(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 30 مهر 1391 - شماره 20337

علّت سكوت اميرالمومنين (ع)
بررسي اهميت، آثار و بركات عفو در زندگي اجتماعي
عفو و گذشت، اوج بزرگواري ها


علّت سكوت اميرالمومنين (ع)

موضوع بحث ولايت علي بن أبي طالب ، امير المؤمنين (ع) از ديدگاه قرآن و نهج البلاغه بود .در طي بحث هاي قبل گاهي از آيات ، گاهي از روايات در اين زمينه سخناني به ميان آمد و اين جمله معروف نهج البلاغه علوي بازگو شد كه امير المؤمنين (ع) فرمود : آنكه به تخت خلافت تكيه زده است ، مي داند كه من قطب آسياي خلافتم : و هو يعلم انّ محلّي م نها محلّ القطب م ن الرّحي(1).
و اشاره شد كه آسيا بدون قطب حركت ندارد ، مكتب بدون يك رهبر كارشناس و كار آمد پويا نيست . در پويائي مكتب و حركت يك مذهب عناصر محوري فراواني لازم است كه به 4 عنصر محوري اشاره شد ؛ يكي اينكه آن والي و مسئول مكتب در تبيين معارف مكتب ماهر باشد . دوّم ؛ همه معارف مكتب را بتواند تعليل كند . سوّم ؛ همه مسائل فقهي ، حقوقي ، اخلاقي آن را بتواند اجراء كند . چهارم ؛ از همه آنها بتواند حمايت و دفاع كند . آنكه قدرت تبيين و تحليل دارد ، اوّلاً؛ قدرت احتجاج و استدلال و تعليل دارد ، ثانياً ؛ قدرت اجراء دارد، ثالثاً؛ قدرت حمايت و دفاع دارد ، رابعاً ؛ مايه پويائي آن مكتب است و گرنه مكتب به منزله آسياي بي قطب است . براي اثبات اين عناوين،هم از آيات مدد گرفته مي شود و هم از سخنان خود حضرت در نهج البلاغه.
جاري شدن سيل علوم از قلّه بلند انديشه علوي (ع)
وجود مبارك امير المؤمنين بعد از آن ادّعا كه فرمود : من قطب آسياي خلافتم ، برهاني هم كه پشت سر آن اقامه كرد ، اين است كه فرمود : ينحد ر عنّي السّيل و لا يرقي ا ليّ الطّير(2). سيل علوم و معارف از من ، از قلّه قلب و عقل من ريزش مي كند ، به دامن من مي رسد. معمولاً دامنه كوههاي رفيع سر سبز است ؛ هم براي دامداري نافع است ، هم براي كشاورزي ، هم براي سكونت . زيرا از قلّه آن كوههاي رفيع همواره آب فراوان بهره اين دامن مي شود . فرمود : از قلّه قلب ما ، از قلّه عقل ما علوم فراواني ريزش مي كند . در خطبه ديگر فرمود: خوشا به حال كسي كه اخذ ب حجزه هاد (3)، به دامن يك هادي تمسّك بكند . « حجزه » يعني دامن كه انسان را محفوظ نگه مي دارد . فرمود: آن كسي كه رهاست ، بهره اي نمي برد ؛ ولي اگر دستش به دامن صاحب دامني بود ، متنعّم است .
ابن ميثم بحراني مي گويد : اين جمله علوي ناظر به آن است كه انسان بي استاد به مقصد نمي رسد . هر كسي در هر رشته اي نيازمند به كارشناس و استاد ماهر است . استاد، گذشته از آنكه مسائل تئوري را تبيين مي كند ، در بسياري از موارد آنچه را كه لازمه عمل است، آنها را هم بازگو مي كند ؛ دست انسان بايد به دامن كسي برسد.اگر انسان دامني نداشت ، يا دامن او پر بركت نبود ؛ به دامن آنها دست زدن جز دامنگيري بهره اي نخواهد داشت ! ولي اگر دامنه كوه رفيعي بود كه از قلّه بلند آن آب ريزش مي كند ، آن دامن و دامنه هميشه سبز است. فرمود : چون ينحد ر عنّي السّيل ، دامن من هميشه پر بركت است و شما در همين دامنه هاي من چادر بزنيد ، خيمه بزنيد ، مسكن بگزينيد و مانند آن ؛ به اين هوس نباشيد كه كوهپيمايي كنيد ، به قلّه برسيد، قلّه را فتح كنيد : و لا يرقي ا ليّ الطّير . شما هر چه هم طيران داشته باشيد ، مثل طائرها طيران داشته باشيد ؛ نه تنها در حدّ كوهپيمايي ممكن نيست آن قلّه را فتح كنيد ، اگر هم در حدّ يك پرنده هم باشيد، باز مقدورتان نيست به قلّه علوي راه پيدا كنيد ! شما در همين دامنه ها به سر ببريد.شما مي بينيد كوههايي كه با ارتفاع هاي فراواني روي زمين صف كشيده و قد كشيده اند ؛ گرچه كوهپيمايي و قلّه پيمايي ميسور بسياري از مردم نيست ، ولي عده اي از كوهپيماها توان فتح قلّه را دارند. علي (ع) آن قلّه رفيع و بلندي نيست كه كوهپيما بتواند آن قلّه را فتح كند . فرمود : نه تنها با پا ، بلكه با بال هم نمي شود به قلّه ما راه پيدا كرد : لا يرقي ا ليّ الطّير . بلكه در همين دامنه ها شما حركت كنيد ، خيمه بزنيد ، بهره مند بشويد.
ولايت امير مؤمنان (ع) ، شرط رضايت خداوند از اسلام
حضرت چون اين علوم و معارف را داراست ، آن عناصر محوري چهار گانه مقدور ايشان است . لذا فرمود : سلون ي قبل ان تفق دون ي فا نّي ب طرق السّماء اعلم م نّي ب طرق الأرض(4). در هر رشته از اين رشته هاي علوم الهي سؤالي داريد مطرح كنيد ، من پاسخ مي دهم ؛ چه در بخش تبيين ، چه در بخش تعليل ، چه در بخش اجراء ، چه در بخش حمايت و دفاع . چنين عنصر ملكوتي مايه كمال دين و تمام نعمت خواهد بود و با وجود چنين رهبري، آن اسلام مرضيّ خداست . اگر در سوره مباركه مائده فرمود : اليوم اكملت لكم د ينكم و اتممت عل يكم ن عمت ي و رضيت لكم الا سلام ديناً (5)، سرّش همين است .
خداوند فرمود : امروز كسي در جريان غدير به و لاي الهي بار يافت، به مقام شامخ خلافت رسيد كه از هر نظر توان تبيين دارد ، تعليل دارد، اجراء دارد ، حمايت و دفاع مقدور اوست ؛ سبب كمال دين و تمام نعمت است و مكتبي كه داراي مكتب شناس و مجري حدود براي او هست، چنين مكتبي مرضيّ خداست ؛ اين دين را خدا قبول مي كند. اسلام خدا پسند ، اسلامي است كه در او علي ،حاكم باشد . فرمود : و رضيت لكم الا سلام ديناً.
تكليفي بودن خلافت و ممنوعيت واگذاري آن به غير
باز در نوبت هاي قبل مشخص شد كه ولايت و امامت و رهبري اولياي الهي مسئوليت است ، نه يك حق ، نه يك امتياز ! گرچه از نظر درجات كمال فيض هستي است ؛ لكن جزء امتيازات عرفي نيست، جزء وظائف و مسئوليت اينهاست . حقّ خداست كه آنها بايد اين حقّ را بشناسند و اجراء كنند . آنها مكلّفند كه وليّ الله باشند ، خليفه الله باشند . وقتي ذات أقدس له به خليل خود فرمود : ا نّي جاع لك ل لنّاس ا ماماً (6)، او موظّف است اين امامت و رهبري را پاس بدارد و حفظ كند. از اينجا معلوم مي شود آن تعبيري كه وجود مبارك امير المؤمنين درباره سخاوت داشت ، معنايش اين سخاوت مصطلح نيست .
دو جا در نهج البلاغه سخن از سخاوت دودمان خود به ميان آورد ؛ يكي درباره خلافت ، يكي هم درباره فدك . در جريان خلافت از آن حضرت سؤال كردند : شما با داشتن همه اين كمالات و مقامات چرا خانه نشين شديد ؟ فرمود : اين خلافت يك مقام ويژه اي بود كه شحّت عل يها نفوس قوم و سخت عنها نفوس آخرين(7). عدّه اي بخل ورزيدند ، بخيلانه حمله كردند ، مهاجمانه حمله كردند ؛ عدّه اي هم سخاوتمندانه از آن گذشتند ، ما خانه نشين شديم . اينكه فرمود : شحّت عليها نفوس قوم ، « شح » يعني بخل . عدّه اي بخل ورزيدند ، بخيلانه تهاجم كردند؛ اين ناظر به مذمّت مهاجمان غاصب است .
امّا اينكه فرمود : و سخت عنها نفوس قوم آخرين ، معنايش اين نيست كه ما سخاوتمندانه رها كرديم ؛ آنها خواستند ، ما هم داديم ؛ آنها خواستند ، ما هم صرف نظر كرديم ! اين يك سخاوت مذموم است، نه محمود و ممدوح . اين همان تعبير رايج كنوني ماست كه ما مي گوييم: وقتي شما مي بينيد احكام الهي ، معارف الهي ، حقوق الهي ، فقه الهي دارد آسيب مي بيند ، چرا با دست و دل باز بي تفاوت از كنارش مي گذريد ؟ اينكه مي گوئيم : سخاوتمندانه ازآن گذشتيد ، يعني براي شما بي ارزش تلقّي شده است ! اين يك سخاوت مذمومي است ، نه محمود ! فرمود : عدّه اي طمع كردند ، عدّه اي سخاوتمندانه دست بر داشتند ؛ لذا خلافت به بازي رفته است!
علّت سكوت حضرت امير (ع) در برابر غصب خلافت
و گرنه كسي كه مسئول است و موظّف است اين خلافت را حفظ كند ، تا آخرين لحظه از آن دفاع مي كند . لذا در همان خطبه شقشقيّه دارد: عدّه اي طمع كردند اين را بگيرند ، من تنها ماندم ؛ طفقت ارتئ ي ان اصول ب يد جذّا ، او اصب ر علي طخيه عميا (8). من تنها ماندم ، فكر كردم كه با دست خالي مبارزه كنم كه ممكن نبود ؛ چاره اي جز اين نداشتم كه ساكت بنشينم ، صبرت و ف ي الع ين قذي و ف ي الحلق شجا (9)؛ درچشمم خار بود ، درگلويم تيغ بود ، غصّه گلويم را گرفت و تحمّل كردم !
اودر اين جريان به كنار قبر پيغمبر رفت ؛ قبر پيغمبر يك پناهگاهي بود براي همه عموماً و براي اهل بيت (عليهم السّلام) خصوصاً ؛ همانطوري كه حسين بن علي (ع) در هنگام خروج از مدينه به طرف مكه به كنار قبر پيغمبر رفت ، وجود مبارك امير المؤمنين هم در هنگام تهديد بيعت هم به كنار قبر پيغمبر رفت ، آنجا سلام عرض كرد ؛ بعد اين آيه را تلاوت كرد : يا بن ام ا نّ القوم استضعفون ي و كادوا يقتلونن ي(10). همان حرفي را كه هارون به موسي (ع) گفت ، همان حرف را وجود مبارك امير المؤمنين در كنار قبر پيغمبر اشاره كرد (11).
اگر پيغمبر به امير المؤمنين فرمود : يا علي ! انت م نّي ب منز له هارون م ن موسي (12)، يعني تو نسبت به من مثل هارون نسبت به موسائي؛ خليفه مني ، وزير مني ، والي منصوب از طرف مني به اذن الله و مانند آن ؛ يك چنين صحنه اي را هم امير المؤمنين در كنار قبر پيغمبر (ص) به عرض آن حضرت رساند . فرمود : يا رسول الله ! سامري به پا خاست، مسأله گوساله پرستي را ترويج كرد ، عدّه اي هم به دنبال سامري حركت كردند و من مقاومت كردم ، داشتند من را مي كشتند و طليعه فتنه بود ، من ساكت شدم . همان حرف هارون به موسي را امير المؤمنين به قبر پيغمبرگفت.فرمود : اينها داشتند مرا مي كشتند و من هم كه از كشته شدن هراس ندارم ؛ ولي خون بالأخره مي ارزد ! انسان يك وقتي خون مي دهد كه به پاي لاله بريزد ، چرا اين خون را در شنزار هدر بدهد ؟!
استدلال حضرت امير (ع) درباره سكوت خويش در برابر غصب خلافت
استدلال وجود مبارك امير المؤمنين آن طوري كه در نهج البلاغه است ، اين است ؛ فرمود : عدّه اي جمع شدند و من تنها ماندم و حسنين بودند و اعضاي اوّلي خاندان من و من ديدم الآن اينجا خون دادن مثل آن است كه انسان خون را در بيابان به پاي شن بريزد ؛ آخر به شن خون دادن اثري ندارد ! ولي به لاله خون دادن اثر دارد ، در پاي لاله انسان يك خوني بريزد ، اثر دارد ! فرمود : فضننت ب ه م (13)، من ض نّت ورزيدم ؛ « ضننت » يعني بخيل شدم ، اينجا حاضر نبودم سخاوتمندانه خون بدهم ، خون دادن يك جائي دارد ؛ چرا آخر من در شنزار خون بريزم ؟! الآن اگر من را مي كشتند ، حسنين را مي كشتند ، هيچ اثري از شهادت ما نبود !
به خود حضرت عرض مي كرد ، به ديگران مي فرمود ؛ فرمود كه من وقتي جوان بودم از مرگ هراسي نداشتم ، آن وقتي كه عدّه اي 40 نفر شمشير دار و مسلّح از 40 قبيله برخاستند كه پيغمبر را شهيد كنند ، من به جاي پيغمبر در رختخواب او خوابيدم بدون سلاح . اين بود كه مرحوم كاشف الغطاء مي گويد : علي بن أبي طالب اشجع از حسين بن علي (ع) است ، اين سخن لطيف آن فقيه نامور است كه حسين بن علي روز روشن با شمشير مبارزه كرد ، عدّه اي را كشت و شهيد شد . امّا امير المؤمنين در ليله المبيت بايد به جاي پيغمبر بخوابد بدون شمشير و 40 شمشير دار مسلّح بيايند ، او را قطعه قطعه كنند و حرف نزند و ساكت باشد ! اين فقط بذل جان است و ايثار و نثار.
امير المؤمنين فرمود : ما آن سوابق را پشت سر گذاشتيم ، پس ما از شهادت هراسي نداريم ! امّا الآن كه دوران سالمندي من فرا رسيده است ، كسي خيال نكند ما از مرگ مي ترسيم ؛ لكن مرگ يك حسابي دارد . يك وقتي انسان خون مي دهد كه به پاي او و بعد از او يك نهالي رشد بكند . الآن اگر من قيام مي كردم و كشته مي شدم ، اين خونم بي اثر بود ، لذا بخل ورزيدم.ساليان متمادي صبر شده است ، 25 سال از اين صحنه گذشت تا خود حضرت امير روي كار آمد و 20 سال بعد از او هم گذشت تا جريان كربلا پديد آمد و آنگاه حسين بن علي با يارانش طبق طبق خون را ايثار كردند . خون دادن يك حسابي دارد ، يك نظم خاص خود را دارد.
ضرورت پذيرش محقّقانه و عالمانه دين
بزرگان اهل معرفت و حكمت گفته اند: انبياء كه آمدند ، برهان اقامه كردند و معجزات هم آوردند ؛ آنهائي كه اهل برهان بودند تا آخر ماندند ؛ آنهائي كه معجزات ظاهري را ديدند ، در قبال سحر متنبّيان بر گشتند ! اگر موساي كليم (ع) آن براهين متقن را اقامه كرد ، عدّه اي پذيرفتند ؛ گروهي هم آن براهين را درك نكردند ، فقط ديدند اين عصا به صورت مار و اژدها در آمده ؛ چون چنين چيزي را ديدند ، به موساي كليم ايمان آوردند . وقتي هم كه سامري برخاست و يك
گوساله گونه اي را به صورت بانگ براي مردم مجسّم كرد، به دنبال گوساله او راه افتادند ! يعني آن روز كسي كه به دنبال عصاي موسي حركت مي كند بي تحقيق ، به دنبال گوساله سامري هم مي رود بي تحقيق . آن محقق است كه مي گويد :
سحر با معجزه پهلو نزند دل خوش دار
سامري كيست كه دم از يد بيضاء بزند (14)
ولي غير محقق كه نمي داند ، كار غير عادي را مي بيند و گرايش پيدا مي كند ؛ يك روز به دنبال موساي كليم ، يك روز هم به دنبال سامري ! اگر به ما گفتند : همانطوري كه نفس مي كشي و از هوا استفاده مي كني تا نميري ، اين تنفّس بر شما واجب است ؛ عالم شدن ، گوش دادن به حرف هاي عالمانه ، خواندن كتاب هاي عالمانه مثل نفس كشيدن بر شما واجب است ، براي آن است كه يك روز به اين صورت انسان مبتلا نشود ، هميشه همين طور بود .
اسلام بر ما چنين واجب كرد ، فرمود : همان طوري كه آب مي نوشيد و غذا مي خوريد و نفس مي كشيد تا نميريد ؛ بايد گوش به حرف عالمانه بدهيد تا جانتان نميرد ، كتاب هاي علمي را مطالعه كنيد ، مكاتب علمي را مطالعه كنيد ؛ ببينيد حرف انبياء چيست ، حرف اولياي الهي چيست . فراگيري علوم، جزء واجبات است ، نه جزء كمالات عادي و سنن و مستحبّات ! چون اين خطر هميشه جامعه انساني را تهديد مي كند ؛اگر اين خطر هميشه جامعه را تهديد مي كند ، فراگيري و حمايت و دفاع از خويشتن خويش هم هميشه واجب خواهد بود .
دفاع امير مؤمنان (ع) از خلافت خويش و حقوق
حضرت فاطمه (س)
وجود مبارك حضرت امير در جريان خلافت فرمود : ما نبخشيديم و من در كنار قبر رفتم ، اين حرف را زدم و تا آخرين لحظه هم مقاومت كردم . يك عدّه آمدند ، حمله كردند ؛ يك عدّه هم سخاوتمندانه بي تفاوت گذشتند ، ما را تنها گذاشتند ! در جريان فدك هم همين طور است ؛ اين كلمه شحّت عليها نفوس قوم و سخت عنها نفوس قوم آخرين، اين را درباره فدك هم فرمود . در نامه اي كه براي معاويه نگاشت ، فرمود: زير اين آسمان فدك به نام ما بود ؛ گرچه ما نيازي به فدك نداريم ، آن وقتي هم كه داشتيم در كنار سفره فدك ديگران را تغذيه مي كرديم نه خودمان را ! امّا بالأخره فدك حقّ مسلّم دختر پيغمبر بود، اين در دست ما بود اما يك عدّه اي حمله كردند ، يك عدّه اي هم ما را تنها گذاشتند ، بي تفاوت و سخاوتمندانه مال ما را به ديگري دادند!
اين معصومين تا آخرين لحظه از فدك نگذشته بودند و وجود مبارك حضرت امير بعد از اينكه به مقام خلافت رسيد ، باز هم نتوانست فدك را استرداد كند و به اولاد فاطمه بر گرداند ؛ چون فدك حقّ مسلّم فاطمه (س) بود و به اولاد فاطمه مي رسيد . بعد از اينكه حضرت امير روي كار آمد ، بايد حقّ هر ذي حقّي را تعديه مي كرد ، حقّ هر مظلومي را به او بر مي گرداند ؛ حقّ اولاد فاطمه به آنها بر نگشت ، فدك همچنان مغصوبانه تحت تصرّف ديگران بود ! آن طوري كه طبري و ديگران نقل كردند ، وجود مبارك حضرت امير فرمود : لو تسوّدت قدماي لغيّرت اموراً كثيره (15). من اگر حكومت نو پايم پا بگيرد ، مقتدر بشوم ؛ خيلي از امور را عوض مي كنم . اينكه وجود مبارك حضرت امير فدك را استرداد نكرده است ، براي همان است كه عدّه اي هم باز سخاوتمندانه از حقّ ديگران مي بخشيدند !
اينكه فرمود : عدّه اي بخيلانه حمله كردند و تهاجم كردند ، عدّه اي هم سخاوتمندانه صرف نظر كردند ، مخصوصاً درباره خلافت ؛ منظور اين نيست كه ما سخاوتمندانه خلافت را رها كرديم ، چون خلافت وظيفه است ، مسئوليت است ، يك امتياز شخصي نيست كه كسي از آنها بتواند صرف نظر كند و بگذرد!
كلام امير مؤمنان (ع) با معاويه درباره خلافت خويش
نامه هاي حضرت امير نشان مي دهد كه ايشان تا آخرين لحظه درباره خلافت احساس مسئوليت مي كرد . در نهج البلاغه بخش وسيعي درباره خلافت و امامت آن حضرت سخن به ميان آمده كه آن بخش ها را مي توان در نامه هائي كه بين معاويه و حضرت امير ردّ و بدل شده جستجو كرد . در غالب آن نامه ها از خلافت و حكومت و ولايت خود و خاندان خود سخن مي گويد . به معاويه مي گويد :انت كالخائ ض ف ي الدّ هاس و كالخاب ط ف ي الدّ يماس(16)« خائ ض » يعني آن كسي كه فرو مي رود ، كسي كه در گرداب فرو مي رود ، خوض مي كند، يعني تو مثل كسي هستي كه يا در شن فرو رفتي يا در گرداب فرو رفتي يا در يك ظلمتي فرو رفتي و دست و پا مي زني و اين حقّ مسلّم ما را ناديده گرفتي ، اين حقّ مال ما بود؛ اين دنيا با زيور و زينتي كه خود نشان داد ، چشم تو را كور كرده است !
اجتماع امّت بر هضم و نابودي حضرت فاطمه زهرا (س)
اينكه حضرت امير در جريان رحلت فاطمه زهرا (س) به قبر مطهر پيغمبر (ص) خطاب مي كند و مي گويد: ستنبّ ئك ا بنتك ب تضافر امّت ك علي حقّها (17)، سرّش همين است . عرض كرد : يا رسول الله ! دخترت فاطمه الآن به شما ملحق شده است ؛ شما كاملاً جستجو كنيد ، از او گزارش بخواهيد ، ما كوتاهي نكرديم . او به شما اطلاع مي دهد كه اينها اجماع كردند بر اينكه حقّ فاطمه را غصب بكنند !« تضافر » يعني توافق، هماهنگي، همدلي ، هم آوائي ، تعاون و مانند آن . فرمود: همه شان اتفاق كردند كه فاطمه را هضم كنند وبكوبند!
فاطمه را هضم كنند يعني چه ؟ چون مي دانستند اين بانو مظهر عدل دودمان عصمت است ، مظهر عصمت و طهارت است ؛ به بارگاهي بار يافت كه رضاي او رضاي خداست ، غضب او غضب خداست ؛ اين كار افراد عادي نيست ! انسان تا معصوم نباشد ؛ رضاي او رضاي خدا نيست ، غضب او غضب خدا نيست ! ما از كجا مي توانيم بفهميم خدا راضي است ؟ وقتي مي بينيم فاطمه راضي است . از كجا مي توانيم بفهميم خدا نا راضي است ؟ مي بينيم فاطمه ناراضي است؛ او انسان است ، بله . شايد رضاي او در اثر جهل باشد ، در اثر غفلت باشد ، در اثرسهو و ن سيان و ع صيان باشد ؛ فرمود : نه ، هيچ كدام از اين صفات سلبيه به بارگاه امن فاطمه راه ندارد ، او اينجور نيست ! چه عظمتي است اين بانو !! او اهل جهل و سهو و نسيان و عصيان نيست . او اگر راضي شد ، مي فهميم خدا راضي است ؛ او اگر غضب كرد ، مي فهميم خدا غضب كرد ؛ اينها را شنيدند از پيغمبر ! فرمود : همه اينها جمع شدند كه او را بكوبند.
بعد فرمود : ما اصنع ب فدك و غ ير فدك (18). آن وقتي هم كه اين اموال در اختيار ما بود ديگران در كنار سفره ما بودند !! مگر وضع ما آن وقت با الآن فرق كرده ؟! آن وقت هم همين نان جو بود ، الآن هم همين نان جو است ! آن وقت هم همان پوست تخت بود ، الآن هم همين پوست تخت است ! براي اين ما از فدك دفاع مي كرديم كه بيگانگان از آن استفاده نكنند ، محرومان از آن طرفي ببندند.
بيانات معظم له در جمع اقشار مختلف مردم آمل ؛ حسينيه هدايت آمل ـ 20 / 1 / 1379

(1و2) نهج البلاغه / خ 3
(3) همان / خ 76
(4) همان / خ 189
(5) مائده / 3
(6) بقره / 124
(7) نهج البلاغه / خ 162
(8و9) همان / خ 3
(10) اعراف / 150
(11) ر . ك : بحار الأنوار / 28 / 220
(12) الكافي / 8 /107
(13) نهج البلاغه / خ 26
(14) ديوان حافظ / نسخه انجوي / صفحه 118
(15) نهج البلاغه / حكمت 272 ـ با تلخيص
(16) همان / نامه 65
(17) همان / خ 202
(18) همان / نامه 45
 


بررسي اهميت، آثار و بركات عفو در زندگي اجتماعي

عفو و گذشت، اوج بزرگواري ها

بررسي اهميت، آثار و بركات عفو در زندگي اجتماعي
عفو و گذشت، اوج بزرگواري ها

¤ علي جواهردهي
از جمله اخلاق كريمانه كه شخصيت انساني را به مكارم اخلاقي نزديك مي كند و اوج اخلاقي شخص را به نمايش مي گذارد، عفو و گذشت از گناه، خطا و لغزش هاي ديگري و خودداري از مجازات و تنبيه است. در آيات قرآني اين گونه رفتار از مصاديق احسان دانسته شده و در روايات معتبر از معصومان(ع) اوج مكارم اخلاقي و بزرگواري ها معرفي گرديده است.
نويسنده در اين مطلب كوشيده تا براساس آموزه هاي وحياني اسلام نقش و كاركردهاي عفو و گذشت را در زندگي دنيوي و اخروي بيان كند.
گذشت، از فضايل برتر انسان
انسان موجودي است كه همواره در معرض خطا و اشتباه و حتي گناه است. براساس آموزه هاي قرآني جز كساني كه خداوند ايشان را خالص گردانيده و در مقام عصمت از گناه و هرگونه رجس و پليدي هستند (يوسف، آيه 24؛ حجر، آيه 40؛ صافات، آيات 40، 74، 128، 160 و 169؛ ص، آيه 83) از جمله پيامبران و اهل بيت عصمت و طهارت (احزاب، آيه 33) همه در معرض خطا و گناه هستند و ابليس ظن و گمان خويش را درباره گمراهي اكثريت، راست گردانيده است (نساء، آيه 119)؛ چرا كه انسان داراي اراده و اختيار و حق انتخاب ميان دو راه است (بلد، آيه 10) كه بر اساس گرايش نفس به سوي تقوا يا فجور (شمس، آيات 7 تا 10) مشخص مي شود.
برخي از صفات ذاتي در انسان اين مسئله را تشديد مي كند كه به خطا و گناه بيفتد از جمله صفت جهول (احزاب، آيه 72) و عجول (اسراء، آيه 11) و مانند آن موجب مي شود كه انسان به ظلم دچار شود (احزاب، آيه 72) و براساس هواهاي نفساني، رفتاري افراطي داشته باشد و از مسير حق و عدالت خارج شود. در اين ميان وسوسه هاي شيطاني از جن و انس (ناس، آيات 5 و 6) نيز در تشديد شر و بدگرايي انسان كمك مي كند و او را به خطا و اشتباه مي افكند. (اعراف، آيه 21)
بنابراين، اگر عفو و گذشت در ميان مردمان نبود، هيچ كسي نمي توانست در امان از مجازات باشد؛ زيرا خطا و اشتباه و گناه هاي كوچك و بزرگ از سوي انسان بسيار انجام مي شود و اگر بخواهيم هر كسي را به سبب آنها مجازات كنيم، كسي نمي ماند كه از مجازات در امان باشد. لذا زندگي بس دشوار و سخت مي شد. امير مومنان علي(ع) براي رهايي از مشكلاتي كه به سبب اين مسئله پديد مي آيد خواهان تغافل و چشم پوشي از گناهان ديگران مي شود و مي فرمايد: من لم يتغافل و لايغض عن كثير من الامور تنغصت عيشته؛ كسي كه تغافل نكند و از بسياري از امور چشم پوشي ننمايد، زندگي اش تيره و تار خواهد بود. (فهرست غرر الحكم و درر الكلم، ص297)
در ارزش فضيلت عفو و گذشت همين بس كه خداوند بارها در قرآن بر آن سفارش كرده و كساني را كه داراي اين صفت هستند به عنوان اهل احسان معرفي كرده و آنان را محبوب خود شمرده است. (آل عمران، آيه 134؛ مائده، آيه 13)
كساني مي توانند به اين فضيلت دست يابند كه داراي اراده اي قوي و عزم پولادين باشند و بگونه اي كه هيجانات، ايشان را به تصميم گيري وادار نمي سازد، بلكه براساس منطق الهي تعامل مي كنند؛ در حقيقت صفت الهي فقدان نفسانيت در آنها به گونه اي ديگر تجلي مي كند و با آن كه داراي نفس و هواهاي نفس و تجليات هيجاني آن هستند، اما چنان خدايي شده اند كه ديگر تحت تاثير هيجانات نفساني عمل نمي كنند و تصميم نمي گيرند. از اين رو اين افراد به عنوان صاحبان عزم ستوده و معرفي مي شوند.(شوري، آيه 43)
از آيات 36 و 37 سوره شوري برمي آيد كه ايمان در ايشان چنان قوي و استوار است كه به سادگي بر هيجانات دروني خويش چيره كرده و غلبه مي كنند و از خطاي ديگران در مي گذرند. صاحبان ايمان قوي، شناخت كامل و درستي از خدا و صفات او داشته و بر همين اساس مي كوشند تا خود نيز خدايي شوند. از اين رو در آيات فوق توجه به حقايقي از اسماء و صفات الهي به عنوان تاثيرگذارها در تحقق فضيلت احسان و عفو مورد تاكيد است. از جمله توجه شخص محسن به قدرت مطلق خدا (بقره، آيه 109؛ نساء، آيه 149) و توجه به صفت عفو خداوندي (همان) موجب مي شود تا انسان به آساني از خطاهاي ديگري درگذرد. شخص وقتي مي بيند كه خداوند با همه قدرت و علم خود نسبت به گناهان كوچك و بزرگ مردم، به سرعت خشم نمي گيرد و در عذاب تعجيل نمي كند، مي كوشد تا اين گونه خود را دارنده صفت الهي كند. همان گونه كه خداوند اهل غفران و عفو است (نساء، آيات 99 و 149؛ حج، آيه 60؛ مجادله، آيه 2)
كسي كه اهل احسان است كه تجلي آن در عفو و گذشت از خطاها و گناهان ديده مي شود، داراي همه فضايل اخلاقي به ويژه صبر است (فصلت، آيات 34 و 35) كه به شخص اجازه مي دهد تا خداگونه رفتار كند.
بنابراين مي توان گفت كه احسان در بهترين وجه در شكل عفو و گذشت تجلي و ظهور مي كند و اهل احسان اهل عفو و گذشت از خطاها و گناهان ديگران هستند.
در آيات و روايات، فلسفه بعثت، تعليم و تزكيه معرفي شده است. (بقره، آيات 129 و 174؛ آل عمران، آيه 77) از اين رو پيامبر(ص) مأموريت خويش از جانب خداوند را اتمام مكارم اخلاقي مي داند: انما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق؛ من جز براي اتمام بزرگواري هاي اخلاقي برانگيخته نشده ام. بر همين اساس كوشيده است تا در سنت و سيره خويش اين خلق عظيم (قلم، آيه 4) را به نمايش گذارد. پس ايشان در احسان و عفو و گذشت از خطاهاي ديگران سرآمد بوده است؛ چرا كه بزرگواري و كرامت انساني در تقواست (حجرات، آيه 13) و اين تقوا نيز جز به عدالت و احسان و عفو به دست نمي آيد. (بقره، آيه 237؛ مائده، آيه 8)
امام علي(ع) با اشاره به سيره نبوي (ص)، گذشت را در اوج مكارم اخلاقي قرار مي دهد و مي فرمايد: عليك بمداراه الناس و اكرام العلماء و الصفح عن زلات الاخوان فقد ادبك سيد الاولين و الاخرين بقوله: اعف عمن ظلمك و صل من قطعك و اعط من حرمك؛ تو را سفارش مي كنم به مداراي با مردم و احترام به علما و گذشت از لغزش برادران (ديني)؛ چرا كه سرور اولين و آخرين، تو را چنين ادب آموخته و فرموده است: «گذشت كن از كسي كه به تو ظلم كرده، رابطه برقرار كن با كسي كه با تو قطع رابطه كرده و عطا كن به كسي كه از تو دريغ نموده است.» (اعلام الدين، ص 69)
پيامبر(ص) خود نيز در بيان شبيه ترين مردم به خود به حسن خلق اشاره كرده و به عفو و گذشت به عنوان يكي از مصاديق اصلي مكارم الاخلاق خود توجه مي دهد و مي فرمايد: آيا شما را از شبيه ترين تان به خودم با خبر نسازم؟ گفتند: آري اي رسول خدا! فرمودند: هر كس خوش اخلاق تر، نرم خوتر، به خويشانش نيكوكارتر، نسبت به برادران ديني اش دوست دارتر، بر حق شكيباتر، خشم را فروخورنده تر و باگذشت تر و در خرسندي و خشم با انصاف تر باشد. (كافي، ج 2، ص 240، ح 53)
آن حضرت(ص) از سفارش هاي الهي به خود را عفو و گذشت دانسته و مي فرمايد: پروردگارم هفت چيز را به من سفارش فرمود: اخلاص در نهان و آشكار، گذشت از كسي كه به من ظلم نموده، بخشش به كسي كه مرا محروم كرده، رابطه با كسي كه با من قطع رابطه كرده و سكوتم همراه با تفكر و نگاهم براي عبرت باشد. (كنزاالفوائد، ص 184)
همين جايگاه ارزشي فضيلت اخلاقي احسان و عفو از گناهان و خطاهاي ديگران است كه عفو را در اوج چكاد فضيلت هاي انساني نشانيده و تاج مكارم اخلاقي دانسته است. امام علي(ع) در تبيين مقام ارزشي عفو در ميان مكارم اخلاقي مي فرمايد: العفو تاج المكارم؛ گذشت، اوج بزرگواري هاست. (غرر الحكم، ج 1، ص 140، ح 520)
گذشت يك فضيلت و عدم گذشت، يك رذيلت است. همان گونه كه اهل عفو در اوج مكارم اخلاقي نشسته اند، مقابل آن در اوج رذيلت اخلاقي است. علي(ع) مي فرمايد: شر الناس من لايعفو عن الزله و لايستر العوره ؛ بدترين مردم كسي است كه خطاي ديگران را نبخشد و عيب را نپوشاند. (غررالحكم، ج 4، ص 571، ح 5375)
اهل عفو به سبب اينكه در اوج قدرت و توانايي بر مجازات و تنبيه، از شخص خاطي و گناهكار در مي گذرند، پاداش اين عمل خويش را از محبوب خويش مي گيرند؛ چرا كه تنها محبوب است كه مي تواند پاداش حبيب خويش را بدهد. رسول اكرم(ص) مي فرمايد: هنگامي كه بندگان در پيشگاه خدا مي ايستند، آواز دهنده اي ندا دهد: آن كس كه مزدش با خداست برخيزد و به بهشت رود. گفته مي شود: چه كسي مزدش با خداست؟ مي گويد: گذشت كنندگان از مردم. (كنز العمال، ج 3، ص 473، ح 9007)
خط قرمزهاي عفو و گذشت
البته گذشت و عفو در زماني پسنديده است كه اصل دين يا ايمان مردم در خطر نباشد؛ بنابراين مي توان براي عفو و گذشت نيز خط قرمزي را مشخص كرد و اينگونه نيست كه انسان در هر چيزي عفو و گذشت داشته باشد بخصوص در مسائل اجتماعي و مربوط به حقوق مردم و جامعه و دين گذشت عملي خائنانه خواهد بود. همان گونه كه خداوند برخي از گناهان را به شدت در همين دنيا عقوبت مي كند و براي آخرت نمي گذارد بايد شخص خطاكار در امور دين و اجتماع را به سرعت مجازات كرد. امام علي(ع) در بيان خط قرمز عفو مي فرمايد: جاز بالحسنه و تجاوز عن السيئه ما لم يكن تلما في الدين او وهنا في سلطان الاسلام؛ (بدي يا خوبي را) به نيكي پاداش ده و از بدي درگذر، به شرط آن كه به دين لطمه اي نزند يا در قدرت اسلام ضعفي پديد نياورد. (غررالحكم، ج3، ص373، ح8874)
آن حضرت به مؤمنان هشدار مي دهد كه در اجراي قاعده عفو و گذشت به اين نكته توجه داشته باشند كه هر باره هر كسي و هر عملي نمي بايست اين قاعده را اجرا كرد؛ چرا كه گاه اين امر مي تواند موجبات تشديد خلافكاري هاي شخص شود و نابهنجاري را در جامعه افزايش دهد. از اين رو هشدار مي دهد و مي فرمايد: ألعفو يفسد من اللئيم بقدر اصلاحه من الكريم؛ عفو و گذشت به همان اندازه كه در اصلاح شخص بزرگوار موثر است شخص فرومايه را تباه مي كند. (بحارالانوار، ج74، ص24)
پس روشن است كه آنچه در مورد عفو و گذشت بيان شد بيشتر ناظر به مسائل و مراودات شخصي افراد جامعه است نه مسائل كلان جامعه و دين.
آثار و بركات عفو و گذشت
عفو و گذشت از ديگران پيش از اينكه به ديگري سود بخشد به خود عفو كننده سود مي رساند، چرا كه معلوم مي كند تا چه اندازه در برابر مشكلات و ناملايمات اهل صبر و استقامت است (نحل، آيه621) و مي تواند هيجانات نفساني خويش را مديريت و مهار كند و تقواي خويش را كه نشانه انسانيت است به نمايش گذارد (آل عمران، آيات133 و 431) و در اوج قدرت و توان از ديگري بگذرد و صفت الهي غفران و عفو در قدرت را در خود بيازمايد. (شوري، آيه34)
از آثار مهم عفو آرامش و آسايش خود شخص است؛ چرا كه اگر بخواهد به همه گير دهد نمي تواند با كسي زندگي كند و مي بايست از اجتماع كناره گيرد و در تنهايي زندگي كند؛ چرا كه همه انسان ها به شكلي دچار خطا و گناه و لغزش مي شوند و اگر اصل عفو و احسان رعايت نشود و بخواهد عدالت را رعايت كند و شخص را به گناه و خطا مجازات كند مي بايست هميشه درگير مجازات و تنبيه باشد و اين گونه آرامش و آسايش را از خود سلب كند (فهرست غرر الحكم و درر الكلم، ص792)
از اين رو در روايات يكي از علل و عوامل افزايش عمر در شخص، عفو و گذشت دانسته شده است. البته شايد علل ماورايي براي اين افزايش عمر باشد، ولي شكي نيست كه آرامش و آسايش و نوعي بي خيالي در اين زمينه خود عامل تعيين كننده در سلامت روح و روان آدمي است و آرامش و آسايش در زندگي موجب افزايش عمر نيز است. رسول اكرم(ص) در بيان آثار و بركات عفو مي فرمايد: من كثر عفوه مدفي عمره؛ هر كس پرگذشت باشد، عمرش طولاني شود. (اعلام الدين، ص513)
از مهم ترين كاركردهاي اجتماعي عفو و گذشت، جلب محبت مردم و افزايش انسجام و وحدت اجتماعي است. عفو گذشت لازمه زندگي اجتماعي است؛ چرا كه مردم همواره به علل دروني و بيروني دچار لغزش و گناه و خطا مي شوند و اگر از ايشان نگذريم بايد همواره با آنان درگير باشيم، اما گذشت از خطاها و لغزش هاي آنان
موجب مي شود كه دل ها به سوي گذشت كننده جلب و جذب شود و در يك فرآيندي وحدت و انسجام اجتماعي تقويت گردد. از اين رو خداوند عفو و گذشت در برابر بديها را بستري براي ايجاد دوستي ها و پيوندهاي محكم مي داند. (فصلت، آيه 43)
امام صادق(ع) به نقش بسيار مثبت عفو و گذشت در زندگي اجتماعي و جلب قلوب مردمان اشاره كرده و مي فرمايد: ثلاث من كن فيه كان سيدا: كظم الغيظ و العفو عن المسييء و الصله بالنفس و المال؛ سه چيز است كه در هر كه باشد آقا و سرور است: خشم فرو خوردن، گذشت از بدكردار، كمك و صله رحم با جان و مال. (تحف العقول، ص 713)
انسان ها اگر از يكديگر در گذرند خداوند نيز از خطاها و گناهان ايشان در مي گذرد و اينگونه كمتر دچار بدبختي ها و مصيبت هاي الهي مي شوند؛ چرا كه اگر خداوند از خطاها نگذرد بايد به سبب گناه دچار مصيبت الهي شوند ولي عفو خداوند موجب مي شود تا مصيبت ها كم شود. خداوند در آيه 03 شوري مي فرمايد كه عفو خداوندي از بسياري از گناهان و خطاهاي انسانها، مانع بروز مصيبت هاي بيشتر بر آنان شده است؛ چرا كه اگر رحم كنيد و عفو نماييد خداوند نيز رحم و عفو مي كند و چون اهل عفو را دوست و محبوب خود مي داند (ال عمران، آيه 431؛ مائده، آيه 31)، نسبت به محبوب چشم پوشي و گذشت خواهد داشت و بر ايشان رحم مي آورد و اين گونه در سلامت از مصيبت ها و سختي ها خواهند بود.
پيامبر(ص) براساس همين قاعده سفارش مي كند كه اهل عفو و رحمت و مغفرت باشيد تا خداوند از شما بگذرد: من يغفر يغفر الله له و من يعف يعف الله عنه؛ هر كس از خطاها درگذرد، خدايش از او درگذرد و هر كس گذشت كند خدا نيز از او گذشت كند. (نهج الفصاحه، ح 8672)
از ديگر كاركردهاي اجتماعي عفو و گذشت مي توان به نقش تربيتي آن توجه داشت. تغافل و تجاهل از خطاهاي ديگران و نيز عفو و گذشت از گناهكاران و خطاكاران موجب مي شود تا اشخاص به فكر اصلاح و خودسازي خود بيفتند.
اگر بخواهيم خطاكاران را مجازات كنيم گاه مجازات، موجب تشديد رفتارهاي خطايي ايشان مي شود و عقوبت مي تواند جنبه ضرري و زياني براي عقوبت كننده و جامعه به دنبال داشته باشد. به اين معنا كه اگر شخص، مجاز به عقوبت است و مي تواند به حكم عدالت مجازات نمايد ولي اگر صبر پيشه كرده و عفو نمايد، اين رفتار موجب تامين امنيت از مقابله به مثل بعدي افراد خطاكار نيز مي شود در ضمن اينكه موجبات تاديب او را نيز فراهم مي آورد. از اين رو خداوند در آيه 621 سوره نحل به تاثير عفو در دفع بدي اشاره كرده و مي فرمايد كه عفو و گذشت از گفتار و كردار زشت عمدي ديگران، موجب ادب شدن آنان و اجتناب آنان از بدي است.
از امام سجاد(ع) روايت شده است: حق كسي كه از جانب او با سخن يا عمل به تو بدي رسيده اين است كه اگر بدي او عمدي باشد گذشت از او براي تو بهتر است، زيرا اين گذشت موجب منصرف شدن آن شخص از بدي كردن و نيز ادب شدن او است. (بحارالانوار، ج 71، ص 20، ح 2) پس مي توان دو كاركرد براي عفو بيان كرد كه يكي دفع بدي بعدي خطاكار و ديگري ادب شدن او به سبب عفو و گذشت است. اصولا كسي كه براي هر خطاي كوچك و بزرگي بخواهد روش مجازات و عقوبت را در پيش گيرد بايد خود را آماده رفتارهاي تندخويانه ديگران نيز بكند، زيرا همگان مثل او نيستند و اگر به سبب خطايي مجازات شوند ممكن است عصباني شده و رفتارهاي بعدي آنها شكل بدتري بگيرد. پس براي دفع بدي و شر بعدي بهتر است كه گذشت كرد تا از شر آنان در امان ماند و اگر فرد از كساني باشد كه اهل شر و شرور نيست، با عفو و گذشت شما تنبيه شده و ادب مي شود. از اين رو در آيات از افراد خواسته شده كه ادب عفو را نيز نگه دارند و از سرزنش نيز دست بردارند. به اين معنا كه نه عقوبت و مجازات كنند و نه راه سرزنش در پيش گيرند. (بقره، آيه 901، مائده، آيه 31، تغابن، آيه 41) در اين آيات از صفح سخن به ميان آمده است كه به معناي ترك سرزنش است. (معجم فروق اللغويه، ص 263)
امام رضا(ع) در بيان سخن خداوند كه مي فرمايد: فاصفح الصفح الجميل، پس گذشت كن گذشتي زيبا، مي فرمايد: عفو من غير عقوبه ولا تعنيف ولا عتب، مقصود ازگذشت زيبا، گذشت بدون مجازات و تندي و سرزنش است. (اعلام الدين، ص 703)
پيامبر(ص) با اشاره به كاركردهاي اجتماعي عفو مي فرمايد: تعافوا تسقط الضغائن بينكم، از يكديگر گذشت كنيد، تا كينه هاي ميان شما از بين برود. (كنزالعمال، ج3، ص373، ح 4007)
اگر بخواهيم حسادت ها و كينه ها را در جامعه كاهش دهيم بايد اهل احسان و عفو از خطا و گناهان ديگر باشيم تا خطاكار را در گرو مهر و محبت خويش قرار دهيم.
از اشكال عفو و گذشت همان صلح و سازش است، چرا كه صلح ميان دو نفر نيازمند احسان و گذشت از سوي يكي است، زيرا بسياري از درگيري ها و منازعات به سبب تجاوز عمدي و يا خطايي ديگري پديد مي آيد و اينجاست كه صلح و سازش نيازمند احسان و عفو است. از اين رو چنين عفو و گذشتي خير دانسته شده است، چرا كه جامعه نيازمند آن است كه گذشت و عفو در آن نهادينه شود تا رنگ و روي آسايش و آرامش را به خود ببيند. (نساء، آيه 821، بقره، آيه 082)
امام رضا(ع) پيروز واقعي را در جنگ دو طرف، كسي مي داند كه اهل احسان و عفو باشد. آن حضرت مي فرمايد: ما التقت فئتان قط الا نصر اعظمهما عفوا، هرگز دو گروه با هم روياروي نشدند، مگر اينكه با گذشت ترين آنها پيروز شد. (كافي، ج2، ص 801، ح8) از ديگر آثار عفو و گذشت عزت است. عفو از ديگران موجب عزت خود شخص مي شود و اهل احسان و عفو در نزد خدا و خلق محترم و عزيز خواهند بود. پيامبر(ص) مي فرمايد: من عفا عن مظلمه ابد له الله بها عزا في الدنيا و الاخره ، هر كس از ظلمي كه در حق او شده گذشت كند، خداوند به جاي آن در دنيا و آخرت به او عزت مي بخشد. (امالي طوسي، ص 281)
 


(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14