(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 11 مهر 1391 - شماره 20321

پول بده، آنتن بخر!                                                                         نسخه PDF
خشت اول
گزارش سوم
طنز سوم
نقد سوم
يادداشت سوم
بوي بارون
نامه رسيده
اين...نت


پول بده، آنتن بخر!

 اين شب هاي رسانه ملي و پديده اين روزهاي صداوسيما
جمعه اي كه گذشت، تولد حضرت سلطان قلب ها علي بن موسي الرضا عليه السلام بود و توقع بر اين بود كه شما پيچ راديو را كه باز مي كنيد و يا تلويزيون را كه روشن مي كنيد و هر شبكه اي كه مي زنيد، بهترين و شادترين و متفاوت ترين برنامه ها را تماشا كنيد اما خيلي راحت وقتي همه شبكه ها را امتحان مي كنيد به راحتي مي فهميد كه چيزي عوض نشده و فقط گوشه صفحه تلويزيون يك لوگوي جديد چسبيده و جلوي مجريان برنامه هاي هميشگي چند شاخه گل گذاشته اند و برنامه، همان برنامه قبلي است. شاهكار رسانه ملي با بخش هاي تخصصي و اتاق هاي فكر اين مي شود كه در زيباترين روز ايراني ها، حرفي براي گفتن ندارد جز چند ارتباط زنده خيلي معمولي با دو نفر آدم كه با يك بي ادبي جالب توجه، پشت به گنبد و ضريح حضرت نشسته اند و از مناقب و خصائل آن امام غريبان و سلطان خراسان مي گويند! برنامه سازي با كمترين بودجه و بيشترين ادعا يعني همين. اين بي توجهي آزاردهنده در يك جمعه عزيز، باعث شد سري به احوال رسانه ملي در اين شب ها بزنيم؛ شب هايي كه نداشتن برنامه و بودجه به خوبي در توليدات و كنداكتور پخش مشهود است. تحريريه نسل سوم
لطفا به زور بخنديد
تجربه تلويزيون در يك دهه گذشته هنوز گويا براي مديران كافي و كارآمد نيست كه فرمول هاي جواب پس داده دهه 70 و ابتداي دهه 80 براي ساخت سري دوزي هاي طنز، در دهه 90 جواب نمي دهد
به ويژه آنكه چهره ها و لوكيشن ها و داستان ها هم همگي كپي همان دهه هفتادي ها باشد. به نوعي بيننده تلويزيوني، نديده، خودش تا آخر قصه را مي داند و اين براي يك مجموعه طنز شبانه يعني مرگ آرام. اما از آنجا كه عذرخواهي در رسانه ملي برابر با انجام گناه كبيره است و بازگشت از اشتباه و ترميم آن، عذر بدتر از گناه محسوب مي شود، تلويزيون همواره بر ساخته هاي خود افتخار مي كند و آن را با سربلندي و سرافرازي، عرضه مي كند و بعد از پخش هم با انجام نشست تقدير ويژه، خود را مقبول جلوه مي دهد تا درس عبرتي باشد براي منتقدان و مشت محكمي بر دهان دلسوزان. به همين دليل به زودي شاهد تقدير از عوامل سريال «خانه اجاره اي» و انتشار گزارش هاي مردمي از سطح رضايت 95 درصدي از اين مجموعه خواهيم بود. كلا به تازگي آنچه كه مهم نيست «مخاطب» است و سليقه و راي و نظر او. مهم بودجه اي است كه مي رود و بعد با آگهي بازرگاني برمي گردد. دقت كرده ايد كه كالاهاي خارجي بسياري در رسانه ملي تبليغ مي شود؟ قرار حمايت از توليد ملي گويا با افزايش قيمت دلار و سكه، از خاطر دوستان رفته است!
تا ابد خواهيم ساخت
يكي از اشكالات اساسي رسانه ملي ما، رودربايستي با خودش است،
به طوري كه اگر برنامه اي را بسازد و بگيرد و بدرخشد، آن را تا ابد ادامه مي دهد بي توجه به اين نكته كه هر برنامه اي فصلي دارد و دوران فرازي؛ اگر در بهترين زمان، آن را به تعمير و ارتقا نرسانيم، روزگار درخشش در ذهن مخاطب را هم از بين خواهد برد. رودربايستي مديران باعث شده انواع و اقسام برنامه هاي عادي، بدون مخاطب و گاه تنها و تنها آنتن پركن را ادامه بدهيم. مثل همين برنامه هاي روتين تصادفات. وقتي خود پليس راهور برنامه هاي كوتاه و مفيد 10 دقيقه اي دارد كه هم گزارش جاده هاست و هم تصاوير تصادفات و هشدار ها و...چه معني دارد هرشب برنامه هايي بدون هيچ طرح و نقشه خاص روي آنتن ببريم كه آدم هاي مختلف بيايند و بگويند تصادف خيلي بد است و مراقب باشيم و...مثلا برنامه خوب «ديروز، امروز، فردا» واقعا در حال حاضر اصلا جزء برنامه هاي گفت وگو محور و داغ و به روز محسوب مي شود؟ مجري برنامه در دل صندلي لم داده و هر ازگاهي ميان حرف هاي ميهمان يك سوال كلي آن هم از روي عادت و بي حوصلگي مي پرسد و آنقدر سرد و بي روح اجرا مي كند كه اگر ميهمان برنامه هم آدم خونسردي باشد، كلا تماشاي اين برنامه، آزاردهنده مي شود! يا برنامه هفت، هر شب به مناسبت هفته دفاع مقدس يك برنامه دارد و آدم هاي مرتبط و غيرمرتبط با جنگ تحميلي را
مي آورند كه يك مشت حرف تكراري و كليشه اي بزنند و همه از ضعف فيلمنامه و بي توجهي به سينماي دفاع مقدس بگويند و بروند! خب نسازيد اين برنامه را. البته جشنواره مقاومت، هزينه ها را تامين مي كند و لي فايده اين كار چيست؟ اصلا چند نفر اين هفت برنامه ويژه را ديدند. يا اينكه شبكه يك ناگهان يادش مي افتد از طريق اس ام اس بهترين سريال دفاع مقدسي را انتخاب كند! بعد سركار خانم (...) و چند ستاره سينمايي ديگر را به استوديو پخش زنده دعوت مي كنند و مجبور مي شوند با انواع ترفندها، حجاب و آرايش او را درست كنند كه مثلا ايشان بفرمايد كه من خيلي كار جنگي را دوست دارم و خانواده هاي شهدا، خيلي آدم هاي ايثارگري هستند! بعد هم ناظر پخش دائم تصوير لانگ شات بدهد و جرات نكند از نزديك يك كلوزآپ خانم بازيگر را بدهد از بس آرايشش غليظ است براي دفاع از دفاع مقدس!
پول بدهيد، برنامه بگيريد
در همه جاي دنيا اين رسم و شيوه وجود دارد كه نهادهاي مختلف با اختصاص بودجه اي، در رسانه ها براي خود تبليغات و يا برنامه سازي مي كنند. در كشور ما با توجه به اينكه رسانه ملي خصوصي نيست و بايد از بيت المال براي مردم هزينه كند، توقع فروش آنتن آن هم با قيمت هاي نجومي نيست اما گويا وضعيت اقتصادي روي تصميم گيران رسانه ملي تاثير گذاشته و اولويت اول و آخر تصميم گيران برنامه سازي، توليد برنامه هاي مشاركتي است. مثلا هر شب يك ساعت برنامه هلال احمر يا تقدير از مديران سايپا در بهترين ساعت از شبكه سوم و يا پنجم سيما پخش مي شود بدون هيچ دليل خاصي! بعد معلوم مي شود برنامه از ابتدا مشاركتي بوده و تعهد صداوسيما بعد از دريافت هزينه هاي توليد(!) پخش از رسانه ملي بوده است، معامله منصفانه اي است، نه؟
اين اتفاق تا جايي كه به نقش اصلي رسانه ضربه نزند، بي اشكال است اما وقتي قرار باشد در پس اين برنامه سازي پولي، «مردم» و دغدغه هاي مردم ناديده گرفته شود يعني رسانه خود را به نهادها بفروشد، خيلي خطرناك است. بعدهم در جايي كه رسانه ملي بودجه مصوب دارد و كلي درآمد از طرق مختلف، چه معنايي دارد وقت مردم را با سفارش نهادهاي پولدار و گاه دنبال تبليغات و ديده شدن، پركند؟ اگر كف گير به ته ديگ خورده، بي جهت شبكه هاي نصفه و نيمه بدون مخاطب افتتاح نكنند اگر هم داستان چيز ديگري است به ما هم بگويند تا بي جهت فضاسازي منفي(!؟) نكنيم.
درست مثل مسابقات رسانه ملي كه تقريبا همگي هيچ حرفي براي گفتن ندارند، در مسابقه آشپزي دريغ از يك كلمه درباره اسراف و صرفه جويي و يا يك مرحله درخصوص توضيح زوج ها براي كاهش مصرف. در برنامه هاي خانوادگي هم انواع غذاهايي كه گاهي مواد اوليه اش يك سوم حقوق يك كارگر است، آموزش داده مي شود. و البته هيچ حرفي در خصوص صرفه جويي و دوري از اسراف و ...كه اصلي ترين عادت خانواده هاي اصيل ايراني است، به ميان نمي آيد. همچنين در مسابقات بي مزه تلويزيوني و راديويي كه اصلا ساخته مي شوند تا يك عده يك جايزه اي بگيرند، هيچ احساس افزايش اطلاعات به انسان دست نمي دهد و از هر 10 مسابقه، يك مسابقه كمي داراي شان علمي است كه دست بر قضا مخاطبي ندارد و از بدترين شبكه و در بدترين ساعت پخش مي شود!
آفت پول بدون دغدغه
اين شب ها، سريالي از شبكه اول سيما پخش مي شود با عنوان «ديوار» يك كار كاملا سفارشي براي نيروي انتظامي. اشكال كار كجاست؟ نيروي انتظامي معرفي شده در اين مجموعه با آنچه ما در خيابان ها مي بينيم خيلي تفاوت دارد، آرنولد است در قالب ناجا! اف بي آي است در لباس پليس 110. در حالي كه رابطه مردم ما با پليس هرگز مثل رابطه مردم آمريكا با پليس نبوده كه نيازي به پليس فيلم هاي هاليوودي در كشور باشد. به هر حال ما در يكي از امن ترين كشورهاي دنيا زندگي مي كنيم و طبيعتا پليس مان هم يكي از مهربان ترين و البته زبده ترين پليس هاي دنياست اما با پليس فدرال و ماموران مخفي سازمان هاي اطلاعاتي ايالات متحده متفاوت است. اين مي شود كه پليس تلويزيوني با پليس واقعي خيلي تفاوت مي كند چون ناجا پول ساخت سريال را داده، نمي شود كه مشكلات و دغدغه هاي مردم را هم گفت؛ همه چيز امن و امان مي شود در اين سريال. اين آفت اصلي فروختن آنتن است. حالا تصور كنيد نهادهاي مختلف پولي دست و پا كنند و هر يك سفارشي به تلويزيون بدهند، شك نكنيد ديگر هرگونه اطلاع رساني در خصوص ضعف ها و نقدهاي وارد بر آن سيستم، از دايره رسانه ملي در بخش هاي مختلف حذف خواهد شد. همان اتفاقي كه امروز در بحث خبر و در مورد برخي سازمان ها و نهادهاي رخ داده است و هيچ گاه خبري با كمترين انتقاد درباره آنها توليد و پخش نمي شود. همين اوضاع به شكل بسيار وخيم تري در شبكه هاي راديويي جريان دارد و آنها ساعات برنامه خود را نيز
به طور كامل به ديگران
مي فروشند به طوري كه خودشان برنامه خودشان را توليد و پخش كنند. براي آگاهي بيشتر سري به برنامه پر مخاطب «جمعه ايراني» بزنيد تا غرق شدن يك برنامه باسابقه و شنيدني در انبوه تبليغات بازاري و دون شان يك برنامه هنري را با گوش خود لمس كنيد.
دلخوشي اين روزها
در مجموع مي توان به مجموعه «كلاه پهلوي» اميدوار بود تا ركود بي سابقه رسانه ملي در توليد و پخش مجموعه هاي تلويزيوني از ابتداي سال تا اكنون را جبران كند. گرچه قسمت هاي پخش شده به خوبي بيانگر اين نكته هست كه اين سريال تا «كيف انگليسي» خيلي فاصله دارد و بايد اميدوار بود به آن سريال نزديك شود، بهتر از آن شدن كه گويا محال است. همچنين نظم و هماهنگي شبكه هاي آي فيلم و نمايش نيز در خور تحسين است و يك استثنا در بين اين همه شبكه باخودي و بي خودي با برنامه هايي كه تنها هستند كه باشند! مثل مشاعره هاي جناب دكتر آذر در شبكه آموزش كه گويا تا آخر دنيا و به مناسبت هاي مختلف در سايزهاي متفاوت، تهيه و توليد و پخش مي شود و هرگز پاياني نخواهد داشت، نه پايان و نه خلاقيتي در توليد و اجرا.
از برنامه «زنده باد زندگي» هم بايد ياد كنيم كه واقعا در اين برهوت برنامه سازي در خور شان رسانه ملي، يك تنه دارد جور اين همه سرگرمي و مسابقات بي مزه را مي كشد. آن هم با اجراي خيلي خوب جناب خسروي نازنين، بي ادعا و صادق و دوست داشتني. فقط كاش مشخص شود دعوت از يك شاعر مكتبي و فاضل با چه هدفي است، آيا قرار است كل مشكلات عالم را با او در ميان گذاشت و اوهم نه نگويد؟ يك شاعر درباره مسائل اجتماعي، ضعف دين داري، مشكلات خانوادگي، عرفان هاي نوظهور، دفاع مقدس و فرهنگ مطالعه و ...درباره همه اينها مي تواند حرف بزند و حرف خوب هم بزند؟ كاش اين برنامه در دام قحط الرجال نيفتد....حرف كه زياد است، بماند براي نوبت هاي بعدي!
 


خشت اول

گفتمان ساز و باهوش و اهل فكر
جنبش دانشجويي، خصلت و خاصيتش در كشور ما لااقل اين جور است شايد در خيلي از كشورهاي ديگر هم باشد كه ضد استكباري، ضد سلطه، ضد ديكتاتوري و طرفدار عدالت است. 16 آذر مال دانشجوي ضد نيكسون است، دانشجوي ضد آمريكا، دانشجوي ضد سلطه... دانشگاههاي كشور، محيط هاي دانشجويي كشور، مركز تحرك و فعاليت است و يكي از بازوهاي اساسي نهضت در تمام طول اين مدت كه اين را ما از نزديك هم خودمان شاهد بوديم، هم دوستاني كه در كار نهضت و مبارزات بودند و همه هم اين را تجربه كرده اند و آزموده اند دانشجويانند.
¤
بعد از پيروزي انقلاب اين حركت دانشجويي - جنبش دانشجويي، حضور دانشجويي - صحنه عجيبي است در همان ماههاي اول مسئله تشكيل سپاه پاسداران و حضور فعال دانشجويان در سپاه است و به فاصله چند ماه، تشكيل جهاد سازندگي به وسيله خود دانشجوهاست كه خود دانشجوها جهاد سازندگي را تشكيل دادند و خودشان آن را توسعه دادند، خودشان آن را پيش بردند.
ممكن است آن كسي كه خودش در تسخير لانه جاسوسي فعال بوده بعد از مدتي از كار خودش پشيمان شود كما اينكه ما پشيمان شده هائي هم داريم! خيلي از كساني كه در جنبش دانشجويي حضور داشتند، در برهه ديگري ، گرفتاري هاي زندگي و انگيزه هاي مختلف، ثبات قدم را از اينها گرفت- لكن حركت بزرگ منوط به دانشجوست كه اين حركت تسخير لانه جاسوسي يكي از مهم ترين اين حركات است... اين برداشت من از جنبش دانشجويي و نگاه من به جنبش دانشجويي است. ضد استكباري، ضد فساد، ضد اشرافي گري، ضد حاكميت تجمل گرايانه و زور گويانه، ضد گرايشهاي انحرافي، اينها خصوصيات جنبش دانشجويي است. در همه اين سالهاي انقلاب، حضور دانشجويان در اين صحنه ها، حضور فعال و موثري بوده، دانشجوها گفتمان ساز بوده اند، فضاي فكري ساخته اند، گفتمان ساز بوده اند، فضاي فكري ساخته اند، گفتمان هاي سياسي و انقلابي را در جامعه حاكم كرده اند كه موارد زيادي اين وجود داشته است.
¤
آن چيزي كه من اسمش را بيداري دانشجويي مي گذارم و امروز در بين دانشجويان و غير دانشجويان معمول است و به آن جنبش دانشجويي مي گويند، مخصوص قشر دانشجو به حيث دانشجو است. جنبش دانشجويي - يا به همان تعبير درست تر بيداري دانشجويي- چيز جديدي نيست، يك چيز مخصوص ايران هم نيست، چون همان طور كه گفتيم متعلق به محيط دانشگاه است. اين بيداري، خصوصياتي دارد انگيزه هايي در آن هست و نتايجي بر آن مترتب مي شود. اگر اين خصوصيات را درست بشناسيم؛ مي تواند به عنوان يك منبع غني و سرشار و فياض براي آن كشور و آن محيط و آن جامعه به كار گرفته شود، اما اگر درست شناسايي نشود، ممكن است تضييع شود... بعضي ها حوصله حركت ندارند، مي گويند بگذار كارمان را بكنيم، درسمان را بخوانيم، زودتر اين ورق پاره را بگيريم و مثلا دنبال كاري برويم! اين مشمول حرف من نيست ممكن است اينها هم بسيار جوانان خوبي باشند- اصلا نمي خواهم رد كنم- ولي مي خواهم بگويم اينها مشمول اين حرفي كه مي زنم- اين بيداري، اين خيزش، اين جنبش به اين حركتي كه عنوان دانشجويي دارد نيستند. بعضي ها هم در محيط دانشجويي هستند كه بيش از آن كه دانشجويي كنند، جواني مي كنند و به عنوان يك كار رايج، دنبال كارهاي جواني اند.... معلوم است كه مقوله كار جدي و كار آرمان گرايانه، مقوله اي نيست كه آدم هاي اين طوري اصلا بتوانند در آن خيلي نقش داشته باشند.
¤
خصوصيت اول جنبش دانشجويي، آرمان گرايي در مقابل مصلحت گرايان است، عشق به آرمان ها و مجذوب آرمان ها شدن... خصوصيت دوم، صدق و صفا و خلوص است. در حركت دانشجويي، كلك، تقلب، حيله و شيوه هاي غير انساني كه معمولا در محيط هاي زندگي رايج به كار مي رود كم رنگ است و يا به طور طبيعي نيست... خصوصيت سوم، آزادي و رهايي از وابستگي هاي گوناگون حزبي و سياسي و نژادي و امثال اينهاست... چهارمين خصوصيت اين حركت، مبتني بر اشخاص نبودن است... پنجمين خصوصيت بسيار مهمش اين است كه در مقابل مظاهري كه از نظر فطرت انساني زشت است مثل ظلم، زورگويي، تبعيض، بي عدالتي، تقلب، دورويي و نفاق- حساسيت منفي دارد و آن را دفع مي كند... ششمين خصوصيت اين حركت دانشحويي و اين پديده ذاتي محيط دانشگاه ها اين است كه بر اين حركت، فقط احساسات حكومت نمي كند؛ بلكه ضمن اين كه احساسات هست، منطق و تفكر و بينش و تحصيل و ميل به فهميدن و تدقيق هم در آن وجود دارد.
¤
گاهي وظيفه شما كه در دوره انقلاب و در دوره مقدمات انقلاب در دنيا نبوده ايد از وظيفه ماها كه آن روز بوديم هم سنگين تر است، هم شيرين تر است، هم آثار آن ماندگارتر است... باز كردن يك تونل، كار مهمي است. اما مستحكم نگه داشتن اين تونل كه نريزد، پايه هاي محكمي براي آن فراهم كردن كه بتواند ماندگار باشد، اين خيلي اهميتش بيشتر است و الا خوب يك بولدوزر مي آيد يك تونل را باز مي كند فرضا، شما آن پايه ها را مي خواهيد مستحكم كنيد.
¤
يكي ديگر از آفات مهم جنبش دانشجويي، سطحي شدن است. عزيزان من! از سطحي شدن به شدت پرهيز كنيد. خصوصيت دانشجو، تعميق و تدقيق است.
¤
اصل اينكه دانشجو حرفش را روشن و صريح بزند و دچار سياسي كاري نشود چيز مطلوبي است. بدترين اشكال و اشكال وارد بر جنبش دانشجويي اين است كه دانشجو دچار
محافظه كاري بشود و حرفش را با ملاحظه
موقع و مصلحت خيالي بيان كند.
 


گزارش سوم

... انسان هميشه علاقه داشته تاريخ را به روايت تصوير در آورد چرا كه زبان تصوير را گوياتر و فراگيرتر از هر زبان ديگري يافته تا جايي كه هيچ سند مكتوبي نتوانسته تا اين حد مستدل به پرسش هاي انسان ها پاسخ دهد. عكس و تصوير پنجره اي حقيقي است براي انتقال بي واسطه رويدادها و اتفاقات پيراموني. دوشنبه گذشته، سوم مهر همزمان با گراميداشت ياد و خاطره حماسه مقاومت ملت ايران در جنگ تحميلي نمايشگاه عكسي از هشت سال دفاع مقدس و جبهه هاي جنگ با عنوان « لحظه هاي ماندگار» در موزه هنرهاي معاصر فلسطين گشايش يافت كه در آن 40 تصوير از 40 هنرمند عكاس به نمايش در آمد .
اين نمايشگاه تنها يك فضاي عرضه عكس نيست بلكه نمايش تصاوير زنده اي است از زندگي، خانواده، دلاورمردي ها و جنگ آوري ها و ... كه روايت متفاوتي از تاريخ هشت سال دفاع مقدس را براي مخاطبانش بازگو مي كند. با ديدن اين تصاوير تو گويي در ميان تاريخ گم شدي و در ميانه آن ها براي لحظه هايي قدم مي زني به چهره هايشان مي نگري كه همه سرزنده و شاداب بدون هيچ نشاني از افسردگي و دلتنگي؛ هر چه هست شور است و اميد است و زندگي ... شايد صاحبان اين قاب هاي ماندگار امروز در ميان ما نباشند اما لحظه هاي نابي را برايت زنده و آشكار مي كنند كه هيچ غروبي برايش متصور نيست. در آن زمان است كه ندايي در درونت آوا سر مي دهد آنان كه بودند؟ انگار پروردگارت موجوداتي آسماني آفريده كه نمي توانسته اند در ميان زمين قدري بيشتر تامل كنند و آنان را با خودت و زمانه ات مقايسه مي كني ...
«سعيد صادقي»،«امير علي جواديان»، « مهدي منعم»، « علي فريدوني»، « محمد حسين حيدري» و ... كه هنوز هم همان شور و نشاط سال هاي جنگ را دارند خالق اين لحظه هاي بي تكرار تاريخ معاصر يك ملت مقاوم دربرابر شرق و غرب عالم است.
آن هايي كه متولدين دهه چهل و ماقبل آن هستند و نسل جنگ و انقلاب به شمار مي آيند شايد ديدن اين تصاوير و چهره ها حسرتي جانكاه برايشان به ارمغان آورد حسرتي از سر دلتنگي و نداشتن افتخار شهادت اما براي نسل بعد از آن سؤالات متعددي باقي است كه شايد تماشاي اين لحظه هاي ماندگار بخشي از اين سؤالات را پاسخ باشد؛ لحظه هايي كه شايد ديگر هرگز تكرار نشوند با اين حال روشن است كه آن ها حكايت ماندگار تاريخ پر فراز و نشيب سرزمينت هستند كه لحظه هاي آن را ماندگار وجاودانه ساخته اند . اين نمايشگاه خاطره انگيز كه مرور تاريخ است تا 21 مهر در موزه هنرهاي معاصر فلسطين داير است .
مولود زندي نژاد
 


طنز سوم

«فاش مي گويم و از گفته خود دلشادم»
كه در اين ترم پياپي ز دروس افتادم!
اولين نمره كه ديدم سر من سوت كشيد
سوي استاد دويدم غم دل سر دادم
ولي افسوس كه استاد محبت ننمود
با غضب گفت برو... نمره زيادي دادم!
گفتمش بهر خدا يك نظر انداز به من
مزه انداخت: نيستم ناظر و من استادم!
بازگشتم كه شوم مطلع از درس دگر
«ديدم اين سيل دمادم ببرد بنيادم»
خشمگين داد زدم، ناله و نفــرين كردم
هيچ كس نيست در اينجا كه رسد بر دادم ؟!
نــاگه از دور بديدم رخ اســــتاد عزيز
گويــيــا بر دل او كـــــرد اثر فريادم...
گفتمش مرد شريف از چه به من -6- دادي؟!
گفت: غيبت سببش بود و نرفت از يادم
قصه گر باز بگويم همه اش تكراري است
از دروس دگرم نيز چنين افتادم
گرچه افتادم و ماندم عقب از درس خوان ها...
كسب عنوان عقب مانده مبارك بادم!
 


نقد سوم

سرانجام پس از حرف و حديث هاي فراوان، IOC دست به كار شد و با فرستادن نامه اي به كميته ملي المپيك ايران، بحث تعليق ورزش ايران را رسما اعلام كرد و از مسئولان ورزش كشور خواست، هر چه زودتر رئيس فدراسيون هاي بركنار شده به سمت خود برگردند تا اساسنامه ها اصلاح و انتخابات در فضاي مطلوب تري برگزار شود...واقعا يك نفر نيست به حرف دل ما گوش كند؟ واقعا كسي نيست به اين دوستان مسئول بگويد كه با آبروي يك ملت بازي نكنيد، كاري كه سالهاست با توطئه دشمنان دنبالش هستند، با اين لجبازي هاي بي ثمر، به كل دنيا منتقل نكنيد. مگر چقدر سخت است كه مثل روال معمول، مديران ورزشي از دل مجامع انتخاب شوند كه حالا به خاطر لجبازي دو مدير ارشد ورزش اين كشور، بايد منتظر تعليق هاي رنگارنگي در رشته هاي ورزشي باشيم. آقايان اينكه تيم جودو، به مسابقات آسيايي نرفته و تعليق شده، كافي نيست تا بدانيم آنها كه در دشمني با ملت ايران اثبات كرده اند جيره خوار و باجگير قدر ت هاي غرب و عرب هستند، شوخي ندارند كه اخطار بدهند مديران فدراسيون ها را از نو بچينيد با سبك مخصوص به خودش و نه حضور وزير ورزش و معاونش و بعد هم از سه نفر نامزد، يك نفر به نفع يك نفر كنار مي كشد و نفر سوم هم براي آن يك نفر باقي مانده آرزوي موفقيت مي كند و بدين ترتيب روساي فدراسيون ها انتخاب مي شوند...جالب نيست؟! خيلي دوستان زحمت مي كشند در اين فدراسيون ها - فوتبالش را داريم به عنوان نمونه مي بينيم!: بايد هم با نظارت و نظر وزير ورزش باشد! راستي ورزش ما تعليق شود، اين وزارتخانه به جوانان مي رسد؟ يعني ما جوان ها وزارتخانه دار مي شويم؟ يعني مي شود؟ كاش مجلس وزير ورزش را فقط به خاطر «جوانان» استيضاح مي كرد و نه به خاطر نتايج ورزش آنهم فوتبال ملي و بودجه ها و انتخابات فدراسيون ها...كاش بيشتر فكر آبروي ملي در مجامع بين المللي بوديم آن هم درست بعد از افتخارات المپيك، پارالمپيك و واليبال آسيا و...راستي عرق بچه هاي پارالمپيك خشك خشك شد، وزير ورزش نمي خواهد از آنها تقدير كند؟
مرتضي اسماعيلي
 


يادداشت سوم

يك دقيقه چه زماني است؟ در يك دقيقه چند كلمه مي شود نوشت؟ چند كلمه مي شود خواند؟ چند كوك مي توان به پارچه زد؟ چه مقدار از يك ميز كار را تميز كرد؟
مقياس ما براي بيشتر كارها يك يا دو ساعت است، براي همين درست نمي دانيم يك دقيقه چه مقدار از زمان است. اگر به ساعت نگاه كنيم و ببينيم پنج دقيقه تا آغاز يك كاري زمان داريم آن را به صبر كردن مي گذرانيم نه انجام دادن يك كار كوچك يا بخشي از يك كار بزرگ؛ هرچند كه مي دانيم پنج دقيقه، پنج تا «يك دقيقه» است و در هر كدام از اين دقيقه ها مي توان چند كلمه خواند، نوشت، چند كوك به پارچه زد و مقداري از ميز به هم ريخته را مرتب كرد .
پنج دقيقه زمان بگيريد و كارهايي را كه هر روز با مقياس يكي دو ساعته انجام مي دهيد در اين زمان كوچك انجام دهيد. براي پنج دقيقه كتاب بخوانيد، آشپزي كنيد، نقاشي بكشيد و قدم بزنيد. ببينيد چه مقدار از آن كار در پنج دقيقه انجام مي شود. به احتمال زياد از چيزي كه خيال مي كنيد بيشتر است. حالا همين آزمايش را با يك دقيقه تكرار كنيد. گمان مي كنم يك دقيقه هم طولاني تر از چيزي شود كه تصور مي كرده ايد .
در ذهن اغلب ما ليستي بلند بالا وجود دارد از كارهايي كه دوست داريم انجام بدهيم و گرفتاري هاي روزمره فرصت آن را نمي دهد: كتاب هايي كه مي خواهيم بخوانيم، چيزهايي كه مي خواهيم بياموزيم، وسايلي كه مي خواهيم بسازيم، كارهايي كه اميدواريم در تعطيلات، بعد از فارغ التحصيلي يا بعد از بازنشستگي انجام بدهيم و ...
اين زمان هاي كوچك، اين يك دقيقه ها و پنج دقيقه هاي پيش از آغاز كارهايمان را مي توان به آن كارها اختصاص داد. مي توانيم هر بار به اندازه پنج دقيقه كتاب بخوانيم، نرمش كنيم يا فقط با چشم هاي بسته زير آفتاب بنشينيم. اين طوري روزمان را پر از لحظات كوتاه اما دلخواه كرده ايم. يادمان نرود كه بسياري از شادي هاي كوچك در لحظات كوتاه پنهان شده اند .
آمنه روحاني
 


بوي بارون

با تو مي مانـم كه از نـام تو دل آذيــــن شود ...
تا كه شرح عشقمان يك قصـــه ي ديرين شود
آنـ قـدر شــور از دلـم صــــــرف نگــاهــت مي كنم
تا تمــام تلخـي چشمـــــــان تـو شيــرين شود
آنچنـــان پـــرشـــور مي رقصــم كــه از تـأثيــر آن
مـوج موهاي تو هـــم يكـ جــور آهنگــين شود
مطـمئنــم هم زمان بـا ديــدن لبخـــند تو
چشم هــايم روبــه روي هــر غمـــي رويـين شود
جالب است اينكه: فقـط كافيـ ست تا نام تو را
بر زبان آرم كـــه از آن خانه عطرآگيـن شود
«دوستت دارم» اگر جــزو گنــاهان من است
دوست دارم تا گنـاهم باز هـــم سنگين شود!
جواد مـزنـگــي
 


نامه رسيده

هرچه بنويسم تكراري است. مي دانم! شايد دلتنگي هم تكراري باشد، اما حس عاشق هيچ وقت تكراري نيست. عاشق به دنبال معشوق است و به هر بهانه ي كوچكي ياد معشوق مي كند. ادعايي ندارم و اسم خودم را هم عاشق محض نمي گذارم چون حتي جرگه عاشقان هم درجه بندي دارد.
فكر كن كسي را خيلي دوست داري. آن قدر زياد كه حاضري بهترين داشته هايت را نثارش كني تا فقط ثانيه اي با او باشي.
حال كسي از راه مي رسد و از تو مي پرسد: اورا براي چه دوست داري؟ تو فكر مي كني وچندين دليل مي آوري اما هرچه بيشتر مي گويي نمي تواني قانعش كني. با اين حال خودت مي داني كه چقدر دوستش داري.
و اين سوال باز هم تكرار مي شود و تو هربار سعي مي كني پاسخي دهان پركن تر بدهي . دست آخر خودت هم به پاسخهايت قانع نمي شوي و مي گويي: او را به خاطر خودش دوست دارم، بي آنكه بدانم چرا! اين همه صحبت كردم تا برسم به اينجا كه بگويم مولاي من، يكي است! حتي اگر همه دنيا دوستش داشته باشند و جانشان را فدايش كنند! وقتي در صحن حرمش گام بر مي دارم گويي كه تمام سنگ فرش ها براي من پهن شده است. احساس مي كنم كه فقط من بي لياقت ميهمان اويم و تمام حواس آقايم به من است.و به راستي هم همين است.
آخرين تصويري كه به ياد دارم صحن جامع رضوي است. ساعت
حول و حوش 4 بعدازظهر و من روي فرش هاي لاكي رنگ زيبا نشسته بودم و خيره به گنبد طلايش نگاه مي كردم. رويم نمي شد خواسته دلم را بگويم! شايد نتواني حرفم را درك كني و با خود بگويي :«خب مگر چه اشكالي دارد كه هم مولايت را ببيني و هم خواسته ات را از او بخواهي؟!» اما من نمي توانستم! باور كن نمي داني با چه مكافاتي بالاخره حرف دلم را زدم!
¤
هميشه با خودم فكر مي كنم اگرعاشق واقعي بودم شايد هيچ وقت خواسته هاي شخصي ام را از آقا نمي خواستم...با اينكه من عاشق واقعي نبودم و فقط اداي عاشقان را درآوردم، اما او به تك تك حرفهايم گوش داد،كامل كامل و آخرش هم با مهرباني تمام،آرامم كرد.انگار كه او از ابتدا عاشق من بوده است!
حالا تو هم به اين نتيجه رسيدي كه: جرگه عاشقان درجه بندي دارد؟
محيا ايرجي
 


اين...نت

مردي با اسلحه وارد يك بانك شد و تقاضاي پول كرد. وقتي پولها را دريافت كرد رو به يكي از مشتريان بانك كرد و پرسيد: آيا شما ديديد كه من از اين بانك دزدي كنم؟ مرد پاسخ داد: بله ديدم. دزد اسلحه را به سمت شقيقه مرد گرفت و او را در جا كشت. او مجددا رو به زوجي كرد كه نزديك او ايستاده بودند و از آنها پرسيد آيا شما ديديد كه من از اين بانك دزدي كنم؟
مرد پاسخ داد: نه قربان. من نديدم اما همسرم ديد!
¤
ترسم كه آيد او وليكن چشم ها را/ برق زر و سيم و طلا پر كرده باشد
¤
دنيا را بدون خانم ها تصور كنيد...بازارها خلوت، طلا سه كيلو هزار تومان، مخابرات ورشكسته، پول ها پس انداز...
انجمن مردان خيالباف خجسته شعبه تهران مركز!
¤
به حرمت نان و نمكي كه با هم خورده ايم، نان را تو ببر كه راهت بلند و طاقتت كوتاه است...نمك را بگذار براي من كه مي خواهم اين زخم
هميشه تازه بماند...
 


(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14