(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 19 تیر 1391 - شماره 20251

سوريه در برابر توطئه هاي جهاني
دربار سعودي زير ذره بين كاخ سفيد


سوريه در برابر توطئه هاي جهاني

نويسنده: حميد حلمي زاده
تنظيم و ترجمه: محمد معرفي
اشاره:
اوضاع كنوني سوريه درحال حاضر به كلاف سردرگمي تبديل شده است كه به سادگي حل آن ميسر به نظر نمي رسد. درخواست مسالمت آميز اصلاحات از سوي مردم كه همانند بسياري از كشورهاي جهان عرب در اين كشور آغاز شد، طي يكسال و نيم گذشته با دخالت آمريكا، جهان غرب و ارتجاع عرب نه تنها از مسير اصلي خود منحرف گرديد، بلكه آن را به ورطه هولناكي برده است كه رهايي از آن سال ها به طول خواهد انجاميد.
نويسنده مقاله كه خود سال ها در سوريه زندگي كرده است و به زواياي مختلف اين بحران اشراف دارد، با دغدغه خاصي وقايع آن را دنبال مي كند و براين باور است كه ايستادگي و مقاومت مردم در نهايت پاسخ خواهد داد و اين كشور از بحران پيش رو سربلند بيرون خواهد آمد.
به عقيده نويسنده مقاله جهان حق و باطل رويارويي خود را آغاز كرده است و اكنون سوريه به صحنه اي براي مبارزه خير و شر تبديل شده است كه در يك طرف آن مقاومت در برابر نظام نوين جهاني و گستاخي صهيونيسم و دنباله روي ارتجاع عرب قرار گرفته و در طرف ديگر، تزريق دلارهاي نفتي، سرازير شدن سلاح هاي گوناگون و قتل عام مردم بيگناه قرار گرفته است.
سرويس خارجي
هر روز كه مي گذرد ابعاد بيشتري از توطئه آمريكايي، صهيونيستي و سعودي براي بغرنج كردن اوضاع سوريه و سوق دادن آن به جنگ داخلي مشخص مي شود.
با دقت در تحركات ضدسوري به طور واضح مي شود نتيجه گيري كرد كه سمت و سوي آن براي اجراي نقشه كامل غرب بر منطقه خاورميانه پيش مي رود، تا بدان وسيله سيطره آنها بر منابع نفت و گاز تكميل شود و اين موضوع وقتي قابل توجه مي شود كه اشغال افغانستان و عراق در سال هاي اخير توسط نيروهاي آمريكايي و ناتو را مدنظر و به عنوان بخشي از پازل بحران سوريه درنظر داشت. پرواضح است كه منافع برخي از كشورهاي منطقه مانند رژيم هاي آل سعود و آل ثاني و آنكارا در اين مورد به هم گره خورده است و باعث شده است كه اين كشورها از اعمال خشونت آميز و تروريستي در سوريه حمايت كنند.
رژيم هاي منطقه با تأمين مالي افراد مزدور و گروه هاي مسلح، تلاش مي كنند كه بحران جاري در سوريه را دامن زده و باعث شعله ورتر شدن آتش جنگ شوند. همچنانكه اين موضوع در كشتار جمعي شهروندان بيگناه سوري در مناطق «الحوله» در حمص و «القبير» در حماه در هفته هاي اخير رخ داد. اين كشتارها در حالي صورت گرفت كه اطلاعات موثقي از نقش اسرائيل به عنوان طراح عملياتي و جاسوسي براي اجراي جنايت ها وجود دارد.
رژيم صهيونيستي علاوه بر اين در تأمين سلاح و مهمات سبك و سنگين براي افراد سوري و غيرسوري كه تفكرات تكفيري و ضدمردمي دارند، نقش اصلي را تاكنون ايفا كرده است. قصد اين رژيم تقسيم سوريه به چندين منطقه مذهبي و نژادي است تا در نهايت نقش اين كشور به عنوان محور مقاومت براي مقابله با طرح هاي صهيونيستي، آمريكايي در خاورميانه از بين برود.
با وجود اينكه آمريكا تظاهر به عدم دخالت در حوادث داخلي سوريه مي كند، اما مركز بررسي هاي امنيتي «استرانفور» آمريكا در ماه مي سال2012 طي گزارشي عنوان كرد: «آمريكا تلاش مضاعفي را براي مسلح كردن مخالفان (رژيم سوريه) به سلاح هاي پيشرفته دنبال مي كند و در اين راستا موشك هاي ضدتانك و راكت اندازهاي پيشرفته را به افراد مسلح ارسال كرده است.
اين گزارش مي افزايد: «غيرممكن است باور كنيم كه ايالات متحده، تاكنون اقدام به اعزام مأموران اطلاعاتي براي اشراف بر عمليات تروريستي در داخل خاك سوريه نكرده است.»
همچنين اين مركز بر تأمين مالي عمليات مسلحانه در سوريه از سوي كشورهاي مرتجع عربي و نه از خزانه آمريكا تأكيد مي كند و معتقد است كه سلاح هاي مورد استفاده از قبل وارد خاك سوريه شده است و اين باور را تقويت مي كند كه موضوع مسلح كردن مخالفان حكومت سوريه از پيش طراحي و اجرا شده است. همچنين براي مسلمانان، اعراب و افكار عمومي جهان روشن شده است كه سوريه در حال حاضر با يك عمليات نظامي پيچيده و اطلاعاتي تروريستي گسترده مواجه است و طراحان توطئه به خاطر متضرر شدن منافع شان به دليل افزايش نقش محوري سوريه در محور مقاومت و ممانعت از نفوذ آنها در خاورميانه (از سال2000 و در زماني كه مقاومت اسلامي در جنوب لبنان به پيروزي رسيد) توطئه هاي خود را آغاز كردند.
در پايان سال 2011 نيز هنگامي كه اشغالگران آمريكايي بر اثر شكست استراتژيكي و لجستيكي براي سلطه بر مراكز تصميم گيري در عراق مجبور به خروج خفت بار شدند، توطئه ها عليه حكومت «بشاراسد» به عنوان كشور پيشتاز در «مقاومت عليه رژيم صهيونيستي» افزايش چشمگيري يافت.
به طور قطع و يقين آغاز جنبش بيداري اسلامي مهم ترين ضربه اي است كه استكبار غرب و صهيونيسم در خاورميانه با آن مواجه شده است. اين جنبش كه باعث سقوط بسياري از ديكتاتوري هاي مستبد دوست آمريكا و غرب در تونس، مصر، ليبي و... شد، همچنان ادامه دارد و بسياري ديگر از رژيم هاي مرتجع وابسته به غرب را هدف قرار داده است.
در اين راستا بسياري از رژيم هاي عربي كه مجري دستورات آمريكا و بي توجه به خواسته هاي ملت خود هستند، با وضعيت نامناسبي از لحاظ سياسي مواجه هستند.
با توجه به اين مسائل است كه مي بينيم ائتلاف عربي، صهيونيستي و سعودي بر ضد سوريه شكل گرفته و حمايت خود را از تروريست هاي القاعده و گروه هاي مسلح اعلام و كشت وكشتار هر روز ابعاد بيشتري پيدا مي كند تا از كشورهايي مانند سوريه، لبنان، عراق و ايران انتقام بگيرد.
در واقع تركيب اين كشورها (كه پادشاه اردن در سال 2006 و هنگامي كه مقاومت اسلامي بر اسرائيل پيروز شد، به عنوان «هلال شيعي» مطرح كرد) نشان مي دهد كه تا چه اندازه از سوي استكبار جهاني و مزدوران منطقه اي مورد حسد و كينه قرار دارند. همچنين شكست طرح آمريكايي خاورميانه بزرگ كه از سوي «كونداليزارايس» در سال 2005 مطرح شد، باعث گرديد كه آمريكا، متحدان غربي، عربستان، قطر و ترك ها به اتفاق طرح هاي ديگري را مدنظر قرار دهند كه ناامني در سوريه يكي از آنهاست. مسلما هدف آنها تغييرات در موزائيك سياسي منطقه به نفع غرب، آمريكا و ارتجاع است و در كنار آن تقويت امنيت اسرائيل و تامين منافع آن از طريق فروش سلاح به شدت دنبال مي شود.
آنچه كه امروز در سوريه، شمال لبنان و عراق مي گذرد، وجدان بيدار جهان را در مقابل جزئيات توطئه استكبار به صورت شفاف قرار مي دهد. هر چند كه دشمنان ملت سوريه از ارتكاب بدترين جنايات جنگي و اعمال غيرانساني وضداخلاقي براي تبديل منطقه به يك آتشفشان ابايي ندارند.
اما يقينا آشنايي ملت هاي مسلمان به ابعاد اين طرح هاي شيطاني، باعث خواهد شد كه در نهايت از دستيابي دشمنان به اهداف شوم شان جلوگيري شود.
همچنين به وضوح مشخص شده است كه استراتژي حمايت از تروريسم از سوي آمريكا، محلي از اعراب براي قوانين و معاهدات بين المللي وجود ندارد و فقط به اين موضوع زماني توجه مي شود كه منافع كاخ سفيد به خطر افتاده باشد. حتي در بيشتر مواقع براي پيشبرد اين هدف از واژه هاي زيبا و پنهان شدن در پشت موضوعاتي مانند حقوق بشر، دمكراسي و آزادي هاي مدني سود مي برد.
آمريكا چنين وانمود مي كند كه كبوتر صلح است و صلح و آرامش را درجهان دنبال مي كند اما اين موضع دوپهلو را به وضوخ در حوادث سوريه مشاهده مي كنيم كه چگونه از فرسنگ ها مسافت دور با زور و فشارهاي مضاعف مي خواهد اهداف خود را برخلاف خواست ملت ها ديكته كند.
سوريه؛ مقاومت در برابر توطئه ها
در انقلاب هايي كه بر مبناي عقيده آغاز مي شود، اخلاق نقش اصلي را در شناسايي هويت آنها و مبنايي براي تغيير و از بين بردن فساد و انحراف ايفا مي كند. اين موضوع به خوبي در انقلاب تونس، مصر، يمن، بحرين و شرق عربستان خود را نشان داده است، چرا كه هيچ گاه جهانيان اخباري از قتل و جرايم سازمان يافته و تهديد مردم در آن كشورها دريافت نكردند. اين موضوع باعث شد كه درستي گفتار بالا به اثبات برسد و عدالت خواهي انقلابيون دراين كشورها، حمايت جهانيان را براي دستيابي به خواسته هاي خود درپي داشته باشد.
اما آنچه كه اكنون در سوريه مي گذرد، اين موضوع را به اثبات مي رساند كه دخالت قدرت هاي بين المللي و طرف هاي منطقه اي براي استفاده از بحران داخلي آن كشور باعث شده است كه خواسته هاي مردم براي اصلاحات از مسير مسالمت آميز خود منحرف شود، به طوري كه نمي توان آن را به يك انقلاب مردمي تشبيه كرد.
در حقيقت يك تهاجم تروريستي بين المللي شكل گرفته است كه در وراي آن نابودي سوريه به عنوان هدف اصلي مدنظر قرار دارد، همچنانكه گروه هاي مسلح جنايتكار براي دستيابي به اهداف خود و بدنام كردن رژيم بشاراسد اقدام به قتل عام افراد بيگناه مي كنند.
اين موضوع به خوبي در مناطق «ريف حلب» و قبل از آن در «الحوله» (حمص) و «القبير» (حماء) و بسياري ديگر از نقاط كشور سوريه مشاهده شده است.
تا هنگامي كه رهبري اتاق هاي عمليات اين تروريسم سازمان يافته، در دوحه (قطر) و رياض (عربستان) متمركزشده باشد و تا زماني كه رژيم هاي آل سعود و آل ثاني با پول و تبليغات خود از آنچه كه به زعم آنها كمك به «انقلاب سوريه» است حمايت مي كنند، بايد مطمئن بود كه معيارهاي اخلاقي كه پيش از اين، سخن از آنها به ميان آمده است، دراين باره محلي از اعراب ندارد.
در چنين وضعيتي، كه مبنا، عقايد آل سعود و آل ثاني كه وهابيت افراطي، تكفير و سلفي گري است، قرار داده شده، نمي توان حركت مردم سوريه را انقلاب دانست، بلكه شرمطلق و نوعي از باطل است. به عبارت ديگر مي توان آن را نوعي برداشت از استراتژي صهيونيستي آمريكايي و كينه توزانه، بر عليه مسلمين و اعراب به شمار آورد كه در نظر دارد انتقام خود را از جبهه قدرتمند مقاومت و ايستادگي در خاورميانه (به خصوص درسوريه كه به عنوان پيشقراول آن به شمار مي رود) بستاند.
ايران و مسائل سوريه
دراين جا اگر گفته شود، ايران از همان ابتدا از سوريه و حكومت آن براي انجام اصلاحات حمايت كرده است، سخني به گزاف گفته نشده است، چرا كه جمهوري اسلامي از احتمال توطئه هاي بين المللي سخن گفته بود و جنايتكاراني كه تلاش داشتند تحت لواي انقلاب در سوريه از فرصت استفاده و اهداف خود را پيش ببرند را رسوا كرده است. خوشبختانه اين افشاگري ها ملامت و سرزنش ملت هاي اسير ديكتاتوري كشورهاي حوزه خليج فارس از حكام مستبد را دربرداشته است.
از سوي ديگر تاكيد طرف هاي بين المللي مانند روسيه، چين و عراق براين موضوع كه وضعيت سوريه، ارتباط تنگاتنگي با ديدگاه استراتژيك آمريكا، غرب- اسرائيل براي آينده نظام نوين جهاني دارد، نشان مي دهد كه در سوريه هدف حمايت از انقلاب نيست، بلكه دور كردن اين كشور از جايگاه اصلي آن در منطقه است.
مطرح كردن موضوع بركناري بشار اسد از قدرت نه تنها نتوانست از بحران در سوريه بكاهد، بلكه نشان داد كه دمشق تمام سعي و تلاش خود را بر ايجاد امنيت و حمايت از صلح در كشور متمركز كرده است. همچنانكه دولت سوريه بارها آمادگي خود براي گفت وگوي ملي با تكيه بر استقلال و احترام متقابل براي پايان دادن به بحران را اعلام كرده است.
دراين جاست كه مشخص مي شود كه اصرار گروه هاي مسلح مورد حمايت استكبار جهاني و ارتجاع عربي بر رد گفت وگوهاي صلح آميز و ادامه خونريزي شهروندان سوري با به كارگيري بدترين روش ها بي دليل نيست. همچنين درخواست مخالفان براي قرار گرفتن سوريه زيرنظر فصل هفتم سازمان ملل نشان مي دهد كه آنها نه تنها دغدغه انقلاب، اصلاحات و بهبود وضعيت معيشتي مردم را ندارند بلكه در پي چيز ديگري هستند.
دراين جاست كه موضع منطقي جمهوري اسلامي در مورد رد كناره گيري بشار اسد از قدرت به اثبات مي رسد و نشان مي دهد كه جهان استكبار در پي سرنگون كردن رژيم قانوني بشار اسد است و براي اثبات اين موضوع مي توان به اين دو دليل اشاره كرد.
1- رژيم حاكم بر سوريه به عنوان سردمدار مقاومت توانست طرح هاي غربي صهيونيستي را به شكست بكشاند. 2- نظام سرمايه داري جهاني در تلاش است تا با تسخير ژئوپلتيكي منطقه به منافع خود دست يابد و اين چيزي است كه ايران، روسيه، چين، عراق و فرزندان امت اسلامي با آن به مقابله برخاسته اند و با همه سعي و توان خود تلاش مي كنند آن را به شكست بكشانند.
دراين راستا است كه بايد موضوع تجاوز هوايي به سوريه و ساقط كردن يك فروند جنگنده تركيه را مدنظر قرار داد و نشان مي دهد آنچه برعليه دمشق در جريان است، از يك ادعاي معمولي فراتر است.
اين موضوع همچنان نشان مي دهد كه سوريه در آستانه جنگي تمام عيار با دشمنان خود قرار دارد و شايد منجر به جنگ جهاني شود، اگرچه عواقب خوبي درپي نخواهد داشت.
به هرصورت موضع ايران در برابر تحولات سوريه كاملا روشن و شفاف است و تهران بارها اعلام كرده است كه با سناريويي مشابه ليبي در اين كشور مخالف است و دراين راستا نيز آمادگي خود را براي شركت در كنفرانس ژنو در ششم ماه ژوئيه (در چارچوب طرح «كوفي عنان» فرستاده ويژه دبيركل سازمان ملل) اعلام كرده است.
اما با اين وجود به نظر مي رسد، بحران در سوريه از چارچوب منطقي خارج و فراتر رفته است. چرا كه تلاش هاي آمريكا، اروپا، اسرائيل، تركيه، عربستان و قطر باعث شده است كه اين كشور روز به روز در ورطه هولناكي كه برايش فراهم كردند فرو برود. اين موضوع مسلما در آينده باعث ناامني و بحران گسترده در خاورميانه خواهد شد و به ماجرايي بسيار خطرناك در تمام ابعاد تبديل و خطري براي صلح جهاني خواهد بود.
جمهوري اسلامي ايران نيز با درك اين موضوع با بركناري بشار اسد از رياست جمهوري سوريه مخالفت مي كند و با توطئه آمريكا، اعراب مرتجع و تركيه كه از عوامل اصلي در تشديد بحران در منطقه هستند به مقابله برخاسته است. اين كشورها به خوبي مي دانند كه تهران نقش موثري در خنثي كردن توطئه آنها در منطقه خاورميانه و جهان اسلام خواهد داشت.
متأسفانه در حال حاضر سناريوهاي مختلفي از سوي دشمنان در سوريه در حال طراحي و اجرا است، اين سناريوها كه طيف وسيعي از موضوعاتي مانند قتل عام مردم عادي، رواج شايعه، ايجاد رعب و وحشت، حمله نظامي و... را در برمي گيرد، نشان دهنده، عمق توطئه بين المللي براي آغاز جنگ در منطقه خاورميانه است.
درواقع هدف اصلي همان طور كه در سطرهاي قبلي به آن اشاره شد، خارج كردن سوريه از محور مقاومت و تبديل اين سرزمين به مكاني براي اجراي اوامر نظام سرمايه داري جهاني است با اين وجود ايران نمي تواند خطرات آينده در منطقه را ناديده بگيرد و به عنوان تماشاگر به حوادث نظاره كند.
جمهوري اسلامي ايران، امنيت در سوريه را امنيت خود مي داند و با حمايت از حكومت دمشق تمام تلاش هاي خود را در عرصه داخلي و بين المللي براي حل بحران جاري قرار داده است.
در اين راستا تنها چيزي كه براي حل بحران سوريه در حال حاضر وجود دارد، موضوع «فهم متقابل» است كه طرفين بايد به آن توجه داشته باشند. اصرار بر جنگ و خونريزي و غوطه ور كردن آن كشور در حمامي از خون، نه تنها راه حل نيست، بلكه عاملان آن نيز به جهنم خواهند رفت. از ديدگاه منطقه اي نيز بشار اسد، تاكنون به بسياري از ابتكارات بين المللي براي حل بحران در سوريه پاسخ داده و در موقعيت هاي مختلف نيز بر حفظ امنيت و استقرار در كشورش تأكيد كرده است. رئيس جمهور سوريه همچنان دشمنان را مسئول جنايت هاي كشورش دانسته و به صراحت، آمريكا، اسرائيل، عربستان و قطر را به عنوان جنايتكاراني كه ملت را هدف قرار گرفته اند معرفي كرده است.
همان طور كه تاريخ سياسي معاصر جهان نشان داده است، حمايت از ناامني در سوريه، منجر به تكرار سناريويي مشابه كوزوو و يا مدلي مانند ليبي خواهد شد.
حزب الله و سوريه لقمه آساني نيستند
بدون شك علاوه بر استكبار جهاني و صهيونيسم، كشورهاي مرتجع عربي مانند عربستان ضربه زدن به مقاومت و در رأس آن حزب الله مدنظر دارند و در اين مورد از هيچ تلاشي فروگذار نيستند، اين موضوع را «سعود الفيصل» وزير خارجه سعودي و برادر پادشاه عربستان در جريان استقبال از «سعد حريري» در رياض به طور علني عنوان كرد. در اين چارچوب است كه آل سعود، بحران آفريني و خونريزي در منطقه و به خصوص سوريه را دنبال مي كند. رژيم آل سعود در كنار رژيم آل ثاني با استفاده از تجربيات آمريكا در جريان اشغال عراق، اقدام به تزريق دلارهاي نفتي به گروه هاي تكفيري و شركت هاي مزدور مانند «بلك واتر» براي بحران آفريني در سوريه كرده است. اين موضوع نشان مي دهد كه تاچه حد حكام مرتجع عرب دچار انحطاط فكري و اخلاقي براي پيشبرد افراد منحط خود شده اند و در راستاي منافع استكبار بر ضد ملت هاي خاورميانه دست به كار شده اند.
«جرمي اسكاهيل» از نويسندگان برجسته ايالات متحده و از اعضاي بلك واتر در كتابي با عنوان «بلك واتر، خطرناك ترين سازمان مخفي جهان» كه در سال 2007 به چاپ رسيد در مورد تجربه اين سازمان در دوران اشغال عراق نكات جالبي را مطرح مي كند كه نشان مي دهد مزدوران آمريكايي تا چه حد فرمانبردار روساي خود در قتل عام مردم و بحران آفريني در جهان هستند.
اسكاهيل در مورد اعضاي بلك واتر مي نويسد: «آنها گروه هاي مرگ هستند كه در قالب مزدوري و بازيچه دست فرماندهان خود در آن طرف مرزها، اقدام به اجراي نقشه هاي از پيش طراحي شده مي كنند.» هر چند كه اين نويسنده به خوبي توانسته است، وضعيت ويژه اي از دخالت نيروهاي تروريسم بين المللي را در بحران هاي منطقه ارائه دهد، اما براي يادآوري بد نيست به كشتار 16 سپتامبر 2007 در ميدان «النسور» بغداد اشاره كرد كه طي آن مزدوران بلك واتر با تيراندازي ناگهاني باعث قتل عام 17 تن از عابران بي گناه شدند. آنچه كه امروز در سوريه مي گذرد، نيز جداي از اين جنايات نيست و وجدان بيدار جهانيان هر چند وقت شاهد يكي از اين جنايات سازمان يافته تروريست ها و گروه هاي مسلح در اين كشور است.
متأسفانه سياست خارجي ضداسلامي و انساني آل سعود كه بر تضعيف محور مقاومت به خصوص حزب الله و سوريه در خاورميانه مبتني است، بحران كنوني را بسيار پيچيده تر كرده است و آل سعود كه قيام هاي مردمي در عربستان و بحرين را به شدت سركوب مي كند، چگونه مي تواند مدعي حمايت از انقلاب مسالمت آميز مردم سوريه باشد؟!
 


دربار سعودي زير ذره بين كاخ سفيد

اشاره :
روابط آمريكا و عربستان به عنوان دو شريك تجاري و سياسي در منطقه همواره موردتوجه سردمداران دو كشور بوده است و مسئولان كاخ سفيد پس از انقلاب هاي منطقه و بيداري اسلامي، توجه خود را به هم پيمان استراتژيك خود در خاورميانه دوچندان كرده اند و با نگراني خاصي اوضاع و احوال آن را دنبال مي كنند.
پايگاه خبري «ويكي ليكس» اخيراً تلگراف هايي را منتشر كرد كه نشان دهنده توجه ويژه مسئولان آمريكا به چالش هاي انتقال قدرت در عربستان است.
تلگراف هاي آمريكا نشان مي دهد كه اين توجه از زمان ملك فهد آغاز شده و تا پس از روي كار آمدن عبدالله بن عبدالعزيز ادامه داشته است. به خصوص اينكه سن فرزندان عبدالعزيز آل سعود موسس نظام سعودي در عربستان بالا رفته و نسل جديد در مرحله آتي بي شك به قدرت خواهد رسيد و البته اين تحول نگراني آمريكا را به دنبال داشته است.

با ظهور اولين نشانه هاي بيماري ملك فهد، سفارت آمريكا در رياض توجهي ويژه به چگونگي انتقال قدرت در اين خاندان كرد. در زماني كه سفارت آمريكا در رياض در تلگرافي ابراز اطمينان بيشتري كرد كه روند انتقال قدرت از طريق دور كردن وليعهد عبدالله بن عبدالعزيز، پيچيدگي چنداني نخواهد داشت، تلگراف دومي از كنسولگري آمريكا در جده منتشر شد كه در آن آمده است كه اعضاي خاندان حاكم تلاش كردند كه ملك فهد را از كناره گيري از قدرت به سود وليعهد خود عبدالله به دليل بيماري در سال1998 منصرف كنند.
اين تلگراف به نقل از يكي از خبرنگاران سعودي و مسئول بلندپايه بازنشسته نقل مي كند كه بعد از آنكه شاه پس از سكته مغزي قدرت را تسليم وليعهد كرد، برادران سديري ملك فهد و منسوبان ابراهيمي او بودند كه شاه را به كنار نرفتن متقاعد كردند.
طبق گفته اين خبرنگار سعودي، فهد تلاش كرد كه از قدرت كناره گيري كند اما اطرافيان او كوشيدند كه چنين چيزي رخ ندهد درحالي كه تلگراف مذكور به نقل از برخي ناظران سعودي اعلام كرد كه برخي وابستگان جريان ملك فهد نقش اصلي در سياستگذاري دارند كه وليعهد تأييد آن را برعهده دارد و اين كار را از طريق تحريك خواسته هاي نزديكان ملك فهد انجام مي شد.
اين تلگراف از «دشمنان و متحدان» داخل خاندان حاكم سعودي سخن مي گويد و اشاره دارد كه بيشتر كساني كه با سفارت گفت وگو مي كنند مي گويند كه «سعودالفيصل» متحد سرسخت عبدالله است و عبدالله نيز كاملاً به او اعتماد دارد و در سياست خارجي و مسائلي ديگر با او مشورت مي كند. آنان گفتند كه احتمال دارد سعود الفيصل كار وزارت را بگذارد و مشاور عبدالله شود اگر عبدالله به قدرت برسد.
اما درخصوص خانواده سديري ها، اين تلگراف اشاره مي كند كه برخي ناظران گفته اند كه اعضاي خانواده سديري عبدالله را بازي مي دهند و كوشش مي كنند در پشت پرده براي رسيدن به قدرت رقابت كنند. اين تلگراف از يكي از ناظران نقل مي كند كه سلمان بن عبدالعزيز جاسوس دارد و هر كسي در كاخ پادشاهي جاسوسي ديگري را مي كند.
طبق تلگرافي كه ويكي ليكس فاش كرد: «بندر بن سلطان بن عبدالعزيز» كه در آن دوره سفير عربستان در آمريكا بود، «آدم آمريكاست» و اين گونه به او نگريسته مي شود كه او حافظ منافع آمريكا در عربستان است و اينجا [در عربستان] خيلي منفور است همچنين در خاندان حاكم. ناظران مي گويند كه «بندر ميمون سياه» است كه هيچ گاه به دليل اصل و نسب مادرش شاه نمي شود.
روي كار آمدن عبدالله بن عبدالعزيز
با روي كار آمدن عبدالله پس از مرگ ملك فهد، موضوع جانشيني از تلگراف هاي آمريكا كنار رفت تا اين كه دوباره در سال 2006 با صدور دستور شاه براي تشكيل هيئت بيعت مطرح شد. اين اقدام سؤالاتي را درخصوص ميزان قدرت نظام جديد به تنظيم اختلافات قدرت در درون خاندان و تأمين انتقال آسان قدرت پس از تغيير قواعد بازي مطرح كرد. بنابراين امتياز مسن تر بودن به عنوان معيار اصلي براي نامزد احتمالي پادشاهي، اعتبارش كاهش يافت و اين امر فضا را مقابل احتمالات كشمكش قدرت بين شاهزادگان سعودي باز كرد.
امري كه يكي از خبرنگاران سعودي را وا داشت تا عربستان را كشوري توصيف كند كه «درحال تحول» است و براي آينده خود با سؤالاتي روبه روست. اين خبرنگار اشاره كرده بود كه روشن است كه در 10 سال آينده رهبري جديد از نسل جديد شاهزادگان روي كار خواهد آمد و اين امر كاملا نگران كننده است و هيچ كس نمي داند كه اين فرد كيست.
برهمين اساس، اين تلگراف به طور مفصل به موضوعي پرداخت كه نام برندگان و بازندگان نظام جديد [عربستان] را بر آن نهاد. در اين تلگراف خاندان سعودي به شركت فورد موتور تشبيه شد كه نام خانواده را بر خود گذاشتند و عربستان تنها كشوري است كه نام خانواده را بر كشور گذاشت.
وليعهد سلطان از اولين برندگاني نام برده شد كه از آنان سخن گفته شد به خصوص پس از آن كه مشاهده كرد كه طبق نظام قديم شاه مي توانست ولو به صورت نظري و در حد حرف سلطان، وليعهد خود را تغيير دهد اما در نظام جديد جايگاه سلطان تحكيم شده است به خصوص پس از آن كه نظام سعودي در ماده سوم احكام هيئت بيعت احتمالات آينده را در نظر گرفته و احكامش شامل شاه و وليعهد كنوني اش نمي شود.
اما بيماري سلطان بن عبدالعزيز وليعهد شاه و اقامت طولاني او خارج از عربستان براي مدتي طولاني براي درمان در آمريكا و طي كردن نقاهت، ديپلمات هاي آمريكايي را واداشت تا از سناريوهاي فوت سلطان سخن بگويند. به خصوص اينكه در تاريخ عربستان تاكنون وارث قبل از رسيدن به تخت قدرت نمرده است و در نتيجه نمونه اي وجود ندارد كه بتوان احتمالات آتي را در صورت مرگ سلطان پيش بيني كرد. در اين تلگراف اعلام شده است كه به احتمال زياد فرزندان عبدالعزيز موسس سعودي زنده خواهند ماند و اين خود، مانعي در راه انتقال قدرت به نسل جديد و نوادگان منتظر است.
ليست نامزدها داراي شرايط ظاهري سه نفر از برادران وليعهد را دربرمي گيرد: نايف، سلمان و احمد معاون وزير كشور، سلمان را رقيب جدي مي دانستند. اما بازيگران ديگري نيز وجود داشتند از جمله فرزند عبدالله كه مشاور او نيز هست. همچنين مقرن بن عبدالعزيز رئيس دستگاه اطلاعات و مشعل رئيس هيئت بيعت و شاهزاده طلال، اما سفارت معتقد بود كه هريك از اين افراد را برخلاف اينكه صدايي قوي دارند (يعني نفوذي زيادي دارند) به دليل قوانين پيچيده و قبيله اي مورد توافق آل سعود، نمي توان به تنهايي لقب خادم حرمين شريفين را داد. براي همين بازگشت وليعهد (سلطان بن عبدالعزيز) به كشور پس از گذراندن دوره درمان در آمريكا سبب سؤال كردن از قدرت او براي انجام وظايف رسمي اش نشد با توجه به اينكه بيماري اش بسيار جدي بود. حتي اين شايعات نيز منتشر شده بود كه سلطان به كشور بازمي گردد تا پس از ناكامي در درمان سرطان، در كشور خود بميرد اما در اين شايعات هم تمايل وي براي بركناري از مسئوليت هايش تشكيك شده بود.
اين ترديد آمريكا به اين موضوع برمي گردد كه آل سعود دوست ندارد سنت شكني كند چه آنكه هيچ يك از وليعهدهاي سابق تاكنون استعفا نداده بودند و هيئت بيعت براي اين تشكيل شده بود كه در صورت مرگ، جانشين يا وليعهد پيدا كند.
با توجه به افراد خانواده حاكم كه باقي مانده است، استعداد و نه اولويت سني، تعيين كننده اصلي براي رسيدن به تخت شاهي است. پسران كوچك تر حتي نوادگان ملك عبدالعزيز، امكان حقيقي تكيه زدن بر تخت شاه را دارند. همچنين شاهزادگان از نسل فرزندان طردشده مانند شاهزاده مشاري بن عبدالعزيز كه يك ديپلمات انگليسي را كشت يا سعدبن عبدالعزيز كه پسرش ملك فيصل را ترور كرد، درهيئت بيعت حق رأي مساوي با هر شخص ديگري دارد.
اين تحولات جديد به نوادگان مؤسس سعودي كه مناصب بلندپايه اي دارند، مانند محمدبن سعود، مشعل بن سعود، سعود بن فيصل، تركي بن فيصل، محمدبن فهد، فيصل بن بندر، متعب بن عبدالله، خالدبن سلطان، فهدبن سلطان، بندر بن سلطان، محمد بن نايف و عبدالعزيزبن سلمان، انگيزه داد.
اين امر، مورد قبول تاجراني است كه با يقين بيشتري به سرمايه گذاري مي پردازند. در حالي كه ليبرال ها اعتقاد دارند با حل مسئله خلافت، ملك عبدالله به سراغ اصلاحات سياسي مي رود و برهمين اساس سفارت آمريكا در رياض، معتقد است كه عربستان باثبات است و منافع ملي آمريكا را حفظ مي كند و براي همين آمريكا نيز يكي از سرمايه گذاران است.
به موازات بهره برندگان، كاهش اهميت نقش عامل سني و عدم اختيار شاه در تعيين جانشين خود، سبب مي شود شاهزادگاني مانند مشعل بن عبدالعزيز، عبدالرحمن بن عبدالعزيز، ونايف بن عبد العزيز از ترتيبات جديد خرسند نباشند. شاهزاده مشعل كه پيش از اين بارها از حق خود تصاحب منصب ولايت عهدي صحبت كرده و اعتراض كرده بود، در سايه تغييرات جديد تحقق آرزويش دشوار شده بود.
آرزوهاي شاهزاده مشعل در تلگرافي ديگر در سال 1995 از اختلاف سني مشعل بن عبدالعزيز سخن مي گويد باز مي گردد و سؤالاتي مطرح مي كند از اينكه آيا از شاهزاده سلطان كوچكتر است كه شواهد مطمئن نشان داد كه شاهزاده مشعمل وعبدالمحسن بن عبدالعزيز از شاهزاده سلطان بزرگترند.
اين تلگراف آورده است كه شيخ عبدالمحسن التويجري به نقل از عبدالله [ شاه كنوني] وليعهد وقت نقل كرده است كه وي از اينكه مشعل معاون دوم نخست وزير وقت در سال 1982 شده است. به شدت ناراضي است كه تصميم آن را سه نفر با سرعت گرفته اند يعني: فهد، عبدالله و سلطان كه اين مسئله هم سبب شد مشعل ناخرسندي خود را به بندر بن عبدالعزيز نشان بدهد كه مسئله او را برعهده داشت.
اين تلگراف مي افزايد كه در سال هاي بعد مشعل به اين نتيجه رسيد كه برادرانش او را فاقد ويژگي هايي مي دانند كه شاه بايد داشته باشد كه اين تلگراف اين ويژگي ها را ذكر كرده است: سعودي نبودن مادرش، سابقه كمرنگ او كه كارمندي دولتي بوده و سوم آوازه جنجالي او، اما شاهزاده عبدالرحمن بن عبدالعزيز برادر تني سلطان خود را نفر بعدي ليست انتظار مي ديد.
تلگراف ديگري نشان مي دهد كه برخلاف اينكه عبدالله بن عبدالعزيز [ شاه كنوني] از لحاظ سني در مرتبه دوم است، شانسش به دليل سابقه دولتي اش اندك است به طوري كه تاكنون [ يعني آن زمان] دوبار از منصب خود كه حاكم بوده كنار گذاشته شده و اين امر قدرت او براي رقابت را زير سؤال مي برد.
تلگراف ديگري به نقل از يك منبع مطلع از اتفاقات جاري در خاندان حاكم نشان مي دهد كه درگيري لفظي شديدي ميان شاهزاده سلمان حاكم رياض كه منبع اختلافات داخلي شمرده مي شود و برادرش عبدالرحمن بن عبدالعزيز در گرفته است و وي به ترتيب جانشيني جديد اعتراض كرد و سلمان از عبدالرحمن خواسته است كه ساكت شود و به سراغ كار خود بازگردد.
در ميان بلندپروازي هاي مشعل و اعتراضات برادرش عبدالرحمن، نايف بن عبدالعزيز وزير كشور سابق ظاهر شد كه از زمان رسيدن ملك عبدالله به تخت شاهي آرزو داشت معاون دوم بشود و اين متعلق به قبل از اين است كه اين منصب از جانب شاه، اختياري اعلام شود. تلگرافي ديگر اشاره مي كند كه نايف خيلي بر برادرش سلطان يا عبدالرحمن تكيه مي كرد تا برايشان امكان انتخاب يكي از آنان براي منصب وليعهدي به هنگامي كه ديگري شاه شد، باشد. اما با تشكيل هيئت بيعت، نايف آنچه آن را مسير داخلي به سوي تخت شاهي مي ناميد از دست داد و با تحقق تمايل نايف در سال 2009 براي رسيدن به منصب معاون دومي، تلگراف هاي سفارت آمريكا ديگر از تعيين او به اين معنا كه انتقال او براي خلافت برادرش سلطان حتمي است، سخن نمي گفت.
تلگراف ديگري اشاره مي كند كه شاه پس از آنكه منصب مذكور از زمان به قدرت رسيدن خالي مانده بود، ناچار شد اين گام را بردارد. بنابراين وليعهد سلطان بن عبدالعزيز در همه اهداف و مقاصد ناتوان ماند و شاه هم مي خواست به خارج سفر كند و شاهزاده نايف با توجه به سنش ميان همه فرزندان عبدالعزيز و منصبش در وزارت كشور و با توجه به آدابي كه وجود دارد، بهترين نامزد براي اين كار بود.
تلگراف ديگري جزئياتي بيشتر نقل مي كند و از محمد بن نايف معاون وزير كشور (و فرزند وزير كشور) نقل مي كند كه به سفير آمريكا گفته است كه نبايد به پدرش از منظر جانشيني نگريسته بشود بلكه يك ضرورت اداري بوده است. اين سخن، دليل ديگري، كه عدم گرايش سفارت آمريكا را به اين اعتقاد تفسير مي كند كه تعيين نايف در معاونت دومي شاه اشاره اي است به اينكه او «وليعهد بعدي» است، در اين اقدام شاه نمود يافت كه وي همزمان با صدور دستور تعيين نايف در معاونت دومي، دستور تعيين مشعل بن عبدالله پسر خود در مقام حاكم نجران در مرز يمن را صادر كرد. اين دستور پس از آن صادر شد كه اين منصب چند ماه به دليل بركناري حاكم نجران كه موفق نشد تنش ساكنان شيعي اسماعيليه را آرام كند، خالي مانده بود.
سفارت تاكيد كرد كه اين منصب (حاكم نجران) حساس است و اين اقدام باعث شگفتي شده است چرا كه مشعل بن عبدالله 35 ساله جوان بود و بي تجربه و در آن زمان در وزارت خارجه كار مي كرد.
سفارت در تلگراف خود درباره تعيين نايف به معاون دومي شاه، مي نويسد كه ما به اين موضوع به عنوان اقدامي براي جلب رضايت گسترده محافظه كاراني كه با اصلاحات شاه مخالف هستند توجه مي كنم. چرا كه نايف به عنوان يك محافظه كار به شمار مي رود. اين موضوع براي وزيري كه توجه كاملش معطوف به تقويت نظام است، امري غافلگيركننده نيست. سفارت مي افزايد: بيشتر ناظران معتقد بودند كه عبدالله وليعهد سابق محافظه كارتر و مرتجع تر از اين بود كه الان به عنوان خادم الحرمين است.
تلگراف ديگري نشان مي دهد كه خاندان سديري در كنار شاهزاده نايف، شاهزاده سلمان را نيز از ميان فرزندان عبدالعزيز گزينه اي منطقي تر و بهتر براي رسيدن به تخت شاهي مي دانند. اما آنچه در واقعيت رخ مي داد اين طور نبود. اين تلگراف مي گويد كه اگر براي تاريخ اين امكان وجود داشت كه چگونگي رقم خوردن تحولات را هدايت كند، احتمال وجود دو شاه متوالي از سديري ها ممكن شود.
با اين حال، تلگراف ديگري به نقل از برخي مسئولان اعلام مي كند كه حاكم رياض سلمان بن عبدالعزيز از احترام كافي برخوردار است تا در انتخابات در هيئت بيعت پيروز شود اما شاهزاده احمدبن عبدالعزيز، طبق اعلام اين تلگراف زير سايه نايف كار مي كرد چرا كه معاون وزير كشور [نايف] است. اين تلگراف اشاره مي كند كه وي كوچكترين عضو هفت نفره سديري هاست كه ممكن است نامزدي او با اعتراض افرادي روبه رو شود كه به متمركز شدن قدرت در اين شاخه از خاندان اعتراض داشته باشند.
خارج از دايره برادران سديري، شاهزاده سطام كه معاون امير منطقه رياض است، طبق گفته تلگراف آمريكايي، نامزدي پنهان است و او با دنبال كردن شاهزاده سلمان به دنبال ارتقا دادن جايگاه خود است. در حالي كه شاهزاده مقرن رئيس دستگاه اطلاعات در اين تلگراف فرد مبهم توصيف شده كه هميشه همراه پادشاه است و براي تخت شاهي نامناسب است چرا كه مادرش يمني است. اما اين احتمال وجود دارد كه اگر شرايط فراهم شود، نسب مادرش چندان مشكلي برايش ايجاد نخواهد كرد.
اين در حالي بود كه به دنبال بلندپروازي تعدادي از شاهزادگان سعودي، سفارت آمريكا به اين تحليل رسيد كه هيئت بيعت تغييري در ماهيت حكومت عربستان ايجاد نخواهد كرد چرا كه اين هيئت براي اين هدف اصلي تشكيل شد كه مانع اختلافات و كشمكش هاي جانشيني شود كه مي توانست عربستان را تهديد كند. به خصوص اينكه بسياري از شاهزادگان سعودي مسن شده اند، حال آنكه تهديدهاي منطقه اي براي عربستان افزايش يافته است. براي همين سفارت معتقد بود كه نظام جديد آماده شده است تا براي تسهيل روند انتقال قدرت از فرزندان عبدالعزيز به نوادگان با استعدادتر و نه به افراد مسن تر اقدام كند.
در نهايت، سفارت آمريكا در تحليل هاي خود به اين نتيجه رسيد كه روند انتقال قدرت در عربستان داراي مكانيسمي خاص در برابر دخالت خارجي ها است و اگر تاريخ مي توانست تأثيرگذار باشد در اين صورت هر نامزدي مي توانست بر حمايت برادران خود تكيه كند و اولويت نخست او تقويت موضعش براي ضمانت استمرار دولت آل سعود مي بود، علاوه بر اين، هر پادشاهي در آينده براي حمايت منافع عربستان از طريق شراكت تعيين كننده با آمريكا تلاش خواهد كرد.
تلگراف ديگري مناقشات و اختلافات داخل خاندان حاكم عربستان را طي سال هاي گذشته كه فقط به قانون بيعت محدود نمي شود، ظاهر كرد. اين موضوع وقتي اتفاق افتاد كه خاندان حاكم عربستان خود را به عنوان يك خانواده مطرح كرد كه در عين حال حزبي سياسي نيز هست. اين تلگراف از تلاش شاهزاده سلمان و نايف براي رويارويي با شاه در خصوص حركت به سوي كاستن از امتيازات و مشخصات روند اختصاص اراضي سخن به ميان مي آورد كه برخي شاهزادگان در پشت اين روند سودهايي در حد چندين ميليون دلار كسب كردند.
سفارت آمريكا به نقل از يكي از منابع خود تحليلي را از گام سلطان در بيان اين حرف كه «ملك عبدالله خوب و حكيم» است «اما سلطان باهوش و زيرك» است، اعلام كرد و افزود كه آنچه وليعهد گفت نشان مي دهد كه او شاه را حمايت مي كند يا حداقل اين است كه آشكارا با اقدامات اصلاح گرايانه شاه مخالف نيست و از آنجا كه عبدالله شاه است و خودش وليعهد، بنابراين با استقامت در پشت سر رئيس خود مي ايستد.
تلگراف به نقل از منابع مطلع در سال 2006 اعلام كرد كه پيش نويس اوليه سيستم هيئت بيعت حاوي اعطاي حق رأي در هيئت به برخي مفتي هاي سعودي مانند عبدالعزيز الشيخ و صالح بن حميد رئيس مجلس شورا بود بدون اينكه اين رويكرد مجالي براي تنفس بيابد.
در حالي كه سفارت در در نظر گرفتن اين نكته كه برخي معتقدند عدم سهيم كردن افرادي غير از خاندان حاكم در هيئت بيعت مانع شراكت تاريخ آل سعود و نهاد ديني در عربستان است، ترديد كرده است، اما سفارت تاكيد كرد كه روشن است كه به دانشمندان نقشي اساسي براي تعيين شاهان آينده داده نشده است و نهاد ديني در عربستان پس از اين تصميم در مقايسه با دموكرات ها نااميدتر شده است.
ناگفته نماند كه سيستم هيئت بيعت به اعضاي خود اين حق را مي دهد كه شاه را مجبور كنند اختيارات خود را در صورت بيمار شدن يا دعوت براي بيعت وليعهد به عنوان شاه در صورت تأييد گزارش پزشكي مبني بر ناتواني هميشگي از اجراي وظايف، به وليعهد منتقل كند و حتي اگر ناتواني شاه و وليعهد او محرز و ثابت شود، شوراي حكومتي موقتي تشكيل شود تا مقدمات انتخاب پادشاه جديد صورت بگيرد.
منبع: فارس
 


(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14