علي(ع)معيار شناخت حق
آيت الله جوادي آملي
بي شك واقعه جاويدان غدير خم كه به نصب ولايت مولاي متّقيان و امير عارفان «حضرت
علي بن أبيطالب (ع) »انجاميد، تأثير گذار ترين حادثه صدر اسلام پس از بعثت نبي
اكرم(ص) محسوب مي شود.
قرآن كريم از « عيد غدير خم » به عنوان فصل اكمال دين و اتمام نعمت الهي بر بندگان
و مايه نا اميدي كافران از نفوذ در اركان ركين اسلام ياد كرده و پيامبر اكرم (ص)
نيزبا معرفي امير مؤمنان (ع) به عنوان جانشين بلا فصل خود بر رسالت ماندگار خويش
خاتمت بخشيده است.
در مطلب حاضر تحليل ولايت علي (ع) و فرزندان معصوم آن حضرت با نگرش بر خطبه پيغمبر
(ص) در روز غدير و تبيين معيّت علوي با حق را از نگاه حكيمانه حضرت آيت الله جوادي
آملي (مدظلّه العالي) مورد بررسي قرار مي دهيم.
اهميّت غدير و پذيرش ولايت امير مؤمنان (ع) از نگاه قرآن
اهميّت غدير وولايت كه باعث صدور آن همه روايات شد كه اگر كسي بين ركن و مقام عمري
را به عبادت بگذراند و علوي نباشد مقبول نيست، هم ريشه قرآني داد و هم ريشه حديث
نبوي.
امّا ريشه قرآني اش اين است كه ذات أقدس له به رسول اكرم (ص) فرمود: اگر اين كار را
نكني، كاري در حوزه رسالت نكرده اي: و ن لم تفعل فما بلّغت ر سالته (1). يعني رسالت
منهاي ولايت عبارت از رسالت منهاي رسالت است. از سنخ اتّحاد مقدّم و تالي نيست: و ن
لم تفعل ف ي ا بلاغ اصل الرّ ساله يا ن لم تفعل ف ي ا بلاغ الو لايه فما بلّغت الو
لاي ه كه بشود مقدّم و تالي يكي! و ن لم تفعل ف ي ا بلاغ الو لاي ه فما بلّغت اصل
الرّ ساله كه مقدّم و تالي بشود دو تا و منافي.
پس اگر حرمت ولايت و غدير آن قدر است كه اگر ابلاغ نشود، اصل رسالت زير سؤال مي
رود؛ كأنّ الرّسول (معاذ الله) رسول نيست، كأنّ الرّ ساله (معاذ الله) رسالت نبود؛
فاليمان كذل ك. پس يا أيّها المؤم نون ! ن لم تؤم نوا ب و لايه عليّ بن أبيطال ب
فما آمنتم ب ش يء. چطور شما اصل را پذيرفتيد، در فرع ترديد داريد ؟! اگر جريان
ولايت آن قدر مهم است كه اگر ابلاغ نشود، رسالت كأن لم تكن است، ايمان مؤمنان هم به
شرح ايضاً. اگر كسي به همه ما جآء ب ه النّب ي مؤمن باشد و (معاذ الله) به غدير
ايمان نياورد، فما آمن ب ش يء ! چطور آنجا پذيرفتيد فما بلّغت ر سالته، اينجا مشكل
داريد در نفي قبول عبادت كسي كه عمري بين ركن و مقام به عبادت بگذراند ؟! اين ريشه
قرآني اهتمام به غدير.
مسئوليت پيامبر اكرم (ص)
در پذيرش و ابلاغ ولايت علي بن أبيطالب(ع)
امّا ريشه حديث نبوي اين مطلب آن است كه ذات مقدّس رسول اكرم (ص) قبل از ايراد آن
خطبه معروف و نصب وجود مبارك حضرت امير فرمود: نّي مسئوأ و نّكم مسئولون (2). به
آيه سوره مباركه اعراف اشاره دارد كه: و لنسألنّ الّذ ين ارس ل ل يه م و لنسألنّ
المرسل ين(3). آن روز، روز سؤال مطلق است؛ منتها برخي جوابشان نقد است، خداي سريع
الحساب به حساب اينها سريعاً مي گذرد، كالبرق الخاط ف (4) وارد بهشت مي شوند. بعضي
حسابشان دشوار است: و ق فوهم نّهم مسئولون(5)؛ ولي بالأخره سئوال عمومي است. اگر
طبق آيه سوره اعراف سئوال عمومي است، طبق اين حديث مبارك نبوي هم كه فرمود: نّي
مسئوأ و نّكم مسئولون، من مسئولم ابلاغ كنم و شما مسئوليد بپذيريد.
تأسيس مكتب تشيّع، همزمان با آغاز رسالت نبي اكرم (ص)
از اينجا يك پرانتزي باز كنيم تا روشن شود كه تشّيع بعد از عليّ بن أبيطالب نيست،
بلكه قبل از عليّ بن أبيطالب است. بيان ذلك اين است: ما يك مكتبي داريم به نام «
تشيّع » و يك گروهي داريم به نام ( شيعه ). اين مكتب همزمان با قرآن آمده و اوّل
كسي كه حامي اين مكتب و مروّج اين مكتب و مؤمن به اين مكتب بود خود رسول گرامي (ص)
بود، بعد صدّيقه طاهره و علي بن أبيطالب(ع) و ساير اهل بيت، بعد مردم.
شيعه يعني گروهي كه پيرو عليّ بن أبيطالبند، امّا « تشيّع » يعني مكتبي كه مي گويد:
وليّ خدا و جانشين پيامبر بايد معصوم باشد و آن انسان كامل معصوم جز علي و اولاد
علي (عليهم السّلام) نيستند، اين مكتب تشّيع است و اوّل كسي كه به اين مكتب ايمان
آورد خود پيامبر بود، چون آمن الرّسول ب ما انز ل ليه م ن ربّه و المؤم نون(6).
مكتب تشيّع غير از شيعه و گروه خاصّ است. اوّل پايه گذار و مؤمن به مكتب تشّيع خود
ذات مقدّس رسول اكرم بود، حضرت امير بود. اگر وجود مبارك رسول اكرم به رسالت خود
ايمان آورد، وجود حضرت امير هم به ولايت خود ايمان دارد. اين مي شود مكتب تشيّع، آن
مي شود شيعه يعني گروه پيرو.
لذا وجود مبارك رسول گرامي (ص) فرمود: نّي مسئوأ و نّكم مسئولون. اينچنين نيست كه
از كسي سؤال نكنند ! روزي است كه همه انبياء را به صف مي كشند: ماذا اج بتم(7)؛ از
آنها مي خواهند كه اينها چه كردند و شما چه كرديد ! بازتر از اين ما ذا اج بتم همان
آيه سوره مباركه اعراف است كه و لنسألنّ الّذ ين ارس ل ل يه م و لنسألنّ المرسل ين،
با نون تأكيد ! اگر سؤال همگاني است، از برجسته ترين سؤال در آن مقطع حساس تاريخي
اين است كه من مسئول ابلاغ ولايتم. مردم !مرگ من هم در پيش است، نزديك است كه سفر
بكنم؛ اين بار مهم را بايد به مقصد برسانم. صدر اين سخن از مرگ نزديك خودش خبر داد،
بعد همگان را به مسئوليّت مشترك آگاه كرد، آنگاه جريان غدير را راه اندازي كرد. پس
اگر كسي ولايت را نپذيرد و اگر كسي وجود مبارك حضرت امير(ع) را خليفه بلا فصل
نداند، فما آمن ب ش يء !
حالا لطف الهي يك مطلب است، وظيفه ما در معامله كردن با كساني كه باطناً حكمي
دارند، ظاهراً حكمي دارند، حكم ديگر است؛ اين مسائل فقهي با كلامي و تفسيري آميخته
نشود. ما وحدتمان محفوظ است، با يكديگر به عنوان برادر مسلمان داريم زندگي مي كنيم،
امّا اينجا سخن از آن بحث هاي عميق كلامي است. اين كنگره ها و ستادها و همايش ها
كارشان اين است؛ وحدت هم سرجايش محفوظ است. ما نبايد هرگز آن زندگي مسالمت آميز را
در قلمرو مسأله كلام و تفسير راه بدهيم!بنابراين اهميّت مسأله غدير از اينجا روشن
مي شود؛ يعني اگر آن روايات وارد شده است كه ايمان مقبول نيست، هم ريشه قرآني دارد
از يك سو و هم ريشه حديث نبوي.
عموميّت ولايت الهي و هدايت قرآني و رو گرداني برخي انسان ها از آن
مطلب دوّم پيام غدير است؛ در خطبه نوراني وجود مبارك رسول اكرم(ص) اين تحليل هست؛
اينكه ائمه فرمودند: علينا ا لقاء الاصول و عليكم التّفر يع(8) اين مخصوص فقه نيست
! در تفسير هست، در كلام هست، در حكمت هست، در غالب علوم هست، در فقه هم هست. اين
خطبه را شما وقتي به يك محقّق مي دهيد، بايد تفريع فروع بر اصول كند. در اين خطبه
آمده است: ألست اولي ب ربّ كم م ن انفس كم، همه گفتند: بلي. بعد فرمود: من كنت
مولاه (9) كه بايد شرح داده بشود.
آن شرحش اين است كه ذات أقدس له ذاتاً ربّ العالمين است و مولي الكلّ است، ثبوتاً.
امّا برخي اعتقاد دارند، برخي اعتقاد ندارند؛ آنها كه اعتقاد ندارند زيان مي بينند،
آنها كه معتقدند بهره مي برند. اگر خداي سبحان ربّ العالمين است و در برابر اين
خدائي كه ربّ العالمين است عدّه اي گفتند: ن ه ي لا حياتنا الدّنيا نموت و نحيا و
ما يهل كنا لا الدّهر(10)؛ يك عدّه گفتند: ربّنا الله ثمّ استقاموا(11)، قهراً اين
دو گروه دو حكم دارند. آنها كه گفتند: ن ه ي لا حياتنا الدّنيا و ما نحن ب مبعوث ين
(12) و كذا و كذا، النّار مولي لهم ! آنها كه گفتند: ربّنا الله ثمّ استقاموا، الله
ول يّ الّذ ين آمنوا يخر جهم م ن الظّلمات لي النّور(13). همان الله كه وليّ الكلّ
است و ربّ العالمين است، وليّ الّذ ين آمنوا است، نه وليّ الّذ ين قالوا كذا و كذا
! اين مال الله.
بعد از الله كه بعدي ندارد، ولي فعل خدا، كلام خدا و كتاب خدا يعني قرآن كريم، آن
هم هديً ل لنّاس است. تا آنجا كه قلمرو بشريّت است، قرآن براي هدايت او آمده: شهر
رمضان الّذ ي انز ل ف يه القرآن هديً ل لنّاس(14)، نذ يراً ل لبشر(15)، ما هو لا ذ
كري ل لبشر(16)، نذ يراً ل لعالم ين (17). هر جا بشريّت هست، قرآن حجّت است. امّا
يك عدّه يا ربّ نّ قوم ي ا تّخذوا هذا القرآن مهجوراً(18)، همين قرآن لا يزيدهم لا
خساراً (19). يك عدّه كساني اند كه دل به قرآن سپرده اند، به قرآن ايمان آوردند، نّ
هذا القرآن يهد ي ل لّت ي ه ي اقوم(20). اين يهد ي ل لّت ي ه ي اقوم بر اساس هديً ل
لمتّقين (21) است، بر اساس موع ظهً ل لمؤم نين است وگرنه براي هديً ل لناس كه يهد ي
ل لّت ي ه ي اقوم نيست. آن كسي كه ا تّخذوا هذا القرآن مهجوراً طرفي از آن نمي بندد
! آنكه ديروز مي گفت: قرآن اسطوره است و امروز (معاذ الله) همان حرف را مي گويدكه
قرآن افيون است؛ چه بهره اي قرآن براي او دارد ؟! پس اگر كتاب الهي هديً ل لناس
است، يعني در مقام تشريع آمادگي اش هست. ولي آن كسي كه از قرآن فاصله گرفته است،
همين قرآني كه و ننزّ ل م ن القرآن ما هو ش فاأ ل لنّاس(22)، همين قرآن و لا يزيدهم
لا خساراً !پس قرآن هديً ل لنّاس است و مردم دو گروهند.
عموميّت رسالت نبي اكرم (ص) و ولايت علي (ع)
بعد از قرآن، نوبت به ذات مقدّس رسول گرامي (ص) مي رسد كه درباره او فرمود: ما تو
را رحمأ ل لعالمين فرستاديم، و ما ارسلناك لا كافّهً ل لنّاس(23) فرستاديم، نّا
ارسلناك رحمهً ل لعالم ين (24) فرستاديم. آنكه (معاذ الله) مي گويد: اين شاعر است،
ساحر است، كاه ن است، مجنون است از او بهره اي نمي برد! آن كسي كه مي گويد: اين
رسول خداست، ما به او ايمان آورديم؛ درباره او نازل مي شود: لقد منّ الله علي المؤم
نين ذ بعث ف يه م رسولاً (25). وگرنه آن غير مؤمن چه بهره اي مي برد ؟ چه ا متناني
از اين نعمت الهي دارد؟!
پس وجود مبارك رسول رحمأ ل لعالمين است در حدّ شأنيّت؛ كافّهً ل لنّاس مبعوث شده
است، امّا مردم دو گروهند؛ يك عدّه مي گويند: (معاذ الله) اين مجنون است و ساحر و
بهره اي نمي برند، يك عدّه به او ايمان مي آورند؛ آنهائي كه به او ايمان نمي آورند،
مشمول لقد منّ الله علي المؤم نين ذ بعث ف يه م رسولاً خواهد بود. پس بالذّات ذات
أقدس له مولاي كلّ است، ولي مردم دو گروهند. بعد قرآن كريم هديً ل لنّاس است، ولي
مردم دو گروهند. بعد وجود مبارك رسول اكرم (ص) رحمأ ل لعالمين است، بعد مردم دو
گروهند.همين مقسم مشترك و انقسام دو گروه در ولايت حضرت امير هست.
پس اين كه وجود مبارك پيامبر فرمود: من كنت مولاه فهذا عل يأ مولاه، قبلش هم به
مؤمنين خطاب كرد؛ اين بخش از آيه سوره مباركه احزاب را خواند كه النّب ي اولي ب
المؤم نين(26)، نه يعني من نبيّ المؤمنين ام و علي اميرالمؤمنين است ! من نبيّ
المسلمين، بل نبيّ النّاس هستم، منتها بعضي نمي پذيرند. علي اميرالمؤمنين، بل
اميرالمسلمين، بل امير النّاس است، منتها بعضي مي پذيرند، بعضي نمي پذيرند !!
اينكه فرمود: النّب يّ اولي ب المؤم نين م ن انفس ه م، به قرينه اي كه در همان آيه
مباركه است، نظير سوره مباركه احزاب است: اولوا الأرحام بعضهم اولي ب بعض(27) كه
اولويّت تعييني است و نه تفضيلي، اين هم النّب يّ اولي ب المؤم نين اولويّت تعييني
است، نه تفضيلي !
اشكال برخي علماي عامّه در سند و دلالت حديث غدير
كسي كه قد علم كرده در برابر اين حديث و بسياري از افراد را به يدك كشيده جناب «فخر
رازي» است ! مي خواهم عرض كنم قدر اين ستادها و كنگره ها را بدانيد؛ براي اينكه شما
اين مقاصد تفتازاني را نگاه كنيد، مواقف قاضي عضد ايجي را نگاه كنيد، اينها دنباله
رو فخر رازي اند. او يك حرفي زده، اينها مي پرورانند. مي گويند: شما كه حديث غدير
را متواتر مي دانيد، در بعضي از اعصار فضلاي شيعه به حدّ كثرت نرسيدند، فضلاً عن
التّواتر !! شما نمي توانيد آن را مستفيض نشان بدهيد، چه رسد به تواتر ! يك خبر
واحد، حداكثر مستفيض. مي گويد: فضلاي شيعه در بعضي از اعصار به حدّ كثرت نرسيدند،
فضلاً عن التواتر !! در سند كه اشكال بكند، يعني اين خبر مستفيض نيست ! چرا ؟
براي اينكه يك عدّه اصلاً نقل نكردند، يك عدّه تقطيع كردند آن صدر را كه حضرت
فرمود: الست اولي ب كم م ن انفس كم، آن را هنوز نقل نكردند؛ ذيلي كه بوي نصرت و
دوستي مي دهد، اللّهمّ وال من والاه را نقل كردند كه بگويند: من كنت مولاه فهذا عل
يأ مولاه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه(28). اين را به پايان وصل كردند، نه
به آن صدر ! ظهور كلام، مال صدر است كه آن را اصلاً ذكر نكردند. يا حديث غدير را
ذكر نكردند، يا آن صدرش را ذكر نكردند، منقطع الأوّل را ذكر كردند تا اين ذيل را
قرينه سوء قرار بدهند ! كه مي گويند: « مولا » به معني دوست است به قرينه اللّهمّ
وال من والاه ! لذا تشكيل اين گونه ستادها و نوشتن كتاب ها و مقال و مقالت ها براي
همه ما ضروري است.در ما شيعه ها هم همين طور است. اينطور نيست كه حالا هر كسي حرف
تازه بتواند بياورد! در ما هم مثلاً ديديد مرحوم شيخ طوسي (ره) در تبيان حرف هاي
قوي دارد، بعد خيلي از مفسّران ما همان راه را طي كردند. تا يك كسي پيدا بشود حرف
تازه اي ارائه كند، آسان نيست؛ آنها هم همين طورند. خيلي از مفسّران آنها دنباله رو
فخر رازي اند، متكلّمان آنها هم همين طورند.
شما بررسي كنيد اين مقاصد تفتازاني را در كلام از يك سو، مواقف قاضي عضد ايجي و حرف
هاي ميرزا شريف را از سوي ديگر؛ با حرف هاي امام رازي. مي بينيد يك چيزي را كه فخر
رازي گفته، اينها مي پرورانند.پس وجود مبارك حضرت امير مولاي كلّ ناس است، منتها
مردم دو قسمند؛ يك عدّه مي پذيرند، يك عدّه نه. چه اينكه خودش هم فرمود: هلك ف ي ا
ثنان: مح بأ غال، مبغ أ قال (29).
اثبات عصمت امير مؤمنان (ع)
بر اساس (حديث قرب نوافل) و ( حديث خيبر )
و چون اينها خليفه خدايند، از يك سو و بر اساس حديث شريف قرب نوافل كه طبق بيان
لطيف مرحوم مجلسي (ره) در كتاب شريف مرآت هم به طريق حسن نقل شد، هم به طريق صحيح
نقل شد، هم به طريق موثّق؛ كه اگر عبد سالك صالحي در سايه انجام فرائض و نوافل [
نوافل را كه انجام مي دهد، يقيناً فرائض را انجام مي دهد ]؛ در سايه انجام نوافل،
قربهً لي الله نه خوفاً م ن النّار و شوقاً لي الجنّه؛ بلكه قربهً لي الله انجام
بدهد لا يزال يتقرّب؛ اين كه يتقرّب، يتقرّب، خوفاً م ن النّار نيست ! خوفاً م ن
النّار همان يتبعّد م ن النّار است. آنكه شوقاً لي الجنّه است؛ يتقرّب لي الجنّه
است.
آن كه حبّا ل له است لا يزال يتقرّب عبد ي المؤم ن ب ي، حتّي اح بّه. فذا احببته
(30) كه من مي شوم محبّ، او مي شود محبوب؛ از آن به بعد مجاري ادراكي او، يك؛ منافذ
تحريكي او، دو؛ هر دو به ظهور قدرت من در مقام فعل اداره مي شود. در تمام اين بحث
ها مستحضريد كه دو منطقه، منطقه ممنوعه است كه احدي آنجا راه ندارد؛ به مقام هويت
ذات را احدي راه نيست؛ كنه صفات ذاتي هم كه عين ذات است، احدي آنجا راه نيست، آنجا
منطقه ممنوعه است. در گفتار ما، رفتار ما اين دو منطقه منطقه ممنوعه است و احدي به
آنجا راه ندارد، آنجا خودمان را بي خود راه ندهيم.
مائيم و وجه خدا و فيض خدا و ظهور خدا و نور السّموات و الأرض؛ در اين محدوده ذات
أقدس له مي فرمايد: او محبوب من است، من تمام مجاري ادراكي و تحريكي او را تأمين مي
كنم. اين كبراي كلّي؛ در آن جريان ل اعط ينّ الرآيه غداً رجلاً يح بّ الله و يح بّه
الله (31)،اين را فريقين نقل كردند كه علي بن أبيطالب (ع) كسي است محبّ خدا و محبوب
خدا. اين مي شود صغراي قياس، حديث قرب نوافل مي شود كبراي قياس. علي محبّ الله و
محبوب الله است به حديث ل اعط ينّ غداً الرآيه رجلاً يح بّ الله و يح بّه الله؛ اين
را پيغمبر فرمود، يعني كسي كه ما ينط ق عن الهوي(32)؛ فريقين هم نقل كرده اند. پس
علي محبّ و محبوب خداست و هر كس محبّ و محبوب خدا بود، مجاري ادراكي و تحريكي او را
ذات أقدس له تأمين مي كند؛ اين مي شود ( معصوم كامل ). وقتي وجود مبارك حضرت امير،
معصوم كامل شد، آن بخش بعدي خطبه نوراني پيغمبر معلوم مي شود.
دوران حقّ بر مدار علي (ع)
مرحوم اميني، خدا غريق رحمتش كند؛ گوشه اي از اين حرفها را در آن كتاب قيّم و شريف
الغدير دارند؛ امّا اين حرف حرفي نيست كه در الغدير بگنجد ! اگر نبود آن قرينه، ما
باز هم مي گفتيم: اين ضمير به حقّ بر مي گردد، نه به حضرت امير.
در بخش ديگر اين خطبه، وجود مبارك رسول درباره حضرت امير (ع) فرمود: علأ مع الحق
يدور معه ح يث ما دار(33). اين ضميرها به كي بر مي گردد ؟ يدور علأ مدار الحقّ ح يث
ما دار ؟ اين درباره عمّار هم آمده ! يا يدور الحقّ مدار عليّ حيث ما دار، كه از
اين خطبه استفاده مي شود ! مرحوم اميني (ره) اين را شاهد اقامه كردند به اينكه ضمير
به حقّ بر مي گردد. يعني يدور الحقّ مدار عليّ حيث ما دار؛ به دليل اينكه ذات مقدّس
رسول عرض كرد: خدايا ! اللّهمّ اد ر الحقّ معه ح يث ما دار. خدايا ! حق را علي مدار
قرار بده، نه علي را حق مدار ! تا اينجا گفتار ايشان است. امّا چرا ؟ چه جور مي شود
كه حق علي مدار است، نه علي حق مدار ؟ چه جور مي شود كه حق را بايد با علي تشخيص
داد، نه علي را با حق ؟ آن يك بيان ديگري دارد.
آن بيان اين است: اگر كسي آن ل اعط ينّ الرآيه را صغراي قياس قرار بدهد و حديث قرب
نوافل را كبراي قياس قرار بدهد؛ مي گويد: عليّ بن أبي طالب(ع) مح بّ الله است و
محبوب الله است به گفته معصوم، يعني پيامبرو هر كس محبوب خدا بود، مجاري ادراكي و
تحريكي او را خدا در مقام فعل كاملاً به عهده مي گيرد. پس علي بن أبيطالب مجاري
ادراكي و تحريكي اش، يعني فهم او و كار او؛ يعني انديشه علوي و انگيزه علوي؛ هر دو
را خدا به عهده گرفته است.
قياس مركّب آن است كه نتيجه قياس قبلي را صغرا قرار بدهيم براي قياس بعدي. آنوقت مي
گوييم: انديشه و انگيزه علوي را خدا به عهده گرفت و هركس كه علم و عمل او را خدا در
مقام فعل به عهده بگيرد، معصوم مطلق است؛ پس علي بن أبيطالب معصوم مطلق است. وقتي
اينچنين شد، اين مي شود خليفه ذات أقدس له .
خلافت الهي امير مؤمنان (ع)، و انكار آن پس از تصديق
اگر خليفه شد، كار مستخلف عنه را انجام مي دهد؛ چه اينكه رسول گرامي خليفه است، كار
مستخلف عنه را انجام مي دهد؛ چه اينكه قرآن در مقام كلام خليفه الله است، كار
مستخلف عنه را انجام مي دهد. كار مستخلف عنه هم «حديث ميثاق » است: الست ب ربّ كم
قالوا بلي(34). آنجا ب الذّات است، اينجا ب العرض؛ آنجا مال منوب عنه است، اينجا
مال نائب؛ آنجا مال ذ ي الآيه است، اينجا مال آيه. همه را جمع كرده است. فرمود:
الست ب ربّ كم قالوا بلي.
همان هائي كه گفتند: قالوا بلي، اينجا كه آمدند؛ يك عدّه گفتند: ن ه ي لا حياتنا
الدّنيا. همان هائي كه آنجا گفتند: بخ بخ (35)، بعد اينجا آمدند، گفتند: م نّا امير
و م نكم امير(36). پس مي شود انسان در مشهد خدا اقرار بكند، قبول؛ در دنيا انكار
بكند، نكول؛ اين شدني است ! درباره قرآن اينچنين بود، درباره پيغمبر اينچنين بود،
درباره حضرت امير هم به شرح ايضاً. اينچنين نيست كه اگر كسي حق را ديد، نه تنها
فهميد؛ حق را ديد، تا آخر مقاومت كند!
اينكه به ما گفتند: دعا كنيد، حسن خات مت بخواهيد، هر لحظه مواظب خودتان باشيد؛
قرآن به ما صريحاً گفت كه مبادا تكان بخوري، همين جا سر جايت باش ! يا أيّها الّذين
آمنوا عل يكم انفسكم(37). اين عل يكم اسم فعل است. يعني شب، روز، خواب، بيداري
مواظب خودت باش. چه حرف مي زني، با تو چه بگويند، فريب مي خوري يا فريب مي دهي، چه
خاطره اي را آوردي، چه حرفي را زدي؛ اينجا را مواظب باش. عليكم انفسكم، بعد لا
يضرّكم من ضلّ ذاهتديتم(38).
پس نبايد گفت:چه جور مي شود كه پيامبر در حضور همه ولايت را تثبيت بكند، بعد انكار
بكند ؟! نخير؛ خود قرآن اينطور بود، خود پيامبر اينطور بود، خود ذات أقدس له اينطور
بود. حالا ما كه لازم نيست در يادمان باشد در جريان ميثاق، با شناسنامه مان! ولي
قرآن را كه قبول داريم. همين قرآن مي گويد: در يك مشهدي از همه ا قرار گرفتند و همه
ما را شاهد بر خودمان قرار دادند: و اشهدهم علي انفس ه م الست ب ربّ كم قالوا بلي.
بعد آمدند، منكر شدند. اينچنين نيست كه اگر كسي در يك مشهدي اقرار كرد، در همه
محاضر بتواند اقرار كند.
تبعيّت حقّ امكاني از معصوم كامل
پس عليّ بن أبيطالب طبق اين قياس مركّب كه صغراي قياس اوّل آن ل اعط ينّ الرآيه
است، كبرايش قرب نوافل. نتيجه اش اين است كه علي بن أبي طالب در مقام فعل و قول
تأمين شده است. يعني ذات أقدس له فعل و قول حضرت امير را تأمين كرده است؛ اين صغراي
قياس دوّم. هر كس را كه خداي سبحان علم و فعلش را به عهده بگيرد، معصوم است ب القول
المطلق؛ وجود مبارك حضرت امير معصوم است ب القول المطلق.
حالا كه معصوم شد ب القول المطلق، ما در مقام اثبات از كجا بفهميم كه خداي سبحان چه
فرمود و چه اراده كرد و چه حكم كرد ؟ غير از اين انسان كامل، راه ديگري داريم ؟
آنگاه معلوم مي شود كه چرا ضمير به حق بر مي گردد؛ يدور الحقّ مدار عليّ بن
أبيطالب. وگرنه حق (معاذ الله) يك دين ديگري نيست، يك كتاب ديگري نيست ! مائيم و
قرآن و اين عترت. ما از كجا بفهميم خدا چه فرمود ؟
البتّه مستحضريد كه اين اهل بيت در حقيقت طبق زيارت جامعه يك نورند، بر اساس آيه
مباهله كه علي (ع)به منزله نفس رسول گرامي (ع) است؛ گرچه جريان، جريان غدير است،
جريان حضرت امير است؛ ولي روح مطلب، روح چهارده معصوم است. هيچ فرقي بين اين ذوات
مقدّس نيست؛ هم انفسنا(39) دليل هست، هم نور واحد است و مانند آن.
ما از كجا بفهميم خداي سبحان چه خواست و چه فرمود ؟آيا راه ديگري داريم غير از قرآن
و عترت ؟! قرآن و عترت هم يك نورند، اينجا كه آمدند كثير شدند، آنجا در حقيقت يك
نورند. اگر ما خواستيم بفهميم كه خدا چه فرمود، چه كرد؛ بايد ببينيم علي بن أبيطالب
چه گفت ! اين راه اثباتي ماست، اين باعث در اثبات است. اين علّت ثبوتي نمي طلبد؛
اراده خداست و علم ازلي او ! ولي در جهان امكان اگر ما بخواهيم بفهميم خدا چه
فرمود، بايد ببينيم علي بن أبيطالب چه مي گويد !
تفاوت حقّ ذاتي با حقّ فعلي و مكاني
اين حق، حقّ فعلي است كه در مدار علي دور مي زند. آن حقّي كه در سوره مباركه لقمان
و حج است، آن حق مقابل ندارد ! يك حقّي است در قرآن كه مقابل ندارد، مقابلش عدم محض
است، نه باطل ! يك حقّي است كه مقابل دارد و آن مقابلش باطل است؛ الآن بحث ما در
اين اد ر الحقّ معه ح يث ما دار، يدور الحقّ مع عليّ ح يث ما دار علي؛ اين حقّي است
كه مقابلش باطل است، نه حقّي كه مقابلش عدم محض است ! اين حقّي كه مقابلش باطل است،
اينها تقابلشان عدم و ملكه است. آن حقّي كه مقابلش عدم است، تقابلش روي سلب و ايجاب
و تناقض است.
اينكه گفته شد: ذل ك، اين در دو جاي قرآن كريم است؛ ذل ك ب انّ الله هو الحقّ، و
انّ ما يدعون م ن دون ه هو الباط ل؛ يعني هو العدم، نه اينكه چيزي هست و باطل است !
غير از خدا چيزي هست و باطل است، دروغ است، باطل است؛ يا غير از خدا احدي نيست و
همه را خدا آفريد. هر چه هست مخلوق اوست، ديگر نمي شود گفت در قبال خدا يك چيزي است
كه آن چيز باطل است، خدا مخلوقاتي دارد؛ خير ! خدا هست، غير از خدا هيچ نيست و هر
چه هست مخلوق خداست؛ ذل ك ب انّ الله هو الحقّ و انّ ما يدعون م ن دون ه هو الباط ل
و انّ الله هو العل يّ الكبير(40). آن حق با كسي نيست، چه اينكه هيچ كس با او هم
نيست؛ او البتّه در مقام فعل روي معيّت قيّوميّه، هو معكم (41) معيّت قيّومي دارد؛
امّا هيچ كس با او نيست ! هر چه هست حق است، قرآن است، نبوّت است، ولايت است از
خداست، نه با خدا !
اينكه در سوره مباركه حج فرمود:الحقّ م ن ربّ ك (42)؛ اين الحقّ م ن ربّ ك غير از
ذل ك ب انّ الله هو الحق است؛ آن حق مقابل ندارد. اين حقّي كه مقابل دارد، مقابل او
باطل است و جزء جهان امكان است يا قول حق است يا فعل حق است يا اراده حق است يا
قانون حق است؛ الحقّ م ن ربّ ك. عل يأ م ن ربّ ك، كدام مقدّمند ؟ چون اوّل ما خلق
الله، الحقّ است يا نور انسان كامل ؟ اگر اوّل ما خلق الله نور انسان كامل است
(43)، پس الحقّ يدور مدار علي ح يث ما دار، نه عليأ يدور مدار الحقّ ح يث ما دار؛
ما قبلاً حقّي نداشتيم ! مگر شما قول، فعل، حكم را از ذات أقدس له نمي دانيد ؟ اين
را از كجا كشف مي كنيم ؟ اين را از قول معصوم كشف مي كنيم!
بنابراين در عبارت: يدور معه ح يث ما دار طبق اين برهان، ضمير به حق بر مي گردد؛
يعني يدور الحقّ مدار عليّ (ع) ح يث ما دار عل يأ، آنوقت و يؤي ده قوله (ص) كه عرض
كرد: خدايا ! اللّهمّ اد ر الحقّ معه ح يث ما دار. خدايا ! اين را ادامه بده. هم به
دين دعا كرد كه بماند، هم به متدّينين دعا كرد كه وفادار باشند: اللّهمّ وال من
والاه؛ هم نسبت به مخالفين و معاندين نفرين كرد: و عاد من ّّعاداه.
بيانات حضرت آيت الله جوادي آملي (مدظلّه العالي) در كنگره بين المللي غدير-
قم؛مدرسه عالي دارالشفاء -8/ 11/ 1383
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پانوشت ها:
(1) مائده/ 67
(2) الخصال/ 1/ 66
(3) اعراف/ 6
(4) ر. ك: وسائل الشيعه/ 8/ 38
(5) صافات/ 24
(6) بقره/ 285
(7) مائده/ 109
(8) بحار الأنوار/ 2/ 245
(9) الخصال/ 1/ 66
(10) جاثيه/ 24
(11) فصّلت/ 30 و احقاف/ 13
(12) مؤمنون/ 37
(13) بقره/ 257
(14) بقره/ 185
(15) مدّثر/ 36
(16) مدّثر/ 31
(17) فرقان/ 1
(18) فرقان/ 30
(19) اسراء/ 82
(20) اسراء/ 9
(21) بقره/ 2
(22) اشاره به: اسراء/ 82
(23) سبأ/ 28
(24) انبياء/ 107
(25) آل عمران/ 164
(26) احزاب/ 6
(27) انفال/ 75
(28) الخصال/ 1/ 66
(29) نهج البلاغه/ حكمت 117
(30) جامع الأخبار/ 81
(31) الكافي/ 8/ 351
(32) نجم/ 3
(33) بحار الأنوار/ 28/ 368
(34) اعراف/ 172
(35) ر. ك: بحار الأنوار
21/ 388
(36) الكافي/ 8/ 58
(37و38) مائده/ 105
(39) اشاره به: آل عمران/ 61 ـ ( آيه مباهله )
(40) لقمان/ 30
(41) حديد/ 4
(42) حج/ 54
(43) ر. ك: عوالي اللآلي
4/ 99
|