(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 2  آبان  1391 - شماره 20339

دانشگاه در جبهه (16)
دانشجوي شهيد سيدمحمدباقر رادمرديان
پاي صحبت هاي آزاده اي كه اعضاي جگرگوشه اش را به روح يك شهيدهديه كرد:
 ... راضي هستيم به رضايش
شوخي دانشجويي
رفتند ياران...
آيا تركيه در باتلاق سوريه فرو مي رود؟


دانشگاه در جبهه (16)

دانشجوي شهيد سيدمحمدباقر رادمرديان

سيد محمدباقر رادمرديان فرزند طهماسب به تاريخ 1/3/1346 در روستاي دره سبز عليا بخش چغلوندي از توابع شهرستان خرم آباد لرستان در خانواده اي مذهبي ديده به جهان گشود.
در سال 1351 وارد دبستان شد و تا چهارم ابتدايي در زادگاهش ماند و بعد به همراه خانواده به محله اي در جنوب خرم آباد مهاجرت كردند و كلاس پنجم را در اين محله پشت سر گذاشت، دوران راهنمايي را در مدرسه شهرام حافظي و دبيرستان امام خميني(ره) خرم آباد طي كرد و در سال 1365 موفق به اخذ مدرك ديپلم رياضي شد، در همان سال در كنكور سراسري شركت كرد و با رتبه 180 در منطقه 3 كشور قبول شد، اما به جهت حضور در جبهه و علاقه وافر به جهاد در راه خدا، از حضور در دانشگاه خودداري كرد.
در سال 1366 مجددا در كنكور سراسري شركت و با رتبه 200 به دانشگاه صنعتي شريف راه پيدا كرد و در رشته مهندسي شيمي (صنايع گاز) به تحصيل پرداخت.
فعاليت هاي سياسي و اجتماعي او از دوره راهنمايي كه مصادف با پيروزي شكوهمند انقلاب اسلامي بود رونق بيشتري گرفت. اكثر روزها به تظاهرات مي رفت و اكثرا پرچمدار تظاهرات بود و بارها ضمن پخش اعلاميه حضرت امام از دست گاردي ها كتك خورده بود اما باز هم وقتي به منزل مي آمد يا درصدد تهيه پلاكاردي براي فردا بود و يا شبانه همراه ديگر دوستان روي ديوارهاي كوچه و محله عليه سردمداران كثيف ستمشاهي شعار مي نوشت.
با ورود به دبيرستان در انجمن اسلامي دبيرستان امام خميني خرم آباد شروع به فعاليت نمود و مسئوليت تحقيقات و اطلاعات انجمن اسلامي را به عهده گرفت. محمد در مقاله نويسي، كاريكاتور، آموزش قرآن و... تبحر داشت.
او از طرف منافقين بارها تهديد به مرگ شده بود ولي نستوه و استوار به فعاليت هاي خويش ادامه مي-داد و همواره سخن حضرت امام را متذكر مي شد كه امام مي فرمايد: «محكم باشيد و به چيزي جز اسلام فكر نكنيد.»
آري او از همه چيز بريده و به خدا پيوسته بود.
محمدباقر همه هم و غم خود را صرف جنگ مي كرد و هميشه سربازي مطيع براي امام بود. حتي قبل از عزيمتش به جبهه، در پايگاه بسيج مسجد محل آماده جانفشاني براي انقلاب بود و نماز شبش ترك نمي شد. اكثر روزها روزه بود و در عمل به مستحبات و به خصوص نمازهاي مستحبي و ترك مكروهات بسيار ساعي بود و در جواب سوال افراد مختلف در اين مورد مي گفت: شما خيال مي كنيد من تا كي زنده ام و فرصت دارم روزه بگيرم.
سرانجام او كه داوطلبانه و به عنوان تيربارچي گردان هميشه پيروز انبياء از لشكر 57 حضرت ابوالفضل(ع) لرستان در عمليات مرصاد به نبرد با منافقين شتافته بود، ضمن جلوگيري از پيشروي آنان در جاده اسلام آباد- باختران، به دست ديوسيرتان منافق به لقاءالله پيوست و پيكر پاكش در گلزار شهداي شهرستان خرم آباد به خاك سپرده شد.

 


پاي صحبت هاي آزاده اي كه اعضاي جگرگوشه اش را به روح يك شهيدهديه كرد:

 ... راضي هستيم به رضايش

اشاره:
هفته گذشته مراسم چهلمين روز درگذشت دانشجوي مرحوم مهدي فنودي زاده، با همت مسئولين دانشگاه صنعتي شريف و با حضور جمع كثيري از دوستان و همكلاسي هاي آن مرحوم برگزار شد. مهدي فنودي زاده جوان با استعدادي بود كه شهريور گذشته و در حادثه تصادف به رحمت ايزدي پيوست. اما اين خبر تلخ و تاسف بار با اقدام ارزشمند والدين آن مرحوم و اهداء اعضاي فرزندشان موجي از تحسين و مباهات را در دلها ايجاد كرد. درست وقتي پدر مهدي عمل خداپسندانه اش را تقديم به روح شهيد شريف واقفي كرد. اما ماجرا وقتي تحسين انگيزتر شد كه فهميديم كسي كه اين گونه مردانه و استوار با بخشيدن پيكر بي جان فرزندش جاني دوباره به چند بيمار نيازمند بخشيده، كسي است كه ساليان سال از عمر پربركتش را در راه اعتلاي اسلام و انقلاب عزيز خالصانه و عاشقانه تقديم كرده است. امير سرتيپ دوم خلبان عبدالمجيد فنودي زاده پدر دانشجوي مرحوم مهدي فنودي زاده است. آزاده سربلندي كه ده سال در زندانهاي مخوفي همچون ابوغريب تحت سخت ترين شكنجه هاي جلادان بعثي پاي انقلاب ايستاد و هرگز از ايمانش و از آرمانش دست برنداشت. او همه اين سالها را نه به صورت يك اسير معمولي بلكه مفقودالاثر در چنگال دشمنان بود و حتي در ايران براي او مجلس ترحيم هم برپا شد. اكنون او از آزمون ديگري با سربلندي و افتخار بيرون آمده است. مصاحبه با اين امير سرافراز ارتش اسلام در سخت ترين شرايط روحي و عاطفي يك پدر انجام شد اما سخنان او از سختي هاي اسارت، انس مثال زدني اش با قرآن و گفتني هايش درباره فرزند مرحومش همه چيز را تغيير داد و ما را در برابر عظمت يك امير تسليم در برابر حق به تحسين واداشت.
كيهان: جناب آقاي فنودي زاده ضمن عرض تسليت به خاطر درگذشت فرزندتان و تشكر از قبول دعوت صفحه دانشگاه، با توجه به مطالبي كه درباره شما شنيديم مناسب هست كه ابتدا خوانندگان صفحه دانشگاه با شما آشنا بشوند. لطفا درباره خودتان بفرماييد.
من عبدالمجيد فنودي زاده هستم متولد ارديبهشت 1331 در شهر قزوين. تحصيلاتم از ابتدايي تا ديپلم در همان جا بود و در سال 52 وارد دانشگاه افسري شدم. من پياده خلبان هستم. هم دوره پياده ديدم هم دوره خلباني. يعني در ابتدا نيروي پياده بودم اما بعد آزمون خلباني دادم و ازبين 150 نفر پذيرفته شدم و من شدم خلبان.
كيهان: يعني بعد از خلبان شدن تا هنگام اسارت در نيروي هوايي خدمت كرديد؟
امير فنودي زاده: نه! بدون فاصله نبود من جزء آن كساني هستم كه به دستور امام خميني از ارتش فرار كردند و در بين افسران جزء اولين ها. بعد از فرار رفتم قزوين و در مبارزات مثل همه مردم حضور داشتم و بعد از پيروزي انقلاب به دستور پدر آزاده سرافراز مرحوم ابوترابي، كميته قزوين را تشكيل دادم و شدم اولين فرمانده كميته انقلاب اسلامي قزوين. تا اينكه مدتي بعد حضرت امام فرمان بازگشت افسران فراري را صادر كردند كه ما هم برگشتيم و با افتخار در خدمت نظام جمهوري اسلامي درآمديم.
كيهان: بعد از انقلاب چه مدت در هوانيروز بوديد و چگونه شد كه اسير شديد؟
امير فنودي زاده: من در سال 59 در منطقه كردستان مامور به پرواز بودم. در آنجا در اثر خيانت منافقين منطقه پروازي ما شناسايي شد و بالگردم را زدند و همان جا اسير شدم و بعد از آن به مدت ده سال مفقودالاثر بودم. تمام اين ده سال را مفقودالاثر بودم نه اسير.
كيهان: اگر ممكن است درباره ايام اسارتتان هم توضيح بدهيد.
امير فنودي زاده: بحث اسارت من و ماجراهاي آن بسيار مفصل است و در اين مصاحبه نمي گنجد اما مختصري عرض مي كنم. در ابتدا من را به زندان ابوغريب بردند و به مدت سه سال تحت سخت ترين شرايط و بي رحمانه ترين شكنجه ها نگه داشتند. نيمي از اين مدت در انفرادي بود يعني يك سال و نيم. مي دانيد كه زندان ابوغريب همان زنداني است كه خود عراقي ها بعد از اين كه آمريكايي ها به آن ها حمله كردند فقط يك سال دوام آوردند بعد از يك سال دنيا عليه آمريكا و شرايط غيرانساني آنجا اعتراض كرد. يعني وضع به گونه اي بود كه عراقي ها هم طاقت نياوردند اما خودشان سه سال همان رفتار و بدتر از آن را با ما كردند.
كيهان: اصلا چرا شما را به ابوغريب بردند يعني چه تفاوتي بين شما و ديگر اسرا بود؟
امير فنودي زاده: ما 57نفر بوديم كه از ابتدا به ابوغريب رفتيم و همگي ده سال مفقودالاثر بوديم. همه ما ارتشي بوديم و مهم ترين دليلي كه ما را به ابو غريب بردند و آن طور شكنجه كردند و ده سال خانواده هايمان از ما بي خبر بودند اين بود كه ما عاشق امام خميني بوديم. ما عاشق اسلام و ايران بوديم و به دشمن اطلاعات نداديم. آنها مي خواستند همان كاري كه در آخر جنگ شد و منافقين و ستون پنجم دشمن خيانت كردند و اطلاعات ايران را به دشمن دادند و عمليات فروغ جاويدان (اين عمليات همان عملياتي بود كه به عمليات پيروزمند مرصاد منتهي شد) همان كار را ما در روز اول بكنيم. مي خواستند ما استعداد نظامي و اطلاعات محرمانه كشور را بدهيم. ما هم مقاومت كرديم و نگفتيم. نه تنها من همه 57نفر ما اين گونه بودند همه ما ارتشي بوديم و آنها فكر مي كردند ما همان ارتش شاه هستيم و همكاري مي كنيم و وقتي مقاومت ما را ديدند دست به شكنجه هاي وحشيانه زدند كه انفرادي كمترين آنها بود من يك سال و نيم آسمان را نديدم.
كيهان: اين تيم 57 نفره همه بچه هاي نيروي هوايي و هوانيروز بودند؟
امير فنودي زاده: نه 25نفر از ما خلبان بوديم بقيه هم بچه هاي نيروي زميني و بچه هاي نيروي دريايي بودند، عده اي هم بچه هاي نيروهايي كه امروز به آنها نيروي انتظامي مي گوييم يعني ژاندارمري و شهرباني سابق
كيهان: دقيقا خاطرتان هست كه آنجا چند نفر بوديد با چه كساني همراهتان بودند يا عراقي ها از شما چه مي خواستند؟
امير فنودي زاده: واقعيت مطلب اين است كه اگر من تا فردا صبح هم از زندان ابوغريب براي شما بگويم امكان ندارد شما يك مقدارش را بتوانيد درك كنيد. فقط زماني مي توانيد درك كنيد كه از نزديك برويد زندان ابوغريب را ببينيد تحت همان شرايط تا متوجه شويد ابوغريب يعني چه!؟ ما شرايط و وضعيت خاصي در آنجا داشتيم و سعي كرديم تا حد ممكن شرايط خودمان را بر دشمن تحميل كنيم و نگذاريم روحيه مان را بشكنند مثلا در همان زندان ابوغريب فرمانده ما آن موقع تيمسار انصاري بود (كه الان بيمار هستند و از خدا شفاي ايشان را مي خواهم) ايشان آن وقت سرگرد بودند. بله ايشان تصميم گرفت كه ما بعد از نماز مغرب و عشاء سرود امام خميني را بخوانيم در زندان ابوغريب! هر شب نماز مغرب و عشاء كه خوانده مي شد فرمانده ما ايست خبردار مي داد و فرمان مي داد به سرود!
كيهان: يعني شما در زندان آن سلسله مراتب نظامي را حفظ كرده بوديد.
امير فنودي زاده: بله فرمانده بود و همه هم اطاعت مي كرديم. ولي آن كسي كه نماز جلو مي خواند فرمانده نبود. شخص ديگري از بچه ها بود. ما در آنجا سرود امام خميني را مي خوانديم. زندان ابوغريب هم بلوك بلوك بود و وسط هر بلوك يك مقدار فضاي خالي. معمولا همهمه و سر و صدا زياد بود. ولي آن ساعتي كه ما مي خواستيم سرود بخوانيم همه زندان سكوت مي شد و منتظر اين سرود ما بودند. وقتي ما سرود را مي خوانديم دشمن مي آمد و بدرفتاري مي كرد و مي گفت نخوانيد. فكر مي كنم 20 روزي ما خوانديم آمدند من را با سرگرد شروين (خلبان اف4) و مرحوم حسين مسي (خلبان هوانيروز كه اواخر بهار گذشته فوت كرد) بردند سازمان امنيت بغداد. سازمان امنيت را تعداد خيلي كمي از اسرا ديدند مثل آقاي بوشهري و يحيوي و همين شهيد لشكري و يك تعدادي از خلبان ها در زندان. اصلا صحبتي از آن نيست. هيچ كس صحبتي از آن نمي كند. استخبارات يك جاي ديگر بود اين يك چيزي مافوق همه اين ها بود. خيلي هم از بيرون ساختمانش قشنگ بود ولي داخلش يك جهنمي بود.ما را بردند آنجا در سلول انفرادي سه روز به ما غذا ندادند بعد گفتند كه ما بررسي كرديم عوامل اصلي اين فتنه سرود شما سه نفريد. گفتيم نه آقا ما نيستيم. همه بچه هايي كه آنجا هستند مشتاق و مايلند. خلاصه ما را يك هفته اي اذيت كردند و بعد يك هفته ما دوباره برگشتيم ابوغريب. چند روز بعد آمدند همه ما 19نفر را با انواع و اقسام شكنجه ها از آن زندان بردند حدود 4بند بالاتر. رفتيم در آن بند هر دو نفر ما را انداختند در يك سلول. جلويش هم نرده آهني بود بايد جلو نرده ها مي نشستيم كه جلوي چشم باشيم. مثل پاساژ. هر روز صبح، ظهر، شب يك نسخه براي ما پيچيدند. يك بار صبح يك نفر يك نفر مي آوردند بيرون 17، 18 نفر مي ريختند سرمان كتك مي زدند بعد مي گفتند بايد اجباري بروي دستشويي و برگردي بالا در طول راه هم همين برنامه انجام مي شد. 13 شبانه روز ما را اين گونه زدند روزي سه وعده! حالا آنجا اتفاقات خيلي جالبي افتاد من بخواهم وارد ريزه كاري ها شوم خيلي زياد است. مثلا يك روزي در همين كتك خوردن ها سرهنگ باباجاني (البته آن موقع ستوان دو بود) رسيد قسمت پايين دم آن پيش خوانشان راديو روشن بود و يك خواننده زن مي خواند. عربي پرسيد اين چه كسي است دارد مي خواند مگر الان موقع اذان نيست؟ مگر شما مسلمان نيستيد؟ گفتند چرا. خاموش كردند. بعد يك دفعه مثل كسي كه به خودش بيايد گفتند اصلا تو چه كاره اي كه اين حرف ها را به ما مي زني؟ و ريختند و او را حسابي زدند به خاطر اين حرفش. بالاخره بعد از 13 روز رئيس آن زندان آمد پيش فرمانده ما. گفت چه مي خواهيد از ما كه اين سرود را نخوانيد. غذا مي خواهيد؟ لباس مي خواهيد؟ مسواك مي خواهيد؟ قاشق مي خواهيد؟ دمپايي مي خواهيد؟ اين ها لازمه هر اسيري است ديگر. ولي اين ها را به ما نمي دادند. گفت نه ما هيچ كدام از اين ها را نمي خواهيم. گفت پس چه مي خواهيد؟ گفت يك معامله با شما مي كنم اگر اين معامله را قبول كرديد ما نمي خوانيم. گفت چيست؟ گفت حق نداريد به مسئولين ما توهين كنيد. بيايد بگوييد (امام) خميني فلان. رجايي فلان. باهنر فلان. حق نداريد اين كار را بكنيد اگر هستيد بسم الله. و خداي من شاهد است تا آخرين روز اسارت اين ده سال هر جا ما بوديم، اين ها جرأت نكردند يك كدامشان بيايند راجع به يكي از مسئولين ما حرف بزنند. خيلي آنجا فضاي روحي و ايثارگري و البته مقاومت عجيبي بود من هر چه بگويم كم است مثلا يك سرباز عراقي بعد از مدتي از همين ماجراي سرود آمد پيش ما پرسيديم از همه بيشتر چه كسي را زديد؟ گفت از همه بيشتر يكي ابراهيم باباجاني را زديم يكي هم عبدالمجيد را! من به ابراهيم باباجاني (ايشان خلبان هوانيروز بودند) گفتم ابراهيم خودت كه مي داني عبدالمجيد من هستم ولي من را مثل بقيه مي زدند. ماجرا چه بوده!؟ گفت من برايت مي گويم؛ من را كه مي زدند مي گفتند انت موذن (چون موذن بود آقاي باباجاني) يك سري به خاطر موذن بودنم كتك مي خوردم چون مي گفتم اشهد ان اميرالمؤمنين علي ولي الله اين ها خيلي برايشان سخت بود يكي هم بعضي از آنها مي گفتند انت عبدالمجيد! و دوباره كتك مي زدند! گفتم خب چرا نگفتي كه من عبدالمجيد نيستم؟ گفت نه خب مي آمدند تو را مي زدند. همه بچه هايي كه آن جا بوديم اين روحيه را داشتيم. ما ده سال اين گونه زندگي كرديم. اما متاسفانه مي بينيم كه در بعضي فيلمها ماجراهاي جنگ و اسارت به گونه اي ديگر نشان داده مي شود چند سال قبل فيلمي ساخته شد كه ظاهرا ابوغريب را نشان مي داد اما اصلا شباهتي نداشت و بيشتر براي خنداندن بود تا نشان دادن واقعيت اسارت! اينها كار خوبي نيست و وارونه نشان دادن تاريخ رشادتها و فداكاري هاي جوانان كشورمان است.
كيهان: جناب امير پس از بازگشت به وطن تا هنگام بازنشستگي چه سمت هايي داشتيد؟
امير فنودي زاده: من مدتي در ستاد آزادگان اصفهان به صورت افتخاري و بر اساس درخواست آنها. مدتي بعد رئيس بازرسي پايگاه شهيد وطن پور شدم در اصفهان. بعد جانشين بازرسي هوانيروز بودم در تهران. همچنين سرپرست بازرسي هوانيروز تهران بودم. رئيس عمليات هوانيروز در نيروي زميني بودم بعد هم رئيس دانشكده پرواز در دانشگاه امام علي(ع) بودم كه با اين سمت بازنشسته شدم.
سؤال: امير چند تا فرزند داريد؟
جواب: دو دختر دارم كه دختر اولم 4ماه بعد از اسارت من به دنيا آمد. ايشان الان ازداوج كرده و خدا به او فرزندي داده كه اسمش رضا است. يك دختر ديگرم دومين فرزند بعد از اسارت و سومين فرزند من است و الان دانشجوي رشته حقوق است. يك پسر هم داشتم كه به رحمت خدا رفت. مهدي اولين فرزند من بود كه خداوند بعد از اسارت در سال هفتاد به ما داد و تقريبا همزمان با چهلمين روز درگذشتش يعني 21مهر او 21ساله مي شود.
كيهان: در مورد ويژگي هاي فرزندتان بفرماييد
امير فنودي زاده: همه چيزش خوب بود همه چيزش عالي بود هيچ مشكلي با هم نداشتيم. هوش فوق العاده اي داشت. مال اين دنيا نبود هر چيزي را يك بار به او مي گفتيم مي گرفت. خيلي باهوش بود بهترين درس را داشت درسش خيلي عالي بود. هيچ وقت جلوي من پايش را دراز نكرد هيچ وقت. بعضي شب ها كه مي خواست فوتبال ببيند عادتش اين بود كه دو تا بالش بگذارد زير سرش دراز بكشد اما تا من نمي رفتم داخل اتاق خودم امكان نداشت دراز بكشد. جلوي مادرش پايش را دراز نمي كرد. هيچ وقت ما نديديم اين بچه خارج از نزاكت و ادب در خانه حرف زده باشد. از كوچكي اين گونه بود. هم باهوش بود، هم مؤدب بود و هم زرنگ. به مادرش بيش از حد احترام مي گذاشت. دوستان خيلي خوبي داشت. دوستانش هم مثل خودش آقا بودند. اصلا دوست ناباب نداشت. اهل ورزش بود خيلي عالي ورزش مي كرد. با قرآن و نماز مانوس بود و از آنها لذت مي برد.
سؤال: جناب امير؛ لطفا در مورد حادثه فوت فرزندتان و چگونگي خبردار شدنتان بفرماييد
امير فنودي زاده: حدود ساعت يك و نيم بود من استراحت مي كردم. تلفن زنگ خورد گوشي را برداشتم ديدم كه مي گويد من از بيمارستان فرمانيه هستم پسر شما تصادف كرده است و پايش مجروح شده است. با گوشي خود مهدي زنگ زدند. ما بلند شديم با مادرش رفتيم بيمارستان فرمانيه دكتر من را صدا كرد برد داخل اتاق كه آن بچه روي تخت خوابيده بود ديدم پايش سالم است ولي صورتش را كه نشانم دادند، ديدم غرق خون است گفتند ماشين زده است. الان شما بايد خيلي فوري پسرتان را ببريد بيمارستان شهداي تجربش. ما زنگ زديم يكي دو تا از دوستان آمدند و پيشنهاد كردند به بيمارستان ديگري در اقدسيه ببريم. برديم آنجا و آنها هم خيلي سريع رسيدگي كردند. برخوردشان خيلي خوب. آقاي دكتر لحظه اول به من گفت اين يك درصد زنده مي ماند اگر جراحي اش بكنيم شايد ده درصد بشود. ولي احتمال اين كه اين بچه ديگه براي تو بچه شود همان ده درصد است. بعد از اين هم اگر بماند يك تكه گوشت مي ماند براي شما. در آن شرايط من نمي توانستم تصميم بگيرم گفتم نه آقا شما وسيله ايد شما كار خودتان را بكنيد. گفت ممكن است صد ميليون تومان هم برايتان خرج داشته باشد. گفتم هيچ مانعي ندارد خانه ام را مي فروشم. دو روز بعد يك جراحي ديگر كرد. هفت هشت روزي هم ماند و بعد دكترا آمد گفت اين ديگر تمام كرده است. اين مرگ مغزي است. بعد گريه مي كرد. خود دكتر گريه مي كرد، گفت اين بدن به اين سالمي همه جايش سالم خوب ديگر كاري از دست من برنمي آيد چون اين مغز اين بچه از بيني و گوشش زده است بيرون. يك مقداري هم كه خود اين ها دفعه دوم جراحي كردند برداشتند باز هم نماند. چه بگويم برايتان؟
سوال: وقتي با اين صحنه روبه رو شديد و نهايتا گفتند كه ديگر مرگ مغزي است اولين بار چه طور شد كه شما چنين تصميمي گرفتيد؟
امير فنودي زاده: درخصوص اين مطلبي كه مي فرماييد اولا قرار ما اين نبود كه اين داستان رسانه اي شود. آن روزي كه در بيمارستان من نوشتم قول گرفتم كه اين را رسانه اي نكنيد. اما متاسفانه همان شب تلويزيون پخش كرد. و شكست. خيلي روزنامه ها و مجلات آمدند با من مصاحبه كنند، قبول نكردم. يكي دو تا هم در مسجد آمدند كه من زياد صحبت نكردم شايد در مجموع دو دقيقه شد. در مورد اين اقدام هم من آنجا در آن ورقه نوشتم كه اين اعضا هديه شود براي شادي روح شهيد شريف واقفي و سلامتي دانشجويان و اساتيد دانشگاه شريف. من سرباز اين مملكت هستم و هنوز هم دارم با همين حقوق سربازي زندگي مي كنم. من خودم فدايي اين مردم هستم. خودم را هميشه فدايي اين مردم مي دانستم و مي دانم. هم خودم هم خانواده ام. اين كه چيزي نيست؛ ما قرار بود براي اين مملكت كشته بشويم شهيد شويم. نشديم ديگر. توفيقش را نداشتيم. ولي فكرش كه از سرم بيرون نرفته است. من عاشق اين مملكتم. عاشق اين مردم هستم. من سرباز اين رهبرم. رهبرم را دوست دارم. مگر ما نمي گوييم آقاي خامنه اي پدر اين مملكت است؟ رهبر اين مملكت است؟ خوب ما هم فرزندانشان هستيم ديگر. بايد خدمتي انجام بدهيم كه ايشان از ما راضي باشند اين حداقل كار من بود براي رضاي خدا و رهبرم. اين اعضا را من شنيدم به يك عبارتي به 17 نفر و به يك عبارتي به 20 نفر اهدا شده است. خدا من را مامور كرده است. بچه را به من داده است من اين بچه را 20 سال بزرگ كنم كه بتوانم بعد از 20 سال 20 نفر ديگر را زنده كنم. من چه كاره هستم. مال خودش بوده است. خودش داده است خودش هم گرفته است. ما يك امانتدار بوديم ما هيچ كاره بوديم. (اين لحظات همراه با قطرات اشكي بود كه در چشمان امير فنودي زاده حلقه زده بود)... راضي هستيم به رضايش. ان صلوتي و نسكي و محياي و مماتي لله رب العالمين. واقعا ما چيزهايي كه مي گوييم بايد به آن معتقد باشيم مي گوييم انالله و انا اليه راجعون. چه ارزشي دارد اين بدن. چه ارزشي دارد؟
كيهان: جناب امير؛ در طول مصاحبه شاهد آن هستيم كه شما چند بار به آيات الهي استناد كرديد. درباره اين آشنايي و انسي كه با قرآن داريد توضيح بدهيد.
امير فنودي زاده: خواندن قرآن و آشنايي با قرآن همه اش توفيق است من مادرم معلم قرآن بود و من آموزش اوليه قرآن را از مادرم ياد گرفتم. ولي خب در اسارت قرآن خيلي عجيب و غريب بود. آن ها نزديك به يك سال به ما قرآن ندادند. بعد از يك سال به طبقه پاييني ها يك جلد قرآن دادند. آنها سوره هاي قرآن را مي نوشتند و از يك سوراخ مي فرستادند بالا. ما مجبور بوديم اين را حفظش كنيم. به خاطر اين كه هم دشمن نفهمد كه ما با پايين ارتباط داريم هم اگر بيايند و ببينند اين نوشته ها را داريم اين ها را از ما مي گيرند. ما مجبور شديم كه يك مقداري از قرآن را بچه ها تكه تكه هر كدام پنچ آيه، شش آيه، ده آيه بيشتر و كمتر حفظ مي كرديم. تا يك مدتي كه گذشت ديگر دشمن رضايت داد كه يك جلد قرآن به ما بدهد. با همان يك جلد توانستيم براي هر نفر يك جلد قرآن بنويسيم. از رويش دائم مي نوشتيم. حالا نوشتنش هم به همين سادگي نبود. به ما كاغذ و قلم نمي دادند در سال يك دست لباس مي داند و يك دست لباس مي گرفتند. كاغذ و قلم ممنوع بود. كاغذهاي تايد را مي گذاشتيم در آب خيس مي خورد لايه لايه مي كرديم. باتري گير مي آورديم با باتري مركب درست مي كرديم با چوب مي نوشتيم. يا بعضي وقت ها با آمپول خودنويس درست مي كرديم. داستانش خيلي زياد است. به اين طريق ما توانستيم قرآن بنويسيم و قرآن داشته باشيم. عشق ما قرآن بود يعني من از صبح تا شب 4 دفعه، 5 دفعه جلسه قرآن داشتم. يك دفعه با شما داشتم يك دفعه با ايشان داشتم. امروز نوبت شماست كه قرآن را بخواني و معني كني فردا نوبت من است. يا اين سوره نوبت شماست سوره بعد نوبت من است. با ايشان يك جور ديگر قرآن مي خواندم. با آن نفر يك جور ديگر. بعد ده نفري، بيست نفري دور هم جمع مي شديم جلسه قرآن كلي داشتيم. اين جوري ما با قرآن زندگي مي كرديم. و معجزات زيادي در قرآن هست. اصلا نمي گذارد آدم به فكر فرو رود و فكرهاي ناجور كند يا دلتنگ شود. مثل يك نورافكن در دل آدم روشن مي شود. چشم هاي آدم روشن مي شود. ديد آدم را باز مي كند. شما وقتي با قرآن انس مي گيري، بعضي وقت ها به يك مرحله اي مي رسي كه احساس مي كني كه داري در ميدان بدر راه مي روي در احد راه مي روي فضا را حس مي كني. فضاي حضرت موسي را حس مي كني. اين ها فقط با خواندن قرآن و فكر در موردش اگر به طور عميق فكر بكني دست پيدا مي كني. اصلا شما قرآن را بخوان نمي خواهد معني اش را بفهمي. آن نور را مي دهد شما خيالت راحت باشد. ما همه جورش را امتحان كرديم. حالا اين قرآن بايد كنارش يك چيزهايي هم باشد قرآن خالي نيست اگر قرآن خالي باشد شما آن لذت را نمي بري قرآن بايد كنارش زيارت عاشورا باشد، قرآن بايد كنارش دعاي كميل باشد. اين ها هم بايد كنارش باشد. بايد با اين ها هم مقايسه كني.
كيهان: يعني قرآن و اهل بيت؟
امير فنودي زاده: بايد باشد اگر نباشد انسان به انحراف كشيده مي شود به هر كدامش دست پيدا كند به طور خالي به انحراف كشيده مي شود بايد با همديگر باشد. ما اين را حس كرديم آنجا. من حديث ثقلين را بعد از اسارت ياد گرفتم در اسارت بلد نبودم.
كيهان: يعني آنجا عملا با آن زندگي كرديد؟
امير فنودي زاده: بله! بله! خيلي چيزها هست. ما آدم هايي داشتيم كه در روز اول اسارت وضو بلد نبودند بگيرند ولي شب آخر كه داشتيم آزاد مي شديم نماز شبشان ترك نمي شد. روزه نمي گرفتند ولي كار به جايي رسيد كه فقط روزهاي حرام روزه نمي گرفتند هر روز خدا روزه بودند.
كيهان: الان هم با قرآن همان انس را داريد و از تلاوتش همان لذت را مي بريد؟
امير فنودي زاده: بله من هميشه قرآن را دوره مي كنم. ديروز صبح يا يك مقدار قبل از صبح سوره بقره را كامل خواندم. شروع كردم. به دور جديد.
كيهان: اين روحيه در بچه هاي شما هست؟
امير فنودي زاده: بله كاملا. هر روز صبح مهدي دو ركعت نماز نافله مي خواند بعد نماز صبحش را مي خواند. ولي دخترم نه، نماز شب را كامل مي خواند. اين ها همه شان در اتاقشان قرآن هاي مخصوص داشتند. الان در اتاق مهدي فقط همان يك جلد قرآن مانده است. همه چيزش را مادرش بخشيده است. كامپيوتر، موبايل، تخت، همه را فقط يك جلد قرآن مخصوص پسرم باقي مانده است. خانمم هم همين جور است او هم اهل قرآن است. او هم مرتب قرآن و مفاتيح در دستش است. الان حرف نمي زند ولي قرآنش را مي خواند.
كيهان: با تسليت مجدد درگذشت فرزند عزيزتان و آرزوي غفران و رحمت الهي براي ايشان و صبر و اجر براي شما، از اينكه در اين گفت وگو شركت كرديد سپاسگزاريم.
 


شوخي دانشجويي

دكتر احمدي نژاد رئيس جمهور با صدور حكمي، عبدالله جاسبي را به عنوان عضو شوراي اسلامي شدن دانشگاه ها منصوب كرد. البته ما كه حرفي نداريم اما تعدادي از بچه ها كه گذرشان به دانشگاه آزاد واحد رودهن افتاده است بدجور از اين حكم ذوق مرگ شده اند. يكي از اين بچه ها هم از فرط ذوق زدگي به مرز هذيان گويي رسيده است و مي گويد: ما اين چند ساله دقيقا با چه چيز دانشگاه آزاد مشكل داشتيم؟!
از اين حرفها بگذريم ولي با اين اوضاع و احوال بعيد نيست چنين حكم هايي هم از اين ور و آن ور صادر شود:
جناب هاشمي رفسنجاني به رياست كميته مبارزه با آقازادگي منصوب شد.
محمودرضا خاوري به عضويت ستاد بانكداري اسلامي درآمد؛ او همچنين با حفظ سمت مسئول وصول معوقات بانكي هم شد! گفتني است وي پيشنهاد مسئوليت دفتر حافظ منافع ايران در كانادا را به علت آنچه شلوغي سر ناميد نپذيرفت!
مهدي كروبي به رياست گروه فلسفه علم دانشگاه شريف منصوب شد.
زهرا رهنورد بازرس ويژه كانون سردفتران ازدواج و طلاق استانهاي غرب كشور شد!
مهدي هاشمي دبير كميته مبارزه با پولشويي شد و با حفظ سمت مسئول ساماندهي سفرهاي خارجي مسئولين!
فائزه هاشمي رياست ستاد زنان و بيداري اسلامي را بعهده گرفت!
عفت مرعشي به رياست روابط عمومي ستاد جنگ هاي نامنظم منصوب شد.
احمد توكلي دبير هشتمين كنفرانس بين المللي گفت و گوي تمدن ها با شعار «گفت وگوي پايدار، اعصاب آرام» شد!
علي مطهري رياست فرهنگستان زبان و ادب فارسي را از دكتر غلامعلي حداد عادل قاپيد!
محمدرضا باهنر طي مراسمي در «لابي» هتل لاله به عنوان سرپرست كانون بازنشستگان سياسي معرفي شد.
حميد رسايي مديرمسئول هفته نامه «صبح و نشاط» شد!
جوانفكر شد!!! (سپردن هر سمتي به آقاي جوانفكر موجب تعجب است!)
دكتر احمدي نژاد طي نامه اي به ستاد انتخابات كشور دستور داد براي صرفه جويي در وقت و كاغذ وزارت كشور، دكتر محسن رضايي را به صورت پيش فرض به عنوان نامزد ثابت همه ادوار انتخابات رياست جمهوري ثبت نام كند!
دكتر قاليباف به رياست كميته مشورتي «تجمل زدايي و ويترين ستيزي» صدا و سيما و عضو مشورتي ستاد تبيين كارآمدي دين در اداره جامعه درآمد.
رويانيان به عنوان دبير كميته پيگيري اجراي اصل «از كجا آورده اي؟» منصوب شد.
و از همه عجيب تر آقاي مشايي از همه كاره بودن در دولت بركنار شد!
 


رفتند ياران...

به ياد شهيد حامد بزي، دانشجوي بسيجي كه در انفجار تروريستي جمعه 28 مهر ماه 1391 در چابهار به شهادت رسيد، صفحه دانشگاه شهادت او را به خانواده اش تبريك و تسليت مي گويد.
 


آيا تركيه در باتلاق سوريه فرو مي رود؟

مسعود ندافان
پس از 20 ماه بحران سوريه همچنان حساس ترين و پيچيده ترين روزهاي خود را سپري مي كند؛ برخلاف ديگر كشورهاي عربي بيدارشده، كفه دخالت كشورهاي خارجي سنگين تر از حضور اكثريت مردم در عرصه تغيير نظام است. كنشگران منطقه اي و فرامنطقه اي در پي آن هستند كه دامنه منافع احتمالي آينده و ضريب نفوذ خود را در شرايط نوين منطقه خاورميانه بيفزايند، در چنين حالتي چشم انداز سياست خارجي تركيه خيزش به سوي بازيگري چندمنطقه اي و افزايش وزن ديپلماتيك در مناسبات بين المللي و كاهش آسيب پذيري استراتژيك تعريف مي شود اين مقوله سبب شده است فهم و درك مناسبات راهبردي و سلوك رفتاري تركيه در بحران سوريه برپايه همگرايي و همسويي با غرب استوار باشد و الگوي رفتاري تركيه از «به صفر رساندن مشكلات با همسايگانش» به «ايجاد محيط مخاصمه پيراموني» مبدل گردد. در اين مقطع زماني خطوط گسل و دامنه تقابل و اختلاف تركيه با سوريه با تصاعد هندسي به بالاترين سطح خود رسيده است و تهديدهاي كلامي طرفين به اقدامات عملي با شعاع تاثيرگذاري وسيع بدل گرديده است و آنكارا، دمشق را به صراحت تهديد به جنگي تمام عيار مي كند اما آنچه مانع عينيت يافتن انگاره و گزاره جنگ در فرآيند تصميم گيري و شكل گيري اراده جمعي سران حزب عدالت و توسعه مي گردد وجود متغير تهديدهاي خوشه اي از جنس تهديدهاي وجودي (existential threat) نظام سياسي تركيه است. شكاف در بدنه اجتماعي، تضعيف اقتصادي و تخريب وجوه بين المللي، اضلاع مثلث تهديد وجودي هستند كه فروپاشي بدنه سياسي-امنيتي تركيه را به همراه خواهد داشت.
شكاف در بدنه اجتماعي: وجود يك جامعه همگن قومي-مذهبي از نقاط قوت و بالابرنده وزن ژئوپليتيك هر كشوري محسوب مي شود، عدم تحقق چنين حالت مطلوب سياست مداران را واداشته است، تعامل سازه حاكم (دولت مركزي) با گروه هاي اقليت را در پيش بگيرند اما سازه هاي ناهمگن قومي-مذهبي داراي شكنندگي و متغيرهاي واگرايي نهفته اي هستند كه با جرقه اختلاف كوچكي شعله ور مي شوند. مختصات تنوع قومي-مذهبي كشور تركيه داراي داده فراواني زيادي است و حضور حدود 10 تا 15 درصدي مذهب علوي و 20 تا 25 درصدي قوم كرد نمايانگر فضاي چندوجهي و موزاييكي است. ترك ها در صورت حمله به سوريه موتور محركي براي ترسيم خطوط شكاف در بدنه اجتماعي در اثر تضاد مذهبي (علوي-سني) و قومي (ترك-كرد) را صورت بندي مي كنند به اين گونه كه اعلام جنگ به كشور سوريه ( با نظام حاكم علوي) يادآور جنگ هاي طايفه اي 1978 شهر «مارا»، حادثه «سيراس» و كشتار «درسيم» هست اما پاشنه آشيل تركيه فعال شدن آتش فشان خفته گروه پ.ك.ك است كه مبارزات خود را از سال 1984 با رهبري اوجالان آغاز كرده است. آنكارا و غربي ها در سناريوي تغيير بشاراسد با هدف يارگيري از اكراد سوريه، «عبدالباسط سيدا» را جايگزين «برهان غليون» رئيس شوراي ملي سوريه قرار دادند تا پروژه بالكان سازي سوريه را كليد بزنند؛ در برابر اين اقدام سوريه با استفاده از استراتژي «بدل» كه حاصل تجربه همكاري آنان در دهه 80 ميلادي با گروه هاي جداي طلب كرد تركيه است؛ كنترل شهرهاي كردنشين مانند قاميشلو، اين كشور را به حزب اتحاد دموكراتيك سوريه (PYD) سپرد تا كاتاليزور اقدامات عملياتي پ.ك.ك مانند انفجار خط لوله كركوك-جيحان شود و تلفات نيروهاي امنيتي تركيه (ميت) را به بالاترين سطح خود از سال 1991 برساند.
تضعيف اقتصادي: الگوي مديريت اقتصادي پويا و افزايش توليد ناخالص ملي و سطح رفاه از مولفه هاي اصلي ثبات قدرت حزب حاكم تركيه به شمار مي رود. تركيه ششمين كشور از ميان 24 كشوري است كه بيشترين توريست هاي جهان را به خود جذب مي كند. صنعت توريسم در تركيه بسيار فعال بوده و وسيله ارتزاق بخش مهمي از مردم را فراهم كرده است و دولت تركيه حدود يك چهارم (25 درصد) از بودجه خود را از اين راه تامين مي كند. مسلما نواختن شيپور جنگ و پرواز موشك ها بر فراز آسمان تركيه مساوي با از دست دادن يك چهارم بودجه و زمينه سازي رخدادهاي اعتراضي نيروهاي شاغل در بخش توريسم در عمده ترين مراكز جهانگردي تركيه مانند شهرهاي استانبول، ازمير و قونيه مي شود.
تخريب وجهه بين المللي: تركيه در پروژه نوسازي سياست خارجي اش در قالب نئوعثماني گرايي با رويكرد و خط مشي اتخاذي ميانجيگري در مسائلي مانند اختلاف گروه هاي فلسطيني، مذاكره دولت يمن و حوثي ها و همچنين كشورمان با 1+5 در عرصه بين الملل به دنبال كسب پرستيژ و بزرگ نمايي جايگاه اش در معادلات سياسي است تا در خرده سيستم هاي منطقه اي «بازيگر مركزي» و در نظام بين المللي «بازيگر جهاني» شناخته شود. اما اگر رويكرد خصمانه تركيه به جنگ با سوريه ختم شود چهره به اصطلاح موجه تركيه را در نگاه جهانيان با افت محسوسي مواجه خواهد شد و در حافظه تاريخي آنان يادآور جنگ ها و كشتارهاي تركان جوان در اوايل قرن نوزدهم مي باشد.
¤ دانشجوي معارف اسلامي و علوم سياسي دانشگاه امام صادق عليه السلام
 


(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14