(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 22  آبان  1391 - شماره 20355

نيت و نقش آن در زندگي
منشور حكومت ديني در نهج البلاغه (قسمت اول)
عينيت ارزش ها در پرتو حاكميت سياسي


نيت و نقش آن در زندگي

محمدرضا فراهاني
نيت واژه اي است كه بارها در فرهنگ اسلامي به كار رفته است؛ جالب اينكه در قرآن اين واژه به كار نرفته اما مفهوم آن را از بسياري از آيات مي توان به دست آورد. نيت به معناي قصد انجام عملي، يك امر قلبي و باطني است. همين امر باطني در حقيقت كيفيت عمل را مشخص مي كند و به آن ابعاد متفاوتي مي دهد. در فرهنگ اسلامي زماني عملي، خوب خواهد بود كه از دو عنصر حسن فاعلي و حسن فعلي برخوردار باشد. در حقيقت اين دو چيز، بالهاي پرواز انسان هستند و خداوند حسن فاعلي و فعلي را تنها عامل رهايي انسان از خسران ابدي و وصول به خداوند دانسته است.
ما بارها درباره نيت و آثار آن در پذيرش اعمال از سوي خداوند و رد آن شنيده و يا مطالبي را خوانده ايم ولي كمتر شده است درباره نقش نيت در زندگي دنيوي و تاثير آن در كسب موفقيت و شكست، سخني شنيده باشيم. پرسش اين مقاله آن است كه نيت چه نقش و تاثيري در زندگي انسان در دنيا دارد و آموزه هاي ديني در اين باره چه مي گويند؟
مفهوم شناسي نيت
واژه نيت از واژه عربي «نوي» گرفته شده است. النوي در لغت عربي به معناي هسته خرماست. (فراهيدي، خليل بن احمد، ترتيب كتاب العين، ج 3، ص 1856؛ مصباح المنير، ج 1-2، ص 631) واژه نوي در شكل فعلي آن به معناي قصد، عزم، حاجت، نياز و خواسته به كار رفته است. (همان و همچنين نگاه كنيد: انيس ابراهيم و همكاران، المعجم الوسيط، ترجمه محمد بندر ريگي، ج 2، ص 2060)
اما اينكه انگيزه و علت فاعلي در درون آدمي را چرا به عنوان نيت مي گويند به اين سبب است كه قصد پيش از انجام هر عملي در دل شكل مي گيرد و سپس به گونه عملي خود را نشان مي دهد. در حقيقت آن خطوراتي كه در قلب و ذهن آدمي مي گذرد، همان هسته اصلي عمل است كه در پوششي از عمل خود را نشان مي دهد؛ چنانكه هسته خرما اين گونه عمل مي كند. پس نيت همان امر و انگيزه و علت فاعلي است كه در دل آدمي شكل گرفته يا خطور كرده است و در قلب آدمي نهان و مخفي است، چنان كه هسته خرما در ميان خرما مخفي است. (حر عاملي، محمد بن حسن، شرح قواعد، بنقل از: احمدي فقيه، نيت، راه هدايت، ص 124)
نيت در فرهنگ اسلامي به ويژه فقه آن، جايگاه بس والايي دارد و يكي از كليد واژگان اصلي فرهنگ اسلامي است؛ زيرا ارزيابي هر عمل عبادي و غيرعبادي در سايه سار نيت است و خداوند پاداش هر عملي را براساس نيت كننده و فاعل آن مي دهد؛ بنابراين نمي توان از عبادتي سخني به ميان آورد بي آنكه از نيت آن سخن نگفت و به آن توجه نيافت.
با اينكه واژه و اصطلاح نيت در فرهنگ اسلامي از چنين جايگاه ارزشي والا و كاربرد بسياري برخوردار است، ولي اين واژه به معناي اصطلاحي آن در قرآن نيامده است. البته واژه النوي در آيه 95 سوره انعام به معناي هسته به كار رفته است. اما در روايات بسيار اين كلمه در معناي اصطلاحي آن به كار رفته است.
بايد يادآور شد كه اين اصطلاح فرهنگ اسلامي، از نظر مفهومي داراي خاستگاه و ريشه قرآني است؛ چرا كه خداوند در آيات بسياري به مفهوم نيت به معناي اصطلاحي آن اشاره كرده و بدان به عنوان يك محور اصلي در پذيرش و رد اعمال انساني توجه داده است؛ چرا كه ميزان سنجش اعمال، همان نيت اصطلاحي است؛ از همين رو قرآن به اين مفهوم توجه داشته و به مسايل آن پرداخته است. در روايات تفسيري، آيه 83 سوره اسراء كه خداوند مي فرمايد: كل يعمل علي شاكلته؛ هر كسي براساس شاكله اش عمل مي كند، به معناي نيت گرفته شده است (كليني، محمدبن يعقوب، اصول كافي، ترجمه محمدباقر كمره اي، ج4، ص 56) چرا كه شاكله هر انساني همان شخصيتي است كه هر شخصي براساس آن شكل گرفته و خود را ساخته است و همين شخصيت آدمي است كه نيت ها و مقاصد عمل او را مشخص مي كند و به رفتارهايش شكل و معنا مي دهد.
امام كاظم(ع) درباره نقش نيت در عمل مي فرمايد: كما لايقوم الجسد الا بالنفس الحيه فكذلك لا يقوم الدين الا بالنيه الصادقه و لاتنبت النيه الصادقه الا بالعقل؛ همان گونه كه قوام جسم، تنها به جان زنده است، قوام دينداري هم تنها به نيت پاك است و نيت پاك، جز با عقل، حاصل نمي شود.(تحف العقول، ص 693)
در فرهنگ اسلامي به ويژه اصطلاحات فقه اسلامي، نيت مهم ترين چيز حتي از عمل خوب و صالح دانسته شده است، چرا كه اين نيت است كه به كارها معنا و مفهوم ارزشي و يا ضدارزشي مي دهد؛ زيرا كارهايي در دنيا انجام مي گيرد كه به ظاهر شبيه هم هستند و هيچ تفاوتي در ميان آنها نيست؛ اما نيت موجب مي شود كه از نظر ارزشي تفاوت بسياري پيدا كرده و حتي عمل خوب به عنوان يك ضدارزش تلقي شود.
در اصطلاح فقه اسلامي، نيت آن قصدي است كه افزون بر اراده و تصميم، هدف و جهل فعل را نيز تعيين مي كند. نيت مومن در اعمال مي بايست به قصد رضايت و خشنودي خدا و تقرب به او و از هرگونه شائبه غيري پاك باشد. از اين رو بارها در آيات قرآني به اخلاص در عمل اشاره شده كه مرتبط با همين نيت است؛ چرا كه قصد تقرب در عمل و خلوص براي خدا عمل را مورد پذيرش قرار مي دهد و خداوند همان گونه كه به عمل مي نگرد كه آيا عملي صالح و خوب است، به نيت و قصد انجام آن نيز نظرمي كند كه آيا اين عمل صالح همراه با اخلاص و قصد تقرب به او بوده است يا نه؟
به سخن ديگر، هر عملي حتي عبادت ها، به قصد و منظوري انجام مي گيرد كه از آن به غايت ياد مي شود. در فلسفه و منطق از چهار علت يعني علت مادي، علت صوري، علت فاعلي و علت غايي سخن آمده است. اين چهار علت است كه يك معلولي رد پديد مي آورد. افعال انساني نيز به عنوان معلول انسان ها است؛ بنابراين در هر فعل انساني مي توان علل چهارگانه را يافت. كسي كه نماز مي گزارد، قصد و انگيزه اي دارد كه او را مشتاق به انجام آن مي كند. شوق و اراده به چيزي كه از طريق نماز به دست مي آيد همان علت غايي است. پس نماز را در شكل و قالب خاصي از مواد خاصي يعني همان اجزاء و شرايط به جا مي آورد. بنابراين نمي توان از انسان مختار و مريد، عملي را ديد كه بدون اين چهار علت باشد، مگر آن كه آن عمل بيرون از اختيار باشد كه در اين صورت بيرون از فرض است.
اعمال اختياري انسان مبتني بر دانش، اراده و قدرت مي گيرد. انسان با توجه به شناختي كه به امر محبوبي پيدا مي كند، شوقي در او پيدا مي شود كه اراده او را شكل مي دهد و مي خواهد با قدرتي كه در اختيار دارد آن محبوب را براي خود فراهم آورد. اينگونه است كه حركت به سوي محبوب و مقصود، عملي را موجب مي شود؛ چرا كه در هر عملي، در آغاز بايد مبادي علمي آن در ذهن و باطن انسان تحقق يابد و پس از آن شخص اراده كند كه آن را انجام دهد. آنچه انگيزه شخص مي شود و او را ترغيب مي كند، همان نيت و قصد باطني اوست. پس نيت، در اعمال فرد نقش مهمي دارد. از همين رو در فقه اسلامي صحت و بطلان عبادات و ساير افعال و نيز قبول و رد آن براساس نيت آدمي پي ريزي شده است؛ چرا كه نيت نيز روح اعمال است و همان ميزان سنجش و ارزيابي قرار مي گيرد.
نقش نيت در زندگي انسان
چنانكه گفته شد، نيت همان علت فاعلي و انگيزه اي است كه در آدمي شكل مي گيرد و انگيزه حركت و عمل اوست. امام سجاد(ع) در اين باره مي فرمايد: لاعمل الا بالنيه ؛ هيچ عملي، بدون نيت و قصد نيست. (وسائل الشيعه، ج1، طبع آل البيت، حديث1، ص64) از همين رو در اسلام مدار اعمال، نيت قرار داده شده و پيامبر گرامي(ص) مي فرمايد: انما الاعمال بالنيات و انما لكل امري مانوي؛ جز اين نيست كه اعمال به نيت است و در حقيقت براي هر انساني همان چيزي است كه در نيت دارد. (طوسي، محمدبن حسن، تهذيب الاحكام، ج1 باب صفه الوضوء، مجلسي محمدباقر، بحارالانوار، ج07 ص112، هندي كنزالعمال، ج3 حديث 2727) اميرمؤمنان علي(ع) نيز نيت را شالوده عمل دانسته و مي فرمايد: النيه اساس العمل. (رسولي محلاتي، سيد هاشم، ترجمه غررالحكم ج2 ص325)
خداوند از انسان ها خواسته است كه اعمال صالح را با نيت خوب و خالص يعني قصد تقرب به خدا انجام دهند، لذا اهل بيت عصمت و طهارت(ع) را به عنوان الگويي در اين امور معرفي مي كند و در سوره انسان از نيت خالص و وجه اللهي آنان سخن به ميان مي آورد.
از آن جايي كه نيت، امري باطني و قلبي است، آگاهي يافتن از آن براي غير خدا ممكن نيست؛ يعني جز خود فاعل و خداوند كسي نمي تواند از نيت شخص آگاه شود؛ اما خداوند چون با نهان ها آگاه است، از نيت مردم خبر دارد و مي داند كه اين كار خوب با چه انگيزه و قصد و نيتي انجام گرفته است. اين چيزي كه حسن فعلي دارد، آيا از حسن فاعلي نيز برخوردار است يا نه؟ (بقره، آيه 77؛ هود، آيه 5؛ يس آيه 67؛ نحل، آيه 32؛ ممتحنه، آيه 1)
نيت هاي خوب و داراي حسن فاعلي هنگامي كه با عمل خوب همراه شود موجب تقرب به سوي خداوند مي شود و انسان را به سوي اوج كمالات بالا مي برد. (فاطر، آيه 01)
اعمال خوب و بد ديگران در كارنامه ما
هر كسي پاسخگوي اعمال خودش است و خداوند كسي را براي گناه ديگري عذاب و مجازات نمي كند (انعام، آيه 461؛ اسراء، آيه 51؛ فاطر، آيه 81؛ زمر، آيه 7) ولي بايد توجه داشت كه نقش نيت، آنچنان در زندگي انساني موثر و مهم است كه نيت، خود عملي است كه انسان بايد پاسخگوي آن باشد. از اين رو كساني كه همدل با ديگران هستند مثل هم دانسته مي شوند و اعمال يكي براي ديگري ثبت مي شود اگر راضي و خشنود به آن عمل باشند. در اين راستا خداوند اعمال يهوديان عصر حضرت موسي(ع) يا ديگر پيامبران بني اسرائيل(ع) را به يهوديان عصر پيامبر(ص) نسبت مي دهد؛ چرا كه همان نيت را داشته و همان گونه مي انديشيدند و نيت داشتند، هر چند كه گاه قادر به انجام آن اعمال زشت نبودند، ولي اگر از دستشان برمي آمد آن را انجام مي دادند. (بقره، آيه 811)
خداوند در آيات 461 و 561 سوره اعراف بيان مي كند كه كارنامه ديگران مي تواند در كارنامه ما ثبت شود، چنانكه اعمال زشت اصحاب سبت در كارنامه كساني ثبت شد كه اصلا اقدام به مخالفت با قانون الهي نكرده و در روز شنبه ماهي صيد نكرده بودند؛ اما چون سكوت كرده بودند و به كار زشت آن گروه راضي بوده يا حتي بي تفاوت بودند، آنان را به سبب رضايت يا بي تفاوتي، نه تنها مواخذه كرده، بلكه در همين دنيا آنان را به عذاب سختي گرفتار كرد و همانند مرتكبان اعمال زشت، به بوزينه تبديل نمود...
بنابراين، نه تنها همدلي بلكه بي تفاوتي خود موجب مي شود كه در هنگام انجام كار زشت و منكر ديگران، آن كار زشت و بد به نام ما نيز نوشته شود، چون ما نيز قلبا آن را تاييد مي كرديم يا نسبت به آن بي تفاوت بوديم.
كسي كه ناقه حضرت صالح(ع) را پي كرد و آن را كشت، يكي از افراد شقي اين قوم بود كه خداوند در آيه 21 سوره شمس از وي به اشقي تعبير كرده است. اين شقي ترين فرد قوم ثمود پس از پي كردن، ناقه را كشت؛ ولي خداوند عمل پي كردن يك نفر از ايشان را (قمر، آيه 92) به همه نسبت مي دهد؛ زيرا آنان در اين امر همدلي داشتند و به تكذيب پيامبر صالح(ع) پرداختند. (اعراف، آيه 77؛ هود، آيه 56؛ شعراء، آيه 751؛ شمس، آيه 41)
اين مشكلات و بلايايي كه در دنيا برخي به آنها گرفتار شده و مي شوند، به سبب همان تاثير نيت در زندگي آدمي است. نيت خوب نسبت به اعمال خوب ديگران موجب مي شود كه آثار آن در زندگي ما نيز پديدار شود، همان گونه كه زشتي كارهاي ديگران اگر همدلي داشته باشيم و نيت آن بر دل ما رود براي ما نوشته خواهد شد.
آثار نيت خوب و بد در زندگي
هر نيت خوب و بدي كه داشته باشيم در همين دنيا آثار آن را مي بينيم. اينگونه نيست كه آثار نيت ها تنها در آخرت بروز و ظهور كند، بلكه در همين دنيا نيت ها موجب مي شوند كه انسان سعادت را تجربه كند يا گرفتار شقاوت و بدبختي شود و رنج و درد را براي خود به ارمغان آورد.
نيت خوب به قول پيامبر(ص): النيه الحسنه تدخل صاحبها الجنه ؛ نيت خوب صاحب خويش را به بهشت مي برد. (كنزالعمال، ج13، ص151، ح27463)، در دنيا نيز آثاري دارد كه مي تواند آدمي را به جاي بهشت به دوزخ شقاوت و گرفتاري در همين دنيا بكشاند. به عنوان نمونه اميرمومنان امام علي(ع) مي فرمايد: وصول المرء الي كل ما يبتغيه من طيب عيشه و امن سر به وسعه رزقه، بحسن نيته وسعه خلقه؛ آدمي با نيت خوب و خوش اخلاقي به تمام آنچه در جستجوي آن است، از زندگي خوش و امنيت محيط و وسعت روزي، دست مي يابد. (كنزالعمال، ج10، ص341، ح13782)
آن حضرت(ع) همچنين مي فرمايد: من حسنت نيته أمده التوفيق؛ هر كس نيتش خوب باشد، توفيق ياري اش خواهد كرد. (نهج البلاغه، خطبه 481) پس براي موفقيت ها در زندگي مي بايست نيت خود را خوب كنيم تا آثار آن در زندگي دنيوي و حتي امور مادي ما نيز ظاهر شود.
به نظر حضرت اميرمومنان(ع) بسياري از مشكلات و بلايا و گرفتاري هايي كه در زندگي با آن روبه رو مي شويم، به نيت ما بستگي دارد. نيت هاي بد ما موجب مي شود كه خشم الهي را به سوي خود جذب كنيم، چنانكه يهوديان و قوم ثمود چنين كردند و با نيت زشت و بد خويش، دنيا را براي خودشان دوزخ ساختند. از همين رو امام(ع) هشدار مي دهد و مي فرمايد: اذا فسدت النيه وقعت البليه ؛ هرگاه نيت فاسد شود، بلا و گرفتاري پيش مي آيد. (نهج البلاغه، خطبه19)
امام صادق(ع) در اين باره به صراحت و وضوح تمام مي فرمايد: من حسنت نيته زيد في رزقه؛ هركه خوش نيت باشد روزي اش زياد مي شود. (كافي، ج2، ص01) پس اگر بخواهيم روزي ما زياد شود و بركات در آن راه يابد بايد نيت هاي خويش را خوب و صادق و خالص گردانيم.
البته ريشه چنين تفكري آموزه هاي وحياني قرآن است، زيرا خداوند بارها در آياتي، از اين معنا سخن به ميان آورده است كه رستگاري و سعادت در دنيا و آخرت به نيت خوب و كارهاي خوب بستگي دارد. (مومنون، آيات1و2؛ حج، آيه77؛ اعلي، آيه41)
به هرحال، از آموزه هاي قرآني اين معنا به دست مي آيد كه نيت در همه زندگي انسان از جمله زندگي مادي و معنوي او نقش دارد و مي تواند بركات يا نقمات را موجب شود و انسان را به رنج افكند يا از رنجي نجات دهد و نعمت و بركت را نصيب او سازد. باشد كه همواره نيت خالص و خوبي داشته باشيم و در كارهاي خويش اين اصل را ناديده نگيريم تا بركت و سعادت و شادي و سلامت را در دنيا و آخرت نصيب خود سازيم.
 


منشور حكومت ديني در نهج البلاغه (قسمت اول)

عينيت ارزش ها در پرتو حاكميت سياسي

حسن رحيم پور ازغدي
نوشتار حاضر در مقام تبيين چگونگي تحقق و عينيت ارزش هاي الهي و انساني در ساحت فردي و اجتماعي براساس آموزه هاي نهج البلاغه است كه در منشور حكومت ديني طراحي شده است و اينك بخش اول آن تقديم خوانندگان محترم مي گردد.
حكومت ديني در نهج البلاغه
حنان بن سدير صيرفي ازحضرت صادق(ع) نقل كند كه پيامبر اكرم(ص) مردم را به وسيله اذان به مسجد فراخوانده به منبر رفتند و براي مردم سخنراني فرمودند، كه آخرين سخنراني ايشان بوده است.
براي اين كه توضيح لازم در هر بندي از اين منشور داده شود، جمله به جمله را مورد توجه قرار مي دهيم:
«اذكرالله الوالي من بعدي علي امتي...» حاكمان پس از خودم را به ياد خدا مي آورم، به آنها توصيه مي كنم كه با مردم و توده ها با رحمت رفتار كنند، به بزرگ ترهايشان احترام كنند به كوچك ترها و ضعيف ترها براساس رحمت و مودت رفتار كنند و مردم با فقير نكنند تا كافر نشوند.
اولا مي گويد كه حاكمان مردم را فقير نكنند تا كافر نشوند؛ يعني بخشي از فقر ممكن است مسئولش حاكمان باشند. البته رابطه فقر با كفر در مورد اكثر مردم است، نه در مورد اقليت. حاكم ديني بايد مواظب باشد كه فقر در جامعه رواج پيدا نكند كه اين فقر منتج به كفر خواهد شد.
«ولم يغلق بابه دونهم» در حكومت خود را بر روي توده هاي مردم نبندد، «فياكل قويهم ضعيفهم» تا رابطه مردم با حاكمان ديني قطع شود قوي ها ضعيف ها را ببلعند. پيامبر(ص) سخن خود را با اين جمله به پايان بردند كه: «قدبلغت و نصحت فاشهدوا»؛ من حكم خدا را ابلاغ كردم و نصيحت و خيرخواهي لازم را نمودم؛ شما مؤمنين شهادت و گواهي دهيد كه من پيام خدا را به شما رساندم.
اينك اين حكومت ديني را با حكومت ديني كليسا و حكمت ديني كه در متون كلاسيك مطرح است مقايسه كنيد. در اين حكومت ديني همواره از حقوق مردم و از حرمت ايشان بحث مي شود و از وظايف سخت حاكمان. حضرت امير(ع) هم در دوران حكومتش كه چهار سال و اندي بود، يعني تقريبا به اندازه يك دوره رياست جمهوري فعلي وقتي كه مردم با ايشان بيعت كردند فرمودند من افق آينده را تاريك مي بينم، من روي بيعت هاي شما خيلي حساب نمي كنم.
«ان الافاق قد اغامت» آفاق تاريك و تيره شده است، من آينده را روشن نمي بينم و باور نمي كنم كه شما پاي بيعتتان بايستيد و واقعا رهبري ام را پذيرفته باشيد و زماني كه من چيزي مي گويم و خلاف مذاقتان است، بپذيريد. ما به سمت حادثه اي مي رويم كه انواع چهره ها و رنگ ها را خواهد داشت. حضرت فرمودند كه آن قدر اوضاع پيچيده خواهد شد كه من مي بينم كه ثبات عقل نخواهيد داشت، نمي توانيد تشخيص دهيد كه درست برويد. در اين درگيري هايي كه پيش خواهد آمد دل هاي تان هم خواهد لرزيد، ترديد مي كنيد كه آيا اصلا راه علي درست است. اين مطالب را حضرت همان اول گفتند. حضرت گفتند كه من اين ها را گفتم اما جمعيت چنان برگرد من حلقه زد كه يال كفتار دور گردنش حلقه مي زند. انبوه جمعيت دور من حلقه زد به گونه اي كه كفش هايم از پاهايم درآمد. بند كفش هايم پاره شد، عبايم افتاد و حسن و حسين در ميان جمعيت داشتند له مي شدند (دشتي، 1376، خ3، ص 6، شقشقيه) پيرمردي كه پايش مي لنگيد آمد با من بيعت كند؛ دخترخانه دامن كشان آمد؛ مردان شمشير به دست آمدند با من بيعت كنند. همه ايشان بيعت كردند اما عده اي پيمان شكستند، عده اي از دين بيرون رفتند، عده اي ستم كردند و...
حضرت امير ابتدا خودشان فرموده بودند كه من به حكومت ديني از دو وجه نگاه مي كنم؛ وجه الهي و وجه مادي. يك وجه، خود قدرت است، كه هيچ اصالتي ندارد. حضرت امير(ع) اصالت قدرت را در جايي با عطسه بز (دشتي 1376، خ3، ص 7)، و در جايي ديگر با يك كفش پروصله مقايسه مي كنند و يك جا مي فرمايند كه مثل استخوان بي گوشت خوك در دست يك آدم جذامي است (دشتي، 1376، ك236، ص 208). ايشان مي گويد حكومت براي حكومت ارزشي ندارد اما قدرت و حكومت براي اجراي فرمان خدا براي اجراي عدالت، براي احقاق حق و ابطال باطل ارزش دارد. ايشان به طور شفاف حكم الهي را گفت و فرمود من براساس كتاب و سنت پيامبر(ص) عمل مي كنم و دشمني ها از همين جا شروع شد. در سخنراني ديگر(دشتي، 1376، ك 15، ص9) فرمود هر چه زمين و اموال بوده از سوي دولت قبل بذل و بخشش شده به قوم و خويشانشان، همه اين ها مال الله بوده است، و اين ها را من از حلقومتان بيرون مي كشم.
ابهام ها به آن تعريف آكادميكي كه در غرب و ديگر آكادمي هاي دنيا از دين و حكومت ديني وجود دارد برمي گردد و مشكلات معمولا از اين تعريف بيرون مي آيد؛ از قبيل اشتباه گرفتن مفهوم كلمه قدسي و مقدس در تعريف اسلامي با تعريف مسيحي اش، در واقع، مفهوم هاي مقدس، حوزه هاي مقدس، قدرت مقدس، آنچنان كه ما در نهج البلاغه با آن مواجه مي شويم، با آن كه در دكترين كليسايي در قرون وسطا و دوران تجدد با آن مواجه مي شويم، به كلي متفاوت است.
مقدس بودن حكومت يا حاكمان يا افرادي در جامعه و حكومت ديني ، آن طور كه از منظر نهج البلاغه نگاه مي كنيم، اصلا به معني مسئوليت زدايي، مصونيت حاكمان و افراد و فوق نظارت بودن آنها نيست.
تلفيق دين با حكومت از اين نقطه عزيمتي كه به آن اشاره كرديم، اصلا يك تلفيق مصنوعي، صوري و موقتي است، يعني در اين ديدگاه آنها مي گويند تشكيل يك حكومت ديني جمع كردن آب و آتش با هم است و اين قابل جمع نيست. دين يك جذبه متعالي است- به آن معني كه آنها از تعالي منظور مي دارند- يك جذبه عالي كه اگر قرار شد با حكومت تلفيقي پيدا بكند، به دين زدايي و قدسيت زدايي از خود دين مي انجامد. دين به ايدئولوژي دنيوي تبديل مي شود. در حالي كه دين ربطي به دنيا ندارد و همين كه به دنيا نزديك مي شود، دين بودن آن زير سؤال مي رود.
اين برداشت به دليل تعريف خاصي است كه از دين در متون آكادميك در غرب وجود دارد كه دقيقاً ضدتعريفي است كه نهج البلاغه از دين و درهم بافتگي دين با دنياي مردم مي دهد. آنها مي گويند دو نهاد مستقل اجتماعي وجود دارد؛ يكي دولت، و ديگري مذهب، و اين دو به كلي مغايرهمند و هر تلاشي براي يكي كردن اين دو، تلاش مذبوحانه نامشروعي است. زماني كه از دين اجتماعي صحبت مي كنيد آنها در اين نگاه چيزي فراتر از رويكردهاي تبشيري در مورد دين، نمي توانند تبيين كنند. اقتدار سياسي دين را نمي توانند بپذيرند و بفهمند. دولت ديني، به نحوي كه در نهج البلاغه مطرح شده است، در اين دستگاه فكري قابل فهم نيست؛ ديني بودن جامعه فقط با ملاك و ميزان شيوع مناسك مذهبي و شعائر اجتماعي و، احياناً، يك مقداري حساسيت در مورد منهيات و حرمات شرعي، معني پيدا مي كند و نه بيش تر، و علتش هم نوع نگاهي است كه در غرب به دين وجود دارد.
حوزه هاي مهم دين شناسي، كه در غرب وجود دارد، در مورد دين از انحاء مختلف به آن پرداختند، چه در حوزه تاريخ دين، كه مورخان دين از دين بحث كرده اند، چه در حوزه فلسفه دين، كه مدعي اند از موضع برون ديني به زبان دين و ريشه هاي دين پرداخته اند، چه در حوزه پديدارشناسي دين، چه در حوزه جامعه شناسي دين، هيچ كدام از اين شش هفت حوزه اي كه به دين پرداخته اند و تحت تاثير آنها در مباحث آكادميك در كشورهاي ديگري مثل كشور خود ما راجع به دين، راجع به تجربه ديني راجع به حكومت ديني بحث مي شود، در هيچ كدام از آنها آن تعبيري كه در نهج البلاغه به دين نگاه مي شود، وجود ندارد.
اگر مجموع رويكردهايي كه در غرب به دين شده است را بخواهيد ترسيم كنيد، بيش از پنج تا شش رويكرد پيدا نمي كنيد، يعني تمام مطالعاتي كه روي دين شده است، در ذيل يكي از اين پنج شش رويكرد قرار مي گيرد، و هيچ كدام از اينها حجيت معارف دين را به آن معنايي كه در نهج البلاغه هست قبول ندارند.
حجيت ارزش هاي اخلاقي دين را، چه در ساحت فردي، چه در ساحت جمعي، به اين معنا، قبول ندارند؛ يعني نمي فهمند. از همه مهم تر توجهي به حجيت شرعي دين براي اعمال حاكميت ديني و اجراي عدالت ديني در جامعه، كه بايد از طريق اعمال اهرم حكومت و حاكميت صورت بگيرد، وجود ندارد. ريشه اش هم اين است كه نگاهي كه در نهج البلاغه به دين دارد غير از نگاهي است كه در غرب به دين مي شود. تمام اين رويكردها در ذيل تعبير غيرديني خلاصه مي شود. آنها در تعريف دين غيرمتدينانه، بلكه منكرانه، به سراغ دين آمدند. در عين حال كه ادعاي بي طرفي و از بيرون نگاه كردن به دين مي شود، اما اين نگاه و اين تفسير بدون انكار بعضي از محكمات دكترين ديني اصلا امكان نداشته است؛ يعني شما اين نكته از نظر امام دور نبوده است كه مرور زمان حق را ناحق نمي كند، حتي اگر آنها را كابين و مهر زنان كرده باشند، كنيز خريده باشند، زمين خريده باشند، سرمايه گذاري كرده باشند؛ هر كاري كه كرده باشند، من همه را به بيت المال برمي گردانم. اين يعني اصالت حقوق مردم در حكومت ديني؛ حقوق بشري كه مقدس است. از ديدگاه حضرت امير اين حقوق را بايد خدا تعيين كند. حقوق بشر لائيك نيست كه يك عده، براساس مكاتب مادي، فرض و جعل كنند و بگويند اين ها حقوق بشر است. حقوق بشر تابع تعريف انسان است. اين ها تعريف ماترياليستي از بشر دارند، لذا حقوق حيواني برايش قائل هستند و تكليف الهي برايش قائل نيستند. براساس تعريف الهي بشر يك موجود قادر، مختار و مسئول ابدي است. بشر هم حق دارد و هم تكليف، و حق و تكليف را خدا بايد تعيين كند. حقوق و تكاليف هر دو بايد از فقه اسلام گرفته شود. پس ما اگر حق الناس مي گوييم، منظور همان حقوق ديني بشر است. حضرت فرمودند در زمان حكومت من چون حكومت ديني است هدف فقط آرامش، نظم، امنيت و آزادي در همين حوزه حكومت نيست، من اوضاع را به هم مي زنم. امام جامعه را به يك ديگ تشبيه كرده، فرمودند:
والذي بعثه بالحق لتبلبلن بلبله و لتغربلن غربله و لتساطن سوط القدر حتي يعود أسفلكم أعلاكم و أعلاكم أسفلكم و ليسبقن سابقون كانوا قصروا و ليقصرن سابقون كانوا سبقوا والله ما كتمت وشمه و لا كذبت كذبه (كليني 8، 8613، 76؛ دشتي، 6731، ك 61، ص 01).
چنان كه كفگير، ديگ را زير و رو مي كند، من جامعه را زير و رو مي كنم. من حكومت را براي قدرت نمي خواهم. من آمده ام اصلاحات كنم و شريعت الهي را اجرا نمايم. فرمودند در امتحان حاكميت من، بالايي ها پايين مي آيند و پاييني ها بالا مي روند. من اين روال را به هم مي ريزم. بعد فرمود يك وقت فكر نكنيد كه من گرم شدم و يك حرف هايي زده ام، «والله ما كتمت وشمه ولا كذبت كذبه»، والله هيچ حرفي از ايده هاي خودم را پنهان نكردم، يعني شفاف با شما حرف زدم و دروغ نگفتم. حتي يك بار دروغ نگفتم، هرچه گفتم حقيقت بوده است. امام در يك سخنراني ديگر كه در مدينه پس از بيعت ايراد نمودند، فرازي دارند كه:
ذمتي بما أقول رهينه و أنا به زعيم (ابن ابي الحديد 1، 4041 ه ق، 772)
يعني گردن من در گروي اين حرف هايي كه زدم و شنيديد است وخود جلو راه مي افتم و اجرا مي كنم.
همان طور كه اشاره شد، فلسفه سياسي با تمام مقوماتش در نهج البلاغه هست. به طوري كه حتي زحمت بازسازي و تدوين هم نمي خواهد، مشخصات يك فلسفه سياسي تمام عيار از قبيل تعريف دولت، تعريف حاكميت، مشروعيت، منابع مشروعيت، مسئوليت، حدود قدرت و اختيارات، منابع قدرت، نظارت بر قدرت و ملاك تمركز يا توزيع قدرت را به وضوح در نهج البلاغه مي بينيم. واقعا با اين تعريف و تعبير از حكومت ديني، كه به آن اشاره خواهم كرد، حقوق مردم، اجراي عدالت، نقدپذيري، نظارت پذيري، سؤال پذيري و مردمي بودن، به معني رعايت حقوق و حرمت مردم، نه به آن معني كه مشروعيت به كلي ناشي از آراء عمومي است، اين ها تماما نه تنها هيچ منافاتي با ديني بودن حكومت با تعريف نهج البلاغه ندارد بلكه، به تعبير حضرت امير(ع)، ملازم با حكومت ديني است و قابل تفكيك از آن نيست. منشأ اين غرابت ها و چه جريان خيلي وسيع فونكسيوناليست ها، كه از حقانيت دين بحث نمي كنند (چون آن را قابل بحث نمي دانند، كساني مثل وبر و دوركيم، مي گويند ما فقط به كاركرد (فونكسيون) دين در حيطه اجتماعي كار داريم) و چه جريان وسيع ديگري كه به كاركرد دين كاري ندارند و معتقدند دين خودش يك پديده خالصا انساني نيست (عكس برگردان يك پديده ديگري است، حال چه كساني مثل ماركس كه دين را عكس برگردان طبقات اجتماعي افراد مي داند يا كساني مثل فرويد كه آن را بازتاب وضعيت دروني فرد مي داند، چه جريان هاي ديگري كه به يك معنا عاطفي ترينشان جريان هاي هرمنوتيك تحت تاثير ايده آليزم آلماني است، كساني مثل شلاير ماخر و ديگران). فيلسوفان مسلمان، كه به يك معنا حلقه وصل بين تفكر درون ديني و برون ديني هستند، از اين منظر به دين و حكومت ديني نگاه نكرده اند. به عنوان نمونه فارابي با اين كه كتاب نواميس افلاطون را تخليص كرده و براساس كتاب جمهوري افلاطون يك فلسفه سياسي معرفي كرده است، نقطه شروع فلسفه سياسي او خيلي با نقطه شروع افلاطون متفاوت است، يعني نمي آيد از تعريف عدل و رابطه عدل با دولت شروع كند. ابتدا از بحث انتولوژيك و توحيد شروع مي كند و از طريق حلقه وصل عدل و عدالت به مساله حكومت ديني مي رسد. تمام حكما و متكلمان ما بحث حكومت را در ذيل بحث نبوت مطرح كرده اند. اين مساله معني داري است كه حكومت يا امامت در ذيل نبوت مطرح شده است. فارابي وقتي از تشكيل مدينه بحث مي كند هدف از تشكيل مدينه را ميل به كمالات نام مي برد. (رك. فارابي، كتاب آراء اهل المدينه الفاضله).
پيش از اين اشاره شد كه حكومت حضرت امير(ع) در دوره اي تشكيل شد كه بين دكترين پيامبر اكرم(ص) در باب حكومت ديني با آن چه كه بايد اجرا مي شد، يعني عملي شدن وصيت پيامبر(ص) در غدير، 52 سال فاصله افتاد. اين فاصله زماني موانع بسياري براي اجراي منويات پيامبر اكرم(ص)، آن طور كه حضرت امير(ع) مي خواستند عمل كنند، ايجاد نمود. ايشان به يك معنا فرصت اين كه بتوانند دكترين حكومت ديني را به وضوح و به تمام مطرح كنند نداشتند، با اين حال در گير و دار نبردها و درگيري ها مشخصات يك فلسفه سياسي كامل ديني را ارائه كردند. براي اين كه آن شرايط مجسم بشود حضرت امير(ع) در همان سخنراني بعد از حكومتشان اشاره مي كنند كه در چه وضعيتي حكومت را به دست مي گيرم، در وضعيتي كه عده بسياري از مجاهدان، كساني كه در بدر و احد كنار پيامبر(ص) جنگيدند و براي كمك به من و تشكيل حكومت ديني روي آنها حساب مي كردم فاسد شدند، هم دچار فساد مالي شدند و هم فساد اخلاقي و سياسي.
 


(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14