! پدر من علي بن ابي طالب است با همه اوصافي كه گفتيد ومادرم فاطمه زهرا(س) است باهمه اوصافي كه خود به آن واقفيد و جدم محمد مصطفي(ص) سرورهمه فرزندان آدم است.ياعلي! مادرمن از مادر شما در نزد خدا وهمه مردم برتر است، جدم نيزاز جد شما نزد خداوند و نزد تمامي مردم برتراست، پدر من هم از پدرشما نزد خداوند و نزد تمامي مردم بالاتراست و من كه در گهواره بودم جبرئيل مرا ياري كرد و اسرافيل با من ملاقات نمود. بنابراين اينكه شما در نزد خدا از من برتري داريد شكي نيست، ولي«فخر»من از جهت پدران و مادران و اجدادم برشما بيشتراست...حسين 6 ساله پس از اين دفاعيه جانانه با چهره اي خندان كه نشان از پيروزي اش در اين مفاخره بود پس ازمعانقه با پدر به سمت جدش دويد و درآغوش گرم و پرمحبت ايشان قرار گرفت و پيامبرنيزدوباره بوسه بر پيشاني و لب هاي حسين(ع) زد...
سند ديگر اينكه هشتمين اخترتابناك ولايت حضرت موسي الرضا(ع) در اين رابطه مي فرمايد:« كلنا سفينه النجاه ولكن سفينه الحسين اوسع و في لجج البحر اسرع »همه ما كشتي نجات هستيم اما كشتي امام حسين از همه كشتي هاي ما وسيع تر و بزرگ تر است و در طوفان دريا در رسيدن به مقصد سريع تراست.(منبع: سفينه الهي)
خدايا توبه...
واقعيتش من اصلا به فكر وداع نبودم واين كاررا هم نكردم البته نه اينكه تحت تاثير اين ذهنيت غلط مطرح درميان عوام باشم كه مي گويد، اگرمي خواهي دوباره به اين سفر دعوت شوي با«آقا» خداحافظي نكن يا زيارت وداع نخوان و...!.به همين خاطر هم ذكر زيرلب امروز من از آخرين لحظات حضورم در كنار ضريح مطهرمولا كه اكنون در بالاي سر«آقا» ايستاده ام اين جمله است:«مولاجان! به سختي پيدايت كرده ام پس نگذار، به راحتي ازدستت بدهم ».
در مسيربازگشت به هتل هم همين ذكر را زيرلب داشتم و
بي اختياربه ياد صحبت هايي افتادم كه سه روزپيش با آقاي دهقاني(مديركاروان) در جاده هاي منتهي به طرف پايانه مرزي مهران داشتم ودر پاسخ به اين سوال كه چرا زودترازاين ها قصد چنين سفري را نكرده بودم،به استدلال هايي متوسل شدم كه فكرمي كردم كلي منطق پشت آن خوابيده!. اين ذكرشايد پاسخي بود به همه آن استدلال هاي غلطي كه آن روز تحويل اوداده بودم!. تازه متوجه مي شوم كه منظور راننده اتوبوس ازتكان دادن هاي مكرر سرش وتكرار اين كلمه خطاب به من كه مي گفت: «اي دل غافل!» چه بوده است!.او نه از سر تاييد استدلال هاي به ظاهرمنطقي من سرش را تكان مي داد و آن كلمه را تكرار مي كرد، بلكه تاسف او ازوجود »دل»ي بود كه به غفلت در جسم من مي تپيد و خود ازآن بي خبربودم!.
حدود 30/7صبح، صبحانه خورده و نخورده! سواراتوبوس شديم و با نثارچند صلوات، به طرف كربلا حركت كرديم. طبق برنامه قرار است ابتدا به زيارت مزار«دو طفلان مسلم« در شهر«مصيب» در نزديكي كربلا، برويم. شهر«مصيب» شهر كوچكي است كه بيشتر به شهرك مي ماند ودر 6 كيلومتري كربلا قراردارد. به گفته آقاي دهقاني سه ساعت راه است تا آنجا برسيم. فرصت بسيار خوبي است براي جبران كسري خواب زائريني كه آخرين شب شان را در نجف و در كنار مضجع حضرت امير(ع)شب زنده داري كرده بودند.
آب فرات سرور تمامي آب هاي دنيا
بيش ازنيمي از راه راطي كرده بوديم. حاج آقا كاهه جلوي اتوبوس تنها نشسته بود و توحال خودش بود. آقاي دهقاني آمپلي فايرش را روشن كرد و گفت: زائرين محترم توجه داشته باشند كه تا چند دقيقه ديگر به مرقد مطهر »دوطفلان مسلم« خواهيم رسيد وسپس چند نكته اساسي يعني بايدها و نبايدها ورعايت برخي مقررات را به زائرين تذكر داد وبلافاصله ميكروفن را تحويل حاج آقا داد تا توضيحات بيشتر از زبان ايشان شنيده شود...
حاج آقاكاهه با اشاره به نهرفرات كه از كنار اين منطقه عبور مي كند در باره عظمت و اهميت آب فرات به نقل از امير مومنان گفت: آب فرات سرور تمامي آب هاي دنيا و آخرت است و از قول امام سجاد هم تاكيد كرد: در شرق و غرب زمين هيچ نهري با بركت تر از فرات نيست.
دوطفل معصوم
فرات وعلقمه با ذهن و دل شيعه رابطه اي عاشقانه وعارفانه دارد. به طوري كه ياد اين دو نهر اشك ها را بي اختيارجاري مي سازد و با شنيدن نام آن ها نوعي فشار در قلب احساس مي شود.
اكنون در مكاني قرار گرفته بوديم كه به علت عدم ساخت و ساز باغات و ماندگاري شاكله قديمي، برخي خانه هاي گلي هنوز تداعي كننده زماني است كه دو طفل معصوم مسلم كه پدرشان توسط كوفيان پيمان شكن به شهادت رسيده بود و ديگراعضاي خانواده اش را هم درواقعه كربلا از دست داده بودند در جريان حمله ددمنشانه لشكريان دشمن به خيمه ها راه را گم كردند وازدايره حفاظتي سردار خيمه ها حضرت زينب(س) جدا افتادند و سپس گرفتار گرگ صفتان تيزدنداني شدند كه كسب حداقل درهمي غنيمت ازغنائم به جاي مانده از كاروان كربلا را مغتنم مي دانستند!!.
هنگامي كه به نزديكي حرم طفلان مسلم مي رسي دو گنبد كاشي آبي رنگ كوچك توجه ات را به خود جلب مي كند. در تاريخ آمده است(حارس) آن قاتلي كه شهوت دريافت انعام از عبيدالله تمام وجودش را فرا گرفته بود ابتدا اين دو طفل را از پشت به هم بست و سپس سرهردو را از تن جدا كرده آن قدر براي رسيدن به غنيمت و انعام عجله داشت كه حتي طناب ها را باز نكرد تا پيكرهاي بي سر به راحتي بتوانند آخرين لحظات جان دادنشان آزاد باشند، تا اينكه كشاورزان در فرداي صبح كاري پيكرهاي بي تن شان را در نزد فرات يافتند!.
خرماي مصيب معروف است
حرم فعلي طفلان، صحن نسبتا بزرگي دارد و اغلب زوار ، ايراني هستند. تنها چند عراقي به عنوان خادم در قسمت هاي مختلف حرم قراردارند و بيشتر توجه شان به جمع آوري كمك مالي براي خود هستند. شبيه چيزي كه در خانه مولا در كوفه شاهد آن بوديم. مثلا زماني مي تواني از كفشداري اينجا شماره دريافت كني كه مبلغي پول در داخل كاسه اش بيندازي. بيرون از حرم در آستانه در ورودي تابلوي نقاشي بزرگي شبيه نقاشي هاي پرده خواني خودمان را نصب كرده اند كه درآن تصاويري از نحوه شهادت دو طفل مسلم را نشان مي دهد. گروه هاي بسياري در قالب كاروان هاي ايراني و غيرايراني در زيرآن تجمع مي كنند.
درلحظاتي كه در كنار همين تابلو منتظر بوديم، كاروان بزرگي از كشور مالزي با اشاره دست راوي جوان شان در زيراين تابلو گرد آمدند. راوي كه احتمالا روحاني هم بود با استفاده ازچوبدستي شبيه چوبدستي نقالي، پرده خواني مي كرد و حرف هاي خود را به قدري جانسوز بيان مي كرد و به قدري واقعه را خوب جا مي انداخت كه گريه همه آن ها را درمي آورد . گاهي با مديحه سرايي او، زائرين محكم به سينه مي زدند و گريه مي كردند.
از جلوي در حرم تا مكاني كه اتوبوس منتظر ما بود راه نسبتا طولاني در انتظارمان بود وفرصت براي رفتن به كربلا كوتاه. آقاي دهقاني براي جلوگيري از هرگونه اتلاف وقت تا توانست گاري و خودرو اجاره كرد و زائرين كم توان را با سرعت تمام به پاي اتوبوس رساند.
خيابان اصلي اين شهر مملو از دست فروش هايي بود كه در ميان انبوه گرد و غبار ناشي از رفت و آمد خودروها فرياد مي زدند و بالاخره تركش يكي از اين فريادها به حقير اصابت كرد و تسبيح هاي چوبي كه بناداشتم به قصد سوغاتي براي همكاران كيهاني ام بياورم از همين جا خريداري كردم.
در كنار اين حرم بيشتراز هرچيزي خرما فروش ديديم. مي گويند خرماي«مصيب» معروف است.
ادامه دارد

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14