(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 28 خرداد 1391 - شماره 20234

مروري بر كتاب «چشم اندازي از ادبيات و هنر»
همه نويسندگان دعوتگر و مبلغند!
شيخ بهايي دانشمند، مخترع، اديب
شعر
نگرش فردوسي به جهان طبيعت
به يزدان گراي به يزدان پناه



مروري بر كتاب «چشم اندازي از ادبيات و هنر»
همه نويسندگان دعوتگر و مبلغند!

باقر رجبعلي
«چشم اندازي از ادبيات و هنر» مجموعه مقالاتي است درباره ادبيات و نقد ادبي (به طوركلي)، كه شادروانان دكتر غلامحسين يوسفي و محمدتقي صدقياني آنها را (بجز دومقاله)، از كتاب معروف «نظريه درباره ادبيات» تأليف «رنه و لك» و «آستين وارن» گلچين كرده اند.
عناوين پنج مقاله اي كه از كتاب نامبرده انتخاب شده اند؛ اينهاست:
ادبيات و مطالعات ادبي- ماهيت ادبيات- وظيفه ادبيات- نظريه ادبي، نقد و تاريخ ادبي- ادبيات كلي، تطبيقي و ملي.
ذيل اين عناوين، گفتارهايي بسيار خواندني از اين دو محقق و منتقد مطرح جهان در اختيار علاقه مندان ادبيات، به ويژه ادبيات داستاني قرار گرفته است.
دو مقاله پاياني كتاب هم كه توسط مترجمان از ميان مقالات معتبر گلچين شده اند، نظريه هايي هستند با عناوين «هنر براي هنر» نوشته «ادوارد مورگان فورستر» و «هنر براي انسان» نوشته «با روز دان هم»
مقالات اين كتاب، كه روي هم رفته نكاتي ظريف و انديشيدني با خود دارند، درباره اين مسائل بحث مي كنند: فرق ادبيات و مطالعات ادبي چيست؟ يعني ادبيات كه خلاق است و آن را به عنوان هنر مي شناسند، چه فرقي با نقد يا مطالعات ادبي كه از نوع دانش و اطلاعات اكتسابي است، دارد؟
اصولا ماهيت ادبيات چيست و چه چيزي ادبيات است؛ چه چيزي ادبيات نيست؟
به دنبال روشن شدن ماهيت ادبيات، مسئله وظيفه آن پيش مي آيد. اساسا وظيفه ادبيات چيست و چرا بايد باشد؟
اينها كه روشن شد، چه نظريه هايي ممكن است درباره ماهيت و وظيفه ادبيات وجود داشته باشد؟ همچنين درباره نقد و تاريخ ادبيات چگونه بايد انديشيد؟ و چه تقسيم بندي هايي در اين باره وجود دارد؟
با مطالعه دقيق مقالات اين كتاب، برخي از وجوه اين سؤالها، گمان خواننده را در بستري فرايند گونه قرار مي دهد و روشنايي لازم را براي جست وجو در مراتب بالاتر فراهم مي آورد.
با اين مقدمه، به سراغ مقالات عمدتا پيوسته كتاب «چشم اندازي از ادبيات و هنر» مي رويم تا ببينيم در ذيل سرفصل هاي ياد شده چه ديدگاه هايي ارائه داده اند.
دراولين مقاله كتاب، نويسندگان با اعتقاد به تمايز بين ادبيات و مطالعات ادبي، نظريات محققان دوره هاي مختلف را تشريح كرده، نتايج به دست آمده را در انطباق با نظريه خود ارائه مي دهند و معتقدند ادبيات خلاق است و در محدوده هنر جاي دارد، اما مطالعات ادبي از نوع دانش و آموختني هاست. در همين راستا عده اي گفته اند: شخص نمي تواند ادبيات را درك كند مگر آن كه خود نيز آفريننده اثر ادبي باشد. مؤلفان كتاب مورد بحث مي گويند هرچند تجربه آفرينش ادبي براي پژوهنده ادبيات مفيد تواند بود، اما وظيفه او كاملاً مشخص است. وي بايد دريافت ادبي خود را در قالب مصطلحات عالمانه بيان كند و آن را به صورتي مرتبط و معقول درآورد، بخصوص اگر بنا باشد كه كار او جزو دانش ها به شمار آيد. درست است كه شايد موضوع مطالعه وي غيرعقلاني به نظر آيد و يا حداقل عواملي كاملاً نامعقول را دربر داشته باشد، اما وضع او در اين باب با مورخ هنر نقاشي يا موسيقي شناس يا جامعه شناس فرقي ندارد.
از به هم پيوستن اين دو موضوع، مسائل دشواري پديد آمده است. تشريح دشواري هاي پيوستگي اين دو مقوله از ديدگاه صاحب نظران، بيشترين حجم مقاله اول را به خود اختصاص داده است. نتيجه اين يافته ها را، نويسندگان مقاله ياد شده به اين صورت ارائه كرده اند: هيچ قانون كلي را نمي توان تصور كرد كه ما را در مطالعه ادبيات به مقصود نايل كند. هرچه قانون كلي تر باشد، انتزاعي تر و بنابراين توخالي تر خواهد نمود و در اين حالت هر قدر موضوع اثر هنري ملموس تر باشد دريافت ما از آن كمتر خواهد بود. به اين ترتيب دو راه حل افراطي براي مشكل ما وجود دارد. يكي از آنها كه به اعتبار علوم طبيعي متداول شده است، به تشابه روش علمي و شيوه تاريخي مربوط مي شود و به گردآوري صرف وقايع و يا به برقرار كردن قوانين تاريخي فوق العاده كلي منجر مي گردد. ديگري منكر اين است كه پژوهش ادبي جنبه علمي تواند داشت و مدعي جنبه شخصي استنباط ادبي و فرديت و حتي يكتايي هر اثر ادبي است.
اما راه حل ضدعلمي در ضوابط افراط آميز خود، خطرات خاص و مسلمي را دربر دارد. تأكيد بر فرديت و حتي يكتايي هر اثر هنري- اگرچه به عنوان واكنش در قبال نظريات كلي، سهل انگارانه است- اما به منزله فراموش كردن اين نكته است كه هيچ اثر هنري نمي تواند به تمامي يكتا باشد، چون در اين صورت به كلي درك نشدني خواهد بود. نويسندگان مقاله در اين مورد مثالي مي آورند و مي گويند البته درست است كه فقط يك «هملت» وجود دارد، اما حتي يك توده زباله هم به اين معني كه تالي آن را با همان ابعاد و وضع و تركيبات شيميايي نمي توان دقيقاً به وجود آورد منحصر به فرد تواند بود، بعلاوه تمام كلمات در هر اثر ادبي هنري، در ذات خود عام و كلي است نه جزئي. مجادله بين كلي و جزيي در ادبيات، از زماني كه ارسطو اعلام كرد شعر، كلي تر و بنابراين فلسفي تر از تاريخ است ادامه داشته است. همچنين از وقتي يكي از اديبان اظهار كرد كه شاعر نبايد رگه هاي گلبرگ هاي لاله را بشمارد، رمانتيك ها و متجددترين منتقدان هرگز از تأكيد بر خاص بودن شعر، بافت آن و واقعي و ملموس بودنش خسته نمي شوند.
نتيجه آن كه شخص بايد بداند هر اثر ادبي، هم عام و كلي است و هم خاص يا شايد بهتر است گفته شود كه هم خاص و فردي است و هم عمومي و كلي.
فرديت را مي توان از خصوصيت كامل و يكتايي تميز داد. هر اثر ادبي نيز مثل هر انسان، خصوصيات فردي خود را داراست اما در صفات مشترك هم با ديگر آثار هنر سهيم است؛ همان گونه كه هر بشري وجوه مشتركي با جهان بشري دارد و نيز با همه افراد همجنس، هموطن، هم طبقه و هم حرفه خويش.
به اين ترتيب مي توانيم در زمينه آثار هنري، براي همه درامها، همه ادبيات و همه آثار هنر كليتي قائل شويم. نقد ادبي و تاريخ ادبي هر دو مي كوشند فرديت اثر ادبي يا صاحب اثر يا يك دوره از ادبيات يا ادبيات يك ملت را مشخص كنند؛ اما اين گونه مشخص كردن، فقط با اصطلاحات كلي و براساس يك نظريه ادبي انجام پذير است. امروزه نظريه ادبي يعني مجموعه مبادي روش ها، كليد مهمي براي مطالعات ادبي است. البته چنين كمال مطلوبي از اهميت ادراك صميمانه و التذاذ (كه شرايط مقدماتي شناخت و درنتيجه تفكر ما درباره ادبيات است) نمي كاهد، اما اينها فقط شرايط مقدماتي است. بيان اين كه مطالعات ادبي فقط به خواندن آگاهانه آثار مدد مي رساند به منزله تصوري نادرست از هدف شناخت مدون و منظم است؛ هرچند احراز آن ممكن است براي پژوهنده ادبيات ضروري باشد. حتي اگر كلمه «خواندن» با چنان مفهوم وسيعي به كار رود كه دريافت و فهم انتقادي را نيز شامل گردد، خواندن آگاهانه براي فرهنگ فردي محض، نوعي كمال مطلوب است. خواندن به اين صورت، فوق العاده دلپذير است و نيز به عنوان پايه فرهنگ بسيار گسترده ادبي به كار مي آيد. معهذا ممكن نيست جانشين مفهوم پژوهش ادبي گردد كه به منزله سنتي مافوق فردي و مجموعه اي از معرفت روزافزون و بصيرت و داوري به شمار مي آيد.
فصل دوم كتاب كه در واقع ادامه فصل اول است، عنوان «ماهيت ادبيات» را بر پيشاني دارد. دراين فصل، براي به دست دادن تعريفي از ادبيات، نظريه هاي گوناگون درقالب كلي شان هدف ارزيابي اجمالي قرار گرفته و ادامه بحث به مسئله زبان در ادبيات كشانده شده است.
نويسندگان مقاله معتقدند ساده ترين راه حل مشكلي به نام تعريف ادبيات، تشخيص استفاده خاصي است كه ادبيات از زبان انجام مي دهد چرا كه زبان ماده اوليه ادبيات است، همان گونه كه سنگ يا برنز در مجسمه سازي و رنگ در نقاشي و يا اصوات در موسيقي به كار مي رود. اما شخص بايد درك كند كه زبان فقط يك ماده بي جان مثل سنگ نيست، بلكه خود، مخلوق انسان است و از اين رو از ميراث فرهنگي- قومي متكلم به يك زبان، بارور و برخوردار است. به دنبال تبيين اين تئوري ها، به مسئله دشوار تمايزهاي عمده اي كه بين زبان ادبي، زبان روزمره و زبان علمي وجود دارد مي رسيم.
فرق بين زبان ادبي با زبان علمي و زبان روزمره در چيست؟
مقاله «ماهيت ادبيات» مي گويد زبان ادبي از دلالت محض بسيار دور است. جنبه بياني مخصوص به خود را دارد. لحن و شيوه بيان گوينده يا نويسنده را مي رساند و فقط آنچه را به ظاهر عبارت مي گويد بيان و اظهار نمي كند. همچنين درصدد است كه در طرز فكر خواننده نفوذ كند و او را متقاعد و سرانجام دگرگون سازد. تفاوت مهم ديگري هم بين زبان ادبي و زبان علمي وجود دارد. در اولي خود نشانه يا دال، يعني نمود وكيفيت صورتي كلمه، مورد توجه خاص است و انواع فنون ادبي نظير وزن شعر، تكرار اصوات يا هجي ها در كلمات و طرز تركيب اصوات بايد توجه را به الفاظ جلب كند.
اين تفاوتهاي زبان ادبي با زبان علمي را ممكن است در درجات مختلف به وسيله آثار گوناگون هنر و ادبيات به جا آورد. مثلا طرز تركيب اصوات در يك داستان اهميتش كمتر از يك موضوع در برخي اشعار غنايي است كه ترجمه بليغ آنها غيرممكن است. عنصر بيان در يك داستان عيني (كه ممكن است طرز فكر نويسنده را تغيير شكل دهد و تقريباً آن را پنهان دارد) خيلي كمتر از آن است كه در يك اثر غنايي از نوع حديث نفس ديده مي شود. عنصر عملي كه در شعر محض كم رنگ است، امكان دارد در داستاني با هدف خاص يا در يك شعر هجوآميز يا تعليمي زياد باشد. علاوه بر اين، درجه عقلاني شدن زبان ممكن است به طور قابل ملاحظه اي تغيير كند. اشعار فلسفي و تعليمي و داستانهايي كه مسئله اي را در بردارد، حداقل گاه گاه به نحوه استعمال علمي زبان نزديك مي شود. بعلاوه در بررسي آثار ادبي و هنري ملموس و واقعي، هر چه كيفيات در هم آميخته مذكور نمايان باشد، تشخيص ميان كاربرد ادبي و علمي زبان، روشنتر به نظر مي رسد. روي هم رفته، زبان ادبي به صورت بسيار عميق تري تحت تأثير ساختمان تاريخي زبان است و بردلالت نشانه هاي لفظي تأكيد خاص مي كند و جنبه بياني و عملي مخصوص دارد كه زبان علمي تا آن جا كه ممكن است كمتر به آن مي پردازد.
تا اين جا يك تصوير كلي از فرقهايي كه بين زبان ادبي و زبان علمي وجود دارد به دست آورده ايم. درباره فرق زبان ادبي و زبان روزمره، مؤلفان معتقدند كه: تمايز قائل شدن بين آنها بسي دشوار است، چرا كه از زبان روزمره يك تصور واحد نمي توان داشت، و استدلال مي كنند كه: زبان روزمره از تنوع وسيعي برخوردار است، نظير زبان گفتار، زبان تجاري، زبان اداري، و زبان محاوره.
زبان روزمره وظيفه بياني خاص خود را دارد. گرچه در حالتهاي مختلف با هم فرقهايي دارند. زبان روزمره پر از كاربردهاي خلاف قاعده و بالمال صورت تغيير يافته اي از زبان تاريخي است. هر چند مواردي پيش مي آيد كه هدفش تقريبا دقتي در حد توصيف علمي است. در زبان روزمره فقط گاه گاهي به ظاهر الفاظ توجه مي شود. با اين حال چنين توجهي روي مي دهد. مثلا در نمودار صوتي اسمها، عملها يا در جناسهاي لفظي. بي گمان زبان روزمره غالبا متوجه حصول نتيجه و تأثير در كردار و رفتار مخاطب است. اما محدود داشتن آن صرفاً به انتقال مطلب، خطاست. ساعتها سخن گفتن يك كودك در حالي كه شنونده اي ندارد و پر حرفي تقريباً بي معني يك تن بالغ در جمع، نشان مي دهد موارد بسياري هست كه زبان كاملاً و يا در درجه اول وسيله انتقال مطلب نيست. به اين ترتيب، قبل از هر چيز بايد از نظر كميت ميان موارد استعمال گوناگون زبان روزمره با زبان ادبي تفاوت قائل شد. در زبان ادبي، منابع زبان بسيار آگاهانه تر و منطقي تر هدف استفاده واقع مي شود. در اثر يك شاعر درون گرا، ما تصويري از شخصيتي داريم كه بسيار متناسب تر و از هر جهت نافذتر از تصوير كساني است كه آنان را در جريانات روزانه مي بينيم. در برخي از انواع شعر، از ايهام و تغيير معني كلمات به قرينه، و حتي از روابط نامعقول مقولات دستوري نظير جنس و زمان فعل كاملا آگاهانه استفاده مي شود. زبان شعر به منابع موجود در زبان روزمره سروسامان و استحكام مي بخشد. حتي گاهي براي آن كه ما را به تأمل و دقت وادار كند، سلطه خود را بر آنها تحميل مي نمايد. يك نويسنده درمي يابد كه بسياري از اين منابع زبان كه تشكيل يافته و به كار رفته است، حاصل كار و كوشش خاموش و گمنام نسلهاست. هر اثر هنري، نظم و سامان و وحدتي در مواد خود برقرار مي كند. اين وحدت گاهي خيلي سست مي نمايد. مثلا در بسياري طرحهاي مقدماتي و داستانهاي ماجراجويي، اما در برخي شعرها آنچنان بافت درهم پيچيده اي دارد كه تغيير يك كلمه يا تغيير جاي آن بدون صدمه به تاثير كلي آن شعرها امكان ندارد.
انطباق اين نظريه ها بر آثار داستاني گوناگون، فصل دوم كتاب را تشكيل مي دهد و ادامه آن از منظري ديگر در فصل سوم پي گرفته مي شود.
وظيفه ادبيات چيست؟ بديهي است كه هر چيز وقتي، مؤثرتر و عاقلانه تر هدف استفاده قرار مي گيرد كه براي آنچه كه ساخته شده يا اصولا براي آن منظور به وجود آمده به كار رود.
در بحث از اثر ادبي در اين ارتباط، مي توان گفت كه در هر اثر ادبي ممكن است بسيار چيزها باشد كه در اداي وظيفه ادبي لازم ننمايد، ولو آن كه از جهات ديگر جالب توجه و پذيرفتني باشد. آيا واقعاً مفاهيم ماهيت ادبيات و وظيفه ادبيات در جريان تاريخ دگرگون شده است؟ آيا اين كه وظيفه هنر را در آن واحد، با صفات «شيرين و مطبوع» «لذت بخش» و «مفيد» مشخص كنيم درست است؟
در سومين مقاله كتاب هدف بحث، جواب اين سؤال اين طور داده شده است كه بديهي است همه آثار هنري براي استفاده كنندگان خاص خود، لذت بخش و مفيد باشد، زيرا آن چه هنر بيان مي كند برتر از خيالات و تفكراتي است كه آنان در سر مي پرورند. مهارت هنرمند در بيان خيالات و انديشه هايي شبيه به آنچه آنها در ضمير خود دارند، و نيز فراغي كه به سبب اين طرز بيان احساس مي كنند، به آنان لذت مي بخشد. وقتي يك اثر ادبي در كار خود موفق است كه دو جنبه لذت و مفيد بودن نه فقط با يكديگر همزيستي داشته، بلكه در سرتاسر آن درهم آميخته باشند.
البته اين نكته را بايد به خاطر داشته باشيم كه لذت حاصل از ادبيات، لذتي نيست كه از بين مجموعه اي از لذتها مرجح شمرده شده باشد، بلكه لذتي است برتر كه به سبب فعاليتي از نوع برتر (يعني انديشه و تفكري غيراكتسابي) به وجود آمده است. همچنين مفيد بودن ادبيات (يعني جدي بودن و آموزنده بودن آن)، جدي بودني لذت بخش است نه جدي بودن از نوع وظيفه اي كه بايد ادا شود.
در ادامه اين مطلب، با گرايشهاي گوناگون درباره فايده شعر، جدي بودن آن و اين كه ماهيت آن بر «نوعيت» استوار است يا «خصوصيت» آشنا مي شويم.
يك گرايش معاصر، فايده شعر و جدي بودن آن را در اين مي داند كه شعر، ناشر معرفت و آگاهي است، يعني نوعي از معرفت. گويا ارسطو نيز در سخن مشهور خود چيزي نظير نظر اين گرايش را قبلا گفته بود، آنجا كه در كتاب بوطيقاي خود مي گويد: شعر از تاريخ فلسفي تر و عالي تر است، زيرا تاريخ مربوط است به آنچه اتفاق افتاده، و شعر مربوط است به آنچه ممكن بود اتفاق بيفتد.
در واقع ادبيات آگاهي از آن خصوصياتي است كه علم و فلسفه به آنها نمي پردازد. همچنين بين دو جنبه «نوعيت» در ادبيات و يا «خصوصيت» آن، نظريه ادبي و دفاعيات ادبي ممكن است بر يكي از اين دو تاكيد كند، زيرا مي توان گفت كه ادبيات از تاريخ و شرح حال نويسي كلي تر ولي از روان شناسي و جامعه شناسي اختصاصي تر است. اما تاكيد بر تغيير و جابجايي دو حالت مذكور فقط در اصول نظري نيست. عملا در آثار ادبي، حد خاص كليت و عموميت و خصوصيت، از اثري تا به اثري و از دوره اي تا به دوره ديگر تغيير مي كند.
نظريه هاي ديگري نيز درباره وظيفه ادبيات وجود دارد. به عنوان مثال عده اي مي گويند: ارزشي معرفتي در درام و در داستان موجود است كه به نظر مي رسد جنبه روان شناختي دارد. به اين معني كه داستان نويسان بيش از روان شناسان مي توانند شما را از طبيعت آدمي آگاه كنند. يكي از نويسندگان بزرگ، آثار داستايوسكي، شكسپير و بالزاك را به عنوان منابع پايان ناپذيري دراين زمينه معرفي مي كند.
نويسنده كتاب «جنبه هاي رمان» مي گويد: بسيار معدودند اشخاصي كه ما از حالات نفساني و انگيزه هاي آنان آگاهي داريم. او (ادوارد مورگان فورستر) اين شناخت را خدمت بزرگ رمان مي شمرد چون از احوال دروني اشخاص واقعه پرده برمي گيرد. از قرار معلوم، انواع حالات نفساني كه فورستر به قهرمانان آثار يادشده نسبت مي دهد، از درون نگري هشيارانه خود او سرچشمه مي گيرد.
يكي ديگر از مباحث مطرح شده در مقاله «وظيفه ادبيات» مندرج در كتاب «چشم اندازي از هنر و ادبيات»، مسئله تبليغ در هنر و ادبيات است.
بديهي است كه از ميان نظريه هاي مبني بر اين كه هنر كشف حقيقت است يا تأملي در آن، ما بايد براي اين نظريه كه هنر- بخصوص ادبيات- نوعي تبليغ است امتياز قائل شويم، يعني اين نظريه كه نويسنده كاشف حقيقت نيست بلكه عرضه دارنده حقيقت به صورتي متقاعد كننده است. نويسندگان مقاله ضمن اشاره به استنباط نادرستي كه درباره تبليغ در هنر و ادبيات وجود دارد، معتقدند اگر ما مفهوم كلمه تبليغ را چنان بسط دهيم كه به معني «كوشش» (خواه آگاهانه يا ناآگاه براي نفوذ در خوانندگان به منظور شركت دادن آنها با خود در طرز نگرش به زندگي) باشد، آنگاه در اين مناقشه، اين نظر موجه مي نمايد كه همه هنرمندان و نويسندگان، دعوتگر و مبلغند و يا بايد باشند و در واقع بهتر است اينطور گفته شود كه همه هنرمندان صميمي و مسئول، اخلاقاً موظفند دعوتگر و مبلغ باشند.
منتقد ديگري، نظير اين نظريه را به اين صورت بيان كرده كه: هنرمند ادبي يك مبلغ غيرمسئول است. اين منتقد كه نامش مونتگمري بلجين Montgomer Belgion» است اضافه مي كند كه: هر نويسنده اي نظريه يا فرضيه اي را درباره حيات اختيار مي كند. تأثير نوشته وي همواره در اين است كه خواننده را به قبول آن نظريه يا فرضيه اقناع كند. اينگونه اقناع هميشه غيرمستقيم است. يعني خواننده به معتقد شدن به چيزي سوق داده مي شود.
در اين صورت، آيا ادبيات ما را از طغيان عواطف مي رهاند؟ يا برعكس، آنها را برمي انگيزد؟ آيا بعضي از آثار ادبي اغواگر هستند و برخي تزكيه كننده؟ و يا اين كه ما بايد بين گروه هاي خوانندگان و نحوه عكس العمل آنان تفاوت قائل شويم؟ آيا همه آثار هنري و ادبي بايد تزكيه كننده باشند؟
نويسندگان مقاله معتقدند كه اينها بايد تحت عنوان «ادبيات و روان شناسي» و «ادبيات و اجتماع» هدف بحث واقع شوند، و در پي آن چهارمين بخش از سلسله مقالات خود را تحت عنوان «نظريه ادبي، نقد و تاريخ ادبي» ارائه مي دهند.
از زمان پيدايش آثار ادبي تاكنون، همواره بين تبعات اين آثار (يعني نظريه ادبي، نقد ادبي و تاريخ ادبي) بحثهاي مختلفي وجود داشته است. تفسيرهاي گوناگوني از دوره هاي مختلف درباره اين نظريه ها ابراز شده و به نظر مي رسد كه هنوز هم به پايان نرسيده است. آيانظريه ادبي با نقد ادبي فرق دارد؟ در طول تاريخ ادبيات، چه كساني نظريه پرداز بوده اند؟ چه كساني منتقد؟ و چه كساني نويسنده تاريخ ادبيات؟ فرق اين اشكال گوناگون كار ادبي در چيست؟
در مقاله مذكور به بخشي از اين تمايزات اشاره شده و به دنبال آن، اظهارنظر جديدي از جانب مؤلفان به اين صورت ارائه شده كه اين تمايزات نسبتا واضح است و تا حدي زيادي پذيرفته شده، اما آنچه كمتر مرسوم است درك اين نكته است كه روشهايي كه به اين ترتيب معين شده ممكن نيست به طور مجزا و منفرد به كار برود. روشهاي مذكور چنان لازم و ملزوم يكديگر هستند كه نظريه ادبي را بدون نقد ادبي يا تاريخ ادبي، و نقد ادبي را بدون نظريه ادبي و تاريخ ادبي، و تاريخ ادبي را بدون نظريه و نظريه ادبي غيرقابل تصور مي كند.
بديهي است كه نظريه ادبي جز براساس مطالعه عين آثار ادبي، غيرقابل حصول است و به معيارها، مقولات و طرح هاي ادبي در خلأ نمي توان رسيد. اما از طرف ديگر هيچ نقد و يا تاريخ ادبي سلسله اي از پرسشها، نظامي از مفاهيم، مواردي از ارجاعات و برخي تعميم ها امكان پذير نيست. ما هميشه با تصوراتي قبلي چيزي را مي خوانيم و هميشه اين تصورات قبلي را پس از دريافت هاي بعدي از آثار ادبي، تغيير مي دهيم. اين شيوه اي ديالكتيكي است، يعني تعبيري متقابل از نظريه و عمل است.
در ادامه چهارمين مقاله كتاب، با نظريات كساني كه كوششهايي براي مجزاكردن تاريخ ادبي از نظريه ادبي و نقد ادبي داشته اند آشنا مي شويم.
در پنجمين مقاله كتاب هم، مفاهيم مختلف ادبيات كلي، ادبيات تطبيقي و ادبيات ملي هدف بررسي قرارمي گيرد. آيا ما بايد درتايخ ادبي، ادبيات را به عنوان چيزي كلي بررسي كنيم؟ يا بايد آثار ادبي موجود درجهان را با هم تطبيق كنيم؟ در اين صورت تكليف ادبيات ملي هر سرزمين چه مي شود؟ ادبياتي كه ويژگي هاي خاص خود را دارد و فقط در ارتباط با محيط خود و سرزمين خود قابل بررسي است؟
اين مفاهيم در مقاله مذكور تجزيه و تحليل مي شوند و به اين ترتيب خواننده با تقسيم بندي هايي دراين زمينه آشنا مي شود.
«هنر براي هنر» و «هنر براي انسان» عناوين مقالات دومين بخش كتاب هستند. درمقاله هنر براي هنر، نويسنده آن يعني «فورستر»، با تأكيد بر اين نكته كه اصطلاحاتي از قبيل هنر براي هنر و زيستن از براي هنر، ذهن او را مشوب و گمراه مي كند، تعريف تازه اي از اصطلاح هنر براي هنر ارائه مي دهد. اساس نظريه او در واقع با آنچه كه منظور اصلي اشاعه دهندگان اين جريان بود به كلي متفاوت است.
درآخرين مقاله كتاب، نويسنده آن يعني «با روزدان هم» Barrows Dunham ابتدا مثالي از اين نقاش مي آورد. يك نقاش در اثناي جنگ هاي اسپانيا و نيز قدرت روزافزون آلمان نازي كه منجر به جنگ دوم جهاني شد، به نويسنده مقاله گفته بود: من نمي توانم در سياست شركت كنم. زيرا من يك نقاشم و تصور مي كنم همين كافي است اگر بتوانم چند گل را از دستبرد حوادث حفظ كنم و به دست آيندگان بسپارم.
«دان هم» مي گويد: در آن زمان، كشور ما در حال از دست رفتن بود و سايه درازي كه بر روي آن افتاده بود تيره تر مي شد. دراين شرايط، چنين به نظر مي رسيد كه يك نقاش يا هنرمند مي توانست كاري بهتر از جمع آوري گل و كشيدن آن انجام دهد. زيرا دفاعي موفقيت آميز از جمهوري، ممكن بود جان ميليون ها تن را كه از آن موقع تاكنون مرده اند نجات دهد و از رنج ميليون ها افراد ديگر بكاهد و از اسارت ملتها جلوگيري كند. «دان هم» مي افزايد: اين پندار كه همه اين چيزها سياست است وهنر با آن سر و كاري ندارد، مسلم شمردن اين تصور است كه هنر به جهان بشري نمي پردازد. چه كسي مي توانست از چنين خيالات باطلي سود ببرد؟ مسلماً دوست نقاش من بهره اي از آن نمي برد، زيرا وي با ناديده گرفتن استقلال كشورش، مقصدي عالي يعني آزادي را (با همه حاصلخيزي و بارآوري دامنه داري كه چنين مايه و موضوعي مي تواند به هنر ارزاني دارد) ناديده مي گرفت.
هيچ نوع تلقيني، زيركانه تر و درعين حال مخرب تر از آن نيست كه داستان نويسان، نمايشنامه نويسان و كلاً نويسندگان و هنرمندان را متقاعد كند كه كار حقيقي آنها در زمينه ديگري است. وقتي مايه هاي اجتماعي از سوي كساني كه مي توانند با شورانگيز ترين حالت ها با آن برخورد كنند كنار نهاده شود، هنرمندان كم مايه اي باقي مي مانند كه بايد از آنها واهمه داشت.
نويسنده مقاله با بسط اين نظريه در مقاله خود، درباره آنها كه هميشه عليه آثاري كه با وجود هر فريب و اغواگري، همچنان در نوشته هاي خود به دفاع از اميدهاي بشري ادامه مي دهند مي نويسد: گفتن اين كه اين گونه آثار «تبليغ» است نه هنر، مانند آن است كه گفته شود آفريننده آنها يا اطلاعي از فن خود ندارد و يا اين كه آن را قرباني مقاصدي ماوراي توانايي مشروع خود كرده است.
در اين صورت، آيا رمان خوانندگان خود، نمايشنامه تماشاگرانش، نقاشي بينندگانش را براي هميشه از دست نخواهد داد؟ عصاره حرف هاي نويسنده را مي توان به اين صورت ارائه داد: آن عقيده و انديشه باطلي كه موجب به وجود آمدن اين حالات مي شود، هيچ گاه اشاره نمي كند كه هدف واقعي حملات او، افكار اجتماعي محتواي اثر است، بلكه همواره نوك تيز حمله خود را متوجه خود اثر و شكل آن مي كند تا به آن وسيله از ارزش هاي مستتر در محتواي اثر بكاهد.
هنرمندان، سرشار از سخن اند و وقتي به طور كامل انسانيت خود را بازيافته باشند، انسانيت نيز سرانجام هنر آنان را بازخواهد يافت.

 



شيخ بهايي دانشمند، مخترع، اديب

قاسم آخته
¤شرح حال
بهاءالدين محمدعاملي، معروف به «شيخ بهايي» در سال 953هـ.ق در بعلبك لبنان (جبل عامل شام) به دنيا آمد. از كودكي عطش فراوان در دانش اندوزي داشت به طوري كه اين ميل سرشار او را به سرزمين دانش و فرهنگ يعني ايران زمين كشاند و در سن 7سالگي همراه پدرش به ايران آمد. بهايي در ايران به معروفترين چهره از حلقه دانشمندان دوران صفويه تبديل شد. شيخ در روزهاي نخست كوچ به ايران به قزوين رفت و چون اين شهر را يك مركز فرهنگي و محل گردآمدن دانشمندان شيعه ديد در آنجا اقامت گزيد و از كلاس درس دانشمندان بنام آن شهر و همچنين نزد پدرش به كسب دانش پرداخت. يكي از ويژگي هاي برجسته شخصيت و اخلاق بهايي اين بود كه از تظاهر كردن به چيزي و يا فخرفروشي و كبر و غرور كاذب نفرت داشت. همين ويژگي اخلاقي به علاوه نبوغ علمي و هنرذاتي، مهمترين عامل شهرت و محبوبيت شيخ بهايي شده و نام او را در زمره دانشمندان بزرگ ايران دوره صفوي در پوشش يك دانشمند بزرگ و عاري از هرگونه غل و غش و شهرت كاذب به ثبت رسانده است. اين پيشينه شفاف و پاك موجب شده تقريباً تمامي پژوهشگران و انديشمندان شرق شناسان مشهور شيخ را از نوادر روزگار و از دانشمندان بزرگ ايران در سده دهم و يازدهم هجري بدانند.
¤ هنر و نوآوري
تربيت شاگردان بزرگ همانند صدرالمتاالهين شيرازي (ملاصدرا) كه خود در قله فلسفه و حكمت الهي شرق ايستاده ملاحسن حنيفي كاشاني و چند چهره برجسته ديگر هنر شيخ بهايي بود اما آن چيزي كه شيخ را شهرت عالمگير داده اختراع بزرگ و منحصر به فرد او در اصفهان است. اختراع حمامي كه حرارت و گرماي خزانه بزرگ آن تنها با يك شمع تأمين مي شد. اين دانشمند نابغه با اين اختراع تا به امروز موجب حيرت و شگفتي همگان شده بود و راز سر به مهر اين ابتكار تاريخي همچنان بر مردم پنهان بوده تا اينكه هم اكنون با پژوهشهاي پي درپي پس از گذشت 300سال از تاريخ ساخت حمام راز گرم نگه داشتن اين حمام با يك شمع فاش شد. شاگردان شيخ همانند خودش هر كدام در فلسفه، حكمت الهي فقه و اصول، رياضي و نجوم سرآمد دوران بودند مثل ستاره اي در آسمان دانش ايران و اسلام درخشيده اند و مايه مباهات ايرانيان و مسلمانان جهان هستند.
بهايي افزون بر 80اثر و مقاله علمي در دانش هاي گوناگون دارد و اين خود دليلي بارز بر مقام علمي اوست. از جمله مهمترين آثار او: جامع عباسي و كتاب معروف «كشكول» كه مجموعه اي از طنز ادبي پندآموز است. كشكول شيخ حكايت از توانايي فوق العاده و احاطه وي بر ادبيات ايران و مسائل اجتماعي و اخلاقي زمان خودش است. به علاوه مطالب و پندهاي كشكول براي همه زمانها آموزنده و راهگشا است. آثار ديگر شيخ عبارتند از: «بحرالحساب»، «مفتاح الفلاح ولاربعين»، «شرع القلاف»، «اسرالبلاغه و الوجيزه»
¤نبوغ ادبي
شيخ بهايي علاوه بر آثار علمي، طبع شعري بسيار بالايي داشت. «غزلها» «رباعيات» و مثنوي هاي معروف «نان و حلوا» و «شير و شكر» در زمره سروده هاي برجسته ادبي اوست با اين وصف شهرت عمده او در شعر به واسطه سرودن «مخمس» (پنج تايي) است، كه به عنوان سروده هاي معروف او زبانزد اهل ادب و دوستداران شعر عرفان ايران است.
¤نمونه شعر
تا كي به تمناي وصال تو يگانه
اشكم شود از هرمژه چون سيل روانه
خواهد به سرآيد شب هجران تو يا نه
اي تيرغمت را دل عشاق نشانه
جمعي به تو مشغول و تو غايب زميانه
بلبل به چمن زان گل رخسا، نشان ديد
پروانه در آتش شد و اسرار عيان ديد
عارف صفت روي تو در پير و جوان ديد
يعني همه جا عكس رخ يار توان ديد
ديوانه منم من كه روم خانه به خانه
¤درگذشت
عمر مفيد علمي شيخ در اصفهان و در دوران شاه عباس يكم صفوي (996-1035هـ.ق) سپري شد. در سال 1010 هـ.ق كه شاه عباس فاصله اصفهان تا مشهد را پياده پيموده همراه او بود، به همين علت پس از عمري كوشش در راه دانش آموختن و پرورش شاگردان وقتي كه در سال 1031 هـ.ق در سن 87 سالگي چهره در نقاب خاك كشيد، مريدان شيخ او را با شكوه و عزت تمام آن گونه كه شايسته نام و مقام علمي و عرفاني و ادبي او بود، پيكرش را به مشهد انتقال دادند و در صحن مطهر رضوي در جوار امام هشتم شيعيان به خاك سپردند. محبوبيت شيخ نزد حكومت وقت و مردم موجب شد يكي از رواقهاي مهم رضوي را با نام «بست شيخ بهايي» بنامند.

 



شعر

بگذار تا از ياد برود!
سارا تيسدل
بگذار تا از ياد برود !
به سان گلي كه از ياد ها رفته است!
از ياد رفته به سان يك آتش
كه آوائي طلائي داشت !
بگذار براي هميشه و هميشه از يادها رفته باشد!
زمان دوست مهرباني است ؛ همه مان را پير و فرتوت خواهد ساخت!
و اگر كسي از تو پرسيد ؛
بگو ! كه از ياد رفته است!
سال ها و از سال ها ي دور !
به سان يك گل ؛ همانند يك آتش
و شايد چونان نردباني خاموش در برفي مانده و از ياد رفته!
ترجمه : توفيق وحيدي آذر

 



نگرش فردوسي به جهان طبيعت
به يزدان گراي به يزدان پناه

مسلم دارايي
فردوسي عقيده دارد كه خالق منان انسان را از ذره اي ناچيز آفريد:
از آغاز بايد كه داني درست
سرمايه گوهران از نخست
كه يزدان زناچيز چيز آفريد
بدان تا توانايي آرد پديد
و اين ابيات همان آيات 5 و 6 سوره الطارق را به خاطر آدمي مي آورد.
ستايش خداوند در شاهنامه شيوه اي است حكيمانه و نه عاميانه:
جهان را فزايش ز جفت آفريد
كه از يك فزوني نيايد پديد
زچرخ بلند اندر آمد سخن
سراسر همين است گيتي زبن
حكيم توس بر اين باور است كه همه چيز را بايد از خدا خواست و همين رويكرد انسان را از ديگران بي نياز و به خدا نيازمند مي سازد:
به يزدان گراي و به يزدان پناه
به اندازه زو هر چه بايد بخواه
جز او را مخوان كردگار سپهر
فروزنده ماه و ناهيد و مهر
به چيز كسان كس ميازيد دست
هر آنكس كه او هست يزدان پرست
فردوسي مانند ديگر شاعران و حكيمان بزرگ، غرور و تكبر را سر طغيان بشر در مقابل آفريدگار مي داند:
مني چون بپيوست با كردگار
شكست اندر آورد وبرگشت كار
چه گفت آن سخنگوي با فر و هوش
چو خسرو شوي بندگي را بكوش
به يزدان هر آن كس كه شد ناسپاس
به دلش آندر آيد ز هر سو هراس
در بينش حكيم توس خداوند مظهر محبت و رحمت است اما رحمت خداوند فقط شامل انسان هاي عادل، پارسا، و فرزانه مي شود:
زبنده نخواهد جز از راستي
نجويد به داد اندرون كاستي
فردوسي دين را با دانش مي خواهد زيرا كه عقيده دارد عقايد ديني اگر بر اساس توحيد نباشد و بدون دانش و علم در ذهن جاي گيرد به تدريج به خرافه هايي شگفت تبديل مي شود.
حكيم توس يكي از ويژگي هاي انسان خداپرست را (نيك نگريستن) به پديده هاي طبيعت مي داند و اين نيك نگريستن در معناي درست آن تحقيق و پژوهش است. انسان خداپرست همه پديده هاي طبعيت را عجيب و شگفت مي بيند، اما شگفت انگيزتر از هر پديده جان و تن خود آدم است. انسان قبل از هر چيز بايد به خود بنگرد. خويشتن را بشناسد زيرا كه اين (خودشناسي) سرآغاز ورود به دنياهاي شگفت ديگري است:
كه جان شگفت است و تن هم شگفت
نخست از خود اندازه بايد گرفت
در شاهنامه از ديگر فوايد دينداري مهرورزي است. محبت به انسان هاي ديگر است و پرهيز از هرگونه خشونت:
جهاندار و بر داوران داور است
از انديشه هر كس برتر است
مكان و زمان آفريد و سپهر
بياراست جان و دل ما به مهر
در شاهنامه از ديگر فوايد دينداري بي نيازي و گريز از كشتار و تاراج است:
به تاراج و كشتن نياريم دست
كه ما بي نيازيم و يزدان پرست
گرايش به دين در واقع گرايش به انسان دوستي و نيك خواهي است.
از ديدگاه فردوسي كسي كه يزدان را نمي شناسد در واقع نيكي را نمي شناسد:
به زيدان پناه و به يزدان گراي
كه اويست بر نيكوي رهنماي
حكيم توس انساني را كه به وجود خداي يكتا اقرار ندارد شايسته همنشيني نمي داند، زيرا كه او با مهر و محبت خو نگرفته و اخلاق و رفتار انساني ندارد:
نشايد خور و خواب و با او نشست
كه خستو نباشد به يزدان كه هست
دلش كور باشد، سرش بي خرد
خردمندش از مردمان نشمرد
در حالي كه حكيم توس دينداري و خداشناسي را بزرگ ترين امتياز انساني مي نامد، نفرت خويش را از مردمان لاف زن كه در ظاهر خود را (ديندار) و (خداترس) معرفي مي كنند اما مردماني فريبكارند، پنهان نداشته است:
هر آن كس كه او پيشه گيرد دروغ
ستمكاره اي خوانمش بي فروغ
هر آن كس كه راند سخن از گزاف
بود بر سر انجمن مرد لاف
به گاهي كه تنها بود در نهفت
پشيمان شود زان سخن ها كه گفت
هم اندر زمان چو گشايد سخن
به پيش آرد آن لاف هاي كهن

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14