(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 26 دی 1389- شماره 19841

قناعت و تكليف گرايي در زندگي مومن
نقش طرد اجتماعي درجنگ نرم



قناعت و تكليف گرايي در زندگي مومن

آيت الله مصباح يزدي
در مقاله حاضر، استاد يزدي به بررسي يكي از ويژگي هاي شيعيان و متقيان يعني قناعت در زندگي و عمل به تكليف و وظيفه براساس خواست خدا مي پردازد و به نمونه اي از زندگي رهبر انقلاب اشاره مي كند كه اينك با هم آن را از نظر مي گذرانيم.
امير المؤمنين(ع) در بيان يكي از اوصاف متقيان و شيعيان مي فرمايند: قانعه نفسه عازبا جهله محرزا دينه ميتا داوه. (نهج البلاغه خطبه 193، بحار 56، 192)
قناعت به معناي ستايش تنبلي و بي كاري نيست؛ بلكه قناعت يعني كم مصرف كردن و راضي بودن به اين كار. اين روش در غالب نظام هاي اخلاقي دنيا ستايش شده و هر نظامي براساس مباني خود سعي در ترويج آن دارد.
ما علاوه بر تأسي و تشبه به اولياي خدا در رفتارهاي خود، با توجه به معنايي كه براي قناعت بيان شد، مبناي شناختي محكمي نيز براي عدم تنافي بين قناعت و كار و تلاش داريم. چون نه تنها كار و فعاليت اقتصادي و كسب روزي حلال مطلوب است، بلكه حتي گاهي بعضي از اين فعاليت ها، اگر موردنياز جامعه اسلامي باشد، به حد وجوب هم مي رسد.
دراين ميان آنچه باعث مي شود انسان در استفاده از حاصل كار و تلاش خود و نعمت هاي فراوان خدادادي، زياده روي و اسراف نكند، نگرش مؤمن نسبت به زندگي دنياست. كساني كه تمام هم شان التذاذات دنيا است و آن را هدف مي دانند و منكر عالم آخرت هستند و يا ايمانشان ضعيف است، تصور مي كنند كه لذت، منحصر در خوردني، آشاميدن و ساير لذايذ مادي است و حتي -اگر آخرت را هم بخواهند- به خاطر همين لذت ها مي خواهند. بنابر چنين تفكري طبيعي است كه انسان تمام تلاش خود را به كار مي برد تا هرچه بيشتر ثروت بيندوزد يا پست و مقام بالاتري به دست آورد تا بيشتر بتواند از لذايذ دنيا بهره مند شود.
دنيا، وسيله و نه هدف
اما اگر انسان به زندگي دنيا به عنوان يك دوران جنيني و مقدمه اي براي زندگي در عالم ديگر نگريست و توجه داشت كه زندگي اين دنيا زندگي حقيقي نيست و عالم ديگر به قدري شرافت و ارزش دارد كه اين زندگي نسبت به آن، چيزي به حساب نمي آيد، چنين كسي سعي مي كند هركاري كه انجام مي دهد، براي عالم ديگر مفيد باشد؛ ملاك او براي انتخاب نوع و مقدار كار، ميزان تأثير آن در عالم ابدي است. لذا اگر براي او بيل زدن واجب باشد، اين كار را انجام مي دهد و اگر اداره بخشي از جامعه را ضروري بداند، به اين كار اقدام مي كند و اگر احساس كند لازم است به تحصيل علم بپردازد، چنين مي كند. وظيفه او هرچه اقتضا كند تمام هم و قدرت خود را صرف انجام تكليف واجب خود مي كند؛ تا خدا از او راضي باشد و سعادت آخرتش را به دست آورد. همچنين براي چنين كسي ميزان استفاده از نعمت هاي الهي و بهره مندي از درآمدهاي خود و نعمت هاي الهي، به اندازه اي است كه بتواند به وظايفش عمل كند. اگر تكليف او حضور در ميدان جهاد باشد، بايد نيروي بدني لازم را داشته باشد؛ لذا براي تامين نيروي بدني موردنياز بايد از نعمت هاي الهي به اندازه استفاده كند. اگر تحصيل علم بر او واجب است، بايد به مقداري از خوراكي ها استفاده كند كه بتواند وظيفه تحصيل علم را انجام دهد. براي چنين كسي ملاك و ميزان استفاده از لذت هاي دنيا دل خواه و هوس او نيست. او به دنيا و تمتعات آن به عنوان ابزار، مقدمه و مركبي براي رسيدن به آخرت نگاه مي كند و ارزش و اهميت اين ابزار و مركب برايش تا آن جاست كه او را به آخرت برساند.
اگر ارزش زندگي دنيا به اين باشد كه انسان مرتبا از نعمت هاي آن مصرف كند، تا بتواند دوباره مصرف كند، صبح تا شب كار كند، تا درآمدي به دست آورد و غذايي تهيه كند، تا باز بتواند كار كند، اين كار عاقلانه اي نيست.
افحسبتم انما خلقنا كم عبثا (مومنون 115) اين زندگي بازيچه نيست. زندگي بايد هدف داشته باشد. البته لازمه زندگي اين دنيا استفاده از نعمت هاي مادي است؛ اما بايد به حد ضرورت اكتفا كرد.
آنچه به زندگي انسان ارزش عقلايي مي دهد هدف آن است. هدف مؤمن هم رسيدن به قرب خداست تا جايي كه انسان همسايه خدا شود. همسر فرعون كه ملكه مصر بود، دعا مي كرد: «خدايا براي من خانه اي در بهشت، كنار خودت بساز» (تحريم /11) اين كلام از كسي مثل همسر فرعون كه از انواع نعمت هاي مادي دنيا بهره مند بود، نشانه اين است كه او به حدي از معرفت رسيده بود كه براي دنيا و لذت هاي آن هيچ ارزشي قائل نبود.
كسي كه چنين بينشي داشته باشد، از بهره هاي مادي دنيا به اندازه اي استفاده مي كند كه براي پيمودن راه لازم باشد. لذا به فكر زياده خواهي، افزون طلبي و انباشتن ثروت نيست. مصرف بيش از اندازه براي مؤمن باعث مزاحمت اوست. البته اگر تحصيل مال براي انجام وظايف ديگر لازم باشد، كاركردن و ثروت اندوزي عبادت مي شود؛ العباده عشره اجزاء تسعه اجزاء في طلب الحلال. (بحار/100/9) اما در عين حال مؤمن فقط به اندازه نياز خود از درآمدش استفاده مي كند. اين با قناعت منافاتي ندارد. قناعت، كم مصرف كردن است؛ نه كم به دست آوردن.
غروب جهل در زندگي مومن
شايد به همين مناسبت حضرت امير (ع) بعد از تعبير قانعه نفسه مي فرمايد: عازباً جهله. «جهل» در لغت عربي دو كاربرد مختلف دارد:. 1- در مقابل «علم»، به معني ندانستن 2- درمقابل «عقل»، به معناي غير عاقلانه. در اين فراز «جهل» به معناي دوم است. يعني در زندگي مؤمن «جهل» غروب كرده و حاكم نيست. لذا قناعت كردن او در زندگي از سر ناداني و نابخردي نيست؛ بلكه او اين رويه را از روي عقل، دانايي و خردمندي انتخاب كرده است. البته «عقل» توان پاسخ گويي به همه مسايل را ندارد. لذا در چنين مواردي بايد از دين كمك گرفت. به همين مناسبت حضرت امير (ع) در ادامه مي فرمايد: محرزاً دينه.
كسي كه عقل بر زندگي او حاكم نباشد و دستورات شرع را هم رعايت نكند، زندگي او بيمارگونه خواهد بود؛ چنين كسي كه كج رفتاري را انتخاب كرده، تدريجاً كج رفتاري او باعث كج فهمي اش مي شود؛ تا جايي كه: و هم يحسبون انهم يحسنون صنعاً تصور مي كند كارهاي او خوب و پسنديده است؛ خدا هم در نتيجه انحراف رفتارش، دلش را هم منحرف مي كند: فلما زاغوا ازاغ الله قلوبهم (صف/5)
اما كسي كه دين خود را احراز كرده و به نداي عقلش هم گوش داده و تابع جهل و حماقت نيست، به چنين مرض هايي مبتلا نمي شود، داء و مرض در وجود او مي ميرد و قلب او مي شود «قلب سليم». در نسخه بحار از اين روايت، در اينجا تعبير ميتا داوه نقل شده؛ در حالي كه در نهج البلاغه ميته شهوته است.
كلمه «شهوت» يكي از واژه هايي است كه معناي اوليه آن بار ارزشي مثبت يا منفي نداشته، ولي تدريجاً به واسطه كثرت استعمال در مفهومي كه بار ارزشي دارد، اين بار ارزش منفي را كسب كرده است. «شهوت» در لغت يعني ميل داشتن نسبت به چيزي، مثل ميل به غذا؛ اما اين كلمه غالباً در مورد ميل افراطي و بيش از حد طبيعي استعمال مي شود كه منتهي به حرام مي گردد. شهوت ران يعني كسي كه شهوت برايش هدف است و براي او بين حلال و حرام تفاوتي نيست. لذا كلمه «شهوت» بار منفي پيدا كرده است. در اين ميان آنچه مذمت شده افراط در تمايلات است به حدي كه رعايت حلال و حرام نشود. اگر اشتها و شهوت از مرز طبيعي خود گذشت و طغيان كرد، مذموم و ناپسند است و اگر انسان طغيان شهوت را سركوب كند، مي گويند شهوت در او مرد. مردن شهوت به معني از بين رفتن اصل آن نيست؛ بلكه جلوگيري از طغيان آن، اكتفا به راه هاي صحيح و حلال براي ارضاي تمايلات و رعايت تقواست.
حلقه وصل صفاتي كه در اين فراز از روايت نقل شد، اين است كه روح قناعت در انسان بايد براي رضاي خدا باشد. شايد ديگران - مانند پيروان مكاتب عرفان شرقي- قناعت را براي آسايش، آرامش و راحتي خود پيشه كنند، و يا - مثل اصحاب فلسفه يونان- به خاطر ستايش عقلا چنين كنند. اما مؤمن نظرش فقط به خداست و به گونه اي رفتار مي كند كه او بپسندد. البته آنچه را خدا بپسندد، عقل سليم هم مي پسندد.
رهبر انقلاب، پرستار پدر
اما اگر خدا كاري را امر كرد و عقلا آن را مذمت كردند، چه؟ مؤمن در اين جا ابراهيم وار سر به فرمان خداوند مي سپارد و گوش جان به نداي وظيفه مي دهد. حتي اگر قرار باشد عقلا او را به آتش نمرودي بسوزانند. مؤمن در برابر فرمان خدا به گفته و پسند مردم توجه نمي كند و بدون چون و چرا آن را انجام دهد؛ چون هرچه دارد، متعلق به خداست و حتي اگر نتواند براي تكليف شرعي خود توجيه عقلاني پيدا كند، به پشتوانه ايمان قوي خود مي داند مصلحتي در كار است كه عقل او درك نمي كند؛ لذا از جان و دل تسليم انجام وظيفه مي شود. كاري كه مقام معظم رهبري- دامت بركاته- انجام دادند. معظم له در سن جواني كه فهم و استعداد سرشار ايشان اساتيد را شيفته خود كرده بود، تا جايي كه استاد برجسته اي مثل مرحوم شيخ مرتضي حائري براي ايشان درس خصوصي مي گفتند، در چنين شرايطي پدر ايشان بيمار شده و احتياج به پرستاري داشتند. به همين دليل مقام معظم رهبري - مد ظله- بايد بين ادامه تحصيل يا پرستاري از پدر، يكي را انتخاب مي كردند. ايشان هم پس از مشورت با چند نفر از اساتيد، به اين نتيجه رسيدند كه تكليف ايشان پرستاري از پدر است. لذا به مشهد برگشته و به خدمت پدر مشغول شدند. چه بسا عزت، علم، معرفت و مقاماتي كه امروز ايشان دارند، به خاطر سرنهادن به آن وظيفه است.
مؤمن گوش به فرمان خداست و منتظر است ببيند خدا از او چه مي خواهد، تا همان را انجام دهد. آنچه براي او مهم است اين است كه دينش محفوظ باشد. وقتي انسان چنين شد، تمايلات حيواني در او فروكش مي كند. شايد در ابتدا قدري مشكل باشد، اما كسي كه گام در اين طريق بگذارد، خدا هم به او كمك مي كند و تدريجاً تمايلات حيواني در او فروكش مي كند و در نهايت آن بيماري كه در قلب و روح او وجود داشت، رخت برمي بندد.

 



نقش طرد اجتماعي درجنگ نرم

احسان شريف زاده
از آن جايي كه مبارزه اسلام يك مبارزه فرهنگي با ديگر سبك هاي زندگي بشري و غير بشري التقاطي است، جنگ نرم از جايگاه ويژه اي در آموزه هاي وحياني اسلام برخوردار است.
يكي از روش هايي كه اسلام درجنگ نرم در برابر مخالفان داخلي و شهروندان درپيش مي گيرد، طرد اجتماعي است. اين روش ها بارها ازسوي پيامبر (ص) و مومنان به كار گرفته شد تا مخالفان به خود آيند و ضمن تنبه، موقعيت خود را باز ارزيابي كرده و مسير درست را انتخاب كنند.
نويسنده با مراجعه به آموزه هاي قرآني برآن شده تا نقش طرد اجتماعي مخالفان را درجنگ نرم تبيين نمايد ديدگاه قرآن را درباره اين روش اجتماعي ارائه دهد. اينك با هم اين مطلب را از نظر مي گذرانيم.
طرد اجتماعي تلاش براي وحدت اجتماعي
واژه «طرد» به اين معناست كه كسي يا چيزي توسط ديگري رانده شده است. (گيدنز، آنتوني و بردسال، كارن؛ جامعه شناسي، حسن چاوشيان، تهران، ني، 1386، چاپ اول، ص 469) طرد اجتماعي (Social Exclusion) نيز به معناي محروم شدن از مشاركت در نهادهاي اجتماعي و نقض، حقوق انساني و مدني تعريف شده است.(غفاري، غلامرضا و تاج الدين محمدباقر، شناسايي مؤلفه هاي محروميت اجتماعي، فصلنامه علمي پژوهي رفاه اجتماعي، سال چهارم، شماره 17، 1384، ص55-33 و 39)
برخي ديگر، طرد اجتماعي را به معناي فرايند جدايي و گسست از بازار كار، اجتماعات و سازمان هاي اجتماعي دانسته اند. (پتريك، فيتز، نظريه رفاه، سياست اجتماعي چيست؟ هرمز همايون پور، تهران،گام نو 1381، چاپ اول، ص 183)
مفهوم طرد اجتماعي توجه ما را به طيف وسيع عواملي جلب مي كند كه افراد و گروه ها را از داشتن فرصت هايي كه پيش روي اكثريت جمعيت است بازمي دارد. (گيدنز، آنتوني و بردسال، كارن؛ پيشين، ص 466)
طرد اجتماعي همواره درجوامع انساني به كار گرفته مي شد. از جمله خداوند در آيه 88 سوره اعراف گزارش مي كند كه در ميان جوامع گذشته اين روش وجود داشت. هدف از طرد اجتماعي كه گاه با اخراج از حيطه شهروندي و تبعيد نيز همراه مي شد، بازگشت افراد به هنجارها و آيين ها و كيش هاي اجتماعي است. از اين رو خداوند از اقوامي كه در برابر پيامبران به مبارزه جويي بر مي خاستند. گزارش مي كند كه آنان با تهديد و طرد اجتماعي و تبعيد بر آن بودند تا شخص را به بازگشت به سنت ها و كيش و آيين گذشتگان ترغيب نمايند.
دراين راستا رهبران مدين به حضرت شعيب (ع) مي گفتند: «سران قومش كه تكبر مي ورزيدند، گفتند:«اي شعيب، يا تو و كساني را كه با تو ايمان آورده اند، از شهر خودمان بيرون خواهيم كرد يا به كيش ما برگرديد.» گفت:«آيا هرچند كراهت داشته باشيم؟
در آيه 13سوره ابراهيم(ع) نيز گزارش شده است كه فشار و تهديد و طرد اجتماعي و تبعيد و مانند آن، روش همه كافران و مشركان در برابر دعوت هاي حق طلبانه و عدالت خواهانه پيامبران بوده است: «و كساني كه كافر شدند، به پيامبرانشان گفتند: «شما را از سرزمين خودمان بيرون خواهيم كرد مگر اينكه به كيش ما بازگرديد.» پس پروردگارشان به آنان وحي كرد كه حتما ستمگران را هلاك خواهيم كرد.»
در حقيقت براساس آموزه هاي قرآني، طرد اجتماعي براي حفاظت بر وحدت اجتماعي انجام مي گيرد. براين اساس، در بيشتر موارد، رهبران سياسي، دولت ها و قدرت ها تلاش مي كنند كه مخالفان با كيش و آيين خود را از جامعه طرد كرده و يا موجبات تغيير نگرش آنان شوند؛ زيرا وجود چنين افراد به قول معروف ناسازگار، به معناي فروپاشي اجتماعي و وحدت و همگرايي ملي است. از اين رو همواره تلاشي كه از سوي رهبران اجتماعي و سياسي و فرهنگي جامعه صورت مي گيرد، حفاظت بر آيين ملي به عنوان محور وحدت ملي و اجتماعي است.
تاكيد بر واژگاني چون استكبار كه بيان حضور قوي و تاثيرگذار قدرت و نقش آن در مديريت طرد اجتماعي است و هم چنين واژه ملأ كه بيانگر قدرت همراه با ثروت و اشرافيت مي باشد نشان دهنده آن است كه صاحبان زر و زور با طرد اجتماعي مي كوشند تا حفاظت وضعيت موجود اجتماعي را همچنان در دست داشته باشند و اجازه هرگونه تمرد را از مخالفان سلب كنند.
طرد اجتماعي به اشكال گوناگون در حوزه هاي اقتصادي، سياسي و اجتماعي و مانند آن انجام مي گيرد:
1- طرد اقتصادي، افراد و اجتماعات ممكن است از نظر توليد و يا از نظر مصرف، طرد شدن از حوزه اقتصاد را تجربه كنند. طرد اقتصادي همچنين ممكن است از جهت الگوهاي مصرف رخ دهد يعني از اين جهت كه مردم در زندگي روزانه خود چه چيزهايي مي خرند و مصرف يا استفاده مي كنند. نداشتن حساب بانكي نيز از ديگر نشانه هاي طرد اقتصادي است، چون در اين صورت مردم نمي توانند از خدمات متعددي كه بانك ها به مشتريان خود عرضه مي دارند بهره مند شوند.
2- طرد سياسي؛ مشاركت مستمر مردم در سياست يكي از اركان دولت هاي ليبرال دموكراتيك است. شهروندان تشويق مي شوند كه نسبت به مسائل سياسي آگاه و مطلع باشند و نظر مخالف يا موافق خود را ابراز كنند با نمايندگان منتخب خود تماس داشته باشند و در همه سطوح فرآيند سياسي مشاركت كنند. اما مشاركت سياسي فعال ممكن است دور از دسترس كساني باشد كه دچار انزواي سياسي اند و شايد فاقد منابع و امكانات، اطلاعات و فرصت هاي ضروري براي دخالت در فرآيند سياسي هستند. چانه زني و فشارهاي غيررسمي، شركت در تظاهرات و حضور در گردهمايي هاي سياسي همگي مستلزم تحرك، وقت و دسترسي به اطلاعات است كه در اجتماعات مطرود هيچ يك از اين ها پيدا نمي شود. وجود چنين چالش ها و موانعي موجب پيدايش دور باطلي مي شود كه نيازها و صداي اينگونه نمي تواند وارد دستور كار سياسي شود.
3- طرد اجتماعي؛ طرد مي تواند در حوزه زندگي اجتماعي نيز تجربه شود. مناطقي كه درجه بالايي از طرد اجتماعي را دارند، ممكن است تسهيلات محلي و اجتماعي محدودي داشته باشند، تسهيلاتي مثل پارك، زمين ورزش، مراكز فرهنگي و تئاتر. سطح مشاركت مدني دراين مناطق غالبا نازل است. اما طرد اجتماعي فقط حاصل طرد شدن مردم نيست بلكه ممكن است نتيجه كناره گيري داوطلبانه افراد از ابعاد و جنبه هاي گوناگون جريان امور جامعه باشد. افراد مي توانند به ميل خود تصميم به ترك تحصيل، ناديده گرفتن يك فرصت شغلي و نپرداختن به فعاليت اقتصادي بگيرند. (گيدنز، آنتوني و بردسال، كارن؛ پيشين، ص 469)
طرد اجتماعي به هدف كاهش دايره نفوذ
طرد اجتماعي گاه از سوي دولت ها اعمال مي شود و گاه ديگر از سوي جامعه صورت مي گيرد. هنگامي كه دولت ها اقدام به طرد اجتماعي شهروندان مي كنند، مي تواند آثار نامطلوبي به جا گذارد و حتي همبستگي برخي را به شكل همدردي برانگيزد، اما بهترين شيوه در جنگ نرم طرد اجتماعي است كه از سوي ملت و جامعه صورت مي گيرد.
هدف از طرد اجتماعي از سوي ملت و جامعه، كاهش دايره نفوذ شخص و شخصيت است. جامعه اي كه امت را شكل مي بخشد و بر يك آئين و ملت حركت مي كند، بهتر مي تواند طرد اجتماعي را به كار گيرد و به عنوان يك سازوكار مفيد از آن سود برد.
مراد از نفوذ همان نفوذ اجتماعي (social influence) است. نفوذ اجتماعي عبارت از اعمال قدرت اجتماعي توسط اشخاص يا گروه ها براي تغيير دادن نگرش ها و رفتار ديگران است. (فرانزوي، استيفن ال؛ روان شناسي اجتماعي، مهرداد فيروزبخت و منصور قنادان، تهران، رسا، 1385، چاپ دوم، ص 177)
به عبارت ساده تر، مفهوم نفوذ اجتماعي آن است كه كسي توان تحت تأثير قرار دادن ديگران را چه با گفتار و چه با رفتار خود داشته باشد. وقتي در عرف گفته مي شود كه فلاني شخص بانفوذي است، بدين معني است كه او يا با پول خود و يا از طريق دوستي و آشنايي يا به لحاظ شخصيتي، به گونه اي قادر به انجام كارهايي است كه از همه كس برنمي آيد. اما در روان شناسي اجتماعي منظور از نفوذ اجتماعي، توان همرنگ كردن فرد با گروه و كنترل فرد از سوي گروه است.
نفوذ اجتماعي مستلزم آن است كه شخص يا گروه براي تغيير دادن نگرش ها يا رفتار ديگران، قدرت اجتماعي خود را اعمال كند. منظور از قدرت اجتماعي، نيرويي است كه شخص نفوذكننده جهت ايجاد تغيير مورد نظر در اختيار دارد. اين قدرت محصول دسترسي به برخي منابع و امكانات است مثل پاداش ها، تنبيهات و اطلاعات. اين منابع و امكانات نيز محصول جايگاه اجتماعي افراد در جامعه يا محصول علاقه و تحسين ديگران مي باشد.(كريمي، يوسف؛ روان شناسي اجتماعي، تهران، ارسباران، 1381، چاپ دهم، ص 85)
نفوذ اجتماعي از طريق تغيير نگرش، كاربرد قدرت، دستورهاي مستقيم، تقاضا كردن و نظاير آن ها انجام مي شود و شدت آن در همه افراد يكسان نيست. مثلا تغيير نگرش، يك نمونه از نفوذ اجتماعي است كه عمدتا بر ادراك كلامي مبتني است و بسياري از افراد از اين شيوه استفاده مي كنند تا فرد مقابل را به پذيرش نظر خود وادار سازند. البته در بسياري از موارد تسليم شدن به نفوذ، جنبه سازگارانه دارد؛ مثلا رانندگي كردن از سمت راست خيابان در كشور ما يك سازگاري ساده با معيارهاي ايمني است. چگونگي واكنش افراد به دستورات و خواسته هاي ديگران در موقعيت هاي گوناگون متفاوت است.(همان، ص 86)
آثار نفوذ اجتماعي
به طور كلي نفوذ اجتماعي سه پيامد رفتاري دارد كه عبارتند از: پذيرش، اطاعت و همرنگي. پذيرش، يعني اجابت يك درخواست صريح و مستقيم در حضور ديگران. مردم هنگام پذيرش يك درخواست مستقيم، ممكن است قلباً با آن درخواست موافق باشند يا مخالف يا ممكن است نظري در مورد آن نداشته باشند. پذيرش ظاهري يا قبول يك درخواست مستقيم عليرغم ميل باطني، به اين دليل روي مي دهد كه واكنش و پاسخ ديگران در صورت رد تقاضايشان براي افراد اهميت دارد. در مواقعي كه خواست هاي ديگران را نمي پذيريم ممكن است ديگران به يكي ديگر از پيامدهاي رفتاري نفوذ اجتماعي به نام اطاعت متوسل شوند. اطاعت عبارت است از اجراي يك دستور مستقيم كه معمولا صادركننده آن، شخص قدرتمند و داراي پايگاه بالاي اجتماعي خواهد بود. چون اكثر افراد از كودكي مي آموزند كه به افراد صاحب قدرت احترام بگذارند و از آن ها اطاعت كنند. سومين پيامد رفتاري نفوذ اجتماعي، همرنگي است. در همرنگي با تقليد كردن رفتارها و عقايد ساير اعضاي گروه به فشار گروه گردن مي نهيم. همنوايي كردن با گروه، يكي از جنبه هاي جالب رفتار اجتماعي است. (فرانزوي، استيفن ال؛ روان شناسي اجتماعي، ص 178 و 179) به نظر مي رسد كه جامعه ها و گروه ها همواره سعي در همنوا و همرنگ كردن افراد با خود دارند؛ زيرا ظاهراً جوامع و گروه ها به افراد ناهمنوا چندان روي خوش نشان نمي دهند و به صورت هاي گوناگون از قبيل طرد و منزوي كردن، ندادن امتيازات يا حقوق اجتماعي و حتي تنبيه مستقيم با افراد ناهمنوا روبرو مي شوند. برعكس، افراد همنوا غالبا از مزاياي گوناگون، از پاداش مادي گرفته تا تائيد اجتماعي بهره مند مي شوند.
هنگامي كه جامعه و ملتي شخص را طرد مي كنند، مي كوشند تا از دايره نفوذ شخصيت و جايگاه وي فرو بكاهند و از تاثيرات مخرب نگرشي او بر نگرش ديگر افراد جامعه مواظبت كنند طرد اجتماعي، به قصد كاهش دايره نفوذ به معناي افزايش ضريب امنيت فكري و نگرشي جامعه است و از آثار تاثيرگذاري شخص طرد شده بر جامعه مي كاهد.
در طرد اجتماعي، تخريب شخص و شخصيت از طرق مختلف صورت مي گيرد. از جمله اتهام به خرافي بودن، جهالت و ناداني، سفاهت و بي خردي، سحر و جادوگري، بحران اخلاقي، شخصيت سست بنياد روحي و رواني و مانند آن، اجازه تاثيرگذاري و ميزان آن را به شدت كاهش مي دهد. همين شيوه از سوي مشركان و كافران نسبت به پيامبران از جمله پيامبر گرامي به كار گرفته شده است.
طرد اجتماعي، حفاظت از وحدت اجتماعي
از مهم ترين كاركردهاي طرد اجتماعي، حفاظت از وحدت اجتماعي و همگرايي بيش تر افراد جامعه است. جامعه با طرد اشخاص مخالف و يا متمرد، مي كوشد تا اجتماع را از فروپاشي و يا بحران واگرايي حفظ كند. طرد اجتماعي نسبت به كساني كه داراي نفوذ اجتماعي هستند مهم ترين سازوكار مدني و به دور از خشونت و زندان و تبعيد است. به اين معنا كه هزينه هاي طرد اجتماعي براي جامعه بسيار فروكاسته مي شود و ضمن حفظ و پاسداشت وحدت اجتماعي از اين طريق، هرگونه هزينه هاي اضافي را از دوش ملت و دولت برمي دارد؛ زيرا طرد اجتماعي، مبارزه مدني، آرام، منفي و به دور از هرگونه خشونت است به گونه اي كه كسي نمي تواند به اين گونه روش اعمال قانون اعتراض كند.
طرد اجتماعي در اشكال و ابعاد مختلف از سوي جامعه اعمال مي شود. مي توان ابعاد آن را در موارد زير شناسايي و ساماندهي كرد:
1. منابع مادي؛ محروميت و فقر
2. روابط اجتماعي؛ انزواي اجتماعي، احساس تنهايي، عدم مشاركت در فعاليت هاي اجتماعي
3. فعاليت مدني؛ عدم مشاركت در فعاليت هاي گروهي، عدم حضور در نشست هاي مذهبي، عدم حضور در انجمن هاي محلي
4. خدمات اساسي؛ نداشتن، آب، برق، گاز، تلفن، اتوبوس، پست، داروخانه.
5. طرد از روابط همسايگي؛ نداشتن رضايت از همسايه ها، نداشتن اطمينان نسبت به همسايه ها، نداشتن احساس امنيت از جانب همسايه ها. (نبوي، حسين؛ محروميت و دينداري، پايان نامه كارشناسي ارشد جامعه شناسي، تهران، دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه تهران، 1380، ص31).
اعمال هر يك از اين موارد به معناي حفاظت بر وحدت اجتماعي جامعه است. جامعه با اعمال اين گونه رفتار و تنبيه مخالفان و متجاوزان به آداب، رسوم، سنت ها، آيين ، قوانين و مقررات مبارزه مي كند و ضمن حفاظت بر شهروندي، شخص را با توجه به شدت و ضعف رفتاري تنبيه و مجازات مي كند. در بسياري از موارد پس از اجراي طرد اجتماعي، شخص به بازسازي افكار و رفتار خويش مي پردازد و زمينه بازگشت به جامعه را براي خود فراهم مي آورد.
طرد اجتماعي متمردان در جامعه مدني
خداوند در آياتي از جمله 110 سوره آل عمران، جامعه مدني پيامبر(ص) را بهترين جامعه برمي شمارد و به عنوان گواه و شاهد و الگوي كامل براي جوامع بشري معرفي مي كند. چنانكه مي فرمايد: «بهترين امتي هستيد كه براي مردم بيرون آورده شديد؛ به كار پسنديده فرمان مي دهيد، و از كار ناپسند باز مي داريد، و به خدا ايمان داريد.»
اين امت از خصوصياتي چون اعتدال و عدالت خواهي (بقره، آيه 143)، همگرايي، همدلي، اتحاد، نظارت همگاني بر عملكردها و امر به معروف و پسنديده و نهي از منكر و ناپسندها (آل عمران، آيه 110)، تعاون و همكاري در نيكي ها و بازداشتن از منكرات و نابهنجاري هاي عقلاني و وحياني (مائده، آيه2) و مانند آن برخوردار است.
امت اسلامي و جامعه ايماني به گونه اي ساماندهي شده كه هر يك از افراد نسبت به ديگري ولايت دارد. اين ولايت افزون بر ولايت محبت و ولايت نصرت، شامل ولايت بر رفتار و گفتار نيز مي باشد. از اين رو، هر يك نسبت به گفتار وكردار ديگر، مسئول و پاسخ گو است. از اين رو پيامبر(ص) مي فرمايد: كلكم راع و كلكم مسئول عن رعيته، هر كسي به عنوان شبان امت، مسئول رفتار ديگران است؛ زيرا ولايت ميان مؤمنان، ولايت مسئوليت نيز مي باشد و ديگران به عنوان زيردست مطرح مي شوند؛ پس بايد هر كسي رفتار اجتماعي ديگران را چنان زير نظر داشته باشد كه تخلفي نسبت به هنجارهاي عقلاني و شرعي نداشته باشد و نسبت به هنجارها اهتمام داشته و كوتاهي نكند و يا به سوي نابهنجاري از اين دست نرود و انجام ندهد. (توبه، آيه 71 و آيات ديگر)
همين حفاظت و نظارت بر عملكرد يكايك اعضاي جامعه و افراد امت موجب مي شود تا مسئله طرد اجتماعي در شكل كامل به مورد اجرا گذاشته شود. شايد بهترين گواه درباره طرد اجتماعي، داستان عبدالله ابن ابي از سركردگان منافقان مدينه، داستان ابولبابه به سبب جاسوسي براي يهوديان بني قريظه و نيز داستان سه تن از متخلفان از جهاد است كه از سوي مسلمانان و حتي خانواده طرد مي شوند، به گونه اي كه ابولبابه تنها راه چاره را براي توبه و بازگشت به امت، اعتكاف در مسجد و بستن خود به ستون و رضايت جويي از خداوند مي يابد. فشاري كه از سوي جامعه به اشخاصي چون ابولبابه وارد مي شود و محروميت آنان از سوي جامعه موجب مي شود تا آنان متنبه شده و به بازسازي افكار و رفتار خويش بپردازند.
هنگامي كه خداوند درباره متخلفان از جهاد مي فرمايد: «گروهي از اعراب باديه نشين نزد تو آمدند تا به آنها اجازه داده شود و از جنگ معاف گردند (و واقعاً معذور بودند) و در مقابل، كساني كه به خدا و پيامبر دروغ گفتند، بدون هيچ عذري در خانه خود نشستند». خداوند گروه دوم را شديداً تهديد كرده، مي گويد: «به زودي به آن دسته از افراد كه كافر شدند، عذاب دردناكي خواهد رسيد» (توبه، آيه 90).
رسوايي متخلفان در جامعه موجب مي شود تا آنان از سوي جامعه طرد شوند. خداوند در آيه 93 سوره توبه جايگاه متخلفان جهاد را اين گونه تصوير مي كند: «خداوند بر دلهايشان مهر نهاده و به همين دليل چيزي نمي دانند.» (توبه، آيه 93).
طرد اجتماعي از سوي مردم و محدوديت در حقوق شهروندي موجب مي شود تا بسياري از متخلفان هراسان شوند، از اين رو برخي از آنان كه واقعاً ناتوان بودند براي جدا كردن صف خود از متخلفان عذرتراش و بهانه جو، به نزد پيامبر(ص) مي آيند و خواهان روشن شدن وضعيت خود مي شوند.
خداوند حكم آنان را چنين بازگو كرد: «بر نابينا و گنگ و بيمار گناهي نيست» (فتح، آيه 17). اين گونه برخي از متخلفان از شركت در ميدان جنگ و جهاد معاف شدند. البته آنها نيز بايد به مقدار توان خود براي تقويت قواي اسلام و پيشبرد اهداف الهي آن بكوشند. گروه ديگري كه از جهاد معاف هستند، در آيه 91 سوره توبه معرفي شده اند، كساني كه ضعيف و ناتوان هستند، همچنين بيماران و آنها كه وسيله لازم براي شركت در ميدان جهاد ندارند، بر آنها نيز ايرادي نيست كه در اين برنامه واجب اسلامي شركت نكنند» البته اين در صورتي است كه «از هرگونه خيرخواهي مخلصانه درباره خدا و پيامبرش دريغ ندارند» و گروه بعدي كه از جهاد معاف بودند. فقيراني بودند كه مركب براي شركت در جنگ نداشتند و از عشق جهاد اشك مي ريختند: «همچنين بر آن گروه ايراد نيست كه وقتي نزد تو آمدند كه مركبي براي شركت در ميدان جهاد در اختيارشان بگذاري گفتي مركبي در اختيار ندارم كه شما را بر آن سوار كنم، ناچار از نزد تو خارج شدند در حالي كه چشمهايشان اشكبار بود و اين اشك بخاطر اندوهي بود كه از نداشتن وسيله براي انفاق در راه خدا سرچشمه مي گرفت.»
فشار اجتماعي و كاهش نفوذ اجتماعي متخلفان، بسياري از آنان را وامي دارد كه در رفتار و رويه خويش تجديدنظر كنند تا از طرد اجتماعي رهايي يابند. خداوند نيز به گروهي از متخلفين فرصت دوباره مي دهد و مي فرمايد: «پس اگر اطاعت كنيد خداوند پاداش نيكي به شما مي دهد و اگر سرپيچي كنيد، خداوند شما را با عذاب دردناكي كيفر مي دهد». (فتح، آيه 16).
در اين آيات تبيين شده كه برخي از مسلمانان داراي عذرهاي موجهي بودند، ولي برخي ديگر عذرتراشاني بودند كه مي خواستند از جنگ وجهاد دور باشند و درحقيقت از فوايد شهروندي استفاده كنند، ولي هيچ هزينه اي در برابر اين حقوق نپردازند. اين درحالي است كه قاعده عقلي حكم مي كند: من له الغنم فعليه الغرم، هركسي سودي از چيزي مي برد مي بايست خسارت را نيز برعهده گيرد. پس هركسي حقي مي برد مسئوليتي را نيز بايد بپذيرد؛ چرا كه حق، همواره در برابر مسئوليت و همچنين مسئوليت موجب استحقاق حقي است. اين در حالي است كه برخي از به ظاهر مسلمانان همان منافقاني بودند كه حضورشان درجنگ نيز مورد رضايت خداوندي نبود (توبه، آيه 92) چرا كه با حضور خويش در جبهه براي دشمنان جاسوسي مي كردند و يا به تضعيف روحيه مسلمانان مي پرداختند و در نقش ستون پنجم دشمن در جنگ نرم شركت مي كردند (توبه، آيه 47) و همانها بودند كه از حضور درجبهه تخلف مي ورزيدند. بنابراين تخلف آنها موجب شد تا هم جهادگران در امنيت قرارگيرند و هم چهره نفاق ايشان آشكار شود و ميان توده هاي مسلمان رسوا شوند.
لزوم جدايي صف خودي از غيرخودي
درميان متخلفان، افراد آسايش طلب نيز وجود داشتند. اينان كساني بودند كه در ايمان خويش سست بودند و مشقت جنگ و دوري از خانه و سرزمين را برنمي تافتند. آنان همانند منافقان به عذرتراشي تمسك جستند كه سه نفر آنها معروف و مشهور هستند. كعب و مراره بن ربيع و هلال بن اميه سه نفري هستند كه از غزوه تبوك تخلف ورزيدند (توبه، آيه 118 و نيز تفسير عياشي، ج2، ص115 و 151 و بحارالانوار، ج21، ص237)
از آيه 42 سوره توبه برمي آيد كه آنان انسانهاي آسايش طلب با روحيه مادي بودند و با عذرتراشي خود در حقيقت به تمسخر آيات الهي و خدا و پيامبر(ص) اقدام كردند (توبه، آيات62 و 65) اين سه تن با توسل به سوگند دروغين مدعي شدند كه قدرت بر حضور در جهاد را ندارند (توبه، آيات42 و 43) ولي خداوند ايشان را پس از بازگشت مجاهدان رسوا مي كند (توبه، آيه92) و روشن مي سازد كه اين متخلفان، از امكانات لازم براي شركت در جهاد برخوردار بودند (توبه، آيات 85 و 86 و 93)
پس از اين كه خداوند آنها را رسوا مي سازد، آنان خود به خبرالهي اقرار و اعتراف كرده و خواهان توبه خداوند مي شوند. (توبه، آيه 102)
درميان متخلفان كساني بودند كه آمادگي براي انفاق مال به جاي رفتن به جبهه را داشتند (توبه، آيه53) اين عده نيز به سبب اين كه دنيا را بر آخرت ترجيح دادند مورد نكوهش خداوند به عنوان سست ايمان ها قرار مي گيرند.
از مهمترين متخلفان مي توان به منافقان اشاره كرد كه همواره تلاش مي كردند تا خطوط جهادي را تضعيف كنند و پشت جبهه را به گونه اي درآورند كه مجاهدان در خطوط مقدم همواره دلواپس پشت جبهه باشند. فسادانگيزي منافقان در ميان امت و ايجاد اختلاف در ميان مردم و تضعيف بسيج همگاني پيامبر(ص) از مهمترين شيوه هايي بود كه آنان در پيش گرفته بودند؛ از اين رو خداوند پيامبرش را مأمور مي كند تا به افشاي چهره منافقان و اعلام عدم حضور قطعي آنان در هيچ جنگي پس از جنگ تبوك بپردازد. (توبه، آيه83) چرا كه پس از آشكارشدن چهره منافقان و جدايي خط نفاق از ايمان، لازم بود تا با كنارگذاشتن آنان، هرگونه خطري از مجاهدان و امت دور نگه شود. حضور آنان درجبهه، جز تضعيف روحيه مجاهدان و جاسوسي ثمره اي نداشت.
بنابراين ايجاد جدايي ميان خودي و غيرخودي مي توانست امنيت كاملي را براي مجاهدان در جبهه و پشت جبهه به وجود آورد.
از آن جايي كه احتمال مي رفت كه منافقان خود را اهل توبه قراردهند و هركسي با اين ابزار دوباره به ميان خودي ها و مؤمنان درآيد، شرايط پذيرش توبه بسيار سخت مي شود و به سادگي كسي را نمي پذيرند. سخت گيري ها براي پذيرش توبه موجب شد تا تنها سست ايمان ها و كساني كه بهانه جو بودند بتوانند دوباره به جرگه خودي ها بازگردند ولي منافقان همچنان از جامعه ايماني جدا باشند و مرزهاي خود و غيرخودي حفظ شود. منافقان هرچند كه از شهروندان امت اسلام به شمار مي رفتند ولي از حضور در اماكن حساس نظامي و سياسي و فرهنگي منع شده بودند.(توبه، آيه83)
بي گمان جنگ تبوك شرايط مناسبي براي جامعه و امت اسلام فراهم آورد تا مرزهاي خودي از غيرعادي بازشناخته شود و در اين فتنه تنها مؤمنان واقعي سربلند بيرون آيند و منافقان وسست ايمان ها نيز شناخته و معرفي گردند و جامعه از خطر منافقان در امنيت قرارگيرد. البته جريان نفاق همواره مي كوشد تا به شكل خزنده اي در درون جامعه ايماني نفوذ كند و همان راه پيشين خويش را درپيش گيرد ولي آزمونهاي الهي موجب مي شود ريزش ها و رويش هاي دايمي صورت گيرد و امت اسلام تصفيه شود به شرط آن كه بصيرت كامل داشته و بهره گيري از درس هاي فتنه هايي چون جنگ تبوك را از ياد نبرد.
داستان طرد عبدالله بن ابي، سركرده منافقان
شايد يكي از مهمترين نمونه هاي طرد اجتماعي را بتوان درباره عبدالله بن ابي، سركرده منافقان مدينه دانست. عبدالله يكي از بنيانگذاران مسجد ضرار است. رفتار منافقانه او موجب مي شود تا از سوي خانواده طرد شود و حتي پسرش خواهان آن مي شود تا پيامبر(ص) اجازه دهد پدر را به قتل رساند تا امت اسلام از شر او در امان ماند.
درباره او در كتب تاريخي و روايي و سيره آمده است: عبدالله فرزند ابي بن سلول، كنيه اش ابوحباب و از مردم قبيله خزرج و ساكن مدينه بود. پيش از هجرت رسول خدا(ص) به مدينه، دو طايفه بزرگ اين شهر همواره در حال جنگ و اختلاف بودند؛ اما سرانجام به توافق رسيده بودند كه عبدالله بن ابي را فرماندار مدينه كنند و همگي بر فرمان او گردن نهند. حتي بنا به روايتي، تاجي نيز براي او آماده كرده بودند، اما با مسلمان شدن بسياري از مردم و هجرت رسول خدا به اين شهر، همه مردم گرد پيامبر جمع شدند و عبدالله ناگهان دور خود را خالي ديد.
اين مسئله براي عبدالله بن ابي بسيار سخت بود تا جايي كه در همان لحظات نخستين ورود رسول خدا به مدينه با لحني جسارت آميز به پيامبر گفت: «فلاني! به سوي همان كساني برو كه تو را فريفتند و با تو حيله كردند و تو را به اينجا كشاندند. نزد همانان برو و ما را در سرزمين خودمان فريب نده!»
سعدبن عباده وساطت كرد و علت ناخشنودي او را براي رسول خدا توضيح داد.
با اين حال، عبدالله به ناچار اظهار مسلماني كرد؛ اما هرگز در دل خود به رسول خدا ايمان نياورد و همواره موجبات آزار پيامبر را فراهم مي كرد. گاه تصميم به اخراج پيامبر از مدينه مي گرفت، گاه نقشه قتل او را مي كشيد و گاه در برابر دستوراتش ايستادگي مي كرد. خلاصه رئيس منافقان مدينه، عبدالله بن ابي بود.
سوره منافقون و آيات بسيار ديگري كه درمذمت منافقان نازل شده اشاره به رفتار و كردار او دارد. فرزندش، حباب، از پيامبر اجازه خواست تا اگر چاره اي جز كشتن او نيست خودش سر پدرش را نزد پيامبر بياورد؛ ولي پيامبر نپذيرفت و از او خواست كه همچنان با او نيكي و خوشرفتاري كند.
پس از مرگ وي، رسول خدا به درخواست حباب، پيراهن خود را به او داد تا بر عبدالله بپوشاند و بر پيكر او نماز خواند، ولي به جاي دعا، وي را نفرين كرد و آتش جهنم را براي او طلب نمود(سفينه البحار، ج 6، ص 38، اصول كافي، ج3، ص 388، فروغ ابديت، ج 1، اسدالغابه، ج 3، ص .296
به هرحال طرد اجتماعي، موجب كاهش نفوذ اجتماعي، سلب حقوق شهروندي و محدوديت هاي ارتباط با جامعه و آزادي مي شود. به گونه اي كه شخص را مجبور به بازانديشي و بازسازي افكار و رفتار مي كند.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14