(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 18 مهر 1391 - شماره 20327

تأثير دنيامداري (چراغ راه)
ويژگي هاي اخلاقي لقمان (حكايت خوبان)
عوامل فردي كاهش رزق و روزي (پرسش و پاسخ)
منشأ خوف سالك (سلوك عارفانه)
چرايي دشمني با آمريكا و اسرائيل از منظر قرآن
زناني كه بي عذاب قبر به بهشت مي روند


تأثير دنيامداري (چراغ راه)

قال الامام علي(ع): من جعل دينه خادما لملكه طمع فيه كل انسان.
امام علي(ع) فرمود: كسي كه دينش را در خدمت دنياي خود قرار دهد. (دين براي او جنبه ابزاري پيدا كند) هر انساني در او طمع مي كند (كه از او سوءاستفاده كند).(1)
1- غررالحكم و دررالكلم، ص 34
 


ويژگي هاي اخلاقي لقمان (حكايت خوبان)

مردي از كنار حضرت لقمان مي گذشت در حالي كه مردم دور او را گرفته بودند (و از وي استفاده مي بردند) آن مرد به حضرت گفت: تو همان بنده سياهي نيستي كه در فلان و فلان مكان گوسفند مي چرانيدي؟ گفت: بلي، گفت چه چيزي تو را به اين مقام رسانده؟ گفت: راستگويي و اداي امانت و ترك كارهاي بي فايده1.
لقمان ماه ها در مصاحبت حضرت داود(ع) بود و حضرت داود(ع) زره مي بافت. لقمان از او سؤال نكرد كه اين چيست؟ وقتي كه تمامش كرد آن را پوشيد و فرمود خوب لباسي هستي تو در ميان لباس هاي جنگ. حضرت لقمان فرمود: صمت، حكمت است، كمند كساني كه اهل صمت و سكوت باشند2. همچنين در روايتي ديگر به حضرت لقمان گفته شد: تو بنده آل فلان نيستي؟ گفت: بلي من همانم. گفته شد چه باعث شد به اين مقامي كه مي بينم رسيدي؟ گفت: راستگويي و امانت پردازي و كارهاي بي فايده را ترك كردن، و چشم پوشي، و حفظ زبان خود و غذاي آلوده به حرام نخوردن، پس هر كس كمتر از اين صفات نامبرده را داشته باشد ، از من پست تر است و هر كس بيشتر داشته باشد، از من بالاتر است و هر كس اين را عمل كند مثل من خواهد بود3
1- قصص الانبيا، ثعلبي، ص313
2- محجوب القلوب، ص56
3- بحارالانوار، ج13، ص426
 


عوامل فردي كاهش رزق و روزي (پرسش و پاسخ)

پرسش:
براساس آموزه هاي وحياني چه عواملي در عرصه فردي موجبات فقر و كاهش رزق و روزي انسان را فراهم مي آورد؟ لطفاً به نحو اجمال توضيح دهيد.
پاسخ:
در بخش نخست پاسخ به اين سوال به عواملي همچون بيكاري و تنبلي و بي برنامگي در امر معاش پرداختيم. اينك در ادامه دنباله مطلب را پي مي گيريم.
3- توكل بر غيرخدا
در معرفت توحيدي رزق و روزي همه مخلوقات به دست خالق رازق است. بنابراين كساني كه رزق خود را از سرچشمه و مبدأ رزق جويا شوند به آن مي رسند، اما كساني كه رزق خود را در نزد مخلوقات بجويند، به جاي آب به سراب مي رسند و گمشده خود را پيدا نخواهند كرد. از همين رو، توكل بر خدا موجب افزايش رزق و روزي و توكل بر خلق خدا، موجب كاهش روزي خواهد شد.
علي(ع) در اين زمينه به نقل از پيامبر گرامي اسلام(ص) مي فرمايند:
«خداوند عزوجل مي فرمايد: هر كس كه نه بر من، بلكه بر بنده مخلوق من تكيه كند اسباب آسمان ها و زمين را براي او قطع مي كنم. پس اگر از من چيزي بخواهد به او نمي بخشم و اگر مرا بخواند، پاسخش نمي دهم، و هر كس كه نه بر بنده من، بلكه بر خود من تكيه كند، آسمان ها و زمين را پشتوانه رزق او قرار مي دهم، پس اگر مرا بخواند پاسخش مي دهم و اگر از من چيزي بخواهد، به او عطا مي كنم و اگر از من پوزش بخواهد، او را درگذرم. (اعلام الدين في صفات المومنين، ص 213) از اين جهت اگر كسي در انجام كارهايش برخدا توكل كند، علل و اسباب كارهاي او را فراهم مي كند، اما اگر كسي به جاي خالق اسباب، به خود اسباب به نحو استقلالي چنگ زند، از كارآيي كامل اسباب و وسايل نيز محروم خواهد شد. دعا يا درخواست از خداوند، كليد خزائن رحمت الهي است كه با آن مي توان گنجينه هاي نعمت خداوند را گشود، و از مواهب آن برخوردار شد، در نقطه مقابل، خواهش و درخواست از مردم، موجب بسته ماندن گنجينه هاي رحمت بر روي انسان و برخوردارنشدن او از نعمات خداوند است. كسي كه درهاي رحمت را با دعا نگشايد، تنگدستي و رنج روزگار او را به كوبيدن درهاي خلق خدا و خواهش و التماس از اين و آن وا مي دارد. اين گفتار پيامبر گرامي اسلام(ص) است كه فرمود: «من فتح علي نفسه بابا من المسئله، فتح الله عليه باباً من الفقر» كسي كه بر روي خود درخواهش از مردم را بگشايد، خداوند بر روي او، دري از فقر خواهد گشود. (بحارالانوار، ج 103، ص 20)
همچنين امام صادق(ع) در اين زمينه مي فرمايند: «من لم يسأل الله من فضله افتقر» هر كس از فضل الهي براي برون رفت از مشكلات اقتصادي خود طلب نكند فقير خواهد شد. (همان، ج 76، ص 316)
ادامه دارد
 


منشأ خوف سالك (سلوك عارفانه)

(بدان اي عزيز سالك!) اصل و ريشه خوف، ايمان به خدا و روز قيامت و ثواب و عقاب و بهشت و دوزخ است، خواه اين ايمان از روي تقليد و به مجرد شنيدن براي انسان پيدا شده باشد، يا از روي تحقيق و برهان و يا كشف و مشاهده.
اما خوف و ترسي كه برخاسته از ايمان تقليدي است، شبيه ترس كودك از مار است، زيرا او چون از مادرش شنيده كه مار، انسان را مي گزد و مي كشد و پدر و مادرش را ديده كه از مار مي گريزند و از ديدنش وحشت مي كنند. اين ترس براي او حاصل شده و تقويت مي شود،(اما) خوفي كه برخاسته از ايمان تحقيقي باشد، شبيه خوف عقلا از آنچه كه عقل حكم به ضرر و موجب هلاكت بودن آن مي كند مي باشد و هر چه مبادي و اصول اين ترس، به حس نزديك تر باشد و انسان بيشتر به ياد او و به فكرش باشد، اين خوف بيشتر مي شود و خوفي كه ناشي از كشف و شهود باشد، آن خوفي است كه جميع فضايل خوف را دربردارد و هر شهوت و غضبي را كه در دل او باشد مي سوزاند و همه چيز را از ياد مي برد و براي مومن هم و غمي جز آنچه كه از آن مي ترسد و نجات و خلاصي از آن (را به دنبال دارد) باقي نمي ماند. و براي اين مرتبه از خوف هم باز مراتبي است و آن كس كه مثلا آتش جهنم را شهود نموده خوفش به اندازه كسي كه عذاب بعد و حجاب از لقاي پروردگار را شهود نموده نخواهد بود.(1)
1- اسرار الصلوه ، ميرزا جواد ملكي تبريزي، ص224
 


چرايي دشمني با آمريكا و اسرائيل از منظر قرآن

خليل منصوري
شايد براي برخي ها اين امرغيرمنطقي و نابخردانه باشد كه انسان يا جامعه اي يا كشوري با ملتي يا نظام سياسي دشمني ورزد و به هيچ وجه حاضر به كنار آمدن با آن يا مذاكره و گفت وگو و معامله با آن نشود. به نظر مي رسد كه چنين رفتار و رويه اي به دور از عقلانيت و انسانيت باشد؛ چرا كه هرگز دشمني و كينه جويي نمي تواند پايدار باشد و در نهايت روزي بايد اين جنگ و دشمني به صلح بينجامد و دشمنان بر ميز مذاكره نشسته و از در صلح و سازش وارد شوند و دشمني را به دوستي تبديل كنند.
اما به نظر مي رسد كه سياست هاي اسلامي و انديشه سياسي اسلام رويه اي را در پيش گرفته است كه جنگ و جهاد را در آن پاياني نيست. اين دشمني نسبت به كافران و مشركان بلكه حتي اهل كتاب در آيات قرآن به گونه اي بيان شده است كه گويي پاياني بر آن نيست.
در جهان امروز همين سياست با خاستگاه آموزه هاي وحياني قرآن، بيش از سي سال است كه ميان ايران و آمريكا و اسرائيل دشمني افكنده است. بگونه اي كه امكان پاياني براي اين جنگ سرد و گرم و نرم و سخت متصور نيست.
پرسش نويسنده در اين مطلب، چرايي اين دشمني است و اينكه آيا مي توان ميان ايران اسلامي با رهبري ولايت فقيه و آمريكا و اسرائيل صلح و سازشي را متصور شد؟ مقاله حاضر به تفصيل به اين پرسش براساس آيات قرآن پاسخ مي دهد.
¤¤¤
عبرت هاي تاريخي و جنگ حق و باطل
آموزه هاي اسلامي برمحور و مدار چيزي سامان يافته است كه از آن به حق دربرابر باطل تعبير مي شود. از نظر قرآن هرآنچه كه درچارچوب آموزه هاي عقلاني و وحياني نباشد، امري باطل و ناحق است و مي بايست از زندگي بشر حذف شود. «حق» هر امر ثابتي است كه عقل و وحي آن را بيان كرده و بر آن مهر تاييد زده است. هرامري كه عقل و وحي با آن مخالفت مي ورزد در حكم باطل است و مي بايست از ميان برود.
از نظر قرآن، جهان مادي كه انسان و جنيان در آن به سرمي برند، آميزه اي از حق و باطل است؛ زيرا ساختار مادي بر نمي تابد تا حق چنان كه بايد و شايد نمودار شود. اين فقدان ظرفيت تمام و كامل هستي مادي براي نموداري حق موجب مي شود تا جهان با امري به عنوان باطل و حق نما رو به رو شود و زمينه فساد و تباهي اخلاقي و فكري و رفتاري آدمي را موجب شود.
خداوند جهان مادي را به گونه اي آفريده است كه اين حالت در آن پديد آيد، زيرا چنين حالتي موجب مي شود تا موجودات داراي اراده و اختيار از جن و انس بتوانند جايگاه حقيقي خود را در هستي تعريف و تثبيت كنند؛ زيرا جهان مادي با ويژگي هاي ياد شده به انسان و جنيان داراي اراده و اختيار اين امكان را مي دهد تا دو مسير متفاوت را شناسايي كرده و بپيمايند. اين دو مسير كه به عنوان حق و باطل در برابر هم قرارگرفته اند از متقابلات شمرده مي شوند،مسيري است كه همواره درمقابل هم قرار گرفته و كساني كه به اراده و اختيار خود يكي را برگزيده اند، در مقابل هم قرار مي گيرند. اين گونه است كه در آزمون و ابتلاء و امتحان الهي، حق پويان و باطل گرايان در برابر هم قرار مي گيرند و به جنگ عليه يكديگر مي پردازند.
از زماني كه ابليس نماد ارشد جنيان در برابر خداوند قرارگرفت و در ساحت قدس الهي در ملأ اعلا، خلافت آدمي را نپذيرفت و خود را برتر از آدم دانست و استكبار و عصيان ورزيد، شيطنت استكباري به عنوان نماد باطل رقم خورد. ابليس پيش از اين شيطنت استكباري از قدسيان و كروبيان بود ولي پس از اين شيطنت به عنوان شيطان مستكبر شناخته و از درگاه الهي رانده شد. (بقره، آيات 30تا 38)
پس از اين شيطنت استكباري ابليس است كه حق و باطل در برابر هم قرار مي گيرند و ابليس به عنوان شيطان در جرگه باطل گرايان مي كوشد تا افرادي از جنيان و انسان ها رابه عنوان شياطين به جرگه حزب شيطاني خود در آورد. كوشش هاي ابليس نسبت به حضرت آدم (ع) با شيطنت سوگند دروغ و باطل ادامه مي يابد هرچند كه حضرت آدم (ع) پس از هبوط آغازين متنبه و بيدار مي شود و راه توبه در پيش مي گيرد،ولي از مردمان از جمله قابيل فرزند آدم (ع) درجرگه حزب شيطان در مي آيد و با قتل برادر خود هابيل (ع) گام در راه شيطنت استكباري مي گذارد و به جرگه باطل گرايان در مي آيد.( مائده، آيات 30 و 31)
شياطين در طول تاريخ يعني از زمان آفرينش آدم(ع) و هبوط به زمين، عليه حق توطئه و عمل كرده اند.
هدف آنان اين است كه انسان بنده خدا نباشد و در مسير اهداف آفرينش حركت نكند و مسئوليت خود را در قبال خدا و خود و هستي انجام ندهد. از اين رو شياطين اين جنود ابليس شيطاني مستكبر، همواره تلاش كردند تا انسان و جنيان راگمراه كرده و ايشان را از حق باز دارند و به باطل بكشانند. ( انعام، آيات 112، 130؛ اعراف، آيه 127 وآيات ديگر)
گزارش هاي قرآني حاوي تاريخي است كه از آن به تاريخ جنگ ميان حق و باطل ياد مي شود. در يك سو جبهه حق با سردمداري پيامبران قرار دارد و در سوي ديگر جبهه باطل از شياطين است كه بنده و برده ابليس، اين شياطين مستكبر شده اند. (همان آيات)
خداوند درگزارش هاي تاريخي بر آن است تا وضعيت دو جبهه حق و باطل را تبيين كرده و توانايي و امكانات هر جبهه را روشن و معلوم دارد و رويه ها و افكار و انديشه ها و رفتارهاي هر يك را تحليل و تبيين نمايد و به فراخور و نياز، توصيه هايي را به مومنان و اهل حق ارايه دهد. از اين رو آموزه هاي تاريخي قرآن حاوي اصول اساسي براي مواجهه با جبهه باطل است و عبرت هاي بسياري را به مومنان ارايه مي دهد تا از آن درس گرفته و زندگي خويش را به سامان رسانند و اجازه ندهند تا جبهه باطل چيره و پيروز شود.
جنگ دائمي حق و باطل
براساس آموزه هاي قرآني، جنگ ميان و باطل يك جنگ دائمي و هميشگي است و تا نظام كنوني هستي وجود دارد اين جنگ نيز ادامه مي يابد؛ زيرا فرمانده اصلي اين جنگ يعني ابليس از اين مهلت الهي بهره مند شده است تا روز معلوم باقي باشد و بتواند به توطئه و جلب پيروان خود ادامه دهد.(حجر، آيات ،37 و 38؛ ص، آيات 80 و 81) بنابراين، ابليس در مقام شيطنت استكباري خودش تا روز معلوم كه گويي ظهور امام زمان(ع) است باقي است و مشغول توطئه عليه جنيان و انسان ها مي باشد تا آنان را به جرگه حزب شيطان درآورد و گمراه كرده و از حق دور سازد.
پس سخن از جنگ دائمي ميان حق و باطل امري است كه خداوند در قرآن گزارش و آن را تاييد كرده است. از اين رو، نمي توان پذيرفت كه جنگ ميان حق و باطل تمام خواهد شد مگر اينكه يكي از دو جبهه حق يا باطل حذف شود؛ چرا كه متقابلا تا زماني كه يكديگر را حذف نكنند بر جنگ و مقابله باقي خواهند ماند.
البته خداوند گزارش مي كند كه اين جنگ با پيروزي حق عليه باطل در همين جهان به پايان خواهد رسيد و انسان ها پس از كشته شدن ابليس اين شيطان مستكبر از جنگ بيروني در امان خواهند بود مگر جنگ دروني كه ميان عقل و وحي از سويي و هواهاي نفساني از سوي ديگر خواهد بود. البته از آنجايي كه دشمن بيروني و وسوسه گر حذف شده است اين جنگ ديگر چنان سخت و سفاكانه نخواهد بود و نوعي امنيت فراگير و غالب بر جامعه بشري برقرار خواهد شد؛ ولي اين به معناي پايان جنگ حق و باطل در درون نخواهد بود؛ زيرا تا جهان مادي و اين نظام هستي برقرار است، جنگ دايمي ميان حق و باطل به اشكال گوناگون چون جنگ نرم ادامه خواهد يافت.
تصريح علت و تنقيح مناط
يكي از رويه هاي قرآني در بيان سنت ها و قوانين حاكم بر هستي، گزارش هاي تاريخي است. خداوند با گزارش هاي تاريخي از واقعيت هاي زندگي بشر در زندگي، بر آن است تا سنت ها و قوانين حاكم بر هستي، جامعه و تاريخ را تبيين كند و انسان را نسبت به آن حساس نمايد تا زندگي خويش را در چارچوبي درست شكل دهد كه موافق حق و سنت ها و قوانين الهي است.
گزارش هاي قرآني از تاريخ بشر همواره مبتني بر تحليل و تعليل و نيز تبيين و توصيه هاي مستقيم و غيرمستقيم بوده است تا انسان ها از آن عبرت گيرند و حقيقت سنت و چگونگي جريان و اجراي آن را بشناسند.
در برخي از گزارش هاي تاريخي به علل و چرايي وقوع رخداد و حادثه توجه داده مي شود و در برخي ديگر توصيه اي نيز ارائه مي گردد تا بشر از آن بهره مند شود و زندگي خود را در چارچوب حق سامان دهد. از جمله گزارش هاي قرآني درباره چرايي دشمني ابليس نسبت به انسان به اموري چون استكبار ورزي ابليس اشاره شده است. خداوند در آياتي از جمله 12 سوره اعراف، 33 سوره حجر و 76 سوره صاد گزارش مي كند كه علت استكبارورزي ابليس نسبت به سجده به آدم و پذيرش خلافت انسان بر هستي، خود برتربيني و نژادپرستي او بوده است؛ زيرا گمان كرده است كه سازه آتشي بهتر از سازه گلي است؛ در حالي كه تفاوت ميان انسان و جن در سازه هاي كالبدي آنان نيست بلكه در روح و علم و تفاوت ظرفيت هاي اسمايي آنان است. به اين معنا كه آدم از روح الهي و علم اسمايي كامل برخوردار بوده است در حالي كه ابليس در اين سطح قرار نداشته است. اين تصور نادرست از حق موجب شده است تا ابليس عصيان ورزد و از سجده خودداري كند و به شيطنت دست يازد تا انسان را بفريبد و گمراه كند و از پرسش خداوند و حركت در مسير هدف آفرينش و خدايي و متاله شدن باز دارد و امكان خلافت الهي را در عمل از وي بازگيرد.
بنابراين، تا علت اين حكم يعني شيطنت وجود دارد، حكم نيز در آنجا جاري است. پس تا زماني كه ابليس شيطنت استكباري دارد، نمي تواند در مسير حق قرار گيرد و عليه حق نجنگد؛ زيرا اقتضاي شيطنت استكباري، حق ستيزي است. در روايات است كه اگر ابليس توبه كند و همانند آدم عمل نمايد راه براي بازگشت او باز است، ولي چون خصلت شيطنت استكباري در او وجود دارد نمي تواند توبه كند و راه حق را بجويد و بپيمايد.
از نظر قواعد علم اصول اين معنا اثبات شده است كه هرگاه علت حكم در جايي وجود يافت حكم در آن مورد ثابت است. به عنوان نمونه علت حرمت خمر را مست كردن گفته اند؛ پس هر جايي كه مست آوري تحقق يافت، آن حكم جاري مي شود. بر اين اساس اگر مايع ديگري جز شراب و خمر، سكرآور باشد و عقل را زايل كند حتي آن مايع شيميايي باشد حكم حرمت بر آن بار مي شود؛ زيرا علت حرمت شراب در اين مايع جديد مثل قرص هاي اكس وجود دارد، پس قرص هاي اكس به سبب مست كنندگي و زوال عقل حرام است.
در آيات قرآني و آموزه هاي اصولي فقه اين معنا اثبات شده است كه با تنقيح مناط مي توان علت حكم را به دست آورده و آن را در موارد و مصاديق ديگر تعميم و گسترش داد.
در بسياري از احكام اسلامي براساس تعليل يابي و تنقيح مناط عمل شده و احكام خمسه بر مصاديق ديگر تعميم داده شده است. اين سبك و رويه را مي توان در مسايل تاريخي، اخلاقي و امور ديگر نيز در پيش گرفت و از تنقيح مناط براي تعميم سود برد. البته اين زماني است كه ما از علت مصرح و نص صريح آگاه نباشيم، ولي در جايي كه صراحت و نص بر علت حكم داريم به همان بسنده مي شود و مي توان به موارد و مصاديق ديگر گسترش و تعميم داد. از جمله اين موارد علت و چرايي دشمني ميان حق و باطل است.
آمريكا و اسرائيل، مصاديق امروزي شياطين و اهل باطل
براساس آموزه هاي قرآني، حق و باطل همواره عليه هم در جنگ بوده اند. اين جنگ در اشكال گوناگون ميان انسان با جن و جن با انسان و انسان با انسان و جن با جن وجود داشته است؛ زيرا اين دو نوع از موجودات هستي داراي اراده و اختيار مي باشند و با اراده و اختيار خود مي توانند يكي از دو گزينه حق و باطل را انتخاب و برگزينند و به جرگه اهل حق و حزب الله يا اهل باطل و حزب شيطان درآيند.
ابليس به عنوان فرمانده و رهبر اصلي حزب باطل، در جايگاه شيطان نشسته است و با روحيه استكباري خودش در اين انديشه است تا جنيان و انسان ها را گمراه كرده و از عبوديت خداوند و حق بازدارد و ايشان را از پي گيري هدف آفرينش باز دارد و اجازه ندهد تا خدايي شوند.
ابليس اين شيطان مستكبر، گروه هايي از انسان ها و جنيان را به عنوان شياطين به خدمت گرفته است. اين شياطين در نظام استكباري ابليس كار مي كنند و در خدمت اهداف او هستند. (سوره ناس) آنان تلاش مي كنند تا مردم را از حق دور ساخته و به باطل گرايش دهند. از اين رو شياطين جني و انسي در طول تاريخ عليه پيامبران بودند و اجازه نمي دادند تا آنان حق را تبيين كرده و مردم را بدان بخوانند. (انعام، آيه 112)
در هر دوره اي گروهي از مردمان حتي از اهل كتاب و ايمان در خدمت شياطين درآمده اند و اين گونه نيست كه مومنان با ايمان خويش به سادگي از چنگ ايشان بگريزند و رها شوند، بلكه سست ايمان ها گاه در خدمت شياطين درآمده اند و عليه جبهه مسلمانان و اهل حق عمل كرده و موجبات تضعيف روحي و روحيه جامعه اسلامي شده اند.
براساس آموزه هاي قرآني، در هر دوره اي، شياطين گروه و مردم و ملتي بوده اند. در زماني اشراف بودند و در زماني اهل كتاب از يهوديان و مسيحيان و در زماني فرعون و درباريان او بودند كه به عنوان شيطان در جبهه باطل عليه حق مي جنگيدند.
آموزه هاي قرآني و تفاسير روايي به ما آموخته است كه فرعون به عنوان يك نمونه تاريخي مطرح است و اين گونه نيست كه تكرار نشود، بلكه افكار و انديشه ها و رفتارهاي آنان همواره تكرار مي شود (بقره، آيه 118) پس آنچه در تاريخ قرآني آمده است نمونه هاي قابل تكرار هستند.
همچنين در روايات گاه مصاديقي مطرح مي شود كه از باب جري و تطبيق حكم كلي بر مصاديق زمانه است. به اين معنا كه در هر زماني منافقان نام و شكل و عنواني دارند و مي توان براساس لحن قول و رفتار و افكارشان تشخيص داد كه منافقين امروز چه كساني هستند.
در برخي از روايات از باب جري و تطبيق مغضوب عليهم، يهوديان و ضالين، مسيحيان معرفي شده اند. اين بدان معنا نيست كه تنها اينان مصاديق اين عناوين قرآني هستند بلكه در هر زمان و مكاني مي توان براساس ملاك ها و تنقيح مناط، مصاديق امروزي آن را يافت و نشان داد.
آمريكا و اسرائيل در جهان امروز همان نمادهاي اصلي اهل باطل هستند، چرا كه روحيه شيطنت استكباري را مي توان در آنان سراغ گرفت. پس آنچه موجب مي شود كه ايران با نام اهل حق در برابر آمريكا و اسرائيل با نام استكبار جهاني و ام الفساد بايستد، روحيه متقابل اين دو ملت است. نظامي كه در ايران شكل گرفته است به نام حق، نمي تواند هرگز در برابر نظام شيطاني و استكباري كوتاه بيايد و با او از در صلح و سازش و گفت وگو وارد شود، زيرا متقابلا همواره درصدد حذف يكديگر هستند. تا زماني كه نظام آمريكا با روحيه استكباري و شيطنت در سطح جهان كار مي كند، ايران اسلامي نمي تواند با او گفت و گو يا مذاكره يا صلح كند. زماني اين گفت و گو امكان پذير است كه آمريكا و اسرائيل خوي شيطنت را رها كرده و به اهل حق درآيند و از باطل دست بردارند.
بنابراين، جنگ دايمي ميان ايران و آمريكا به عنوان دو جبهه حق و باطل مطرح است نه به عنوان دو ملت يا دو كشور، پس تا زماني كه رويه و روحيه استكباري و شيطاني بر جامعه و نظام آمريكا و اسرائيل حاكم است نمي توان از صلح و گفت و گو سخن گفت و از جنگ و تهديد دست برداشت.
اصولا هيچ يك از دوطرف متقابل در ايران و آمريكا و اسرائيل نمي توانند با هم كنار بيايند، زيرا روحيه استكباري اجازه نمي دهد تا توبه كند و از طرف ديگر روحيه حق طلبانه، خواهان از ميان بردن باطل (زهق الباطل) است. پس سخن از مذاكره و صلح و سازش و مانند آن سخن برگرفته از وهم و خيال و به دور از واقعيت ها و قوانين و سنت هاي حاكم بر جهان و هستي است كه خداوند مقرر داشته است.
درباره ويژگي ها و خصوصيات روحيه شيطنت استكباري آيات قرآني به تفصيل مطالبي را بيان كرده است كه تبيين آنها در حوصله اين مقاله نيست، ولي به اجمال مي توان گفت كه روحيه استكباري شياطين جز افساد و تباهي در زمين نيست و هرگز با حق نمي توانند كنار بيايند، چنان كه حق نيز هرگز با باطل نمي تواند جمع شود و تا زماني كه روحيه استكباري و شيطنت در ام الفساد قرن و شيطان بزرگ زمانه ما يعني آمريكا وجود دارد سازش ميان ايران اسلامي و آمريكا به مثابه سازش ميان حق و باطل است.

 


زناني كه بي عذاب قبر به بهشت مي روند

حسين رضواني
هولناك ترين مسئله در زندگي بشر، مرگ و مسائل آن است. در آيات و روايات از سكرات مرگ سخن به ميان آمده است و اينكه بيشتر مردم هنگام مرگ و پس از آن دچار عذاب و شكنجه هاي روحي و مانند آن هستند. مساله فشار قبر يكي از مسائل در آموزه هاي اسلامي است كه شنيدن آن بر آدمي سخت و دشوار است؛ چه رسد كه تجربه آن را داشته باشد و بخواهد آن را در ذهن خويش تصوير و ترسيم كند.
يكي از منزلگاه هاي آدمي پس از مرگ قبر است. خداوند مي فرمايد: ثم أماته فأقبره؛ سپس او را ميراند، پس وارد قبر كرد. (عبس، آيه8) در آيه ديگر مي فرمايد: و أن الله يبعث من في القبور؛ خدا كساني را كه در قبرها هستند برمي انگيزد. (فاطر، آيه22).
برزخ و احوالات آن
اما قبر جايگاه واقعي انسان پس از مرگ نيست؛ بلكه انسان پس از مرگ به عالم برزخ مي رود كه خود عالمي از عوالم سه گانه هستي؛ يعني دنيا، برزخ و آخرت است. از اين رو خداوند در آيه 100 سوره مؤمنون از برزخ به عنوان دومين جايگاه حيات انسان ياد مي كند و مي فرمايد: و من ورائهم برزخ الي يوم يبعثون؛ و در پيشاپيش آنان برزخي است تا روزي كه برانگيخته مي شوند.
عالم برزخ عالم ميان دو عالم دنيا و آخرت است. اصولا برزخ به هر چيز حائل گفته مي شود كه در ميان دو چيز باشد. از جمله خداوند درباره برزخ ميان دو دريا مي فرمايد: بينهما برزخ لا يبغيان؛ ميان دو دريا، فاصله و حائلي است كه به هم سرايت نمي كند. (الرحمن، آيه20).
انسان در عالم برزخ، هم داراي آثار روحي و رواني مانند فرح و شادماني، حزن و اندوه، و هم داراي آثار جسماني است مانند: «رزق» و «روزي» و كلمه هاي «فرحين» و «يستبشرون» و «يرزقون» و «بنعمه من الله» همگي حاكي از چنين آثار حيات مي باشد (آل عمران، آيات169 تا171) همچنان كه آيات مربوط به عرضه آل فرعون بر آتش و ورود قوم نوح بر آن گواه بر شكنجه شدن كافران در آن منزل مي باشد.
از جمله آياتي كه بگونه اي بر حيات برزخي دلالت مي كند آيه زير است: قالوا ربنا امتنا اثنتين و احييتنا أثنتين، فاعترفنا بذنوبنا فهل الي خروج من سبيل؛ (كافران در روز قيامت مي گويند) پروردگارا دوبار ما را ميراندي و دوبار زنده كردي پس ما به گناهان خود معترفيم، پس آيا راهي براي بيرون رفتن از آتش دوزخ وجود دارد؟ (غافر، آيه11).
در نهج البلاغه درباره فشار قبر آمده است: ياد كنيد از دفعه به دفعه آمدنهاي خوف و بيم هاي مختلف و جابه جا شدن دنده هاي پهلو از فشار قبر و كر شدن گوش ها و تاريكي گور.
آن حضرت همچنين مي فرمايد: اگر آن مردگان را با (ديده) عقل بسنجي و پرده (خاكي) كه آنها را از تو پوشانده است، كنار رود (آنها را خواهي ديد) درحالي كه گوش هايشان در اثر رسوخ جانداران خاكي در آنها نابود و كر گشته و ديدگانشان از سرمه خاك (به مغز) فرو رفته و زبان هايشان پس از تندي و تيزي در دهان ها پاره پاره گشته و دلهاشان پس از بيداري در سينه ها مرده و از تپش افتاده، در هر عضوي از ايشان پوسيدگي تازه كه باعث فساد و زشتي است رخ داده و راه نابودي آنها را آسان ساخته است، در حالي كه در برابر هر آسيبي تسليمند، نه براي دفاع (از آلام و اسقام) دستي و نه براي ناليدن (از سختيها) دلهايي دارند (اگر به ديده عبرت بنگري) اندوه هاي دلها و خاشاك و خونابه چشمها را خواهي ديد كه براي آنها در هر يك از اين رسوائي و گرفتاريها حالتي است كه دگرگون نشود و سختي اي است كه برطرف نگردد.(نهج البلاغه ترجمه انصاري، ص 625)
محمد تقي فلسفي در اين باره مي گويد: «مقصود از فشار قبر اين نيست كه ديوارهاي قبري كه در گورستان حفر شده به هم نزديك مي شوند و جسد ميت را در تنگنا قرار مي دهند، بلكه مقصود فشار نامرئي و نامحسوسي است كه بر روح و جسد برزخي متوفي، وارد مي آيد و او را به شدت ناراحت مي كند.»
امام صادق(ع) مي فرمايد: به خدا سوگند من بر شما از برزخ مي ترسم، گفتم برزخ چيست؟ فرمود: القبر منذ حين موته الي يوم القيامه ؛ مقصود از برزخ قبر انسان است از لحظه مرگ تا روز رستاخيز. (بحارالانوار، ج 6، باب احوال برزخ، حديث 611)
زناني كه فشار قبر ندارند
پيامبر گرامي اسلام(ص) در سخناني سه دسته از زنان را از فشار قبر استثنا كرده و فرمودند: سه گروه از زنان عذاب قبر ندارند و در قيامت هم با حضرت فاطمه(س) محشور مي شوند: 1-زني كه با فقر و تنگدستي شوهر خود بسازد 2-زني كه با بد اخلاقي شوهر، صبر و بردباري خود را از دست ندهد. 3-زني كه مهريه خود را به شوهر ببخشد.(المواعظ العدديه ص 57)
در روايت ديگر از پيامبر اسلام(ص) روايت شده كه فرمود: سه طايفه از زن ها هستند كه عذاب قبر از آنها برداشته شود و با حضرت فاطمه دختر حضرت محمد(ص) محشور مي شوند؛ زني كه بر غيرت شوهرش صبر كند، زني كه با شوهر بداخلاق بسازد و زني كه مهريه اش را ببخشد. (ديلمي، حسن بن ابي الحسن، ارشاد القلوب (ترجمه رضايي)، ج 1، ص 314، انتشارات اسلاميه، تهران،
1377 ش)
 


(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14