(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 8  آبان  1391 - شماره 20344

يك قطره شبنم
مادر مي دانست كار حسين است
قصه ي زيبايي ها
براي آنان كه فهميدند
حديث روز ...
چيستان


يك قطره شبنم

نوجوان ، همچون زمين ناك شته است كه هر چه در آن افكنده شود
مي پذيرد
امام علي عليه السلام - (نهج البلاغه ، نامه 31 )
 


مادر مي دانست كار حسين است

امروز رو نوجوان و بسيج دانش آموزي است . آيا مي دانيد چرا اين روز به نام روز نوجوان در تقويم ثبت شده است ؟ در واقع روز شهادت نوجواني است كه در سنگر جبهه به شهادت رسيد .« حسين فهميده » دانش آموزي 13 ساله اي بود كه با شهادتش به درجه آموزگاري رسيد و به ما درس شهادت داد .
امام خميني ( ره ) در مورد شهادت حسين فهميده فرمودند: « رهبر ما آن طفل دوازده ساله اي است كه با قلب كوچك خود ، كه ارزشش از صدها زبان و قلم ما بزرگتر است خود را زير تانك دشمن انداخت و آن را منهدم و خود نيز شربت شهادت نوشيد.»
حسين فهميده با وجود سن كمي كه داشت در جريان انقلاب در سال هاي 56 و 57 اعلاميه هاي
امام خميني ( ره) را در سطح شهر پخش و در راهپيمايي ها شركت مي كرد . او در خانه بسيار آرام و متين بود و علاقه زيادي به پدر و مادرش داشت و يكي از مهم ترين علاقه هايش مطالعه بود.
در روز 31 شهريور 59 كه جنگ تحميلي عراق عليه ايران آغاز مي شود ، حسين به هر زحمتي كه بود خودش را به خرمشهر رساند و در اندك زماني خودش را به فرماندهان ثابت مي كند. بسياري از فرماندهان و رزمندگان كه حضور او را به ياد دارند بارها نقل كرده اند كه او در همان زمان محدود با دل و جان خويش به رزمندگان كمك مي كرد و رشادت ها نشان مي داد.
يكي دو ماه بعد حسين و دوست همسنگرش زخمي شدند و آنها را به بيمارستان ماهشهر منتقل كردند. اما حسين و دوستش چندان صبور نبودند و به محض اينكه احساس كردند حالشان بهتر شده دوباره به جبهه برگشتند اما اين بار فرمانده اجازه حضور آنها در خط مقدم را نداد. اما چند روز بعد از آن اتفاق جالبي افتاد. حسين با كلي سلاح و لباس نزد فرمانده اش رفت و فرنانده متوجه شد كه او اينها را با دست خالي از عراقي ها غنيمت گرفته است و به همين دليل دوباره اجازه داد تا به خط مقدم بازگردند.
حسين و دوستش در روز هشتم آبان 59 زماني كه در سنگر بودند به محاصره عراقي ها در مي آيند. شمس زخمي مي شود و حسين با زحمت بسيار او را به پشت خط مي رساند. حسين وقتي دوباره به سنگر برگشت پنج تانك را مي بيند كه به سمت رزمندگان هجوم آورده و قصد دارد همه آنها را قتل عام كند. اما اين نوجوان با سن كمش در آن لحظه و با چند عدد نارنجك چه مي توانست بكند؟
او مي انديشد و به اين نتيجه مي رسد كه تنها راه اين است كه آنها را به هراس بيندازد؛ هراسي كه آنها را وادار به فرار كند. والا تانك هاي غول پيكر به راحتي وارد شهر مي شدند. تصور حضور آنها در شهري بي دفاع براي حسين غيرممكن بود. به همين دليل تنها راه را در اين مي بيند كه نارنجك ها را به كمر ببندد و خودش را به تانك جلويي برساند. همين كار را هم مي كند. با نارنجك ها خودش را به زير تانك مي اندازد و انفجار بزرگي رخ مي دهد. او با اين كار با يك تير به چند هدف زده بود. اولا اينكه چند نارنجك را همزمان منفجر كرده بود كه در حالت عادي امكان نداشت همه با هم منفجر شوند. با اين كار توانست تانك اولي را منهدم و جلوي عبور بقيه آنها را هم بگيرد. دشمن هم كه تصور نمي كرد رزمندگان، تجهيزاتي داشته باشند كه بتوانند جلوي تانك ها مقاومت كنند با انفجار بزرگ اولين تانك، به تصور اينكه حمله گسترده اي آغار شده است به سرعت از تانك ها پياده شدند و پا به فرار گذاشتند. در نتيجه حلقه محاصره شكسته شد و بعد از مدتي نيروهاي كمكي از راه رسيدند.
مادر حسين فهميده در مورد خبر شهادت پسرش مي گفت : « شبي هوا خيلي سرد بود و من در فكر پسرم بودم كه كجاست؟ و چه مي كند؟ و آيا در اين هواي سرد وسيله اي براي گرم كردن دارد يا نه؟
صبح ساعت هشت از راديو كه پيام رهبر اعلام گرديد را شنيدم همان لحظه به سرعت خود را به خانه دخترم كه نزديك ما بود رساندم و خبر را به آن ها دادم و گفتم دخترم نكند اين نوجوان كه خودش را زير تانك انداخته حسين باشد. كه دامادمان گفت فكر نمي كنم، اين پسر خرمشهري است، حسين اصلاً تا آنجا نرفته كه بخواهد اين كار را بكند. شب نيز تلويزيون همان خبر را داد من به پدر و برادر بزرگ ترش (داوود) گفتم به خدا اين حسين است كه اين كار را كرده پدرش در جواب گفت، اگر چنين سعادتي داشتيم كه خيلي خوب بود، اين پسر اهل خرمشهر است نه حسين. و آن شب گذشت و بعد از يك هفته دو نفر از سپاه آمدند و خبر شهادت حسين را همان طور كه خودم حدس زده بودم گفتند . من به عنوان مادر شهيد افتخار مي كنم كه اين چنين فرزندي داشتم و در راه خدا، اسلام و دين خود هديه كردم و اميدوارم خداوند اين هديه ناقابل را از من قبول كند. »
 


قصه ي زيبايي ها

كريم هنوز به سن تكليف نرسيده بود ، اما نماز خواندن را خيلي دوست داشت . در ماه رمضان هم يك روز در ميان روزه مي گرفت . كريم خدا را خيلي دوست داشت ، چون خداوند خيلي مهربان است . اما او يك عالمه سوال داشت .
در ادامه داستان ....
يك روز كريم كنار پدرش نشسته بود و به سوال هايش فكر مي كرد .پدرش داشت با دقت روزنامه مي خواند . كريم با خود گفت :« شايد جواب سوال هاي من در روزنامه نوشته باشد .» بنابراين يك برگ از روزنامه هاي پدر را برداشت و نگاه كرد . همين طور كه داشت آن را مي خواند ، يك دفعه چشمش به حديثي افتاد كه بالاي روزنامه نوشته شده بود .حضرت فرموده بودند : «علم گنج است و كليد آن پرسش است .» شاعر هم گفته است : پرسيدن عيب نيست نپرسيدن عيب است .
كريم به اين نوشته فكر كرد . او فهميد كه پرسيدن اصلا كار بدي نيست و خداوند از سوال كردن ناراحت نمي شود . پس همان موقع به پدر گفت :« پدر جان ! من در مورد خداوند چند سوال دارم . چه طور مي توانم جواب سوال هايم را پيدا كنم ؟»
پدر لبخندي زد و گفت : « معلوم است !بايد از متخصص بپرسي .»
كريم پرسيد: « متخصص ؟ متخصص يعني چه ؟» پدر گفت : «متخصص يعني كسي كه در مورد مطلبي ، خيلي خوب مي داند . مثلا وقتي تو مريض مي شوي براي خوب شدن كجا مي روي ؟»
كريم گفت : « دكتر ! چون او بلد است چه طور بيماري ها را درمان كند .»
پدر گفت : « درست است . پس براي جواب سوال هايت در مورد خداوند هم بايد پيش كسي بروي كه خدا را خوب مي شناسد و مي تواند به سوال هاي تو پاسخ دهد.»
كريم گفت : « خوب او كيست؟»
پدر گفت : « روحاني. يعني همان پزشك ديني . امشب با هم به مسجد مي رويم . مي تواني سوال هايت را از امام جماعت مسجد بپرسي .»
كريم خوشحال شد . وقتي نزديك اذان شد . با پدرش به مسجد رفت و سوال هايش را پرسيد . روحاني مسجد با دقت به سوال هاي كريم گوش كرد و گفت « آفرين پسرم . اين خيلي خوب است كه تو در مورد خداوند فكر مي كني . از سوال هايت معلوم است كه تو پسر باهوشي هستي . اما پسرم . اين را بدان كه تو مي تواني جواب خيلي از سوال هايت را از كتاب خدا ، يعني قرآن پيدا كني . مثلا در مورد اين كه خداوند چه شكلي است . خود خداوند در قرآن مي فرمايد كه او مثل نور بلكه آفريننده نور است . پس خداوند مانند نور ، مي تواند همه جا باشد و مثل خورشيد با نورش مهرباني كند . »
كريم خيلي از حرف هاي روحاني مسجد خوشش آمد . او جواب خيلي از سوال هايش را پيدا كرد و فهميد كه سوال كردن اصلا كار بدي نيست و تازه اگر كسي سوال خوبي بپرسد ، معلوم است كه خيلي باهوش است و خداوند هم سوال خوب را دوست دارد.
داستاني را كه خوانديد با عنوان « بپرس » بخشي ازمجموعه «قصه هاي زندگي» ، كدام زيباتر است ؟ ، نوشته «شيوا سلامت» است و انتشارات قدر ولايت آن را براي گروه سني « ب و ج» منتشر كرده است .
 


براي آنان كه فهميدند

هست فهميده آن گل لاله
آن گل سرخ سيزده ســاله
هست فهميده آن گل پر پر
آن كه فرموده امام ما رهبر
منم آن عاشق ديرينه عشق
به بزم عاشقان ماوي گرفتم
چو بلبل از قفس پرواز كردم
به طرف بوستاني جا گرفتم
چو باراني كه بارد برج نيسان
به سان در شده دريا گرفتم
به امر رهبر آن پير جماران
زجبهه منصبي والا گرفتم
شهادت را زجان و دل خريدم
برات از خالق يكتا گرفتم
مكن گريه برايم جان مادر
كه جا در جنت الماوي گرفتم
& شعر از بسيجي شهيد محمد رضا اردشير
 


حديث روز ...

پيامبرصلي الله عليه وآله مي فرمايند :
نّ احبّ الخلائ ق لي اللّه شابأ حدث السّ نّ في صوره حسنه جعل شبابه و جماله ل لّه و ف ي طاعت ه ذل ك الّذي يباه ي به الرّحمن ملائكته يقول : هذا عبد ي حقّاً
ًمحبوب ترين خلايق نزد خدا نوجوان خوش سيمايي است كه جواني و زيبايي خود را براي خدا و در راه طاعت او بگذارد. خداوند رحمان به وجود چنين نوجواني برفرشتگان مي بالد و مي فرمايد :«اين است بنده راستين من!»
ميزان الحكمه ، ح 9096
 


چيستان

جواب چيستان شنبه 6 آبان :
آن چيست كه وقتي هوا گرم مي شود لباس مي پوشد، وقتي هوا سرد مي شود لباسش را در مي آورد؟
جواب : درخت
كدام پرنده از پرنده ها است كه پر دارد امّا پرواز نمي كند؟
جواب : شتر مرغ
آن چيست كه روي زمين وزن زيادي دارد؛ امّا از آسمان بي صدا روي زمين مي افتد؟
جواب : برف
و اما چيستان امروز:
1. آن چيست كه ارغوان قبايي دارد
بيرون و درون شهر جايي دارد
گرد است و مدور است و تاجش بر سر
همچون دم موش دست وپايي دارد
2. كدام شهر ايران است كه خوردن نيمه اولش كشنده ولي نيمه دومش را هر روز مي خورند؟
3. عجايب صنعتي ديدم در اين دشت
سرش را مي بريدي زنده مي گشت
 


(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14