(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 12 دی 1389- شماره 19829

گناه سبب گرفتاري ها
فضيلت ارشاد مردم
راهكارهاي رهايي از غفلت
نزد رمالها نرو!
استغفار از لذتهاي غيرخدايي
مراتب ايثار و نوع دوستي
سرنوشت قاتلان شهداي كربلا (8)



گناه سبب گرفتاري ها

قال الصادق(ع): اما انه ليس من عرق يضرب ولانكبه ولاصراع و لامرض الابذنب و ذلك قول الله عزوجل في كتابه «و ما اصابكم من مصيبه فمن نفسك...»
امام صادق(ع) فرمود: هيچ رگي «بر اثر تب و بيماري» نزند و هيچ پايي به سنگي نخورد و هيچ سردردي يا مرضي رخ ندهد، مگر در اثر گناه، اين فرموده خداي عزوجل در كتاب او است كه (اگر شما را مصيبتي رسد به خاطر كارهايي است كه مي كنيد و خدا بسياري را مي بخشد.»(1)
ــــــــــــــــــــ
1- اصول كافي، ج 3، ص 370

 



فضيلت ارشاد مردم

در محضر رسول خدا(ص) از دو مسلمان ذكر فضيلت كردند. يكي را از نظر ارشاد خلق ستودند كه او مردم را به نيكي ها ترغيب مي كند و پند و اندرز مي دهد و ديگري را از نظر كثرت عبادت و روزه داري تمجيد و تعريف كردند و پرسيدند؛ كداميك از اين دو بر ديگري امتياز و برتري دارد. حضرت فرمودند: فضل الاول، علي الثاني كفضلي علي الانام، فضيلت و امتياز آن واعظ بر آن عابد همانند برتري من است بر ساير مردم.(1)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- ارشادالقلوب ديلمي، ص 17

 



راهكارهاي رهايي از غفلت

پرسش:
غفلت كه يكي از مهم ترين موانع هدايت و تكامل انسان به حساب مي آيد با چه راهكارهايي مي توان از آن رهايي يافت؟
پاسخ:
در بخش هاي قبلي پاسخ به اين سؤال به راهكارهايي براي برون رفت از غفلت همچون تفكر و انديشه ورزي، تقويت علم و آگاهي، موعظه و توجه به عبرت ها اشاره كرديم. اينك در بخش پاياني، دنباله مطلب را پي مي گيريم.
5- ياد مرگ و معاد
يكي از راههايي كه قرآن كوشيده است انسان ها را بيدار كند و آنان را به سوي اصلاح امور معنوي و «خودسازي اخلاقي» وا دارد، يادآوري مرگ است. قرآن بيان حقيقت مرگ را به عنوان يكي از عوامل تربيتي در سراسر قرآن دنبال كرده است. در قرآن تقريباً 1400 آيه درباره مرگ، بهشت، دوزخ و قيامت وجود دارد. اگر هدف تنها بيان يكي از اصول اعتقادي بود، نيازي به اين همه آيات در باب معاد نبود. قرآن كريم در سوره اعراف آيه 57 محشور كردن انسان ها در روز قيامت را به زنده شدن دوباره گياهان تشبيه كرده است و با اين تشبيه، خواسته هم قدرت خدا را براحياي آنان در روز قيامت اثبات كند و هم ابزاري براي تذكر و بيدار كردن بشر و سوق دادن او به سوي خوبي ها باشد:
«او كسي است كه بادها را بشارت دهنده در پيشاپيش (باران) رحمتش مي فرستد تا ابرهاي سنگين بار را بردوش كشند (سپس) ما آنها را به سوي زمين هاي مرده مي فرستيم و به وسيله آنها، آب را نازل مي كنيم و با آن از هرگونه ميوه اي بيرون مي آوريم. اين گونه (كه زمين هاي مرده را زنده كرديم) مردگان را زنده مي كنيم. شايد (با توجه به اين مثال) متذكر شويد.
6- آزمايش، ابزار بيداري
يكي از مهم ترين عوامل توجه انسان به خويشتن خويش، بلاها و امتحاناتي است كه در حيات فردي و اجتماعي او به وجود مي آيد. قرآن كريم در سوره اعراف آيه 94 مي فرمايد: «ما در هيچ شهر و آبادي پيامبري نفرستاديم، مگر اينكه اهل آن را با ناراحتي ها و خسارت ها گرفتار ساختيم. شايد بازگردند و تضرع كنند.»
اين تضرع، فرع بر بيداري و يقظه است. در بسياري از قصص قرآن، روايت شده كه سختي ها و آزمايش هاي پيش آمده موجب پناه بردن به خدا و تضرع دربارگاه ربوبي مي شود و در مقابل، غوطه ور شدن در نعمت ها، در بسياري از موارد باعث غفلت از مسئوليت و آينده خطير مي گردد.

 



نزد رمالها نرو!

عباسعلي كامرانيان
زني به نزد عارفي آمد و اظهار داشت:
مدتي است كه گره به كار و زندگي ام افتاده است، نمي دانم چكار كنم؟ مي خواستم پيش دعانويسها و كساني كه سركتاب باز مي كنند و بخت گشايي مي نمايند بروم نزد يكي از آنها هم رفتم و او خواسته اي داشت كه متنفر شدم و حالا مانده ام چكار كنم.
عارف گفت: رفتن نزد كساني كه مي خواهند بوسيله سوءاستفاده از احساسات ديني مردم و ادعاهاي غيرواقعي خود پول درآورند يا از زنان سوء استفاده كنند با هيچ منطقي سازگار نيست. اما...
زن اظهار داشت: اما چي؟!
عارف افزود: اما مشكل شما با اصلاح رابطه تان با خداوند متعال و شوهرتان حل مي شود.
زن گفت: شوهر ندارم!
عارف گفت: بنابراين رابطه خودتان با خداوند متعال و پدر و مادرتان را اصلاح نماييد و مراقب زبانتان هم باشيد!
زن گفت: چگونه؟
عارف افزود: سعي كنيد كم حرف بزنيد همان مقدار كم راهم، هم حرف خوب بزنيد و هم خوب حرف بزنيد!
زن گفت و ديگر؟
عارف ادامه داد: بله و در نهايت، نمازهاي 5گانه را هم اول وقت فضيلت با دقت كامل بخوانيد و حتي المقدور دائم الوضوء هم باشيد.
زن گفت: بنابراين من بايد اين كارها را انجام دهم:
1- رابطه ام را با خدا با انجام ندادن گناه و انجام دادن عبادات اصلاح كنم.
2- رابطه ام را با پدر و مادرم كاملا محترمانه و مؤدبانه كنم.
3- كم حرف بزنم و حرفهايي كه مي زنم هم درست و صحيح و منطقي باشند و هم با لحن و الفاظ قشنگ ادا شوند.
4- هميشه حتي المقدور با وضو باشم.
5- و نمازهاي يوميه ام را بلافاصله پس از اذان و در وقت فضيلت نماز، با دقت كافي اقامه نمايم.
عارف گفت: احسنت دخترم!
زن گفت: از بين نمازهاي واجب يوميه، كداميك اهميت افزونتري دارد؟
عارف اظهار داشت: همه اهميت دارند و بايد با توجه و حضور قلب و مقدمات لازم اقامه شوند اما نمازصبح را بيشتر دقت نماييد!
زن گفت چرا؟
عارف افزود: براي اينكه خداوند سبحان در آيه 78 اسراء فرموده اند: «اقم الصلوه لدلوك الشمس الي غسق اليل و قرآن الفجر ان قرآن الفجر كان مشهودا»
نماز را از زوال خورشيد (ظهر) تا نهايت تاريكي شب (نيمه شب) اقامه ساز؛ و همچنين قرآن فجر (نماز صبح) را؛ زيرا قرآن فجر، مشهود (فرشتگان شب و روز) است!
زن گفت: چشم! انبساط خاطر پيدا كردم برعكس وضعي كه وقتي نزد آن رمال... رفتم! خدا به شما جزاي خير دهد و خداحافظي كرد و رفت.
و عارف زير لب نجوا كرد:
در شما حال دعا بنهاده ايم قبل از آن، قول اجابت داده ايم
چون كه گوييد: اي خدا! گوييم: جان! لحظه اي دوري نكن، اينجا بمان
آنچه فرموديم اگر طاعت شود آنچه فرماييد اجابت مي شود!...(1)

1- مثنوي نجواي خدا با انسان ص 88

 



استغفار از لذتهاي غيرخدايي

آيت الله مصباح يزدي
در مقاله حاضر، استاد پيرامون چيستي لذت و نوع لذتهاي انسان در دوران كودكي و بزرگسالي سخن گفته و به توصيف لذت بزرگان و اولياي خدا ازياد خداو استغفار آنان از لذتهاي غير ياد او پرداخته است كه اينك با هم آنرا از نظر مي گذرانيم.
لذت چيست؟
و استغفرك من كل لذه بغير ذكرك، و من كل راحه بغير انسك، و من كل سرور بغير قربك، و من كل شغل بغير طاعتك.
در اين فراز از مناجات ذاكرين، حضرت سجاد(ع) از اينكه دنبال لذتي غير از ياد خدا باشد، و از آرامشي كه از غير انس به خدا ايجاد شود و از شادي اي كه از غير قرب به خدا باشد، و از هر كاري غير از اطاعت خدا استغفار مي فرمايد.
لذت، ميل انسان به چيزي است كه متناسب با نيازها و قوت ادراكي انسان باشد. البته معمولا مي گويند خود نايل شدن به نياز، لذت است، اما مي توان گفت كيفيتي نفساني است كه در اين حال پيدا مي شود. لذت، حالتي است كه هر وقت انسان به چيزي كه دوست دارد مي رسد برايش پيدا مي شود.
چرا خداي متعال لذت را در وجود انسان قرار داده است؟ بعضي از بزرگان گفته اند: لذت، وقتي از نقايص مادي تجريد شود، به بهجت و ابتهاج تعبير مي شود. حتي براي خداي متعال هم چنين چيزي را اثبات كرده اند. خداي متعال در ذات خودش از درك ذات خودش مبتهج است. لذت، كمالي وجودي است كه براي موجود ادراك كننده پيدا مي شود كه اگر بشود آن را از تمام لوازم و نقايص امكاني تجريد كرد اشكالي ندارد براي خدا هم اثبات شود. ابن سينا اين تعبير را دارد: ابتهاج ذاته بذاته.
لذت ملك، جن و حيوان
فهم و اثبات اين موضوع در مورد خدا سخت است كه اكنون نيز در صدد بيان آن نيستيم؛ اما آيا ملائكه لذتي دارند؟ ظاهر روايات و آيات اين است كه آنها حظ و لذتي از عبادت خدا مي برند كه آن هم ما درست نمي دانيم عبادتشان چه طور است؛ فقط در روايات وارد شده است: ان لله ملائكه ركعا الي يوم القيامه و ان لله ملائكه سجداً الي يوم القيامه . (بحار (65/471) اجمالا مي دانيم خدا ملائكه را طوري آفريده كه دائما در حال عبادت اند و در قرآن هم آمده كه از تسبيح گفتن خسته نمي شوند؛ لايفترون(انبياء/02) دانستن اين چيزها فضيلتي است، اما تأثير بسياري در زندگي ما ندارد، به احتمال قوي آنها متناسب با وجود خودشان لذتي دارند كه از عبادتشان حاصل مي شود. مي ماند انسان و جن. در مورد جن هم كه از كيفيت وجودشان درست خبر نداريم، جز اين كه كمي در روايات آمده، يا احياناً شواهد تجربي ديگري، وجود دارد كه آن هم خيلي به درد ما نمي خورد. ما هستيم و انسان!
يك نوع لذت هايي داريم كه در حيوانات هم مشابه آن وجود دارد و البته يقيني هم نيست، چون ما از درون هيج حيواني اطلاعي نداريم، اما از آثارش مي فهميم كه آنها هم مثل ما لذت يا درد دارند.
خدا چرا اين لذت ها را براي موجود ادراك كننده قرار داده است؟ شايد يكي از حكمت ها اين باشد كه اين موجودات، احتياج به چيزهايي دارند كه بايد مجذوب آن شوند يا آن ها را جذب كنند. اگر لذت نداشته باشند انگيزه اي براي جذب آنها ندارند كه در اين صورت نيازهاشان برطرف نمي شود، مثلا اگر حيواني (يا حتي انسان) گرسنه باشد اما احساس گرسنگي نكند و از غذا خوردن لذتي نبرد غذا نمي خورد. اگر خدا اين درد و لذت را در وجود انسان قرار نداده بود، چه بسا حيوان و انسان ها يادشان مي رفت غذا بخورند و تلف مي شدند. به هر حال اين يك حكمت الهي است.
لذت هاي طبيعي
اولين لذت انسان بعد از تولد اين است كه از شير خوردن لذت مي برد؛ و نيز از نوازش مادر؛ اما اين را كه چه اندازه از نوازش مادر لذت مي برد درست نمي دانيم. بعد كه كمي بزرگتر مي شود از بازي و اسباب بازي لذت مي برد. گاهي آن قدر لذت مي برد كه لذت خوردن و آشاميدن را فراموش مي كند، امروز ثابت كرده اند كه عمده رشد فكري كودك توسط بازي كردن پيدا مي شود. اگر بازي نكند فكر و مغزش رشد نمي كند؛ يعني خدا مي داند كه در اين سن چيزي كه بچه احتياج دارد بازي است. همبازي نيز در رشد فكري كودك خيلي موثر است.
اگر كودك در سني كه به طور طبيعي بايد دنبال اسباب بازي باشد، پستانك در دهان بگذارد، مادر و پدر به او مي گويند: بينداز دور، چرا اين را در دهانت مي گذاري؟ اين لذت، يك لذت طبيعي نيست، بلكه عادتي است كه از قبل در او مانده است. كمي كه بيشتر سر عقل بيايد مي فهمد اين كار زشتي است و از تكرار آن خجالت مي كشد. از يك طرف به آن عادت كرده، از سوي ديگر مي فهمد كه زشت است؛ تضادي در او ايجاد مي شود. همين طور كه سن شخص بالا مي رود، نيازهاي جديدي پيدا مي شود و از ارضاء آن نيازها لذت جديدي پيدا مي كند. اين مراحل را همه ما گذرانده ايم و مي دانيم از دوران كودكي به بعد چه نيازهايي در ما پيدا مي شود و چه احساس كمبودهايي مي كنيم و چگونه بايد اين نيازها را برطرف كرد كه وقتي برطرف مي شود لذت مي بريم. اين لذت هايي كه حسي است و با ابزارهاي حسي و مادي ارضاء مي شود، كاملا شناخته شده است. اما آنهايي كه دقت دارند، مخصوصا روانشناسان رشد، كشف مي كنند كه بچه ها نيازها يا لذت هاي ديگري هم دارند. بچه كه سه چهار سالش مي شود مثلا وقتي مي خواهد به خيابان برود، دستش را مي گيريد. مدتي كه مي گذرد بچه دستش را مي كشد و نمي خواهد دستش را بگيريد يا پس از مدتي مي گويد: خودم مي خواهم غذا بخورم. اين حكايت مي كند از اينكه لذتش به اين است كه خودش از خيابان رد شود يا خودش غذا بخورد و بريزد. اين نياز اوست كه همان نياز به استقلال است. اين يك نياز رواني و روحي است. احساس مي كند كه بايد موجود مستقلي باشد.
نياز ديگر، نياز به تشويق است. بچه خيلي كارها و شلوغ بازي هايي هم كه مي كند اصلا براي جلب توجه ديگران است. نياز دارد به اين كه ديگران به او توجه كنند و بعد از توجه، او را تشويق هم بكنند. اين ها نكته هايي است كه روان شناسان روي آن كار و تحقيق كرده اند و قابل تجربه هم هست. كساني كه آشنا هستند مي دانند انواع و اقسامي از غرائز و نيازهاي روحي- رواني، با اسم هاي مختلفي كه مكاتب مختلف روان شناسي گذاشته اند در آدميزاد وجود دارد كه اين ها به تدريج ظهور مي كنند و غالبا در يك سنين خاص و بعضي از آن ها تا آخر عمر در انسان وجود دارد. پس حكمت اين كه خدا انسان را طوري آفريده كه از بعضي چيزها لذت مي برد اين است كه نيازهايي دارد كه به وسيله رفع آن نيازها احساس لذت مي كند و انگيزه اي است براي اينكه در صدد رفع نيازهايش برآيد.
نيازهاي برتر
اين ها كه اشاره شد نيازهاي سنين كودكي و نوجواني بود اما وقتي انسان بزرگتر مي شود ديگر كمتر يا اصلا احساس نياز به آنها نمي كند و به طور طبيعي رها مي كند. بازي ها و لذت هاي دوران بچگي، متناسب با دوران نقص و ضعف كودكي است اما وقتي بزرگ تر مي شود در مي يابد كه ديگر نبايد دنبال اينها باشد و اگر برود خلاف عرف و شان و اخلاق رفته است و نشان از يك نقص رواني و تربيتي است. به طور طبيعي وقتي عقل انسان رشد كرد ديگر خجالت مي كشد كارهاي كودكانه انجام دهد. اين ها مقدمه اي بود براي اينكه اصلا لذت از چه پيدا مي شود.
مي دانيم بسياري از لذت ها هميشگي نيست. بعضي از لذت ها فصل خاصي دارد و موسمي است كه وقتي زمان آن گذشت ديگر بايد رها كرد. آن هايي كه رشد انساني پيدا مي كنند و به يك حدي از عقل و معرفت مي رسند از بسياري از نيازها و لذت ها چشم پوشي مي كنند. آن هايي كه خداي متعال به ايشان لطف مي كند و معرفتشان تكامل پيدا مي كند، وقتي خداشناس شدند و باخدا ارتباط پيدا كردند، خيلي چيزها را كسر شأن خود مي دانند و زشت مي دانند كه به خاطر لذتش دنبال بعضي كارها بروند. در مواردي ممكن است كاري باشد كه به خاطر ضرورت زندگي، خدا هم امر كرده است كه بايد فلان كار را انجام دهي؛ اين جا وظيفه و اطاعت امر خداست كه حساب ديگري دارد.
محبت به آهن!
كساني كه سطح معرفت و ايمانشان بالامي رود و عقلشان رشد مي كند، خيلي از كارهايي كه ما دنبالش هستيم و زحمت هم مي كشيم تا به آن جا برسيم، از انجام دادن اين نوع كارها خجالت مي كشند! گويا اين كارها بچگانه و زشت است.
كسي كه با خدا همنشين مي شود ديگر با غيراو مناسبت ندارد همنشيني كند. محبت به بعضي چيزها از محبت به سگ و گربه هم پايين تر است!
سگ حيواني است كه شعوري دارد، وفادار است و خدمت مي كند، اما آهن پاره چه خدمتي براي ما دارد؟! بعضي ها عاشق اتومبيل لوكس شان هستند! چنان مواظب اند تا كثيف نشود و خط به آن نيفتد كه... اين همان حركات بچگانه است.
اين آهن پاره اي است، دل بستن ندارد! دلبستگي به يك تكه آهن، يا به گچ و خاك؟! آن قدر اين دلبستن ها و محبت ها همگاني است كه ديگر كسي عيب نمي داند. اما كسي كه معرفتش بالاتر رفت و عمق پيدا كرد واقعا خجالت مي كشد. دلي كه در آن مي تواند محبت خدا باشد، اگر محبت سنگ و خاك و آهن نفوذ كرد چقدر جفاست! چه قدر انسان قدر خودش را نمي داند و ارزش وجود خودش را، و ارزش دلش را! به قول بزرگي كه مي گفت: د ل هاي ما غالبا يا اصطبل اسب و الاغ است يا گاراژ ماشين! درون دل تو چيست؟! و اين ماييم كه تعيين كننده هستيم و به دل خودمان ارزش مي دهيم؛ تا به چه دل ببنديم و به كه دل بدهيم!
شرم از دل به غيردادن
كسي كه با دل بستن به غيرخدا ارزش ذكر خدا را كم كرده، وقتي كه متوجه مي شود در مقام استغفار برمي آيد، مي داند خدا را ياد كردن يعني همنشين خدا شدن؛ انا جليس من ذكرني. (كافي 2/694). آن وقت اگر جليس سنگ و آهن، يا گاو و گوسفند بود خجالت مي كشد. اينجاست كه بايد از اين ها هم استغفار كند. استغفار بزرگان و اولياء خدا از گناهان كبيره نيست؛ از همين چيزهاست. استغفرك من كل لذه بغير ذكرك؛ استغفار از لذتي كه از غير ياد خدا پيدا مي شود. اما مگر ياد خدا لذت دارد؟ وقتي تسبيح را برداريم و به خودمان فشار بياوريم تا بلكه هزار تا لااله الا الله بگوييم، لذتش كجاست؟ قرآن هم مي خوانيم، همين طور، دائما نگاه مي كنيم ببينيم چند صفحه ديگر مانده تا يك جزء تمام شود. لذتي كه نمي بريم هيچ، خسته هم مي شويم، نمازش را هم كه خود خدا گفته است: و انها لكبيره الا علي الخاشعين. (بقره/ 54)
عشق و لذت حقيقي
آن هايي كه معرفتشان بالا رفته، واقعا از ذكر و عبادت لذت مي برند و آن هم چه لذتي! لذتي كه همه لذت هاي ديگر، در مقابل آن رنگ مي بازد. در وقتي كه ياد خدا هستند، اصلا نمي خواهند به چيز ديگري توجه كنند. اگر چنين معرفتي و چنين ترقي اي براي روح انسان پيدا شد و چنين لطافتي پيدا كرد، آن وقت مفهوم واقعي اين مناجات را درك مي كنيم كه: استغفرك من كل لذه بغير ذكرك، دنبال هر لذتي غيراز ياد تو رفتم استغفار مي كنم.
البته اين يك بعد ديگري هم دارد كه باز اهل ذوق بهتر درك مي كنند. وقتي رابطه محبتي بين محب و محبوب پيدا شود، اوج اين رابطه اقتضا مي كند كه تمام توجه محب به محبوب باشد و اگر به چيز ديگري توجه كند جفا كرده است. توقع محبوب هم همين است كه اگر تو راست مي گويي و مرا دوست داري، چرا به چيز ديگر توجه مي كني؟! اگر به چيزي غيراز من توجه كردي معلوم است كه دلت فقط براي من نيست؛ پس در محبتت موحد نيستي، محب واقعي وقتي متوجه شود كه دلش به چيز ديگري هم توجه كرده؛ اين را خيانت به محبوب خودش مي داند. من دلم را به محبوب حقيقي خودم دادم، چرا بايد به چيز ديگر توجه كنم؟ مگر اين كه او امر كند كه فقط براي اطاعت امر او به چيز ديگري توجه كنم كه در اين صورت با اين منافات ندارد. اما اگر خودم دنبال چيز ديگري بروم و بخواهم در مقابل لذت از ياد او و توجه به او لذت ببرم، خيانت در محبت است و ديگر به من نمي شود گفت: عاشق. عشق وقتي آمد بايد تمام وجود انسان وقف معشوق شود و اگر درجايي، توجهي به غيركرد و دنبال لذت ديگري رفت، بايد استغفار كند.

 



مراتب ايثار و نوع دوستي

ابراهيم همتي
اسلام روابط انساني را فراتر از عدالت تعريف مي كند؛ به اين معنا كه عدالت در حوزه روابط انساني، كف روابط- نه سقف- را تشكيل مي دهد؛ چرا كه سطح عالي روابط در قالب احسان تعريف مي شود كه شامل نيكوكاري در ابعاد و اشكال گوناگوني چون عفو، گذشت، بخشش، مهر، عطوفت، نيكي، انفاق، اطعام، ايثار و از خودگذشتگي مي شود. بنابراين، روابط در ميان امت و مومنان، از دايره عقل فراتر مي رود و به احساسات و عواطف نيز مي رسد. نتيجه چنين نگرشي به روابط انساني آن خواهد بود كه مومنان، از مرتبه حب ذات ظاهري گذشته و در اوجي ديگر به خود و ديگران مي نگرند. از اين فراز بلند، ديگر زندگي دنيوي و حيات مادي هر چند ارزشمند است و انسان بايد خود را به تهلكه نيندازد (بقره، آيه 195)، ولي براي رسيدن به مقامات عالي تر انساني، فدا كردن و ايثار زندگي دنيوي و حيات اين دنيايي، سهل و آسان است.
به سخن ديگر، حركت انساني هر چند كه در كف و مرتبه نازل بايد از عدالت آغاز شود و در مدار و محور عقلانيت و عدالت بگردد، ولي در مراتب عالي تر مي بايست از فراز ديگري حركت را ادامه داد. حركت هاي انساني كه براي فعليت بخشي به اسماي الهي و متاله و خدايي شدن انجام مي گيرد، زماني حركت كمالي است كه در فراز احسان نسبت به ديگران ادامه يابد؛ زيرا در مقام احسان است كه حركت كمالي به تمام معنا تحقق مي يابد و ربوبيت و پروردگاري خود را نشان مي دهد.
احسان، محور حركت ها
هر كاري كه انسان در دنيا انجام مي دهد، تاثيرات شگرف در سازه وجودي و شاكله انساني اش به جا مي گذارد. هر انساني، مصنوع خود مي باشد و ايمان و كار نيك اوست كه او را به صنعت كامل الهي تبديل مي كند؛ زيرا اسماي سرشته در ذات را از قوه به فعليت در مي آورد و او را خدايي مي سازد. هرگاه شمار اسماي فعليت يافته فزون تر باشد و يا كيفيت فعليت بهتر و تمام و كامل باشد، صنعت و سازه، كامل و تمام تر خواهد بود. بنابراين اشتداد در كم و كيف با حركت تكاملي تحقق مي يابد. هر چند كه مراد از اشتداد در كميت، همان تراكم اسماي الهي و فعليت يابي شمار اسماء و نام هاي فعليت يافته الهي در ذات شخص است، ولي اين بدان معنا نيست كه اشتداد در كيفيت تحقق نمي يابد؛ چرا كه هر اسمي در انسان در درجات و مراتب گوناگوني ظهور مي يابد و اين بستگي به نوع كار و عملكرد شخص دارد. بنابراين، هر شخصي لازم است افزون بر فعليت بخشي در كم و شمار اسماي الهي، به كيفيت تحقق آن ها نيز توجه يابد كه در چه مرتبه و درجه آن اسم را تحقق بخشيده است.
نكته ديگر آن كه انسان ها با احسان مي توانند كيفيت بسياري از فعليت هاي خويش را به تمام و كمال نزديك سازند. از اين رو بر احسان بيش تر تاكيد مي شود.
البته اين گونه نيست كه هر انساني در مسير تكاملي گام بردارد و قواي الهي و اسماي خداوندي را در خود تحقق بخشد؛ زيرا بسياري از مردم چون كافران و مشركان، به جاي مسير تكاملي، مسير مخالف آن را مي پيمايند و حركت تنقص را در برابر تكامل در پيش مي گيرند. بدين ترتيب حتي برخي از فعليت هاي ذاتي و ابتدايي خود را نيز از دست داده به سوي قوه مي روند. اين همان چيزي است كه در اصطلاح قرآني به آن حركت به سوي باطل ياد مي شود؛ زيرا حركت به باطل به معناي از دست دادن حق است كه چيزي جز پوچي نيست. هنگامي كه شخص در ميزان عدل الهي، قرار مي گيرد، از نظر فعليت ها چنان سبك است كه ترازوي شخصيت شناسي خداوند او را با موازين سبك نشان مي دهد؛ اما كسي كه فعليت هاي اسمايي را كامل كرده يا به تمام رسانيده است، سرشار از حقيقت اسماي الهي است و سنگيني خود را ظهور مي دهد. نتيجه آن مي شود كه هر كه سنگين تر است در درجات قرب الهي به سبب مشابهت نزديك مي شود و هر كه سبك تر، در درجات بعد الهي به درك اسفل از فراق يعني دوزخ سقوط مي كند.
متاله شدن در حركت تكاملي با فعليت يابي اسماي الهي تحقق مي يابد. اين جاست كه نقش احسان در روابط انساني، به عنوان عامل قوي و اساسي متاله و خدايي شدن خود را نشان مي دهد؛ زيرا مقام مظهريت و ربوبي، مقام احسان است.
مقصد وجه اللهي
از مصاديق بارز و كامل احسان، ايثارگري است. ايثار كردن برخلاف خودپسندي، خودمحوري و حب ذات دنيايي، به معناي ديگرپسندي، ديگرمحوري و حب ذات الهي است. به اين معنا كه انسان به جاي اين كه به خود مادي و زندگي دنيوي بنگرد و دل بسته به آن باشد، به خود الهي مي نگرد و فناي خود در خدا را مطلوب واقعي برمي شمارد. اين جاست كه به سادگي در يك معامله و داد و ستد، خود مادي را با خود الهي معامله مي كند و به فروش مي رساند. خداوند در آيه 74 سوره نساء مي فرمايد: پس، بايد كساني كه زندگي دنيا را به آخرت سودا مي كنند، در راه خدا بجنگند و هر كس در راه خدا بجنگد و كشته يا پيروز شود، به زودي پاداشي بزرگ به او خواهيم داد.
از براي اين دسته از افراد، جان مادي و خود دنيوي و زميني هر چند ارزش دارد و براي حفظ و عزت آن بسيار تلاش مي كنند، ولي در فرازي بلند، هنگامي كه با خود الهي و متاله شدن خويش مي سنجند آن را بسيار كم ارزش ارزيابي كرده و به سادگي حاضر به معامله با خداي خود مي شوند.
چنين افرادي، همه زندگي خويش را در مسير وجه الله قرار مي دهند و هيچ كاري را بي مقصد و مقصود او انجام نمي دهند؛ زيرا وجه الله به معناي متاله شدن و چهره خدايي گرفتن است. پس هر كاري را با چنين قصدي انجام مي دهند.
مراتب سه گانه ديگرخواهي و نوع دوستي
چنان كه گفته شد، احسان مهم ترين زمينه ساز براي متاله شدن است. در اين ميان، ايثارگري و ديگرپسندي، كامل ترين مصداق احسان مي باشد؛ زيرا در ايثارگري شخص از همه چيزي كه منسوب و منتسب به خود است مي گذرد و تنها خدا در وجه الله را مدنظر قرار مي دهد.
البته در ايثارگري نيز مي توان مراتب سه گانه اي را يافت كه هر مرتبه اي نسبت به مرتبه پايين تر، از ارزش و جايگاه برتري برخوردار مي شود. خداوند در آيه 8 سوره انسان در مقام ستايش ايثارگري اهل بيت عصمت و طهارت(ع) مي فرمايد: «و يطعمون الطعام علي حبه مسكينا و يتيما و اسيرا= آنان به خاطر دوست داشتن آن، بينوا و يتيم و اسير را خوراك مي دادند.»
درباره اين كه ضمير«حبه» به چه چيزي برمي گردد، سه احتمال داده اند كه ظاهراً هرسه احتمال درست است؛ چرا كه هراحتمالي مرتبه اي از مراتب ايثارگري را روشن مي سازد.
1- اين كه گفته شود ضمير دركلمه به طعام برگردد. به اين معنا كه آنان با آن كه خود نيازمند طعام بودند؛ زيرا گرسنه و روزه دار بودند، با همه دوست داشتن طعام براي خود، آن را به ديگران ايثار مي كنند. بنابراين، با آن كه به طعام نيازمند بودند، ولي از طعام مي گذرند و ايثارگري مي كنند. علامه طباطبايي در ذيل آيه مي نويسد: منظور از «حب طعام» اشتياق و اشتهاي زياد به طعام، به خاطر شدت احتياج به آن است. بنابراين، اهل بيت(ع) چيزي را كه بسيار دوست مي داشتند انفاق مي كنند تا به مقام ابرار برسند و ايثارگري را به نمايش گذراند و اسوه عيني و سرمشق مردم شوند. خداوند درباره انفاق از محبوب و دوستي داشتني ها مي فرمايد:«لن تنالوا البر حتي تنقوا مما تحبون؛ هرگز به نيكي نمي رسيد مگر آن كه از آن چه دوست داريد انفاق كنيد.»
2- اين كه ضمير دركلمه، به اطعام برگردد كه از جمله يطعمون فهميده مي شود. به اين معنا كه اهل بيت عصمت و طهارت(ع) اطعام و انفاق را دوست دارند. از اين رو آنان درمقام ايثارگر اطعام، وارد مي شوند تا اين گونه متاله شوند و وجه الهي را قصد نمايند.
3- اين كه ضمير را به خدا ارجاع دهيم. بنابراين، اهل بيت (ع) اطعام طعام به ديگران آن را سبب دوستي خداوند انجام مي دهند.
پس نتيجه اينكه از آيه فوق مي توان سه مرتبه از مراتب ايثارگري و ديگرخواهي را به دست آورد. مرتبه نخست، گذشت و ايثار از چيزي هايي است كه براي انسان محبوب بوده و به آن نيازمند است مانند ايثارطعام؛ مرتبه دوم، عبور از مقام اطعام و هرعمل صالح است ؛زيرا انسان هرگاه از محبوب بگذرد، به مرتبه اي مي رسد كه كارهاي نيك براي او عادت مي شود و دوست دارد كه به عنوان اهل نيكوكاري و محسنان شناخته و درزمره ايثارگران نامش برده شود. كسي كه از اين مرتبه بگذرد، به مرتبه سوم ايثارگري مي رسد كه درآن مرحله تنها خداوند، محبوب اوست و همه چيز از جمله جان را فداي اين محبوب مي كند. ديگر نه دنيا و مافيها براي او ارزش و محبوب است و نه اعمال صالح براي او محبوبيت مي يابد؛ بلكه خداوند است كه محبوب اوست. اين جاست كه حب دو طرفه به وجود مي آيد و شخص محبوب الهي مي شود؛ زيرا ديگر در خدا فاني شده، هرچه او خواهد مي خواهد. البته فناي مطلق و كامل تنها براي شخصي چون پيامبر(ص) است كه مرتبه ديگري است.

 



سرنوشت قاتلان شهداي كربلا (8)

حكيم بن طفيل طائي
طبري از «ابومخنف» نقل كرده است كه: مختار، «عبدالله بن كامل» را براي دستگيري «حكيم بن طفيل» فرستاد. حكيم كسي بود كه لباس هاي حضرت ابوالفضل عباس(ع) را برداشته بود و به طرف امام حسين(ع) نيز تيراندازي كرده بود و...
عبدالله بن كامل او را دستگير نمود. اقوام حكيم نزد «عدي بن حاتم طايي» رفتند و او را وادار كردند كه در حق حكيم شفاعت كند. عدي بن حاتم خود را به عبدالله بن كامل رساند و شفاعت نمود.
عبدالله گفت: «من اختياري ندارم.» و قرار بر اين شد كه عدي نزد مختار برود شايد او را راضي نمايد- قبلا نيز عدي در حق جماعتي كه با مختار مخالفت كرده بودند، ولي از لشكر عمر بن سعد نبودند شفاعت كرده بود و مختار نيز از آنان گذشت كرده بود- ياران مختار به عبدالله بن كامل گفتند: «ما مي ترسيم امير، سخن عدي را قبول كند و از حكيم بن طفيل نيز چشم پوشي نمايد و حال آن كه تو جرم و گناه او را خوب مي داني، پس اجازه ده تا او را به قتل برسانيم.»
عبدالله بن كامل گفت: «هر چه مي خواهيد بكنيد.» آنان دستان حكيم را بسته و به او گفتند: «تو لباس هاي عباس فرزند اميرالمؤمنين را از تنش در آوردي ؟ به خدا سوگند تو را زنده برهنه مي كنيم تا با چشمان خويش ببيني!» پس او را برهنه كردند و گفتند: «تو حسين را هدف تير خود قرار دادي؟ به خدا سوگند ما نيز تو را هدف تيرهاي خود قرار مي دهيم!» و سپس به قدري به او تير زدند كه بي جان بر روي زمين افتاد.
از آن طرف عدي بن حاتم، بي خبر از اين رويداد، نزد مختار آمد و شفاعت حكيم را نمود مختار گفت: «آيا تو شفاعت قاتلان حسين را مي كني؟» گفت: «بر او دروغ بسته اند.» مختار گفت: «اگر چنين باشد او را به خاطر تو آزاد مي كنيم.»
چيزي نگذشت كه عبدالله بن كامل وارد شد. مختار گفت: «حكيم چه شد؟» گفت: «شيعيان او را به هلاكت رساندند.» مختار گفت: «چرا در كشتن او شتاب كرديد؟ عدي آمده و در حق او شفاعت مي كند.» - و مختار نيز از كشته شدن او خشنود بود- عبدالله گفت «شيعيان او را كشتند.»
عدي گفت: «دروغ مي گويي، ترسيدي كسي كه از تو بهتر است (مختار) شفاعت مرا قبول كند.» در اين حال ابن كامل به عدي بن حاتم ناسزا گفت، اما مختار او را ساكت كرد. عدي نيز از آن جا خارج شد در حاليكه از مختار راضي بود و از عبدالله بن كامل شكايت داشت.(1)
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
1- سرنوشت قاتلان شهداي كربلا
ص 32عباسعلي كامرانيان

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14