(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 16 مرداد 1391 - شماره 20275

موانع نظريه پردازي
بازشناسي حكومت اسلامي در نهج البلاغه
سلوك فردي و اجتماعي حاكمان


موانع نظريه پردازي

علي جواهردهي
نظريه پردازي به عنوان بنياد و پايه تمدني، امري است كه نمي توان از آن غافل شد. كاركردهاي نظريه پردازي هر چه باشد، نياز هر جامعه اي است كه مي كوشد تا به شكوفايي تمدني انساني دست يابد و مسير كمالي را در همه عرصه هاي زندگي بپيمايد و مسئوليت خلافت الهي خويش را در زمين به درستي انجام دهد.
نظريه پردازي موجب مي شود تا جامعه بتواند در يك سامانه عقلاني واقع بينانه و حقيقت گرايانه، نيازهاي نوشونده خود را به درستي تحليل كرده و تبيين درستي از رابطه ميان امور به دست دهد و توصيه هائي را براي دست يابي به پاسخ هاي مورد نياز ارائه دهد.
در حقيقت نظريه پردازي با شناخت درست از هر آنچه هست و هر آنچه بايد باشد، جهت سير حركت هاي جامعه را مشخص كرده و راهكارهاي درست براي عمل و زدودن موانع ارائه مي دهد. پيش نياز چنين امري هر چه باشد، كرسي هاي آزادانديشي يكي از ابزارهاي مورد نياز آن است؛ البته به شرطي كه خود به عنوان يك مقصد نباشد، بلكه روشي ارزشي براي مقصدي چون نظريه پردازي است. بر اين اساس مي توان گفت كه موانع نظريه پردازي مباحث مهم و كلاني را شامل مي شود كه نويسنده در اين نوشتار تلاش كرده است تا آنها را شناسايي و معرفي كند.
نظريه پردازي نياز دايمي جامعه برتر
از نظر قرآن و آموزه هاي وحياني، نيازهاي انساني به دو دسته امور ثابت و متغير تقسيم مي شود. از آن جايي كه جهان و جامعه با همه ثبات ظاهري در جوهر خود، هر دم نو مي شود و نوعي سيلان و حركت دائمي در آن ديده مي شود، طرحي نو نياز دائمي آن است تا پاسخ هاي درخور و مناسب مقتضيات و شرايط نو شونده ارايه شود. اين مهم را نظريه پردازي به عهده مي گيرد؛ زيرا نظريه پرداز با بررسي واقعيت هاي جهان و جامعه و آگاهي به روابط ميان امور جهان، ترسيمي كلي از آن به دست مي دهد و بر پايه حكمت هدفمندي جهان و جامعه، حقايقي را مد نظر مي گيرد و توصيه هاي لازم را براساس دو موقعيت واقعيت و حقيقت ارايه مي كند.
به اين معنا كه نظريه پرداز، انساني كلي نگر و اهل بصيرت است كه از فراي ظواهر به امور هستي مي نگرد و نگاهي جامع به مسئله دارد. براين اساس مي تواند ميان اجزايي كه به ظاهر غيرمرتبط به هم هستند ارتباط استوار بيايد و در نقشه پازلي خود به درستي هر قطعه را قرار دهد تا تصويري كامل از مجموعه داشته باشد. در اين صورت مي تواند باتوجه به واقعيت هر پازل، رابطه درستي با پازل ديگر پيدا و بيان كند و براي دست يابي به هدف و حقيقت آن، راهكارهايي را ارائه دهد.
براين اساس، هر جامعه اي كه بخواهد به اهدافي به عنوان حقيقت، آرمان و هر عنواني ديگر، دست يابد، مي بايست همواره از نظريه پردازاني متفكر و بصير برخوردار و بهره مند گردد تا با تبيين دو موقعيت واقعيت كنوني جامعه و امكانات موجود از سويي با موقعيت حقيقت آرماني و اهداف عالي جامعه، خطي درست و راست ترسيم كرده و در شكل نظريه اي، ارتباط ميان اين دو را ترسيم كرده و براي دست يابي به حقيقت عالي، راهكارهايي مناسب ارايه دهد.
بر اين اساس نمي توان نظريه را تنها اموري ذهني صرف و جداي از واقعيت ها دانست؛ چنانكه نمي توان آن را بيرون از دايره حقيقت يابي ترسيم كرد. بر اين اساس، نظريه ها مي بايست امري تركيبي از دو امر واقعيت و حقيقت يعني رئاليسم و ايده آليسم باشد. اين همان چيزي است كه ما از آن به واقع بيني حقيقت گرا ياد مي كنيم. بنابراين، نظريه پرداز هرگز به دور از دو امر اساسي واقعيت و حقيقت نمي تواند به سر برد، بلكه همواره در ميان اين دو در حركت است و مي كوشد تا رابطه درست و كاملي ميان واقعيت ها و حقايق ترسيم و ايجاد كند و نقبي از واقعيت به حقيقت بزند.
براين اساس، هر جامعه برتر و كاملي نيز همواره به نظريه پردازاني از اين دست نياز دايمي دارد؛ زيرا همواره موقعيت ميان واقعيت ها و حقايق تغيير مي كند و دست كم اين موقعيت به شكل تقربي در جوامع برتر و كامل، دگرگون مي شود؛ از اين رو لازم است تا با توجه به تغيير موقعيت هاي واقعيت ها و حقايق، ترسيم و تصويري تازه ارائه شود و نظريه اي نو نسبت به مجموعه كنوني واقعيت با حقايق به دست داده شود.
به هر حال همه جوامع انساني، نيازمند نظريه پردازان و نظريه هاي تكميلي هستند تا همواره موقعيت را شناسايي و رابطه هاي منطقي و درست را ترسيم و راهكارهاي جديد ارايه دهند.
اين نظريه پردازان، انسان هاي خردمند و عاقلي هستند كه از عقل خويش به درستي بهره مي گيرند و با تدبر در هستي و حقايق آن، با نگاهي از روي بصيرت، موقعيت هاي دو منطقه واقعيت و حقيقت را ارزيابي مي كنند و با تفكر، از واقعيت تا حقيقت خط منطقي ترسيم مي كنند و با كشف آن، به ارايه توصيه ها و راهكارها در قالب نظريه هاي كلي اقدام مي كنند.
موانع نظريه پردازي
از آنچه به عنوان مقدمه گفته شد، بسياري از زواياي نهان و مشكلات و معضلات اساسي در عرصه نظريه پردازي به خوبي روشن شده و مي شود. به اين معنا كه فقدان هر يك از مؤلفه هاي پيش گفته و يا نقصان در هر يك، به معناي مانع جدي در عرصه نظريه پردازي مطرح مي شود.
در اين جا به طور گذرا به شماري از موانع در سر راه نظريه پردازي اشاره مي شود تا معلوم شود چرا در جامعه اسلامي ايران و جوامع مشابه، نظريه پردازي براساس آموزه هاي قرآني صورت نمي گيرد و جوامع اسلامي و قرآني همچنان ريزه خوار نظريه هايي غربي مبتني بر آموزه هاي مكتب انساني اومانيستي ماديگرا است.
ناگفته نماند، نظريه پردازي حتي در جوامع اسلامي اگر صورت مي گيرد برپايه آموزه هاي مكتب ماديگراي غربي صورت مي گيرد. در اين مكتب، حقيقت همان واقعيت هاي مادي است و چيزي وراي محسوسات به نام متافيزيك معنا و مفهومي ندارد. براين اساس، واقعيت همان حقيقت است و دانش هايي كه از راه روش حسي به دست مي آيد همان حقايق هستي است؛ بنابراين، تلاش بر آن است تا در چارچوب نظريه ها، اين دو به طور كامل شناخته شود.
هر چند كه فاصله كوتاهي ميان حقيقت و واقعيت در مكتب غربي وجود دارد و روش آزمايشگاهي و تجربه و حس، اين رابطه را تبيين و تعريف مي كند، ولي با اين همه ترسيم كلي نيازمند نظريه هايي است كه انجام مي شود و انسان در محدوده تنگ دنيا، ميان واقعيت و حقيقت به عنوان هدف مي گردد و در يك دور مصرح به گردش درمي آيد.
اما فاصله ميان واقعيت و حقيقت در تفكر اسلامي اين گونه نزديك و كوتاه و در دنياي مادي نيست، بلكه فاصله ميان آن فراتر از اين دنياي مادي است. از اين رو، ترسيم تصويري كلي از واقعيت و حقيقت فراتر مكتب غربي ماديگرا مي باشد و واقعيت ها و حقايقي وراء و فراي آنچه به چشم مي آيد نيز وجود دارد و نظريه پرداز مي بايست به آن توجه كند. اينگونه است كه عوالم چندي در نظريه پردازي براساس مكتب وحياني قرآني دخالت مي يابد و شخص لازم است تا در زمان نظريه پردازي واقعيت ها و حقايقي بيرون از عالم ماده را نيز در نظر آورد؛ زيرا ميان همه اين عوامل ارتباط تنگاتنگي است كه مي تواند در تبيين و تحليل موضوع و ارايه راهكار، تاثير مستقيم و بسزايي بجا گذارد.
1- اصالت يابي مقدمات: از موانع جدي نظريه پردازي بايد به اصالت يابي مقدمات اشاره كرد. اصولا كرسي هاي آزادانديشي براي اين برگزار مي شود تا نظريه پردازي ها نقد و تحليل شود؛ زيرا نظريات جديد همواره با مخالفت هايي از سوي محافظه كاران و توده هاي عالماني مواجه مي شود كه به يك نظريه و روش عادت كرده اند. در حال حاضر، كرسي هاي آزادانديشي نه تنها به حوزه نظريه ها وارد نشده و نمي شوند، بلكه گرفتار دور و تسلسلي شگفت شده اند و بسياري از اين كرسي هاي اجرا شده به تبيين ماهوي آزادانديشي، چرايي و چگونگي آن پرداخته و مي پردازند. با نگاهي به كرسي هايي كه تاكنون در دانشگاه ها و مراكز عالي علمي برگزار شده مي توان دريافت كه نظريه پردازي در چنبره آزادانديشي گرفتار آمده است و ظاهرا نتوانسته و نخواسته است به حوزه نظريه وارد شود و به نقد نظريه هاي علمي و بررسي و تحليل آن بپردازد.
2- ذهني گرايي: نظريه پردازي نبايد به گونه اي باشد كه در حوزه كليات و معقولات ثانوي محض گرفتار آيد و مباحث انتزاعي صرف، موضوع قرار گيرد، بلكه هدف از نظريه پردازي بايد پاسخ گويي به نيازهاي نو شونده جامعه و تبيين و تحليل موقعيت واقعيت و حقيقت باشد و راهكارهاي عيني براي جامعه ارايه شود. با نگاهي به آموزه هاي قرآني به خوبي روشن مي شود كه نظريه هاي قرآني همواره ميان واقعيت و حقيقت در گردش بوده است و هدف از نظريه ها ارايه راهكار و حل معضل و تبيين حقيقتي بوده است.
3- گفتمان غالب: گفتمان غالب بر جامعه جهاني، نظريه هاي غربي است كه براساس گفتمان ماديگرايي حسي شكل گرفته است. اينگونه است كه نظريه پردازي در جامعه اسلامي نيز متأثر از اين ديدگاه است و در حقيقت تسلط بي چون و چراي فرهنگي غرب موجب شده است تا هر كسي بكوشد در قالب و چارچوب هاي پذيرفته شده گفتمان غربي، مسايل را تجزيه و تحليل كرده و نظريه هايي را براساس آن ارايه دهد.
4- مادي گرايي: نظريه هايي كه در جامعه اسلامي ارائه مي شود همانند نظريه هاي غربي، در چارچوب همان تفكر تنها به حوزه مسايل مادي مي پردازد و قرار دادن امور غيرمادي مانند جن و شيطان در بخشي از نظريه را به عنوان خرافي گرايي طرد مي كند. به اين معنا كه صاحب نظريه ها هر چند كه به جن و شيطان و وجود و تأثير آنان در هستي ايمان دارد، ولي در هنگام ارائه نظريه، از اين باورها و اعتقادات دور مي شود و نظريه هاي خود را به گونه اي طرح مي كند كه گويي چنين واقعيت هايي در هستي وجود ندارد و تأثيري در كارهاي جهان و جامعه به جا نمي گذارد. از اين رو نظريه هاي به ظاهر اسلامي مسلمانان نيز در چنبره تفكر و گفتمان مادي گرايي غرب گرفتار است و هرگز مسايل متافيزيكي از جمله خدا، روح، فرشتگان، جنيان و شياطين در نظريه، مورد توجه و تحليل قرار نمي گيرند و در حقيقت، بخشي از واقعيت ها ناديده گرفته شده و حقايق به درستي ديده نمي شود و صاحب نظريه نمي تواند رابطه و نسبت درستي ميان مشكلات جامعه و جهان بيابد و راهكارهاي مناسبي ارايه دهد. درحالي كه اگر نظريه هاي اسلامي ارايه شود همواره مي بايست اين بخش از جهان غيب نيز همانند جهان شهادت مورد توجه قرار گيرد و ايمان به غيب همانند ايمان به شهود در نظريه هاي اجتماعي و ديگر حوزه ها به خوبي خود را نشان دهد؛ چنانكه خداوند در بسياري از آيات از جمله آيات نخست سوره بقره به اين ايمان براي دست يابي به هدايت يعني تحليل درست از هستي و ارائه راهكار برون رفت از مشكلات جامعه توجه داده است.
5- فقدان بصيرت: نظريه هاي موجود در جوامع اسلامي افزون بر اينكه بر بنياد ماديگراي و گفتمان غربي نهاده شده است، از نبود بصيرت نيز رنج مي برد؛ زيرا نظريه پردازان در حوزه تهذيب نفس به جايي نرسيده اند كه علوم شهودي را تجربه كرده و پرده هاي ظواهر هستي از جلوي چشم شان كنار رفته باشد. بر اين اساس نمي توانند همه لايه هاي يك واقعيت را ببينند و از حقايق ملكوتي آنها آگاه شوند. براين اساس نه تصويري درست و روشن از واقعيت هاي موجود دارند و نه توانايي ديدن حقايق براي آنان فراهم است. براين اساس، نظريه هاي ايشان محدود، نارسا، ناقص، يك بعدي، به دور از حقيقت كامل و تمام است. بنابراين در هنگام اجراي نظريه ها بويژه در حوزه علوم اجتماعي ناتوان از پاسخ گويي و ارائه راهكارهاي كامل و درست مي باشد.
6- ناتواني در ايجاد ارتباط ميان تعقل و تعبد: نظريه هاي موجود در جوامع اسلامي از ناتواني ايجاد ارتباط ميان تعقل و تعبد همانند ايجاد ارتباط ميان جهان مادي و ديگر عوالم هستي، رنج مي برد. به اين معنا كه نظريه هاي موجود، نمي تواند از فرو افتادن در دام افراط در عقلانيت و تفريط در تعبد رهايي يابد. اين گونه است كه نظريه ها، فاقد عنصر انسجام بخشي ميان تعقل و تعبد مي باشد و موجبات سرگرداني انسان ها مي شود؛ زيرا جهاني كه اسلام ترسيم مي كند همان گونه كه ميان عوالم ارتباط تنگاتنگي است بطوري كه نيايش و دعا در عالم تكوين تأثير مي گذارد و پرداخت زكات و خمس، عالم تكوين را به تسخير انسان درمي آورد و تنگي معيشت و گشادگي آن را موجب مي شود، همچنين ميان عقل و دين، تعقل و تعبد و مانند آن به سادگي ارتباط برقرار مي كند. براين اساس نظريه هاي اسلامي مي بايست از ويژگي پذيرش ارتباط ميان عوامل مختلف درون و بيرون انسان بهره مند باشد و آن را در نظريه ها ملحوظ دارد تا موفق به ترسيم درست و ارايه راهكارهاي واقعي شود.
7- فقدان شهودگرايي: اصولاً هر كسي نمي تواند نظريه پرداز باشد و نظريه پردازي دانشي فراتر از هر دانش ديگري است؛ زيرا نظريه پردازي، ارايه تبييني كامل و جامع از موضوع و ارايه راهكارهاي واقعي و عيني است. بنابراين شخص بايد نسبت به هر موضوع از چنان تسلطي برخوردار باشد كه از بيرون به آن بنگرد و در درون گرفتار آن نباشد. او بايد جهان را چنان كه هست بشناسد و اين موضوع را در جايگاه درست و واقعي خودش ببيند. اين زماني شدني است كه انسان افزون بر علم حصولي از علم شهودي و حضوري نسبت به موضوع برخوردار باشد. اگر همانند مكتب غربي جهان را مادي محض بدانيم، نظريه پرداز آن كسي است كه نسبت به ابعاد مادي موضوع احاطه علمي و حسي كامل داشته باشد تا بتواند تصويري درست از موضوع ترسيم كند و راهكارهاي مناسب با آن ارايه دهد. اما از آن جايي كه جهان در تصوير اسلامي، جهاني با عوالم چندي است كه هر يك بر ديگري تأثير مستقيم به جا مي گذارد، شخص نظريه پرداز مي بايست افزون بر احاطه علمي حسي، از احاطه علمي شهودي نيز برخوردار باشد. اينجاست كه مسأله تقوا به عنوان مهم ترين عامل در حوزه نظريه پردازي، خود را مطرح مي كند؛ زيرا براساس آموزه هاي قرآني، علوم واقعي به معناي پيش گفته تنها از طريق تقوا به دست مي آيد: واتقوا الله و يعلمكم الله؛ و تقواي الهي پيشه كنيد تا از علم الهي به عنوان يكي از چيزهايي كه به شما خداوند مي دهد، بهره مند شويد. (بقره، آيه282) در اين آيه خداوند با عطف و او بر اين نكته تأكيد مي كند كه تقوا پيامدها و آثار بسياري دارد كه يكي از آنها علم الهي است. بنابراين اگر بخواهيم در هر يك از ساحات علم نظريه داشته باشيم لازم است نخست احاطه علمي به مسأله داشته باشيم و از آنجا كه احاطه علمي تنها با علم اكتسابي حصولي، شدني نيست بلكه علم حضوري و شهودي مي خواهد، مي بايست شخص از تقوا برخوردار باشد تا به اين علم دست يابد. از اين رو خداوند راه تعبد و عبوديت را به سرانجامي چون يقين ختم مي كند (حجر، آيه99 و نيز نگاه كنيد؛ واقعه، آيه95 و حاقه، آيه51 و مدثر، آيه47 و نيز تكاثر آيات5 و7).
8- فقدان تحمل: از ديگر موانع جدي نظريه پردازي مي توان به فقدان تحمل نظريه هاي ديگران اشاره كرد. اين درحالي است كه در روايات اسلامي و آموزه هاي قرآني بر بهره گيري از عقول ديگران از طريق مشاوره و شنيدن و استماع تأكيد شده است و خداوند از مؤمنان مي خواهد تا به همه نظريه هاي علمي گوش داده و بهترين آن را برگزينند. (زمر، آيات 17 و 18 و نيز بقره، آيه170 و انبياء، آيه 67 و نيز لقمان، آيات20 و 21) اين آزادانديشي در كنار آزادي بيان است كه مي تواند نظريه پردازي را به سوي كامل و درستي برد و از نواقص احتمالي بكاهد. اگر در جامعه، گفتماني، غالب باشد، به گونه اي كه هيچ گفتمان ديگري قدرت ابراز وجود نداشته باشد، تفكر و انديشه در محاق مي رود و نمي تواند از انديشه هاي رقيب آگاه شود. اين خودسانسوري در حوزه انديشه به سبب گفتمان هاي غالب تحميلي و استبدادي انجام مي شود؛ چنانكه ديگر سانسوري از طريق حذف آزادي بيان صورت مي گيرد. از اين رو قرآن هم بر آزادانديشي با رهايي از فشارهاي دروني و نفساني و يا گفتمان سازي دروغين غالب از سوي بيرون مخالفت مي كند و خواهان آزادي بيان براي ارايه انديشه ها و تفكرات علمي به دور از مجادله و مراء مي شود تا فرصت براي ارائه نظريه هاي درست و درست تر فراهم آيد و زمينه براي تكامل نظريه هاي علمي تحقق يابد.
 


بازشناسي حكومت اسلامي در نهج البلاغه

سلوك فردي و اجتماعي حاكمان

مصطفي دلشاد تهراني
در شماره هاي پيشين درمورد ماهيت حكومت و اهداف آن كه عبارت بودند از تأمين عدالت، امنيت، رفاه و تربيت در جامعه، صحبت به ميان آمد در اين شماره به تبيين رفتار مطلوب حاكمان در زمينه شخصي و اجتماعي باتوجه به خطبه ها و نامه هاي اميرالمؤمنين(ع) در نهج البلاغه پرداخته شده است. گفتني است اين مقاله از كتاب «حكومت حكمت» نوشته مصطفي دلشاد تهراني تقديم خوانندگان مي گردد.
سلوك زمامداران
سلوك زمامداران و راه و رسم، و روش و رفتار آنان در زندگي شخصي، اجتماعي و سياسي از مهم ترين مباحث حكومتي است و آنچه بيشترين تأثير را در رفتار حكومتي دارد، نوع سلوك زمامداران است.
سلوك شخصي
سلوك ساده زيستانه از لوازم حكومت حكيمانه است، و پيشواي پارسايان، علي(ع) چنين سلوكي را براي زمامداران واجب و ضروري معرفي كرده و فرموده است:
«ان الله تعالي فرض علي أئمه العدل أن يقدروا أنفسهم بضعفه الناس كيلا يتبيغ بالفقير فقره.»1
«خداي متعال بر پيشوايان دادگر واجب كرده است كه خود را با مردم ناتوان برابر نهند تا مستمندي، تنگدست را پريشان و نگران نسازد.»
فلسفه سلوك ساده زيستانه، آزادي از اشرافيت براي خدمت است، همراهي و همدردي با مردم ناتوان و درك ملموس زندگي آنان در جهت تلاش براي برپا نمودن عدالت و رفاه براي ايشان؛ و بازداشتن توانگران از سركشي و طغيان است. پيشواي موحدان، علي(ع) در اين باره چنين رهنمود داده است:
«ان الله جعلني اماماً لخلقه، ففرض علي التقدير في نفسي و مطعمي و مشربي و ملبسي كضعفاء الناس، كي يقتدي الفقير بفقري، و لا يطغي الغني بغناه.»2
همانا خداوند مرا پيشواي خلقش قرار داده و بر من واجب كرده است كه درباره خودم (سلوك شخصي ام) و خوراك و نوشاك و پوشاكم مانند مردم ناتوان عمل كنم، تا اينكه ناتوان به سيره فقيرانه من تأسي كند و توانگر به وسيله ثروتش سركشي و طغيان نكند.
اميرمؤمنان علي(ع) اين سلوك ساده زيستانه را پاس مي داشت و با تمام توان در جهت برپايي عدالت و رفاهت براي مردمان گام برمي داشت، چنان كه امام صادق(ع) درباره سلوك اميرمؤمنان(ع) فرموده است:
«كان علي- عليه السلام- أشبه الناس طعمه و سيره برسول الله- صلي الله عليه وآله- و كان يأكل الخبز و الزيت و يطعم الناس الخبز و اللحم.»3
علي(ع) شبيه ترين مردمان به رسول خدا(ص) در اطعام و سيره بود، و او خود نان و روغن زيتون مي خورد و به مردمان نان و گوشت مي خورانيد.اميرمؤمنان علي(ع)، معتقد بود كه زمامداران بايد مرزهاي ساده زيستي را پاس بدارند و از سلوك ساده زيستانه بيرون نروند تا بتوانند خدمتگزار مردمان و امانتدار آنان باشند. وقتي به آن حضرت گزارش رسيد كه استاندار بصره- عثمان بن حنيف- به ميهماني يكي از ثروتمندان بصره رفته است كه در آن مهماني، غذاهاي رنگارنگ تدارك شده و جاي فقرا خالي بوده است، در نامه اي او را سخت سرزنش كرد و لزوم سلوك ساده زيستانه زمامداران را يادآور شد و فرمود: اما بعد، اي پسر حنيف! به من گزارش داده اند كه مردي از جوانان بصره تو را به خوان ميهماني اش دعوت كرده است و تو بدانجا شتافته اي. خوردني هاي نيكو برايت آورده اند و پي در پي كاسه ها پيشت نهاده اند. گمان نمي كردم تو ميهماني مردمي را بپذيري كه نيازمندشان به جفا رانده است و بي نيازشان دعوت شده. به آنچه مي خوري بنگر [آيا حلال است يا حرام؟] آن گاه آنچه حلال بودنش براي تو مشتبه بود از دهان بينداز و آنچه را يقين به پاكيزگي و حلال بودنش داري تناول كن. آگاه باش كه هر پيروي پيشوايي دارد كه بايد به او اقتدا كند، و از نور دانش او روشني جويد. بدان كه پيشواي شما از دنياي خود به دو جامه فرسوده و دو گرده نان بسنده كرده است. بدانيد كه شما چنين نتوانيد كرد، ليكن مرا ياري كنيد به پارسايي و كوشيدن و پاكدامني و درستي ورزيدن. به خدا سوگند من از دنياي شما زر و سيمي نيندوخته ام، و از غنيمتها و ثروتهاي آن مالي ذخيره نكرده ام، و براي اين جامه فرسوده ام بدلي مهيا نساخته ام، و از زمين آن حتي يك وجب در اختيار نگرفته ام، و از اين دنيا بيش از خوراكي مختصر و ناچيز بر نگرفته ام. اين دنيا در چشم من بي ارزش تر و خوارتر از دانه اي تلخ است كه بر شاخه درختي بلوط برويد. آري، از آنچه آسمان بر آن سايه افكنده تنها فدك در دست ما بود كه مردمي بر آن بخل ورزيدند و مردمي سخاوتمندانه از آن ديده پوشيدند و بهترين داور پروردگار است، و مرا با فدك و جز فدك چه كار است؟ در حالي كه جايگاه فرداي آدمي گور است كه در تاريكي آن نشانه هايش ناپديد و اخبارش نهان مي گردد؛ در گودالي كه اگر گشادگي آن بيفزايد و دستهاي گوركن فراخش كند، سنگ و كلوخ آن را بيفشارد، و خاك انباشته رخنه هايش را به هم آرد. من نفس خود را با پرهيزگاري مي پرورانم [و رام مي سازم] تا در روزي كه پربيم ترين روزهاست در امان وارد شد و در آنجا كه همه مي لغزند پايدار ماند. اگر مي خواستم مي توانستم از عسل خالص و مغز گندم، و بافته ابريشم براي خود خوراك و پوشاك تهيه كنم. اما هرگز هوا و هوس بر من چيره نخواهد شد و حرص و طمع مرا به گزيدن خوراكها نخواهد كشيد. در حالي كه ممكن است در سرزمين «حجاز» يا «يمامه» كسي باشد كه حسرت گرده ناني برد، يا هرگز شكمي سير نخورد. آيا من سير بخوابم و پيرامونم شكمهايي باشد از گرسنگي به پشت دوخته، و جگرهايي سوخته؟ يا چنان باشم كه آن شاعر گفته است:
اين درد تو را بس كه شب سير بخوابي و گرداگردت شكمهايي گرسنه و به پشت چسبيده باشد. آيا بدين بسنده كنم كه مرا اميرمؤمنان گويند و در ناخوشاينديهاي روزگار شريك آنان نباشم؟ يا در سختيهاي زندگي برايشان نمونه نباشم؟ مرا نيافريده اند تا خوردني هاي گوارا سرگرمم سازد، چون چارپاي بسته كه به علف پردازد؛ يا همچون حيوان رها شده اي كه كارش چريدن و خوردن و پر كردن شكم است، و از سرنوشتي كه در انتظار اوست بي خبر است؛ آيا بيهوده يا مهمل و عبث آفريده شده ام؟
آيا بايد سررشته دار ريسمان گمراهي باشم؟ و يا در راه سرگرداني رهسپار گردم؟ و چنان مي بينم كه گوينده اي از شما مي گويد: اگر اين خوراك پسر ابوطالب است، بايد هم اكنون نيرويش به سستي گراييده باشد و از مبارزه با همتايان و نبرد با شجاعان باز ماند. بدانيد درختي كه در بيابان خشك رويد چوبش محكم تر است، و سبزه هاي خوشنما پوستش نازكتر؛ و رستنيهاي صحرايي را آتش افروخته تر است، و خاموشي آن ديرتر... پس اي پسر حنيف! از خدا بترس و به همان گرده هاي نانت بسنده كن تا رهايي تو از آتش دوزخ امكان پذير باشد.4
بنابراين زندگي شخصي زمامداران در مراتب مختلف آن، امري صرفا شخصي نيست و بايد سلوكي ساده زيستانه را در وجوه گوناگون زندگي خود پاس بدارند.
سلوك اجتماعي
سلوك مردمدارانه از لوازم انفكاك ناپذير حكومت حكمت است، زيرا پاس داشتن حرمت و حقوق مردمان، و حفظ كرامت و عزت ايشان، و رفق و مدارا با آنان، و پرهيز از احتجاب و فاصله گرفتن و امتيازخواهي، از مباني حكومت خردمندانه است. اميرمؤمنان علي(ع) بر سلوك مردمدارانه تأكيدي شگفت داشت و اجازه نمي داد كه كارگزاران حكومت او از اين سلوك فاصله گيرند و به سلوكي ملوكانه نزديك شوند. آن حضرت خوشرفتاري با مردمان و نزديكي به ايشان و فروتني در برابرآنان و خدمتگزار بودن زمامداران و كارگزاران را حق مردمان بر مسئولان حكومت مي دانست، نه لطف و مرحمتي از سر منت بديشان. امام علي(ع) در نامه اي به فرماندهان سپاه چنين يادآور شده است:
«اما بعد، فان حقا علي الوالي الا يغيره علي رعيته فضل ناله، و لا طول خص به؛ و ان يزيده ما قسم الله له من نعمه دنوا من عباده، و عطفا علي اخوانه.»
اما بعد، بر والي است كه اگر به زيادتي رسيد يا نعمتي مخصوص وي گرديد، موجب دگرگوني او نشود؛ و آنچه خداوند از نعمت خويش نصيبش كرده بر نزديكي وي به بندگان خدا و مهرباني او به برادرانش بيفزايد.
مديريت در حكومت حكمت، خود را از مردمان دور نگاه داشتن و در برج عاج نشستن و دستي از دور بر آتش داشتن نيست، كه با مردم بودن و در ميان مردم زيستن و همگام و همراه يكديگر به اداره امور برخاستن است؛ همراهي و مشاركت، و همدلي و معاضدت ركن اساسي در حكومت حكمت است. اميرمؤمنان علي(ع) در عهدنامه مالك اشتر چنين آموزش داده است:
مبادا كه دور از چشم مردم ديري در سراپرده سياست بماني كه غيبت زمامداران از ملت، منشأ كم آگاهي از جريانهاي كشور باشد، و غيبت از مردم پيوندشان را با آنچه پس پرده است، مي گسلد؛ و در نتيجه، مسائل كوچك در چشمشان بزرگ و مسائل بزرگ، كوچك، زيباييها، زشت و زشتيها، زيبا جلوه مي كند، و حق و باطل در هم مي آميزد.
واقعيت جز اين نيست كه زمامدار، آدمي بيش نباشد، و جريانهايي را كه ديگران از او پوشيده مي دارند، نمي تواند دريابد و به درستي بشناسد، و بر پيشاني حق نشانه هايي خاص نباشد كه به ياري آنها راست و دروغ باز شناخته شود.(6)
اميرمومنان علي(ع) تاكيد مي كرد كه كارگزارانش در سلوك اجتماعي خود بر مردمان امتيازجويي نكنند و در آنچه همگان برابرند، براي خود امتيازي قرار ندهند، چنانكه در عهدنامه مالك اشتر چنين فرموده است:
«واياك و الاستئثار بما الناس فيه اسوه .»(7)
بپرهيز از آنكه چيزي را ويژه خود گرداني كه بهره همه مردم در آن يكسان است.
امام علي(ع) سلوك فروتنانه زمامداران و كارگزاران با مردمان را پاس مي داشت و از كارگزاران خود مي خواست كه با سلوكي فروتنانه و رفتاري مردمدارانه خدمتگزاري نمايند. آن حضرت در نامه اي به برخي كارگزاران خود چنين سفارش كرده است:
«واخفض للرعيه جناحك، و ابسط لهم وجهك، والن لهم جانبك و آس بينهم في اللحظه و النظره ، و الاشاره و التحيه ، حتي لا يطمع العظماء في حيفك، ولا يياس الضعفاء من عدلك.» (8)
در برابر مردمان فروتن باش، و آنان را با گشاده رويي و نرمخويي بپذير، و با همگان يكسان رفتار كن و مساوات را حتي در گوشه چشم افكندن و نگاه كردن و درود و تحيت رساندن پاس دار، تا بزرگان در تو طمع ستم بر ناتوان نبندند و ناتوانان از عدالتت مايوس نگردند.
پيشواي آزادگان، علي(ع) پرهيز از تشريفات و مناسبات ملوكانه را از امور مهم در سلوك اجتماعي زمامداران و كارگزاران بر مي شمرد و خود به شدت از آن اجتناب مي نمود. هنگامي كه امام(ع) براي پيكار با قاسطين عازم صفين بود، به شهر «انبار» رسيد. دهقانان آن سرزمين به استقبال علي(ع) آمدند و بدين منظور پياده شدند و در ركاب آن حضرت شروع به دويدن كردند. امام(ع) پرسيد: «و ما اردتم بهذا الذي صنعتم؟» (از اين كار كه پياده شده ايد و مي دويد چه قصدي داريد)؟ گفتند: «اين كار رسم و خوي ماست و بدين وسيله اميران خود را بزرگ مي داريم و بديشان احترام مي گذاريم.»(9) امام(ع) خطاب به آنان فرمود:
«اما هذا الذي زعمتم انه منكم خلق تعظمون به الامراء، فوالله ما ينفع هذا الامراء؛ و انكم لتشقون به علي انفسكم و ابدانكم. فلا تعودواله.» (01)اما اينكه گمان مي كنيد اين گونه اميران را بزرگ مي داريد و احترام مي گذاريد، به خدا سوگند كه اين دويدن شما سودي براي آنان ندارد، و شما فقط خود را به رنج مي افكنيد و پيكرتان را آزرده مي سازيد. ديگر چنين نكنيد.
شريف رضي اين ماجرا را اين گونه نقل كرده است:
و چون دهقانان انبار هنگام رفتن امام(ع) به شام او را ديدند، براي وي پياده شدند و پيشاپيشش دويدند. فرمود: اين چه كار بود كه كرديد؟
گفتند: عادتي است كه داريم و بدان اميران خود را بزرگ مي شماريم. فرمود: به خدا كه اميران شما از اين كار سودي نبردند، و شما در دنيايتان خود را بدان به رنج مي افكنيد و در آخرتتان بدبخت مي شويد. و چه زيانبار است رنجي كه كيفر درپي آن است، و چه سودمند است آسايشي كه با آن از آتش درامان است.(11)
امير مؤمنان علي(ع) در وجوه گوناگون سلوك اجتماعي زمامداران و كارگزاران بر رفتاري متواضعانه و مردمدارانه تأكيد مي ورزيد، و اجازه نمي داد كه چنين سلوكي از سوي كارگزاران او ناديده گرفته شود، و يا از جانب مردمان خو كرده به مناسبات ملوكانه زير پا گذاشته شود.
پي نوشت ها:
1- نهج البلاغه خطبه 902
2- كافي ج1 ص104
3- همان ج8 ص561
4- نهج البلاغه نامه54
5- همان نامه05
6- همان نامه 35
7- نهج البلاغه نامه35
8- همان نامه64
9- وقعه صفين صص341-441
10- همان ص441
11- نهج البلاغه حكمت73
 


(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14