(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 25 مهر 1391 - شماره 20333

اين روزهاي جوانان اروپا
خشت اول
نامه رسيده
نقد سوم
ساعت 25
ويتامينه
بوي بارون
اين...نت


اين روزهاي جوانان اروپا

«افسردگي و نااميدي» هديه سياسيون به هم سالان تحصيل كرده ما در قاره سبز
حرف ما اين است كه مي دانيم در كشور با مشكلات بزرگي دست و پنجه نرم مي كنيم و امروز در قله ايستاده ايم و به همين خاطر هم تازيانه هاي شرق و غرب را حس مي كنيم چرا كه در پناه دامنه دست به اين سو و آن سو نينداخته ايم، روي پاي خودمان ايستاده ايم و تاوان اين ايستادگي را هم مي دهيم. به آينده مان هم خيلي اميدواريم چون آينده مطمئنا از آن ماست و نسل ما طلايه دار خواهد بود؛ حرف ما، نقد ما، نقل ما و حتي نق زدن هاي ما از بي توجهي به اولويت هاست، اولويت اصلي كشور امروز «توجه اساسي به استعدادهاي ملي» است كدام ثروت بالاتر از اين كه كشوري داريم با امكاناتي فوق العاده و سرمايه هاي عظيم انساني، نيروي جوان خوش فكر و خوش ذوق و كاري. حرف ما اين است كه راه را براي شكوفايي بذر اين همه استعداد و دلباختگي به نظام ،هموار كنيد اگر هم راه هموار نشود، نسل ما خودش خط شكني مي كند اما بالاخره توقع دارد كه مسير ديگر لااقل شوسه باشد اگر آسفالت نشده است. و داستان اين فريادهاي ما بالندگي كشور است و نه سهيم شدن در دعواهاي سياسي زودگذر و 8ساله و 4ساله...امروز هم گزارشي داريم از اوضاع جوانان در اروپاي بحران زده. واشنگتن پست اين گزارش را چند روز قبل منتشر كرده كه نشانه اي است براي بحران جوامع غربي بويژه براي جوانان، اين چند سطر آينده اي مبهم براي آنهايي است كه راه رفته و بد فرجام غربي ها را براي جامعه خود انتخاب كنند . تحريريه نسل سوم
از شغل چه خبر؟
گزارش اتحاديه اروپا درباره وضعيت اشتغال در سال 2010 نشان مي دهد كه در اواسط سال جاري ميلادي حدود نيمي از بيكاران اروپا بيش از يك سال است كه از داشتن شغل محروم هستند و اين آمار در مقايسه با آمار 30 درصدي سال گذشته، افزايش داشته است.
در گزارش منتشر شده از وضعيت جوانان اروپايي به خصوص يوناني ها، بيشتر به كار روزمره جوانان اين كشور پرداخته شده كه هر روز مجبور هستند ساكت و بدون اعتراض جلوي مراكز معيني بنشينند تا شغلي با حداقل دستمزد آنها را جست وجو كند چرا كه آنها ديگر از جست وجوي شغل خسته شده اند. «آنيا جويني» جوان 19 ساله اهل آتن هر روز همراه دوستانش جلوي رستوراني در مركز شهر آتن محل تجمع جوانان بيكار مي نشيند و بدون اينكه با كسي حرف بزند هر روز به خيابان خيره مي شود. چند هفته اي است كه او و دوستانش كارشان همين است. وي فارغ التحصيل يكي از دبيرستان هاي فني آتن است و با هدف پيدا كردن شغل مكانيكي اين رشته را دنبال كرده ولي به دليل ركود اقتصادي يونان و ديگر كشورهاي اروپايي هنوز نتوانسته شغلي را به دست آورد.
وضعيت مبهم اروپايي ها
به گفته كميسيون اروپا حدود 5.5 ميليون جوان اروپايي بيكار هستند كه بيشتر آنها را جوانان تحصيل كرده اي تشكيل مي دهد كه با هدف جست وجوي مشاغل حتي در كشورهاي ديگر رشته تحصيلي خود را به اتمام مي رسانند.
انتظار مي رود اتحاديه اروپا در نيمه اول سال آينده ميلادي (2013) شاهد رشد مشاغل باشد، اما كارشناسان و تحليل گران هشدار داده اند، روند اين رشد به علت ركود شديد اقتصادي كشورهاي اروپا، كند خواهد بود. اين به آن معناست كه اتحاديه اروپا بايد با آموزش، شمار زيادي از اروپايي ها را از مهارت هاي لازم و جديد برخوردار كند، درحالي كه منابع دقيق تامين بودجه و راهبرد مناسب براي اين منظور هنوز در دست بررسي است. وضعيت بدتر اين گزارش ها درباره بيكاري فزاينده و دراز مدت در كشورهاي اتحاديه اروپا در ميان اقشار جوان و افرادي كه از مهارت بالا برخوردار نيستند، حكايت مي كند كه وضعيت به مراتب مبهم تري نسبت به ديگران دارند.
بر اساس گزارش چند هفته پيش سازمان همكاري و توسعه اقتصادي اروپا وابسته به اتحاديه اروپا ميزان بيكاري در يونان و اسپانيا به 53 درصد در سال جاري افزايش پيدا كرده است كه اين رقم در پرتغال 36درصد و در ايتاليا به 34 درصد رسيده است كه در مقايسه با 15درصد ايالات متحده وضعيت نابساماني براي جوانان و آينده آنها ايجاد كرده است. در حقيقت اگر بخواهيم متوسطي از وضعيت بيكاري اعلام شده توسط سازمان اروپايي با توجه به جمعيت جوانان اروپا و آمريكايي اعلام كنيم بايد گفت از هر هشت نفر جوان زير 25 سال يك نفر بيكار مطلق است كه هيچ درآمدي ندارد.
اتاق تاريك آينده
در گزارش ماه جولاي سازمان همكاري و توسعه اقتصادي اتحاديه اروپا موسوم به OECD اعلام شد كه در بين 34 كشور عضو اتحاديه اروپا از زمان اعلام پول واحد تا كنون جوانان از بحران اقتصادي پنهاني برخوردار بوده اند كه با تشديد بحران اقتصادي اين كشورها به بدترين حالت خود رسيده است. در اين گزارش ذكر شده است كه البته بيشتر اين جوانان از ناحيه خانواده خود به صورت رايگان زندگي خود را تامين مي كنند ولي آسيب هاي رواني اجتماعي ناشي از اين عدم درآمد در مدت زمان طولاني نه تنها براي اقتصاد كل كشورها تاثير منفي دارد بلكه حس نااميدي از رسيدن به شغل مناسب در جوانان حال حاضر اروپا باعث ايجاد لطمات بيشتري در كارآيي آن دسته از جوانان داراي شغل نيز شده است. مشكل به اينجا ختم نمي شود و دامن آنهايي كه داراي تحصيلات عالي و مهارت كافي در شغلشان هستند را نيز گرفته است. كارشناسان كميسيون اروپايي در اين گزارش هشدار مي دهند كه حتي جوانان تحصيل كرده با شغلهاي مناسب نيز اميدي به حفظ پست خود ندارد و به عبارت كلي آينده را تاريك و مبهم مي بينند. در ميان كشورهاي اتحاديه جوامع اروپايي در سالهاي اخير وضعيت از اين هم بدتر شده است. افزايش نرخ بيكاري در ميان جوانان به طور مستقيم با ميزان جرم و جنايت و افسردگي ارتباط پيدا كرده است و هرچه ميزان بيكاران افزايش پيدا مي كند گزارش هاي پليس از صحنه هاي دلخراش در گوشه و كنار شهرها نيز بيشتر مي شود. بيكاري در حال حاضر در بيشتر كشورهاي اروپايي به شدت روي نرخ رشد جمعيت تاثير گذاشته است. بسياري از جوانان به تشكيل خانواده تمايل نشان نمي دهند و بسياري ديگر كشور خود را براي جست وجوي شغل ترك مي كنند كه در كشور ميزبان نيز نمي توانند بر اساس قوانين خانواده تشكيل دهند.
رابطه ميان قهرمان بازي و افسردگي
دولت هاي اروپايي بر اساس شرايط خود اقدامات مختلفي براي مبارزه با بيكاري جوانان صورت داده اند كه تاكنون بي نتيجه بوده است. ايتاليا ماليات هاي خود را از روي شركت هاي توليدي براي استخدام افراد كاهش داده است. اسپانيا سرمايه و وام هاي خود را براي كاريابي جوانان و ايجاد فرصت هاي خوداشتغالي اين قشر افزايش داده است. رئيس جمهور فرانسه كه از سوي رسانه هاي اين كشور به عنوان قهرمان جوانان فرانسوي ياد شده است، براي تثبيت بيكاري جوانان اين كشور اقدام راديكالتري انجام داده است و ماليات هاي دولتي را به ميزان 75درصد در دستمزدهاي جوانان بين 16 تا 24 سال كاهش داده است كه اين قانون تا سه سال قابل اجراست. وي اميدوار است تا سال آينده با اجراي اين قانون حدود 100هزار فرصت جديد شغلي ايجاد شود كه درآمدي نزديك به 3ميليارد دلار براي دولت فرانسه به همراه خواهد داشت.
همه اين تلاش ها در حالي صورت گرفته است كه هنوز نرخ رشد بيكاري در كشورهاي اروپايي در حال افزايش است به طوري كه كارشناسان اقتصادي فرانسه نيز روي اين موضوع وحدت نظر دارند كه قهرمان بازي هاي رييس جمهور نمي تواند اقتصاد اروپا و فرانسه را نجات دهد و تنها تثبيت هاي موقتي در وضعيت اشتغال ايجاد مي كند. حتي اصلاحات راديكال در بازار شغلي ممكن است در آينده اي نزديك كارآيي داشته باشد و براي بلند مدت بايد فكري به حال جوانان افسرده با آينده اي مبهم شود.
جايي براي زندگي نيست!
بحران بيكاري در بين جوانان اروپا بيشتر در كشورهاي جنوبي قاره سبز ديده مي شود كه با وجود فرهنگ و زبان متفاوت مردم اين منطقه نسبت به ديگر كشورهاي اروپايي داستان مشابهي در اين كشورها حاكم است. در اسپانيا دانشجويان و فارغ التحصيلان سالهاي اخير دانشكده هاي مختلف خود را جواناني بدون آينده خطاب مي كنند و بارها براي مبارزه با سياست هاي اقتصادي اجتماعي دولت به خيابان ها ريخته اند. «چارلز فالگره» دانشجوي 24 ساله اي در بين جمعيت تظاهركننده با مدرك كامپيوتر از دانشگاه
پلي تكنيك معتبري در كاتالونيا مي گويد كه هنوز نتوانسته با اين مدرك تقريباً عالي شغلي براي خود دست و پا كند. وي مي گويد از زماني كه
فارغ التحصيل شده نتوانسته زندگي با ثباتي داشته باشد چرا كه از شغل موقت به شغل موقت تغيير مكان داده است و هرگز نتوانسته شغلي دائمي براي خود دست و پا كند. او مي گويد در اسپانيا هر كاري كه بخواهيد انجام دهيد موقت خواهد بود و هيچكس به طور دائم كسي را استخدام نمي كند چرا كه آينده مبهم است و كارفرمايان از استخدام طولاني مدت مي ترسند.
چند صد مايل آن طرف تر «تاتيانا كاولا» جوان 24 ساله ايتاليايي در ميان تظاهركنندگان از وضعيت مشابه خود مي گويد. وي فارغ التحصيل رشته زبانهاي خارجي دانشگاه رم است ولي هنوز نتوانسته محصلي براي تدريس پيدا كند و به جاي آن بهترين شغلي كه در سال گذشته به دست آورده كار در شعبه فست فود مك دونالد آمريكا در شهر رم است. «تازه اطرافيان به من مي گويند خيلي شانس داشتي كه اين شغل را گرفتي... خيلي درآمد دارد... البته درآمد مك دونالد خوب است ولي فكر مي كنم براي اقتصاد يك كشور كار كردن يك فارغ التحصيل رشته زبانهاي خارجي در رستوران آمريكايي غم انگيز باشد.»
در يونان وضعيت بدتر از اين است. آنجا رستورانهاي خارجي نيز كارگران بومي خود را اخراج كرده اند. شركت هاي خصوصي يونان هر روز ورشكسته مي شوند و خانواده ها مجبور هستند از طريق استخدام در شركت هاي خارجي تامين معاش كنند كه اخيراً بسياري را اخراج كرده اند كه به گفته جويني جوان 19 ساله آتني اين كشور تنها براي تعطيلات خوب است و زندگي در آن غير ممكن شده است...
 


خشت اول

بنده هيچ مخالف كسب علم از بيگانه ها نيستم؛ ابداً. بنده بارها گفته ام كه ما ننگمان نمي كند شاگردي كسي را بكنيم و ياد بگيريم؛ اما ننگمان مي كند كه خيال كنيم هميشه بايد چشمهاي ما آزمندانه، آرزومندانه، با احساس حقارت نفسي، به دست ديگران، به فكر ديگران، به كار ديگران باشد. اين چيز بدي است؛ اين را بايد ريشه كن كرد.
¤
يكي از مشكلات ما تنبلي است. مسئله مطالعه و كتابخواني مهم است. در جامعه ما بي اعتنائي به كتاب وجود دارد. گاهي آدم مي بيند در تلويزيون از اين و آن سؤال مي كنند: آقا شما چند ساعت در شبانه روز مطالعه مي كنيد، يا چقدر وقت كتابخواني داريد؟ يكي مي گويد پنج دقيقه، يكي مي گويد نيم ساعت! انسان تعجب مي كند. ما بايد جوانان را به كتابخواني عادت دهيم، كودكان را به كتابخواني عادت دهيم؛ كه اين تا آخر عمر همراهشان خواهد بود...البته از هرزه گردي در محيط كتاب هم بايد پرهيز كرد، منتها اين مسئله بعدي است؛ مسئله اول اين است كه ياد بگيرند، عادت كنند به اين كه اصلاً به كتاب مراجعه كنند، كتاب نگاه كنند. البته بايد دستگاهها مراقب باشند، اشخاص مواظب باشند، هدايت كنند به كتاب خوب؛ كه با كتاب بد، عمر ضايع نشود.
¤
اين پيشرفتهائي كه در زمينه هاي علمي به وجود آمده، هيچ كدام مربوط به اين نيست كه بگوييم در يك نقطه خاصي، يك تلاش جمعي همه جانبه اي انجام گرفته؛ نه، در خيلي از اين بخشهائي كه ما پيشرفت داريم، يك گروه علاقه مند بااستعداد، از يك نقطه اي يك مقدار حمايت شدند، ناگهان به اوج رسيدند...آنچه كه اتفاق افتاده است، به خاطر وجود استعداد، به خاطر وجود شوق از سوي گروههاي گوناگون بوده است؛ خيلي هايش به شكل گلخانه اي به وجود آمده، نه اينكه حالا همه كشور متمركز شوند تا ما مثلاً فرض كنيد سلولهاي بنيادي را به دست بياوريم؛ نه، چند نفر جوان بااستعداد علاقه مند قضيه سلولهاي بنيادي را دنبال كردند، از يك گوشه اي هم يك مختصر حمايتي از اينها شد؛ ناگهان ملاحظه كرديد كه در دنيا جزو برجسته ها شدند.
¤
مراقب اين عرفانهاي كاذب باشيد... يكي از برنامه ها اين است كه عرفانهاي كاذب را در داخل دانشگاه ها رخنه دهند؛ اين هم يكي از آن چيزهاي فلج كننده است. اگر كسي اسير و دچار اين بافته هاي بي اصل و اساس عرفانهاي كاذب شود - كه غالباً هم از مناطق خارج از كشور نفوذ پيدا كرده و وارد شده است - واقعاً او را فلج مي كند. معياري كه ما براي تحرك به سمت علوّ معنوي و روحي و تقرب به خدا داريم، تقواست، پرهيزگاري است، پاكدامني است. جوانان ما اگر پاكدامن باشند، اگر تقوا پيشه كنند، اگر براي دوري از گناه تلاش كنند، اگر نماز را با توجه و با اهتمام به جا بياورند و انس شان را با قرآن قطع نكنند، اسير اين عرفانهاي كاذب نمي شوند.
¤
سعي كنيد رابطه تان را با قرآن قطع نكنيد. هر روز، ولو نصف صفحه، قرآن بخوانيد؛ اينها همه اش مقر ب انسان است؛ صفاي روح و گشايش و فتوح معنوي را همين ها براي انسان به وجود مي آورد...دوري از گناهان، معنايش اين نيست كه اول بايد به كلي همه گناهان را ترك كنيد تا بتوانيد وارد مرحله ي دوم شويد؛ نه، اينها با هم توأم است. بايد همت اين باشد، بايد تلاش اين باشد كه گناه از ما سر نزند. تقوا هم به همين معناست. التزام به توجه در نماز و در تلاوت قرآن و اينها چيزهائي است كه معنويات و صفاي روح را براي ما به ارمغان مي آورد؛ آن آرامش و طمأنينه و سكينه لازم را به ما مي دهد؛ نيازي نيست به رفتن در خانه عرفانهاي كاذب، دروغي، مادي، توهّمي و تخيلي، كه هيچ واقعيتي پشت سرش نيست.
¤
طلبه بايد دستش از كتاب رها نشود؛ كتاب بخواند، همه جورش را بخواند، در دوره جواني بخواند. اين ذخيره حافظه را كه بي نهايت داراي ظرفيت است، هرچه مي توانيد، در دوره جواني پر كنيد. ما هرچه در جواني در حافظه انباشتيم، امروز موجود است؛ هرچه در دوران پيري - كه بنده همين حالا هم با همه ي گرفتاري ها، بيش از جوانها مطالعه مي كنم - به دست مي آوريم، ماندگاري ندارد. الان شما جوانيد. اين منبع قيمتي ارزشمند را از اطلاعات ارزشمند، از آگاهي هاي مفيد و لازم در زمينه هاي مختلفي كه براي تبليغ به آنها احتياج داريد، هرچه مي توانيد، انباشته كنيد؛ از اين استفاده خواهيد كرد.
¤
ابزارهاي تسهيل كننده، مثل رايانه ها و ارتباطات اينترنتي و فضاي مجازي و سايبري هم كه الان در اختيار شماست. اگر بتوانيد اينها را ياد بگيريد، مي توانيد يك كلمه حرف درست خودتان را به هزاران مستمعي كه شما آنها را نمي شناسيد، برسانيد؛ اين فرصت فوق العاده اي است؛ نبادا اين فرصت ضايع شود. اگر ضايع شد، خداي متعال از من و شما روز قيامت سؤال خواهد كرد: از فرصت اين همه جوان، اين همه استبصار، اين همه ميل و شوق به دانستن، شما براي ترويج معارف اسلامي چه استفاده اي كرديد؟
¤
اين كه يك آقائي در يك گوشه اي عبايش را بكشد به كول خودش، بگويد من به كارهاي كشور كار ندارم، من به نظام كار ندارم، افتخار نيست؛ اين ننگ است. روحاني بايد از وجود يك چنين نظامي كه پرچمش اسلام است، قانونش فقه اسلامي است، با همه وجود استقبال كند... حالا يك معممي يك گوشه اي بيايد خودش را از نظام كنار بگيرد؛ بهانه هم اين است كه ما فلان انتقاد را داريم. خيلي خوب، صد تا انتقاد داشته باش؛ دويست تايش به خود ما عمامه اي ها وارد است. مگر به ما انتقاد وارد نيست؟ وجود انتقاد و عيب در يك مجموعه مگر موجب مي شود كه انسان اين همه محسّنات و نقاط قوت را در آن مجموعه نبيند و ملاحظه نكند؟ در روحانيت هم همين جور است؛ عيوب الي ماشاءاللّه...صد تا اشكال در ما هست؛ اما اين صد تا اشكال موجب مي شود ما از روحانيت اعراض كنيم؟ ابداً. در مقابل اين صد تا اشكال، هزار تا حسن وجود دارد...
¤
فرمود: «و سنّه من نبيّه»، كه ظاهراً عبارت است از «مداراه النّاس»؛ مدارا كنيد. ممكن است ظاهر زننده اي داشته باشد؛ داشته باشد. بعضي از همين هائي كه در استقبال بودند...، خانم هائي بودند كه در عرف معمولي به آنها مي گويند «خانم بدحجاب»؛ اشك هم از چشمش دارد مي ريزد. حالا
چه كار كنيم؟ ردش كنيد؟ مصلحت است؟ حق است؟ نه! دل، متعلق به اين جبهه است؛ جان، دلباخته به اين اهداف و آرمان هاست. او يك نقصي دارد. مگر من نقص ندارم؟ نقص او ظاهر است، نقص هاي اين حقير باطن است؛ نمي بينند.«گفتا شيخا هر آنچه گويي هستم / آيا تو چنان كه مي نمايي هستي؟». ما هم يك نقص داريم، او هم يك نقص دارد. با اين نگاه و با اين روحيه برخورد كنيد. البته انسان نهي از منكر هم مي كند؛
نهي از منكر با زبان خوش، نه با ايجاد نفرت...
 


نامه رسيده

بودجه نداريم اما جشنواره كه داريم
با تاكيدات رئيس جمهور در چند جلسه اخير و گفت وگو با خبرنگاران مشخص شد كه مشكل بودجه دستگاه هاي دولتي كه در گوشه و كنار شنيده مي شد، جدي است و دستگاه ها امسال يك چهارم بودجه خود را دريافت كرده اند و آن هم كفاف حقوق كارمندان دولت را اگر بدهد، خدا را بايد شاكر باشيم. با اين حال نگاهي به اطراف خود بيندازيد تا بي مديريتي و بي تدبيري در گوشه و كنار را با جان و دل احساس كنيد. اكثر نهادهاي دولتي در رقابت شديد برگزاري جشنواره هاي متعدد بي خاصيت و بي هدف شده اند و انگار نه انگار كه با مشكل بودجه و مهم تر از آن نگاه متمركز و ذره بيني نسل جوان مواجه اند. براي نمونه حوزه هنري كه از ابتداي سال هنوز تسويه حساب نويسندگان نشريات داخلي خود را انجام نداده و داوري بسياري از جشنواره هايش بدون پرداخت دستمزد بوده در هفته گذشته ركورد شكني كرده و با وجود بي پولي محض جشنواره ها و نكوداشت هاي متعددي را برگزار كرده است، جشنواره هايي كه به هيچ وجه بازگشت سرمايه ندارند مثل همين جشنواره تئاتر ماه كه بعد از برگزاري با اهداي بليت سالن هاي اجرا پر مي شود! يا وزارت ارشاد كه هر هفته يك جشن و جشنواره اي برگزار مي كند و مشخص هم نمي شود كه چقدر اين جشن و جشنواره در روند فرهنگي كشور تاثير داشته است! البته كه در همين صفحه نسل سوم بارها عنوان شده كه برگزاري جشنواره بهترين راه براي دريافت بودجه و اعتبار و سنگين شده گزارش كار مديران است اما واقعا در شرايط فعلي اين روش درستي است؟ هزينه ميلياردي بر اي نمايشگاه مد و لباس، يا برگزاري همزمان جشنواره تئاتر و فيلم كودك! يكي در همدان يكي در اصفهان! واقعا نمي شد اين جشنواره ها را با فاصله و بعد هم با هزينه كمتري برگزار كرد؟ تئاتر كودكي كه به گفته داورانش، اصلا تئاتر كودك نيست و فيلم كودكي كه اكثر كارهايش بزرگسال است، چه اصراري بر برگزاري است؟ فقط نزديك به 20 مدل جشنواره مطبوعاتي در كشور داريم! باقي جشنواره ها را شما خودتان حساب كنيد. تازه هر كدام از اين جشنواره ها دو نسخه دارد، يكي ملي و يكي محلي و استاني... چه خبر است در كشرو ما كه اين قدر جشنواره برگزار مي شود؟ يك سرچ ساده در سايت گوگل به شما خواهد گفت كه چقدر از بودجه بيت المال صرف جشن هايي مي شود كه خروجي اش نسبت به هزينه اش يك پنجم است...
رضا صديقي
 


نقد سوم

يك سوال اساسي بيشتر ندارم و آن اينكه آيا در كشورهاي ديگر هم به اين راحتي به نيروهاي نظامي و امنيتي تخريب مي شود؟ اين شب ها سريال «ديوار» از شبكه اول سيما پخش مي شد كه با سفارش و بودجه و ناجا ساخته شده بود. قطعا توقع همه اين است كه اين مجموعه با زبان هنر برخي از رشادت ها و فعاليت هاي ناجا را براي مردم عادي از دريچه تلويزيون تصوير كند اما...اما گويا آقاي نويسنده مي نشيند چند فيلم هاليوودي را تماشا مي كند و فيلمنامه مي نويسد و كارگردان هم پولش را مي گيرد و چند انفجار و تصادف چاشني كار مي كند و خلاص!
كدام سرهنگ آگاهي در كشور ما چنين خانه مجلل و بزرگي دارد؟ كدام سرهنگ آگاهي در كشور ما اينچنين لباس مي پوشد و اين قدر بدهيكل است و توان دويدن ندارد! كدام سرهنگ آگاهي در كشور ما از شب تا صبح با پيراهن غرق به خون در بيمارستان راه مي رود و ظهر هم
مي رود سركارش؟ يعني اين جناب سرهنگ نماز نمي خوانند؟ كدام سرهنگ آگاهي سرخود در پارك تيراندازي مي كند و مخل آسايش مردم مي شود؟ كدام پليس آگاهي كشور وقتي در تعقيب و گريز يك موتورسوار جاني و آدم ربا است با بلندگوي ماشين به او مي گويد: توقف كن! در كجاي پليس آگاهي كشور، نيروها به مافوق خود مي گويند «رئيس»؟! واقعا در نيروي انتظامي اين قدر نيروي خودسر وجود دارد كه به راحتي خودش را به كشتن بدهد؟! جناب سروان عباسي را عرض مي كنم كه بدون اجازه از مافوق يا همان رئيس خواست اداي آرنولد را در بياورد؟ در كجاي دنيا اين طور سريال سازي مي كنند كه يك پليس آگاهي در پايتخت كشور توان دستگيري يك نفر را ندارد؟! آن يك نفر راحت آدم ربايي مي كند، راحت فرار مي كند، راحت آمبولانس را مي دزدد و...واقعا اين قدر عمل به جرم و جنايت در كشور ما آسوده است؟ جداي از اينها قصه وقتي كپي باشد اين طوري مي شود كه رييس كل پرونده را از رئيس جزء مي گيرد و بعد از كشته شدن يكي از نيروهايش دوباره پرونده را به او باز مي گرداند! ببخشيد اين نيروي انتظامي كدام كشور است؟ اينجا هندوستان است و اين ها هم نيروي انتظامي راج كاپور؟! گاف هاي خود سريال هم بماند مثلا ماشين چپ كرده وسط خيابان ولي يكدفعه دلارها به پرواز در مي آيند و تا يكساعت از آسمان دلار به زمين مي ريزد! شعور مخاطب براي جناب كارگردان و نويسنده يعني كشك! يا اينكه ماشين چپ كرده وسط خيابان است و كلي نيروي آتش نشان اطراف آن هستند و دارد بنزين از ماشين بيرون مي ريزد يكنفر به فكر نيست! بعد همه ايستاده ماشين را تماشا مي كنند تا منفجر شود و بعد دو ماشين آتش نشان از سه متري خودشان را ماشين مي رسانند تا آتش را خاموش كنند...اين يعني نيروهاي امدادي كشور در حد يك گلدان هم درك و تشخيص آتش گرفتن و انفجار يك ماشين واژگون شده را ندارند! البته مي دانيد كه داستان چيست، در فيلمنامه ذكر شده يك جايي بايد يك ماشيني چپ كند و آتش گرفته شود! تا پايان داستان هم پليس از گرفتن جميل ناتوان است و تنها يونس مي تواند او را دستگير كند به عبارتي يعني نيروي انتظامي كشور ما در دستگيري يك قاتل كاري از پيش نمي برد اما يك نفر به خاطر درگيري هاي شخصي و رو كم كني فاميلي مي تواند، به عبارتي كار تيمي در ناجا صفر است و همه امتيازات ناجا متكي به نيروهاي شخصي است، البته نيروهايي با اضافه وزن، بدون لباس فرم و كم تحرك!
راستي يادتان باشد پليس آگاهي كشور از گرفتن يك مظنون در پارك با وجود 800نيرو و 500ماشين و عمليات در روز، ناتوان است! اين را دسته گل ناجا كه شب هاي زيادي از تلويزيون پخش شد، به ما نشان داد! حالا دوباره سوال ابتداي يادداشت را با خود مرور كنيد، اگرچه در اين ستون فقط چند نكته از اين «ديوار» نقل شد! فرهاد كاوه
 


ساعت 25

مطمئناً تا به حال اين تجربه را داشته ايد كه در كلاس درس و يا يك جلسه و سمينار حوصله تان سر رفته باشد، آن وقت با خودكاري كه در دست داريد بر روي كاغذ مقابلتان بي هدف نقاشي هايي را بكشد. ممكن است اين خطوط درهم و مبهم، در نگاه اول چيز جالبي براي گفتن نداشته باشند ولي به اعتقاد بسياري از روان شناسان اين نوع نقاشي هاي ناخودآگاه نمايانگر درون و افكار ما هستند كه به دور از محدوديت هاي ذهن آگاهمان پديد مي آيند و اسرار ناگفته اي از شخصيت ما را به تصوير مي كشند؛ آرزوها، اميال، ترس ها و رؤياهاي نهفته اي كه هيچ گاه نتوانسته ايم آنها را بر زبان بياوريم.
روان شناسان تجزيه و تحليل هاي زيادي را بر روي اين نقاشي ها انجام داده اند و معتقدند كه همانند دست خط ها، اين خطوط درهم و مبهم نيز از الگوي خاص و منحصر به فردي برخوردارند. ولي بايد گفت كه روان شناسي نقاشي هاي ناخودآگاه به اندازه دست خط افراد داراي قطعيت و اطمينان نيست و به عوامل بسياري بستگي دارد كه به اعتقاد اسپنسر، خط شناس معروف، همين امر سبب مي شود تا ارزيابي صحيح آنها دشوارتر گردد.
اسپنسر مي نويسد: اگرچه اثبات درستي و صحت نقاشي هاي ناخودآگاه، سخت و دشوار است، ليكن اين نقاشي هاي مبهم نماي جالب و ارزشمندي از افكار و شخصيت افراد را به دست مي دهد. پيشنهاد مي كنيم اگر اين بار شما نيز چنين نقاشي هايي را كشيديد، آنها را دور نيندازيد. مي توانيد نقاشي هايتان را با نمونه هاي زير مقايسه كنيد و ببينيد چه خصوصيات و روحياتي داريد.
اشكال هندسي: مثلث، مربع و اشكال هندسي ديگر، نماد ذهني سازمان يافته است و نشان مي دهد كه شما به گونه اي روشن و آشكار مي انديشيد و داراي مهارت هاي برنامه ريزي هستيد.
اجرام فضايي: ماه و خورشيد و ستارگان و يا اجرام آسماني ديگر نماد جاه طلبي و بلند پروازي است. شما فرد خوشبيني هستيد و اين نياز را در خود مي بينيد كه تأييد شويد و يا مورد تشويق ديگران قرار گيريد.
اشكال درهم: نشانه هيجان و تنش هستند و نشان مي دهند كه شما در تمركز دچار اشكال مي شويد و هميشه چيزي هست كه مزاحم تمركزتان شود.
بازي ها: بازي هايي نظير نقطه بازي، دوز يا شطرنج، حس رقابت را در شما به تصوير مي كشند و شما دوست داريد هميشه در بازي ها پيروز باشيد و اصلاً براي برنده شدن بازي مي كنيد.
چهره هاي خندان و زيبا: كشيدن چنين تصويرهايي مؤيد اين است كه شما به مردم و ديگران عشق مي ورزيد و همواره جنبه هاي مثبت افراد و شرايط را مي بينيد. فرد خوشبيني هستيد و با ديگران دوستانه برخورد مي كنيد و علاقه مند به فعاليت هاي اجتماعي هستيد. خصوصياتي نظير انسانيت، نيك سرشتي، دلسوزي و همدردي در شما وجود دارد. نسبت به دوستانتان حساس هستيد.
چهره هاي درهم و زشت: نشانه حس سوءظن و بدگماني در وجود شماست، سعي مي كنيد رفتاري تلخ و طعنه زننده داشته باشيد، با مردم ميانه خوبي نداريد و در واقع پرخاشگر و طغيانگر هستيد، اعتماد به نفس كافي نداريد
فلش ها و نردبان: نمادي از جاه طلبي در شماست. ميل زيادي به تأييد و اثبات خود داريد، در تصميمات، يكدنده و سمج عمل مي كنيد و هميشه سعي در تصديق توانايي ها و استعدادهايتان داريد.
خانه و كلبه ها: به دنبال خانه و خانواده اي هستيد و نياز به داشتن خانواده را در خود حس مي كنيد. ميل داريد در خانواده تان سرمايه گذاري كنيد، در جست و جوي سرپناه روحي و معنوي هستيد، در جست و جوي خود گمشده تان. احساس ناامني داريد.
اشكال تكراري و دنباله دار: نماد صبر و استقامت در شماست، در رفتارهايتان پايبند شيوه و اسلوب هستيد و در تمركز توانمنديد. قادريد كارهايتان را به راحتي سازماندهي كنيد و با هر چيزي كنار بياييد.
گل و گلدان گياه و درخت: شما فردي احساساتي هستيد و دوست داريد هميشه در رؤياهايتان بمانيد، روحيه مهرباني داريد و با دوستانتان دوستانه رفتار مي كنيد، فردي اجتماعي هستيد.
آجرها و كتاب هايي كه روي هم قرار گرفته اند: زير فشار و استرس زيادي قرار داريد و احساس مي كنيد كه با كوچك ترين لرزشي نابود مي شويد و فرو مي ريزيد.
خطوط متقاطع: احساس خفگي و اختناق داريد و نياز به فرار و آزادي را در خود حس مي كنيد. اين سدي است كه ميان خود و ديگران قرار داده ايد و از بروز احساساتتان گريزانيد، سعي مي كنيد عواطفتان را پنهان نماييد.
 


ويتامينه

انتشارات روايت فتح را همه مي شناسيم با مجموعه هايي موجز و خواندني در حوزه هايي كه كمتر درباره آنها خوانده ايم: «نيمه پنهان ماه ، يادگاران، فرماندهان، دوره درهاي بسته، همسران شهدا، مادران شهدا و...» كه هر يك لطافت خاصي از جنگ تحميلي و بازخواني منش رزمندگان و فرماندهان دفاع مقدس را براي مخاطب امروز آشكار مي كند. تازه ترين كتاب هاي روايت فتح در شاخه «مادران» روايت شهدا از زبان مادر شهداست...خريد و خواندن اين مجموعه هاي تاريخ ساز را از دست ندهيد، بخشي از كتاب «فرشته ها حواسشان جمع است» شهيدان غياثوند به روايت مادر را باهم مي خوانيم:
«يك پسر جواني بود، هيكل درشت و كمر خيلي باريك. ظل آفتاب افتاده بود زير يك نخل. سر ستون داشتم مي رفتم كه چشمم افتاد به او. همان جا خشك شدم. چشم هايش نيمه بسته بود، اما معلوم بود كه نگاهم مي كرد. دستش را كمي آورد بالا و با صداي ضعيفي صدايم كرد، اشاره كرد كه بيا. جلو رفتم و خم شدم بالاسرش. گفت «سلام عليكم حاج آقا.» گفتم «هنوز مكه نرفته ام.» گفت«تا اين جا اومده اي، حاجي شده اي.» بعد چهره اش جمع شد و يك رگ عمودي آبي از بالاي پيشاني بلندش گرفت و تا روي بيني قلمي اش بيرون زد. گفت «بشين سر من رو بذار روي زانوت.» نشستم و سرش را بغل كردم. حرف كه مي زد، زبانش مثل چرم بيرون مي افتاد و كلمات درست تو دهانش نمي چرخيد. رنگ به صورت و لب هايش نمانده بود؛ شده بود عين ارواح. آب دهانش را به سختي قورت داد و گفت «دست بكش به صورتم.» دست كشيدم روي صورتش. تازه مو درآورده بود. چشم هايش را بست و گفت «خيال مي كنم پدرم از تهران اومده.» گفتم «اسمت چيه پسرم؟» گفت «اميني.» بعد چشم هايش را باز كرد و گفت «حاج آقا هرچي عزيز داري، ياد كن. من دارم شهيد مي شم.» درست نگاهش كردم، ديدم انگشت هاي سفيد بلند، چشم و ابرو، ابروهاي كمان و چشم هاي درشت، صورت مهتابي؛ تا حالا بشر به اين زيبايي نديده بودم. گفتم «خدايا، چرا مي گه من شهيد مي شم؟» تعجب كردم كه نه تركش مي بينم، نه هيچي، گفتم »شما امام رو دعا كنيد، پيروزي رزمنده ها رو.« گفت »اون كه وظيفمه.« بعد گفت »حاج آقا سر من رو برگردون سمت كربلا.« باد گرم مي آمد و مي خورد به صورتم. داغ داغ بودم. يك دفعه چشم هايش را بست و مكثي كرد. گفت «اذان مسجد فاو رو گفتن. اول نماز مي خونم.» دستش كه روي زمين بود، مشت كرد و يك سنگ برداشت. اصلاً به رويش نياوردم كه لااقل تيمم كند. بدون آن كه تكانش بدهم، صورتش را گرداندم طرف قبله. اول پلك هايش را روي هم فشار داد و بعد لب هايش جنبيد. همين جور نگاهش مي كردم. فكر مي كردم چه ش شده؟ تركش خورده؟ شيميايي شده؟ هيچ چيز پيدا نبود. سنگ را توي مشتش فشار مي داد، هي مي آورد بالا و مي گذاشت روي پيشانيش. بغض راه گلويم را گرفته بود و داشت خفه ام مي كرد. وسط نماز هي پاهايش را مي كشيد، با پوتين هايش خاك را اين ور و آن ور مي كرد كه ديدم اي واي، ناخن هاي خوشگلش، انگشت هاي بلندش دارند سياه مي شوند. گذاشتم نمازش تمام شد، صورتش را چرخاندم طرف كربلا. كبود شده بود. سرش را يك كم بالا آورد و گفت «السلام عليك يا سيدالشهدا، يا اباعبدالله، حسين بن علي بن ابي طالب.» يك مرتبه شهيد شد.
تكاني خوردم و شانه هايم لرزيد. از پايين ستون فقراتم داغ شد و كمرم تير كشيد. سرش هنوز روي پاي من بود. داد زدم «اي واااي... يا رسول الله... يه نفر اين جا شهيد شد، بياييد كمك... .» سه چهار نفر به دو آمدند. از زير زانوهايش، پاشنه هاي پايش، كمرش و زير شانه هايش گرفتند و بلندش كردند. آمبولانس نبود، بردند بگذارند توي وانت، همين كه خواستند بگذارند، از كمر نصف شد. نگو تركش بزرگ خمپاره خورده بود به كمرش و همين جوري خون از پشتش رفته بود داخل خاك. انگار كه ظهر عاشورا است. آن قدر خون از تنش رفته بود كه خاك نكشيده بود و جاري شده بود روي زمين. همان جور كه ايستاده بودم، روي دو زانو خم شدم و نشستم بالاسر خون ها. سرم را گرفتم بين دست هايم و زارزار گريه كردم. وضعيت كمرش دائم جلوي چشمم بود. هرچه چشم هايم را مي بستم، باز تاريكي را هم رنگ خون مي ديدم. سرم سنگين شده بود و همين طور داغ مي شد. بعد كم كم به ضعف افتادم و سرگيجه گرفتم. سرم را آوردم بالا. چشم هايم دودو مي زد. نه كه از عمليات آمده بوديم، از ظهر ديروزش چيزي نخورده بودم و وسط آن گرما دل و روده ام به هم مي پيچيد. نگاهي به دور و بر انداختم كه ديدم بچه ها رفته اند. توي كوله پشتي ام يك تكه نان بود با يك قمقمه پر از چايي نيم گرم و يك مشت قند كه هميشه داشتم. دستم را ستون كردم كه از جا بلند شوم، اما تعادل نداشتم. همه اش فكر مي كردم خاك ها خوني اند، بس كه از آن شهيد خون رفته بود. اصلاً انگار از هوا بوي خون مي آمد و حالم را خراب تر مي كرد.
تلوتلو خوردم و يك كم رفتم آن طرف تر كه اقلاً چشمم به خون ها نيفتد. حالا چشم هايم هم سياهي مي رفت و
نمي توانستم درست سرپا بايستم.
كوله پشتي ام را خالي كردم روي زمين، مثل سفره پهنش كردم و نان را گذاشتم وسطش. مشغول خوردن شدم، غافل از اين كه روي زمين پر از مواد شيميايي است. هي ياد آن شهيد مي افتادم و حاليم نبود چي به چي است. نان را
مي گذاشتم توي دهانم و به زور چايي مي فرستادمش پايين. هنوز داشتم گريه مي كردم. گفتم لابد طفلك تشنه بوده و من بي حواس يك قلپ چاي تعارفش نكردم، يعني وقتي ديدمش همچين هوش و حواسم رفت، خودش هم نه آب خواست و نه هيچي... همين جور
مي خوردم و حالم خراب تر مي شد.
يك وقت ديدم انگار يكي دارد مي دود طرفم، همين جور مي آمد و داد مي زد
«چي كار مي كني حاجي؟ شيميايي شدي.» يكهو انگار از خواب پريدم و نان را پرت كردم. از بچه هاي ما نبود؛ از جوان هاي ترگل ورگلي بود كه تازه از عقب آمده بودند براي عمليات. همين جور داد مي زد و مي آمد «بلند شو برو تو فضاي باز هوا به ت بخوره تا پس نيفتادي.» هنوز حالم خراب بود. بلند شدم رفتم بالاي خاكريز، چه مي دانم تپه، يك بلندي كه همان دور و برها بود، بلكه نسيم بيايد.
به زور سرپا شدم و خواستم يك نفس عميق بفرستم توي سينه ام كه عوض نسيم، خمپاره آمد، قشنگ بلندم كرد و پرتم كرد عقب. كنترلي روي خودم نداشتم و غلتيدم وسط دشت و خون هاي تازه. دائم فكر مي كردم همه ي اين ها خواب است. مهره هاي ستون فقراتم همه به هم خورد و دردش تا نوك انگشت هاي پاهايم پيچيد. چند ثانيه بيشتر طول نكشيد. يكي از چشم هايم با موج انفجار از جا درآمد و چندتا تركش ريز و درشت خورد به دست و پا و كتف و كمرم. گيج شده بودم. صورتم را گرداندم طرف كربلا، ماندم كه چرا بدشانسي شهيد نشدم.
كربلاي 4 بود. كلي خون ريخته بود روي زمين. بعضي از اين شهدا از بس
حال و روزشان جگرخراش بود، اصلاً نمي شد رفت طرفشان. تا دلت بخواهد لب هاي سفيد خشكيده بود و تشنگي. به هر كي مي رسيدي يا داشت سوره ي كوثر مي خواند يا ذكر يا زهرا مي گفت يا سربندش را بسته بود. همه ي سرها طرف كربلا بود، يعني بچه ها همه هوش و حواسشان آن طرف بود. حالا خاك اين كربلا و آن كربلا، تا آن جا كه من ديدم، هيچ فرقي نداشت.»
مجموعه كتاب هاي روايت فتح، روايت غربت و عزت هم نسلان ما در زمان حيات روح الله رضوان الله تعالي عليه است، بايد بر ضربان قلبمان حك شود اين خطوط ماندگار...اگر خوانديد و حالي دست داد، بچه هاي نسل سوم را هم دعا كنيد كه با افتخار در نظام عزيز اسلامي و در اين خاكريز فرهنگي دارند مي جنگند.
سميه روحاني
 


بوي بارون

نمي ز ديده نمي جوشد اگرچه باز دلم تنگ است
گناه ديده مسكين نيست، كميت عاطفه ها لنگ است
كجاستي كه نمي آيي؟ الا تمام بزرگي ها!
پرنده بي تو چه كم صحبت، بهار بي تو چه بي رنگ است
نمانده هيچ مرا ديگر، نه هيچ، بلكه كمي كمتر
جز اين قدر كه دلي دارم كه بخش اعظم آن سنگ است
بيا كه بي تو در اين صحرا ميان ما و شكفتن ها
همين سه چار قدم راه است و هر قدم دو سه فرسنگ است
دعاگران همه البته مجرب است دعاهاشان
ولي حقير يقين دارم كه انتظار، همان جنگ است

محمد كاظم كاظمي
 


اين...نت

از مراعات اين سه هرگز پشيمان نمي شوي:
اجتناب از عجله، مشورت كردن و توكل بر خدا در هنگام تصميم گيري
(حضرت جواد سلام الله عليه)
¤¤¤
فرض كنيد زندگي همچون يك بازي است. قاعده اين بازي چنين است كه بايستي پنج توپ را در آن واحد در هوا نگه داريد و مانع افتادنشان بر زمين شويد. جنس يكي از آن توپها از لاستيك بوده و باقي آنها شيشه اي هستند. پر واضح است كه در صورت افتادن توپ پلاستيكي بر روي زمين، دوباره نوسان كرده و بالا خواهد آمد، اما آن چهار توپ ديگر به محض برخورد، كاملا شكسته و خرد مي شوند... آن چهار توپ شيشه اي عبارتند از «خانواده، سلامتي، دوستان و روح خودتان»و توپ لاستيكي همان كارتان است.كار را بر هيچ يك از عوامل فوق ترجيح ندهيد، چون هميشه كاري براي كاسبي وجود دارد ولي دوستي كه از دست رفت ديگر بر نمي گردد، خانواده اي كه از هم پاشيد ديگر جمع نمي شود، سلامتي از دست رفته باز نمي گردد و روح آزرده ديگر آرامشي ندارد...
¤¤¤
چه سرنوشت غم انگيزي كه كرم كوچك ابريشم
تمام عمر قفس مي بافت ولي به فكر پريدن بود...
 


(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14