(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنجشنبه 19 مرداد 1391 - شماره 20278

روايت زندگي مجاهدانه حاج عبدالله والي
حاج عبدالله خود را فدا كرد

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir


روايت زندگي مجاهدانه حاج عبدالله والي

حاج عبدالله خود را فدا كرد

كار راه سازي جلو مي رود، تا اين كه بولدوزر به گردنه مهندس مي رسد. جايي كه تريلي حامل بولدوزر نتوانست حتي بدون بار شيب تند جاده را بالا بيايد، همان جايي كه بچه هاي امداد هر دفعه كه مي آيند و مي روند با مشكل از آن عبور مي كنند. اصلاح گردنه بسيار مشكل است و بايد آرام آرام انجام بگيرد. بيش از يك ماه طول مي كشد و چادر گروه راه سازي از كنار گردنه مهندس جابه جا نمي شود تا بالاخره كار آماده مي شود و گرچه هنوز هم شيب نسبتا تندي دارد، اما قابل عبور شده است.
حاج عبدالله از بازشدن گردنه خوشحال مي شود و خودش با لندكروز از آن بالا و پايين مي رود و راه را امتحان مي كند، او راضي است و بچه هاي راه سازي را تشويق مي كند آنها كه آذري هستند به حاجي مي گويند اسم اينجا را بگذارند گردنه آذربايجان! حاج عبدالله مي خندد و از آن به بعد جلوي آنها مي گويد: گردنه آذربايجان!
حدود شش ماه از كار بولدوزر مي گذرد، نزديك به صد كيلومتر راه شوسه ساخته شده است و اين به معناي تلاش بدون خستگي و شبانه روزي گروه راه سازي و خود حاج عبدالله است. احداث راه در اين مسيرهاي مشكل، علاوه بر نيروها به خود بولدوزر هم فشار مي آورد. حاج عبدالله در اين فكر است كه اگر مي توانستند يك بولدوزر ديگر هم داشته باشند، اين بار حاج عبدالله با پشتوانه اين صد كيلومتر راه ساخته شده، به مسئولين استان هرمزگان رو مي كند و آن ها را به ياري مي طلبد، تا اگر خودشان نمي توانند بيايند و به مسئوليتشان در احداث راه هاي استان عمل كنند، لااقل با دادن امكانات كميته امداد را كمك كنند.
حاح عبدالله والي: مهم ترين مسئله اي كه ما در ارتباط با بشاگرد داريم، مسئله راه سازي است. بعد از اين كه ما توانستيم با همان راه هاي دست ساز، از مردم خير تهران و بعضي از مسئولين دعوت كنيم كه منطقه را ببينند، با كمك برادران هيئت خدمتگزاران بشاگرد، توانستيم بولدوزري را براي اولين بار به بشاگرد بياوريم و با وجود اين بولدوزر توانستيم بيش از صدكيلومتر راه شوسه بسازيم. البته بدون زيرسازي وفقط به صورت بازكردن راه، طوري كه يك ماشين سنگين بتواند راحت تر از آن عبور كند. بعد ازاين كه موفق شديم اين صد كيلومتر راه را با بولدوزرهاي اهدايي خيرين بسازيم، توانستيم برادرهاي مسئولان استان را تشويق كنيم و بالاخره بعد از پيگيري هاي مستمر، يك بولدوزر ديگر8D توسط استانداري هرمزگان به كميته امداد امام خميني در بشاگرد هديه كردند. اين مسئولين بعد از بازديدي كه خودشان از منطقه داشتند گفتند كه كميته امداد بشاگرد والاترين و فعال ترين نهاد منطقه است1.
با آمدن بولدوزر دوم، حاج عبدالله مسير ديگري را شروع نمي كند، بلكه هر دو بولدوزر را در يك مسير به كار مي گيرد تا سرعت كار بالا برود و به دستگاهها هم فشار نيايد. فايده ديگري كه اين كار داشت اين بود كه توانستند راه هايي با عرض بيشتر احداث كنند كه رفت و آمد ماشين ها راحت تر و كم خطرتر باشد از طرفي هم تداركات و آشپزي هم تيم راه سازي آسان تر مي گردد.
نياز ديگر براي كار راه سازي لودر و كمپرسي است تا بتوانند درمسير خاك ريزي انجام دهند و گودي هاي موجود را كم كنند. حاج عبدالله با هيئت خدمتگزاران قبلا به صورت ضمني براي خريد اين دستگاه ها صحبت هايي كرده اند و هزينه آن ها هم بعد از همان سفر اول جمع شده است، حالا ديگر تقريبا تجهيزات كامل است و كار بايد با سرعت جلو برود.
حاج عبدالله والي: بعد از اين كه اين بولدوزر را برادران استانداري دادند و ما توانستيم كار را سرعت بدهيم و راه ها را زودتر باز كنيم، باز از هيئت خدمتگزاران بشاگرد دعوت كرديم، آمدند در منطقه و وضعيت راه و چگونگي كار را ديدند و تشويق شدند كه يك گريدر بخرند و به كميته امداد امام خميني بشاگرد هديه بدهند. اين گريدر توانست تمام طول مسير را كه از دريهن تا خود خميني شهر وصل مي شد تيغ بندازه و جاده را طوري صاف كنه كه بشه حداقل شصت تا هفتاد كيلومتر درساعت، حتي با ماشين هاي سنگين در جاده ها رفت و آمد كرد.2
دو دستگاه بولدوزر، لودر، گريدر، تانكر سوخت وكمپرسي همه در خدمت راه سازي هستند و يك تيم چندنفره از راننده و كمك هايشان با جديت مشغول كارند تا شاهرگ حيات بشاگرد را سريع تر به جريان اندازند. دراين بين حاج آقا عسگراولادي سفرهايي به بشاگرد مي كند و در جريان كار سنگين راه سازي حاج عبدالله قرار مي گيرد. مسئولين كميته هم سعي دارند با وجود محدوديت ها، بيشترين پشتيباني را از حاجي داشته باشند.
كار راه سازي به هيچ وجه نبايد متوقف شود، حاجي كه ببيند كار به علتي متوقف شده است، در سريع ترين زمان مشكل را برطرف مي كند تا كار ادامه پيدا كند، او با اين كه رانندگي با لودر را خوب بلد نيست. اما وقتي لازم باشد خودش پشت لودر مي نشيند و كمك مي كند تا كار جلو برود.
آقاي علي آينه وند: يه روز تو خميني شهر بوديم، حاجي گفت برو كاميون رو بيار، براي راه خاك لازم داريم، با همديگه رفتيم، من پشت كاميون نشستم. حاجي هم نشست پشت لودر كه خاك پر كنه. حاجي خب با لودر كار نكرده بود، خيلي وارد نبود، هي بيلش رو مي زد تو خاك، يا سرش رو بالا مي گرفت، يا زيادي سر ناخن بيل رو پايين مي داد، مي رفت گير مي كرد و پر نمي شد. منم تو ماشين داشتم از آينه نگاه مي كردم. ديدم حاجي خيس عرق شده و هنوز نتونسته يه بيل پر كنه.
اومدم پايين، گفتم: حاج آقا اجازه مي ديد من بشينم؟ شما يه ساعته داري سعي مي كني، هنوز يه بيل هم پر نكردي، كار داريم حاجي!
حاجي تا اون وقت نديده بود كه من پشت لودر بنشينم، خودم هم بهش نگفته بودم كه بلدم. گفت: مگه تو بلدي؟
گفتم: حالا شما نگاه كن، اگر بلد نبودم، نده دستم.
حاجي اومد پايين، من نشستم پشت لودر، تو يه چشم به هم زدن، سه تا بيل پر كردم ريختم تو كاميون. گفتم: حاجي! من تو سه راه خرمشهر، ستاد كربلا، كار با لودر رو به بسيجي ها تعليم مي دادم.
نگاه كرد، گفت: تو چرا به من نمي گي لودر بلدي مرد حسابي؟
دوباره گوشم رو گرفت، هي بكش! هر چي گفتم: حاجي ول كن گوشم كنده شد!
گفت: نه، بايد گوش تو رو بگيرم. تو لودر بلدي و نمي گي؟ راه مردم بسته است، خب با اين لودر برو كار مردم رو راه بنداز.3
كم كم حاج عبدالله و حاج محمود هم كار با لودر را ياد مي گيرند و هر جا كه لازم مي شود از آن كمك مي گيرند.
حاج محمود والي: بولدوزر كه بلد نبوديم بشينيم، اما حاجي خيلي وقت ها با لودر كار مي كرد، من هم خيلي مي نشستم؛ مثلا رو سقف يكي از ساختمون ها مي خواستيم خاك بريزيم، بالابر و جرثقيل كه نداشتيم. همين لودر همه كار برامون مي كرد و باهاش خاك رو مي داديم بالا، يا باهاش مي رفتيم كهناب و ملكن، ماسه يا خاك مي آورديم. حتي ماشينمون كه تو گل مي تپيد، بايد با لودر مي رفتيم درش مي آورديم، تو كار راه هم كه حسابي به كار مي اومد.4
كار راه سازي از سمت بشاگرد با سرعت جلو مي رود و به جاهاي خوبي مي رسد، از سمت ميناب هم مسئولين و نهادها در فكر اقداماتي هستند، اما باز هم مشكل بودجه و امكانات، زود متوقفشان مي كند و كاري جدي صورت نمي گيرد.
از جمله مسئوليني كه با دلسوزي به بشاگرد مي پردازد، آقاي مهندس بشارتي، مسئول دفتر مناطق محروم رياست جمهوري است. او در سال شصت و سه سفري به بشاگرد مي آيد و متني از وضعيت بشاگرد آماده مي كند و به نخست وزيري مي برد. آن جا جلسه ويژه اي با حضور حاج عبدالله در مورد بشاگرد مي گذارند.
بعد از اين جلسه قرار مي شود كه از طرف دولت، جاده اي از جاسك به روستاي جكدان بشاگرد كشيده شود. اين جاده اگر آن زمان احداث مي شد تأثير زيادي در رفت و آمدها به بشاگرد مي گذاشت، كار ساخت آن هم شروع مي شود، اما به خاطر مشكلات تا مدت ها متوقف مي ماند.
وضعيت راه بشاگرد چنان اهميتي براي آبادي آن جا دارد كه حضرت امام در جواب به سؤالي اجازه مي دهند كه از محل وجوهات، براي جهاد سازندگي ميناب بولدوزر و گريدر خريداري شود.
بزرگ ترين مانع كار راه سازي كوه هاي سنگي سختي هستند كه روزها و گاهي تا يك ماه كار را متوقف مي كنند تا بتوان به مرور آن ها را كمي شكافت و جلو رفت، اگر بشود! از نظر فني راه حل اين مشكل استفاده از مواد ناريه 5 است، تا با يك انفجار محدود و حساب شده، تخته سنگ هاي بزرگ و سخت شكافته شوند. حاج عبدالله به هر طريقي سعي مي كند كه از اين مواد استفاده كند. اما با كارشكني و سخت گيري برخي مسئولين روبه رو مي شود.
حاج محمود والي: حاجي هر چه دوندگي كرد به ما مواد ناريه نمي دادن، حتي اومدن خميني شهر گفتن بايد اين جا زاغه مهمات درست كنيد تا بهتون مواد ناريه بديم، ما هم بيشتر از يك ماه توي كوه، پشت مقر رو كنديم و يه زاغه مهمات درست كرديم، ولي باز هم ندادند. اگر اين مواد بود، كار راه سازي خيلي راحت تر مي شد. فقط يكي، دو بار موفق شديم، بعد از كلي دوندگي، يه سري از بچه هاي اداره راه و استانداري با بچه هاي سپاه اومدند، نماينده دادستاني هم بايد مي اومد تا يه انفجار انجام مي داديم. همه كه جمع شدن، چاله كنديم و انفجار انجام شد. اما بعدش ديگه ندادن. 6
حاج عبدالله مجبور بود به خاطر نداشتن انفجار راه ها را سخت تر و طولاني تر كند. كوه هاي سخت را اگر مي شد با بولدوزر بتراشد وگرنه آن ها را دور بزند. اين خود سبب آسيب ديدن ماشينها و خراب شدن زود به زود قطعات آن ها مي شد.
حاج عبدالله والي: در ارتباط با كار راه سازي همه مي دانند كه هزينه خريد قطعات يدكي واقعا كمرشكن است. دراين بين مشكل ديگري كه داريم اين است كه بايد كوه ها را يكي يكي ببريم كه مرتب ليفر 7 خورد مي كند و بايد عوض كنيم، چون مواد منفجره نداريم، بهمون ندادن و به عناوين مختلف ما روسر گردوندن. اگر ما مواد منفجره داشتيم، با بريدن سه تا كوه پشت سرهم، يك دفعه هفده كيلومتر راه ميناب، خميني شهر نزديك مي شد و مردم هم راحت تر رفت و آمد مي كردند، اما چون نداشتيم مجبور شديم از كنار كوه ها حركت كنيم و كوه را بتراشيم كه راه طولاني و پراز پيچ و خم شد. 8
با وجود تمام اين سختي ها و رنج ها، راه ها ساخته مي شد و پيش مي رفت و آن چنان تاثيري مي گذاشت كه عبور از قسمت ساخته شده راه ها تمام خستگي را از تن و جان بيرون مي برد.
حاج محمود والي: من بيشتر وقت ها خميني شهر بودم و چون حاجي مدام درحال رفت و آمد بود، بايد مي موندم، براي همين كمتر پيش مي اومد برم ميناب و وضعيت جاده رو ببينم، يه روز يكي از بچه ها كه از ميناب اومده بود، با خنده اومد پيش من گفت: محمودجان! از داوري تا گشيراز رو خيلي سريع اومدم!
باورم نمي شد، همين تيكه راه رو ما دو ساعت طول مي كشيد تا بيايم. گفت: محمود جان! چه حالي كرديم، جاده شده عين باند فرودگاه!
بلند شدم رفتم جاده رو ديدم، از تعجب مونده بودم. به خصوص از وقتي كه گريدر اومده بود، ديگه انگار عروسي بود براي بچه ها! گريدر جاده رو صاف كرده بود، واقعا من يه ربع، بيست دقيقه اي اين راه رو رفتم، وقتي رسيدم اصلا باورم نمي شد! ديگه بعداز اون ميناب تا خميني شهر رو حدود هشت ساعت مي اومديم. 9
تازه اين خوشحالي بعداز ديدن ظاهر راه بود، بعداز اين مشاهده آثار فراوان احداث راه بود كه نمي شد به حسابشان آورد. تازه مي شد به راحتي مهمان ها را به بشاگرد آورد و كمك هاي مردمي را جذب كرد. بيمار ها مي توانستند راحت تر به خميني شهر برسند و در صورت نياز به ميناب بروند. دكترها و متخصصين ديگر مي توانستند به بشاگرد بيايند. موادغذايي و مصرفي با ماشين هاي سنگين به خميني شهر برسند و بتوان بيشتر به نيازمندان كمك رساند. ماشين هاي ديگر هم مي توانند به بشاگرد بيايند و با اين رفت وآمدها كم كم بعضي از مشاغل در بشاگرد پا مي گيرند و اهالي مي توانند به مرور روي پاي خودشان بايستند.
حاج عبدالله مي دانست كه اين راه چه ارزشي دارد و براي همين بود كه سلامتيش را هم به پاي آن گذاشت.
حاج محمود والي: تو همون سال هايي كه كار راه سازي رو انجام مي داديم، حاجي آرتروز گردن و كمر گرفت. اين قدر تو اين مسيرها پياده مي رفت و مي اومد تا به اين وضع افتاد، شب ها وقتي برمي گشت مقر، مي خوابيد رو زمين و مي گفت: يكي بياد رو كمرم راه بره تا دردش كم بشه.
وقتي من مي رفتم رو كمرش مي گفت: محمود تو وزنت كمه، يه سنگين وزن بايد بياد رو كمرم. يه سنگين وزن مي رفت پشت حاجي رو لگدمال مي كرد، تازه مي گفت: فشار هم بده!
پياده روي ها يه مشكل بود، رانندگي تو اون راه ها و مدام رفتن و اومدن يه مشكل ديگه، كه باعث شد حاجي به اون روز بيفته. 10
وقتي كه خميني شهر آماده شد و راه ها هم كم كم تا آن جا كشيده شدند، برخي مشكلات مسكوت مانده بشاگرد هم به زبان آمدند و دنبال راه حل گشتند. فقر و سوءتغذيه بدن بشاگردي ها را ضعيف كرده بود و نبود بهداشت، بيماري ها را به جان اين بدن هاي ضعيف مي انداخت. آقاي سلامي زاده كه چند سال است در بشاگرد طبابت مي كند، با انواع بيماري ها مواجه شده است، اما بيماري اي كه در بعضي از روستاها وجود دارد و اهالي را تهديد مي كند جذام است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- مصاحبه كميته امداد با حاج عبدالله والي بشاگرد، 12/5/1364
2- مصاحبه كميته امداد با حاج عبدالله والي، بشاگرد، 12/5/1364
3- مصاحبه با آقاي علي آينه وند، بشاگرد، 19/6/1386
4- مصاحبه با حاج محمود والي، ميناب، 20/8/1388
5- مواد منفجره
6-مصاحبه با حاج محمود والي، ميناب، 20/8/1388
7-نوك تيغ هاي ماشين آلات راه سازي.
8-صحبت هاي حاج عبدالله والي در جلسه شوراي امداد، بشاگرد، 26/8/1367
9- مصاحبه با حاج محمود والي، ميناب، 20/8/1388
10-مصاحبه با حاج محمود والي، ميناب، 20/8/1388

پاورقي
 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14