(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 19 تیر 1391 - شماره 20251

روايت زندگي مجاهدانه حاج عبدالله والي
استاد دانشگاهي كه سالاد اولويه مي فروخت                                              نسخه PDF

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir


روايت زندگي مجاهدانه حاج عبدالله والي

استاد دانشگاهي كه سالاد اولويه مي فروخت

من همون موقع كه وارد خيريه شدم، استخدام بانك صادرات هم شدم. آقاي والي هم كارمند شعبه ري بود. ما با هم تو يه شعبه نبوديم اما كم كم با هم آشنا شديم. ايشون متوجه شدن كه ما به يه موسسه خيريه مي ريم. خب انگيزه خيلي بالايي براي اين كار داشتن و به ما گفتن كه يه جوري ما رو هم شريك كنين. اين طور شد كه حاج عبدالله هم شدند يكي از موزعين و يه تعدادي از خونواده ها رو مي رفتند ارزاق مي دادند. 1
كسي از كارهاي حاج عبدالله خبر نداشت. بعضي شب ها مي ديدند كه حاجي گوني هاي سنگين آرد و برنج را روي كول مي گذارد و جايي مي برد، يا در بانك از بعضي متمولين پول هايي مي گيرد، اما كسي از ماجرا خبر نداشت، به جز برادران و بعضي دوستان كه خودشان بعد از مدتي به كمك حاجي مي روند و در پخش ارزاق او را كمك مي كنند مانند حاج امير كه با حاج عبدالله شريك شده اند و يك پيكان خريده اند كه شده وسيله توزيع ارزاق و بايد مانند يك وانت با آن، بار جابه جا كند.
حاج امير والي: حدود سال پنجاه و چهار بود. بعد از غروب مي رفتيم خيريه ثامن الحجج(ع)، ارزاق مي گرفتيم و بار پيكان مي كرديم. كل صندوق و صندلي عقب رو پر مي كرديم و مي رفتيم سمت ياخچي آباد و خاورشهر و به يه سري مناطق ديگه اطراف تهران. اين ارزاق رو به خونواده هايي كه بهمون آدرس داده بودن مي رسونديم. شب ها هم مي برديم كه كسي متوجه نشه.
اولش حاجي ما رو انداخت تو اين خط، بعدش ديگه من و غلام و عباس، دو تا از رفيقام، خودمون مي رفتيم توزيع مي كرديم. ماها دو نفره اين گوني هاي سنگين بار رو مي برديم و دم در خونه ها مي گذاشتيم. اما حاجي رو ديده بودم كه اين گوني ها رو مي گذاشت رو دوشش و تنهايي پله هاي آپارتمان هاي چند طبقه رو مي رفت بالا. ما اصلا تو توانمون نبود.
البته حاجي، رو محل خودمون حساس بود و نمي گذاشت براي توزيع بريم. ارزاق اون جا رو حتما خودش مي برد و طوري پخش مي كرد كه كسي متوجه نشه كه به كيا كمك مي كنن2.
آقاي غلام كفاش كرماني: حاجي خودش با ما نمي اومد. من و حاج امير رو با هم مي فرستاد و اكيپ هاي ديگه اي به همين شكل. ما هم آدرس داشتيم، مي رفتيم كمك ها رو مي گذاشتيم، در مي زديم و مي اومديم. كمك ها رو شب ها مي برديم كه هم كسي نبينه و هم مأمورها بهومن گير ندن كه اين ها چيه و كجا مي بريد.
من قبل از اين كارها، اصلا نمي دونستم چه خبره و اين چه كاريه! كم كم كه مي رفتيم تو اين محله ها و وضعيت مردم رو مي ديديم و بچه هاشون كه همه پابرهنه تو كوچه ها بودن، فهميديم كه مردم چه مشكلاتي دارن و تو چه فقري زندگي مي كنند، خيلي برامون مفيد بود3.
حاج عبدالله با خيريه ثامن الحجج(ع) همكاري مي كند تا سال پنجاه و پنج كه به همراه آقاي ملك شاهي و برخي دوستان، بنياد خيريه امام صادق(ع) را راه اندازي مي كنند. آن ها به همان روال سابق تعدادي خانواده را تحت حمايت خود مي گيرند و با ارتباطي كه با خيرين داشتند كمك هايي را كه مي خواستند، جمع آوري مي كنند. ويژگي كار بنياد اين است كه وقتي موزع مي خواهد براي خانواده اي ارزاق ببرد، غذايي تهيه مي كند و همراه خانواده به عنوان مهمان به خانه او مي رود تا كسي حس نكند كه اين مددجوست و آن مددكار.
حاج عبدالله در جمع آوري كمك هم شيوه خاصي دارد. سعي مي كند با جذب كمك هاي خوب و زياد، همه را در كار خير شريك كند. حتي همكاران حاجي در بانك مثل آقاي قوامي هم از طريق حاج عبدالله در اين امر شريك مي شوند.
آقاي قوامي: حاجي كمك ها رو بيشتر از كسبه مي گرفت. با كسبه، هم از طريق بانك و هم به طور مستقيم با بازار ارتباط داشت. اون ها هم به حاجي اعتماد داشتن. اما حاجي حتي از ما هم كمك جمع مي كرد. به هر كدوم از كارمندها مي گفت: خب تو در ماه چقدر كمك مي كني؟
اون موقع ماهي هزار و چهارصد تومان حقوق مي گرفتيم. مثلا من مي گفتم پنجاه تومن، يكي مي گفت هفتاد تومن، يكي ديگه ده تومن. همه رو آخر ماه جمع مي كرد و مي برد بنياد امام صادق(ع). اون جا ارزاق مي گرفتن و مي بردن براي خونواده ها. بيشتر خودش و برادراش مي رفتن براي توزيع. يكي، دو بار هم ما رو برد، كه رفتيم تو حاجي آباد برنج و روغن و مواد غذايي پخش كرديم. ما رو كه مي برد، براي كمك نبود، مي خواست جوون ها بيان و اين وضعيت فقر و نداري رو ببينن و تغيير كنن.4
چند وقتي كه از فعاليت حاج عبدالله در خيريه ثامن الحجج(ع) مي گذرد، كم كم زمينه كار سياسي و انقلابي بين چند نفر از فعالين خيريه به وجود مي آيد. حاجي كه تفكر انقلابي در وجودش موج مي زند به همراه آقاي ملك شاهي و چند نفر ديگر وارد كارهاي سياسي مي شوند. حدود سال پنجاه است و خفقان كامل، فضاي كشور را فراگرفته است. مبارزين، يا اعدام مي شوند يا تبعيد و زنداني. كسي جرأت كار جدي ندارد. به نظر مي رسد حكومت پهلوي در اوج اقتدار است، اما در زير اين ظاهر باشكوه، پيام ها و اعلاميه هاي امام كه گه گاه از نجف مي رسد خون انقلاب را به جريان انداخته و آن را زنده نگه مي دارد. گروه حاج عبدالله و دوستانش در پوشش كارهاي خيريه، رساله امام و اعلاميه ها را پخش مي كنند و نمي گذارند حال و هواي انقلابي مردم سرد شود.
حاج عبدالله، از سال ها قبل، زمزمه هاي انقلاب و نام امام را شنيده است. مرشد و خانواده اش مقلد امامند و رساله حضرت امام را در خانه دارند، با اين كه داشتن رساله قدغن است و اگر پيدا شود با ساواك طرف مي شوند.
حاج محمود والي: وقتي با بابام مي رفتيم روضه خونه مداح ها، مثلا خونه سيدخليل، مجلس كه تموم مي شد و مردم مي رفتن، در رو مي بستن و نوارهاي حضرت امام رو مي گذاشتن، يا سخنراني بود، يا امام پيام داده بودن. همه با هم مي نشستيم و گوش مي كرديم.5
حاج عبدالله از همان دوران دبيرستان وارد جريان انقلاب مي شود و شروع به خواندن كتاب هاي عقيدتي و انقلابي مي كند. وقتي بچه هاي محل مي آيند تا به آن ها درس بدهد، كتاب هايي به آن ها مي دهد تا بخوانند و شرايط كشور را بفهمند و بدانند انقلاب چيست و حضرت امام چگونه شخصيتي است. در دوران سربازي هم حاج عبدالله برنامه هاي اسلامي و انقلابي راه مي اندازد و چندين بار در همين دوران بازداشت مي شود، طوري كه وقتي به ميدان حر منتقل مي شود، هر دفعه اي كه عزيز و حاج امير مي روند تا حاج عبدالله را ببينند، به آن ها مي گويند كه بازداشت است.
كار در بانك و ازدواج مانع فعاليت هاي انقلابي او نمي شود و هرچه مي گذرد تحركات سياسي حاجي هم بيشتر مي گردد. گرچه مقدار محدودي از آن را اطرافيان فهميده اند، اما همسر حاج عبدالله برخي از رفت و آمدها و فعاليت ها را مي بيند كه نشان از رابطه وسيع او با جريان انقلاب دارد.
همسر حاج عبدالله والي: يه روز ديدم يه وانت فرش هاي گرون قيمت آوردن در خونه ما، حاج عبدالله هم باهاشون بود. يا الله يا الله گفتن و فرش ها رو آوردن بالا، تو اتاق ما. ما هنوز خونه پدر حاج آقا بوديم. به حاجي گفتم: اين ها چيه؟
گفت: بعدا بهت مي گم، فرش ها را گذاشتند و رفتند.
شب كه حاجي اومد، پرسيدم: جريان اين فرش ها چيه؟
گفت: اين ها مال يكي از اساتيد دانشگاهه كه عليه شاه حرف زده و الآن ساواك دنبالشه. بنده خدا خونه اش رو تخليه كرده و خونه به دوش شده، فرش هاش رو هم آورده اين جا گذاشته تا از اين وضعيت دربياد. الآن هم دستش به هيچ جا بند نيست، بعدازظهرها كه بانك تعطيل مي شه مي رم پيشش كمكش مي كنم سالاد الويه درست مي كنيم، مي فروشه و اين جوري زندگي خونواده اش رو مي گذرونه6.
ساواك يكي از دوستان نزديك حاج عبدالله را دستگير مي كند و حاجي مي دانست امروز است كه سراغ او هم بيايند. خانه پر است از كتاب هاي سياسي ممنوع، اعلاميه و...
حاجي همه را برمي دارد و در منزل پدر خانمش پنهان مي كند تا مشكلي براي خانواده پيش نيايد. حاج عبدالله بسيار محتاط است و تا مي تواند كارهايش را از اطرافيان به ويژه خانواده پنهان مي كند تا آن ها به دردسر نيفتند. اين باعث شده كه جزئيات زيادي از مبارزات حاجي معلوم نباشد. اما گاهي دوستان را هم به اين راه مي آورد و از شرايط آن ها در راه انقلاب استفاده مي كند. مهدي قديري، سرباز نيروي دريايي است و چهره اش باعث مي شود به راحتي بتواند از طرف نيروهاي انقلابي در پادگان نفوذ كند.
آقاي مهدي قديري: سال پنجاه و سه كه اصلا اسمي از انقلاب و اين حرف ها نبود، اما آقا عبدالله اون وقت هم تو جريان انقلاب بود. يه روز به من گفت: تو كه مي ري تو پادگان، مي تواني يه چيزي رو با خودت ببري؟
گفتم: بله
گفت: پس اين اعلاميه ها رو بردار ببر تو پادگان پخش كن.
من هم روم نمي شد بگم نه، واقعاً هم مي ترسيدم ولي چون عبدالله و امام رو دوست داشتم قبول كردم. گفتم: كجاها بگذارم؟
گفت: تو دستشويي و كلاس ها، اگه تونستي تو اتاق فرماندهي هم بنداز.
چون من مسئول ميكس صداي پادگان بودم، با همه ارتباط داشتم، مي تونستم اين كار رو بكنم. هفت، هشت باري اعلاميه ها رو گرفتم و جاهايي كه عبدالله گفته بود پخش كردم. خودشون رو كشتند ولي نفهميدن چه كسي اين كارها رو مي كنه. چون من شش تيغه بودم، به تنها كسي كه شك نمي كردن من بودم. يه روز فرمانده ضداطلاعات پادگان من رو صدا كرد و گفت: قديري تو مسجد مي ري؟
گفتم: بله.
گفت: براي نماز مي ري؟
گفتم: نه براي ختمي، چيزي اگه باشه.
گفت: من مي خوام تو بفهمي كه اين اعلاميه ها رو كي تو پادگان مي ريزه و به من خبر بدي.
گفتم: بله، حتماً اگر بفهمم به شما خبر مي دم.
عبدالله با بعضي از گروه ها در ارتباط بود و از اون جا اعلاميه ها رو مي آورد و پخش مي كرد. وقتي آقا مصطفي، پسر امام، رو شهيد كردن هم، عبدالله يه اعلاميه آورده بود پخش مي كرد، آخرين اعلاميه اي هم كه من ديدم مال تظاهرات هفده شهريور بود.7
حاج عبدالله و آقاي ملك شاهي و بقيه دوستانشان در خيريه ثامن الحجج(ع) كم كم جمعي كوچك ولي تشكيلاتي مي شوند و مبارزات انقلابي خودشان را پيش مي برند. سال پنجاه و دو و بعد از آن، اوج فعاليت هاي سازمان مجاهدين خلق يا همان منافقين است كه بسيار منسجم و تشكيلاتي كار مي كنند و جوانان پرشور و باانگيزه، به هر دري مي زنند تا به نحوي وارد سازمان شوند.
اما آقاي ملك شاهي ودوستانشان بعد از كمي ارتباط و شركت در يكي، دو جلسه با اعضاي مجاهدين مي فهمند كه اين ها از ريشه مشكل اعتقادي دارند و راهشان به جاي خوبي نمي رسد و رهايشان مي كنند.
آقاي ملك شاهي: از سال پنجاه وپنج، ديگه بيشتر وقت ما تو برنامه هاي سياسي بود. حاج آقا سيدمهدي طباطبايي اون موقع ايدئولوگ مجموعه ما بودن. هفته اي دو بار منزل يكي از دوستان با ايشون جلسه داشتيم و هركاري مي خواستيم بكنيم، از نظر فقهي از ايشون سؤال مي كرديم و برنامه مي ريختيم. آقاي والي هم بيشتر اون جلسات رو بود.
سال پنجاه وشش به اتفاق برادرها يه باغ اناري رو تو ساوه اجاره كرديم و با اجازه حاج آقا طباطبايي، با حاج عبدالله و ساير دوستان، اون جا توليد نارنجك و كوكتل مولوتف مي كرديم. بعد اين ها رو پشت وانت جاساز مي كرديم و صندوق هاي انار رو مي گذاشتيم روش و مي آورديم تهران و چند جا مخفي مي كرديم تا بهش نياز بشه. بعدها روزهاي آخر قبل از پيروزي انقلاب، اين ها حسابي به كار اومدن. يه بار هم حاج آقاي طباطبايي به يكي از برادرها مأموريت دادن كه بره از افغانستان اسلحه بياره. حدود ده ماه قبل از پيروزي انقلاب من رو دستگير كردن كه خيلي طول نكشيد و آزاد شدم.8
بعد از اين جريانات، حاج عبدالله وارد مبارزات جدي تشكيلاتي مي شود كه با اسلحه و نارنجك هم سر و كار دارد، گرچه تابع امامند و تا آن جا كه امام اذن نداده، وارد كار مسلحانه نمي شوند. اما حاجي آماده است و بعضي از نزديكان اسلحه او را قبل از انقلاب ديده اند. آقاي قوامي و همكاران بانك هم شاهد بعضي كارهاي مشكوك حاجي هستند.
تا اين كه حركت انقلاب عمومي مي شود و هر روز تظاهراتي بزرگ يا كوچك به راه مي افتد. حتي رئيس شعبه هم ضد رژيم است و هر وقت تظاهرات مي شود حاج عبدالله كركره بانك را پايين مي كشد و همه مي روند براي راهپيمايي. گاهي مسير تظاهرات ميليوني، از دولاب شروع مي شود و تا ميدان آزادي ادامه دارد، گرچه حاجي و همكاران بانك كه به فردوسي مي رسند، ديگر جمعيت خيابان ها را پر كرده و راه بسته است.
آقاي قوامي: حتي بعدازظهرها كه شيفت بانك بوديم، وقتي تظاهرات بود، تعطيل مي كرديم و مي رفتيم تو تظاهرات. يه بار تو سه راه امين حضور گاردي ها حمله كردند به تظاهرات و شروع كردن به تيراندازي. من و حاجي هم همين جور داشتيم مي دويديم كه يكي از خونه ها درش رو باز كرد و ماه هم پريديم تو خونه تا اوضاع آروم شد.
نزديكي هاي پيروزي انقلاب، بعضي بانك ها رو آتيش مي زدن، بانك ما رو آتيش نزدن، اما غارت كردن. ما با حاجي اسناد بانكي رو مي برديم خونه يكي از آشناها مي گذاشتيم كه يه وقت پول و سفته و برات و اسناد مردم از بين نره. اون زمان كامپيوتر نبود و همه چيز دستي بود. اگر دفاتر و اسناد مي سوخت مكافات بود. شب با فرغون اسناد رو مي برديم و صبح دوباره مي آورديم بانك. آن قدر حاجي دقت داشت، مي گفت رژيم هر چي هست با خودش، اينها اموال عموميه و نبايد از بين بره.
يه روز تو بانك بوديم، حاجي اومد، ديدم يه ساك دستشه. رفت ساك رو گذاشت تو پستو، رئيس شعبه به حاجي گفت: اينها چيه؟
گفت: اينها رگلاتوره كه سر كپسول گاز مي بندن.
بعداً فهميديم نارنجك بوده، يه ساك پر از نارنجك.9
سال پنجاه و هفت، اوج فعاليت هاي انقلابي است. مسجد گلستان محور تظاهرات و مبارزات محل است. امام جماعت آن، مرحوم حجت الاسلام فراهاني تا به حال بارها به زندان افتاده و پس از آزادي، مبارزه را ادامه داده است. خانه هم تحت تاثير انقلاب است و مرشد به خاطر فضاي فاسد زمان شاه، اجازه نمي دهد راديو و تلويزيون در خانه باشد، اما انقلاب شرايط را عوض مي كند.
حاج محمود والي: حدود مهر يا آبان سال پنجاه و هفت بود. گفتم: آقا مي شه يه راديو بگيريم
اخبار راديوهاي خارجي رو گوش بديم ببينيم چه خبره؟
گفت: خب باشه، اگه فقط اين راديوها رو گوش بدي اشكال نداره.
ما هم رفتيم يه راديو ضبط خريديم و آورديم خونه، وگرنه بابام اصلا قبول نمي كرد. گذشت تا سال پنجاه و هشت كه حاج عبدالله، يه تلويزيون براي خودشون خريد. ما هم مي رفتيم خونه حاجي تلويزيون نگاه مي كرديم. بعدش امير هم يكي خريد. خيالمون راحت شد كه ديگه هي نريم خونه مردم تلويزيون نگاه كنيم، آخه اون موقع همه عشق نگاه كردن امام رو داشتيم. ديگه مجبور نبوديم بريم در خونه همسايه ها رو بزنيم بگيم امام مي خواهد صحبت كنه، اگه مي شه بياييم ببينيم.10
به مرور مبارزات عمومي تر و جدي تر مي شود و اميد پيروزي دل ها را گرم مي كند. قرار است نماز عيد فطر به امامت شهيد دكتر مفتح، در تپه هاي قيطريه برگزار شود و بعدازنماز، مردم يك تظاهرات ميليوني راه بيندازد. يك تيم از بچه هاي حزب اللهي كار راه اندازي سيستم صوتي را براي نماز برعهده دارند. بايد سيم كشي كنند و بلندگوها را راه بيندازند. چند گروه در اين كار شركت دارند و آقاي حسن محمدي جزو آنهاست.
آقاي حسن محمدي: من تو كارهاي فني وارد بودم و آقاي مهندس شيخ عطار بهم گفت: بيا به ما كمك كن. رفتيم و آماده كردن تپه هاي قيطريه براي نماز عيد فطر رو شروع كرديم. چند تا گروه اون جا كار مي كردن. شاگردهاي شهيد عباسپور از بچه هاي دانشگاه شريف بودن، يه سري از بچه هاي مذهبي صدا و سيما و گروه حسين شيخ عطار و بچه هاي خيابون غياثي كه حاج عبدالله هم باهاشون بود.
حاج عبدالله چون هم به كارهاي اجرايي و هم اداري وارد بود، كار تداركات و خريدها و خبررساني رو دست گرفت. نماز عيد فطر برگزار شد و بعد از اون، تظاهرات بزرگ مردم شروع شد.
كار گروه ما، از نماز عيد فطر شروع شد. چندي بعد كار بلندگوكشي ميدون آزادي تا دانشگاه تهران رو انجام داديم كه اون راهپيمايي هاي بزرگ و ميليوني انجام شد و كمر طاغوت رو شكوند.
كار بعديمون آماده كردن بهشت زهرا بود. قرار بود امام بيان و از فرودگاه برن بهشت زهرا صحبت كنن. كار بهشت زهرا خيلي وسيع و پيچيده بود. مي خواستيم كل بهشت زهرا رو پوشش بديم. از طرفي يه مقدار گير رژيم هم بود، البته اون موقع جرأت نمي كردن بيان تو بهشت زهرا، ولي ممكن بود دستور بدن برق اون جا رو قطع كنن.
كار سيم كشي و نصب بلندگوها رو شروع كرديم. روي هر تير برقي چهار تا بلندگو نصب مي كرديم. فاصله تير برق ها كمتر از سي و پنج متر بود، خيلي بلندگو مي خواست. بچه هاي اداره مخابرات يه دستگاه فرستنده برامون آوردن كه همه جا رو پوشش بديم و بچه هاي وزارت نيرو هم دو، سه تا موتور برق خيلي بزرگ آورده بودن براي احتمال قطع كردن برق. همه رو قاچاقي مي آوردن. حاج عبدالله و رفقاش هم كارهاي تداركاتي رو انجام مي دادن كه با وجود حكومت نظامي، كار خيلي مشكلي بود. تهيه اون همه وسايلي كه براي كار بهشت زهرا مي خواستيم به عهده حاجي و رفقايش بود. هر طور كه بود كار انجام شد و امام اومدن و اون سخنراني رو انجام دادن.11
حاج محمود هم در برنامه آماده كردن بهشت زهرا همراه و كمك حاج عبدالله است و شبانه روزي با هم كار كرده اند. حاج محمود شاهد است كه اكثر گروه، نزديك يك ماه است كه خانه نرفته اند و مشغول كارند.
ـــــــــــــــ
1- مصاحبه با آقاي ملك شاهي، تهران، 27/11/.1386
2- مصاحبه با حاج امير والي، بشاگرد، 16/6/.1386
3- مصاحبه با آقاي غلام كفاش كرماني، تهران، 12/4/.1387
4- مصاحبه با آقاي قوامي، تهران، 4/4/1387
5- مصاحبه با حاج محمود والي، ميناب، 27/6/1388
6- مصاحبه با همسر حاج عبدالله والي، تهران، 19/4/1387
7 - مصاحبه با آقاي مهدي قديري، تهران، 1/4/1387
8- مصاحبه با آقاي ملك شاهي، تهران، 27/11/1386
9-مصاحبه با آقاي قوامي، تهران، 4/4/1387
10-مصاحبه با آقاي حاج محمود والي، ميناب، 27/6/138
11-مصاحبه با آقاي حسن محمدي، تهران، 15/7/.1388
پاورقي
 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14