(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 20 شهریور 1391 - شماره 20303

رپرتاژ آگهي سازمان تبليغات اسلامي براي خوانندگان و رقاصان
حكايت پيشينه تاريخي تهاجم فرهنگي عليه مسلمين به مناسبت سالگرد فتح اندلس
شبيه سازي واقعه اندلس در آرايش رسانه اي امروز غرب
هنرمندان مستقل در جشنواره افق نو فاش كردند
اهداف آمريكا از ايران هراسي در سينما
نگاهي ديگر به زن كشي در رسانه هاي غيراعتقادي- بخش اول
و خدا... زن را آفريد اما نه از دنده چپ يك رسانه!
رسانه و حقيقت در روايت سياسي: مورد سوريه


رپرتاژ آگهي سازمان تبليغات اسلامي براي خوانندگان و رقاصان

عليرضا آل يمين
برخي از نهادهاي وابسته به انقلاب اسلامي گاهي اوقات عمدا يا سهوا پا را از دايره وظايف تعريف شده شان فراتر مي گذارند و به فعاليت هايي مي پردازند كه ثمره ديگري جز تخريب عملكردشان و گاه ضربه به چهره انقلاب در پي ندارد.
سازمان تبليغات اسلامي در اقدامي عجيب در يكي از روزنامه هاي خود ضميمه اي به صورت رپرتاژ آگهي در 4 صفحه را منتشر كرد كه به معرفي دو خواننده نوجوان اختصاص داشت. بهانه سازمان تبليغات براي معرفي اين دو خواننده كنسرت آنان با موضوع صلح بود. در اين ويژه نامه تبليغاتي تصاويري از اين دو نوجوان با پوشش و آرايش كاملا متفاوت و متضاد با فرهنگ ايراني، اسلامي درج شده بود.
با توجه به توضيحات به اين گزاره ها توجه كنيد: سازمان تبليغات اسلامي، خواننده و رقاص نوجوان، كنسرت موسيقي، صلح.
پرداختن به كداميك از اين عبارات جزء وظايف سازمان تبليغات اسلامي است. آيا معرفي دو نوجوان خواننده و رقاص با پوشش و ظاهري كاملا غربي و غيرموجه را مي توان از وظايف سازمان تبليغات اسلامي دانست؟!
آيا معرفي سازها و آوازها و كنسرت ها و دنسينگ هاي مستهجن را مي توان در چهارچوب اهداف سازمان تبليغات دانست؟! پرداختن به موضوع صلح آن هم با تمسك ابزار تبليغي غرب يعني موسيقي و رقص و نه تبليغ صلحي كه موردنظر قرآن و اهل بيت است، جزء آرمان هاي سازمان تبليغات قرار گرفته است.
برخي از مديران و متوليان خصوصا در حوزه فرهنگ در مقابل مظاهر تمدن غرب اعتماد به نفس خود را از دست داده اند و تراز اعمالشان را در قرابت به اين مظاهر به اصطلاح متمدنانه مي سنجند. در حالي كه غرب چنان از ضعف باطن دچار رنجوري است كه به تعبير رهبر معظم انقلاب عنقريب است استخوان هاي پوسيده اش از هم بپاشد. بنيان اين فروپاشي نيز ريشه در فرهنگ مبتذل غرب دارد. اما برخي اصرار دارند كه به اين استخوان هاي پوسيده حيات ببخشند. اين غرب خواهي و غرب گرايي و غرب زدگي اگر در ساحت شبه روشنفكران و دگرانديشان و بعضي از عوام الناس باشد خرده اي بر آن نيست اما وقتي سازمان تبليغات اسلامي كه چنان كه از نامش هم برمي آيد وظيفه اي جز تبليغ براي مكتب آرماني و جهان شمول اسلام ندارد در جهت عكس وظايف خود اقدام به ترويج فرهنگ غرب مي كند قابل اغماض نيست.
تاسف بارتر اين كه ضميمه روزنامه تهران تايمز همزمان با اجلاس جنبش عدم تعهد به چاپ رسيده است و در ميان مهمانان اين اجلاس نيز توزيع شده است. اين يعني كساني كه به ايران به چشم كشوري كه خلاف جريان متداول غرب حركت مي كند نگاه مي كنند اما تبليغ موسيقي و رقص و صلح با جديدترين متدهاي غربي در آن صورت مي گيرد.
مديران اين سازمان مسير را اشتباه پيموده اند چرا كه تبليغ مفاهيم ناب اسلامي و انقلابي با ترويج موسيقي مبتذل غرب ممكن نيست بدتر اين كه اين ترويج موسيقي نيز به سخيف ترين شكل ممكن صورت گرفته است. استفاده از تصاوير پر از اطوار اين دو نوجوان، با آرايش كاملا غربي و مخالف فرهنگ ايراني و اسلامي قطعا در جهت تبليغ اسلام نمي تواند باشد.
 


حكايت پيشينه تاريخي تهاجم فرهنگي عليه مسلمين به مناسبت سالگرد فتح اندلس شبيه سازي واقعه اندلس در آرايش رسانه اي امروز غرب

محمد قمي
سينماي ايران درباره موضوع فتح اندلس و پس از آن، شكست تلخ مسلمين و استحاله فرهنگي و تهاجم فرهنگي غرب عليه آنها چه تلاشي از خود نشان داده است؟
هيچ! و اين درحالي است كه فتح اندلس و وقايع تاثر برانگيز و عبرت آموز پس از آن، حكايتگر پيشينه تاريخي تهاجم فرهنگي غرب عليه مسلمين و فرهنگ ناب و مظلوم اسلام است.
موضوع فتح اندلس و پس از آن جنگ نرم و براندازي فرهنگي و تصرف فكري و رفتاري كه غرب عليه سيطره مسلمين دراين سرزمين به انجام رساند حكايتي تلخ و عبرت آموز است كه شايد با دقت و درنگ درآن بتوان از تكرار اين تاريخ تهاجمي كه فكر و انديشه و فرهنگ مسلمانان را در سراسر عالم و در تمام طول تاريخ از سوي غرب و عمالش، نشانه رفته است، جلوگيري كرد و با در انداختن طرحي نو، درمقابل اين تهاجم فرهنگي تمام عيار ايستاد. نكته در خور تأمل شباهت آرايش رسانه اي امروز غرب عليه ايران و مسلمانان - به خصوص در دو عرصه سينما و تلويزيون - با وقايع آن دوره اندلس است.
درحقيقت بايد گفت واقعه فتح اندلس و بعد از آن نابودي سيطره مسلمين بر اسپانيا و استيلاي دوباره غرب بر اين سرزمين را مي توان از نمادها و نمودهاي جدي و مهم و تلخ تهاجم فرهنگي غرب عليه مسلمانان دانست كه با عملياتي شدن اين روند استحاله و اضمحلال فكري و از بين بردن روحيه ايماني واعتقادي درمردمان آن سامان، موقعيت براي استيلا و سيطره سياسي و حكومتي نيز بر آنان فراهم شد.
بعد از شكست سختي كه دشمنان اسلام از نيروي جهادي مسلمين متحمل شدند و درجنگ با اسلام به تسليم رو آوردند و اندلس به دست سپاه حق فتح شد آنها با ورود از راه فرهنگ و تخريب روحيه ديني و حيا و عفاف ايماني مردمان اندلس بار ديگر برآن منطقه تفوق يافتند.
سپاه فرهنگي كفر با به استخدام درآوردن رقاصه ها روسپي ها و ترويج و تهييج فرهنگ برهنگي و اباحه گري ولا ابالي گري،توانست انديشه ديني و روحيه اعتقادي مردم اندلس را دستخوش آسيب نمايد و با تصرف در ذهن و دل و ديده و فكر مردم، به تدريج مقدمات استيلاي سياسي و سرزميني بر آنها را نيز فراهم نمايد.
اين موقعيت به مثابه يك تذكار تاريخي و عبرت جدي بايستي نصب العين ما باشد و بدانيم كه غرب به معناي غرب فكري و فرهنگ غربي با همه مشخصه هاي مستهجن و مبتذلش، ابتدا از راه فكر و فرهنگ و سبك زندگي وارد حريم انديشه و رفتار ما مسلمانان مي شود و بعد كه زمينه هاي فكري و فرهنگي اش مهيا شد و توانست با استفاده از ابزارهاي پر زرق و برق و فريبنده مادي اش مثل شبكه هاي ماهواره اي و فيلم هاي يهودي در انواع و اقسام آن پايه هاي فكري و فرهنگي مارا تخريب كرد، آنگاه بسيار ساده تر و راحت تر به حمله سياسي و سيطره جغرافيايي هم دست خواهد زد چرا كه با اين روند، موقعيت و زمينه براي استيلاي او فراهم تر شده است.
تاريخ جهان در برهه هاي گوناگون، گوياي اين حقيقت تلخ و شكست هاي اسفناك فرهنگي و سپس سياسي و سرزميني بوده است. تاريخ اندلس بي ترديد يكي از نقاط مهم و نمونه تكان دهنده و عبرت آموز اين مسئله است.
باشد كه با چشماني باز و توجهي عميق و مستمر به مولفه هاي فرهنگي و جدي گرفتن حقيقي و نه شعاري و تفنني موضوع فرهنگ و البته هنر، راه را بر استيلا و تهاجم فرهنگي غرب بركشورها و ملل اسلامي ببنديم.


هنرمندان مستقل در جشنواره افق نو فاش كردند

اهداف آمريكا از ايران هراسي در سينما

هنرمندان خارجي شركت كننده در نخستين جشنواره فيلمسازان مستقل به بازخواني اهداف هاليوود پرداختند.
دارنل سامرز مستندساز آمريكايي با بيان اين كه آمريكايي ها از دوران كودكي به شهروندان خود ترس از ترور و حمله هاي احتمالي را القا مي كنند، گفت: زماني كه ما بچه بوديم بايد در تمريناتي شركت مي كرديم كه به ما ياد مي داد چطور در زمان انفجار هسته اي از خود دفاع كنيم و در اين تمرينات بود كه از اسم هولوكاست هسته اي استفاده مي شد. به تدريج من متوجه شدم كه آن ها در مدارس ما دروغ مي گفتند چرا كه آمريكا اولين و تنها كشور بود كه از سلاح هسته اي استفاده كرد و ما همه وقايع هيروشيما و ناكازاكي را به ياد داريم.
سامرز تاكيد كرد: آمريكا امروز بمب هاي نونتروني در اختيار دارد كه ميزان تشعشعات آن كم تر است، ولي اگر بخواهد از آن ها عليه كشوري استفاده كند مسلما شاهد فجايع هولناكي خواهيم بود و همه اين ها در حالي است كه آن ها تلاش مي كنند به كودكان و شهروندان خود القا كنند كه همواره از طرف افراد خارجي هدف تهديد واقع مي شوند و هر لحظه ممكن است وارد جنگي ناخواسته شوند.
اين فعال ضدجنگ آمريكايي خاطرنشان كرد: من 65 سال است كه تحت تهديد حملات هسته اي زندگي كرده ام، ولي هيچ گاه شاهد چنين وقايعي نبوده ام. آن ها هميشه ما را از حملات شيميايي و هسته اي مي ترسانند و اين ترس هم چنان ادامه دارد.
هم چنين عمار محمد، رئيس جشنواره فيلم بغداد هدف از برگزاري چنين كنفرانس هايي را حمايت از فعاليت هاي هنري دانست و گفت: براي رفع مشكلات فيلمسازان و هنرمندان لازم است تا چنين نشست ها و كنفرانس هايي برگزار شود و منتقدان و كارشناسان با همفكري و در اختيار گذاشتن تجربيات شان به تبادل نظر بپردازند.
وي ادامه داد: فيلم هاي مستند هميشه توانايي زيادي براي تحريك مردم داشته اند، براي مثال در خصوص جنبش وال استريت نيز فيلم هاي مستندي كه ساخته شد توانست احساسات زيادي را در مردم برانگيزاند.
رئيس جشنواره فيلم بغداد تاكيد كرد: جهان امروز به صورت تك قطبي اداره مي شود و فيلمسازان مستقل مي توانند در جوامع آمريكايي و اروپايي تاثير به سزايي داشته باشند: ولي با وجود تمدني كه در اروپا شاهد هستيم ملت هاي اروپايي سياست هايي درباره رفع اداره تك قطبي جهان ندارند.
محمد در بخش ديگري از سخنانش با اشاره به محتواي فيلم هايي كه توسط هاليوود و غرب ساخته مي شود، عنوان كرد: در بسياري از اين فيلم ها تبعيض نژادي ترويج مي شود، همچنين در آمريكا هم عموما شخصيت هايي بزرگ و پرطرفدار مي شوند كه غيرمسلمان و سفيدپوست هستند.
او ادامه داد: مي توان اين طور گفت كه فيلم هايي كه در هاليوود توليد مي شود حقايق را وارونه جلوه مي دهند.
در بخش ديگري از اين نشست فرانسيسكو كندمي، مستندساز فرانسوي و منتقد سياست هاي غرب گفت: من خوشحال هستم كه در ايران فيلمسازان مستقل مي توانند ايده هاي خود را به راحتي معرفي كنند؛ ولي متاسفانه در اروپا ايده هايي كه مخالف با صهيونيست ها باشد با استقبال روبه رو نخواهد شد.
اين فعال ضدصهيونيستي گفت: از آن جايي كه صهيونيست ها در همه جا حتي اروپا تسلط دارند در اكثر فيلم ها تلاش مي شود تا مسلمانان را تروريست نشان دهند. البته اين كار به صورت غيرمستقيم صورت مي گيرد و همين طور به صورت غيرمستقيم كاري مي كنند تا فيلمسازان ايده هايي را مطرح كنند كه موافق طبع آن ها باشد.
وي با بيان اين كه حتي در كشور فرانسه هم كه ادعاي دموكراسي را دارد فيلم سازان مستقل نمي توانند به راحتي ايده هايي را كه دوست دارند تبديل به فيلم كنند، افزود: وقتي من مي خواهم در فرانسه درمورد وضعيت سوريه و جعل واقعيت در اين كشور فيلمي بسازم براي پخش آن با مشكل روبه رو شده و به من اجازه پخش آن را نمي دهند.
كندمي تأكيد كرد: من فيلمي درباره جعل واقعيت در سوريه ساختم، ولي آن ها براي مقابله با من در سايت يوتيوپ كه روزانه حدود يك ميليون نفر بازديدكننده دارد مقاله اي در نقد فيلمم منتشر كردند و اسم آن را شكارچي صهيونيست ها گذاشتند درحالي كه فيلم من به طور مستقيم ارتباطي با صهيونيست ها نداشت بله تنها نقد درخصوص نگفتن حقايق سوريه بود.
او خاطرنشان كرد: حتي روزنامه فيگارو هم در مقاله اي فيلم من را ضد يهودي معرفي كرد و تمام اين موضع گيري ها به خاطر اين بود كه من يك حقيقت در فيلمم به تصوير كشيدم و اين درحالي است كه من براي مطالبي كه در فيلمم مطرح كردم مدارك و دلايل كافي داشتم.
افق روشن يك جشنواره
اما با پايان يافتن جشنواره «افق نو» هنرمندان مستقل شركت كننده در اين جشنواره به استمرار و افق روشن آن تأكيد كردند.بازيگر اسپانيايي حاضر در نخستين جشنواره فيلم سازان مستقل برپايي اين رويداد را مثبت ارزيابي كرد و گفت: جشنواره «افق نو» توانايي بدل شدن به يك فستيوال معتبر جهاني را داراست.
اين بازيگر باسابقه كه با سينماگراني همچون فليني نيز همكاري داشته در ارزيابي خود از برپايي جشنواره «افق نو» گفت: جشنواره خوبي است و تاكنون نيز فيلم هاي جالب توجهي در آن به نمايش درآمده است؛ فيلم هايي كه اين امكان براي آن ها وجود نداشته تا مردم سراسر جهان به تماشاي آنها بنشينند و كشورهاي ديگر نيز امكان اكران عمومي اين فيلم ها را فراهم نمي كردند.
پيزانو در ادامه با اشاره اينكه جشنواره «افق نو» ظرفيت هاي بسياري دارد، گفت: امروزه تنها موضوع كيفيت براي تبديل يك جشنواره به يك رويدادي جهاني، مطرح نيست. اگرچه تاكنون فيلم هاي خوب و متفاوتي در جشنواره به نمايش درآمده اما به دليل شانس كم نمايش اين فيلم ها در كشورهاي مختلف، تبليغات براي چنين جشنواره اي مي تواند بسيار مؤثر واقع شود؛ امري كه چندان براي اين جشنواره صورت نگرفته است. با تبليغات و اطلاع رساني بهتر و گسترده تر، مي توان اين رويداد را در سطح جهاني مطرح كرد.
فيلمساز كانادايي حاضر در نخستين جشنواره فيلمسازان مستقل «افق نو» نيز برپايي اين رويداد هنري را فرصت خوبي براي مطرح شدن ديدگاه هاي نو و متفاوت دانست.
آدام شاماس، فيلمساز و عكاس كانادايي كه در زمينه صلح و تنوع فرهنگي فعاليت مي كند، درباره نخستين جشنواره فيلم سازان مستقل در ايران گفت: از شركت در اين جشنواره بسيار خوشحالم، زيرا تجربه فوق العاده اي است؛ فرصتي استثنايي براي آمدن به ايران و ملاقات با ساير فيلم سازان است.
وي افزود: اغلب با ديدگاه هاي محدودي در رسانه ها مواجه هستيم و برپايي چنين جشنواره اي فرصت خوبي براي مطرح شدن ديدگاه هاي نو و متفاوت است و اين نكته مثبت جشنواره «افق نو» است.
«مانوئل دكوكو» فيلمساز يوناني، با اشاره به اينكه افراد زيادي در سراسر جهان سينماي ايران را دوست دارند، مي افزايد: اين واقعيت باعث مي شود كه هنرمندان بسياري علاقه مند شركت در چنين جشنواره اي در ايران باشند. اين جشنواره مي تواند رويدادي جهاني و بزرگ باشد و مردم نيز از آن استقبال مي كنند.
دكوكو همچنين ضمن تشكر از زحمات دست اندركاران برگزاري نخستين جشنواره بين المللي فيلم سازان مستقل «افق نو» خاطرنشان مي كند: مسئولان جشنواره بايد به منظور برگزاري هرچه بهتر و سازمان يافته تر چنين جشنواره اي با افراد بيشتري همكاري كرده و وقت بيشتري نيز صرف برنامه ريزي آن كنند. اين جشنواره مي تواند به رويدادي جهاني تبديل شود.
بري گرين، هنرپيشه كانادايي، در ارزيابي خود از جشنواره «افق نو» گفت: با وجود اينكه جشنواره خوبي است اما از لحاظ برنامه ريزي و سازمان دهي نيازمند تمهيدات بيشتري است. در مجموع برگزاري اين جشنواره اتفاق بزرگي است. وي درمورد امكان برگزاري اين جشنواره در مقياس جهاني افزود: پيش بيني اينكه اين جشنواره مي تواند به رويدادي جهاني تبديل شود سخت است؛ اين امر امكان پذير است اما به يك برنامه ريزي و اجراي بسيار دقيق و حرفه اي و تمركز بر انتخاب فيلم هاي مناسب تر احتياج دارد.


نگاهي ديگر به زن كشي در رسانه هاي غيراعتقادي- بخش اول

و خدا... زن را آفريد اما نه از دنده چپ يك رسانه!

مهدي نوروزخاني
برخي فيلم ها در تاريخ سينما وجود دارند كه حواشي و فرامتن آنها از خود فيلم و متن اصلي آن چشمگيرتر و قابل توجه تر شده اند و اين حواشي و فرامتن آنها هستند كه اين دسته فيلم ها را به نقاط عطفي در تاريخ سينما تبديل كرده اند.
فيلم «و خدا... زن را آفريد» يكي از اين فيلم هاست، فيلمي دهه پنجاهي از سينماي فرانسه كه در آن سال ها و دوره، تا خرخره فرو رفتنش در سينماي موج نو دهه شصت را تازه آغاز كرده بود. داستاني درباره دختر 18 ساله و يتيمي كه جاذبه هاي زنانه و ملاحتش علت اصلي آزار ديدن و سختي هاي زندگي اش است، دختر با بازي خيره كننده بر ژيت باردو به عاقله مردي دل بسته است ولي مرد او را سبكسر و كم ارزش مي پندارد كه در نهايت دختر از سركينه و لج بازي با برادر كوچكتر مرد ازدواج مي كند.
«و خدا... زن را آفريد» تحريف داستان ازلي هابيل و قابيل و يك زن است كه توليدش در آن سال هاي پسا صنعتي غرب توسط روژه واديوم، اين گونه بايد قرائت شود كه از آن داستان سه ضلعي يكي از برادران منفعل شده ديگري انتخاب شده و زن نقش پررنگ تر و تاثيرگذارتري از هابيل و قابيل پيدا كرده.
اكران وقت «و خدا... زن را آفريد» به غير از اروپا در آمريكا و آمريكاي لاتين هم موفقيت بسياري در پي داشت و اهل فرهنگ و نقد دليل اين توفيق بين المللي فيلم را از عرضه زن مدرن و آزاد توسط نويسنده و كارگردانش پنداشتند، عرضه زني كه گويا براي رسيدن به دهه هاي 60 و 70 ميلادي انقلاب هاي جنسي تقاضاي اجتماعي بسياري در آن جوامع داشته، تا آنجا كه در اواخر دهه 80 و افول تب قرمز آن انقلاب ها، روژه واديوم در اقدامي نامتعارف دست به بازسازي و باز توليد فيلم خودش در 30 سال بعدش زد.
روژه واديوم كارگردان اين اثر و برژيت باردو بازيگر نقش اول زن آن كه هر دو زن و شوهر هم بودند با اين فيلم به شهرت و اعتبار بين المللي بسياري دست پيدا كردند و هر دو يك شبه به اسطوره هاي ابتداي دو دهه عفت كشي بعد بدل شدند.
غير از تحريف و عرضه پساصنعتي داستان هابيل و قابيل و يك زن، روژه واديوم با انتخاب نام «و خدا... زن را آفريد» براي فيلمش و ترسيم و عرضه زني سركش، سهم خدا را از آفرينش كامل زن تقليل داده و سهم نهايي خالق زن را تنها در همان بعد مادي و فيزيكي جلوه داده و گستاخانه با قرار دادن نقطه چين هايي در وسط نام فيلمش اين گونه نشان مي دهد كه آفرينش زن داراي نقصان است و آن نقطه چين ها بايد توسط خرد بشري و به خصوص حق انتخاب خود زنان تكميل شود.
در نهايت روژه واديوم كه شيفتگي مثال زدني و پرآوازه اي به همسر بازيگر خود برژيت باردو داشت، نه تنها توانست زني طبق شرحي كه گفته شد عرضه و خلق كند بلكه با معروف و مطرح كردن همسرش در سطح بين المللي سبب شد او را از دست بدهد.
علي رغم آنكه پس از جدايي تا سال هاي بسياري، واديوم عاشق و واله باردو مانده بود و در حسرت و جستجوي وصال مجدد با او بود اما باردو هيچ گاه برنگشت تا اين اواخر هم كه در قيد حيات است باردو مردان بسياري را انتخاب كرد و بي شرمانه در كتاب خاطراتش به روابط گسترده اش با مردان بسيار اعلام افتخار كرد.
روژه واديوم با همكاري و ازدواج با زنان معروفه و گمنام زيادي حداقل سعي كرد خاطره باردو ديگري را براي خودش خلق كند و در اين راه حتي با بازيگر زن ديگري به نام جين فاندا كه شباهت زيادي با باردو داشت ازدواج كرد، جين فاندايي كه دختر هنري فانداي بازيگر بود و بعدها برنده دو جايزه اسكار و همسر تد ترنر سهامدار عمده شبكه CNN شد، اما هيچ كدام از اينها ميسر واقع نشد و كارش به جدايي كشيد و در اين راه هرچه جلوتر مي رفت با خفت و خاري بسياري روبرو مي شد.
حال غرض از بيان مبسوط اين نقطه عطف حاشيه اي از تاريخ سينما كه به تعمد متن و حواشي و سرگذشت هايش به همديگر دوخته شد در اين تعميم است كه با ابزار و كالا كردن زن و سوء استفاده از جاذبه هاي فيزيكي او نه تنها غرب چيزي به دست نياورد بلكه دچار بزرگترين ضرر و خسران اعتقادي و فرهنگي در كل تاريخ بشريت شد كه حتي ديگر نمي توانند خاطره اش را بياد بياورند و باورها و داشته هايي كه طي قرون متمادي به دست آورده بود را طي چند دهه و با چند جنبش و انقلاب كه در ذات، همه جنسي بودند بر باد دهد.
نتيجه گيري و بيان مضمون در ميانه يك يادداشت شايد امري غيرمعمول و نامتعارف باشد، اما حكايت و حواشي تامل برانگيز فيلم «و خدا... زن را آفريد» و سرگذشت روژه واديوم و برژيت باردو به اتفاق احساس و رابطه بينشان چنان حق مطلب در اين باره را به واقعيت ادا مي كند كه ديگر هرگونه شرح و بسطي را به گزافه تبديل مي كند. به خصوص در اين دوره فراگير بيداري جهاني كه حركت هاي عدالتخوانه اي حتي در خود كشورهاي غربي فراگيرتر و وسيع تر از آن انقلاب هاي دهه هاي 60 و 70 بوجود آورده و به يقين حفظ كرامت انساني وراي هرگونه تقسيم بندي جنسيتي و نژادي و ديني و... از دغدغه هاي اين جنبش ها بوده و پاسخ و جبران اين هتاكي ها به زن و جايگاهش در دهه هاي اخير اولويت هاي اصلي آنها را تشكيل خواهد داد.
درباره ابزار شدن زن در رسانه هاي غيراعتقادي غربي، از جهتي دو نوع نگرش را مي توان متصور بود و زنان منفعل رسانه اي شده را در دو دسته تقسيم بندي كرد كه البته به غير از عنوان اين دو دسته، موارد مغفول و مكتوم مانده بسياري نيز باقي مي ماند.
نگرش اول همان استفاده ابزاري از جاذبه هاي ذاتي زنانه است كه درباره آن بسيار سخن رفته و دين محوران و اخلاق گرايان هميشه به آن معترض بوده اند.
با انقلاب اسلامي ايران اين نگرش اعتراضي هم جايگاه و هم تكيه گاه كاملي پيدا كرد و علي رغم آنكه در اين 30 و اندي سال كه از عمر انقلاب مي گذرد و هنوز راهكار و دكتريني برايش طراحي و اجرا نشده همين پرهيز و برائت نظام از ابزار و شيء شدن زن در جهان و به خصوص كشورهاي هم دين منطقه تا حدودي سودمند و مثمرثمر واقع شده.
البته اين نوع نگرش براي برخي نخ نما و كليشه اي شده كه اين ناشي از پرداخت تيتروار بوده است، اما غير از اين يك اغماض فاحشي هم صورت گرفته و هيچ يك از انديشمندان فرهنگي و كارشناسان رسانه اي مان به آن دقت نكرده اند، و با وجود داشتن مخاطرات بسيار، هنوز هيچ گونه توجه و آسيب شناسي برايش انجام نشده است.
اين شيءشدگي زن و نهايت سوءاستفاده از جنس و روح او فقط به رسانه هاي معاصر و سده اخير محصور نمي شود، و تنها شامل حوزه رسانه هاي بصري مانند سينما و تلويزيون نيست بلكه ريشه و قدمتي به مراتب عقب تر دارد و در رسانه هاي بدوي اي مانند كتاب و به خصوص ادبيات، اين تجارت نمود عيني و كاملي براي منفعت طلبان داشته است.
البته شرح و بسط اين مطروحه مجال جامع و اختصاصي را مي خواهد ولي فقط براي نمونه، برادران گريم آلماني كه طبق اصل عجيب و نانوشته اي براي اين گونه خالقان و هنرمندان، يهودي بودند، آن دو از صد و چندي سال قبل با داستان هايي فولكور و با استفاده از همه تمهيدات براي جذب مخاطب به كالا كردن جنس مونث پرداختند تا جايي كه بيش از نيمي از افسانه ها و حكايات زن محور عاميانه را اين دو نوشتند و رواج دادند.
«سفيد برفي»، «سيندرلا»، «شنل قرمزي»، «قورباغه و شاهزاده» و... تنها بخشي از آثار آنهاست. جالبتر و حيرت انگيزتر اينكه تقريباً يك و نيم قرن بعد، يهوديان ديگري در هاليوود با رسانه هاي بصري ادامه دهنده راه آنها مي شوند و همان رسانه بدوي يعني كتاب را به عنوان كتابي مقدس و منبعي عظيم براي بهره برداري هاي رسانه هاي فعلي شان تبديل مي كنند.
با اين يادآوري تامل برانگيز كه يهوديان اصيل و حقيقي در عصر حاضر هم به پوشيدگي زنان و دخترانشان بسيار حساس هستند؛ تا آنجا كه مادران در برابر فرزندانشان بايد پوشش كامل بدني داشته باشند و در اين عصر رسانه هاي انفرادي نيز در خانه هايشان تلويزيون ندارند تا مبادا فرزندان و زنانشان تحت تاثير رسانه هاي خودشان قرار بگيرند!!
در نگاه و دسته دوم كه حيرت انگيز از چشم علما و بزرگان فرهنگي و اجتماعي خودمان هم پوشيده و مغفول ماند، استفاده آگاهانه خود زنان ازجاذبه هاي جنس خودشان است.
اين درست است كه در هر دو گروه سوءاستفاده و شيءشدگي روند و ساز و كاري مشترك است و نتيجه دلخواه و هدف هم معمولا يكي است و اما گروه دوم هم در مسير و هم در نتيجه گيري موارد خطرناك ديگر را هم اضافه دارند.
زنان گروه دوم ديگر خود در راس قرار دارند و در علم و فن و هنر و... تخصص پيدا كرده اند و با شناخت نسبتاً كاملي كه از علايق و سلايق و حتي دغدغه هاي جنس خود دارند دقيقا بر مبناي خواستگاه هاي روز مخاطب شان عمل مي كنند.
در هدف و نتيجه هم اين موفقيت و تكامل گروه دوم صدق مي كند، گروه دوم ديگر تنها به دنبال منافع مادي و حتي فخرفروشانه زنانه نيستند و اهدافي ايدئولوژيك را هم پيگير هستند و ديگر مانند زناني چون مرلين مونرو و... نيستند كه احمق و سبكسر باشند و صرفاً به يك وسيله براق و جذاب رسانه اي تبديل شوند، زنان اين گروه خود رئيس و هدفگذار هستند و حتي مشاوران بسياري براي شناخت و آگاهي درباره چگونگي اغواي جنس مقابل دارند.
اين رويكرد، چند دهه اي بيشتر عمر ندارد و آغاز موجوديت و كاركردش را بايد از دهه 70 ميلادي دانست، دهه اي كه هر چند با مرگ رب النوعان فمنيستي چون سيمون دوبوآر و برخي فمنيست هاي افراطي و پيشگام ديگر همزمان است اما از همين سال، وصال رسمي و آشكار فمنيست هاي افراطي و زنان ابزاري با رسانه و هنر آغاز مي شود.
دهه 60 و 70 ميلادي كه انقلاب هاي جنسي، اين طيف را متوجه قدرت جاذبه هاي جنسي كرده و بسياري از آنها را به طمع دچار ساخت. مدونا خواننده، بازيگر و... آمريكايي و تعدادي ديگر را بايد از سمبل هاي آن سال ها شناخت كه امروز ديگر به ركني اساسي در پس پرده يكي از كارخانه هاي بزرگ مونتاژ زنان ابزاري يعني هاليوود ارتقا يافته است. بي ترديد اين گروه خطر به مراتب بيشتري نسبت به گروه نخست دارند.
ادامه دارد


رسانه و حقيقت در روايت سياسي: مورد سوريه

انسان امروز، دچاربحران هاي متعددي است؛ بحران اقتصادي، بحران انرژي، بحران فرهنگي، بحران اعتقادي و انواع و اقسام كمبودها و بحران هاي ديگر. در اين ميان تنها چيزي كه زياد است خبر است. خبر، خبر، خبر از اينجا، خبر از آنجا، خبر از اينترنت، خبر از تلويزيون، خبر از پنجره، خبر از در و ديوار مي بارد. طوري كه ديگر ميان خبر با قصه، قصه با دروغ، دروغ با شايعه، شايعه با حقيقت و حقيقت با فاجعه مرزي نمانده است.
اين يك فاجعه است! آن يك شايعه بود! همان طور كه به عقيده بودريار، جنگ خليج فارس (حمله رژيم بعث عراق به رهبري صدام به كويت) تنها يك شايعه رسانه اي بود و نه يك واقعيت تاريخي1. در حقيقت موضوع اين نبود كه عراق به كويت حمله كرد. موضوع اين بود كه ديگر ارزش صدام از نفت هاي عراق كمتر شده بود. همه مي دانند؛ عراق فقط به ايران حمله كرد، آن هم ايراني تازه متولد شده از انقلاب. اما آن وقت رسانه هاي غربي نه تنها صحبتي عليه حمله عراق به ايران نكردند كه با تمام وجود از رژيم صدام حمايت كردند. با انواع سلاح هاي شيميايي، ضدبشري و كشتار جمعي كه سرانجام همان ها هم بهانه اي براي حمله به خود صدام شدند.
اين روزها، سياست يكي از محبوب ترين مشغله هاي رسانه هاي دنيا شده است؛ چهره هاي سياسي و گويندگان خبر، وجه بيشتري از آكتورهاي سينما پيدا كرده اند. وقتي چهره هاي سياسي نطق مي كنند يا مجريان خبر گزارش مي دهند، بينندگان بيشتري متأثر مي شوند يا به وجد مي آيند تا مثلاً وقتي يول براينر يا جان وين هفت تير مي كشيدند. والتر بنيامين حدود نيم قرن پيش در انتقاد از تجهيزات ضبط و پخش پيش بيني كرده بود: «... تصوير مرد سياست در برابر دوربين و تجهيزات ضبط هم در همه جا رواج خواهد يافت، در اين حالت است كه پارلمان ها هم به اندازه سالن هاي نمايش خلوت و تهي مي شوند. نتيجه اين امر، واقعيتي جديد است؛ واقعيتي در برابر تجهيزات ضبط كه آكتور سينما و ديكتاتور هر دو از آن سربلند بيرون مي آيند.»2
در اين واقعيت جديد، مرز ميان واقعيت و تخيل درهم تنيده شده، هنرمند و سياستمدار و حقيقت و دروغ يكي شده اند و ديگر تميز واقعيت با غير واقع امكان پذير نمي باشد. بنابراين كذب و دروغ تنها گزينه غالب شده است. بنابراين حالا وقتي آقاي رئيس جمهور نطق صلح سرمي دهد، همگان مي انديشند كه احتمالاً جنگ بعدي زودتر از آنچه پيش بيني مي شد رخ خواهد داد. از سوي ديگر اين واقعيت جديد و امروزي نسبت مستقيمي با جنگ دارد. اصولاً در دنياي امروز جنگ هم به اندازه خبر زياد شده و ديگر خبر، خود به معناي جنگ است. ديگر خبر فقط خبر نيست، خبر مشت اول است و مشت آخر.
خبر از جنگ،خبر از قتل عام، خبر از كشتار دست جمعي بيش از 300 نفر در شهر درايا. تصاويري از اجساد روي هم افتاده مردمي كه معلوم نيست چرا و به چه گناهي به قتل رسيده اند. البته گويندگان خبر بسيار راحت و طبيعي گزارش مي دهند؛ ارتش سوريه به شهر حمله كرده و مردم بي گناه را قتل عام كرده است! همه چيز خيلي طبيعي و واقعي به نظر مي رسد. حتي آمار و ارقام كشته شدگان به دقت درست گفته مي شود؛ در ميان كشته شدگان اجساد 20 تا 30 زن و كودك هم ديده مي شود. ارتش سوريه دست به انتقام جويي زده است. به همين سادگي! تصور راويان اين خبر اين گونه است كه به ذهن هيچ كس خطور نمي كند كه قاتلين واقعي چه كسان ديگري مي توانند باشند. زيرا اخبار، روايت از سعبيت و درنده خويي ارتش مي كنند. گويي به فكر هيچ كس نمي رسد كه در ميان بازي گردانان اصلي اين جنگ يعني نظام امپرياليسم و شريكانش، چهره هاي سياسي قدري هم ذوق هنري و شايد هم دروغ گويي و رد گم كني داشته باشند يا در ميان شورشيان مسلح شده توسط غرب شايد يك فرمانده مزدور و خودفروش يا يك سرباز ديوانه و روان پريش وجود داشته باشد. چون اخبار روايت از بر حق بودن آنان و در مقابل ظالم بودن ارتش سوريه مي كنند. پس كار، كار ارتش است. به همين سادگي!
امروز تهيه خبر بسيار ساده تر از تهيه يك فيلم يا هر اثر هنري ديگر شده است. چون مرز ميان واقعيت و تخيل درهم تنيده شده، و كذب و حقيقت در اقتضاي سياسي-اقتصادي نظام سلطه (امپرياليسم) هم معنا شده اند. امروز روز بحران است، بحران اقتصادي، بحران انرژي، بحران سياسي و از همه بيشتر بحران انساني، بحران حقيقت گمشده در روايت هاي سياسي.
جنگ در سوريه روايت يك گمشدگي است. گمشدگي اخلاق و انسانيت. به نظر نگارنده آنچه امروز در سوريه مي گذرد، آغازگر يك انحطاط تاريخي است. انحطاطي كه نمايانگر ارزش هاي انساني در نظام امپرياليسم و ديدگاه ماترياليستي همراه آن است. انحطاطي كه نشان دهنده ميزان هزينه هايي است كه هژموني حاكم براي دست يابي به اهداف خود حاضر به پرداخت آن است و تنها چيزي كه امروز در اين جنگ بهاء ندارد، انسان و حقيقت انساني است. شورشيان به هر قيمت به دنبال آزادي پيشنهادي از سوي غرب هستند، حتي با خشن ترين ابزار يعني همان سلاح هايي كه پيشكش غرب به آنها براي صلح و آزادي است! دقت كنيد؛ جنگ براي صلح و خشونت- آن هم تا نهايت ممكن- براي آزادي! انگار خاك سوريه كيميا شده است، آنجا براي صلح و آزادي، جنگ و خشونت مي كارند!
م.حميدي
1- Jean Baudrillard La Guerre du Golfe nصa Pas eu Lieu 1991 Paris Trans: Paul Patton Sydney: Power (1995).
2- Walter Benjamin The Work of Art in the Age of Mechanical Reproduction 1969 Illumination trans: Harry Zohn Schocken New York pp. 247.


(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14