(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه اول دی 1388- شماره 19541
PDF نسخه

بخشي از سفرنامه منتشر نشده كربلا با چشمي از ابديت بايد گريست
اين روزها، جوان ها در عشقي عزادار «پير» مي شوند
فقط بحث روضه نيست!
برداشت دوم
يادداشت سوم
نقد سوم
ظاهرا قافله اي وارد ميدان شده بود
پيشنهاد چي؟؟؟!
آقايان و خانم ها؛ توجه ...توجه!



بخشي از سفرنامه منتشر نشده كربلا با چشمي از ابديت بايد گريست
اين روزها، جوان ها در عشقي عزادار «پير» مي شوند

فرزاد جمشيدي
در شوره زار احساس وقتي مصيبت مي بارد، اينك كدام گلدان عاشقي است كه آبروي بهار را بخرد و منظومه دين را بر مدار باور بنشاند؟
نوروز قمري با هجرت حسين (ع) تحويل مي شود و قيامت، جلوه اي از خويش را روي صفحه ي كربلا به نمايش مي گذارد. جبريل در ترنم اين همه آيه وحي، در تردد اين همه فرشته بر زمين و عروج اين همه خون
بي بازگشت به سمت آسمان، بر قرآن ورق ورق شده عاشورا ـ حسين ثار الله ـ مي گريد و هنر نامه مردان خدا با دست عاشورا، شيرازه بندي مي شود.
يا حسين! پيشاني روزهاي ما به
تب آلودترين لحظه ها نزديك شده و نبرد نيكي و بدي در وسعتي فراتر از تاريخ، شب و روزمان را در بر گرفته. عاشوراي تو، مثل يك برگه امتحاني، ما را به آزمون آدميت، دعوت مي كند تا بندگان خدا با هر ميزان عبادت، واحدهاي گذرانده شده را سر كلاس اخلاص تو، تجديد كنند!
مثل يك پادگان حضور مي ماند دستگاه ابي عبدالله. هر كس به طريقي در اين بهشت بازار خدا ميل دارد خودش را بيشتر به نگاه نجيب مولا بنشاند. بنازم به اين دل هاي داغدار كه گدازه هاي سيال عزاي حسين را به دامان روزها مي نشانند تا جغرافياي قلب ها و قرن ها از تاريخ عاشورا سرشار شود.
اين روزها پيرترها در تلاشي مخلصانه براي ارباب، جوان تر به نظر مي آيند و جوان ها در اين عشق عزادار، پير
مي شوند... و حسين چه با آبرو، عقربه ي عمر ما را روي ساعت ارادت به خود نگه داشته تا فصل ها كمربسته ي خدمت او باشند! چه پيشاني عرق كرده ي تابستان و چه قنديل هاي سرد زمستان، همه در كارگاه محبّت حسين (ع)، جويبار رواني از اخلاص به اين برهان آزادگي ـ يعني حسين بن علي (ع) ـ را به نمايش مي گذارند.
از دو روز قبل، جماعت، مشتاق و
پا برهنه، خودشان را به اين قبله گاه غيرت رساندند. از موصل، از كركوك، از بغداد، پياده راه افتاده اند. غالباً كفش به پا ندارند و اين پياده روي، روي گل هاي سرد و يخ بسته جاده ها، چيزي فراتر از شگفتي را در گلخانه چشم هر بيننده اي شكوفا مي كند. حرارت حريت كه باشد سرماي زمستاني كربلا هم، جاي خود را به فروردين دلنشين عشق به امامي مي سپارد كه نوروز قمري با گردش چشمان او تحويل مي شود. اصلاً حسين در هر ماه كه شهيد مي شد سال قمري، سرش را بر زانوي همان ماه مي گذاشت.
ـ از كجا آمدي مادر!
ـ از اردبيل! 89 سالمه. بيماري قلبي دارم ولي خداي حسين گواهه، از لحظه اي كه راه افتادم، حتي يك قرص نخوردم. حالم خوبه فقط نگران تلّ زينبيه هستم كه مي دونم با غم قتلگاه، دلم رو آتيش مي زنه.
و گريه مي كند تا قطره اي اشك، مسير «چين»صورتش را براي فاصله طولاني دانستن من، كوتاه كند. مي پرسم:
ـ تو كربلا آشنايي هم داري؟ عروسي؟ دختري؟يا با كسي آمده اي ؟
تب لرزه ي يك اسم، موج مبهمي روي لب هاش مي نشاند:
ـ فقط حسين! فقط عباس!
¤¤¤
مردم! براي رمزگشايي از چيستان مزار و محضري كه از همسايگي با آن، براي شما گزارش مي كنم، هيچ توصيفي، قابل نيست و كم لياقت تر از آن، واژه هاي شكسته بسته من كه آمده ام تا با دهاني از خاك، وصف افلاك كنم.
اينجا كربلاست. ذهن و حافظه ي تاريخ را براي جستن و گفتن از كربلا مي كاوم. وجه تسميه ي كربلا شايد بهانه ي خوبي براي توصيف اين خاك خدايي باشد. اينجا را «كورب ايلو» گفته اند؛ يعني پرستش گاه خدا!
آنتوان بارا در كتاب الحسين في الفكر المسيحي (صفحه ي 213) نام كربلا را برگرفته از «كور بابل» ناميده. يعني ابزاري براي دم آهنگري! بس كه تف گرما بود و لهيب حرارت در اين صحرا كه هوايش شعله هاي دمه آهنگري را به خاطر متبادر مي كرد. كربلا را «كربله» و «عزبله» هم گفته اند. اشاره به خاك نرم اين ديار كه انگار از غربال گذشته! طف و طفوف و نواويس و عقر و غاضريه و نينوا هم بر آن، نام نهاده اند اما همه اين ها وصف زمين است؛ در حالي كه كربلا به واسطه فيض حسين (ع) از زمين، درآمد و زمان شد.
اينجا همان منطقه اي است كه علي(ع) فرود آمد، پا بر زمين گذاشت، وضو گرفت و نماز خواند. آنگاه مشتي از خاكش را بوييد و گفت: اين زمين را رخدادي گران در پيش است. در اينجا اردو مي زنند و خونشان بر زمين مي ريزد؛ مردان و كشتگاني كه بي هيچ حساب به بهشت خدا راه مي يابند.
¤¤¤
با چشمي از ابديت بايد گريست بر مصيبت آينه هاي شكسته عاشورا ولي من به جاي گريه، شبانه اي كه به كربلا رسيدم، در چند قدمي گنبد خورشيدي اين دو برادر ـ يعني عباس بن آب با مرّوت و حسين آينه دار عصمت ـ ايستادم و سلامم را به آبروي ادب ايرانيان، شيرازه بندي كردم.
ـ حسين جان! من همولايتي مردمي هستم كه ايستادن را به نام پدرت
علي (ع) ياد مي گيرند. با شير اشك عزاي تو، بزرگ مي شوند و يك روز به خودشان مي آيند كه مي بينند داغ عاشورا چقدر براي قلبشان سنگين و سهمگين است.
حسين جان! من همرنگ خيابان هايي هستم كه سال هاست معركه گردان عزاي تو شده اند بچه محل بسيجياني كه مثل قمريان تشنه و زخم خورده، لابلاي خارزارها، جامانده اند و آرزوي رسيدن به كربلا را، روي بال خود، گره زده اند تا تو با دست شفاعت و شهادت، گره دنيا از بالشان، باز كني. يا حسين، عرفه مناجات تو، ملّاي دلسوخته روم را به ماهور محبت كشاند تا نغمه كجاييد اي شهيدان خدايي را زمزمه كند و سبكبالان عاشق از قفس تن ها به سمت كربلا پرواز كنند ...
¤¤¤
نزديك فرات، ديدن يك صحنه، پاي هزار صحيفه اشك را به چشم هايم، باز مي كند، يكي از همراهان،
بي توجه به عبور شگفت زده رهگذران، چفيه اش را از گردن، باز كرده و با موج موزون دست ها و واگويه هايش در آب فرات، به رقص درآورده:
ـ نوش جان! سيراب شو! به صاحب شهيدت، سلام برسان و بگو ما چه زود به كربلا رسيديم؛ راهي كه هشت سال براي وصال به اين عروس جشنواره اندوه، پهلوان هاي معجزه و مبارزه، از درياي خون و خاك جنون گذشتند!
¤¤¤
اينجا كربلاست. قلب ما مثل نت گمشده صفحه ارادت به حسين (ع)، رهبر اركستر آدميت كه سنجاقك همه ملودي هاي محزون عاشورايي به دستان او دوخته شده.
اين روزها در كربلا كمتر ديوار پيشاني مغازه و هتل و بازار و گذرگاهي را
مي بيني كه پارچه مشكي عزاي
سيد الشهدا (ع) بر تن نپوشيده باشد. اينجا به هيأت مي گويند موكب و به آيين عزاداري مي گويند ذكر «موكب سيد الشهدا بذكري عزاء الحسين» جمله معروف و مدام عزاداري كربلاست و دلنوشته هاي شيعيان، فقط صاعقه اي از صدها هزار صداي خاموش در بي فراموش ترين ماتم عالم. ديروز حوصله كردم و تعدادي از اين سلام نامه هاي سوگوار را يادداشت كردم.
ـ السلام عليك يا صاحب الدمعه الساكبه، يا صاحب المصيبه الراقبه، السلام عليك يا حجه الله، يا
صفي الله، يا عزّ الاسلام، السلام عليك يا قتيل العبراه، يا عبره كلّ مومن ...
اين صفات در بيان مقام ابا عبدالله الحسين (ع) تعارف نيست. فقط چند قطره از اقيانوس نجيبي است كه با آهنگ ايثار به اين خاك هميشه بهار مي رسد.
¤¤¤
مردم عراق از شرنگ تلخ جنگ با ايران شرم ناك اند و اين را به صد زبان مهمان نواز، واگويه مي كنند. ديگر رساتر از اينكه جمله اي از پير آسمان چشيده انقلاب ـ خميني عزيز ـ را روي پارچه سياه بزرگي به دو زبان فارسي و عربي نوشتند كه:
ـ اين خون سيد الشهداست كه خون همه ملت هاي جهان را به جوش آورده...
گذر يك كاروان پر هياهوي عزادار، ذهن و زبانم را مال خود مي كند. در همه دسته هاي عزادار، چند چيز، وجه مشترك است:
نظم و ادب، شور و غوغاي پير و جوان، ذكرهاي يكدست و دست هاي يكزبان كه با آهنگ خوش نوايي روي سينه هاي سرخ مي نشينند... و زن ها كه با چادرهاي سياه بر صورت هاي خالكوبي شده مي كوبند يا به دو طرف شانه ها مي زنند، عبور آرام زن هاي سياهپوش در دو طرف اين رود بي آرام، كمر خميده خاتون خيمه هاي خاكستري را به ياد مي آورد.
ولي اين كاروان حرف ديگري هم براي گفتن و گريستن دارد... چند نفر جوان و ميانسال وسط قافله عزادار و سينه زن، روي سينه هاي خود مي خزند و به طرف حرم حضرت عباس(ع) رهسپار مي شوند. چند نفر با تلفن هاي همراه، از اين صحنه، تصوير مي گيرند. هر چند لحظه توقف مي كنند؛ صورتشان را روي خاك بين الحرمين مي گذارند؛ و دوباره بر مي خيزند. با پاي سر بايد آمد كنار اين شيربچه حيدر كه در هنگام ولادت، يك قدم عقب تر از حسين بود و گاه شهادت، يك گام جلوتر... گريه
مي كنم و اشك چكيده بر اين خاك آسماني را گواه مي گيريم:
خدايا شاهد باش كه در عزاي عظيم زمين و آسمان، من هم يك گل آفتابگردانم كه در اين بين الحرمين، مات كيش محبت اين دو برادر، مانده ام كه به كداميك سلام كنم: خورشيد جمال حسين يا آفتاب ادب عباس؟!

 



فقط بحث روضه نيست!

سه عنصر در حركت حضرت ابي عبداللّه(ع) وجود دارد: عنصر منطق و عقل، عنصر حماسه و عزت، و عنصر عاطفه... ما مبلّغان، زير نام حسين بن علي تبليغ مي كنيم. اين فرصت بزرگ را ياد اين بزرگوار به مبلّغان دين بخشيده است، كه بتوانند تبليغ دين را در سطوح مختلف انجام بدهند. هر يك از آن سه عنصر بايد در تبليغ ما نقش داشته باشد؛ هم ص رف پرداختن به عاطفه و فراموش كردن جنبه منطق و عقل كه در ماجراي حسين بن علي(ع) نهفته است، كوچك كردن حادثه است، هم فراموش كردن جنبه حماسه و عزت، ناقص كردن اين حادثه عظيم و شكستن يك جواهر گرانبهاست؛ اين مسأله را بايد همه - روضه خوان، منبري و مداح - مراقب باشيم.
¤
در مجالس عزاداري ماه محرّم، اين سه ويژگي بايد وجود داشته باشد: عاطفه را نسبت به حسين بن علي و خاندان پيغمبر(ع) بيشتر كند. علقه و رابطه و پيوند عاطفي را بايد مستحكم تر سازد. نسبت به حادثه عاشورا، بايد ديد روشن و واضحي به مستمع بدهد. نسبت به معارف دين، هم ايجاد معرفت و هم ايجاد ايمان كند؛ ولو به نحو كمي. نمي گوييم همه منبرها بايد برخوردار از همه اين خصوصيات باشند و به همه موضوعات بپردازند؛ نه. شما اگر يك حديث صحيح از كتابي معتبر را نقل و همان را معنا كنيد، كفايت مي كند.
¤
... فقط بحث روضه نيست؛ در بيان معارف الهي، معارف اهل بيت(ع)، حديثي كه نقل مي كنيم، داستاني كه نقل مي كنيم، نسبتي كه به امام مي دهيم، معرفتي كه مي خواهيم پاي بند آن باشيم؛ در همه اين ها ما بايد اتقان را رعايت كنيم. علماي ما اين همه در فقه سر يك مسأله جزئي كوچك كم اهميت به وثاقت فلان راوي تكيه مي كنند، اهميت مي دهند، بحث مي كنند، رد و قبول مي كنند، اين راوي مورد قبول است يا نيست؛ براي اين كه بالاخره سند روايت را تنقيح كنند و دربياورند؛ بگويند اين سند، سند درستي است؛ كه اگر سند درستي بود، به اين روايت بشود اعتماد كرد... چطور در باب معارف و در باب دلبستگي هاي فكري و عاطفي، به هر حديثي، به هر روايتي، به هر حرفي و به هر گفته يي اعتماد كنيم؟ اين، قابل قبول نيست.
¤
خوف را همراه رجاء حتماً به دل ها بدميد؛ و خوف را بيشتر. اين كه ما آيات رحمت الهي را بخوانيم و يك عده اي را غافل كنيم و نتيجه اش اين بشود كه خيال كنند - با يك توهم معنويت - غرق در معنويتند و از واجبات و ضروريات دين در عمل غافل بمانند، درست نيست. در قرآن، بشارت مخصوص مؤمنين است؛ اما انذار براي همه است؛ مؤمن و كافر مورد انذارند. پيغمبر خدا گريه مي كند، شخصي عرض مي كند: يا رسول اللّه! خداوند فرمود: «ليغفر لك اللّه ما تقدّم من ذنبك و ما تأخر». اين گريه براي چيست؟ عرض مي كند: «أولا اكون عبدا شاكرا»؛ يعني اگر شكر آن مغفرت را نكنم، پايه آن مغفرت سست خواهد شد. در همه حال، انذار بايد بر دل ما و مستمعان ما حاكم باشد. راه، راه دشواري است؛ بشر بايست خود را براي پيمودن اين راه و رسيدن به آن سرمنزل آماده كند.
¤
من به منبر خيلي عقيده دارم. امروز اينترنت، ماهواره، تلويزيون و ابزارهاي گوناگون ارتباطي فراوان هست، اما هيچ كدام از اينها منبر نيست؛ منبر يعني روبه رو و نفس به نفس حرف زدن؛ اين يك تأثير مشخص و ممتازي دارد كه در هيچ كدام از شيوه هاي ديگر، اين تأثير وجود ندارد. اين را بايد نگه داشت؛ چيز باارزشي است؛ منتها بايستي آن را هنرمندانه ادا كرد تا بتواند اثر ببخشد.
¤
مبادا در حرف و منبر و تبليغ ما - آنچه به عنوان تبليغ داريم انجام مي دهيم - حرف سست، بي منطق و ثابت نشده اي وجود داشته باشد. گاهي بعضي از چيزهايي كه در كتابي هست و سند ندارد، خود، يك حكمت و مسأله اخلاقي است، كه ديگر سند نمي خواهد و مي توانيم آن را بيان كنيم؛ اين، عيبي ندارد؛ اما يك وقت هست كه يك چيزي دور از ذهن مخاطب است، كه باورش براي او مشكل است؛ اين را نبايد بگوييم؛ چون اين مسأله، او را از اصل قضيه دور مي كند و موجب موهون شدن دين و مبلّغ دين در ذهن و دل او مي شود و خيال مي كند اين، از منطق عاري است؛ در حالي كه پايه كار ما منطق است.
¤
هم در خود حادثه و هم در ادامه و استمرار حادثه، عاطفه يك نقش
تعيين كننده اي ايجاد كرده است، كه باعث شد مرزي بين جريان عاشورايي و جريان شيعي با جريان هاي ديگر پيدا شود. حادثه عاشورا، خشك و صرفاً استدلالي نيست، بلكه در آن عاطفه با عشق و محبت و ترحم و گريه همراه است. قدرت عاطفه، قدرت عظيمي است؛ لذا ما را امر مي كنند به گريستن، گرياندن و حادثه را تشريح كردن. زينب كبري(س) در كوفه و شام منطقي حرف مي زند، اما مرثيه مي خواند؛ امام سجاد(ع) بر روي منبر شام، با آن عزت و صلابت بر فرق حكومت اموي مي كوبد، اما مرثيه مي خواند. اين مرثيه خواني تا امروز ادامه دارد و بايد تا ابد ادامه داشته باشد، تا عواطف متوجه بشود. در فضاي عاطفي و در فضاي عشق و محبت است كه مي توان خيلي از حقايق را فهميد، كه در خارج از اين فضاها نمي توان فهميد.
¤
بيان ماجراي عاشورا، فقط بيان يك خاطره نيست. بلكه بيان حادثه اي است كه داراي ابعاد بي شمار است. پس، يادآوري اين خاطره، در حقيقت مقوله اي است كه مي تواند به بركات فراوان و بيشماري منتهي شود. لذا شما ملاحظه مي كنيد كه در زمان ائمّه(ع)، قضيه گريستن و گرياندن براي امام حسين عليه السّلام، براي خود جايي دارد. مبادا كسي خيال كند كه در زمينه فكر و منطق و استدلال، ديگر چه جايي براي گريه كردن و اين بحثهاي قديمي است! نه! اين خيال باطل است. عاطفه به جاي خود و منطق و استدلال هم به جاي خود، هر يك سهمي در بناي شخصيت انسان دارد.
¤
اين همان چشمه جوشاني است كه از ظهر روز عاشورا شروع شد؛ از همان وقتي كه زينب كبري(س) - طبق نقلي كه شده است - بالاي «تلّ زينبيه» رفت و خطاب به پيغمبر عرض كرد: «يا محمداه، صلّي عليك مليك السّماء هذا حسينك مرمّل بالدّماء، مقطّع الاعضاء، مصلوب العامه و الرّداء» او خواندن روضه امام حسين عليه السّلام را شروع كرد و ماجرا را با صداي بلند گفت؛ ماجرايي كه مي خواستند مكتوم بماند. خواهر بزرگوار امام، چه در كربلا، چه در كوفه و چه در شام و مدينه، با صداي بلند به بيان حادثه عاشورا پرداخت. اين چشمه، از همان روز شروع به جوشيدن كرد و تا امروز، همچنان جوشان است.

 



برداشت دوم

سيد روح الله نورموسوي
حضور در مجلس سوگواري سيدالشهداء(ع) يكي از فصول جداناشدني زندگي ما ايراني هاست و نمي توان كسي را يافت كه پايش به اين خيمه گاه عشق باز نشده باشد و شايد بهتر است بگويم كسي نيست كه در اين جغرافياي مقدس وقتي محرم مي آيد در و ديوار دلش را سياه پوش نكند و بيرق سبز حسيني را بر فراز چشم هاي سرخ شده از باران غم برافراشته نكند. در اين محافل و مجالس عنصر هميشه همراه هر عزاداري، «ذكر و دم» آن مجلس است كه گاه چندين دهه همراه آدمي است و خلوت و جلوتش را زينت مي دهد... براي همين است كه برخي اشعار عاشورايي كه در مجالس عزاداري خوانده مي شود حتي بعد از سال هاي سال همچنان اصالت، ماندگاري و حتي تازگي خود را از دست نداده و هنوز هم عطر كربلا را بر مشام انسان مي نشاند. با اين حال آيا تا امروز كسي از شاعران اين شاهكارهاي ماندگار با ما سخن گفته است؟ چند اثر ناب دوران عاشقي شعراي ايران زمين را بررسي كرديم تا شايد سهمي از عنايات اين ماه بر ما هم نازل شود...و اين آغاز يك قصه بلند است؛ قصه بلند ارادت و ايمان و ادب.
¤ ¤
اي حرمت قبله حاجات ما
ياد تو تسبيح و مناجات ما
تاج شهيدان همه عالمي
دست علي، ماه بني هاشمي
محمدعلي رياضي يزدي
متخلّص به رياضي در سال 1290 شمسي در يزد به دنيا آمد. شاعري توانا و خوش قريحه و دانشمندي فاضل بود كه در سرودن انواع شعر و بيشتر قصيده و غزل، شهرت داشته است. وي از شاعراني بود كه به پيامبر اسلام(ص) و اهل بيت پيغمبر ارادت زيادي داشت و در مدايح و مراثي ائمه اطهاراشعار بسياري سرود كه نمونه اشعار وي در نگين سخن آمده است. رياضي يزدي سرانجام در 29 اسفند 1362 در 72 سالگي در تهران در گذشت و در ابن بابويه در ري به خاك سپرده شد. آنچه از او خوانديد چند بيت آغازين يك مثنوي پرشور است.
¤ ¤
كجاييد اي شهيدان خدايي
بلاجويان دشت كربلايي
كجاييد اي سبك روحان عاشق
پرنده تر ز مرغان هوايي
كجاييد اي شهان آسماني
بدانسته فلك را درگشايي
مولانا
شايد كمتر كسي در طول 8سال دفاع مقدس اين شعر را مي شنيد و دل در گروي پرواز فرزندان روح الله (ره) نمي داد. حتي هنوز هم كه گاه گاهي عطر حضور شهدا در شهر مي پيچد اين سروده مولانا دل ها را متوجه آن روزها و شب ها مي كند. اگرچه اين شعر با تغييراتي در اذهان ملت ايران ثبت شده است.
¤ ¤
امشب شهادتنامه ي عشاق امضا مي شود
فردا زخون عاشقان اين دشت دريا مي شود
امشب كنار يكدگر بنشسته آل مصطفي
فردا پريشان جمعشان چون قلب زهرا مي شود
امشب صداي خواندن قرآن به گوش آيد ولي
فردا صداي الامان زين دشت بر پا مي شود
حبيب الله چايچيان
شب عاشورا، مسجد جامع شهر و مداحي با عبايي بر دوش؛ چه چيزي را در ذهن شما تداعي مي كند؟ شايد بارها شده با اين ذكر كوچه پس كوچه ها و خيابان هاي شهر را در شب عاشورا همراه با دسته هاي عزاداري قدم زده باشيد و اين ذكر را گفته باشيد كه: امشب شهادتنامه ي عشاق امضا مي شود...
حبيب الله چايچيان متخلص به حسان از شاعران آييني و معاصر كشورمان است كه مي توان گفت عمر خود را فقط در همين حوزه صرف كرده است.
¤ ¤
سر ني در نينوا مي ماند اگر زينب نبود
كربلا در كربلا مي ماند اگر زينب نبود
چشمه فرياد مظلوميت لب تشنگان
در كوير تفته جا مي ماند اگر زينب نبود
ذو الجناح داد خواهي، بي سوار و بي لگام
در بيابان ها رها مي ماند اگر زينب نبود
قادر طهماسبي
بعضي بيت ها و حتي بعضي از مصراع ها به اندازه يك ديوان شعر كاركرد دارد و شايد بتوان اين مصرع معروف «كربلا در كربلا مي ماند اگر زينب نبود» را از اين قبيل دانست كه شاعر توانسته عظمت و جايگاه زينب كبري(س) را تبيين كند. قادر طهماسبي متخلص به فريد، اهل ميانه است و از شاعراني است كه ديگر شاعران همدوره اش بر ذوق و شعرش صحه گذاشته اند. از طهماسبي مجموعه اي با عنوان «روزي به رنگ خون» با اشعاري عاشورايي منتشرشده است.
¤ ¤
گيرم حسين سبط رسول خدا نبود
گيرم كه نور ديده ي خير النسا نبود
گيرم يكي ز زمره ي اسلام بود و بس
از مسلم اين ستم به مسلمان روا نبود
گيرم نبود سينه ي او مخزن علوم
آخر ز مهر بوسه گه مصطفي نبود؟
وصال شيرازي
از بزرگ ترين شعرا و غزل سرايان دوره قاجاريه بود و بي گمان در مكتب شعر عاشورايي در عصر قاجاريه، وصال بالاترين و مشهورترين نام است. تنها تركيب هاي وصال در مرثيه عاشورا به 150 بند مي رسد. او در سال 1197 قمري در شيراز متولد شد و در سال 1262 هم در شيراز درگذشت.
¤ ¤
اگر چه زاده ي ام البنين است
وليكن مادرش زهراست عباس
خدا داند كه از روز ولادت
امام خويش را مي خواست عباس
علم در دست، مشك آب بر دوش
كه هم سردار و هم سقاست عباس
غلامرضا سازگار
بيشتر كساني كه با اشعار آييني آشنا هستند مطمئنا با نام غلامرضا سازگار كه با ادبيات آييني اين عصر عجين شده، زياد برخورد كرده اند كسي كه تخلصش «ميثم» است. بسياري از مداحان اهل بيت(ع) آثار او را زمزمه مي كنند و از او كتاب نخل ميثم چندين بار تجديد چاپ شده است.

 



يادداشت سوم

سيد شهاب ابرهيمي حسيني
زيبا سازي شهرها وتوجه به مبلمان شهري در همه كشورهاي جهان جايگاه و رونق خاص خود را دارد. در كشورما به دليل وقوع انقلاب اسلامي، اين مهم، بارمعنوي و روحاني ويژه اي هم دارد و طبق همين اصل بايد فضاي شهري عطر و طعم برخي نمادهاي ديني ومذهبي را نيز داشته باشد؛ اين موضوع در تهران - به عنوان پايتخت ام القراي اسلامي و نماد شهرسازي ملي - اهميت افزون تري مي يابد و تلاش و سليقه مضاعفي را نيز مي طلبد چرا كه بسياري از شهرها از تهران الگوبرداري مي كنند.
هر چند در شهرداري تهران معاونت زيبا سازي شهرداري ، حوزه گسترده اي ازفعاليت هاي زيبا سازي را در خود جاي داده است و كارشناسان مربوطه تلاش وسيعي را در اين خصوص انجام داده اند، اما همه بحث، زيباسازي ظاهري نيست؛ چون درمضامين به كار گرفته شده درقالب هاي زيبا سازي، اغلب، دقت لازم صورت نگرفته است كه نشان دهنده اين موضع است كه احياناً با كارشناسان محتوايي مشورت صورت نگرفته است.
اين مسأله هم درنحوه نامگذاري بوستان ها وخيابان ها ديده مي شود، هم درتابلونوشته ها و بنرهايي كه درخيابان ها و بزرگراه ها و بوستان ها نصب شده است. به عنوان مثال درآستانه عيد سعيد غدير«بوستان نهج البلاغه» افتتاح شد كه مناسب بود اسم اين بوستان، «غدير» و يا «ولايت» باشد؛ چون « نهج البلاغه » بهتر است نام تالار فرهنگي و يا كتابخانه و يا حتي فرهنگسرا باشد تا بوستان.
در برخي ازبوستان ها وخيابان ها هم پلاكاردها وبنرهايي نصب شده است كه داراي اشكالات نگارشي است؛ مثلاً ذكر « ياحيّ يا قيوم » به صورت « يا حيّ ويا قيوم » نوشته شده است و يا درزير پل هاي ماشين رو، روي پايه ها و ديواره هاي پل، آيات قرآن خوش نويسي شده است كه به نظر مي رسد جايگاه مناسبي براي اين كارنيست.
البته شايد به زعم بسياري اين يادداشت بيش از حد سليقه اي باشد اما در مجموع و با توجه به برخي هزينه هاي سرسام آور در تهيه و نصب بيلبوردها و تابلوهاي تبليغاتي بزرگ در ميادين پر رفت و آمد كه عاري از هرگونه علائم و نمادهاي معنوي و مذهبي است، مي توان حدس زد كه در زيبا سازي شهر تهران، خيلي با كارشناسان مذهبي و اهالي فن تبليغات مشورت نمي شود.
به هر حال انتظاراين است كه شهرداري تهران كه در امور فرهنگي سابقه روشن و خوبي دارد، در كنار حجم بالاي هزينه هاي زيباسازي، نيم نگاهي هم به محتواي كار خود داشته باشد؛ چون درشهر، هم عامه مردم تردد دارند، هم فرهيختگاني كه كوچكترين اشتباه ازنگاه تيزبين آنها دور نمي ماند.

 



نقد سوم

روح الله جعفري
بدون مقدمه حمله مي كنيم به صفحه نسل سوم: اين جنگ خونين از اونجايي شروع شد كه، ميرزا قلمدون به اعتراضات نرم و نازك و البته كاملاً مدني ما اعتنايي نكرد. اهم اعتراضات و انتقادات مصلحين، خيرخواهان و دوستداران واقعي «آشوبگران و مخالفين» حاكميت نسل سوم بدين شرح مي باشد كه توجه شما را به ادامه اين نقد لوس و بي مزه جلب مي كنم.
دينگ، دينگ، دينگ، اينجا ايران، ساعت دقيقاً 12 شب است، صداي ما را از راديو آشوب مي شنويد.
اول اينكه صفحه هيچ جذابيت بصري ندارد و كاري با عنوان، كار گرافيكي در صفحه ملاحظه نمي شود! و شايد هنوز تكنولوژي Photo shop به صفحه نرسيده «اگر خواستيد نسخه رايتي با قيمت مناسب داريم» و تمام صفحه آرايي با كمك Word عزيز و Point دوست داشتني انجام مي شود، براي مثال بايد بگم كه ابيات شعري با رنگ سفيد روي زمينه روشن چاپ شد كه عمراً بتوانيد، بخوانيد به خدا!
از مورد اول مهمتر اينكه وقتي روزنامه را داخل خانه مي آوريم، نه نه جون فرياد مي زند آخه غلام، آخه ]...[ ما كه گاز شهري داريم، پس چرا گازوئيل اوردي خونه؟! آقا غلام هم با كمال تواضع و جسارت مثال زدني عربده مي كشد كه: نه نه جون اين بوي صفحه نسل سومه كه به مشام مي رسه و هر چه داد داري به سر اين ميرزا بزن. تو را با من بچه يتيم چه كار؟! لازم به ذكر است كه كيفيت چاپ روزنامه در كشور دوست و همسايه، افغانستان عزيز، به مراتب بهتر از اينهاست. و طي آخرين اخبار، كشور گينه نو، اعلام كرده: در جهت تعميق روابط و گسترش مبادلات اقتصادي حاضر است كه دستگاههاي چاپ جديد و مدرن را به ايران ارسال و كيهان و كيهانيان را از سالها دوري از نعمت فناوري و مدرنيته خارج كند... به اميد آن روز همه با هم دست بدعا برداشته و...
در ادامه بيان نقاط ضعف بايد به جاي خالي كميك استريپ، نداشتن هيچگونه ستون يا بخش سرگرمي، مسابقه و... اشاره كرد. آخه مگر همه مخاطبين مثل شما منورالفكر هستن كه فقط به معرفي نخبه ها و سوتي هاي صدا و سيما و دولت و... علاقه كافي و وافي داشته باشن؟! مگر جوان مردم دل ندارد؟! مگر تفريح و سرگرمي ژورناليستي لازم ندارد؟!
¤ از زمانيكه ميرزا قلمدون ناپديد شده و بنابر اخبار موثق به آغوش گرم استكبار در سواحل هاوايي پناه آورده، و برفك دير به دير چاپ مي شود و ديگر خبري از شوخي و متلك پراني به عكسهاي خبري و تيتر اخبار نيست، بايد هم نقاط ضعف اينطور خودنمايي كند، نه؟
¤ از ديگر نقاط ضعف بايد اشاره داشت به سلسله مصاحبه هاي يك سماور چاي با اصغرآقا يا ساعاتي با الناز خاتون دركافي شاپ و... كه اكثر اين اشخاص از قشر نخبه و فرهيخته جامعه هستند! بعد از خواندن اين مصاحبه ها اينجوري استنباط مي شود كه با در اختيار گذاشتن فضاي زياد، قصد پركردن صفحه را دارين و با سؤالاتي چون اسم پدر بزرگت، و... و با برخي سؤالات كم اهميت و پيش پا افتاده، فقط تعداد سوال وجواب را بالا مي بريد در حاليكه به كيفيت مصاحبه لطمه مي زند.
اين رسالتي كه در پيش گرفتين و به بررسي مشكلات و دغدغه هاي نخبگان و مبتكرين و حرفهاي مهم آنها مي نشينيد، بسيار ارزشمند است اما سعي كنيد كه قوي تر و حرفه اي تر عمل كنيد.
در پايان بايد بگم كه از نقد و تيز من، ناراحت نشين چون دوست اونه كه بگه، نه اينكه بگه بعداً بهت مي گم!
حاشيه شيرين بانو: منظور شما از point، احتمالاً paint نبوده استاد؟!

 



ظاهرا قافله اي وارد ميدان شده بود

كه چنين هلهله در شهر فراوان شده بود
زخم يك توطئه ي شوم دهان وا مي كرد
ماجرا بار دگر نيزه و قرآن شده بود
خواست اجرا بكند حكم خروج از دين را
بت پرستي كه مبدل به مسلمان شده بود
در ميان شب نفرين شده و شادي شهر
گيسوان سر خورشيد پريشان شده بود
قافله غافل از اين بود كه در طول سفر
دختري از نفس افتاده و گريان شده بود
دخترك دست به سر داشت و مي شد فهميد
سنگ هم گوشه اي از بازي شيطان شده بود

¤

...از مدينه شدن شام همه فهميدند
او نماينده ي آن مادر پنهان شده بود
محمد غفاري

 



پيشنهاد چي؟؟؟!

فرهاد كاوه - به هر حال صداوسيماي ما مناسبتي است و به اين مناسبتي بودن هم افتخار مي كند؛ البته همين هم خودش جاي تقدير دارد! بالاخره كاچي بعض هيچي...براي همين هم تلويزيون اگر واقعا سياه پوش محرم شود بايد نگرش و بينش مردم از طريق دريافت امواج صوتي و تصويري رسانه ملي بالا برود و آسيب هاي عزاداري روز به روز كم و كمتر شود؛ به مناسبت همين مناسبتي بودن، هر شب دقايقي مانده به خبر 21 تصوير مردي بر صفحه شبكه ملي سيما نقش مي بندد كه كلامش از سرچشمه هميشه جوشان قرآن است و زبانش معطر به معرفت اهل بيت(ع).
چند دقيقه در كلاس درس اين استاد گرانمايه بنشينيد و در هواي معارف ناب اسلامي كه تا كنون اينگونه نشنيده ايد، نفس بكشيد و ريه هاتان را پر كنيد از گوهر كلام آيت الله جوادي آملي كه خداوند اين ذخيره قيمتي انقلاب را براي ما و نسل هاي بعد حفظ كند...باران بي بديل معرفت و حكمت را هر شب از برنامه «عشق خونين كربلا» از شبكه اول سيما بر دل هاي سوخته از غم
سيد الشهداء(ع) بپاشيد تا هم مرهمي باشد بر داغ كربلا و هم نردبامي براي رشد عقل و عاطفه ما! دست مريزاد به بچه هاي شبكه اول.و ديگر اينكه «شايد براي شما اتفاق بيافتد» و يا همان «كليد اسرار» ايراني را هر شب ساعت 15.23 از شبكه تهران ببينيد؛ كپي برداري هست ولي احتمالا ارزش ديدن دارد.

 



آقايان و خانم ها؛ توجه ...توجه!

آنها كه هنوز موضع خود را در قبال صفحه اعلام نكرده اند
تنها تا دهم دي ماه فرصت دارند دفتر حضور و غياب كارگاه را
امضاء كنند؛ بعدا نگين نگفتين!
نقدهاي اعضاي كارگاه هم به فراخور فضاي صفحه منتشر مي شود. خلاصه كتاب ها فراموش نشود...
و اما بعد: دو ويژه نامه شعر و داستان كوتاه در راه است؛ شال و كلاه كنيد و به آدرس ميرزا و با عنوان «ويژه نامه» مطالب خود را بفرستيد. ويژه نامه شعر با موضوع «زمستان» و ويژه نامه داستان با موضوع آزاد!
تا دهم بهمن ماه فرصت داريد...
ضمنا اين شب ها و روزها؛ ما را از دستان دعاي خود بي نياز ندانيد!
نقد و نظر ويژه برنامه هاي صدا و سيما در اين ايام را تا جمعه برايمان بفرستيد!

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14