(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 14 مرداد 1391 - شماره 20273

شعري براي سرود ميلاد امام حسن مجتبي عليه السلام
گل محمدي
سلام اي مدرسه
خاطرات معلمان ابتدايي پنجره هاي آسمان
من و مجله هايم


شعري براي سرود ميلاد امام حسن مجتبي عليه السلام

گل محمدي

اومديم خونه ي زهرارو پر از گل بكنيم
به علي و غنچه هاش بازم توسل بكنيم
امام حسن(ع)، مولا، مولا
دوست داريم نوگل زهرا(س)
خوش آمدي- خوش آمدي
دلمون مثل كبوتر بقيع پر مي زنه
به مدينه ي گل محمدي سر مي زنه
امام حسن(ع)، مولا، مولا
دوست داريم نوگل زهرا(س)
خوش آمدي- خوش آمدي
تو كريم اهل بيتي و خودت خوب مي دوني
مهمون غريبه رو تو از خودت نمي روني
امام حسن(ع)، مولا، مولا
دوست داريم نوگل زهرا(س)
خوش آمدي- خوش آمدي

گل ياسمن
ملائك همه خندان
زمين گشته چراغان
بده مژده به ياران
گل ياسمن آمد
امام حسن(ع) آمد

گل دامن زهرا(س)
صفا داده به دنيا
بده مژده به دل ها
گل ياسمن آمد
امام حسن(ع) آمد

مدينه شده پر نور
غم و غصه شده دور
بخوان با دل پرشور
گل ياسمن آمد
امام حسن(ع) آمد

براي بچه هاي خونگرم جنوب
لنج و تور و بچه ها
بچه هاي بندري
نامه ي شما رسيد
شد دلم كبوتري
سوي شهرتان پريد

پرزدم به سوي تان
شاد و بي غم و رها
آمدم به شهرتان
شهر خوب نخل ها

لنج و تور و بچه ها
در كنار آب رود
از ميان آسمان
شهرتان چه خوب بود

بچه ها چرا شما
بي صدا نشسته ايد؟
دوستان مهربان
از چه دلشكسته ايد؟

چون نسيم ساده اي
مي رسم كنارتان
پرشكوفه مي شود
باغ انتظارتان
محمدعزيزي (نسيم)
 


سلام اي مدرسه

سلام اي مدرسه، شاداب باشي
و همچون لحظه هاي ناب باشي

صميمي، مهربان و ساده اي تو
شبيه آبشار افتاده اي تو

سلام من به رنگ آسمان است
دلم از دين تو شادمان است

تو چون آيينه ها دور از ريايي
چه بي طاقت شدم تا تو بيايي

تمام دوستانت باصفايند
نگاهامان چه با هم آشنايند!

سلامم را پذيرا باش اي دوست!
سلامي كه پر از گل هاي خوش بوست
حسين فريدوني
 


خاطرات معلمان ابتدايي پنجره هاي آسمان

گل سرخ
بتول موسي پور لارتي، بندر امام خميني(ره) (خوزستان)
يك ماه از سال تحصيلي 76-75 گذشته بود. تصميم گرفتم براي اين كه بچه ها خواندن صحيح نماز را ياد بگيرند، نماز را نوشته، كپي كرده و به تمام دانش آموزان كلاس بدهم تا تمرين كنند و خواندن نماز را ياد بگيرند.
فرداي آن روز، كمي زودتر از معلمان ديگر به مدرسه رسيدم. وقتي وارد مدرسه شدم، يكي از دانش آموزان كلاس پنجم يك شاخه گل سرخ به من داد و گفت: «خانم، ما شما را خيلي دوست داريم.»
من تشكر كردم و به طرف دفتر رفتم. در سالن نمازخانه باز بود. فاطمه طرفي را ديدم كه نماز ظهر مي خواند. از اين صحنه به وجد آمدم و از اين كه مي ديدم دانش آموزم قبل از رسيدن به سن تكليف، مي تواند نماز بخواند خوشحال بودم. به همين دليل، گلبرگ هاي گل سرخ را كندم و وارد نمازخانه شدم و گلبرگ ها را روي سجاده فاطمه ريختم. عطر گل سرخ و رايحه نماز با هم آميخت.
بعد، قرآني برداشتم و گوشه نمازخانه نشستم و شروع به خواندن قرآن كردم تا نماز فاطمه تمام شد. گونه هاي او را بوسيدم و گفتم: «قبول باشد دخترم. در حال نماز خواندن مثل فرشته هاي آسمان بودي. براي من هم دعا كن.»
فاطمه با خوشحالي از من تشكر كرد و گلبرگ ها را برداشت و از نمازخانه بيرون رفت. دو روز بعد (شنبه)، مدرسه ما، گروه صبح بود. وقتي به مدرسه رسيدم همه بچه ها سر صف صبحگاهي بودند. اما فاطمه بين آن ها نبود. سراغ او را از ليلي گرفتم. ليلي گفت: «خانم جان، فاطمه تا شما را ديد رفت نماز بخواند!» به نمازخانه رفتم و ديدم كه حق با ليلي بود. فاطمه تا مرا ديده بود با عجله به نمازخانه رفته و روي سجاده درحال نماز خواندن بود من با تعجب به فاطمه نگاه كردم و همان جا ايستادم تا نمازش را سلام داد. گفتم: «فاطمه جان قبول باشد! اين نماز چه موقع بود؟! آيا نمازت قضا شده بود؟»
فاطمه با شرم زيبايي گفت: «نه خانم، از اين كه روي من گل سرخ ريختيد خوشم آمده بود...!»
من از اين كه فاطمه را به نماز خواندن تشويق كرده بودم خدا را شكر كردم. روي گل او را بوسيدم و گفتم: «دخترم، اگر هميشه نمازت را به موقع و بعد از اذان بخواني فرشته ها بر روي ماهت گل مهرباني مي ريزند. پس هميشه نمازت را سر وقت بخوان.»
زبان محلي
مليحه ميرعباسي، استان اصفهان، شهرستان نجف آباد
در سال تحصيلي 85-84 در كلاس دوم مشغول تدريس بودم. از ابتداي سال تصميم گرفتم كه تمام تلاش خود را صرف آموزش نماز، وضو گرفتن و احكام آن كنم، طوري كه در پايان سال، دانش آموزاني پرورش داده باشم كه نماز خود را صحيح و با علاقه بخوانند.
در مورد تدريس و آموزش سوره حمد به اغلب دانش آموزان، مشكل خاصي نداشتم و تقريبا آن ها به جز يك نفر مي توانستند به درستي حمد را بخوانند.
فاطمه دربالايي، دانش آموزي بود كه در اين مورد با بقيه متفاوت بود. او اهل يكي از طايفه هاي عشايري بود و به يكي از زبان هاي محلي صحبت مي كرد.مشكل فاطمه، مشكل بزرگي بود، زيرا او كه به زبان فارسي هم به خوبي آشنايي نداشت و تمام ايل و طايفه و خانواده اش به زبان محلي صحبت مي كردند. حال مي بايست هم زمان با زبان فارسي، زبان عربي هم بياموزد.
فاطمه دير به مدرسه آمده بود و چون به سن تكليف رسيده بود، بايد نماز خواندن را فرا مي گرفت. اما او از خواندن عبارات عربي عاجز بود و نمي توانست كلمات سوره حمد را درست تلفظ كند.
من تصميم گرفتم به هر طريقي كه هست نماز خواندن را به او بياموزم. راه هاي زيادي را براي آموزش نماز به فاطمه آزمايش كردم، اما پيشرفت چنداني حاصل نشد. تلفظ كلمات، براي او بسيار دشوار بود. به نظر مي رسيد ساختمان دهان و زبان او به گفتن كلمات به لهجه زبان محلي عادت كرده است و نمي توانست اين عبارات را به صورت صحيح تلفظ كند.
در اين زمان، بهترين راه حلي كه به نظرم رسيد نوشتن كلمات سوره حمد به صورت جداگانه و با خط درشت روي مقوا بود. من اين كار را با اميدواري فراوان شروع كردم. هر روز، يك يا دو كلمه را به صورت بخش بخش به او مي آموختم. براي آموزش به او از هر زماني مثل برخي از زنگ هاي تفريح، قسمتي از ساعات ورزش و يا زماني كه بقيه دانش آموزان مشغول حل تكاليف كلاسي خود بودند، استفاده مي كردم.
با فراگرفتن يك كلمه جديد، بقيه كلماتي را كه قبلا فرا گرفته بود را نيز دوره مي كرديم تا فراموشش نشود. تا هنگامي كه فاطمه يك كلمه را درست تلفظ نمي كرد، سراغ آموزش بقيه عبارات نمي رفتيم. براي هر پيشرفت كوچك، او را به هر طريقي كه امكان داشت، مثل دادن كارت امتياز يا جايزه، تشويق مي كردم و گاهي براي تشويق بيشت تر او از مدير و ناظم مدرسه ياري مي جستم.
طي اين راه، بدون صبر و پشتكار و علاقه و ياري خداوند امكان نداشت. به هر حال با گذشت زمان، كم كم نور اميدي در قلب من پيدا شد. او آرام آرام مي توانست كلمات را به خوبي و صحيح تلفظ كند.
بعد از گذشت چند ماه با ممارست فراوان، بالاخره او توانست سوره حمد و توحيد را به صورت كامل و بدون اشكال بخواند و تقريبا در پايان سال بود كه توانست مراحل خواندن نماز را نيز بياموزد.
در روزهاي پاياني سال تحصيلي، او نماز خود را به صورت كاملا صحيح در حضور هم كلاسي هاي خود قرائت كرد. وقتي كه هم كلاسي هايش او را با فرستادن صلوات تشويق كردند، موجي از شادي را در صورت او ديدم. قلب من نيز مملو از خوشحالي شد. به او تبريك گفتم و خداوند را شكر كردم كه چنين توفيقي نصيب من نمود.
نماز جماعت ساده
اكرم ميرعلمي، بافق (يزد)
من معتقدم در آموزش نماز نبايد به قرائت ساده اركان آن در كتاب اكتفا كرد، بلكه بايد در مراحل و اماكن مختلف نيز آموزش داد.
مراحل آموزش نماز
1- بعد از آموزش و قرائت اركان نماز (لوح آموزشي يا CD) مي توان از دانش آموزان خواست طي چهار ماه با آوردن جانماز يا سجاده مخصوص، كلاس صبح شنبه ساعت اول كه با وضو به مدرسه مي آيند، هر كدام به نوبت به عنوان پيش نماز با قرائت اذان، اقامه و اركان نماز، نماز جماعت ساده اي را در كلاس برگزار كنند.
هدف: آموزش صحيح نماز و رفع اشكالات، آموزش اذان، اقامه و نماز جماعت
2- برگزاري نماز جماعت قبل از ساعت ورزش در زمين فوتبال پارك (نزديك مدرسه)
هدف: آموزش مفاهيم نماز در محيط شاد و متنوع- كه وصول به اهداف آموزشي را تسهيل و تثبيت مي كند.
3- برگزاري نماز جماعت در مسجد نزديك مدرسه در كنار بزرگ ترها و تهيه جايزه و اهداي آن از طرف امام جماعت به دانش آموزان
هدف: ايجاد انگيزه همراه با خاطره اي شيرين از اولين نماز جماعت، ارتباط دوستانه با امام جماعت و محيط مسجد، نگاه جدي تر به نماز و رعايت نكات ديگري كه يك نمازگزار بايد آن را رعايت كند.
آموزش مفاهيم نماز در محيط شاد و متنوع
ارتباط دوستانه دانش آموزان با امام جماعت
به رنگ خدا
مليحه آزادخاني، فردوس (خراسان رضوي)
در سال گذشته، در دبستان «كبري هدايتي»، در پايه پيش دبستاني مشغول به كار بودم. در يكي از روزها تصميم گرفتم كه براي واحد كار جانوران، مرغ و جوجه هايي را به كلاس ببرم تا بچه ها از نزديك با حيوانات آشنا شوند.
آن روز پس از اين كه در رابطه با رعايت اصول و نكات بهداشتي با بچه ها صحبت كردم، آن ها از اين كه مرغ و جوجه ها را در كلاس مي ديدند، خوشحال بودند، و از اين كه جوجه ها به دنبال مادر مي دويدند، تعجب مي كردند.
در اين هنگام، زهرا پرسيد: «خانم، چرا جوجه ها به زمين نوك مي زنند و بعد سرشان را بلند مي كنند؟» فاطمه، يكي ديگر از بچه ها پاسخ داد: «مرغ و جوجه ها مثل ما نماز مي خوانند، همان طور كه ما سرمان را روي مهر مي گذاريم و برمي داريم، آن ها هم همين كار را مي كنند و از خدا تشكر مي كنند.»
از حرف هاي فاطمه به وجد آمدم و از همين موضوع استفاده كردم و در رابطه با نماز براي بچه ها صحبت نمودم گفتم: «ما براي اين كه از نعمت هاي خدا سپاسگزاري كنيم، نماز مي خوانيم. بچه هاي خوبم، همه حيوانات و جانوران ديگر هم به طريقي شكر خدا را به جا مي آورند و شايد مرغ و جوجه ها هم كه نوك بر زمين زده و سرشان را به طرف آسمان مي كنند، از خداوند تشكر مي كنند.»
به اين ترتيب، دوستي با طبيعت و حيوانات و حمايت از آن ها، يكي از تجارب بسيار شيريني بود كه در اين ساعت از كلاس به دست آورديم.
پچ پچ
نسرين اشرفي، اراك
اواخر آذرماه سال 1382، آموزگار پايه اول دبستان دخترانه «نيمه شعبان» بودم. موقعي كه در درس بخوانيم (درس شش، حرف ز) به جلسه تمريني و نوشتن كلمات جديد رسيدم، طرز نوشتن كلمه «نماز» را به دانش آموزان ياد دادم و گفتم: «بچه ها، چه كسي بلد است نماز بخواند؟»
چند نفر دست خود را بالا گرفتند. از مهديه خواستم كه بيايد و نماز را بخواند.
او اول دست خود را تا دم گوشش بالا برد، نيت كرد و سپس دست خود را پايين انداخت و آهسته شروع به گفتن چيزهايي كرد.
بعد حالت ركوع و سپس آهسته صداهايي را تكرار كرد كه مثل پچ پچ بود. بعضي از بچه ها خنديدند. من كه خيلي تعجب كرده بودم. گفتم: «مهديه جان، چه كسي به شما نماز ياد داده؟» گفت: «خانم، هيچ كس، مادرم هر وقت نماز مي خواند، من مي روم و گوش مي كنم، من از مادرم نماز ياد گرفته ام.» اين گفته، من را به خود آورد كه از آن موقع، قرائت نماز را به بچه ها بياموزم. به او گفتم: «مي خواهي بداني كه مادرت با خدا چه پچ پچ مي كند؟»
بعد رو به بچه ها كردم و گفتم: «شماها چي، دوست داريد با خدا صحبت كنيد؟»
اين انگيزه اي شد تا آخر سال تحصيلي 83-82، مهديه و ديگر بچه هاي كلاس اول، قرائت صحيح نماز و چگونگي اقامه نماز را بياموزند. به گونه اي كه در جشن الفبا در ابتداي جشن، تمام دانش آموزان حمد و سوره را كامل و صحيح قرائت نمودند و مهديه، ترجمه آن را براي حاضران خواند.
بسته آدامس
منصوره اميري جامي، شهرستان تربت جام (خراسان رضوي)
در سال تحصيلي 84، پايه سوم را تدريس مي كردم. اوايل سال براي دانش آموزان جشن عبادت برگزار شد. بچه ها از آن روز به بعد در صف نماز شركت مي كردند. روزي در حياط مدرسه، موكت ها را پهن كرده بوديم و مي خواستيم نماز بخوانيم. افسانه يك دسته آدامس در دستش بود و به من تعارف كرد. گفتم: «خيلي متشكرم، نمي خواهم.» افسانه آدامس را در لبه پنجره كلاس گذاشت و كمي آن طرف تر، شروع به خواندن نماز جماعت كرد.
در ركعت دوم كه قنوت را مي خوانديم، ناگهان يكي از دانش آموزان به لبه پنجره اي كه آدامس در آنجا قرار داشت، نزديك شد. افسانه درحالي كه قنوت را مي خواند. گفت: «ربنا آتنا في الدنيا حسنه كسي به آدامس من دست نزنه.»
بچه هايي كه صداي افسانه را شنيدند، شروع به خنديدن كردند، درحالي كه نماز هم مي خواندند.
بعد از پايان نماز، به دانش آموزان گفتم: «همان طور كه قبلا گفتم نماز خواندن آدابي دارد. يكي از آداب نماز خواندن اين است كه كه نبايد موقع نماز خواندن بخنديم، صحبت كنيم، چيزي بخوريم...»
عروسك مسلمان
حكيمه انوشه، استان تهران، شهرستان شهريار
هر هفته به دانش آموزان مي گفتم كه براي يك بار هم كه شده، بچه ها به نمازخانه بيايند تا نماز بخوانيم. آن ها با كمال ميل و با ذوق فراوان، علاقه مندي خود را نشان مي دادند. در يكي از اين روزها، بچه ها را براي وضو گرفتن به آبدارخانه بردم. يكي از دانش آموزان جثه كوچك تري از بقيه داشت و برايش خيلي سخت بود.
او كه مليكا نام داشت، گفت: «خانم، من نماز خواندن بلد نيستم، به من ياد مي دهي؟» گفتم: «دخترم، من به شما ياد مي دهم تا بتواني بخواني.»
وقتي همگي به نمازخانه رفتيم، چيزي كه مرا متوجه مليكا كرد، اين بود كه او دو تا عروسك از كيفش درآورد و گفت: «خانم، اين دو تا عروسك هم نماز بخوانند؟» گفتم: «باشه حتما.»
گفت: «خانم، مامانم مي گه اين دو عروسك ها نامشان خارجي است. من به مامانم گفتم: مامان، من مي خواهم عروسك هايم را مسلمان كنم، لباس شان را تغيير بدهم و برايشان مقنعه و چادر درست كنم.»
آن روز گذشت. دفعه بعد كه مليكا را ديدم و مقنعه برايشان دوخته بود و با آن ها صحبت مي كرد.
آن ها را به آبدارخانه برد و برايشان وضو گرفت. خودش هم وضو گرفت و من از دور شاهد قضيه بودم. واقعا متأثر شده بودم كه اين كودك چه طوري درست، افكار پاك مسلماني خودش را به عروسك هايش مي دهد.
وقتي داخل نمازخانه شدم بچه ها به صف ايستادند و جالب اين جا بود كه مليكا براي عروسك هايش هر كدام يك سجاده آماده كرده بود. نماز شروع شد و هر كاري كه مليكا انجام مي داد، سعي مي كرد كه عروسك هايش هم انجام بدهند.
اين منظره واقعا من را تحت تأثير خود گذاشته بود. درواقع اين نكته را به من آموخت كه كودكان بسيار عميق فكر مي كنند.
خنده بچه ها
نصرت باقري، استان خراسان رضوي، شهرستان بردسكن
در سال تحصيلي 82-81 در بخش انابد در دبستان «بعثت»، معاون دبستان و مسئول برگزاري نماز وحدت در نمازخانه مدرسه بودم. يكي دو ماه اول، خودم روبه روي بچه ها مي ايستادم و ذكرها را با صداي بلند مي خواندم تا هم بچه ها قرائت نماز را صحيح و كامل ياد بگيرند و هم اين كه حركات بچه ها را ببينم تا اگر مشكلي از قبيل پوشش آن ها، طرز ايستادن و... داشتند، برطرف كنم. بعد از اين، يكي دو ماه با هم قرار گذاشتيم. كه به ترتيب، هركس نماز را صحيح تر بخواند، پيش نماز شود.
اين روش اجرا مي شد. تا اين كه در يكي از روزها، يكي از بچه ها كه اتفاقا نماز را خيلي قشنگ، زيبا و بدون اشتباه مي خواند و به عنوان پيش نماز انتخاب شده بود، مشغول خواندن نماز شد. من هم در صف، همراه بچه ها نماز مي خواندم. قبلا به مكبرها توضيح داده شده بود در صورتي كه پيش نماز جايي از نماز را فراموش يا اشتباه كرد، سريع يادآوري كنند تا نماز به هم نخورد و متقابلا به بچه ها هم توضيح داده شده بود كه اگر پيش نماز جايي از نماز را اشتباه يا فراموش كرد، آن ها نماز را ادامه دهند. خلاصه، مشغول خواندن نماز بوديم كه به تشهد و سلام رسيديم. پيش نماز خواند: «الحمدالله، اشهدان لااله الاالله وحده لا شريك له و اشهدان محمدا رسول الله، اشهدان محمدا رسول الله و اشهدان عليا ولي الله اشهدان عليا ولي الله.»
به اين جا كه رسيد، تازه به اشتباهش پي برده بود. سكوت كرد، هول شده بود. نمي دانست چه كار كند. مكبر هم كه دست كمي از او نداشت، خواست طبق قرار قبلي به دادش برسد، گفت: «حي علي الصلاه» (ادامه اذان).
ما كه به زور خودمان را كنترل كرديم، به هر زحمتي بود نماز را تمام كرديم و سلام داديم. بعد از سلام نماز، شليك خنده بچه ها بلند شد.
 


من و مجله هايم

من به آرشيوكردن مجله هايم خيلي عادت دارم. هيچ وقت مجله اي گير بيايد و مطالعه كنم، آن را پاره نمي كنم و دور نمي اندازم اما به دوستانم مي بخشم تا حالا چندين بار تمام مجلات خودم را بخشيده ام.
گرچه دروغ نگويم بعدها پشيمان شده ام زيرا پاره پوره شدن آنهارا ديده ام.
اولين بار كه مجلات كيهان بچه ها را جمع آوري كردم ابتدايي بودم چندسال آنها را داشتم بيشتر مجلاتم جلدشان پاره شده بود و من جلد براي آنها گذاشته بودم نمي دانم مجلاتم چه شد.
در دوره راهنمايي هم مجلات نهال انقلاب را جمع آوري مي كردم يك روز يكي از اقوام با بچه هايش به خانه ما آمد من هم مجلات نهال انقلاب را آوردم نگاه كنند اما آنها مجلاتم را به خانه شان بردند و ديگر گيرم نيامد.
من مي دانم اگر مجلات پيش خودم باشد بهتر نگهداري مي شوند و مي توانم به دوستان بيشتري بدهم تا مطالعه كنند و بعد هم بر گردانند تا دوستان ديگري مطالعه نمايند.
با خود مي گويم اگر از قديم مجلاتم را نگهداري كرده بودم الان خيلي مجله داشتم و از ديدن آنها و خواندن آنها خاطرات خوش گذشته به يادم مي آمد و همچنين كتابخانه اي از مجلات قديمي داشتم شايد هم بخشيدن به ديگران باعث شده است كه افراد بيشتري مطالعه نمايند اما من خودم در نگهداري مجلات شوق و اشتياق بيشتري دارم.
دوستدار مجلات: محمد احمدي
كاكي بوشهر
 


(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14