(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 19 تیر 1391 - شماره 20251

با مناجات شعبانيه درمقام فنا و كمال الانقطاع
بازشناسي حكومت اسلامي در نهج البلاغه
حكومت به مثابه وسيله احقاق حق


با مناجات شعبانيه درمقام فنا و كمال الانقطاع

علي جواهردهي
آنچه در پي مي آيد شرح مختصر عرفاني بر مفاهيم و آموزه هاي مناجات شعبانيه است كه نويسنده با توجه به برخي عبارات كليدي در اين دعا، مراحل رسيدن به مقام فنا و صعق را مورد اشاره قرار داده است.
راه راست لقاي الهي را بايد از سبك زندگي معصومان(ع) آموخت. آنچه به عنوان شريعت مي شناسيم كامل ترين، سالم ترين، بهترين و كوتاه ترين راه براي رسيدن به همه مقامات انساني است كه خداوند انسان را براي آن آفريده است. هركسي از راه شريعت بيرون رفت، در ضلالت و گمراهي افتاد و هركس به اين ريسمان آويخته ميان آسمان و زمين آويخت اوج گرفت و به حقيقت رسيد و در ژرفاي بي پايان آن شنا كرد و به شوق آن پر كشيد و در بيكران تاريكي و سياهي از حقيقت ضيايي الهي بهره برد و دلش آفتاب شد و نور الهي را بر كائنات افكند و جهاني را به نور خويش روشن ساخت.
بسياري از انسانها كه راهي غير از راه معصوم و شريعت اسلام پيمودند نه تنها گمراه شدند بلكه هرگز به حقيقتي نرسيدند؛ شريعت و سبك زندگي معصوم(ع) نه تنها راه و طريقت وصول بلكه به يك معنا، مقصد است؛ چرا كه از اينجا تنها مي توان آبراهي را يافت تا به اقيانوس خروشان نزديك شد و به مقام وصل رسيد و در ادامه در اقيانوس حقيقت تا بيكران شنا كرد و يا در ژرفاي آن غور كرد و انقطاع از غير آب حيات را درك و اتصال را فهميد. بنابراين نه تنها حيات محمد و آل محمد(ص) الگوي زندگي انسان سالك است، بلكه ممات ايشان نيز مي بايست الگو باشد. پس اين تصور كه چون به حقيقت رسيده و به اقيانوس متصل شده، لازم نيست از شريعت محمدي(ص) پيروي كرد ديگري نيازي به آن ندارد؛ و چون شريعت پوسته است و چون مغز را در دست دارد ديگر به پوسته شريعت نيازي ندارد تصور و خيالي باطل است، چرا كه شريعت تنها پوسته نيست و اين تشبيه باطل است، بلكه شريعت خود حقيقت است وگرنه اهل بيت(ع) آن چنان تمامي عمر بدان نمي آويختند و بر اين آويزه آسماني چنگ نمي زدند؛ مگر كسي را رسد كه ادعاي فراتر از وصول اهل بيت(ع) داشته باشد و خود را در مقامي برتر از ايشان بيابد؟ همانهايي كه در تدلي و تدني تا آنجا پيش رفته اند كه درمقام قاب قوسين او ادني (نجم، آيات8 و 9) نشسته اند و ايشان مظهر تمام و كامل الهي و مظهر نخست الهي هستند كه در دايره وجود آغاز و انجام (اعراف، آيه 29؛ بقره، آيه 156) ظهور و آفرينش هستند. (علق، 4؛ نجم آيه 42) از اين رو خداوند ايشان را در منتهاي سدره يعني همان آغاز و انجام بروز و ظهور هستي ديدار مي كند. (نجم، آيه14)
اينان كساني هستند كه خداوند آنها را اسوه نيك زندگي بشر براي وصول معرفي مي كند. (احزاب، آيه21) و محبت و اطاعت و ولايت ايشان را تنها راه وصول مي داند. (آل عمران، آيه31، نساء آيه 59، مائده، آيه55)
امامان معصوم چون واصل همه مقامات هستي و در نهايت تماميت كمالي آن هستند، بهترين راهنمايي اند كه خداوند برگزيده و به بشريت معرفي كرده است. بنابراين براي شناخت حقايق هستي و همچنين چگونه وصول بايد از آنان پيروي كرد و شيعه وار گام در گام ايشان نهاد و پشت سر ايشان حركت كرد.
مناجاتي در مقام فنا
اميرمؤمنان علي(ع) به شيعيان خويش نشان مي دهد كه چگونه مي توان به مقام فنا رسيد و در آن جا با بقاي بالله، حقيقت عظمت را درك كرد و با آن زيست. براي رسيدن به اين مقام انسان بايد شوق داشته باشد. جزمي در فكر و انديشه و عزمي در عمل مي طلبد كه برخاسته از شناخت باشد و اين حقيقتي است كه مي توان به آن رسيد و دور از دسترس نيست. انسان هرگز نمي تواند مشتاق مجهول باشد و به چيزي كه نمي داند و نمي شناسد اشتياق داشته و شوق ورزد و درپي آن سعي و تلاش كند و عزم در عمل داشته باشد.
اميرمؤمنان علي(ع) همانند سالك واصلي كه خبر از حقيقتي شگرف مي آورد، در مناجات شعبانيه آدمي را با مقام صعق آشنا مي كند و به اوج عظمت مي برد تا در آنجا جلال الهي را به ديده دل بنگرد و ديدگان، افزون بر جمال بر جلال افكند و در روشنايي حقيقت غوطه ور شده و با ذات عز و جلال الهي به مناجات و نجوا نشيند و عاشقانه دلدادگي را به نمايش گذارد و در مقام حيرت درآيد و جز ذات بي اسم نبيند.
گام نخست اين سير الي الله، فرار از همه چيز به سوي خداوند است كه با فرمان: ففروا الي الله(ذاريات، آيه50) آغاز مي شود. در اينجا انسان مي بايست از همه چيز منقطع شود و تنها او را مقصد قرار دهد. در اين مقام ديگر الله نيست، بلكه چنان با خدايش آشنا و رفيق و نزديك است كه «تو» مي شناسد و حقيقت هستي را در «تو» مي يابد. سخن ديگر، از الله يا او نيست؛ زيرا پشت به همه چيز كرده و خدايش را در برابر دارد. اينجاست كه ضمير «تو» به كار مي رود؛ زيرا غير او نيست كه ديده شود.
اين هبه و بخشش الهي است كه به بنده داده مي شود؛ اين نوعي عنايت خاص و فضل و بخشش استثنايي است؛ زيرا توانسته است از طريق شريعت خود را به اين جا برساند و از شناخت حق به جايي برسد كه شايسته عنايت خاص محبوب است. پس، از مقام رحيميت، فضل و توجهي خاص به بنده مي شود.
اما در اين مرحله آنقدر جمال الهي جلوه گري مي كند كه آفتاب آن اجازه نمي دهد تا چيزي ديده شود. بنده به هر چيز كه مي نگرد وجه الله را مي بيند. كوه و در و دشت و دريا و خشكي براي او مظاهري از جمال الهي است؛ چرا كه الله به عنوان نور بر همه چيز تابيده و آنها را مظاهر وجه الله كرده است. (نور، آيه35) در اين رقص انوار كه چشم را كور مي كند، انسان نمي تواند از جمال بگذرد و تندي و تيزي آفتاب اجازه ديدن خورشيد را نمي دهد. پس لازم است كه خداوند يك عنايتي ديگر كند تا نوري در ديدگان دل سالك از ضياء و روشنايي ذات خورشيد حقيقت بتابد.
نور همان بازتاب ضياء است. آنچه كه از خورشيد بيرون مي آيد، ضياء است. از اين رو خداوند در قرآن خورشيد را متصف به ضياء مي كند و آنچه كه پس از برخورد ضياء از آن تابيده مي شود نور است لذا ماه را به نور متصف مي كند: هو الذي جعل الشمس ضياء و القمر نورا. (يونس، آيه55)
دل مؤمن، مظهر الله
پس لازم است كه براي رهايي از جلوه هاي نوري و پرده هاي جمال الله كه به شكل موجودات هستي نمودار شده است (نور، آيه35) از ضياء شمس وجود بهره گرفت. آن ضياء بر قلب مؤمن سالك مي تابد و از بازتاب آن ضياء در قلب مؤمن جلوه اي خاص از جمال به عنوان نور (الله) نمودار مي شود. اينجاست كه قلب مؤمن، تجلي خود الله مي شود؛ چرا كه الله همان اسم جامع الاسماء است كه در انسان به وديعت نهاده شده است. (بقره، آيه 30) پس دل مومن مظهر الله مي شود و همه اسماي الهي را به شكل جمالي به نمايش مي گذارد. اكنون ديگر اين دل نوراني به مظهريت همه اسماي الهي يعني به مظهريت الله مي تواند حجاب هاي نوري كه در بيرون است بدرد. به اين معنا كه اين ظرفيت و توان را يافته است كه پرده هاي نوري را كه مظاهر جمالي الله به عنوان وجه الله در برابر ديدگان دل او نهاده به كناري زند.
سالكي كه خود مظهر نور الله و وجه الله مي شود، اين توان را مي يابد كه پرده هاي نوري مظاهر خلقي و امري را كنار بزند و از جمال بگذرد.
اگر بخواهيم وضعيت اين سالك را در اين مقام ترسيم و تصوير كنيم بايد گفت كه او اكنون خود نوري شده است و همه حقيقت او حيات طيب گشته و از هرگونه رجس و پليدي بيرون آمده و نور محض شده است كه در آن، تاريكي نيست. پس مي تواند پرده هاي نوري را كه در پيرامون حقيقت وجودي خورشيد كشيده شده است و اجازه ديدن خورشيد را نمي دهد، بدرد و از اين لايه ها و پرده هاي پيراموني خورشيد كه نور محض است بگذرد و به خورشيد عظمت برسد.
اينجاست كه خورشيد را مي بيند. پس گام جلوتر برمي دارد و به معدن عظمت در مي آيد. از اينجاست كه حقيقت جلالي خداوند بر او نمودار مي شود و او خورشيد را بي نور مي بيند و تنها جلال الهي بر او مسلط مي شود. خورشيد جلال و عظمت الهي كه بهشت دست نيافتني بسياري است و در اعماق مظاهر اسماي جمالي الله قرار دارد، زماني ديده و درك مي شود كه انسان از خود و مظاهر اسماي جمالي بگذرد و در آنجاست كه به احجار كريمه اسماي جلالي مي رسد كه اصولا نور از آن معدن مي تابد ولي چون هرگز ديده نمي شود انسان گمان مي كند كه در پس اين نور، چيزي نيست، در حالي كه عظمت و جلال الهي كه معدن اين انوار است در آنجا قرار دارد. اينجا ديگر نمي توان با جسم پريد و اگر تا زماني كه به معدن نرسيده و در عرصه جمال سير مي كرد، با جسم بود، اكنون مي بايست جسم را ترك كند و تنها با روح و جان خويش سير در عظمت الهي و خورشيد حقيقت را ادامه دهد.
در اين ساحت قدس كه هيچ چيزي را بر آن سلطه و تسلط نيست و مقام عزت و عزيز است، جان مي تواند وارد شود و در ساحت قدس عزت، سير كند و آويزان به عزت الهي سير خويش را ادامه دهد. در اين مقام ديگر انسان نيازمند اسم عزيز است كه اسم عظمت و جلال الهي است.
سالك واصل به مقام عزت الهي، اكنون چنان به خورشيد حقيقت نزديك شده است كه مي تواند حقيقت خورشيد را از نزديك ملاحظه كند و بنگرد و چشم در عظمت الهي بدوزد و او را ندا كند و نداي يا عبدي را بشنود. اين مقام قاب قوسين است كه مقام منادي است.
فناي بنده
پس از اين مرحله و مرتبه ديگر بنده نمي تواند حتي با روح خود پيش رود. پس مي بايست صاعقه عظمت و عزت الهي او را بسوزاند و جانش را محو و فاني سازد. اينجاست كه عظمت الهي بر جان او مي درخشد و جلال خداوندي او را محو مي كند تا ديگر اثري از بنده نماند. پس خداوند چنان بنده را به خود نزديك مي كند كه در مقام او ادني بلكه داني و تدلي تر از آن مي ايستد. انسان در آن زمان محو و فاني شده است و صعق، چنان او را سوزانده است كه ديگر اثري از بنده نيست. اينجاست كه سياهچاله هاي خورشيد حقيقت او را بلعيده است و آنگاه است كه انسان به عنوان مظهر اتم و اكمل خداوندي، خود ضياء مي شود و هستي را به ربوبيت خود مي خواند و انسان به عنوان خليفه الهي در شكل جمال الهي عمل مي كند و سزاوار سجده از سوي كائنات مي گردد. در اين مقام است كه بنده فاني، مظهر عمل خداوندي است و فراتر از عين الله و يدالله بودن، الله، عين و يد او مي شود. از اين رو خشم و رضايت او، رضايت و خشم خداوندي مي شود.(انفال، آيه17؛ زخرف، آيه 55)
در آيه 143 سوره اعراف خداوند مي فرمايد كه حضرت موسي(ع) مي خواست تا اين مقام صعق و فنا را درك كند كه صاعقه عظمت بر او درخشيد و او را بسوزاند و در مقام صعق در آمد و پاسخ رؤيت جلال الهي را نيز گرفت. اين مقام صعق به مرگ اختياري در دنيا تنها براي كساني تحقق مي يابد كه مسير كمالي را با شريعت به درستي پيموده باشند. در روايات بسياري است كه حضرت اميرمؤمنان علي(ع) بارها به اين مقام درآمد و آن يك امر عادي بود بگونه اي كه حضرت فاطمه(س) مي فرمايد كه ايشان را چنين وصولي عادت است.
شبي يكي از ياران امام علي(ع)، در تاريكي نخلستان، شاهد حالات عرفاني و راز و نياز شگفت انگيز آن حضرت با معبود خويش بود. ناگهان ديد كه حضرت مانند چوب خشكي به زمين افتاد. پس گمان كرد ايشان از دنيا رفته است هراسان آنچه را ديده بود، به حضرت زهرا(س) خبر داد. آن بانوي گرامي با شناختي كه از روحانيت علي(ع) داشت فرمود: اين حالتي است كه به دليل ترس از پروردگار براي وي پديد آمده است.
البته همه موجودات اين مقام صعق را در قيامت درك خواهند كرد و اين مسير را خواسته يا ناخواسته مي پيمايند و همه چيز فاني مي شود (زمر، آيه 68) خداوند در آن روز در مقام جلال و عظمت خويش بروز مي كند و در مقام قهاريت مي فرمايد: لمن الملك اليوم؛ و چون كسي نيست كه در آن مقام پاسخ دهد خود در مقام الله بروز كرده و مي فرمايد: لله الواحد القهار (غافر، آيه 16)
اميرمؤمنان(ع) اين تجربه خود را در مقام صعق فنا در مناجات شعبانيه چنين گزارش مي كند: الهي هب لي كمال الانقطاع اليك و انر ابصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتي تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الي معدن العظمه و تصير ارواحنا معلقه بعز قدسك الهي و اجعلني ممن ناديته فاجابك و لاحظته فصعق لجلالك فناجيته سرا و عمل لك جهرا؛ معبودا، مرا به كمال گسستن [از خلق] و پيوستن به خودت رسان و ديده قلبمان را با فروغي كه بدان تو را مشاهده كنند، روشن فرما تا ديده دل ما حجابهاي نوراني را بدرد و به كان عظمت و جلال رسد و جانهاي ما به مقام والاي قدس تو بپيوندد. معبودا، مرا در شمار كساني قرار ده كه چون آنان را خواندي، پاسخت دادند و چون بدانان نگريستي، بر اثر تجلي شكوه و جلالت، مدهوش شدند. پس تو با آنها به نهان، راز گفتي و آنان به عيان، به طاعت تو پرداختند.
 


بازشناسي حكومت اسلامي در نهج البلاغه

حكومت به مثابه وسيله احقاق حق

مصطفي دلشاد تهراني
اسلام و نظامات اجتماعي از جمله مسائلي است كه به دليل اهميت آن همواره مورد توجه انديشمندان قرار گرفته است؛ در همين حوزه نيز مسئله تشكيل حكومت براي اجراي اهداف اجتماعي اسلام از مهمترين موضوعات اين حيطه به شمار مي رود. در اين ميان نگاه به نصوص ديني كه شامل قرآن و روايات و سنت معصومين مي شود از اهميت كليدي برخوردار است به طوري كه تنها اين منابع، معيار صحيح و دقيقي از مفاهيم اساسي و ارزشي حاكم بر جامعه اسلامي ارائه مي دهند و همواره به عنوان ميزان قرار مي گيرند.
دراين راستا نوشتار حاضر درباره ويژگي هاي حكومت اسلامي در نهج البلاغه از كتاب «حكومت حكمت» نوشته استاد مصطفي دلشاد تهراني انتخاب شده است كه قسمت اول آن تقديم خوانندگان مي شود.
هدف يا وسيله
از جمله مسائل مهم و تعيين كننده درباره حكومت اين است كه مشخص شود حكومت در ديدگاه اميرمؤمنان علي(ع) هدف شمرده شده است يا وسيله.
تلقي حاكمان و زمامداران از اين امر بشدت در رفتار حكومتي و نوع زمامداري آنان تاثير دارد. اينكه آيا حكومت في نفسه با ارزش است يا به امري ديگر ارزش مي يابد و اينكه آيا حكومت بالاتر از هر امر ديگر است يا خود در خدمت اموري ديگر قرار دارد، در تصميم گيري ها، برنامه ريزيها و رفتارهاي حكومتي نقشي اساسي بازي مي كند.
برخي حكومت را هدف و غايت و مقصد تلقي مي كنند، و از اين رو همه چيز را براي آن مي خواهند و در راه آن مي دانند. براين مبنا حكومت في نفسه بالاترين ارزش را داراست و همه چيز بايد با آن سنجيده شود و خود آن با چيزي محك نمي خورد. دراين صورت همه تلاش ها براي رسيدن و دستيابي به حكومت و حفظ و نگهداري آن به هر صورت و با هر وسيله است؛ و بالاترين لذت و مهم ترين سعادت دستيابي به حكومت و حفظ قدرت است. حكومت براي برخي معبودي است كه همه چيز را در پاي آن قرباني مي كنند: حريت، انسانيت، عدالت و...
برخي ديگر حكومت را وسيله و آلت و طريق مي دانند، و از اين رو حكومت را براي اموري ديگر مي خواهند و در آن جهت به كار مي گيرند. در اينجا ممكن است حكومت وسيله و آلت و طريق رسيدن به قدرت و مكنت، و نگهداري و گسترش اينها باشد؛ و ممكن است حكومت وسيله و آلت و طريق خدمتگزاري و دادگري باشد و اعتبارش فقط در اين جهت باشد. اكنون بايد ديد كه اميرمؤمنان علي(ع) حكومت را چگونه ديده و براي آن چه نقشي قائل شده است.
شريف رضي آورده است كه عبدالله بن عباس گويد در «ذي قار» [پيش از جنگ جمل] نزد اميرمؤمنان(ع) رفتم. آن حضرت مشغول پينه زدن كفش خود بود. چون مرا ديد، گفت: «ما قيمه هذه النعل»؟ (بهاي اين كفش چقدر است؟) گفتم: «لا قيمه لها.» (بهايي ندارد). فرمود:
«والله لهي احب الي من امرتكم الا ان اقيم حقا او ادفع باطلا.»1
به خدا سوگند اين كفش بي ارزش نزد من محبوبتر است از حكومت برشما، مگر آنكه حقي را برپا سازم يا باطلي را براندازم.
دلالت سخن امام(ع) براينكه حكومت في نفسه هيچ ارزشي ندارد و امري آلي است، نه عالي؛ و وسيله اي در جهت اقامه حق و دفع باطل بيش نيست كاملا روشن است. امام خميني(ره) دراين باره چنين فرموده است:
«عهده دار شدن حكومت في حد ذاته شأن و مقامي نيست، بلكه وسيله انجام وظيفه اجراي احكام و برقراري نظام عادلانه اسلام است. حضرت اميرالمؤمنين(ع) درباره نفس حكومت و فرماندهي به ابن عباس فرمود: اين كفش چقدر مي ارزد؟ گفت: هيچ. فرمود: فرماندهي بر شما نزد من از اين هم كم ارزشتر است، مگر اينكه به وسيله فرماندهي و حكومت بر شما بتوانم حق (يعني قانون و نظام اسلام) را برقرار سازم؛ و باطل (يعني قانون و نظامات ناروا و ظالمانه) را از ميان بردارم. پس، نفس حاكم شدن و فرمانروايي وسيله اي بيش نيست و براي مردان خدا اگر اين وسيله به كار خير و تحقق هدف هاي عالي نيايد، هيچ ارزشي ندارد. لذا در خطبه نهج البلاغه مي فرمايد: «اگر حجت بر من تمام نشده و ملزم به اين كار نشده بودم، آن را (يعني فرماندهي و حكومت را) رها مي كردم.»
بديهي است تصدي حكومت به دست آوردن وسيله است، نه اينكه يك مقام معنوي باشد، زيرا اگر مقام معنوي بود، كسي نمي توانست آن را غصب كند يا رها سازد.
هرگاه حكومت و فرماندهي وسيله اجراي احكام الهي و برقراري نظام عادلانه اسلام شود، قدر و ارزش پيدا مي كند و متصدي آن صاحب ارجمندي و معنويت بيشتر مي شود. بعضي از مردم چون دنيا چشمشان را پركرده، خيال مي كنند كه رياست و حكومت في نفسه براي ائمه(ع) شان و مقامي است، كه اگر براي ديگري ثابت شد دنيا به هم مي خورد.
ائمه و فقهاي عادل موظفند كه از نظام و تشكيلات حكومتي براي اجراي احكام الهي و برقراري نظام عادلانه اسلام و خدمت به مردم استفاده كنند.
صرف حكومت براي آنان جز رنج و زحمت چيزي ندارد، منتها چه بكنند؟ مامورند انجام وظيفه كنند.»2
در انديشه و سيره پيشواي آزاديخواهان، اميرمومنان علي(ع) حكومت جز وسيله خدمت و عدالت نيست و هرگز آلت كسب قدرت و مكنت تلقي نشده است. آن حضرت در ضمن خطبه اي چنين فرموده است:
«اللهم انك تعلم انه لم يكن الذي كان منا منافسه في سلطان، و لا التماس شيء من فضول الحطام...»3
خدايا! تو مي داني آنچه از ما رفت، نه به خاطر رغبت در قدرت بود، و نه به خاطر رسيدن به چيزي از بهره هاي ناچيز دنيا.
امام(ع) يادآور شده كه آن همه تلاش و مبارزه براي دستيابي به قدرت و مكنت نبوده است. حكومت في نفسه و امور دنيايي به طور كلي بي ارزش تر از آن است كه مقصد آدمي قرار گيرد، و اينها جز وسيله اي براي تحقق اهداف انساني و الهي نبايد باشد، چنان كه پيشواي عدالتخواهان، اميرمومنان علي(ع) پس از به دست گرفتن حكومت مكرر يادآور شده است. در خطبه «شقشقيه» پس از آنكه اشاره نموده كه اگر حضور حاضران و اتمام حجت با اعلام وجود ناصران نبود، و اگر خداوند از عالمان پيماني سخت نگرفته بود كه در برابر شكمبارگي ستمگر و گرسنگي ستمديده هيچ آرام و قرار نگيرند، بي تامل رشته حكومت را از دست مي گذاشته و خود را به كناري مي كشيده، چنين فرموده است:
«ولا لفيتم دنياكم هذه ازهد عندي من عفطه عنز!»
و مي ديديد كه دنياي شما را به چيزي نمي شمارم و حكومت را پشيزي ارزش نمي گذارم.
«عفطه » به معناي آب بيني بز و گوسفند است كه هنگام عطسه كردن پرتاب مي شود و «عنز» به معناي ماده بز است. «عفطه عنز» (آب بيني بز) را استعاره آرند از براي بيان چيزي بسيار بي ارزش، و امام(ع) حكومت را في نفسه چنين بي ارزش معرفي كرده و در واقع دعواي بر سر حكومت و قدرت را دعوا بر سر آب بيني بز اعلام نموده است. همچنين پيشواي آزادگان، اميرمومنان علي(ع) فرموده است:
«و ان دنياكم عندي لاهون من ورقه في فم جراده تقضمها.» 5
و دنياي شما نزد من خوارتر است از برگي در دهان ملخ كه آن را مي خايد و طعمه خود مي نمايد.
اميرمومنان(ع) در ضمن نامه اي كه به عثمان بن حنيف انصاري- از اصحاب خاص اميرالمومنين و كارگزار بصره -نوشته و او را به سبب حضورش در مجلس عروسي يكي از جوانان بصره كه مجلسي اشرافي بوده، توبيخ كرده، چنين فرموده است:
«و لهي في عيني اوهي و اهون من عفصه مقره »6
و اين دنيا در نظر من از دانه حنظل تلخ هم حقيرتر و بي ارزش تر است.
پيشواي آزادگان، علي(ع) درباره نگاه به دنيا و نظر به حكومت- في نفسه- و آزادي از دام دنيا و وارستگي از وسوسه قدرت چنين سفارش كرده است:
«فلتكن الدنيا اصغر في اعينكم من حثاله القرظ و قراضه الجلم. و اتعظوا بمن كان قبلكم، قبل ان يتعظ بكم من بعدكم، و ارفضوها ذميمه ، فانها قد رفضت من كان اشعف بها منكم.»
پس، دنيا را بي ارزش تر از پر كاه و خشكيده گياه ببينيد. و از پيشينيان خود پند گيريد، پيش از آنكه پسينيان از شما عبرت گيرند. دنياي نكوهيده را برانيد، چه او كساني را از خود رانده است كه بيش از شما شيفته آن بوده اند.
در ديدگاه پيشواي عدالتخواهان، اميرمؤمنان علي(ع) حكومت تنها زماني اعتبار مي يابد كه وسيله اي در جهت تحقق اهداف انساني و الهي و ابزار برپايي عدالت و رفاهت همگاني و حفظ حرمت و حقوق انساني و بستر تعالي آدمي باشد.
اهداف حكومت
حكومت نزد اميرمؤمنان علي(ع) وسيله اي است در جهت اهدافي عالي كه جز با تحقق آنها سيري به سوي تعالي همگاني ميسر نمي شود، يعني: عدالت، امنيت، رفاه و تربيت.
تحقق عدالت
اساساً اميرمؤمنان علي(ع) حكومت را براي تحقق عدالت پذيرفت و آن را جز در اين مسير نمي خواست و مقصد آن حضرت از پذيرش حكومت برپايي عدالت بود، چنانكه فرمود:
«... و ما اخذ الله علي العلماء الا يقاروا علي كظه ظالم، و لاسغب مظلوم، لالقيت حبلها علي غاربها، و لسقيت آخرها بكاس اولها.»8
و اگر خداوند از عالمان پيماني سخت نگرفته بود كه در برابر شكمبارگي ستمگر و گرسنگي ستمديده هيچ آرام و قرار نگيرند، بي تأمل رشته حكومت را از دست مي گذاشتم و پايانش را چون آغازش مي انگاشتم، و چون گذشته، خود را به كناري مي كشيدم.
حكومت جز با عدالت هويت حقيقي نمي يابد و مودت مردمان را كسب نمي كند، چنانكه امير بيان علي(ع) در عهدنامه مالك اشتر يادآور شده است:
«و ان افضل قره عين الولاه اشتقامه العدل في البلاد، و ظهور موده الرعيه . و انه لا تظهر مودتهم الا بسلامه صدورهم، و لا تصح نصيحتهم الا بحيطتهم علي ولاه الامر، و قله استثقال دولهم، و ترك استبطاء انقطاع مدتهم.»9
آنچه بيشتر ديده واليان بدان روشن است، برقراري عدالت در شهرها، و ميان مردمان دوستي پديد شدن است. و دوستي آنان آشكارا نگردد جز آن گاه كه دل ايشان بي گزند شود، و خيرخواهي شان راست نيايد جز كه واليان را براي كارهاي خود نگاه دارند، و دوام حكومت آنان را سنگين نشمارند، و گفتگو از دير ماندن آنان را بر سر كار، واگذارند.
امام علي(ع) حكومت را براي برقراري عدالت- به صورت همه جانبه- مي خواست، چنانكه فرمود:
«والله لهي احب الي من امرتكم الا آن اقيم حقاً او ادفع باطلا.»
به خدا سوگند اين كفش بي ارزش نزد من محبوبتر است از حكومت بر شما، مگر آنكه حقي را بر پا سازم يا باطلي را براندازم.
و نيز فرمود كه آنچه از ما رفته است، و تلاشها و مبارزات و فداكاريها براي رغبت در قدرت و رسيدن به بهره هايي از مكنت نبوده است، بلكه براي اهدافي روشن و والا بوده است، از جمله: «... ولكن لنرد المعالم من دينك... و تقام المعطله من حدودك.»11
بلكه مقاصد ما آن است كه نشانه هاي دين تو را به جامعه بازگردانيم،... و حدود اجرا نشده ات به اجرا درآيد.
نشانه هاي دين جز در بستر عدالت ظهور نمي نمايد و حدود الهي در سايه عدالتي فراگير بدرستي به اجرا درمي آيد؛ بلكه بر قرار كردن عدالت، برپا ساختن بالاترين حدود الهي است كه در سايه آن همه چيز جان مي گيرد و راست مي گردد. اميرمؤمنان علي(ع) نقش عدالت را چنين بيان كرده است:
«جعل الله سبحانه العدل قوام الانام، و تنزيها من المظالم و الاثام، و تسنيه للاسلام.»21
خداي سبحان عدالت را مايه برپايي انسانها، و ستون زندگاني آنها، و سبب پاكي از ستمكاريها و گناهان، و روشني چراغ اسلام قرار داده است.
و نيز فرموده است:
«بالعدل تصلح الرعيه ».31
با عدالت مردمان اصلاح مي شوند.
در واقع جامعه اي كه عدالت در آن برپا نيست، فاقد حيات انساني و زندگي معنوي است؛ و ديانتي كه در آن اهتمام به برقراري عدالت نيست، مايه گمراهي است؛ و حكومتي كه عدالت هدف آن نيست و در راه برقراري عدالتي همه جانبه و فراگير گام نمي زند، در مسير هلاكت است كه اصلاح دين و دنياي مردمان به عدالت است. در سخنان پيشواي عدالتخواهان، علي(ع) چنين وارد شده است:
«العدل حياه »41
عدالت زندگي است.
«العدل حياه الاحكام».51
عدالت حيات احكام [دين است].
«عدل السلطان حياه الرعيه و صلاح البريه.»61
عدالت زمامدار، حيات مردمان و مايه اصلاح امور و صلاح احوال خلق است.
«العدل نظام الامره ».71
عدالت نظام بخش حكومت است.
«العدل ملاك، و الجور هلاك.»81
عدالت بنياد دستيابي به هر سعادت است، و ستم مايه هلاكت است.
اميرمؤمنان علي(ع) هدف اساسي حكومت و والاترين ارزش را در جامعه برپايي عدالت مي دانست و هر برنامه اي را با جهتگيري عدالتخواهانه مي خواست. امام(ع) عدالت اجتماعي و عدالت اقتصادي را برتر از هر خدمت اجتماعي و دستگيري اقتصادي مي دانست و معتقد بود كه خدمات اجتماعي و دستگيريهاي اقتصادي ناشي از وجود ستم اجتماعي و ظلم اقتصادي است و اگر عدالت همه جانبه برپا شود، نيازي بدين امور نيست و چنين خدماتي بايد در جهت تحقق عدالت فراگير صورت يابد و هدف بودن عدالت در حكومت به فراموشي سپرده نگردد و به خدمات اجتماعي و دستگيريهاي اقتصادي بسنده نشود. شخصي نزد امام علي(ع) آمد و از آن حضرت پرسيد: «ايهما افضل، العدل او الجود؟» (كداميك برتر است، عدالت يا بخشش؟) در واقع عدالت و برپا كردن داد والاتر و باارزش تر است يا روي كردن به خدمات و اموري چون دستگيري بينوايان و رسيدگي به ناتوانان و بخشندگي و ايثارگري؟
امام(ع) ديدگاه دادگرانه و عدالتخواهانه خود را چنين بيان داشت:
«العدل يضع الامور مواضعها، و الجود يخرجها من جهتها. و العدل سائس عام، والجود عارض خاص. فالعدل أشرفهما و أفضلهما.»91
عدالت كارها را در جاي خود قرار مي دهد، و بخشش آنها را از مسيرشان خارج مي سازد. عدالت تدبيركننده اي است به سود همگان، و بخشش به سود خاصگان. بنابراين عدالت شريف تر و برتر است.
هر نوع نابساماني نشاني از بي عدالتي است و اگر عدالت هدف حكومت قرار گيرد و لوازم تحقق آن فراهم آيد، جامعه و امور سامان مي يابد و همگان لباس عافيت و سلامت و كرامت به تن مي نمايند. امير مؤمنان علي(ع) حكومت را در اين جهت سير داد، چنانكه در ضمن خطبه اي خطاب به مردم فرمود:
«وألبستكم العافيه من عدلي.»02
و از عدالت خود لباس عافيت بر تن تان كردم.
براساس هدف قرار دادن عدالت در حكومت بود كه امام(ع) بلافاصله پس از به دست گرفتن امور به تحقق عدالت همه جانبه قيام كرد و بر سر پيمان عدالتخواهي استوار ايستاد. در روز دوم حكومت خود، درباره آنچه عثمان تيول بعضي كرده بود و امام(ع) آن را به مسلمانان بازگرداند، فرمود:
«و الله لو وجدته قد تزوج به النساء، و ملك به الاماء، لرددته؛ فان في العدل سعه ، و من ضاق عليه العدل، فالجور عليه أضيق!»12
به خدا سوگند، اگر [آنچه را كه عثمان بخشيده است] نزد كسي بيابم، آن را به بيت المال مسلمانان باز مي گردانم، هر چند آن را كابين زنان كرده باشند يا بهاي كنيزكان؛ زيرا در عدالت گشايش است و آن كه عدالت را برنتابد، ستم را سخت تر يابد.
امير مؤمنان علي(ع) در راه تحقق اين هدف والا همه سختيها و مخالفتها را به جان خريد و در همين راه به شهادت رسيد كه درباره اش گفته اند: «قتل في محرابه لشده عدله»22 او در محراب عبادت خويش به سبب شدت عدالتش كشته شد.
ام هيثم نخعي از اصحاب علي(ع) و از مفاخر زنان شاعر شيعه، در بيتي از مرثيه سوزناك خود درباره شهادت مجسمه عدالت، در توصيف حق خواهي و عدالت مداري اميرمؤمنان علي(ع) چنين سرود:
يقيم الحق لا يرتاب فيه
و يعدل في العدي و الاقربينا
حق را بي هيچ ترديدي برپا مي دارد، و در ميان دشمنان و نزديكان به عدالت رفتار مي نمايد.
پي نوشت ها:
1-نهج البلاغه خطبه 33.
2-ولايت فقيه ص .44
3-نهج البلاغه
خطبه .131
4-همان خطبه 3.
5-همان 422.
6-نهج البلاغه نامه 54.
7-همان خطبه 23.
8-همان خطبه 3.
9-همان نامه 35.
10-همان خطبه 33.
11-همان خطبه 131.
21-غررالحكم ج 1 ص 533.
31-همان ص 29.2
41-شرح غررالحكم ج 1 ص .64
15-همان ص 401.
61-همان ج 4 ص 363.
71-همان ج 1 ص 891.
81-همان ص .57
91-نهج البلاغه حكمت 734.
02-همان خطبه 78.
12-همان خطبه 51
22-مرتضي مطهري، بيست گفتار، ص 3.
 


(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14