همتايي حضرت امير (ع) با ابراهيم خليل (ع) در رؤيت « ملكوت »
موضوع بحث ولايت علي بن أبي طالب (ع)
از ديدگاه قرآن كريم و نهج البلاغه آن حضرت بود. در قرآن گذشته از آيات فراواني از
قبيل ا نّما ول يّكم الله (1)، و ا ن لم تفعل فما بلّغت ر سالته (2)، اليوم اكملت
لكم د ينكم (3)، و انفسنا و انفسكم (4)، ا نّما يريد الله ل يذه ب عنكم الرّ جس اهل
الب يت و يطهّ ركم تطهيراً (5)، از اين سنخ آيات كه درباره ولايت و امامت خاندان
عصمت و طهارت، مخصوصاً امير المؤمنين علي بن أبيطالب (ع) مطرح است؛ يك بحث كلّي
ولايت و امامت اين خاندان قابل ارائه است كه نموداري از آن در نوبت قبل به عرضتان
رسيد و آن عبارت از اين بود كه ذات أقدس له وجود مبارك ابراهيم خليل (ع) را بعد از
دوران تكامل آزمون الهي به مقام امامت و خلافت رساند. خلافت و امامت خود را به
ابراهيم خليل عطا كرد: و ا ذ ابتلي ا براهيم ربّه ب كلمات قاتمهنّ قال ا نّي جاع لك
ل لنّاس ا ماماً قال و م ن ذر يّت ي قال لا ينال عهد ي الظّال مين(6). يعني ابراهيم
خليل بعد از گذراندن مراحل فراواني از آزمون الهي و موفقيّت كامل در اين امتحان ها
مورد لطف خاص خدا قرار گرفت كه عهد امامت و خلافت از طرف خدا به او رسيد.
وصول عهد امامت به فرزندان عادل حضرت ابراهيم (ع)
اين عهد از طرف خدا بايد برسد؛ كسبي نيست، نصب است نه كسب، و نه انتخاب: لا ينال
عهد ي الظّال مين، كه ( عهد ) فاعل« ينال »است و( ظالمين ) مفعول. يعني عهد خدا
بايد برسد، اما ظالمين به عهد خدا نمي رسند و معصومين مي رسند ! هر كس معصوم باشد
نمي رسد، هر كس عادل باشد نمي رسد؛ بلكه عهد بايد به معصومين و عادلين برسد.اگر عهد
خدا بايد برسد، كار فقط به دست له است. وجود مبارك ابراهيم خليل به ذات أقدس له عرض
كرد: اين س مت والا را به فرزندان من هم بده، اين از سنخ كوثر است نه تكاثر ! اين
چيز بدي نيست كه انسان براي خاندان خود بخواهد، اين ثروت نيست، اين تكاثر نيست، اين
كوثر است؛ چه بهتركه انسان براي دودمان خود مسألت كند ! وجود مبارك ابراهيم خليل
اين كوثر را براي دودمان خود مسألت كرد، عرض كرد: و م ن ذر يّت ي. ذات أقدس له
فرمود: ذريّه تو دو قسمند؛ برخي معصوم و عادلند، برخي اينچنين نيستند. آنها كه
معصوم يا عادلند، مشمول لطف خاص ما هستند، عهد ما به آنها مي رسد و آنها كه ظالمند،
عهد ما به آنها نمي رسد.
اينجا يك وعيد است و يك وعده؛ آن وعيد اين است كه هرگز عهد خدا كه امامت و خلافت و
ولايت است به ظالم نمي رسد، به غير عادل نمي رسد. يك وعده و نويدي را به همراه دارد
و آن اينكه عهد خدا به معصومين از ذريّه خليل خدا مي رسد؛ عهد خدا به عادلها مي رسد
و ذات أقدس له هم كه خلف وعده نخواهد كرد، خلف وعده حكيم علي الطلاق، مستحيل است.
اساسا قبيح از خدا صادر نمي شود؛ نه اينكه او موظّف است قبيح نكند، صدور قبيح از
خدا محال است، نه بر خدا لازم است كه قبيح نكند به هر تقدير. لا ينال عهد ي الظّال
مين يك وعده اي را ضمناً به همراه دارد و آن اينكه عهد من به معصومين و عادل ها مي
رسد.
وجود مبارك امير المؤمنين، علي بن أبي طالب ذريّه ابراهيم خليل است از يك سو، از
بهترين و پاك ترين عادل ها و معصوم هاي ذريّه خليل حق است از سوي ديگر؛ وعده الهي
هم كه تخلّف ناپذير است از سوي سوّم؛ روي اين مبادي قرآني عهد ذات أقدس له كه خلافت
و امامت است به وجود مبارك امير المؤمنين يقيناً مي رسد.
همتائي حضرت امير (ع) با ابراهيم خليل در مقابله با بت پرستي
و در نوبت قبل به عرضتان رسيد: وجود مبارك امير المؤمنين كاري كرد كه وجود مبارك
خليل خدا مي كند، چون فرزند همان خليل و حبيب الهي است. مرحوم كليني (ره) نقل مي
كند: وقتي منصور دوانقي دستور داد خانه امام صادق (ع) را طعمه حريق كنند و با
سوزاندن خانه امام صادق آن حضرت را به اسارت بياورند، مأمورين حريق خانه امام صادق
(ع) ديدند وقتي اين خانه را به آتش كشيدند، امام صادق (ع) پا روي امواج آتش گذاشت،
بدون اينكه آسيب ببيند فرمود: انا ابن ا براهيم خليل الله، انا ابن اعراق الثّري
(7). يعني ما فرزندان همان خليل خدائيم، ما وارثان همان كريمه يا نار كون ي برداً و
سلاماً علي ا براهيم (8) هستيم. ما اگر بخواهيم كاري مي كنيم كه خليل خدا كرد، اگر
بخواهيم قدرتي را ارائه مي كنيم كه خليل خدا كرد. اين جريان را مرحوم كليني در جامع
كافي اش در عظمت و اعجاز وجود مبارك امام صادق نقل كرد.
چون وجود مبارك امير المؤمنين ذريّه صالح خليل خداست و وعده الهي هم تخلّف ناپذير
است؛ پس وجود مبارك امير المؤمنين به بارگاه منيع خلافت بار يافت. جز به تو آراستن
سرير خلافت، نسبت افسر به مستحقّ فسار است. غير علي كسي بخواهد به خلافت تكيه كند،
مثل آن است كه كسي افسر را به كسي بدهد كه مستحقّ فسار است ! ( فسار ) مخفّف افسار
است؛ كسي كه مستحقّ افسري است، آن علي است. و اگر افسر را و اين سمت افسري را به
كسي بدهند كه مستحق افسار است، نتيجه اش همان خواهد شد كه اموي در بيايد و عباسي !
وجود مبارك امير المؤمنين كاري كرد كه ابراهيم خليل كرد. اگر ابراهيم خليل بعد از
اتمام حجت و استدلال و برهان بر نفي هر گونه وثنيّت و صنميّت، هر گونه بت پرستي و
اثبات توحيد هيچ راهي نداشت جز مبارزه با تبر و دست به تبر برد و بت ها را شكست؛
فرمود: افّ لكم و ل ما تعبدون م ن دون الله (9)، وجود مبارك امير المؤمنين هم به
رهبري رسول گرامي (ص) همين كار را كرد. يعني بعد از اينكه براهين فراواني بر
حقانيّت توحيد و نفي بت پرستي اقامه كردند و ديدند اين براهين سودمند نيست، در
جريان فتح مكه همه بت ها را از بالاي ديوار كعبه به دور انداختند و اينها را زير پا
قرار دادند.
اينكه مي گويند: مستحب است كساني كه براي زيارت كعبه وارد حرم خدا ومسجد الحرام مي
شوند، از در بني شيبه بگذرند؛ سرّش اين است: اين بت ها را زير خاك اين در ورودي بني
شيبه قرار دادند، بعد گفتند: مستحب است زائران از باب بني شيبه بگذرند كه روي اين
بت ها پا بگذارند. گرچه الآن اين در بني شيبه اي كه در كنار سعي صفا و مروه است،
جايگاه قبلي آن نيست؛ امّا راز و رمز اينكه گفتند: حاجيان وقتي وارد مسجد الحرام مي
شوند، از باب بني شيبه وارد بشوند، اين است كه روي اين بت ها لگد كنند !
همتايي حضرت امير (ع) با ابراهيم خليل (ع) در رؤيت « ملكوت »
اگر وجود مبارك امير المؤمنين ذريّه معصوم و عادل خليل خداست و مورد لطف الهي است و
عهد خلافت و ولايت و امامت به او مي رسد؛ او هم بايد اهل ملكوت باشد، رؤيت ملكوت
نصيبش بشود. چون ذات أقدس له در سوره مباركه انعام فرمود: و كذل ك نري ا براهيم
ملكوت السّموات و الأرض (10). «ملكوت » آن چهره ارتباط اشياء به خداست. چون اشياء
يك رابطه اي با مبدأ فاعلي خود دارند؛ هيچ موجودي نيست، مگر اينكه زمامش به دست
علّت فاعلي اوست، يعني خدا: ما م ن دابّه لا هو آخ أ ب ناص يت ها (11). آن چهره
ارتباط خلق به خالق را مي گويند ( ملكوت ).
آنهائي كه در عالم مي انديشند، جنبه ملك را مي نگرند، بدنه اشياء را مي نگرند؛
احياناً از شهود مبدأ فاعلي غافلند. امّا آنها كه تلاش و كوشش شان اين است ببينند
زمام اين اشياء به دست كيست، آنها هم در ملكوت نگاه مي كنند؛ گاهي اين ( نظر ) آنها
به » رؤيت » مي رسد. به تعبير ما فارسي زبان ها گاهي نگاه آنها به ديدن ختم مي شود،
گاهي به تعبير قرآن كريم نظر به رؤيت مي رسد. افراد عادي اهل نظرند، امّا اولياي
الهي اهل بصرند ! عدّه اي صاحب نظرند، مثل حكيم و متكلّم؛ عدّه اي صاحب بصرند، مثل
عارف و ولي. آنچه را كه حكيم و متكلّم مي انديشد، عارف و ولي مي بينند. در سوره
اعراف ما را به عنوان اينكه اهل نظريم دعوت كرده است، فرمود: اولم ينظروا ف ي ملكوت
السّموات و الأرض (12)، چرا اينها در ملكوت عالم نگاه نمي كنند؟ چرا نمي نگرند
ببينند كه زمام اشياء به دست كيست، رهبري اين دلها به دست كيست ! ولي درباره خليل
خدا فرمود: كذل ك نر ي ابراهيم ملكوت السّموات و الأرض(13)، ما به ابراهيم خليل
ارائه كرديم، نشان داديم؛ او اهل رؤيت است، چون وليّ ماست؛ ديگران اهل نظرند، چون
افراد عادي اند.
آنچه را كه وجود مبارك خليل خدا طبق سوره اعراف ديد،در جاي جاي نهج البلاغه وجود
مبارك امير المؤمنين از رؤيت ملكوت خبر مي دهد كه:
و ارانا م ن ملكوت قدرت ه و عجائ ب ما نطقت ب ه آيات ح كمت ه (14). فرمود: ذات أقدس
له ملكوت قدرتش را به ما نشان داد. ما اهل رؤيت ملكوتيم، نه اهل نظر، نه اينكه نگاه
بكنيم !
گاهي نگاه با ديدن همراه است، گاهي كساني كه در اثر ضعف باصره نگاه مي كنند، نمي
بينند؛ مي گويند: من نگاه كردم، ولي نديدم. نگاه هميشه رؤيت و ديدن را به همراه
ندارد. آنكه نمي داند كجا را نگاه بكند؛ مثلاً در استهلال و ديدن ماه كه آيا امشب
اوّل ماه است يا نه، خيلي ها به پشت بام مي روند، يا روي برج مي روند كه ماه را
ببينند؛ ولي بعضي ها مي بينند، بعضي ها نمي بينند ! آنهائي كه نمي بينند يا براي
اين است كه اصلاً نمي دانند كجا را نگاه كنند يا بر فرض بدانند كه كدام سمت را بايد
نگاه كنند، باصره آنها ضعيف است؛ مي گويند: نظرت ا لي القمر و لم اره، نگاه كردم
ولي نديدم. آنكه مي داند كجا را نگاه بكند، افق شناس است، يك؛ و چشمش هم تيز است،
دو؛ او مي گويد: نظرت و رأيت، نگاه كردم و ديدم.
وجود مبارك امير المؤمنين مي فرمايد ما اهل رؤيتيم: و ارانا م ن ملكوت قدرت ه و
عجائ ب ما نطقت ب ه آيات ح كمت ه. در خطبه ديگر مي فرمايد: ما اهول ما نري م ن
ملكوت ك و ما احقر [ او اصغر ] ما غاب عنّا م ن سلطان ك (15). عرض مي كند: خدايا !
آنچه كه از ملكوت تو ما ديديم، خيلي هولناك است و آنچه را هم كه ما نديديم، بيش از
آن است كه ما ديديم. پس كسي وليّ خداست كه باطن نگر باشد، از درون با خبر باشد و
ملكوت را بنگرد و اهل شهود ملكوت باشد. اگر در سوره انعام ذات أقدس له خليل خود را
اهل رؤيت ملكوت مي داند، در جاي جاي نهج البلاغه وجود مبارك امير المؤمنين خود را
هم اهل رؤيت ملكوت مي داند كه فرمود: ما را ذات أقدس له از ملكوت خود با خبر كرده
است. ما مي بينيم آنچه را كه ديگران مي نگرند كه شايد ببينند ! چنين انساني مي
تواند اهل امامت و اهل خلافت باشد و عهد الهي به او برسد و خداي سبحان هم هرگز خلف
وعده نخواهد كرد، چه اينكه خلف وعده قبيح است و از ذات أقدس له محال !
اهل بيت (ع)، قطب آسياي خلافت
وجود مبارك حضرت امير (ع) اين راهها را كه رفته است، در دودمان او حسين بن علي (ع)
هم همين راه را دارد. يعني آنچه را كه خليل خدا داشت و آنچه را كه امير المؤمنين
دارد، حسين بن علي (ع) هم همان راه را دارد. يعني معيار ولايت و امامت و خلافت اين
ذوات مقدّس يك چيز است. اينكه وجود مبارك امير المؤمنين در خطبه شقشقيّه مي فرمايد:
اينها مي دانند كه آسياي خلافت در مدار ما مي گردد، اين شخص علي بن أبيطالب منظور
نيست؛ يعني اهل بيت عصمت و طهارت كه جانشين پيغمبرند، اولياي الهي اند، ائمه
معصومينند؛ اينها مدار خلافتند، محور خلافتند. برهاني هم كه وجود مبارك حضرت امير
در خطبه شقشقيّه اقامه مي كند اين است كه فرمود: اين جامه خلافت را فلان شخص در بر
كرده است: و هو يعلم انّ محلّي م نها محلّ القطب م ن الرّحا (16)، « رحا » يعني سنگ
آسياب. هر چه هم آب فراوان باشد، تا يك قطبي نباشد سنگ آسيا نمي گردد ! فرمود: سنگ
آسيا در مدار من بايد بگردد؛ آنها مي دانند كه من قطب آسياي خلافتم. يعني آن وليّ
الله كامل كه كمال دين و تمام نعمت به ولايت اوست، او اهل طهارت است، اهل عصمت است؛
چنين انساني محور خلافت است، خلافت در مدار او مي گردد و گرنه خلافت ساكت است و از
خلافت ايستا كاري ساخته نيست وآن اصلاً خلافت نيست.
همين حرف را حسين بن علي بن أبيطالب دارد؛ شما بنگريد، ببينيد تمام سخنراني هاي
اينها يا صريح قرآن است يا مستفاد از قرآن. آن بخش هاي علوي تقريباً نهج البلاغه اش
تفسير قرآن است، نامه ها و سخنراني هاي
حسين بن علي بن أبي طالب كه حيف به دست روضه خوان ها افتاد ! يعني حيف منبري كه به
دست روضه خوان ها افتاد !! و حيف آنهائي كه بايد حرف بزنند، فاصله گرفتند ! و گرنه
خطبه هاي حضرت حسين بن علي يك خطبه هاي درسي است، اين تفسير قرآن است، تبيين قرآن
است، تعليم قرآن است. نامه هائي كه حضرت ابتداءً نوشت يا به عنوان پاسخ نوشت؛ شما
بنگريد، ببينيد غالب اينها شرح آيات قرآن كريم است.
اتهام اختلاف افكني به امام حسين (ع) توسط والي مكه
عمر بن سعد عامل رسمي امويان است در مكه؛ او براي حسين بن علي (ع) نامه نوشت و دو
تا مطلب محوري را در آن نامه گنجاند. اوّلاً به حضرت عرض كرد: شما اختلاف ايجاد
نكنيد، شقاقي ايجاد نكنيد؛ نامه اي كه عمر بن سعد والي و عامل رسمي امويان در مكه
براي حسين بن علي نوشت اين است كه شقاق ايجاد نكن، اختلاف بين مسلمين ايجاد نكن؛
همه الآن به طرف عرفات و م نا حركت كردند، تو به طرف عراق نرو و داعيه اي نداشته
باش كه مردم را تكه تكه كني ! و اگر مشكلي در مكه داري، من تو را امان مي دهم،
امنيت تو را من تأمين مي كنم؛ اين دو مطلب محوري در نامه رسمي والي مكه به حسين بن
علي هست.
امّا وجود مبارك أبي عبد الله در پاسخ مرقوم فرمود:فنّه لم يشاق ق الله و رسوله من
دعا ا لي الله ( عزّ و جلّ ) و عم ل صال حاً و قال ا نّن ي م ن المسل مين. فرمود:
شما فاصله گرفتيد، ما در مسير مستقيميم. اوّلاً شما شنيده ايد كه ذات أقدس له
فرمود: بشّ ر ع باد . الّذ ين يستم عون القول فيتّب عون احسنه (17). فرمود: عدّه اي
را بشارت بدهيد كه مكتب هاي گوناگون، آراء گوناگون، انديشه هاي مختلف را بررسي مي
كنند، يك؛ قدرت فهميدن دارند، دو؛ توان تشخيص دارند، سه؛ توان تصميم گيري بر انتخاب
هم دارند، چهار. فرمود: خدا اين گروه را بشارت داد؛ فرمود: شما مكتب هاي گوناگون،
آراء گوناگون، افكار گوناگون را شناسائي كنيد، اوّلاً؛ بعد مطالعه كنيد، ثانياً؛
قدرت تشخيص داشته باشيد كدام حق است، ثالثاً؛ قدرت تصميم گيري هم بر اتخاذ و انتخاب
داشته باشيد، رابعاً؛ اينها را بشارت داد. فبشّ ر ع باد . الّذ ين يستم عون القول
فيتّب عون احسنه، اين كبراي كلّي.
بعد شنيده ايد كه ذات أقدس له فرمود: احسن القول و احسن الآراء و احسن المكات ب حرف
كيست: من احسن قولاً م مّن دعا ا لي الله و عم ل صال حاً و قال ا نّن ي م ن المسل
مين (18). اگر خدا فرمود: بشارت بدهيد كساني كه ( احسن ) را انتخاب مي كنند، آن
احسن را هم معرفي كرد كه كي اند ! آنكه مردم را به الله دعوت مي كند از نظر برهان،
سنّت و سيرت او هم اسلام است، علماً و عملاً مسلمان است از نظر رفتار و گفتار و
كردار، و قال ا نّن ي م ن المسل مين؛ او حرفش و سنّتش و سيرتش احسن است و اين را هم
مشخص كرد و رسول گرامي، ريزترين حرف را درباره خودش زد كه فرمود: ادعوا ا لي الله
علي بصيره انا و من اتّبعن ي (19). من و پيروان من، مردم را به الله دعوت مي كنيم.
پس اگر قرآن فرمود: بشارت بدهيد به كساني كه مكتب هاي گوناگون را مي بينند و احسن
را بر مي گزينند، آن احسن را هم معرفي كرد، صاحب آن احسن را هم با شناسنامه اش ذكر
كرد.
آنگاه حسين بن علي فرمود: من همانم. فرمود:اي عمر بن سعد، والي مكه؛ تو مرا بر حذر
داشتي از اختلاف كه من اختلاف ايجاد نكنم،ما حرف هاي صحيح و صريح وحي را مي زنيم،
شما فاصله گرفتيد ! ما مردم را به الله دعوت كرديم، شما به بت و صنم؛ ما جزء
مسلمينيم، شما جزء باند ديگر؛ عمل ما صالح است، عمل شما طال ح ! ما ايجاد اختلاف
نكرديم، شما در صفوف مسلمين شكاف ايجاد كرديد !اين داعيه حسين بن علي است. يعني
همان حرفي را كه پيغمبر دارد، همان حرف را حسين دارد ! اگر وجود مبارك رسول گرامي
فرمود: حسيأ م نّي (20)، يعني در مواقع استدلال و برهان مثل من آيه مي خواند، مثل
من تفسير مي كند، مثل من استدلال مي كند. كسي كه مردم را به الله دعوت مي كند داعيه
اختلاف ندارد.
فرمود: امّا درباره مطلب دوّم كه مرا امان دادي؛ اگر منظور امان آخرت است كه از تو
ساخته نيست ! اگر منظور امان دنياي منهاي امان آخرت است كه طرفي نمي شود بست ! و
تنها كسي از عذاب الهي در آخرت در امان است كه در دنيا اهل هراس باشد: لن يؤم ن
الله من لم يخفه. كسي كه در دنيا از خدا هراسناك نيست، در آخرت از امان الهي
برخوردار نيست ! چه قدرتي در اختيار توست كه تو به من امان بدهي؟! اين نامه را وجود
مبارك حسين بن علي در پاسخ والي رسمي مكه داد، در حالي كه آنها قدرت روز بودند؛
يعني تمام توان هاي اموي در همان روزها خلاصه مي شد در حجاز، چون شام در تيول آنها
بود. وجود مبارك حسين بن علي اين حرف ها را به عنوان نامه رسمي براي امويان مي
نوشت.
پيروي حضرت سيّد الشهداء (ع) از يحياي شهيد، و پيروي امويان از بني اسرائيل
در جمع خودي ها هم مطلب يحياي شهيد را بازگو مي كرد. يعني ما راه يحيي و عيسي و
موسي و خليل خدا را مي رويم، آنها هم راه صهيونيست ها و اسرائيلي ها را طي مي كنند.
گاهي خودش مي فرمايد: ما راه خليل خدا را مي رويم، از يحياي زكريا سخن مي گويد كه
اينها جزء انبياي ابراهيمي اند؛ گاهي از طرف مقابل حرف مي زند كه اينها راههاي
اسرائيلي ها را طي مي كنند. اين جمله نوراني را حسين بن علي در بين راه گفتند، مكرر
گفت؛ كمتر مناسبتي پيش مي آمد كه حسين بن علي اين جمله را نگويد ! هر جا مناسبت
رسمي پيش مي آمد، اين جمله را مي گفت؛ مي فرمود: الا ا نّ م ن هوان الدّنيا انّه قد
اهد ي رأس يحيي بن زكريا ا لي بغ يّ م ن بغايا بن ي ا سرائيل (21). فرمود: از
فرومايگي و پستي دنيا همين بس كه سر يحياي فرزند زكريا را براي يك نا پاك اسرائيلي
هديه بردند؛ يعني من هم به چنين سرنوشتي مبتلايم ! يعني همان اسرائيلي هاي آن روز
امروز به صورت اموي در آمدند و سر من هم براي يك نا پاك اسرائيلي به نام يزيد هديه
مي رود !اين را مكرردر هر فرصتي مي گفت تا يك عدّه زيادي بشنوند. آنچه را كه سيره
نويسان نقل كردند، نگفتند كه حسين بن علي اين را گفت! نقل كردند: حسين بن علي اين
را مكرر گفت، كم اتفاق مي افتاد كه نگويد مگر اينكه اين جمله را بگويد؛ اين جمله را
در هر فرصتي مي گفت تا بدانند، همگان بفهمند چه كساني پشت پرده اند!
بيانات معظم له در جمع اقشار مختلف مردم آمل ؛ حسينيه هدايت آمل ـ 18/ 1/ 1379
(1) مائده/ 55
(2) مائده/ 67
(3) مائده/ 3
(4) آل عمران/ 61
(5) احزاب/ 33
(6) بقره/ 124
(7) الكافي/ 1/ 473
(8) انبياء/ 69
(9) انبياء/ 67
(10) انعام/ 75
(11) هود/ 56
(12) اعراف/ 185
(13) انعام/ 75
(14) نهج البلاغه/ خ 91
(15) نهج البلاغه/ خ 109
(16) نهج البلاغه/ خ 3
(17) زمر/ 17 و 18
(18) فصّلت/ 33
(19) يوسف/ 108
(20) بحار الأنوار/ 37/ 74
(21) بحار الأنوار/ 14/ 175
|