منشور حكومت ديني در نهج البلاغه (قسمت اول)
عينيت ارزش ها در پرتو حاكميت سياسي
حسن رحيم پور ازغدي
نوشتار حاضر در مقام تبيين چگونگي تحقق و عينيت ارزش هاي الهي و انساني در ساحت
فردي و اجتماعي براساس آموزه هاي نهج البلاغه است كه در منشور حكومت ديني طراحي شده
است و اينك بخش اول آن تقديم خوانندگان محترم مي گردد.
حكومت ديني در نهج البلاغه
حنان بن سدير صيرفي ازحضرت صادق(ع) نقل كند كه پيامبر اكرم(ص) مردم را به وسيله
اذان به مسجد فراخوانده به منبر رفتند و براي مردم سخنراني فرمودند، كه آخرين
سخنراني ايشان بوده است.
براي اين كه توضيح لازم در هر بندي از اين منشور داده شود، جمله به جمله را مورد
توجه قرار مي دهيم:
«اذكرالله الوالي من بعدي علي امتي...» حاكمان پس از خودم را به ياد خدا مي آورم،
به آنها توصيه مي كنم كه با مردم و توده ها با رحمت رفتار كنند، به بزرگ ترهايشان
احترام كنند به كوچك ترها و ضعيف ترها براساس رحمت و مودت رفتار كنند و مردم با
فقير نكنند تا كافر نشوند.
اولا مي گويد كه حاكمان مردم را فقير نكنند تا كافر نشوند؛ يعني بخشي از فقر ممكن
است مسئولش حاكمان باشند. البته رابطه فقر با كفر در مورد اكثر مردم است، نه در
مورد اقليت. حاكم ديني بايد مواظب باشد كه فقر در جامعه رواج پيدا نكند كه اين فقر
منتج به كفر خواهد شد.
«ولم يغلق بابه دونهم» در حكومت خود را بر روي توده هاي مردم نبندد، «فياكل قويهم
ضعيفهم» تا رابطه مردم با حاكمان ديني قطع شود قوي ها ضعيف ها را ببلعند. پيامبر(ص)
سخن خود را با اين جمله به پايان بردند كه: «قدبلغت و نصحت فاشهدوا»؛ من حكم خدا را
ابلاغ كردم و نصيحت و خيرخواهي لازم را نمودم؛ شما مؤمنين شهادت و گواهي دهيد كه من
پيام خدا را به شما رساندم.
اينك اين حكومت ديني را با حكومت ديني كليسا و حكمت ديني كه در متون كلاسيك مطرح
است مقايسه كنيد. در اين حكومت ديني همواره از حقوق مردم و از حرمت ايشان بحث مي
شود و از وظايف سخت حاكمان. حضرت امير(ع) هم در دوران حكومتش كه چهار سال و اندي
بود، يعني تقريبا به اندازه يك دوره رياست جمهوري فعلي وقتي كه مردم با ايشان بيعت
كردند فرمودند من افق آينده را تاريك مي بينم، من روي بيعت هاي شما خيلي حساب نمي
كنم.
«ان الافاق قد اغامت» آفاق تاريك و تيره شده است، من آينده را روشن نمي بينم و باور
نمي كنم كه شما پاي بيعتتان بايستيد و واقعا رهبري ام را پذيرفته باشيد و زماني كه
من چيزي مي گويم و خلاف مذاقتان است، بپذيريد. ما به سمت حادثه اي مي رويم كه انواع
چهره ها و رنگ ها را خواهد داشت. حضرت فرمودند كه آن قدر اوضاع پيچيده خواهد شد كه
من مي بينم كه ثبات عقل نخواهيد داشت، نمي توانيد تشخيص دهيد كه درست برويد. در اين
درگيري هايي كه پيش خواهد آمد دل هاي تان هم خواهد لرزيد، ترديد مي كنيد كه آيا
اصلا راه علي درست است. اين مطالب را حضرت همان اول گفتند. حضرت گفتند كه من اين ها
را گفتم اما جمعيت چنان برگرد من حلقه زد كه يال كفتار دور گردنش حلقه مي زند.
انبوه جمعيت دور من حلقه زد به گونه اي كه كفش هايم از پاهايم درآمد. بند كفش هايم
پاره شد، عبايم افتاد و حسن و حسين در ميان جمعيت داشتند له مي شدند (دشتي، 1376،
خ3، ص 6، شقشقيه) پيرمردي كه پايش مي لنگيد آمد با من بيعت كند؛ دخترخانه دامن كشان
آمد؛ مردان شمشير به دست آمدند با من بيعت كنند. همه ايشان بيعت كردند اما عده اي
پيمان شكستند، عده اي از دين بيرون رفتند، عده اي ستم كردند و...
حضرت امير ابتدا خودشان فرموده بودند كه من به حكومت ديني از دو وجه نگاه مي كنم؛
وجه الهي و وجه مادي. يك وجه، خود قدرت است، كه هيچ اصالتي ندارد. حضرت امير(ع)
اصالت قدرت را در جايي با عطسه بز (دشتي 1376، خ3، ص 7)، و در جايي ديگر با يك كفش
پروصله مقايسه مي كنند و يك جا مي فرمايند كه مثل استخوان بي گوشت خوك در دست يك
آدم جذامي است (دشتي، 1376، ك236، ص 208). ايشان مي گويد حكومت براي حكومت ارزشي
ندارد اما قدرت و حكومت براي اجراي فرمان خدا براي اجراي عدالت، براي احقاق حق و
ابطال باطل ارزش دارد. ايشان به طور شفاف حكم الهي را گفت و فرمود من براساس كتاب و
سنت پيامبر(ص) عمل مي كنم و دشمني ها از همين جا شروع شد. در سخنراني ديگر(دشتي،
1376، ك 15، ص9) فرمود هر چه زمين و اموال بوده از سوي دولت قبل بذل و بخشش شده به
قوم و خويشانشان، همه اين ها مال الله بوده است، و اين ها را من از حلقومتان بيرون
مي كشم.
ابهام ها به آن تعريف آكادميكي كه در غرب و ديگر آكادمي هاي دنيا از دين و حكومت
ديني وجود دارد برمي گردد و مشكلات معمولا از اين تعريف بيرون مي آيد؛ از قبيل
اشتباه گرفتن مفهوم كلمه قدسي و مقدس در تعريف اسلامي با تعريف مسيحي اش، در واقع،
مفهوم هاي مقدس، حوزه هاي مقدس، قدرت مقدس، آنچنان كه ما در نهج البلاغه با آن
مواجه مي شويم، با آن كه در دكترين كليسايي در قرون وسطا و دوران تجدد با آن مواجه
مي شويم، به كلي متفاوت است.
مقدس بودن حكومت يا حاكمان يا افرادي در جامعه و حكومت ديني ، آن طور كه از منظر
نهج البلاغه نگاه مي كنيم، اصلا به معني مسئوليت زدايي، مصونيت حاكمان و افراد و
فوق نظارت بودن آنها نيست.
تلفيق دين با حكومت از اين نقطه عزيمتي كه به آن اشاره كرديم، اصلا يك تلفيق
مصنوعي، صوري و موقتي است، يعني در اين ديدگاه آنها مي گويند تشكيل يك حكومت ديني
جمع كردن آب و آتش با هم است و اين قابل جمع نيست. دين يك جذبه متعالي است- به آن
معني كه آنها از تعالي منظور مي دارند- يك جذبه عالي كه اگر قرار شد با حكومت
تلفيقي پيدا بكند، به دين زدايي و قدسيت زدايي از خود دين مي انجامد. دين به
ايدئولوژي دنيوي تبديل مي شود. در حالي كه دين ربطي به دنيا ندارد و همين كه به
دنيا نزديك مي شود، دين بودن آن زير سؤال مي رود.
اين برداشت به دليل تعريف خاصي است كه از دين در متون آكادميك در غرب وجود دارد كه
دقيقاً ضدتعريفي است كه نهج البلاغه از دين و درهم بافتگي دين با دنياي مردم مي
دهد. آنها مي گويند دو نهاد مستقل اجتماعي وجود دارد؛ يكي دولت، و ديگري مذهب، و
اين دو به كلي مغايرهمند و هر تلاشي براي يكي كردن اين دو، تلاش مذبوحانه نامشروعي
است. زماني كه از دين اجتماعي صحبت مي كنيد آنها در اين نگاه چيزي فراتر از
رويكردهاي تبشيري در مورد دين، نمي توانند تبيين كنند. اقتدار سياسي دين را نمي
توانند بپذيرند و بفهمند. دولت ديني، به نحوي كه در نهج البلاغه مطرح شده است، در
اين دستگاه فكري قابل فهم نيست؛ ديني بودن جامعه فقط با ملاك و ميزان شيوع مناسك
مذهبي و شعائر اجتماعي و، احياناً، يك مقداري حساسيت در مورد منهيات و حرمات شرعي،
معني پيدا مي كند و نه بيش تر، و علتش هم نوع نگاهي است كه در غرب به دين وجود
دارد.
حوزه هاي مهم دين شناسي، كه در غرب وجود دارد، در مورد دين از انحاء مختلف به آن
پرداختند، چه در حوزه تاريخ دين، كه مورخان دين از دين بحث كرده اند، چه در حوزه
فلسفه دين، كه مدعي اند از موضع برون ديني به زبان دين و ريشه هاي دين پرداخته اند،
چه در حوزه پديدارشناسي دين، چه در حوزه جامعه شناسي دين، هيچ كدام از اين شش هفت
حوزه اي كه به دين پرداخته اند و تحت تاثير آنها در مباحث آكادميك در كشورهاي ديگري
مثل كشور خود ما راجع به دين، راجع به تجربه ديني راجع به حكومت ديني بحث مي شود،
در هيچ كدام از آنها آن تعبيري كه در نهج البلاغه به دين نگاه مي شود، وجود ندارد.
اگر مجموع رويكردهايي كه در غرب به دين شده است را بخواهيد ترسيم كنيد، بيش از پنج
تا شش رويكرد پيدا نمي كنيد، يعني تمام مطالعاتي كه روي دين شده است، در ذيل يكي از
اين پنج شش رويكرد قرار مي گيرد، و هيچ كدام از اينها حجيت معارف دين را به آن
معنايي كه در نهج البلاغه هست قبول ندارند.
حجيت ارزش هاي اخلاقي دين را، چه در ساحت فردي، چه در ساحت جمعي، به اين معنا، قبول
ندارند؛ يعني نمي فهمند. از همه مهم تر توجهي به حجيت شرعي دين براي اعمال حاكميت
ديني و اجراي عدالت ديني در جامعه، كه بايد از طريق اعمال اهرم حكومت و حاكميت صورت
بگيرد، وجود ندارد. ريشه اش هم اين است كه نگاهي كه در نهج البلاغه به دين دارد غير
از نگاهي است كه در غرب به دين مي شود. تمام اين رويكردها در ذيل تعبير غيرديني
خلاصه مي شود. آنها در تعريف دين غيرمتدينانه، بلكه منكرانه، به سراغ دين آمدند. در
عين حال كه ادعاي بي طرفي و از بيرون نگاه كردن به دين مي شود، اما اين نگاه و اين
تفسير بدون انكار بعضي از محكمات دكترين ديني اصلا امكان نداشته است؛ يعني شما اين
نكته از نظر امام دور نبوده است كه مرور زمان حق را ناحق نمي كند، حتي اگر آنها را
كابين و مهر زنان كرده باشند، كنيز خريده باشند، زمين خريده باشند، سرمايه گذاري
كرده باشند؛ هر كاري كه كرده باشند، من همه را به بيت المال برمي گردانم. اين يعني
اصالت حقوق مردم در حكومت ديني؛ حقوق بشري كه مقدس است. از ديدگاه حضرت امير اين
حقوق را بايد خدا تعيين كند. حقوق بشر لائيك نيست كه يك عده، براساس مكاتب مادي،
فرض و جعل كنند و بگويند اين ها حقوق بشر است. حقوق بشر تابع تعريف انسان است. اين
ها تعريف ماترياليستي از بشر دارند، لذا حقوق حيواني برايش قائل هستند و تكليف الهي
برايش قائل نيستند. براساس تعريف الهي بشر يك موجود قادر، مختار و مسئول ابدي است.
بشر هم حق دارد و هم تكليف، و حق و تكليف را خدا بايد تعيين كند. حقوق و تكاليف هر
دو بايد از فقه اسلام گرفته شود. پس ما اگر حق الناس مي گوييم، منظور همان حقوق
ديني بشر است. حضرت فرمودند در زمان حكومت من چون حكومت ديني است هدف فقط آرامش،
نظم، امنيت و آزادي در همين حوزه حكومت نيست، من اوضاع را به هم مي زنم. امام جامعه
را به يك ديگ تشبيه كرده، فرمودند:
والذي بعثه بالحق لتبلبلن بلبله و لتغربلن غربله و لتساطن سوط القدر حتي يعود
أسفلكم أعلاكم و أعلاكم أسفلكم و ليسبقن سابقون كانوا قصروا و ليقصرن سابقون كانوا
سبقوا والله ما كتمت وشمه و لا كذبت كذبه (كليني 8، 8613، 76؛ دشتي، 6731، ك 61، ص
01).
چنان كه كفگير، ديگ را زير و رو مي كند، من جامعه را زير و رو مي كنم. من حكومت را
براي قدرت نمي خواهم. من آمده ام اصلاحات كنم و شريعت الهي را اجرا نمايم. فرمودند
در امتحان حاكميت من، بالايي ها پايين مي آيند و پاييني ها بالا مي روند. من اين
روال را به هم مي ريزم. بعد فرمود يك وقت فكر نكنيد كه من گرم شدم و يك حرف هايي
زده ام، «والله ما كتمت وشمه ولا كذبت كذبه»، والله هيچ حرفي از ايده هاي خودم را
پنهان نكردم، يعني شفاف با شما حرف زدم و دروغ نگفتم. حتي يك بار دروغ نگفتم، هرچه
گفتم حقيقت بوده است. امام در يك سخنراني ديگر كه در مدينه پس از بيعت ايراد
نمودند، فرازي دارند كه:
ذمتي بما أقول رهينه و أنا به زعيم (ابن ابي الحديد 1، 4041 ه ق، 772)
يعني گردن من در گروي اين حرف هايي كه زدم و شنيديد است وخود جلو راه مي افتم و
اجرا مي كنم.
همان طور كه اشاره شد، فلسفه سياسي با تمام مقوماتش در نهج البلاغه هست. به طوري كه
حتي زحمت بازسازي و تدوين هم نمي خواهد، مشخصات يك فلسفه سياسي تمام عيار از قبيل
تعريف دولت، تعريف حاكميت، مشروعيت، منابع مشروعيت، مسئوليت، حدود قدرت و اختيارات،
منابع قدرت، نظارت بر قدرت و ملاك تمركز يا توزيع قدرت را به وضوح در نهج البلاغه
مي بينيم. واقعا با اين تعريف و تعبير از حكومت ديني، كه به آن اشاره خواهم كرد،
حقوق مردم، اجراي عدالت، نقدپذيري، نظارت پذيري، سؤال پذيري و مردمي بودن، به معني
رعايت حقوق و حرمت مردم، نه به آن معني كه مشروعيت به كلي ناشي از آراء عمومي است،
اين ها تماما نه تنها هيچ منافاتي با ديني بودن حكومت با تعريف نهج البلاغه ندارد
بلكه، به تعبير حضرت امير(ع)، ملازم با حكومت ديني است و قابل تفكيك از آن نيست.
منشأ اين غرابت ها و چه جريان خيلي وسيع فونكسيوناليست ها، كه از حقانيت دين بحث
نمي كنند (چون آن را قابل بحث نمي دانند، كساني مثل وبر و دوركيم، مي گويند ما فقط
به كاركرد (فونكسيون) دين در حيطه اجتماعي كار داريم) و چه جريان وسيع ديگري كه به
كاركرد دين كاري ندارند و معتقدند دين خودش يك پديده خالصا انساني نيست (عكس
برگردان يك پديده ديگري است، حال چه كساني مثل ماركس كه دين را عكس برگردان طبقات
اجتماعي افراد مي داند يا كساني مثل فرويد كه آن را بازتاب وضعيت دروني فرد مي
داند، چه جريان هاي ديگري كه به يك معنا عاطفي ترينشان جريان هاي هرمنوتيك تحت
تاثير ايده آليزم آلماني است، كساني مثل شلاير ماخر و ديگران). فيلسوفان مسلمان، كه
به يك معنا حلقه وصل بين تفكر درون ديني و برون ديني هستند، از اين منظر به دين و
حكومت ديني نگاه نكرده اند. به عنوان نمونه فارابي با اين كه كتاب نواميس افلاطون
را تخليص كرده و براساس كتاب جمهوري افلاطون يك فلسفه سياسي معرفي كرده است، نقطه
شروع فلسفه سياسي او خيلي با نقطه شروع افلاطون متفاوت است، يعني نمي آيد از تعريف
عدل و رابطه عدل با دولت شروع كند. ابتدا از بحث انتولوژيك و توحيد شروع مي كند و
از طريق حلقه وصل عدل و عدالت به مساله حكومت ديني مي رسد. تمام حكما و متكلمان ما
بحث حكومت را در ذيل بحث نبوت مطرح كرده اند. اين مساله معني داري است كه حكومت يا
امامت در ذيل نبوت مطرح شده است. فارابي وقتي از تشكيل مدينه بحث مي كند هدف از
تشكيل مدينه را ميل به كمالات نام مي برد. (رك. فارابي، كتاب آراء اهل المدينه
الفاضله).
پيش از اين اشاره شد كه حكومت حضرت امير(ع) در دوره اي تشكيل شد كه بين دكترين
پيامبر اكرم(ص) در باب حكومت ديني با آن چه كه بايد اجرا مي شد، يعني عملي شدن وصيت
پيامبر(ص) در غدير، 52 سال فاصله افتاد. اين فاصله زماني موانع بسياري براي اجراي
منويات پيامبر اكرم(ص)، آن طور كه حضرت امير(ع) مي خواستند عمل كنند، ايجاد نمود.
ايشان به يك معنا فرصت اين كه بتوانند دكترين حكومت ديني را به وضوح و به تمام مطرح
كنند نداشتند، با اين حال در گير و دار نبردها و درگيري ها مشخصات يك فلسفه سياسي
كامل ديني را ارائه كردند. براي اين كه آن شرايط مجسم بشود حضرت امير(ع) در همان
سخنراني بعد از حكومتشان اشاره مي كنند كه در چه وضعيتي حكومت را به دست مي گيرم،
در وضعيتي كه عده بسياري از مجاهدان، كساني كه در بدر و احد كنار پيامبر(ص) جنگيدند
و براي كمك به من و تشكيل حكومت ديني روي آنها حساب مي كردم فاسد شدند، هم دچار
فساد مالي شدند و هم فساد اخلاقي و سياسي.
|