شليك به اعتماد مردم
نسخه PDF
آقايان دلار ديگر جواب نمي دهد!
|
|
خواب ما و تهاجم دشمن (خشت اول)
|
|
يادداشت 3
|
|
ويروس
|
|
طنزسوم
|
|
نقد سوم
|
|
اين...نت
|
|
بوي بارون
|
|
|
شليك به اعتماد مردم
آقايان دلار ديگر جواب نمي دهد!
حميد تراب پور
تيم ملي كشورمان در مسابقه اي كه حتي خود لبناني ها انتظار پيروزي در آن را نداشتند
تن به شكستي تاريخي داد تا عمق سقوط فوتبال ملي ايران بيشتر از قبل مشخص شود. حالا
منتقدان ريخت و پاش در فوتبال، راحت تر مي توانند اين روند غلط و اين بريز و بپاش
هاي بي حاصل و سرمايه سوز را به نقد بكشند زيرا تيم ملي ايران برابر حريفي دست ها
را بالا برد كه در تاريخ فوتبالي خود دلخوش به تنها يك تساوي برابر ايران بود. شكست
به لبنان درجه دومي ميخي ديگر بود كه بر تابوت فوتبال ايران كوبيده شد و روح جامعه
را آزرده تر كرد! حالا تا نظر جناب وزير، آقاي كفاشيان و ديگر گردانندگان فوتبال چه
باشد؟! فوتبالي كه از ليگ برتر آن هيچ برتري اي نمايان نمي شود، فوتبالي كه بزرگ
ترين باشگاههاي آن نشاني از بزرگي ندارند، فوتبالي كه فاصله مخارج آن با خروجي اش
زمين تا آسمان است، فوتبالي كه فقر فرهنگي آن حالا جاي خود را به فاجعه فرهنگي داده
است، فوتبالي كه مديرانش آن قدر سطح پايين عمل مي كنند كه بازيكنان از رفتار آنها
لطيفه مي سازند، فوتبالي كه اصلا فوتبال نيست و ... حاصلش همين مي شود كه مي بينيم؛
نفرت عمومي!
محبوبي كه منفور شد؟!
براي پرداختن به چرايي اين اتفاق تلخ كه واقعا تنها يك شكست معمولي نيست و نشانه اي
از يك جريان تخريب گر روحيه ملي، به جاي چسبيدن به يقه كارلوس
كي روش و انداختن توپ به زمين بازيكنان كه معلول هستند و نه علت، بايد ميدان ديد
خود را اندكي وسعت ببخشيم و عمقي تر به مشكلات فوتبال مان نگاه كنيم و سپس سوال
«چرا فوتبال محبوب ناگهان منفور شد» را مطرح نماييم. آن هم در دوره اي كه المپيكي
ها، واليباليست ها و قهرمانان و پهلوانان نازنين پارالمپيكي، شادي را به خانه هاي
ايراني هديه دادند و غرور ملي را تقويت كردند.
خيلي ها در اين روزها كه بحث مهمي چون فوتبال در جامعه مطرح است با پرداختن به
موضوعات، مشكلات و تنگناهاي اجتماعي رد پاي اين مسائل را در عصبانيت مردم از دست
فوتبال برجسته مي كنند. آنها معتقدند كه وقتي در جامعه، مردم با مشكلات عديده مالي
روبه رو هستند و در تهيه مخارج خود سختي هاي فراواني را متحمل
مي شوند، تماشاي اين ورزش نازيبا و ريخت و پاش هاي بي حاصل آن را تاب نمي آورند و
غليان آنان نه از سر دشمني با مستطيل سبز و توپ گرد، بلكه به خاطر تبعيضي است كه به
چشم مي بينند.
فوتبالي كه روزگاري نه چندان دور عامل نشاط همين جامعه بود و بعد گل تاريخي «خداداد
عزيزي» به «مارك بوسنيچ» استراليايي، مرد و زن و پير و جوان را به كوچه و خيابان
كشاند، حالا حتي توان سر شوق آوردن بچه هاي دبستاني را ندارد!
اين پديده كه تاكتيك هاي پيشرفته آن را با تئوري هاي علوم مختلف مقايسه مي كنند و
در دنيا آن را در طبقه علومي چون فيزيك، شيمي و .. قرارمي دهند و هر ساله دانشجويان
فراواني با گرايش فوتبال ظهور مي كنند، در ايران نه تنها شكل تئوريك ندارد بلكه
كاركرد اصلي خود كه همان تزريق شور و نشاط به جامعه است را فراموش كرده و به سوهان
روح مردم مبدل شده است!
«خلق الساعه» هاي فوتبال
كمترين حق مردم در برابر فوتبال اين است كه زحمت رفتن به استاديوم را به خود ندهند
و يا به جاي تماشاي بازي هاي استقلال و پرسپوليس سريال هاي ديگر شبكه ها را تماشا
كنند. اين نيز حق آنهاست كه از كنار دكه هاي روزنامه فروشي با سرعت عبور كنند و به
تيترهاي داغ و جنجالي روزنامه هاي ورزشي وقعي ننهند و زير لب بگويند: « به ما چه كه
با اين قيمت نجومي كاغذ چه بر سر نشريات ورزشي بيايد! مگر آنها در سوق دادن فوتبال
به سمت چاه ويل نقش نداشته اند؟ مگر همين زردنامه ها نبودند كه پا روي خرخره
اخلاقيات گذاشتند و با قرار دادن بازيكن روبه روي مربي و مربي روبه روي مدير و ...
اين فضاي مشمئز كننده را به وجود آوردند؟»
پروسه سقوط فوتبال فقط به اينجا ختم نمي شود و بايد دقيق تر به ريشه يابي مشكلات
پرداخت. بايد به دنبال پاسخ اين پرسش مهم رفت كه؛ نابودي فوتبال هدفمند بوده يا فقط
از سوءمديريت آنهايي كه اين رشته ورزشي و جايگاه مردمي آن را نمي شناختند نشات مي
گيرد؟
براي يافتن پاسخ، بايد سراغ
خلق الساعه هاي فوتبال ايران رفت؛ خلق الساعه هايي چون« ليدرها»، «دلال ها»،«منشور
و منشوري ها»، «قراردادها، كف ها و سقف ها»، «عزل و نصب هاي شبانه» و ...
اينجا مجال سراغ گرفتن از مديري است كه چند سال قبل از يك بخش نظامي وارد فوتبال و
باشگاه بزرگ پايتخت شد و براي ساختن باشگاهي رويايي(!) قبل از رفع معضلات اصلي،
پروسه نابودي چهره محبوب آن مجموعه كه در واقع نقطه قوت آن خانه زهواردررفته بود را
كليد زد و از همان جا راه را براي ورود موجوداتي به نام «ليدر» هموار كرد و در
نهايت كار به جايي رسيد كه ديگر هيچكس حريف اين موجودات نوظهور نشد؛ مشتي كه دو سال
قبل يكي از همين ليدرها به صورت علي دايي زد را هنوز از خاطر نبرده ايم!
اينجا فرصتي براي ياد كردن از آن مدير معروف ديروز و معروف تر امروز است؛ مديري كه
پاي دلال ها را به باشگاه بزرگ كشور باز كرد و حتي كار را به جايي رساند كه يكي از
همين دلال ها را با عنوان مربي روي نيمكت تيمش نشاند و علت العلل شعار معروف «عمو
سبزي فروش ...» لقب گرفت؛ نيمكتي كه خيلي از بزرگان فوتبال ايران آرزوي نشستن بر آن
را با خود به آن دنيا بردند و جناب سبزي فروش به آن نايل شد!
سفره اي كه اين مدير و همتايانش در ديگر باشگاهها پيش روي خود و دلال ها گسترانيدند
در واقع بستر قرباني كردن فوتبال بود و مقدمه اي براي تنفر امروز.
اكنون زمان مناسبي است تا سراغ مديري برويم كه تخصص اش بيرون آوردن بازيكنان مشكل
دار با يك «بشكن» از كلانتري ها و
بازداشتگاه ها بود؛ به شكلي كه در آن سالها، يكي از پارامترهاي
ستاره هاي فوتبال براي انتخاب تيم اين مدير، همين تخصص وي در بيرون كشيدن متخلفين
از بازداشتگاه ها بود؛ واقعا كه چه تخصص منحصر به فردي!
مي توان در اين بلبشو، حال فوتبال را از مسئولاني پرسيد كه با خلق منشور اخلاقي و
به راه انداختن
بگير و ببندهاي بي حاصل نه تنها كاري براي اخلاق نكردند بلكه قبح خيلي از مسائل را
شكستند؛ به ويژه آن مسئول محترمي كه در محافل غيررسمي، خود نيز يك پا لمپن شايد هم
ضد منشورترين عنصر فوتبالي مي شد و در جمع چند ليدر اعزامي به جام جهاني آلمان از
مشمئز كننده ترين جملات استفاده مي كرد و ...!
حال فوتبال را مي توان از آنهايي نيز كه با تصويب قانون سقف قرارداد، دروغ گويي و
رد و بدل كردن پول هاي زير ميزي را رواج دادند و به قول يكي از دلسوزان سقف را به
كف مبدل كردند، پرسيد. و بالاخره بايد رفت سراغ مسئولان محترمي كه طي اين سالها در
قالب هاي سازماني و وزارتي، ورزش را در دست و عنايت ويژه اي نيز به فوتبال داشتند.
از عنايات ويژه اين حضرات همين بس است كه باشگاههاي استقلال و پرسپوليس به عنوان
مردمي ترين مجموعه هاي ورزشي كشور ركورد عزل و نصب مدير عامل و عضو هيات مديره را
شكستند...
ليگي كه ليگ نيست!
اين روزها كه بحث افتخارآفريني(!) ملي پوشان ميلياردي در لبنان داغ است خيلي ها
سراغ ليگ پر هزينه اي را مي گيرند كه خروجي آن براي فوتبال ملي «صفر» است. اين ليگ
كه بخش اعظمي از بودجه سالانه ورزش ايران (بخوانيد حق رشته هاي مدال آور و المپيكي)
را مي بلعد نه از بعد فني و نه در زمينه فرهنگي توليدات خوبي ندارد و شايد بهتر
باشد بگوييم اصلا توليد ندارد!
نگاه از بالا به پايين سرمربي تيم ملي به اين ليگ، تلاش مذبوحانه مديران و مربيان
تيم هاي مطرح براي جلب نظر مثبت طرفداران شان، هراس از باختن و متعاقبا تن دادن به
خواسته هاي غير معقول بازيكنان معروف و دست به سينه بودن مسئولان فوتبال برابر مربي
خارجي تيم ملي و تن دادن به تعطيلي هاي گاه و بي گاه ليگ و حتي حذف جام حذفي و
...از ليگي كه مي توانست سنگ بناي يك تيم ملي پر قدرت باشد، تورنمنتي بد شكل و
قيافه كه فقط حاشيه دارد و خوراك به «عادل» و رفقايش مي دهد ساخته است! به عبارتي
خانه از پاي بست ويران است و ما فكر جام جهاني هستيم. راستي كسي اصلا سراغ
پارالمپيكي ها را گرفته تا ببيند عرق شان خشك شده يا نه؟! آخر قرار بود عرق شان خشك
نشده، هديه هايشان را بگيرند...
كدام استقلال؟
كدام پرسپوليس؟
استقلالي ها كه براي بستن تيم كنوني خود ركورد ريخت و پاش هاي سالهاي اخير را
شكستند هنوز به آن تيمي كه طرفداران اين مجموعه انتظارش را دارند، مبدل نشده است.
البته آنها به داشتن يك سرمربي كاربلد مي بالند و به تصميمات متهورانه «امير قلعه
نويي» دلخوشند و شايد هم تنها برگ برنده آنها همين باشد وگرنه مشكلات و درگيري هاي
درون باشگاهي و آمد و رفت مديران و سياسي بازي هاي رايج در اين باشگاه همچنان
مشاهده مي شود و عده اي از قبل آن سود مي برند و عده اي هم بعدها سود خواهند برد.
جذب بازيكناني كه برخي از آنها چند ميليون هم نمي ارزند و به جاي فوتبال براي ساخت
و ساز مجموعه تجاري و ... پيراهن آبي بر تن كرده اند، با رقم هاي نجومي و در نهايت
ناكارآمدي همين خريدها، هم براي استقلالي ها ناخوشايند است و هم براي آنهايي كه
فارغ از رنگ ها، ناسيوناليستي فوتبال را دنبال مي كنند و مجبورند نا كارآمدهاي آبي
پوش را در لباس ملي نيز تحمل كنند!
داستان ديگر تيم پر طرفدار پايتخت از حكايت استقلال
ملال آور تر است و وقتي مي بينيم اثرات سوءمديريت در پرسپوليس دامن تيم ملي را مي
گيرد بيشتر افسوس مي خوريم. جمع كردن تعدادي بازيكن تحت عنوان كهكشاني ها و ارائه
نمايش هاي در حد محلات، گواه همه واقعيات پرسپوليس است؛ تيمي كه سردار براي بستن آن
از هر ابزار ماشيني و غير ماشيني و ... بهره برد و دست آخر به بن بست رسيد؛ بن بستي
كه حالاحالاها تيم محبوب ديروز و سوهان روح امروز بايد در آن به سر ببرد.
جذب مربي گران قيمتي كه خودش تيمش را نبسته و حالا براي توجيه ناكامي هاي سرخپوشان
همين موضوع را دستاويز قرار داده است، داشتن كميته فني صوري كه در واقع جمع اضداد
است و اعضايش يكديگر را قبول ندارند و 90 درصدشان چشم به صندلي سرمربيگري دارند و
مدتهاست كه تشكيل جلسه نداده اند، سلطه بازيكن محبوب برتيم، تا جايي كه در داخل
رختكن و در بين دو نيمه يك بازي خارج خانه سرپرست تيم را خطاب قرار داده و با روش و
ادبيات خاصي از او مي خواهد مبلغ پاداش بازيكنان در صورت پيروزي را بالا و بالاتر
ببرد، درگيري هاي جدي چند بازيكن و قرار گرفتن آنان در باندهاي جداگانه كه حتي
دامنه آن درگيري ها به بازي تيم ملي كشيده مي شود و ...
اينها همه آن چيزي است كه از اين تيم كهكشاني به چشم مي خورد؛ تيمي كه بازيكنان
ذخيره اش فيكس تيم ملي مي شوند و براي لبناني ها جشن ملي به راه مي اندازند!
با اين فوتبال چه كنيم؟
تكليف ما با اين فوتبال كه در بدترين روزهاي خود پايگاه مردمي اش را داشت و حالا
جايگاه مردمي خود را از دست داده چيست؟ آيا تعطيلي فوتبال علاج دردهاي آن است؟ آيا
آنهايي كه خواسته يا ناخواسته فوتبال را به اين روز انداختند دست از سر آن بر مي
دارند؟ آيا حالا كه فوتبال ديگر محبوب نيست مي توان آن را نردباني براي رسيدن به
اهداف ديگر خود قرار داد؟
آيا تفاله فوتبال ايران به كار افرادي كه از صدقه سر توپ گرد حتي در دوردست ترين
روستاهاي اين مملكت شناخته شده هستند مي آيد؟ آيا روزي مي رسد كه فوتبال بازهم
لعبتي شود و با قلب هاي مردم بازي كند و بر مشكلات آنها مرهمي باشد؟ آيا بازهم
«خداداد» به «مارك بوسنيچ» گل مي زند و حماسه اي خلق مي شود و جشن ملي به راه مي
افتد؟ آيا به اين فوتبال مي توان اميدوار بود؟
پاسخ اكثر اين پرسش ها را بايد در سادگي و كاربلدي ديروز و دلالي و ادعاي امروز جست
وجو كرد. روح فوتبال ما، از اخلاق و پهلواني تهي شده، غرور و تكبر و پول هاي
بادآورده، جايي براي تواضع در برابر مردم و پاسخگويي به احساس ناب يك ملت نمي
گذارد. داستان فوتبال امروز ما، فوتبالي نيست، چرا كه مستطيل سبز، يك عرصه رقابت
است، ماجرا به خارج زمين برمي گردد و دست هايي كه هيچ چيز، حتي غرور ملي و اعتماد
به نفس ايراني برايش مهم نيست و تنها رنگ و بوي دلار را مي شناسد. باور كنيم كه
بايد فوتبال را ورزش سوم كشور محسوب كنيم، پول و سرمايه كشور و سرمايه اصلي مان
يعني جوان ايراني را بايد در فضايي حرفه اي تر و آينده دارتر، حركت دهيم كه مسلما،
فوتبال نيست. پرسش هاي اين گزارش با دلارهاي رنگي و مربيان و بازيكنان خارجي و
لژيونرها ، پاسخ داده نمي شود همانطور كه اعتماد ملت به نمايندگان يك نسل به راحتي
جذب نمي شود ، شايد بايد بگوئيم اين جماعت نماينده نسل ما نيستند ! |
|
|
خواب ما و تهاجم دشمن (خشت اول)
داستان حماقت هاي غربي و مثلا هنري
سالهاست آغاز شده و ادامه دارد، ما به عنوان كشوري صاحب رسانه و قدرت تاثير، چه
كرده ايم؟
قابل توجه دوستان رسانه ملي كه در مونيتورينگ خيلي فعال اند و همواره بعد از رخداد
يك حادثه، به ياد واكنش مي افتند، به زودي و در واقع 12 مهر قرار است فيلمي در
آمريكا نمايش داده شود كه روايت تسخير لانه جاسوسي است. فيلم تازه بن افلك با نام
«آرگو» حكايت تسخير لانه جاسوسي آمريكا در روز 13 آبان 1358 و گروگان گيري 6 نفر از
عوامل سفارت آمريكا در ايران را روايت مي كند. مراحل فيلم برداري اين فيلم در لس
آنجلس، واشنگتن و تركيه انجام شده است.
تهيه كنندگي اين فيلم را «جرج كلوني» و «بن افلك» بر عهده دارند و خود بن افلك هم
در «آرگو» نقش توني مندز، مامور سابق سازمان سيا را بازي مي كند كه براي نجات 6 نفر
از گروگان هاي آمريكايي كه در جريان تسخير لانه ي جاسوسي به خانه سفير كانادا فرار
مي كنند، به تهران سفر مي كند. قرار است اين فيلم اولين بار در جشنواره فيلم لندن
به نمايش در آيد. دوستان حداقل چند روز زودتر از اكران اين فيلم و قلب حقايق و
انتشار عمومي آن و دريافت جوايز مختلف، دست به كار شوند و خودي نشان بدهند. اگرچه
در همان حد شعار و بيانيه و اظهار تاسف. ما نشان داديم كه همواره هنرمان اين است كه
بعد از توليد و پخش مستندها و داستاني هاي ديگران، به تحليل آن مي پردازيم و كلي
درباره اش نشست تحليلي برگزار مي كنيم كه واي آنها چه كردند!
محسن حدادي
|
|
|
يادداشت 3
فال گرفتن يعني پيش بيني كردن آينده.
يعني تلاش كني از همين جايي كه ايستاده اي فردا و هفته بعد و سال بعد را ببيني.
نشانه هاي عجيب و غريب و بي ربطي كه گذشتگان ما براي پيش بيني آينده به كار مي
گرفتند فال را بي اعتبار و بدنام كرده است؛ طوري كه در ذهن خيلي از ما فال گرفتن
برابر است با خرافه و جهل. بسياري از ما با اطمينان مي گوييم به هيچ فالي اعتقاد
نداريم و بعضي هايمان كه اعتقاد داريم ترجيح مي دهيم به زبان نياوريم. با اين حال
فال گرفتن در اصل چيزي نيست جز همان پيش بيني آينده؛ كاري كه واقع گراترين آدم هاي
دنيا هم، بارها و بارها در زندگي انجام مي دهند.
اغلب اتفاقاتي كه امروز در زندگي ما مي افتند، اغلب وضعيت هاي موجود، نشانه هاي
واضحي در گذشته داشته اند. نشانه هايي كه نه اسرارآميز بودند، نه عجيب و غريب و بي
ربط. اگر ما رابطه علت و معلولي آشكار بين آن نشانه ها و اتفاقات امروز را نديديم و
نمي بينيم، به خاطر بي دقتي بوده. به خاطر اين كه ذهنمان را تربيت نكرده بوديم كه
سلسله معلول هاي پياپي يك اتفاق را ببيند. همان كاري كه شطرنج بازهاي حرفه اي مي
كنند؛ آن ها حركت هاي احتمالي حريف را تا ده دوازده حركت بعد مي خوانند و بر اساس
آن تصميم مي گيرند. هر اتفاقي كه فردا در زندگي ما بيفتد و هر وضعيت احتمالي آينده
در امروز ما نشانه هاي واضحي دارد. اگر چشم و ذهنمان را براي ديدن اين نشانه ها
تربيت كنيم، مي توانيم قدرتمندترين فالگير هاي دنيا بشويم.
اين يك آينده احتمالي و نامطلوب است كه در پنجاه سالگي، همه آرزوهاي امروزمان به
حسرت هاي تلخ و آزاردهنده تبديل شده باشند. دودلي نشانه اي است كه از حالا به آن
آينده احتمالي اشاره مي كند. اگر نتوانيم در لحظه، خوب را از خوب تر و بد را از
بدتر تشخيص بدهيم يا نتوانيم خودمان را وادار به پذيرفتن چنين تشخيصي بكنيم در هر
تصميم گيري كوچك و بزرگي كه پيش بيايد چيزهايي را از دست خواهيم داد. برآيند همه
اين از دست دادن ها مي تواند در پنجاه سالگي، ما را تبديل به آدم تلخ كامي كند كه
جز حسرت گذشته چيزي با خود ندارد. به همين ترتيب، اعتماد به نفس كم يا زياد، روابط
عمومي خوب يا بد، انعطاف پذير بودن يا نبودن، هر كدام مي توانند نشانه اي از يك
آينده محتمل باشند. با دقت كردن در اين نشانه ها هر روز و هر ساعت و هر لحظه مي
توانيم فال خودمان را بگيريم.
مهم ترين چيز درباره فال گرفتن كه گذشتگان ما غالبا فراموش مي كردند اين است كه فال
را هميشه مي توان تغيير داد...
آمنه روحاني
|
|
|
ويروس
عزت الله فولادوند فقط در سال هاي
1359 و 1363 چهار كتاب از هانا آرنت، جرج اورول و گراهام گرين، سه عضو رسمي CTA و
M16 منتشر ساخت. همراه با ترجمه دو كتاب آرنت (در فصل آينده به تفضيل از آنان سخن
گفته ام) او به سراغ رمان كاتالونيا نوشته جرج اورول رفت؛ گرچه از نخستين روزهاي پس
از انقلاب اسلامي ابتدا مترجمان بهايي مانند ژيلا سازگار براي ترجمه فارسي كتاب هاي
كاتالونيا، قلعه حيوانات و 1984 پيشقدم شدند. چه كسي در ميان اهل قلم ماجراي جاسوسي
جرج اورول براي اينتليجنس سرويس انگلستان و سفارشي بودن آثارش را نمي دانست؟ حكايت
رسوايي امنيتي او از دو دهه گذشته حتي خوانندگان عادي رمان هايش را در جهان به
هيجان مي آورد.
برپايه سند سري شماره5/PR110/359 /1110به تاريخ21 مارس 1950 كه توسط مؤسسه تحقيقات
امنيتي رند (وابسته به پنتاگون) در واشنگتن انتشار عمومي يافت، اورول جاسوس
اينتليجنس سرويس و عضو ارشد دپارتمان پژوهش هاي اطلاعاتي (IRD) اين سازمان بوده
است. اين سند تحت عنوان Progress Report on the Work ofthe IRD با طبقه بندي «فوق
سري» در آرشيو سرويسMI6 بايگاني شد و گزارشي از پيشرفت يك عمليات جاسوسي آكادميك با
اسم رمز «عمليات ارشاد واقعي در سراسر جهان» بود كه سال 1948 كليد خورد تا به شبكه
سازي از هنرمندان، روشنفكران، رهبران مذهبي، سران اتحاديه هاي صنفي، متفكران و
روزنامه نگاران بپردازد و پاي آنان را به عرصه «جنگ جاسوسان» (تعبير سرويس انگلستان
از جنگ سرد) بكشاند. جرج اورول و مديران آژانسBBC از نخستين كارگزاران اين پروژه
پيچيده و چند جانبه به شمار مي رفتند. اورول امتياز آثارش را به دپارتمان پژوهش هاي
اطلاعاتي (IRD) فروخت، MI6 به سرعت آن ها را توسط مترجمان خود به 18زبان دنيا ترجمه
كرد و سپس CIA امتياز نسخه سينمايي دو كتاب او را خريد.
گفته اند ذهن اورول در سه كتاب كاتالونيا، قلعه حيوانات و 1984 مجسم است. او در اين
رمان ها از زاويه ديد يك شخصيت «آزادي خواه» به رژيم هاي ضدليبرال مي تاخت و با
پيروي از باطن تفكر سرمايه داري، هرگونه انقلابي گري را محكوم به شكست مي دانست و
نتيجه هر شكل از «آرمان خواهي» و «آرمانشهرگرايي» را نيز رفتن به سوي توتاليتاريسم
و ظهور «حكومت وحشت مطلق» مي ناميد. اين استراتژي تبليغاتي را همه جاسوسان آكادميك
غرب دنبال مي كردند. اورول مي گفت: «همه انقلاب ها محكوم به شكست هستند، اما همه
شكست ها يك شكل نيستند.» همچنين آرنت و پوپر هم انقلاب ها را در پديد آوردن حكومت
قانون و تحقق آزادي عاجز مي دانستند، الا انقلاب آمريكا! يا ميلوان جيلاس كه كتاب
طبقه جديد او توسط CIA و در پوشش نام انتشارات پراگر با تيراژي وسيع، قيمتي ارزان و
تبليغات رايگان راديو اروپاي آزاد در جهان توزيع شد، معتقد بود: «انقلاب همواره يك
تراژدي در زندگي بشري است.» از اين رو در تبليغات رسانه هاي غربي، اغلب آثار آنان
جزو ليستي است به نام «1001 كتابي كه قبل از مردن حتماً بايد خواند» يا همان «Books
You Must Read Before You Die1001 » چون اين كتاب ها منطبق با دستورالعمل «عمليات
ارشاد واقعي» در MI6 «پيام ليبرال سرمايه داري» را در جهان اشاعه مي دادند. حتي
برخي رسانه هاي مدعي اصول گرايي نيز در ايران آنان را به عنوان آثار برتر براي
مخاطبان خود تبليغ مي كنند.
جرج اورول نسخه ادبي و پيشرو فلسفه هانا آرنت است. براي همين، عزت الله فولادوند در
خرداد1361 دو كتاب انقلاب از آرنت و كاتالونيا از اورول را همزمان با يكديگر توسط
انتشارات خوارزمي به بازار كتاب فرستاد و پيشگفتاري 21صفحه اي در ستايش زندگي و
حرفه اين جاسوس انگليسي نوشت، همان طور كه براي هانا آرنت نيز در مقدمه نخستين
ترجمه اش چنين ستايش نامه اي را نگاشت. فولادوند كتاب كاتالونيا را دادخواستي عليه
دروغ پردازان و شياداني مي داند كه «روياي آرمانشهر» را در سر مردم مي پرورانند و
از اينكه تلاش هاي اورول براي «بازگو كردن داستان راستين عصر ما» به بار نشست و
توانست «ميليون ها خواننده را از روياي خوش آرمان شهرها بيرون آورد» ابراز شادماني
مي كند. در اين رويكرد ادبي هركس «ليبرال» نيست و آرماني دارد، فاشيست است؛ پس بايد
مردم را از سرشت سياه او ترساند. از اين رو، تيرماه 1388 و هنگام اوج پروژه كودتاي
سبز، سايت شهرزاد نيوز (وابسته به سرويس اطلاعات و امنيت هلند) از ايرانيان خواست
تا هشدارهاي اورول را در رمان هايش عليه جوامع توتاليتر جدي بگيرند، چون او با
تصوير سرشت دولت هاي غيرليبرال نشان مي دهد «در اين رژيم ها كسي را حق اعتراض نيست.
هر كس قصد توطئه كند و عليه نظام بكوشد، به بند گرفتار خواهد آمد.»
رمان هاي اين نويسنده انگليسي در سال هاي گذشته بارها توسط مترجمان سكولاري مانند
ژيلا سازگار، صالح حسيني، غلامحسين سالمي، منصور اقتداري، علي پيرنيا، علي اصغر
افرجي، مهنوش جواهري، مهدي بهره مند، پژمان كوشش، حوريا موسايي، اكبر تبريزي و گلرخ
سعيدنيا به فارسي برگردانده شد. ناشراني مانند انتشارات نيلوفر، نشر جامي، نشر
حكايتي ديگر، نشر ياران، نشر ياد عارف، نشر فرهنگ ماهرخ و... از مبلغان آثار اورول
در ايران بوده اند. پس از سال 1384، اين ناشران به نحوي هدفمند 13ترجمه را مختلف
فقط از كتاب قلعه حيوانات (مزرعه حيوانات) روانه بازار كتاب كردند؛ رماني كه ديگر
خيلي ها مي دانند به سفارش سرويس جاسوسي MI6 در دنيا پخش مي شود. اما هربار نشريه
كتاب هفته و خبرگزاري كتاب ايران (ارگان وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي) انتشار كتاب
هاي قلعه حيوانات و 1984 را در نقاط مختلف جهان با آب و تاب گزارش مي كنند!
¤ پيام فضلي نژاد
¤ براي مطالعه بيشتر و ديدن منابع و ارجاعات اين نوشتار، نك: كتاب «ارتش سري
روشنفكران» (جلد 45 نيمه پنهان)، انتشارات كيهان، چاپ چهارم، .1391 |
|
|
طنزسوم
اين يك لغت نامه...ببخشيد يك غلط نامه
دانشجويي است.
دانشجو:
صاحب آرزوهاي بر باد رفته، بي خانمان، آس و پاس، كسي كه تا صبح بيدار است و تا شب
خواب. كسي كه سر كلاس فقط چرت مي زند، ساعتش را نگاه مي كند و هر از گاهي با خميازه
مي گويد: استاد خسته نباشيد. كسي كه هر ترم فقط 4 واحد پاس مي كند آن هم ولولوژي.
جديد الورود:
تازه نفس. گيج. كسي كه به طور متناوب نسبت به آينده اميدوار و نا اميد مي شود. كسي
كه از استاد راهنماي خود سراغ سالن غذاخوري را مي گيرد. صفر كيلومتر. كسي كه چندان
با
حل المسائل ها آشنايي ندارد. كسي كه سر همه كلاس ها حاضر مي شود. كسي كه هنوز با
كاربردهاي اصلي دانشگاه آشنا نيست.
فارغ التحصيل:
فسيل، استخدام رسمي شركت ايران ول، كسي كه نسبت به تمامي امراض واكسينه شده. عاقبت
به خير! بر باد رفته. از اين جا رونده، از اونجا مونده. در حسرت اشتغال و ازدواج.
كوله بار تجربه بر دوش. آينه عبرت پشت كنكوري ها. جايي براي پيرمردها نيست.
شب امتحان:
شبي كه خرج زيراكس دانشجويان بالا مي رود. شب توبه. شب مي خواهم زنده بمانم. شبي كه
كاش هرگز صبح نشود. شبي كه خواب در آن شب حرام است. شبي كه به اندازه يك ترم مي
ارزد. شبي كه همه آرزو مي كنند در درازي به گيسوي يار ماند و به بلندي شب يلدا.
توبه نصوح.
پاس:
لغتي كه آرزوي شماست تا پايان ترم در مورد تمامي دروس
اخذ شده تان به كار ببريد. رفتاري كه در هنگام ثبت نام و فارغ التحصيل شدن از
مسئولين سر مي زند. رفتاري كه در فوتبال خوب محسوب مي شود و در ادارات عرف. لغتي كه
شما را از مشروطي دور مي كند. كلمه اي كه از نظر زيبايي شناختي با بله عروس قابل
مقايسه است. مي خواهم زنده بمانم.
ده:
عددي منسوب به ناپلئون. گاهي وقت ها آرزوي خيلي هاست. تقريباً مساوي بيست. عددي كه
خيلي خيلي بزرگ تر از 99/9 مي باشد و اصلاً قابل مقايسه نيست. زيباترين عدد براي
بسياري از دانشجويان. عشق دانشجويان شب امتحاني. عدد اشك ها و لبخند ها.
گربه هاي دانشگاه:
اولين فدائيان غذاي سلف سرويس، موش آزمايشگاهي آشپز، كسي كه بيشتر از خيلي از
دانشجويان پسر سيبيل دارد، براي ورود به دانشگاه كنكور نداده است. دارنده phd در
ميان حيوانات.
تقلب:
چيزي كه برايش تمام دستت را فدا مي كني، آنچه نياز لباس به جيب و درز را بيش از پيش
گوشزد مي كند. جربزه سنج، پرنده كوچك خوشبختي، وجدان سنج مراقبان، معامله پاياپاي
با آبرو. بر باد رفته.
عليرضا لبش |
|
|
نقد سوم
در پي انتشار فيلم موهن درباره پيامبر
اعظم(ص) و تحريف برخي واقعيت هاي انكار ناپذير تاريخي بويژه تاريخ صدر اسلام، در
چند روز گذشته تقريباً تمام سفارتخانه هاي آمريكا در كشورهاي اسلامي مورد حمله قرار
گرفته اند و برخي تعطيل شده اند و برخي در آستانه تعطيلي است و هنوز خشم مقدس
مسلمانان فروكش نكرده است ؛ همه اينها در حالي است كه هنوز هم رسانه هاي غربي ادعاي
توهين را رد مي كنند!
رسانه هاي غربي اين مطلب را القاء كردند كه اساساً توهيني نسبت به پيامبر صورت
نگرفته و همه محتواي فيلم بر اساس تحقيقات(!؟) ساخته شده اند و يعني اينكه تمام اين
تظاهرات برداشتي غلط از محتواي فيلم از سوي مسلمانان است و سازندگان فيلم تنها مي
خواستند نظر خود را درباره اسلام ابراز كنند.
البته از خيانت هاي رسانه هاي وابسته به غرب كه بگذريم برخي رسانه هاي منطقه اي
همسو با آن ها هم شبيه همان ها عمل كرده اند مثل العربيه كه در گزارشي غافلگير
كننده اعلام كرد: فيلم توهين آميز اصلاً وجود ندارد! بي بي سي و ديگر رسانه هاي
صهيونيستي هم مثل هميشه، از جريان عليه مسلمانان حمايت كردند.
بي بي سي با اشاره به خشم و اعتراض مسلمانان نسبت به انتشار فيلم موهن نوشت: اين
حملات در پي انتشار فيلمي كه گفته مي شود در آن به پيامبر اسلام توهين شده، صورت
گرفته است. اين شبكه به صورت هدفدار تنها خشونت عليه سفارتخانه ها را نشان مي دهد و
نقش متهم و شاكي را عوض مي كند!
اين در حالي است كه برخي از شبكه هاي اطلاع رساني در غرب نيز به اين مسئله اعتراف
كردند كه افراد سازنده و منتشر كننده فيلم نسبت به اسلام كينه عميق داشته اند.
نيويورك تايمز از كمك 5ميليون دلاري سازمانهاي يهودي به باسيل براي ساختن اين فيلم
خبر داد. اين شخص اهل كاليفرنيا كه هم اكنون در حفاظت پليس آمريكا قرار دارد، در
مصاحبه تلفني با نيويورك تايمز گفته است كه قصد داشته ديدگاه خود را درباره اسلام
كه ديني سرشار از نفرت و مثل سرطان است، بيان كند...
يورو نيوز نيز همين خط و ربط را پيگيري كرد و اينگونه وانمود كرد كه چنين مساله اي
- توهين به پيامبران و مسلمانان - در غرب عادي است. بر اساس گزارش رسانه هاي
آمريكايي مثل آسوشيتدپرس،« باسيل» تابعيت اسرائيلي- آمريكايي دارد و 56 ساله است.
نكته جالب در ميان گزارشهاي متحدالشكل رسانه هاي غربي در حمايت از جريان
آزادانديشي(!) در غرب و آزادي بيان در اظهار نظرهاي شخصي، خبر عجيب واشنگتن پست
است.
اين روزنامه در اين خبر كه روز 12 سپتامبر منتشر شد، اعلام كرد كه اسرائيل هر گونه
رابطه با اين شخص را انكار كرده است! واشنگتن پست تصويري بزرگ از ديوار سفارتخانه
آمريكا در مصر را انتخاب و با اين تيتر منتشر كرده بود: مصري ها نبايد عليه اسرائيل
كاري كنند.
در اين خبر به نقل از وزير امور خارجه رژيم صهيونيستي آورده شده است كه هركاري كه
صورت گرفته ربطي به اين رژيم نداشته و از سوي منابع ديگر حمايت شده است. البته در
اين خبر نيز ترس مقامات اسرائيلي از خشم مسلمانان مصري عليه شهروندان يهودي نيز
پنهان نشده بود. ظاهراً يكي از اولويت هاي كنوني شبكه ها و روزنامه هاي آمريكايي
حفاظت از تماميت اين رژيم در مقابل مسلمانان قرار داده شده است.
اين در حالي است كه در ماه هاي گذشته، تلاش رسانه هاي صهيونيستي براي امن نشان دادن
محل زندگي صهيونيست ها در سرزمين اشغالي غير عادي است، چرا كه اسرائيلي ها، از ترس
حمله احتمالي ايران و حمايت كشورهاي اسلامي منطقه به ويژه بعد از اجلاس غيرمتعهدها
در تهران، به تكاپو افتاده اند و حالا هم ارتباط خود را با اين فيلم ضعيف و كثيف،
انكار مي كنند؛ فيلمي كه بار ديگر، آمريكا را در كانون «نفرت جهاني» قرار داد و در
آستانه انتخابات، بحران جديدي در اين كشور ايجاد كرد؛ آن هم نه يك بحران داخلي كه
بحراني بين المللي كه حيثيت پدرخوانده(!) جهان را زير سوال برد. اين البته خاصيت
اسلام عزيز و پيامبر رحمت است كه همچون آفتاب مي درخشند. هر آنكه خاك به خورشيد
بپاشد، چشمان خود را از دست مي دهد وگرنه كه خورشيد هرگز با دست ما، خاك آلود نمي
شود.
محمد حسنلو |
|
|
اين...نت
لبخند بزن اي به لبت آيه رحمت
چشمي بگشا اي نگهت مايه رحمت
حرفي بزن اي لفظ تو آرايه رحمت
پشت سرت افتاده زمين سايه رحمت
دين تو به پا خاسته بر پايه رحمت
عالم ز عنايات تو سرشار؛ محمّد...
بايد ز ستم باز رهاني همه جا را
بايد بچشاني به بشر طعم صفا را
بايد بشناسند همه رسم وفا را
تا كه بكشي جهل و زر و زور و ريا را
بايد ببري همره خود شير خدا را
پس اين تو و اين حيدر كرّار؛ محمّد... |
|
|
بوي بارون
به شيوه ي غزل اما سپيد مي آيد
صداي جوشش شعري جديد مي آيد
چه آتشي غم عشق تو زيرسر دارد
كه باغ شعر تر از آن پديد مي آيد
دوباره سبز شده خاك سرزمين دلم
مگر ز خطّه ي چشمت شهيد مي آيد؟
نفس نفس به اميد تو عمر مي گذرد
اميد مي رود آري، اميد مي آيد
براي درددل تو مفيد نيست كسي
وگرنه نامه براي مفيد مي آيد
مردّدم كه تو با عيد مي رسي از راه
و يا به يمن قدوم تو عيد مي آيد
كليدداري كعبه نشانه ي حق نيست
كسي است حق كه در آن بي كليد مي آيد
و حاجيان همه يك روز صبح مي گويند:
چقدر بر تن كعبه سفيد مي آيد
حسن بياتاني |
|