(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 22  آبان  1391 - شماره 20355

سيبستان
بوي عطر نرگس مي پيچد...
بياييد اين گونه باشيم
دستان دعا كننده
شگفتي هاي زير آب
چيستان


سيبستان

پاييز خانوم
از تو كتاب فصلها، پاييز خانوم بيدار شد
چارقدشو سرش كرد ،مشغول كار و بار شد
دويد ميون باغو، گرما رو جابه جا كرد
باد سرد شيطونو، راهي كوچه ها كرد
با دستاي جادوييش، درختارو جادو كرد
همه برگهاي باغو، با حوصله جارو كرد
كلاغارو خبركرد، قارو قار و قار بخونن
اومدن سرمارو، همه ديگه بدونن
ابرا رو زود فرستاد، تا كه بباره بارون
اون وقت صداي پاييز ، پيچيد تو گوش ناودون
 


بوي عطر نرگس مي پيچد...

باز بوي عطر نرگس بر فضاي صبح طنين افكنده و بلبلكان با صداي دل انگيز خويش همه را مبهوت خويش ساختند .گلي با ناز نازنين تر شده و صورتش را با شبنم نقاشي كرده و سرخي عشق را با خنده مهرگونه اش تحويل همه مي دهد؛ حوريان با جامه هاي روشن و براق بر محمد و آل محمد صلوات مي فرستند و آسمان پهنايش را آرايش به ابرهاي آبي و سفيد داده است و قناري كنج قفس تنهاييش را از ياد برده و آن قدر پايكوبي و بي قراري مي كند كه گوش باد را مرتعش ساخت . با زوان نسيم به قاصدكها نويد جمعه را مي دهند و تور نوري بي پايان فضاي صبح را تسخير نموده و ذراتش متبلور در فضا رقص كنان هر دم زاد و متولد مي شدند و كبوتر سفيدي با بالهاي رهايش در آسمان دور واژه انتظار چرخ مي زند و به دنبال منجي ذكر خوش بوي اللهم عجل لوليك الفرج را مي نوازد و دل من همچون بيد، از تپش هيجان جمعه مي لرزد آقا! اي كاش آمدنت را همه باور مي كردند و اي كاش مي شد كمي زودتر بيايي، دل لاله هاي عاشق از نبودنت خون است و ديگر چشمي براي گريستن ندارند. به خدا نبودنت دلمان را ريش ريش كرده و گناه صورت زيباي پاكي را شسته و فطرت خالص آدمي را چين و واچين، حق و حقيقت پشت پرده شك و ترديد محصور مانده و آه عطشناك يتيمي روي دلهاي بي كس و كار ما سايه انداخته است. خورشيد بايد از پس ابربيرون بيايد و چشمهاي نابيناي وصل را بر پهناي باغ وصال بسراييم و خودستايي رنگ سبز را با مداد رنگي مهرباني بكشيم و نمناكي چشمان قناري را با دستمال نويد آمدنت پاك كنيم. دوباره غروب شد و دل ماتم زده ما در حسرت آمدنت بهانه از لحظه ها مي گيرد. شايد دلتنگي غروب جمعه از بار شرمندگي چشمان منتظر ما باشد ولي بدان كه دل دقايق هميشه به اميد آمدنت مي تپد.
& سيده خديجه صالحي
بسيج مالك اشترما را درمان كند. آقاجان گناه زندگي پروانه ها را مي سوزاند و اگر تو باشي ديگر پر پروانه پي كورسويي از نور در دل شب تا هجران نمي سوزد. آقا سوز سرماي بي كسي، دستهاي مهربان آدمها را تاول زده و دردي جانكاه در پيكره آرامش پيچيده است . آقاجان ثروت و جاه طلبي مريد دلهاي طمع كار شده و گرماي ملتهب حقارت بر فقر و تهيدستي طعن و گلايه مي زند. مهدي جان(عج) بگو كي مي آيي تا كوچه ها را آذين كنيم و عطر خوش
 


بياييد اين گونه باشيم


بگذار تا ستاره هاي زيبا را بچينيم و قلب محرومان را از زندگاني حياتي نو ببخشيم .بگذار تا در ميان مرواريدها ، اشك ها را پيدا كنيم . نمي دانم آيا نوشتن سرخي دل آسمان را شفا خواهد بخشيد ؟مي خواهم چكاوك بداند كه اگر به اوج آسمان نمي رسد از كوچكي بال هايش نيست . مي خواهم شقايق بداند كه اگر سرخ است ، از غم روزگار نيست . چهره به چهره با فصل ها حرف زده ام . پا به پاي آفتاب دويده ام تا به حقيقت برسم . افسوس كه محبت را تكه تكه مي كنند و به آن تكه ها مي خندند و ساز شكسته دو رويي را كوك تنفر مي زنند . ترانه هاي قفس آهنگي ديگر دارند . كودكاني را مي بينيم كه موج اشكشان هم صداي درياست . باز، هم صحبت سكوت خويشم . خداوندا ! كدامين صفت برازنده وجود توست ؟
تويي كه روشني بخش گل هاي نسترن و مريم هستي . تويي كه به من رميده از روزگار ،مجال زيستن دادي و به من آموختي كه حقيقت نبايد فداي مصلحت گردد . دستهاي لرزانم را براي طلب مغفرت سوي بارگاه تو بالا مي برم و مي گويم كاش ضربان هاي قلبم با احساسم يكي مي شد.
اي كاش قدرتي چون بال هاي پرندگان مي داشتم و به آسمان لاجوردي پر مي كشيدم و ذره ذره عظمت خلقت را در مي يافتم . در اين جاده مرا رهنمون باش تا گل محبت را لمس كنم و بر گلبرگ هاي آن اشك شادي بريزم .
& بيژن غفاري ساروي از ساري
 


دستان دعا كننده

در يك دهكده كوچك نزديك نورنبرگ خانواده اي با 18 فرزند زندگي مي كردند. براي امرار معاش اين خانواده بزرگ، پدر مي بايستي 18 ساعت در روز به هر كار سختي كه در آن حوالي پيدا مي شد تن مي داد.
در همان وضعيت اسفباك آلبرشت دورر و برادرش آلبرت (دو تا از 18 فرزند) رويايي را در سر مي پروراندند. هر دوشان آرزو مي كردند نقاش چيره دستي شوند، اما خيلي خوب مي دانستند كه پدرشان هرگز نمي تواند آن ها را براي ادامه تحصيل به نورنبرگ بفرستد.
يك شب پس از مدت زمان درازي دو برادر تصميمي گرفتند. با سكه قرعه انداختند و بازنده مي بايست براي كار در معدن به جنوب مي رفت و برادر ديگرش را حمايت مالي مي كرد تا در آكادمي به فراگيري هنر بپردازد، و پس از آن برادري كه تحصيلش تمام شد بايد در چهار سال بعد برادرش را از طريق فروختن نقاشي هايش حمايت مالي مي كرد تا او هم به تحصيل در دانشگاه ادامه دهد...
آن ها در صبح روز يك شنبه در يك كليسا سكه انداختند. آلبرشت دورر برنده شد و به نورنبرگ رفت و آلبرت به معدن هاي خطرناك جنوب رفت و براي چهار سال به طور شبانه روزي كار كرد تا برادرش را كه در آكادمي تحصيل مي كرد و جزء بهترين هنرجويان بود حمايت كند. نقاشي هاي آلبرشت حتي بهتر از اكثر استادانش بود. در زمان فارغ التحصيلي او درآمد زيادي از نقاشي هاي حرفه اي خودش به دست آورده بود.
وقتي هنرمند جوان به دهكده اش برگشت، خانواده دورر براي موفقيت هاي آلبرشت و برگشت او به كانون خانواده پس ازچهار سال يك ضيافت شام برپا كردند. بعد از صرف شام آلبرشت ايستاد و چنين گفت: آلبرت، برادر بزرگوارم حالا نوبت توست، تو حالا مي تواني به نورنبرگ بروي و آرزويت را تحقق بخشي و من از تو حمايت ميكنم.
تمام سرها به انتهاي ميز كه آلبرت نشسته بود برگشت. اشك از چشمان او سرازير شد. سرش را پايين انداخت و به آرامي گفت: نه! از جا برخاست و در حالي كه اشك هايش را پاك مي كرد به انتهاي ميز و به چهره هايي كه دوستشان داشت، خيره شد و به آرامي گفت: نه برادر، من نمي توانم به نورنبرگ بروم، ديگر خيلي دير شده، ببين چهار سال كار در معدن چه بر سر دستانم آورده، استخوان انگشتانم چندين بار شكسته و در دست راستم درد شديدي را حس مي كنم، به طوري كه حتي نمي توانم يك ليوان را در دستم نگه دارم. من نمي توانم با مداد يا قلم مو كار كنم، نه برادر، براي من ديگر خيلي دير شده...
يك روز آلبرشت دورر براي قدرداني از همه سختي هايي كه برادرش به خاطر او متحمل شده بود، دستان پينه بسته برادرش را كه به هم چسبيده و انگشتان لاغرش به سمت آسمان بود، به تصوير كشيد. او نقاشي استادانه اش را دست ها نام گذاري كرد اما برخي احساسات خود را متوجه اين شاهكار كردند و كار بزرگ هنرمندانه او را «دستان دعا كننده» ناميدند.
فرستنده :مريم آستاره از رشت
 


شگفتي هاي زير آب

ماهي دو زيست
تا حالا شنيديد كه «ماهي را هر وقت از آب بگيريد تازه است»، اما من به تازگي شنيدم كه ماهي اي هست كه هر وقت از آب بگيريد زنده است . يك نوع ماهي خاردار به نام » آناباس » است كه در بيرون از آب هم مي تواند زنده بماند . اين ماهي در خاورميانه يافت مي شود و به خاطر نوع آبشش هايش در خشكي هم قادر به تنفس است. طول اين ماهي به حدود هفت تا 12 سانتي متر مي رسد. اين ماهي حتي از ماهي بالدار هم عجيب تر است .
دنياي زير آب به راستي كه دنياي شگفت انگيزي است.ماهي آناباس به كمك خارهايي كه روي درپوش آبشش هايش است، خود را به خشكي مي كشاند. آن گاه با حركت دم و به كمك دم و بالچه هاي خود، بر روي زمين راه مي رود و حتي گاهي از درخت هم بالا مي رود و بسياري از آنها بر سر درختان تقريباً يك و نيم متري هم ديده شده اند.
برگرفته از كتاب زندگي حيوانات
 


چيستان

جواب چيستان شنبه 20 آبان :
مي رود و سرش به سنگ مي خورد؟
جواب : آب
آن چيست لباس سياهي به تنش، كلاه سبزي به سرش ؟
جواب: بادمجان
چه حيوان درنده اي است كه از هر طرف نگاهش كنيد آدم را مي درد؟
جواب: گرگ
حالا جواب اين چيستانها را پيدا كنيد :
اين چيه كه مورچه داره ، اما مار نداره ؟
برگ سبز چمني، ورق ورق تو مي شكني!
حرف اولم اول فيل است. حرف دومم ازسر نيل است .حرف سومم سوم عاج است. حرف چهارم ميان كاج است .حرف پنجمم اول نيز است .بگوييد پس چه چيز است؟
 


(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14