(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 3 مهر 1391 - شماره 20314

رابطه روحانيت با مردم؛ضرورت وراهكار
علم شهودي امام معصوم(ع)
حج امام زمان(عج)، مقصد حاجيان


رابطه روحانيت با مردم؛ضرورت وراهكار

آيت الله جوادي آملي
حوزه هاي علميّه كه مهد پرورش نيروهاي بالنده تبليغي و راهبري جامعه به سوي حق و حقيقت است، همواره كانون توجه در راهگذارهاي فرهنگي، تاريخي و سياسي بوده است.
« روحانيّت » با تكيه بر جايگاه وراثت انبياء، پناهگاه امني براي رجوع مردم محسوب مي شود كه بايد با بهره وري صحيح از معارف ناب ديني هدايتگر عصر و مصر خويش باشد.
نصايح حكيمانه استادعالي مقدار حوزه علميه قم« حضرت آيت الله جوادي آملي (مدظلّه العالي) » در راستاي تعميق رابطه روحانيت با مردم و تقويت حوزه هاي علميه مطلب گرانسنگي است كه به بهانه آغاز سال تحصيلي حوزه ها تقديم فرهيختگان حوزوي و روحانيان معظّم مي شود.
معارف فراواني درباره تعميق ارتباط روحانيت و جامعه از يك سو و تقويت و توسعه حوزه هاي علمي سراسر كشور از سوي ديگر مطرح شده است. بزرگاني پيشنهادهاي لازم را ارائه فرمودند؛ راه حل هايي، اهدافي را بازگو كردند. آنچه در اين بخش پاياني مربوط به اين دو عنصر محوري قابل طرح است، چند جمله اي است كه تقديم محضرتان مي شود.
لزوم رابطه روحانيّت با مردم و چگونگي ايجاد آن
چرا روحانيّت با مردم رابطه داشته باشد و راهش چيست و چرا حوزه هاي علميه سراسر كشور را بايد تقويت كرد و توسعه داد؟ امّا عنصر محوري اوّل؛ رسالت اصلي روحانيّت در درون دلهاي جامعه راه پيدا كردن است، چون كار آنها يعلّ مهم الك تاب و الح كمه و يزكّيه م (1) است و اين حوزه، حوزه جان است و نه تن ! مسائل مربوط به اقليم و زمان و زمين در اينجا دخيل نيست، اين مربوط به جان است و روحاني بايد در درون دلها راه داشته باشد:وقل لهم ف ي انفس ه م قولاً بليغاً (2)، نه ف ي آذان ه م و اسماع ه م ! سخن از اتمام حجت نيست: ل يهل ك من هلك عن بيّ نه و يحيي من حيّ عن بيّ نه (3)؛ تا كسي بگويد معذ ره لي ربّ كم(4) شده است ! آن ن صاب نيست؛ نصاب ف ي انفس ه م قولاً بليغاً است ! يك وقت است انبيا واوليائي آمدند و قول بليغ داشتند؛ از آن به بعد ديگر معذ ره لي ربّ كم است ! از آن به بعد ديگر ل يهل ك من هلك عن بيّ نه است، امّا بيان نوراني امام پنجم (ع) اين است كه: بل يّه النّاس علينا عظيمه دعوناهم لم يستجيبوا و ا ن تركناهم لم يهتدوا ب غ ير نا (5). سخن در اين نيست كه بگذار تا بيفتد و بيند جزاي خويش ! چرا بگذاريم كه بيفتد و بيند جزاي خويش ! سخن در اين است كه با هم به بهشت برويم.
وجود مبارك رسول گرامي (ص) در حضور اسرا يك لبخندي زد. آنها خيال كردند اين از باب تشفيّ دل يك فرمانده كلّ قوا است كه اسير گرفته است و مي خندد ! آن مرد گفت كه ما شنيديم تو سخن آسماني داري، تو يك مرد سپهري هستي؛آيا از اسارت ما خوشحالي؟! فرمود: اين خنده من خنده نشاط نيست، خنده تعجب است كه من با زنجير شما را دارم به بهشت مي برم، شما نمي آييد ! من از اين لبخند زدم و گرنه متأثرم كه شما به اسارت در آمديد.
بنابراين قلمرو رسالت روحانيت درون دل است و اين معارف را شما در ادبيات اهل معرفت مي بينيد؛ مي گوئيد: اين معارف مثل عروس است كه خانه خالي مي طلبد، عروس هر جا نمي رود ! اينكه تشبيه مي كنند، مي گويند: اين مطالب، مطالب ب كر است؛ مثل عروس است، يعني حجله مي طلبد، نه حجره ! خانه اي كه در او همه چيز هست، آن جاي يك فرد عادي است ! خانه اي كه در آن احدي نيست، آنجا جاي عروس است. فرق « حجله » و « حجره » آن است؛ اين معارف الهي حجله مي طلبد، نه حجره ! و اگر كسي اهل حجله بود، در درون دلهاي مردم راه دارد، حرف او در درون اثر مي گذارد، مردم حرف او را مي پذيرند.
پس مطلب اوّل آن است كه ما مبلّغ و مصنّف و مدرّس و مؤلّف نمي خواهيم، اينها مبادي كار است ! آن كريمه سوره توبه هم نيست كه لولا نفر م ن كلّ ف رقه طائ فأ م نهم ل يدرّ سوا يا ل يصنّ فو يا ل يفسّ روا يا ل يؤلّ فو (6)؛ اينها نيست ! آن تدريس و تأليف و تصنيف همه ابزار ل ينذ روا است ! « ا نذار » هم كار هر كسي نيست، هر كسي هم حرف يك گوينده را قبول نمي كند تا در درون دل از جهنّم بترسد ! مگر خوف، يك امر عادي است كه انسان از حرف هر كسي متأثر بشود !
تبيين ( ا نذار ) به عنوان وظيفه اصلي روحانيّت
وظيفه اصلي تدريس و تأليف نيست؛ اينها مبادي كار و وسائل كار است.مرحوم مفيد (ره) در امالي اش نقل مي كند كه وجود مبارك رسول گرامي (ص) وقتي از جهنّم سخن مي گفت، يحمارّ وجناته كانّه منذ ر ج يشاً جرّار (7). در شب هاي عمليات، وقتي فرمانده لشكر مي خواهد خبر بدهد كه لشكر جرّار دارد حمله مي كند، چه جور حرف مي زند؛ تمام صورتش سرخ مي شود ! فرمود: وقتي رسول گرامي از جهنّم سخن مي گفت، تمام چهره اش سرخ مي شد؛ اين بيان مرحوم مفيد است، تحمارّ وجناته كانّه منذ ر ج يش.
چنين عالمي وارث چنان پيغمبر است؛ وظيفه حوزه ها ل ينذ روا قومهم است، نه ل يدرّ سوا، نه ل يبلّ غوا ! سخنراني و اينها ابزار كار است. بنابراين از صدر و ساقه اين بحث بر مي آيد كه حوزه مأموريت آقايان، حجله دلهاي مردم است، نه حجره جامعه ! و اگر كسي اهل حجله نبود، يعني قلب منزّه از ياد خدا نداشت، در حجله ديگران راه ندارد ! و حرف هم بايد به درون دل برود !
اگر دل ز ياد تو غافل نشيند/ خدنگ بلا بر دل دل نشيند
حضرت امير در نهج البلاغه دارد كه سويداي قلب، يعني دل دل، آن هسته مركزي دل را كه شبيه يك حبّه است وبه آن سويداي دل مي گويند ! حرف بايد به سويداي دل برسد، به دل دل برسد.
پس كار اصلي ما اين است كه ما بايد در درون جامعه راه پيدا كنيم و اين مبادي فراواني دارد و عنصر نهائي اش هم به دست كسي نيست. منزّه بودن، عالم بودن، وارسته بودن، سوابق خوب داشتن؛ همه اينها شرط لازم است، ولي شرط كافي نيست؛ چون دل به دست مقلّب القلوب است.
پذيرش جامعه، عامل تشكيل حكومت اسلامي
وجود مبارك ابراهيم خليل همه كارها را كرده؛ مناظرات علمي كرده، با اعضاي خانواده اش، با عمويش، با قومش مناظره علمي ـ فرهنگي كرده، بعد دست به تبر برده، فجعلهم جذاذاً لا كبيراً لهم (8) را كرده، بعد تهديد حرّ قوه و انصروا آل هتكم(9) را شنيده؛ اورا درآتش انداختند و وجود مبارك ابراهيم پيروز و سرافراز از آن آزمون الهي در آمده؛ بعد كعبه ساخته، بنّائي كرده، كارگري كرده، مهندسي كرده، و ا ذ يرفع ا براهيم القواع د م ن الب يت و ا سماعيل ربّنا تقبّل م نّا (10) گفته؛ جريان قرباني فرزند را هم استقبال كرده: فلمّا اسلما و تلّه ل لجبين . و ناديناه (11)، اين كارها را كرده؛ امّا حكومت تشكيل داده، مي خواهد مردم را به حكومت خود آشنا كند !
صرف اينكه يك كسي اهل تبر بود، اهل مبارزه بود، اهل انقلاب بود، معمار كعبه بود، مهندس كعبه بود، همه اين كارها را كرده كافي نيست ! تا جامعه نپذيرد، صرف مشروعيت اثر ندارد؛ با مقبوليت بايد توأم باشد تا كار پيش برود. اين مقبوليت به دست دلهاي مردم است؛ دلهاي مردم نه در اختيار خود مردم است، نه مردم مقلّب قلوبند، نه ديگران ! لذا وجود مبارك خليل حق عرض كرد: تا اينجا كه مبادي ظاهري بود گفتيم و انجام داديم، امّا از آن به بعد ديگر كار ما نيست: فاجعل افئ دهً م ن النّاس تهو ي ا ليه م (12). من بچه هايم را آوردم اينجا، ل يقيموا الصّلاه (13)؛ من آوردم كه نماز را اقامه بكنم. من كعبه ساختم كه مطاف و قبله باشد، بچه هايم ائمه جمعه و جماعه باشد؛ ربّ اجعلن ي و اين ذرّيه را مقيم صلاه قرار بدهم (14). امّا تا مردم نيايند كه شكل نمي گيرد !! كار مردم هم به دست توست: فاجعل افئ دهً م ن النّاس تهو ي ا ل يه م. تا اين نباشد، اثر ندارد !
خداي سبحان هم مشخص فرمود، فرمود: الّذ ين آمنوا و عم لوا الصّال حات سيجعل لهم الرّحمن ودّاً (15). مودّت ملّي، محبت ملّي، پذيرش دلهاي مردم، اينها به دست خداست و لا غير و خداي سبحان هم راهش هم مشخص كرد، فرمود: مردان الهي كه نه در بخش انديشه كمبود دارند و نه در مدار انگيزه نقصاني دارند؛ هم عالمند، هم مؤمنند؛ من محبت اينها را در دلهاي مردم قرار مي دهم: الّذ ين آمنوا و عم لوا الصّال حات سيجعل لهم الرّحمن ودّاً. اين (سين )، سين تحقيق است. بنابراين تا آن نباشد و لو انسان مهندس و معمار كعبه هم باشد پيشرفت نمي كند ! و تا مردم نيايند، انسان متكلّم وحده است؛ چنان كه تا كنون اينطور بود. ثمره انقلاب در اثر حضور مردمي است و انسان بخواهد با تبليغ،دلهاي مردم را به خود متوجه كند، شدني نيست؛ لذا بر اساس من اصلح ب ينه و ب ين الله سبحانه و تعالي اصلح الله ب ينه و ب ين النّاس(16) عمل مي شود.
شرط وراثت روحانيت از انبياء
پس مائيم و نزاهت ما، مائيم و طهارت ما، مائيم و قداست ما؛ نه بيراهه برويم، نه راه كسي را ببنديم؛ اينجا جاي كسب نيست، اينجا جاي انبياء نشستن است.دردعاي ندبه فرمود: بعد ا ن شرطت عليه م الزّهد ف ي درجات هذ ه الدّنيا الدّن يه (17). اوّلين شرط وراثت انبياء شدن، نزاهت از دنيا طلبي و مقام خواهي و اسم مرا اوّل بردن و به فلان لقب گفتن و چرا من بالا ننشستم واين بازي هاست !با بازي كودكانه كسي را به جاي انبياء نمي نشانند ! و تا آن نشد انسان وارث انبياء نخواهد شد !
و اين حيف است، اين راه باز است ! حضرت امام صادق (ع) استدلال كرده، ائمه ديگر استدلال كردند؛ فرمود: بياييد بچه هاي ما بشويد ! شما را به عنوان فرزندي قبول داريم، بياييد بچه هاي ما بشويد. وجود مبارك امام صادق استدلال كرده، فرمود: در سوره ابراهيم وجود مبارك ابراهيم فرمود: من تب عني فنّه م نّي (18). اين تنها درباره سلمان نيآمده كه سلمان م نّا اهل الب يت (19)؛ بسياري از بزرگان از همين قم برخاستند،مقام به اين خوبي، حيف نيست انسان اين را به بازي از دست بدهد؟!
اگر وجود مبارك امام زمان (عج) بگويد: فلان شيخ از ما اهل الب يت است، فلان سيّد از ماست؛ كفي ب ذل ك فخراً و مي گويند. درباره اين همه گفتند فلان كس م نّا اهل الب يت و استدلال كردند به آيه:من تب عن ي فنّه م نّي، و به آيه:ا نّ اولي النّاس ب ا براهيم للّذ ين اتّبعوه و هذا النّب يّ و الّذ ين آمنوا (20)؛ به اين دو تا آيه استدلال كردند، فرمود: بياييد فرزندان ما بشويد، شناسنامه هويتي تان را عوض بكنيد، آن شناسنامه اي كه پدر و مادر گرفتند براي تن تان است ! يك شناسنامه اي براي جانتان بگيريد، شما بشويد فرزند علي، فرزند رسول: انا و عل يأ ابوا هذ ه الامّه (21)، شما هم بشويد م نّا اهل الب يت؛ اين راه باز است! پس تا اين راه نشود، كار پيشرفت نمي كند و راهش هم اين است و به دست ذات أقدس له هم هست.
و اگر خداي ناكرده يك عدّه بيراهه رفتند، فرمود: نقلّ ب افئ دتهم و ابصارهم كما لم يؤم نوا ب ه اوّل مرّه (22). خدا همان طوري كه دلها را به اين سمت رهبري مي كند، اگر كسي خداي ناكرده بيراهه رفت: نقلّ ب ابصارهم و افئ دتهم، آنوقت مي شود: و ل تصغي ا ل يه افئ ده الّذ ين لا يؤم نون (23). اينها گوششان و دلهايشان به طرف جاي ديگر است. پس اين كار شدني است و بايد هم بشود و راهش هم اين است.
رسالت روحانيت در منبر و محراب
مطلب ديگررسالت روحانيت است. روحانيت يعني آنانكه جاي انبياء نشسته اند دو تا سفر بيشتر ندارند، يا سفر م ن الحقّ لي الخلق است، يا سفر م ن الخلق لي الحق؛ بقيّه ديگر اسفار جانبي است. يك روحاني دو تا مسافرت دارد؛ يا از طرف خدا آمده براي مردم يا از طرف مردم به طرف خدا مي رود؛ اين دو تا كار اصلي روحانيت است. آنجا كه تريبون دستش است، آنجا كه سخنراني مي كند، آنجا كه دارد تأليف مي كند، آنجا كه دست به قلم برده، آنجا كه با زبان يا قلم دارد چيز مي نگارد؛ حرف خدا و قيامت و پيغمبر و عترت طاهرين (عليهم السّلام) را دارد به مردم مي رساند؛ اين سفير الهي است، اين سفرش م ن الحقّ لي الخلق است؛ از كوي خدا آمده، دارد حرف خدا را براي مردم نقل مي كند. خدا اينچنين فرمود، قرآن اينچنين فرمود، اهل بيت اينچنين فرمودند، سنّت اهل بيت اينچنين است؛ بازگشت اين سفر، سفر م ن الحقّ لي الخلق است؛ براي مردم دارد اين معارف را بازگو مي كند.
وقتي هم كه امام جمعه يا جماعت شده، به محراب رفته؛ اين سفر م ن الخلق لي الحق است، خدايا ! من، خودم و اين جمعيت به پيشگاه تو عرض مي كنيم: ا يّاك نعبد و ا يّاك نستعين (24). اينها سفر م ن الخلق لي الحق است؛ روحانيّت غير از اين كاري ندارد ! اين بين صفا و مروه دارد سعي مي كند؛ از خلق به خالق، از خالق به خلق؛ يا در منبر است، يا در محراب. جاي ديگر هم حيف است بخواهد زندگي كند !
جايگاه دنيا از نگاه امير مؤمنان (ع)
درباره دنيا چه تعبيري بايد بشود كه نشده؟!وجود مبارك حضرت امير فرمود: نّا ل امراء الكلام و ف ينا تنشّبت و علينا تهدّلت (25)، ما فرمانده كلّ سخنيم، سخن در اختيار ماست؛ نه يعني فصيح و بليغيم. اين فصاحت و بلاغت جزء فروعات مقامات آنهاست ! يعني ما فرمانده كلّ حرفيم؛ كجا بايد حرف بزنيم، كجا نبايد حرف بزنيم. 25 سال بايد ساكت مي شدم، ساكت شدم و حرف نزدم. در جريان سقيفه و امثال سقيفه بايد ساكت مي شدم، شدم؛ كسي كه فرمانده سخن است، سرلشكر كلام است؛ مي داند كجا حرف بزند، كجا حرف نزند ! آن وقت وقتي هم كه حرف مي زند، ديگر خطبه هاي غرّاء دارد.
همين وجود مبارك حضرت امير در بسياري از موارد نهج البلاغه اين كلمه وبي (26) و موبي (27) را تكرار مي كند. « وبي » و « موبي » تكرارش از يك فرمانده كلّ سخن براي آن است كه به ما بفهماند دنيا وضعش چيست، اين دنيائي كه برايش دارند تلاش مي كنند چيست ! فرمود: شما نشناختيد دنيا را ! وقتي خوب زندگي مي كنيد كه دنيا را بشناسيد. دنيا يك مرتع وبي و موبي است،وبي دارد؛ يعني اين چراگاه به حسب ظاهر سبز است، ولي وبا خيز است؛ وبا هم يك بيماري آبرو بري است ! اين مثل سرطان و سكته نيست كه انسان دفعتاً بميرد يا به تدريج بميرد؛ ولي مسلوب الحيثيه نشود !
يك كسي كه وبا گرفته مسلوب الحيثيه مي شود، مي رود. بالا طاس، پايين لگن؛ بالا لگن، پايين طاس؛ براي كسي آبرو نمي ماند! فرمود: كسي كه با دين بازي بكند و اهل دنيا باشد، او در يك چراگاه وبا خيز رفته. شما ديديد كساني كه در اين لباس ( روحانيت )بودند و با دين بازي كردند؛ بالأخره وبا گير شدند !!فرمودند: بين صفا و مروه سعي كنيد، كار شما همين است.اگر به دنبال چيز ديگر برويد، آنجا وبا است.
بنابراين ما بايد بدانيم كه از اين محدوده صفا و مروه سفر اگر بگذريم، جاي ديگر وبا دارد و موبي است و وبي و بهترين كارمان همين دو سفر است ! وقتي محراب رفتيم، حرف مردم را درست بزنيم. در اين رواياتي كه مرحوم شيخ حرّ عاملي (ره) در باب امام نماز جماعت نقل كرد كه اگر بين خود و بين خداي خود يك ذنب مطالبي دارد، جلو نايستد ! اين نماينده مردم است،اين سخنگوي مردم است. در اين مسجد، اين همه جمعيت هستند؛ به اين آقا گفتند تو سخنگوي مردم باش ! با كي حرف بزن؟ آن هم با خدا !! به خدا بگو: تو را مي پرستيم، از تو كمك مي خواهيم، ما را به غير خودت راهنمائي نكن. بنابراين س مت هاي روحانيت همين دو سفر است و لا غير، بيرونش هم مسأله وبي و موبي و اينهاست. اينها بحث هاي اجمالي درباره آن عنصر اوّل كه تعميق ارتباط روحانيت با مردم است.
ضرورت هميشگي دفاع، در كنار پرهيز از تنش زائي
امّا يك اشاره كوتاهي هم درباره تقويت و توسعه حوزه هاي علميّه بكنيم. خدا را شكر كه الحمد لله هم حوزه علميّه، هم قم، مشهد، اصفهان، بلاد بزرگ و سراسر كشور، حوزه علميّه برادران، خواهران به لطف الهي شكل گرفته. امّادشمن هم بيكار ننشسته !يكي مي گويد: اگر مثلاً فلان عالم مي گفت روحانيّت عوام زده است، من مي گويم روحاني عوام است؛ اين حرف ها هست ! وقتي حرف ها اينچنين باشد، دفاع هم لازم است.
در مورددفاع هم به ما گفتند: شما مانند سلسله جبال البرز و زاگرس باشيد كه كسي طمع نكند ! به كسي نيش نزنيد، حمله نكنيد، آغازگر جنگ نباشيد؛ چه اينكه به لطف الهي صدر و ساقه انقلاب نشان داد كه ايران نه آغازگر جنگ است، نه حمله كرده، نه تنشي ايجاد كرده، نه مزاحمتي ايجاد كرده؛ منتها نظير سلسله جبال البرز است كه كسي نمي تواند با او تنه بزند ! آيات به ما نمي گويد شما حمله كنيد، مي گويد: شما سلسله جبال باشيد: و ليج دوا ف يكم غ لظهً (28)؛ اين امر غائب است، نه اغل ظوا عل يه م ! نگفت شما تنش ايجاد كنيد، حمله ايجاد كنيد ! فرمود: آن قدر ستبر باشيد كه اگر كسي نزديك بيايد، ببيند اين سلسله جبال است، نمي شود با آن بازي كرد ! درجريان دانش هسته اي ايران طوري زندگي كرد و مي كند، مسئولان و دولتمردان به لطف الهي بايد طوري زندگي كنند كه بيگانه احساس بكند اينجا كوه است، با كوه نمي شود طرف شد ! كوه كه حمله نمي كند!! آن حمله در زمان جنگ است كه به ذات مقدّس رسول فرمود: يا أيّها النّب ي جاه د الكفّار و المناف قين و اغلظ عليه م (29). آنجا جاي ميدان جنگ است؛ امّا شما در حال عادي كوه باش ! آن قدر ستبر باشيد كه آنها بيابند شما كوهيد؛اين كار لازم است.
وقتي اين كار لازم بود، حوزه هاي علميّه مهم ترين عنصر اين كار است. اوّل خود حوزه علميّه قم بايد استاد تربيت كند: خذوا ما آتيناكم ب قوّه (30)، وقتي از وجود مبارك امام صادق سؤال كردند: ب قوّه القلوب ام ب قوّه الابدان؟ فرمود: ب قوّه القلوب و قوّه الابدان (31). هم سپاه و ارتش و بسيج و نيروهاي رزمي و نظامي و انتظامي از يك سو، هم نيروهاي علمي خذوا ما آتيناكم ب قوّه. با اين قدرت شما بايد بگيريد و مهمترين كار هم همين است كه حوزه هاي علميّه اوّل بايد استاد تأمين كنند، مدرّس خوب تأمين كنند.
كاري كه مرحوم بحرالعلوم (ره)كرد؛ ايشان در اين الفوائ د الرّجاليه كه 4 جلد است، تقريباً قواعد رجالي را دارد، نه كتاب رجالي مصطلح باشد ! ايشان مي فرمايد وقتي سيّد مرتضي (ره) امكانات و مديريتي داشت، طلبه هاي حوزه ها را شناسائي كرد؛ ديد اين طلبه آدم با استعدادي است ، ماهي 12 دينار به او شهريه مي داد، آن يكي را هم ماهي 8 دينار شهريه مي داد؛ اين شد شيخ الطائفه، شيخ طوسي (ره) كه ماهي 12 دينار شهريه مي داد؛ گفت: اين حيف است كه غير از درس و بحث كار ديگر بكند ! او هم شد قاضي ابن ورّاج. هر دو را سيّد مرتضي در نجف تربيت كرد و جريان هر دو را هم مرحوم بحرالعلوم در الفوائد الرّجاليّه اش نقل كرده. خداي سبحان براي هر چيزي فرد مناسب آفريده؛ بعضي ها براي تدريس خلق شدند. اگر واقعاً حوزه علميّه، شوراي عالي مديريت، اين بزرگان و اعاظم ما يك عدّه را به عنوان مدرّس تربيت كنند، كمبودي هم نمي شود !
توجه روحانيت به درس و بحث در تمامي مراحل
شما علماي محترم بلاد هم هرگز رابطه تان را با كتاب قطع نكنيد. وقتي س متي در شهر داريد؛ امام جمعه شديد، نماينده ولي فقيه شديد، س متي پيدا كرديد، لا و لابد يك درس بگوييد؛ اگر هم بحثي داريد، يك بحث داشته باشيد، رابطه تان از كتاب قطع نشود و گرنه در دوران سالمندي انسان نه ذوق كار اجرائي دارد، نه او را مي پذيرند؛ وقتي دست به كتاب مي زنيم، مي بينيم كه من هر چه خوانده ام همه از ياد من ب رفت ! ما پيش يكي از شاگردان مرحوم آخوند خراساني قوانين مي خوانديم؛ اودر 55 سال قبل در تدريس قوانين مسلّط بود، در حدود 30 سال قبل رحلت كرد. او مي گفت: من الآن دست به كفايه مي زنم، ديگر نمي فهمم !!
وقتي آدم ارتباطش را از حوزه و تدريس و اينها قطع بكند؛ اوّلين روز عذاب يك انسان معمّم آن است كه وقتي به كتاب مراجعه مي كند، نمي فهمد ! و اين درد است و اين درد را شما نگذاريد به سراغتان بيايد. هر جا هستيد، يك درس بگوئيد، يك بحث داشته باشيد، شبانه روز يك بخشي از وقتتان رابه تدريس اختصاص دهيد؛ اين گذشته از اينكه بركات فراواني دارد، آن آينده خوب را هم تأمين مي كند.
وقتي حوزه هاي علمي را تقويت كنيد، همان كسي كه به ما گفت: علم بخوانيد ، همان كسي كه گفت: طلب علم فريضه است، همان كسي كه گفت: حوزه ها تشكيل بدهيد؛ برنامه هاي علمي را هم به ما گفته. اينچنين نيست كه به ما گفته باشد شما حوزه علمي تشكيل بدهيد و نگفته باشد چه بخوانيد ! همان كه گفت: طلب الع لم فريضه (32)، گفت: نّما الع لم ثلاث ه. آيه محكمه است، فريضه عادله است، سنّت قائمه است (33)؛ تفسير و حكمت و كلام مي شود« آيه محكمه »، اخلاق مي شود « فريضه عادله »، فقه مي شود «سنّه قائمه ». اينطور نيست كه طلب الع لم فريضه باشد و نگويند چه بخوان ! گفتند: طلب علم فريضه است و گفتند: چه بخوان، كتاب هاي درسي تان در اين 3 رشته باشد.
بيانات معظم له در پنجمين اجلاسيه مشترك جامعه مدرّسين حوزه علميه قم و علماي بلاد/ قم ؛ مدرسه علميه
امام خميني (ره) ـ / 7/ 1384
پانوشت ها:
(1) بقره/ 129
(2) نساء/ 63
(3) انفال/ 42
(4) اعراف/ 164
(5) بحار الأنوار/ 26/ 253
(6)ر.ك:توبه/122
7) الأمالي ل لمفيد/ 211 ـ با تلخيص
(8و9) انبياء/ 68
(10) بقره/ 127
(11) صافات/ 103 و 104
(12و13) ابراهيم/ 37
(14) ر. ك: ابراهيم/ 40
(15) مريم/ 96
(16) نهج البلاغه/
حكمت 89
(17) مفاتيح الجنان/
دعاي ندبه
(18) ابراهيم/ 36
(19) ر. ك: الكافي/ 1/ 401
(20) آل عمران/ 68
(21) بحار الأنوار/ 23/ 259
(22) انعام/ 110
(23) انعام/ 113
(24) فاتحه/ 5
(25) نهج البلاغه/ خ 233
(26) ر. ك: نهج البلاغه/
خ 175
(27) ر. ك: نهج البلاغه/ حكمت 367
(28) توبه/ 123
(29) توبه/ 73
(30) اعراف/ 171
(31) بحار الأنوار/ 67/ 178 ـ با تلخيص
(32) الكافي/ 1/ 30
(33) عوالي اللآلي/ 4/ 79
 


علم شهودي امام معصوم(ع)

علي پژوهنده
در مطلب حاضر نويسنده ضمن تشريح مفهوم علم شهودي و علم حصولي، علم امامان معصوم را از نوع علم شهودي دانسته كه آن حضرات اين علم را از پيش از خلقت نيز دارا بوده اند.
¤¤¤
علم به دو دسته علم حصولي و حضوري تقسيم مي شود. علم حصولي از علوم اكتسابي است كه در منطق و فلسفه از آن بحث مي كنند و طريق اكتساب آن نيز ابزارهايي چون حواس پنج گانه است كه به ذهن و قلب مي رساند و تصوري را در ذهن و قلب مي سازد و آن تصور ذهني، معلوم شخص مي شود و آن وجود خارجي كه ديده شده معلوم به واسطه است و اين گونه است كه انسان چيزي را بيرون در ذات خود درك و فهم مي كند و مي شناسد و از مجموعه آنها علم انسان به چيزي ايجاد مي شود. البته گاه انسان با كنار هم نهادن معلومات جزيي، يك كلي نيز مي سازد كه از جمله آنها معقول اولي است. به عنوان نمونه با ديدن محمد و تقي و جرج و مايكل، عنوان و مفهوم كلي درست مي كند كه با نام انسان، آن را از شتر و گاو و اسب جدا مي كند و بدين ترتيب نوع منطقي به دست مي آيد. سپس آن را هم تجريد كرده و جزيي به عنوان كلي و جزيي و جنس و بعد هم معقولات ديگر ثانوي چون ممكن الوجود، واجب الوجود و ممتنع الوجود را مي سازد و اين مفاهيم را در علوم منطقي و فلسفي كه از علوم عقلاني است به خدمت مي گيرد.
همه دانش هايي كه انسان دارد و در زندگي مادي به كار مي گيرد، از همين دانش هاي تجربي است كه عقل انساني با تجريد مفاهيمي، اصول منطقي را مي سازد و عنوان مفاهيم كلي، زندگي خودش را براساس آن سامان مي دهد. اگر تجربه و دانش به دست آمده از طريق حواس نبود ما علمي نسبت به خارج از خود نداشتيم، همچنين اگر عقل نبود و اين كليات را از اين قضاياي شخصي و جزيي براي ما نمي ساخت ما هرگز با قوانين كلي چون قوانين جاذبه و مانند آن آشنا نمي شديم و نمي توانستيم از اصل علت و معلول در زندگي خود بهره گيريم و به فنون و فن آوري هاي جديد برسيم و از برق و تلفن و ماهواره و اينترنت و شيمي و فيزيك و رياضيات و مانند آن بهره بريم. پس تجربياتي كه از طريق حواس به دست مي آوريم و آن را از طريق عقل به كليات تبديل مي كنيم زندگي تمدني بشر را اين گونه دگرگون كرده است. اين علم كه گفته شد در حقيقت علم به چيزهائي است كه در بيرون ذات ما وجود دارد.
اما علم حضوري يا همان علم شهودي، دانش اكتسابي نيست، چنان كه ذهني و تصوري نيست، بلكه معلوم ما همان حقيقت خارجي بي واسطه است؛ مانند علم خودم به وجود خودم كه هيچ واسطه اي و نيز هيچ ابزار يا تصور ذهني نمي خواهد. در علم شهودي، عالم و معلوم و علم يكي است و ما در ذهن اين عناوين و مفاهيم را براي تبيين حقيقت علم شهودي مي سازيم و به كار مي بريم.
علم خداوند نسبت به موجودات از مصاديق علم شهودي است. همچنين علم چهارده معصوم(ع) نسبت به هستي اين گونه است؛ چرا كه موجودات در حقيت شأني از شئونات خداوند و همچنين از شئونات معصوم است و چيزي بيرون از آنان نيست.
علم شهودي، مقدمه علم حصولي
نكته اي كه بايد توجه داشت اينكه انسان ها اگر علم شهودي نداشته باشند، هرگز علم حصولي و اكتسابي تحقق نخواهد يافت؛ زيرا آن برنامه اي كه به عنوان سيستم عامل در نرم افزار دانشي انسان عمل مي كند و به ما اين امكان را مي دهد تا بتوانيم از علوم اكتسابي و حصولي بهره مند شويم، همان علم شهودي انسان است كه خداوند در ذات انسان ها به وديعت گذاشته است. (بقره، آيات 30 و 31)
در حقيقت علم شهودي و بديهي انسان موتور و برنامه علم حصولي انسان را روشن و به كار مي اندازد و به عنوان سيستم عامل رايانه وجود انسان عمل مي كند و نرم افزار انساني به كار مي افتد. پس هر انساني از يك نظر داراي علم است و از يك نظر فاقد علم است. از يك نظر همه چيز را در كليت آن مي داند و از يك نظر نسبت به چيزي علم و دانشي ندارد. خداوند مي فرمايد: والله أخرجكم من بطون امهاتكم لا تعلمون شيئا و جعل لكم السمع و الأبصار و الأفئده لعلكم تشكرون؛ و خدا شما را از شكم مادرانتان- درحالي كه چيزي نمي دانستيد- بيرون آورد و براي شما گوش و چشم ها و دل ها قرار داد، باشد كه سپاسگزاري كنيد.(نحل، آيه87)
در اين آيه علم حصولي انسان در آغاز تولد نفي شده است؛ ولي هيچ سخني از نفي علم شهودي نيست كه در آياتي از جمله آيه 13 سوره بقره، و حتي در آيه 172 سوره اعراف مورد تأييد قرار گرفته است. در اين آيه روشن مي شود كه حتي در مقام الست نيز پيماني گرفته شده و انسان نسبت به پروردگاري خداوند شهادت داده است. شهادت به معناي معرفت و علم نسبت به ديگري است. البته اين علم شهودي است نه حصولي و ذهني و اكتسابي.
علامه طباطبايي مي فرمايد: در آيه: «و الله أخرجكم من بطون امهاتكم لا تعلمون شيئا» علم حصولي انسان در بدو تولد نفي شده است.
و اينكه فرمود: «والله أخرجكم من بطون امهاتكم» اشاره است به تولد و جمله «لا تعلمون شيئا» حال از ضمير خطاب است، يعني شما را از رحم هاي مادرانتان متولد كرد، درحالي كه شما از اين معلوماتي كه بعداً از طريق حس و خيال و عقل درك كرديد خالي بوديد.
اين آيه نظريه علماء نفس را تأييد مي كند كه مي گويند: لوح نفس بشر در ابتداي تكونش از هر نقشي خالي است- به طوري كه گفته شد- و بعداً به تدريج چيزهايي در آن نقش مي بندد.
البته اين درباره علم انسان است به غير خودش، چون عرفا علم به خويشتن را «يعلم شيئا» نمي گويند، دليل قرآني بر اين مطلب قول خداي تعالي است كه در آيات قبلي درباره كسي كه به حد ارذل العمر(پيري) برسد مي فرمود: «لكي لا يعلم بعد علم شيئا» چون اين از ضروريات است كه چنين كسي در چنين حالي عالم به نفس خود است و هر چه پيرتر شود نسبت به خودش جاهل نمي شود.
صاحب تفسير روح المعاني، ج41، ص200، به عموم آيه استدلال كرده است بر اينكه علم حضوري- يعني علم انسان به خودش- مانند ساير علوم، يعني علوم حصولي، در ابتداي پيدايش انسان نبوده و بعداً در نفس پيدا شده است آنگاه در ادله حكماء بر اينكه علم انسان به خودش علم حضوري است (نه حصولي و نقشي) مناقشه هاي عجيبي كرده است.
ما در پاسخ وي مي گوييم: عموم آيه شريفه منصرف به علم هاي معمولي، يعني علم حصولي است كه شاهدش همان آيه اي است كه قبلاً اشاره كرديم و اينكه فرمود: «و جعل لكم السمع و الأبصار و الأفئده لعلكم تشكرون» اشاره است به مبادي اين علم كه خداي تعالي به انسان بخشيده است؛ چون مبدأ تمامي تصورات، حواس ظاهري است كه عمده آنها حس باصره و حس سامعه است؛ و آن حواس ديگر يعني لامسه و ذائقه و شامه به اهميت آن دو نمي رسند و مبدأ تصديق و فكر، قلب است. (الميزان، ذيل آيه 87 سوره نحل)
بنابراين، آنچه انسان نمي داند، علم حصولي و ذهني انسان به چيزهاي ديگري است كه از طريق ابزارهاي شناختي و معرفتي چون گوش و چشم به دست آمده و به ذهن و قلب مي رود و در آنجا تصديق و فكر مي شود و به شكل علم و معلوم در مي آيد. همين علم است كه در پايان عمر نيز كاهش مي يابد و تغيير مي كند ولي هرگز علم شهودي از چنين ويژگي برخوردار نيست و هرگز از ميان نمي رود.
اما اينكه برخي از امامان (ع) مثل امام حسين(ع) از مناطق يا سرزمين ها پرسش مي كنند از باب توجه و آگاهي دادن به ديگران است نه از باب كسب علم شهودي يا حصولي.
در روايت است كه امام حسين(ع) به طرف كوفه مي آمد، «حر» جلوي او را گرفت و مانع شد كه امام به كوفه برسد، امام ناگزير راه ديگري را در پيش گرفت و «حر» نيز آنها را دنبال مي كرد تا اينكه به جايي رسيدند كه اسب امام(ع) قدم از قدم برنداشت و هرچه امام ركاب زد و كوشيد و نهيب زد و هي كرد، مركبش حركت نكرد، امام ماند متحير كه چرا اسب حركتي نمي كند، در آنجا عربي را يافت، امام او را صدا زد و از او پرسيد: نام اين زمين چيست؟ عرب جواب داد؟ غاضريه امام حسين(ع) سؤال كرد: ديگر چه اسمي دارد؟ عرب گفت: شاطيء الفرات، امام پرسيد: ديگر چه اسمي دارد؟ گفت: نينوا، امام پرسيد: ديگر چه اسمي دارد؟ گفت: كربلا، امام حسين(ع) فرمود: هان، من از جدم شنيده بودم كه مي فرمود محل شهادت شما كربلاست.
اين پرسش ها نه از باب كسب علم و آگاهي است بلكه براي توجه بخشي از مسئله ديگري است تا مخاطبان و شنوندگان را به انديشه فرو برد؛ چرا كه علوم ايشان اكتسابي نيست بلكه شهودي است و اين علم را حتي پيش از خلقت در عوالم لاهوت و ملكوت و در مقام نوري و روحي نيز داشته اند؛ چنان كه در روايات است كه امام در شكم مادر از طريق ستونهاي نور كه در مقابل اوست، همه چيز را مي بيند! (نه مي داند) كه اين همان معناي داشتن علوم شهودي به چيزهاي ديگر است؛ چرا كه چيزهاي ديگر شأني از شئون ايشان و مخلوق و صنعت ايشان است چنان كه خود بارها بر آن تاكيد كرده و گفته اند؛ نحن صنايع الله و الخلق صنايع بنا او لنا.
عدم حاكميت زمان در علم شهودي
نكته اي كه بايد به آن توجه داشت اين كه علوم شهودي براي مظاهر الهي، همانند علم خداوند است و از اين رو حضرت عيسي(ع) در گهواره خبر از پيامبري خود و اين كه انجيل بر او نازل شده مي دهد نه اين كه بعداً انجيل بر او نازل خواهد شد؛ چرا كه در علم شهودي و مظاهر الهي، زمان حكومت نمي كند بلكه آنان حاكم بر زمان و بيرون از زمان و حكومت آن هستند. (مريم، آيات 92 و 03) از امامان ديگر نيز همين معنا آمده است و از جمله امام جواد(ع) درباره خودش مي فرمايد: انا الجواد، انا العالم بانساب الناس في الاصلاب انا اعلم بسرائركم و ظواهركم، و ما انتم صائرون اليه؛ من جوادم، من عالم به نسبهاي مردم در صلبها هستم، من از نهانها و آشكارهاي شما آگاه ترم و بهتر مي دانم كه سرانجام شما چه خواهد بود. (بحارالانوار، ج 05، ص 801)
بنابراين علوم امامان معصوم(ع) از علوم حصولي و اكتسابي نيست بلكه از علوم شهودي الهي و علم لدني است، زيرا اينان مظاهر الهي هستند و در مقام مظهريت، از علوم الهي برخوردار هستند.
 


حج امام زمان(عج)، مقصد حاجيان

اصغر رحمتي
بي گمان كعبه داراي عظمت است و براساس روايات، حضرت آدم(ع) نخستين كسي بود كه در كعبه نوعي از حج را بجا آورد كه با تراشيدن موي سر همراه بوده است تا اين گونه، تذلل خويش را در برابر خداوند به نمايش گذارد. (نگاه كنيد به دعاي امام سجاد(ع) در صحيفه سجاديه) عظمت كعبه در اين است كه نماد وحدت و توحيد است تا انسان راه خويش را گم نكند و متوجه وجه الهي شود.
مقام انسان كامل
اما بايد دانست كه مقصد مياني حاجيان همان وجه الله است كه انسان كامل است. تا در پرتو آن به مقام قرب الهي نايل گردند. خليفه و انسان كامل كه در مقام تطهير الهي، از هرگونه پليدي پاك است و از عصمت مطلق برخوردار مي باشد (احزاب، آيه 33) باطن و حقيقت كعبه است؛ زيرا انسان كامل حقيقت تجليات الهي است و اگر انسان كامل نبود، هيچ موجودي حقيقت خداوندي را درك نمي كرد. خداوند خود به صراحت در آيات سوره بقره روشن ساخته است كه اگر حقيقت انسان نبود هرگز موجودات، معرفت كاملي از خدا نداشتند. اقرار فرشتگان به نقصان در علم درحد و اندازه اي كه خداوند به ايشان تعليم داده است و سپس فرمان الهي به حضرت آدم (ع) جهت اعلام حقيقت اسمايي و آشنايي و معرفت فرشتگان از اين طريق، خود بيانگر مقام عظيم انسان كامل است. (بقره، آيات 30 و 31)
اگر انسان كامل نبود، خلق هرگز حقيقت خداوندي را نمي شناخت و اين انسان كامل بود كه با ظهور اسماي الهي در خود جلوه گر حقيقت خداوندي شد و خداوند در انسان كامل مظهريت يافت.
هر انساني هر چند كه از ظرفيت طبيعي انسان كامل شدن بهره مند است و مي تواند با فعليت بخشي به اسماي الهي سرشته در ذات خود، خداوند را مظهريت نمايد، اما بايد دانست كه اين مسير تنها با راهنمايي انسان كامل و دست گيري او ممكن است از اين رو اگر انساني بخواهد حقيقت اسماي الهي را در خود به فعليت درآورد مي بايست به وجه الله توجه يابد كه همان انسان كامل است.
توجه به كعبه براي قرب الهي و توجه يابي به انسان كاملي است كه وجه الله كامل است. لذا حضرت ابراهيم(ع) بنيانگذار حج كامل، در اصل مناسك حج و فلسفه آن، توجه يابي به انسان كامل را به عنوان مقصد حاجيان مطرح مي كند.
انسان كامل، مقصد حاجيان
آن حضرت(ع) در آيه 37 سوره ابراهيم مي فرمايد كه من فرزندانم را در اين سرزمين سكونت دادم تا مقصد حاجياني شود كه خداوند را مقصد نهايي خويش قرار داده اند. در حقيقت هر مسلمان كه حج و قصد خداوند دارد و مي خواهد خدايي شود مي بايست كعبه را مقصد خود قرار دهد تا در آنجا با انسان كامل ديدار كرده و از او دست گيري بخواهد تا انسان كامل او را به كمال مطلق رهنمون كند؛ چرا كه كعبه و سنگ نمي تواند مقصد نهايي سير انسان باشد، بلكه سير انسان مي بايست به سمت و سوي انسان كاملي باشد كه مظهر خداوند است (الي ربك المنتهي). از اين رو در آيه پيش گفته نهايت سير در حج، گره خوردن قلبهاي حاجيان با انسان كامل است. اينكه حضرت ابراهيم(ع) تاكيد مي كند كه قلوب برخي از مردم «من الناس» متوجه ايشان شود به اين معناست كه همه انسان ها هر چند شايسته خلافت انساني است ولي تنها كساني در اين مسير گام برمي دارند كه قصد خدايي شدن دارند و كعبه را مقصد دل هايشان قرار داده اند. اينان به حكم تسليم و اسلام، دل را در گرو خداي متعال و انسان كامل و وجه الله قرار مي دهند و در چهار گوشه كعبه انسان كامل را مي جويند تا خدايي شوند.
از حضرت باقر(ع) آورده اند كه در مورد دعاي خالصانه ابراهيم فرمود: نحن بقيه تلك العتره؛ ما بازمانده آن خاندان پراخلاص و توحيدگرا هستيم و نيز آورده اند كه فرمود: كانت دعوه ابراهيم لنا خاصه، دعاي ابراهيم تنها در مورد ما خاندان پيامبر بود.
آن حضرت همچنين فرمود: انما امرالناس ان يطوفوا بهذه الاحجار ثم ينفروا الينا فيعلمونا ولايتهم و يعرضوا علينا نصرهم ثم قرأ هذه الايه ؛ مردم فرمان يافته اند كه بر گرد اين سنگ ها به فرمان خدا طواف كنند، آنگاه به سوي ما كوچ كنند و دوستي و ولايت خود را به ما خاندان رسالت اعلام داشته و آمادگي خود را براي ياري رساني به ما بيان كنند؛ و از پي اين بيان به تلاوت آيه شريفه پرداخت كه: ربنا اني اسكنت من ذريتي بواد غير ذي زرع عند بيتك المحرم... (مجمع البيان، ذيل آيه 73 سوره ابراهيم)
 


(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14