(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 20 شهریور 1391 - شماره 20303

انسان از خاك تا افلاك
نقش اراده هاي اجتماعي درتحقق ظهور


انسان از خاك تا افلاك

خليل منصوري
انسان موجودي مركب است ولي آنچه هويت انساني را معنا مي بخشد، بخش معنوي و روحاني اوست كه جايگاه خلافت الهي را به همين سبب كسب كرده است؛ زيرا خداوند پس از آنكه در كالبد خاكي انسان روح خويش را دميد و همه صفات خويش را در انسان با تعليم اسمايي به وديعت گذاشت، آنگاه بود كه فرمان سجده را صادر كرد و از همه ما سوي الله خواست تا بر انسان سجده كنند.
اما انسان خاكي براي رسيدن به اين مقام افلاكي و دست يافتن به خلافت خاص الهي مي بايست خود را با تعليم و تربيت، شايسته اين مقام سازد. نويسنده در اين مطلب بر آن است تا با استفاده از آموزه هاي وحياني اسلام، مسير وصول انسان را به اين مقام بيان دارد.
انسان تركيب شگفت هستي
انسان به سبب ويژگي هاي انحصاري خويش اشرف آفريده هاي الهي شد؛ زيرا آفريده اي است كه از پست ترين تا برترين عناصر هستي را با خود دارد؛ از اين رو مي توان گفت كه انسان، عصاره همه هستي است. اين ويژگي به انسان كمك مي كند تا همه هستي را به درستي در خود داشته و بتواند درك و فهم درستي از حقايق هستي داشته باشد؛ چرا كه همه هستي به شكل علم حضوري و شهودي در او گرد آمده است و از يك علم اجمالي شهودي نسبت به همه هستي برخوردار است.
در ادبيات و فرهنگ قرآني از اين دارندگي و علم شهودي، به تعليم كل اسمايي الهي از سوي خداوند تعبير شده است. (بقره، آيه 31)
خاصيت علم شهودي و حضوري برخلاف علم حصولي اين است كه كلمات و مفاهيم نيست، بلكه صورت حقايق است كه در اختيار انسان است؛ هرچند كه اين صورت كه در وجود و ذات انساني است، صورت اجمالي است كه نيازمند تبديل آن به شهود تفصيلي است كه بر اساس آموزه هاي قرآني از طريق عبوديت تحصيل مي شود.
موجودات ديگر هرچند كه در مقام عالي و برتر قرار دارند، ولي به سبب اينكه همه عناصر هستي را در خود ندارند نمي توانند از آن علم شهودي داشته باشند، اينجاست كه فرشتگان مقرب درگاه الهي هنگامي كه اسماي الهي بر ايشان عرضه مي شود از درك و فهم آن ناتوان مي مانند و از فقدان علم شهودي خود نسبت به آن سخن مي گويند. در اينجا انسان تنها صورت انبايي علومي را كه به شكل شهودي در اختيار دارد به فرشتگان خبر مي دهد و آنها را به داشته هاي خود آگاه مي سازد (بقره، آيات 31 تا 33)
در اين ميان، موجود ديگري كه همانند انسان از اراده و اختيار و در نتيجه تكليف برخوردار است، مدعي مقام خلافت الهي همانند فرشتگان مي شود، زيرا بر اين باور است كه همه هستي را او در يك شكل كاملتري در اختيار دارد؛ چرا كه اين موجود نيز از عنصر عصاره آتش مادي آفريده شده است كه از پاكي و صفاي خاصي برخوردار است؛ اما به سبب آنكه آتش جزو پست ترين عناصر هستي نيست، نمي تواند همان قابليت خاك و گل بدبو را داشته باشد، از اين رو اين موجود فاقد همه عناصر هستي است و برخي از صفات و كمالات هستي را نمي تواند دارا شود؛ اما حس رقابت و حسادت موجب مي شود كه مدعي مقام خلافت انساني گردد. (اعراف، آيه 12؛ ص، آيه 76 و آيات ديگر)
تركيب شگفت انسان كه از پست ترين عنصر هستي در كنار شريف ترين و برترين حقيقت هستي يعني روح الهي ساخته شده است به انسان اين امكان را بخشيده است تا حقايق هستي را در هر مرتبه اي هست دريابد و شايسته خلافت الهي شود تا بتواند در اين مقام، هر عنصر و موجودي آنگونه كه به كمال شايسته و بايسته خود برساند و در مقام پروردگاري الهي، ايشان را پرورش و تربيت و ربوبيت كند. (بقره، آيه 30؛ حجر، آيه 29؛ ص، آيه 72)
راه نيل به خلافت الهي
انساني كه خداوند چنين استعداد و آمادگي را به او بخشيده است، براي رسيدن به مقام خلافت الهي مي بايست نخست همه آن صفات الهي را كه در شكل اجمالي در او به وديعت گذاشته شده به فعليت رساند. از اين رو، نيازمند تلاش و مجاهدت بسيار است تا از پست ترين عنصر، خود را به بالاترين برساند و همه عوالم هستي و حقايق آن را به شكل تفصيل در خود داشته باشد. اين جهان كوچك كه انسان ناميده مي شود براي خلافت بر جهان بزرگ بيرون، نيازمند آن است كه خود، جهاني بزرگ شود و از آنجايي كه چنين استعداد و ظرفيتي را داراست پس مشكلي ندارد و تنها سعي و تلاش است كه با خدايي شدن، مي تواند آن را به دست آورد. اميرمومنان علي(ع) مي فرمايد: فعليكم بالجد و الاجتهاد و التاهب و الاستعداد و التزود في منزل الزاد؛ بر شما باد به تلاش و كوشش، آمادگي و آماده شدن و جمع آوري زاد و توشه آخرت در دوران زندگي. (نهج البلاغه، خطبه 230) چرا كه رسيدن به منزل حقيقي انسانيت تنها در اين فرصت كوتاه عمر، شدني است و دنيا تنهاترين بهترين جايي است انسان مي تواند خود را در آن براي ابديت بسازد و خدايي شده و خلافت الهي را به دست گيرد.
انسان در اين دنيا با بهره گيري از عقل و وحي كه راهنماي انسان براي رسيدن به مقامات الهي است مي تواند خدايي شود و خلافت ربوبي الهي را به عهده گيرد. دنيا و همه ماديات آن همانند كشتي است كه انسان بر آن سوار مي شود تا روح انساني بتواند خدايي شدن را تجربه كند و اين همان راه عبوديتي است كه علم شهودي اجمالي را به علم شهودي تفصيلي تبديل مي كند و حقايق اسمايي را به فعليت مي رساند. رهايي از ماده و دنيا همانند رهايي كشتي وجود انسان را از بند لنگرهاي عظيم شهوت يا كوه هاي زيردريايي است كه اجازه حركت از كشتي وجود انسان را سلب مي كند. اگر انسان از بند شهوت دنيا برهد و كشتي وجودش را بر درياي دنيا به حركت در آورد او را به منزل مقصود مي رساند.
انسان هر روز بايد درنگ كند و ببيند تا چه مقدار در درياي حقايق پيش رفته و از دام ماديات و شهوات رسته است؛ چون در اين دنيا هركسي كه به محاسبه نفس خود و بازسازي روح و روان خويش بپردازد سود مي برد و كسي از خودش غفلت كند زيانكار است و كسي كه عبرت بياموزد و از پايان كار ديگران اندرزهاي لازم را فرا گيرد به بصيرت و آگاهي رسيده است. (همان، حكمت 208)
اين راه هرچند كه از پر از سنگلاخ و سخت و دشوار است و حتي به نظر مي رسد كسي در آن گام ننهاده و پيش نرفته است، ولي اگر خوب بنگريم خواهيم ديد كه پيشواياني هستند كه پيشرو در اين راهند و از نور دانش ايشان مي توان راه يافت و با عفت و پاكدامني و تقوا در اين مسير به درستي پيش رفت. (همان، نامه 45)
البته تا جوان هستيم اين كار آسان تر و راه يابي ساده تر است؛ چرا كه قلب در اين زمان همانند زمين آماده براي بذرپاشي و كشت است و به سرعت جوانه هاي ايمان و علم شهودي در دل انسان رشد مي كند. (همان، نامه 31)
پيش از آنكه دل ها به عادت هاي نادرست و خواسته هاي شهواني بسيار، سخت و سنگ شود، مي بايست دل را به حقايق، ادب كرد و به تربيت آن شتاب كرد و پيش از آنكه عقل و فطرت سالم، اسير شهوات شود لازم است آموزش هاي ضروري را با استواري و جديت آموخت تا همانند درخت جواني پربار و پرثمر ظاهر شويم. (همان)
هركسي بايد خود عهده دار تربيت خود شود و به اصلاح روحيات خود بپردازد و نفس و جان خويش را از كشش ها و عادت هاي دروغين باز دارد. (همان حكمت 359) بنابراين، اميدواري به ديگران براي خودسازي، اميدي واهي است و انسان اگر بخواهد برهد خود بايد بجهد؛ چرا كه ارزش هر انساني به اندازه والايي همت اوست چنانكه راستي و صداقت هر كسي به ميزان جوانمردي و تعهد او و شجاعت او به اندازه زهد و بي اعتنايي اش به دنياست.
(همان، حكمت 47) پس مي بايست خود بكوشد تا حقيقت وجودي خود را آشكار سازد و دانشي كه ميراث گرانبهاي الهي وديعت گذاشته در ذات اوست را به فعليت آورد و با ادب و تربيت درست، روح خويش را آرايش و زينت دهد و با فكر و انديشه درست خويش، راه هاي حق از باطل و خوب از بد را بازشناسد. (كنزالفوايد، ص 288) چرا كه انسان از عقلي برخوردار است كه او را ثروتمندترين موجودات هستي كرده است و از ميراث گران بهايي چون ادب برخوردار است كه او را در مسير تحول هاي كمال ياري مي دهد.
اگر انسان قد و منزلت خويش را بشناسد هرگز در دام هلاكت وسوسه هاي شيطاني و هواهاي نفساني گرفتار نخواهد شد و كسي كه قدر خويش نشناسد و در سفاهت و جهالت باقي بماند، جز بدبختي و شقاوت براي خويش سرنوشتي را رقم نخواهد زد. عقل انسان نخست فرماني كه مي دهد تقواي عقلاني از ظلم و بيداد و بي وفايي و دروغگويي و مانند آن است. اگر انسان از فرمان عقل و تقواي عقلاني اطاعت كند راه حقيقت را يافته است؛ چرا كه تقواي عقلاني رئيس اخلاقي است (نهج البلاغه، حكمت 410) و كسي كه رئيس آن را دارا باشد همه فضايل اخلاق ديگر را به خدمت درخواهد آورد. از اين رو امير مومنان علي(ع) تقوا را داروي همه بيماري هاي جان و روان آدمي مي شمارد (همان، خطبه 198) كه آدمي را از رذيلت هاي اخلاقي باز مي دارد و زشتي هاي دل و خلق و خوي آدمي را درمان مي كند.
عقل آدمي است كه او را به حلم مي كشاند و از ارتكاب زشتي ها باز مي دارد و ترديدهايي را كه وسوسه گران شيطاني ايجاد مي كنند، چون شمشير بران مي درد و پرده هاي تاريك جهالت را از برابر ديدگان قلب بر مي دارد. (همان، حكمت424)
عقل انساني است كه عيوب انساني ونابهنجاري ها را مي زدايد و زشتي را مي پوشاند و هواهاي سركش انساني را مي كشد.(همان)
همه جنود عقل از صبر و حلم و مانند آن چنان برجنود جهل مي تازد كه اجازه نمي دهد تا خلاف تقوا برود و جز صلاح و خير بجويد. پس با عقل در پي وحي مي رود و تعبد مبتني بر تعقل را پيشواي رفتار خود مي سازد و با عبوديت تعقلي، يقين شهودي را در خود مي يابد و حقايق اسمايي را به تفصيل در جان خود شهود مي كند. پس در مقام خلافت الهي قرار مي گيرد. (آل عمران، آيه 79)
كرامت انساني كه خداوند بدان خود را آفرين باد گفته و خود را احسن آفريدگان دانسته است، از آن روست كه انسان ها، متاله و رباني شوند و حقيقت خود را بشناسند وماموريت خلافت الهي را بدانند و آن را به دست گيرند و به مسئوليت خويش قيام كنند، كسي كه براي خود كرامتي قايل است به سادگي شهوات خويش را بنده خود مي سازد و از پيش رو برمي دارد. (نهج البلاغه، حكمت 449) و لباس حيا و عفت را بر جان خويش مي پوشاند و عيب و نقصي در جان او راه نمي يابد.
بنابراين، راه رسيدن به خدايي شدن، پيمودن طريقت عبوديت الهي به عقل و وحي است كه خداوند در هر انساني و براي هر انساني فراهم آورده است و استعداد و توان آن را به وي بخشيده است تا بتواند خدايي و رباني شود و در مقام خلافت الهي قرار گيرد و مسئوليت خود را به انجام رساند.
پس راه انسان خاكي براي فراز آمدن در آسمان افلاك خلافت الهي، راه عقل و وحي و عبوديت است كه از آن به صراط مستقيم و راه راست نيز ياد مي شود. باشد با بهره گيري از عقل و وحي و جهد و اجتهاد، اين مسير كمالي را بپيماييم و خود را براي ابديت به درستي بسازيم.
بسياري از مردم اين راه را مي دانند چون راهي فطري است و توان رفتن آن را نيز در خود مي يابند، ولي در اثر هواهاي نفساني و وسوسه هاي شيطاني به خود اجازه نمي دهند كه اين مسير حق را بپيمايند و آنچه را پيشوايان تجربه كرده اند خود نيز تجربه كنند. بدبخت تر آنكه برخي ها جنبه خاكي خود را مي بينند و از جنبه افلاكي خود غافل مي شوند و همه عمر خويش را به غفلت مي گذرانند و گامي براي تعالي روح و جان خويش برنمي دارند و تنها به خوردن و خوابيدن و ديگر شهوات و سرگرمي هاي رومره دنيايي بسنده مي كنند.


نقش اراده هاي اجتماعي درتحقق ظهور

سيدمحمدمهدي ميرباقري
بحث از مسئله ظهور و تحقق اراده الهي بر حاكميت ذخيره الهي در زمين از مسائلي است كه همواره در كنار مباحث فلسفه تاريخ نيز مطرح مي شود به طوري كه عموما در ميان متفكرين التزام به عقيده مهدويت اعتقاد به نوع خاصي از فلسفه تاريخ در روند فردي و اجتماعي سير حركت جهاني تلقي مي شود. مقاله حاضر با طرح مباحثي چون نسبت اراده بشر با ساخت تاريخ، محور نظام اراده هاي تاريخي و نقش اراده ولي در تحقق ظهور و جايگاه اراده منتظرين به بررسي نقش اراده هاي اجتماعي در تحقق ظهور پرداخته است.
مقدمه
موضوع گفتار حاضر1، بحث از نقش اراده هاي اجتماعي در تحقق حقيقت عصر ظهور است. اين مسئله، به عنوان يك گزاره فلسفه تاريخي در مقياس فلسفه تاريخي مطرح است و اغلب مفروضات آن، كلامي هستند و بايد در علم كلام مورد دقت قرار گيرند.
نسبت اراده بشر با ساخت تاريخ
رويكردهاي مختلف فلسفه تاريخي تكامل تاريخ اجتماعي بشر را متفاوت تحليل مي كنند. بعضي از اين تحليل ها ناشي از اعتقاد به جبر مادي است. براي مثال، براساس نظريه ماترياليزم تاريخي ماركسيست ها تضاد دروني موجود در متن ماده، تكامل ماده را رقم مي زند تا آنجا كه به حيات اجتماعي منتهي مي شود و تكامل اجتماعي انسان چيزي جز تكامل ماده در يك فرآيند جبري تاريخي نيست، يعني ماده در يك بستر، پيچيده و پيچيده تر مي شود و در نهايت اين پيچيدگي در اراده هاي اجتماعي انساني ظهور پيدا مي كند. آنها مدعيند در عصر ماقبل ابزار، انسان زندگي اشتراكي داشت هنگامي كه روابط توليد و روابط اجتماعي يا به تعبيري ابزار توليد تغيير مي كند، نوع ديگري از رفتار در انسان ها شكل مي گيرد و آنها، ملعبه ابزار توليد مي شوند و ابزار توليد طبقات اجتماعي را شكل مي دهد و همين تضاد طبقاتي، تاريخ را پيش مي برد. در ادامه مالكيت دولت شكل مي گيرد و در يك فرآيند جبري دوره اي كه از آن با عنوان جامعه موعود يا كمون ثانوي نام مي برند، فرا مي رسد. در اين نگاه، انسان واجد يك فطرت و داراي مطالبه فطري نيست بلكه تابع اقتضائات و شرايط و تابع پيچيده تر شدن ماده و روابط توليدي است. او در هر مرحله اي به طبقات مختلفي وابسته مي شود و در مسير جبري تاريخ اجتماعي، پيش مي رود. حتي همه ظرفيت كساني كه از آنها به عنوان نابغه ياد مي كنند تابع تكامل ماده و روابط اجتماعي است؛ به عبارت ديگر روابط اجتماعي در نوابغ، فيلسوفان، هنرمندان و... ظهور پيدا مي كند. بدين ترتيب در اين نگاه، جبر تاريخي بر اراده انسان حاكم فرض شده و پايگاه اين جبر نيز به ماده و تكامل جبري ماده مستند مي گردد.
براساس نگاهي ديگر، دنيا تجلي عالم غيب بوده و نوعي جبر الهي بر جهان حاكم است و انسان، فاقد اختيار بوده و تنها جريان اراده الهي بر عالم حكومت مي كند. اگر نظريه استقلال ماده كنار گذاشته شود و نظام آفرينش براساس نظريه تجلي غيب در شهود هم تحليل گردد باز ممكن است برخي معتقد شوند كه نوعي جبر بر تكامل حيات اجتماعي انسان حاكم است. اين جبر همان جبر الهي است كه باعث ظهور و تجلي اسماء الهي مي گردد، يعني هر اسمي از اسماء الهي دولتي دارد و اين عالم، مظهر آن اسماء است، به عبارت ديگر دولت اسماء است كه در عالم شكل مي گيرد و بدين ترتيب، تحولات تاريخي به ظهور اسماء مستند مي شود. در اين صورت، ممكن است نقش اراده هاي انساني در تكامل و تحولات تاريخي ناديده گرفته شود.
در نگرش و نظريه تكامل تاريخ اجتماعي انسان كه مبتني بر معارف قرآن و اهل بيت(ع) شكل مي گيرد، اصل آفرينش مستند به فعل خداي متعال و مخلوق اوست و تكامل آفرينش نيز به ربوبيت خداي متعال مستند مي شود؛ «ربنا الذي اعطي كل شيء خلقه ثم هدي»2. تكامل، مستند به خود دستگاه آفرينش نيست، بلكه خارج از دستگاه آفرينش رقم مي خورد. اراده محوري در تكامل عالم، اراده حضرت حق و ربوبيت اوست و هيچ چيزي در مقابل اراده الهي تاب مقاومت ندارد و قادر نيست مسير كلي عالم را تغيير دهد، لذا اراده هاي انساني، اراده اصلي در تكامل تاريخ نيستند و نمي توانند مسير حركت عالم را به سوي قرب الهي مسدود كنند و يا انحرافي اساسي در عوالم ايجاد نمايند. اما از سوي ديگر جبر مطلق هم بر اين مسير حاكم نيست. اين نگاه، با آنكه تكامل اجتماعي انسان را به اراده ربوبي مستند مي داند، معتقد است كه اراده هاي انساني نيز تأثيرگذار بوده و مجبور محض نيستند.
اراده هاي انساني علاوه بر اينكه در قالب اراده هاي فردي اعمال مي شوند، شكل اجتماعي نيز به خود مي گيرند و با يكديگر همسو و همراه مي شوند؛ از همراهي اين اراده همدلي، همفكري و همكاري پديد مي آيد. بدين ترتيب جامعه شكل مي گيرد و اراده هاي اجتماعي تحقق مي يابد. برآيند اراده هاي اجتماعي انسان كه منجر به ايجاد جامعه مي شود در حركت تاريخ نقش دارد. از همين جاست كه اراده هاي انساني صبغه حق و باطل پيدا مي كنند؛ بدين ترتيب مسير جامعه هايي، حق است و مسير برخي ديگر، باطل. يعني جريان استكبار هم به يك جريان اجتماعي و تاريخي تبديل شده است.
محور نظام اراده هاي تاريخي
براساس انديشه الهي بايد براي همين اراده هاي انساني كه در تحولات تاريخي نقش دارند، يك نظام تاريخي تعريف كرد. دراين تحليل، اراده هايي كه در شكل گيري جامعه بشري، در تحولات اجتماعي و در مسير تاريخ ايفاي نقش مي كنند، اراده هايي موازي و هم عرض نيستند. هم در جبهه حق و هم در جبهه باطل يك نظام اراده شكل مي گيرد كه اراده هاي متفاوت در اين نظام نقش و جايگاه خاص خود را دارند و سطح دخالت آنها در تحولات، سطح يكساني نيست. برخي از اراده ها، اراده هاي محوري در تحول تاريخ هستند؛ اين اراده ها در جريان حق، محور پرستش تاريخي و محور بندگي و توحيد هستند؛ همچنان كه امام صادق(ع) فرمودند: «بنا عرف الله و بنا عبدالله نحن الادلاء علي الله و لولانا ما عبدالله»3 اراده اولياي الهي بر محور اراده نبي اكرم(ص) و اهل بيت ايشان، محور اصلي اراده هاي انساني بوده و اراده هاي انساني را در مسير تكامل پرستش و مسير تقرب مديريت و راهبردي مي كنند.
انبياي اولوالعزم كه محور حركت تاريخ و سرحلقه هاي تكامل اديان و ظهور غيب در عالم انساني هستند، بر محور نبي اكرم(ص) حركت مي كنند. طبق روايات، ميثاق نبوت نبي اكرم(ص) و ولايت اهل بيت(ع) از انبياي الهي بيشتر از سايرين گرفته شده است؛ امام باقر(ع) فرمودند: «انمّا سمي اولوالعزم اولي العزم انه (لأنه) عهد اليهم في محمد و الاوصياء من بعده(ع) المهدي (ع) و سيرته و اجمع عزمهم علي ان ذلك كذلك والاقرار به»4 پيامبران اوالوالعزم را به اين لقب اختصاص داده اند زيرا خداوند با آنها نسبت به حضرت محمد(ص) و ائمه(ع) و حضرت مهدي(ع) و روش آنها عهد بسته است، اين پيامبران آن را پذيرفتند و معتقد شدند و به مقامشان اقرار نمودند. پس، اين حقيقت در وجودشان قرار يافته است. به همين دليل است كه انبيا مي توانند مستقر امر الهي در عالم باشند. ائمه معصومين(ع) «مستقرين في امرالله»5 هستند و انبياي الهي هم مستقر در ولايت معصوم (عليه السلام) و لذا محور تكامل تاريخ هستند. براي مثال، امتي كه ذيل رسالت موسي كليم الله حركت مي كنند و با اين پيامبر محشور مي شوند، اگر به او مؤمن باشند بي شك به نبي اكرم(ص) و اميرالمؤمنين(ع) هم مؤمن هستند. «حب علي ايمان و بغضه كفر»6 مؤمنين امت هاي گذشته، محب و متولي اند؛ به همين دليل در قيامت با آنكه ذيل نبي خود مي آيند اما جزو امت و جامعه نبي اكرم(ص) نيز قرار مي گيرند. بدين ترتيب افراد،ذيل يك امت خاص و آن امت در ذيل يك امت جامع تاريخي قرار مي گيرند. حتي در آن امت خاص هم اراده ها يكسان نيستند؛ برخي، ولايت اجتماعي و برخي ها نيز متولي به آنها هستند، اما در هر صورت يك نظام اراده اجتماعي شكل مي گيرد. اين نظام اراده هاي اجتماعي كه براساس سرپرستي و پذيرش آن سرپرستي عمل مي كند درمسير حركت تاريخي حضور داشته و نقش ايفا مي كند.
در دستگاه باطل نيز اراده هايي كه خوي استكباري دارند با يكديگر هم جهت شده و يك جامعه تاريخي باطل را ايجاد مي كنند. اين اراده هاي باطل نيز بر محور ولايت تاريخي و اجتماعي اولياي طاغوت شكل مي گيرد.
البته در نهايت، اراده هاي اجتماعي حق با امدادالهي به غلبه مطلق مي رسد و عصر ظهور، رجعت و دوره قيامت و مراحل بعدي عالم اتفاق مي افتد؛ يعني امداد جبهه باطل به گونه اي نيست كه جبهه حق را امحاء كند؛ بلكه امداد جبهه حق، غلبه تام و تمام تاريخي جريان حق را رقم مي زند.
اراده ولي الله، مبدا اصلي غلبه حق و تحقق عصر ظهور
پس محور اصلي تكامل و حركت عالم به سوي قرب، اراده الهي است. از سوي ديگر، بالاترين ظرفيت اراده اي كه به اذن الله در جهان تصرف مي كند، وجود مقدس نبي اكرم(ص) و اهل بيت(ع) هستند كه در تمامي عوالم كارساز مي باشند. ايشان درتوكل، تفويض، رضا و تسليم محض عمل مي كنند، به نحوي كه در حوزه تصرف خود هرگز مجبور نيستند و اختيار از آنها سلب نمي شود. و در سطح نازل تر اراده هاي مخلوقات از جمله اراده هاي انساني نيز در تحولات جهان سهيم و دخيل هستند.
دراين خصوص توجه به انحرافي كه بعضي از سكولاريست هاي مذهبي به آن دچار هستند ضروري است. آنها در آثار خود مدعي اند كه جريان عصر ظهور، جريان تكامل اراده هاي انسان هاي عادي است كه به تدريج با تجربيات خود و با رشد عقلانيت به كمال مي رسند و آنچه به نام دوره ظهور و وجود مقدس امام زمان از آن ياد مي شود، نماد دوره كمال اختيارات انساني است. به اعتقاد آنها گويا فقط انسان ها حقيقت عصر ظهور را رقم مي زنند و محور رسيدن به آن دوره هستند. عصر ظهور در نظر آنها فراتر از يك نظام ليبرال دمكراسي فراگير جهاني يا همان نظام توسعه يافته كنوني تصور نمي شود؛ تصور مي كنند كه عصر ظهور، فقط عصر رفاه و عدالت مادي است. آنها عصر ظهور را برآيند اراده هاي آحاد جامعه دانسته اراده ولي الهي را در تحقق اين امر ناديده مي گيرند كه اين انحراف بزرگ است.
آنچه در عصر ظهور اتفاق مي افتد بر محور اراده ولي كل است. البته اثبات اين نكته نيازمند تبيين مباحث جامعه شناختي و فلسفي امامت و مهدويت است؛ گفته شد كه وحدت اجتماعي اراده ها چگونه اتفاق مي افتد. در هر جمعي اراده ولي كل، محور وحدت است. در جبهه حق يك ولي تاريخي وجود دارد كه تكامل تاريخ بر محور سجده و عبادت او رقم مي خورد و عبادت اوست كه محور اصلي تكامل تاريخ است؛ ظهور غيب در عالم شهود، از طريق عبادت او واقع مي شود و نقش ساير اراده ها در ظهور اين حقيقت، اراده محوري نيست محور اصلي تكامل، اراده ولات تاريخي جبهه حق است كه داراي ظرفيت دريافت حقيقت از عالم غيب و ظهور آن در عالم انساني و مبدأ تحقق حقيقي عصر ظهور مي باشند.
عصر ظهور، واقعيت شگفت انگيزي است؛ دوره اعتدال همه اراده هاي انساني و حتي اراده هاي متعالي انسان و تحقق عدالت اجتماعي است. هم چنان كه در فرآيند ايجاد توسعه مادي اين اعتقاد وجود دارد كه برنامه ريزي و اصلاحات اجتماعي بايد لايه هاي عميق اجتماعي را هدف قرار دهد، در عصر ظهور نيز اصلاحات از لايه هاي عميق اراده هاي انساني آغاز مي شود تا جايي كه همه اراده ها به مرحله سجده و خضوع در مقابل خداي متعال مي رسند؛ و همه كرامت هاي انساني، حول محور بندگي و توحيد شكل مي گيرند؛ نه براساس تفرعن و استكبار. آنچه در عصر ظهور، اتفاق مي افتد، ظهور دين الهي و حقيقت توحيد و نبوت است؛ «اللهم اظهر به دينك و سنه نبيك». 7 عصر ظهور، عصر ظهور دين نبي اكرم(ص) و به تعبير قرآن، عصر تجلي شمس حقيقت از امام عدل است. «والشمس و ضحاها و القمر اذا تلاها و النهار اذا جلاها». 8 در اين آيه شريفه شمس به نبي اكرم(ص) كه در حقيقت شمس حقيقي همه كائنات و مثل نورالهي در همه عوالم خلقت هستند، تفسير شده است؛ «و ضحاها» پرتو نبي اكرم(ص) و دين ايشان است كه عالم را روشن مي كند؛ «والنهار اذا جلاها» نيز وجود مقدس امام زمان است كه آن شمس را تجلي مي دهند. بنابراين شمس حقيقت، در دوره ظهور تجلي پيدا مي كند. ظهور حضرت، ظهور مثل نور الهي است كه در آن مشكات نور الهي درعالم انساني و در عالم دنيا تجلي مي يابد. به همين دليل و با توجه به رواياتي كه خصوصيات عصر ظهور را بيان مي كند قواعد كنوني اين عالم به كلي تغيير مي كند و مقياس آن عوض مي شود.
تحولي كه در اين عصر اتفاق مي افتد تحقق حقيقت توحيد و ظهور جريان انوار الهي در جهان است. اين حقيقت كه از عالم بالا ظهور مي يابد ناشي از تولي اراده ها به اراده الهي است. كه اين تولي مبدأ ظهور آن حقيقت مي شود و محور آن هم وجود مقدس امام (ع) است؛ يعني تكامل نه از درون عالم خلقت بلكه از عالم بالا نشات مي گيرد؛ «قل ما يعبا بكم ربي لولا دعاوكم». 9 دعاي جمعي، مبدأ تكامل اجتماعي است و محور اين دعا، دعاي امام است. در واقع، آنچه به عنوان طلب در اراده هاي انساني ايجاد و منجر به وقوع عصر ظهور مي شود داراي نظام است و محور آن وجود امام (ع) است؛ «أمن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء و يجعلكم خلفاء الارض» 10 از نظر برخي مفسرين الف و لام المضطر،الف ولام استغراق است اما ممكن است از جهت ديگر، الف و لام عهدي باشد؛ چرا كه به امام زمان (ع) تفسير شده است. «أمن يجيب المضطر اذا دعاه»؛ يعني دعاي اوست كه اجابت مي شود و «يجعلكم خلفاء الارض» دعاي اوست كه اجابت شده و خلافت مؤمنين و ائمه معصومين (ع)محقق مي شود و حقيقت «ونريد أن نمن علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثين»11 بر محور اضطرار و طلب آن حضرت اتفاق مي افتد. به بيان ديگر ظهور، برآيند اراده مطالبه و دعاي جمعي است كه محور آن، وجود معصوم است. ظهور حقايق غيب و حقيقت ولايت و علم در عالم، از بستر تولي امام به حق و به واسطه دعا و اضطرار امام، به ايشان عطا شده و از همين طريق نيز به جامعه عطا مي شود و درحقيقت، ظرفيت تكامل عالم متناسب با ظرفيت عبادت، سجده، اضطرار و دعاي معصوم است و دعا و درخواست اوست كه ساير دعاها و درخواست ها
را به انجام مي رساند؛ چرا كه ظهور با دعا و درخواست انسان ها به تنهايي واقع نمي شود.
منتظرين و ارتقاء طلب، اضطرار و تولي
پس درعصر ظهور يا عصر تجلي و تحقق ولايت، علم، صفات كريمه همچون توكل، يقين، رضا، زهد، ايمان و خشوع و تواضع درحيات اجتماعي ظهور مي يابد. اين حقايق از مصدر جلال نبي اكرم (ص) و به واسطه امام زمان (ع) تجلي پيدا مي كند. بر اين اساس، تا تحمل و ظرفيت عالم ارتقاء پيدا نكند و سطح انتظارات و مطالبات بالا نرود، آن حقيقت، واقع نمي شود. بنابر اين گرچه وجود معصوم و عبادت، دعا، اضطرار و طلب او از خداي متعال، محور تحقق عصر ظهور است اما اگر اراده هاي انساني نيز به مرحله تحمل، مطالبه و اضطرار به ظهور اراده امام (ع) نرسند، جريان خلافت واقع نمي شود.« ان أمرنا صعب مستصعب». 12 مادامي كه انتظارات انسان،انتظارات داني است، نمي تواند ظهور حقيقت متعالي را تحمل كند. جامعه انساني در دوره قبل ازظهور مأمور ايجاد همين انتظار و به عبارتي، مامور ارتقاي مطالبه، دعا و اضطرار به ولايت حق است.
انقلاب اسلامي نمونه اين ارتقاي انتظار و مطالبه، در بستر يك جريان تاريخي است كه به دست امام راحل به بلوغ رسيد. حقيقت انقلاب، نوعي ارتقاي انتظارات است. هدف اصلي انقلاب اسلامي تسخير چاه هاي نفت و خروج آن از سيطره آمريكا نبوده، جامعه ايران درپي موعودي ديگر و به دنبال تحقق حقيقتي والا بود. سطح مطالبات و انتظارات جامعه ايران از وعده هاي جريان تجدد عبور كرد و در نهايت منجر به انقلاب اسلامي شد.
براي تحقق عصر ظهور نيز اگر سطح مطالبات جامعه جهاني از وعده هاي شيطاني عبور كند، تحمل عصر ظهور پديد مي آيد؛ درغير اين صورت مادامي كه مطالبات انساني درحد نازل حركت كند ظرفيت عصر ظهور ايجاد نخواهد شد. انتظار به معناي ارتقاي ظرفيت و ارتقاي وجدان و انتظارات بشري است كه البته اين امر با امتلاء عالم از جور منافات ندارد. امام خميني (رض) دراين باره مي فرمايند:«يملا الارض عدلا بعد ما ملئت جورا. هم چو نيست كه اين عدالت همان كه ماها از آن مي فهميم كه حكومت عادلي باشد كه ديگر جور نكند، اين هست اما خير، بالاتر از اين معناست. معني «يملا الارض عدلا بعد ما ملئت جوراً» الان زمين و بعد از اين، از اين هم بدتر شايد بشود، پر از جور است، تمام نفوسي كه هستند انحرافات در آنها هست حتي نفوس اشخاص كامل هم در آن انحرافاتي هست ولو خودش نداند. در اخلاقها انحراف هست، در عقايد انحراف هست، در اعمال انحراف هست و در كارهايي هم كه بشر مي كند انحرافش معلوم است، و ايشان مأمورند براي اين كه تمام اين كجي ها را مستقيم كنند و تمام اين انحرافات را برگردانند به اعتدال كه واقعاً صدق بكند «يملا الارض عدلا بعد ما ملئت جوراً»13.
از اين منظر، كاري كه ما مي كنيم آماده سازي بسترها است. مبارزه با ظلم كنوني در مقياس جهاني كاري نيست جز ارتقاي انتظارات، ارتقاي وجدان و مطالبه بشر كه منجر به بصيرت، بيداري، رشد معنويت و بلوغ مطالبه در بشر مي شود كه البته هيچ يك از اينها به معناي ظهور نيست، ظهور امري است كه طي آن، حضرت جهان را پر از عدل مي كنند. اين منزلت از ارتقا كه به ظهور غيب در عالم شهود و تحقق ولايت مي انجامد به دست امام(ع) محقق مي گردد و مأموريت عالم انساني در تحقق ظهور نيز اين است كه بستر انتظارات بشري را ارتقا دهد و از سطح مطالبات و وعده هاي دستگاه شيطان بالاتر ببرد. و به سطح انتظار ظهور ولايت حقه و كلمه توحيد برساند مادامي كه بشر در چارچوب آرزوهايي كه شيطان ايجاد مي كند فكر كرده و حركت مي كند طالب عصر ظهور نخواهد بود.
فقاهت، طريق جريان اراده امام(ع) در زمينه سازي ظهور
امام(ره) چه غائب باشد و چه حاضر، محور تكامل تاريخ است و جريان تكامل تاريخ به ديگري سپرده نمي شود. اما با اين وجود، طريق جريان اراده معصوم در سرپرستي جامعه در دوره غيبت، فقها هستند. در دوره غيبت، ظرفيت تكامل اجتماعي جامعه شيعه و ظرفيت تصرف در جامعه جهاني براي ايجاد بستر ظهور، در كل به ظرفيت دستگاه فقاهت شيعه وابسته است. و اتمام حجيت حركت جامعه اسلامي در دوره غيبت تا ظهور حضرت، با اين دستگاه است. بنابراين، عبور از دستگاه فقاهت تا قبل از دوره ظهور و انقلاب حضرت، امري است كه هيچ بنياني در حوزه معارف اسلامي ندارد، به عبارت ديگر اين ادعا كه دوره غيبت كبري تمام شده و دوره ظهور صغري فرا رسيده و لذا بايد به دنبال طبقه ديگر رفت، هيچ بنياني در معارف شيعه ندارد.
البته فقاهت، تكامل پيدا مي كند و به ميزان تكامل دستگاه فقاهت، براي دستگاه هاي اجتماعي و تصرفات اجتماعي ظرفيت ايجاد مي شود. اين تكامل، از عالم بالا اتفاق مي افتد. اگر ديده مي شود كه مرجعيت شيعه به يك عرصه جديد از تصرفات اجتماعي ورود مي كند به اين معناست كه ظرفيت حجيت تصرفات بالا رفته است. اگر فقيهي اقدامي بي سابقه انجام دهد كه در ديد ابتدايي بر اساس دستگاه فقاهت مقنن نشود، انحراف نيست نشانه اي از تكامل دستگاه فقاهت است. در واقع، هر تكاملي به همين شكل اتفاق مي افتد. برخلاف نظريه هاي مادي كه پيامبران را منعكس كننده ظرفيت جامعه زمان خود مي دانند و معتقدند كه احكام اجتماعي اسلام به جامعه قبيله اي تعلق دارد و ادعا مي كنند كه پيامبران از سينه جامعه زمان خويش ارتزاق مي كنند، هر چند پيامبر اسلام از درون جامعه قبيله اي عرب برانگيخته شدند، لكن از عالم بالا ارتزاق مي كنند و به همين دليل، مرزهاي جامعه را مي شكنند و فضاي اجتماعي جديدي بوجود مي آورند. هرگز با تكيه صرف بر داشته هاي جامعه نمي توان آن جامعه را تكامل بخشيد؛ دريافت از عالم بالاست كه مبدأ تكامل مي شود.
محور حجيت انقلاب اسلامي هم اين است كه بر محور فقاهت اتفاق افتاده است. ادعا مي كنند ظرفيت فقاهت، متناسب با ظرفيت انقلاب اسلامي نيست اما بايد دانست كه ظهور انقلاب اسلامي از بستر دستگاه فقاهت شيعه، به معناي تكامل ظرفيت تفقه و بالا رفتن مقياس حجيت است. مأموريت اصلي در دوره پس از انقلاب اسلامي، مقابله با جامعه سازي غربي در مقياس تمدني است. اين مأموريت برآمده از تكامل ظرفيت دستگاه فقاهت بوده و محور آن نيز حضرت ولي عصر(عج)هستند؛ يعني به تدريج فقاهت شيعه وارد يك مرحله جديد شده و در مقياس ايجاد حكومت و تمدن، تفقه خواهد كرد.
البته ارتقاء همواره به امام معصوم مستند است و توسط حضرت رهبري مي شود، قواعد اين تصرف با گذشت زمان آشكار مي شود. در نقطه ظهور اين ارتقا در فقاهت ممكن است قواعد جديد منطبق با قواعد قبلي نباشد و قواعد جديد هم به شكل كامل ظهور نيافته باشند. اين مرحله، مرحله تكامل فقاهت است؛ بنابراين اگر گفته شود تمام كار امام راحل(ره) فقط با تفقه موجود بوده قابل تبيين نيست، در پاسخ بايد گفت لازم نيست كه همه افعال امام فقط با تفقه گذشته باشد ايشان ارتقا ايجاد كردند و براين اساس و با حجيت جامعه، حوزه و تفقه را پيش بردند؛ اگر در مرحله اي، ظرفيت دستگاه فقاهت منشأ ظهور يك تحول تكاملي عظيم شود آن تحول داراي حجيت است.
براين اساس، امتداد انقلاب اسلامي و بسترسازي ظهور، و به تعبيري، احياي معنويت و بيداري در جامعه جهاني و مطالبه ظهور و نيز عبور دادن مطالبات و تمنيات عالم انساني از تمنيات دستگاه اولياي طاغوت، هم چنان نيازمند تفقه و تكامل است و اگر ظرفيت تفقه تكامل پيدا نكند، نمي توان حركتي را كه به سمت ظهور در جريان است ارتقا بخشيد.
مأموريت اراده هاي انساني و جامعه منتظر سازندگي خود و ارتقاي ظرفيت مطالبات و انتظارات اجتماعي در مقياس مطالبات تمدني است. بايد مطالبات جامعه جهاني را در مقياس مطالباتي كه در يك تمدن ظهور پيدا مي كند، ارتقا داد و هرگز نبايد به صورت جزيره اي تنها بخشي از مطالبات بشر را دنبال كرد؛ چرا كه حضرت، يك مجموعه واحد جهاني ايجاد مي كنند. اگر درك بشر از حكومت جهاني و مقياس انتظارش در مقياس حكومت جهاني ارتقا پيدا كند، مي تواند منتظر تحقق عصر ظهور باشد و آن را تحمل كند. كسي نمي تواند ادعا كند كه اين تحول نبايد قبل از ظهور تحقق پيدا كند. امام(رض) در آثار خود مكرر مي گويند كه ماموريت ما بسترسازي براي حكومت جهاني و ايجاد يك تحول در مقياس جهاني است. انجام اين كار در عصر غيبت، شدني و مأموريت همه است. البته همه اقداماتي كه در مقياس بزرگ و فراگير و در مقياس جامعه جهاني اتفاق مي افتد، به معناي برپا كردن عصر ظهور نيست؛ به معناي فراهم كردن اسباب و مهياسازي شرايط است. عصر ظهور امري فراتر از اين است. عصر ظهور دگرگوني عميق ديگري است كه ناشي از تجلي حقيقت عالم غيب است. انقلاب اسلامي هم شعاعي از آن حقيقت است كه بستر بالا رفتن ظرفيت و مطالبات جامعه بشري را بر محور جامعه شيعي فراهم مي آورد كه-ان شاءالله- بستر تحقق خلافت و ظهور خواهد بود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پي نوشت ها:
1- متن حاضر، سخنراني استاد ميرباقري در نشست علمي مركز تخصصي مهدويت با عنوان «نقش جامعه اسلامي در تحقق ظهور» (در تاريخ 26/11/1390) است.
2-سوره طه/ آيه .50
3- بحارالانوار ج26 ص .260
4- بصائرالدرجات، صفحه 70، جزء ثاني، باب 7.
5- زيارت جامعه كبيره.
7- دعاي افتتاح.
8- سوره شمس/ آيات 3-1.
9- سوره فرقان/ آيه .77
10- سوره نمل/ آيه .62
11- سوره قصص/ آيه 5.
12- نهج البلاغه خطبه .187


(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14