(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 28 دی 1389- شماره 19843

تشخيص راه خير و شر
لزوم عاقبت انديشي
حسن و قبح عقلي
سرنوشت قاتلان شهداي كربلا ( بخش آخر )
تربيت فرزند و غيرت انساني والهي
محيط هاي آموزشي ؛ رشد عقل و احساس
نگاهي به فلسفه و چرائي مجازات هاي الهي براي مؤمنان و كافران
باران عذاب و عذاب باران



تشخيص راه خير و شر

عن الامام الصادق(ع): قال: سالته عن قول الله «و هديناه النجدين» (البلد-10) قال: نجدالخير و نجدالشر.
از امام صادق(ع) درباره اين سخن خداي متعال(و دو راه را به او نشان داديم) پرسيدم: فرمود: (يعني) راه نيكي و راه بدي را(به او نشان داد) 1
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- الكافي، ج 1، ص 163

 



لزوم عاقبت انديشي

مردي با اصرار از رسول اكرم(ص) يك جمله به عنوان اندرز خواست. پيامبر اعظم(ص) به او فرمود: اگر بگويم به كار مي بندي؟ او در جواب گفت: بلي يا رسول الله! اگر بگويم به كار مي بندي؟ بلي يا رسول الله! اگر بگويم به كار مي بندي؟ بلي يا رسول الله! پيامبر گرامي(ص) بعد از اين كه سه بار از او قول گرفت و او را متوجه اهميت مطلبي كه مي خواهد بگويد كرد، به او فرمود: «اذا هممت بامر فتدبر عاقبته، ان يك رشداً فامضه، و ان يك غياً فانته عنه» هرگاه تصميم به كاري گرفتي، اول در آثار، نتايج و عواقب آن فكر كن و بينديش، اگر ديدي نتيجه و عاقبتش خوب و صحيح و توام با رشد است، آن را دنبال كن و انجام بده و اگر ديدي عاقبتش گمراهي و تباهي و توام با انحطاط بود، از تصميم خود صرف نظر كن. 1
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- وسايل الشيعه، ج 2، ص 457

 



حسن و قبح عقلي

پرسش:
مفهوم حسن و قبح عقلي كه يكي از مباحث مهم علم كلام و اخلاق است با چه معيارها و ملاك هايي قابل تبيين است؟
پاسخ:
حسن و قبح عقلي از مباحث مهم و اساسي در علوم اسلامي از جمله علم كلام و اخلاق است. دراينجا به نحو اجمال به اهم ملاك ها و معيارهاي تبيين اين مفهوم عميق و سازنده مي پردازيم:
ملاك هاي حسن و قبح عقلي
در يك تقسيم بندي كلي، اعمال انسان ها به دو دسته خوب و بد تقسيم مي شود اين تقسيم بندي براساس ملاك ها و معيارهايي است كه در حسن و قبح عقلي درنظر گرفته شده است. اينك براي تبيين بهتر مفهوم حسن و قبح، چهارملاك به كار رفته دراين زمينه را ذكر مي كنيم:
1- موافقت طبع
ملاك حسن و قبح، موافق بودن باطبع و مخالف با آن است. براساس همين ملاك است كه همه افراد رغبت به عدل، حفظ امانت، عمل به ميثاق و تعهد و شكر نعمت و... دارند و درمقابل اين گرايش مثبت و ايجابي مردم از ضد اين صفات و ويژگي ها بيزار و گريزانند.
2- مصلحت و مفسده
براساس اين ملاك، آنچه مطابق مصلحت است حسن و چيزي كه مخالف مصلحت است قبيح و زشت عقلي است.
3- موافقت كمال نفسي
صفات انسان به دو قسم تقسيم مي شود: يك دسته صفاتي اند كه انسان رغبت و ميل به آنها داشته و آنها را دوست مي دارد. دسته دوم صفاتي است كه از آنها نفرت داشته و هيچ ميل و رغبتي به آنها ندارد. براي مثال شجاعت براي انسان مطلوب و ترس منقصت است. فعل اگر تحصيل كننده كمال باشد حسن، والا قبيح و زشت خواهدبود.
4- موافق و مخالف عادات
هر قوم و ملتي عادات، رسوم و روش هايي دارند كه مختص به خودشان است.
حسن و قبح را براساس اين ملاك، اينگونه بايد معنا كنيم: هرچيزي كه موافق عادات و روش هاي مردم باشد حسن است و چنانچه مخالف آنها باشد قبيح است. (رساله في التحسين والتقبيح العقليين، جعفر سبحاني، ص27) بنابرموارد ذكرشده كاركرد عقل مستقل انسان را كه به عنوان حجت باطني از آن در روايات يادشده است، مي توان در اين موارد برشمرد: 1-تشخيص خيرات از شرور يا (خوبيها از بديها) 2- تشخيص زمان انجام فعل 3- تشخيص مكان انجام فعل 4-تشخيص كيفيت انجام فعل

 



سرنوشت قاتلان شهداي كربلا ( بخش آخر )

گروهي با مختار بودند كه آنان را «دبابه» مي ناميدند. مختار آنان را به خانه اي در محله حمراء فرستاد كه برخي از قاتلان حسين(ع) در آنجا جمع شده بودند كه از جمله آنان عبدالرحمن بن ابي خشكاره و عبدالرحمن بن قيس خولاني و گروهي ديگر بودند.
مأموران مختار آنها را گرفتند و نزد مختار آوردند، مختار به آنان گفت: «اي قاتلان صالحان! و اي كشندگان سرور جوانان اهل بهشت! آيا نمي بينيد كه خداوند امروز از شما انتقام مي گيرد؟ غارت اموال حسين(ع) اين روز نحس را براي شما آورد.»
دستگير شدگان كساني بودند كه اشياء و اموال امام حسين(ع) را غارت كرده بودند. مأموران مختار آنها را كه چهار نفر بودند به بازار بردند و در آنجا گردن زدند.
سائب بن مالك اشعري كه از سپاهيان مختار بود، سه نفر را كه از جمله شركت كنندگان در صحنه كربلا و در سپاه عبيدالله بن زياد بودند دستگير نمود و آنها را نزد مختار آورد، مختار نيز دستور داد كه آنان را به بازار كوفه برده و در آنجا به قتل رساندند.
عبدالله و عبدالرحمن فرزندان صلخت و عبدالله بن وهب همداني- او پسر عموي اعشي همدان بود- را نزد مختار آوردند، مختار دستور داد آنها را نيز به قتل برسانند.
مختار، عبدالله بن كامل را براي دستگيري عثمان بن خالد و بسربن ابي سمط فرستاد. اين دو نفر از كساني بودند كه در كربلا حضور داشتند و در سلب و عريان كردن بدن امام حسين(ع) شركت داشتند. (1)
عبدالله بن كامل هنگام عصر مسجد بني دهمان را محاصره كرد و گفت: گناهان قبيله بني دهمان تا قيامت بر عهده من باشد اگر عثمان بن خالد را تحويل من ندهيد، در غير اينصورت همه شما را خواهم كشت. قبيله بني دهمان نيز به او گفتند: ما را مهلت بده تا او را پيدا كنيم.
پس آن دو را (هنگام فرار به سوي جزيره يافتند) نزد عبدالله بن كامل آوردند و او نيز هر دو را گردن زد و نزد مختار آمده و او را باخبر كردند. مختار نيز به او دستور داد كه برگردد و پيكر آنها را آتش بزند و گفت: آنها نبايد دفن شوند بلكه بايد با آتش سوزانده شوند.(2)
به اين ترتيب، دست انتقام الهي از ستمكاراني كه انواع و اقسام ظلم و تبهكاري را در حق خاندان عصمت و طهارت كرده بودند، از آستين مختار ابوعبيده ثقفي بيرون آمد و پس از مدت كوتاهي، گردنكشان ظالم و تبهكاران ستمگر را به سزاي اعمال ننگينشان رساند. در حقيقت آيه آخر سوره شعرا كه مي فرمايد: وسيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون يعني: بزودي كساني كه ظلم و ستم كردند مي دانند كه (چگونه زير و رو شده و) بازگشتشان به كجاست! در واقعه كربلا عينيت پيدا كرد!
البته ظلم ها و ستم هاي سپاه عمرسعد به خاندان عصمت و طهارت فوق العاده زياد بود و مجازات واقعي آنها در عالم برزخ، قيامت و دوزخ قابل اجرا است.
چه نيكوست كه همه ي: ظالمان، آدمكشان، متكبران، طغيانگران، خودشفيتگان، كفار، مشركان، منافقان و اراذل و اوباش تاريخ از سرنوشت پيشينيانشان عبرت بگيرند و راه درست زندگي را پيشه سازند. انشاءالله.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- قصه كربلا ص650
2- سرنوشت قاتلان شهداي كربلا- ص44- عباسعلي كامرانيان

 



تربيت فرزند و غيرت انساني والهي
محيط هاي آموزشي ؛ رشد عقل و احساس

آيت الله شيخ مجتبي تهراني
مروري بر مباحث گذشته
بحث ما راجع به تربيت بود و گفتيم كه«تربيت» از «غيرت» نشأت گرفته است. درگذشته درباره محيط هايي كه انسان در آن ساخته مي شود و به عبارتي درابعاد گوناگون تربيت مي شود و روش گفتاري و رفتاري مي گيرد، صحبت شد و اين كه چهار محيط اين اثر را بر روي انسان دارد؛ محيط هاي خانوادگي، آموزشي، شغلي و رفاقتي، البته اين هم گفته شد كه فضاي پنجمي هست كه حاكم بر اين محيط ها است كه اين را ان شاءالله بعداً توضيح خواهم داد. در جلسات گذشته بحث راجع به محيط خانوادگي و اثرگذاري آن بر روي انسان بود و روش گفتاري و رفتاري گرفتن انسان درتمام ابعاد گوناگون را بحث كرديم.
دراين جلسه بحث درباره محيط دوم يعني محيط آموزشي است كه انسان در آن تربيت مي يابد.
محيط دوم؛ محيط آموزشي
وقتي انسان در محيط آموزشي قرارمي گيرد، دراين محيط به تعليم و تعلم كه همان «رابطه استاد و شاگردي» است، مي پردازد. اين محيط، بالاتر از محيط خانوادگي است. چون انسان چه بخواهد و چه نخواهد، روحش در ابعاد گوناگون دراين محيط شكل مي گيرد. دراينجا چند بحث مطرح است.
رابطه تعليم و تربيت درمعارف اسلامي
بحث اول اين است كه رابطه تعليم و تربيت چيست و چرا ما اين ها را كنار هم مي گذاريم؟ تعليم و تعلم، مسأله آموزش است و دركنار آن مسأله تربيت مطرح مي شود كه عبارت است از روش گرفتن انسان از غير و روش دادن به غير. اگر دقت كنيم، مي بينيم كسي كه تزريق علم مي كند و درمقام معلم قرارمي گيرد، دركنار بحث آموزش، به انسان مقابل خودش روش رفتاري و گفتاري هم مي دهد. لذا ما درمعارف اسلامي، هم از نظرات آيات و هم از نظر روايات، مي بينيم كه اين دو مورد را كنار هم مطرح مي كنند. يعني هرگاه مسأله تعليم و تعلم را مطرح مي كنند، دركنارش هم مسأله تربيت كه جنبه هاي تأديبي و روش دادني دارد را هم مي آورند.
دوشادوشي تعليم و تزكيه در آيات قرآن
ما آيات متعددي داريم كه درباب تعليم و تزكيه مطرح شده است كه تزكيه همان تربيت نفس است.
مثلاً درسوره بقره دارد:«كما ارسلنا فيكم رسولا منكم يتلوا عليكم آياتنا و يزكيكم و يعلمكم الكتاب و الحكمه و يعلمكم ما لم تكونوا تعلمون.» (بقره 151)
اين آيه شريفه، سه مأموريت را براي انبيا مطرح مي كند؛ اول: «يتلوا عليكم آياتنا» تلاوت آيات الهي است كه اولين هدف و وظيفه انبياء اين است كه آنها به ابناء بشر «بيدارباش» مي دهند تا آنها را از خواب غفلت بيدار كنند. وقتي كه بشر از خواب غفلت بيدار شد و متوجه انسانيت و جنبه الهي خود شد، مأموريت دوم مطرح مي شود كه فرمود:«و يزكيكم» يعني بحث تزكيه را مطرح مي كند. حالا كه انسان چشم باز كرد و از خواب غفلت بيدار شد مسأله تربيت وتطهير نفس مطرح مي شود. اين به جهت اهميت مسأله تربيت نفوس است. بعد از آن هم مأموريت سوم است كه مي فرمايد:«و يعلمكم الكتاب و الحكمه » ؛ اين هم جزء ماموريت انبيا است. لذا انبيا هم مأمور به تعليم انسان ها هستند و هم مأمور به تربيت آنها.
درسوره آل عمران آمده است: «خداوند بر مومنين منت گذاشت كه پيامبري از خودشان براي تلاوت آيات، تزكيه جان ها و تعليم كتاب برانگيخت» (آل عمران 164) مفاد اين آيه هم همان مطلب قبلي است. آيه دوم سوره جمعه هم كه معروف است كه مي فرمايد:«هو الذي بعث في الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم ويعلمهم الكتاب و الحكمه » از همه اين آيات فهميده مي شود كه مأموريت اوليه انبياء همين مسأله تربيت و تزكيه نفوس است.
بحث درباره «محيط آموزشي» است. محيط آموزشي يعني چه؟ هر محيطي كه در رابطه با مسأله تعليم و تعلم است، داخل در اين بحث است. مثلا وقتي مي خواهيد كلاس درس درست كنيد، بحث تعليم و تعلم مطرح است؛ حالا چه اين كلاس براي يك نفر باشد، چه هزار نفر. تعليم دركنارش خواه ناخواه تزكيه هم مطرح است اين يك مأموريت الهي است كه در هر محيط درسي و تعليمي، بايد بحث تزكيه و تربيت باشد. شما نگاه كنيد كه سرآمد مأموريت انبيا در اين آيات، مسأله تعليم و تزكيه است. لذا مي بينيم خداوند در بحث محيط آموزشي كه براي انبياي خود ترسيم مي كند، اين دو مورد را دركنار هم مطرح مي كند؛ يعني تعليم و تربيت. پس به هيچ وجه جداسازي اين دو مقوله صحيح نيست.
دوشادوشي تعليم و تزكيه در روايات
به سراغ روايات برويم. دريك روايت از علي (ع) آمده است كه حضرت خطاب به شخصي فرمود:«يا مومن ان هذا العلم و الادب ثمن نفسك»؛ اي مومن به خدا! آنچه به تو ارزش مي دهد علم و ادب تو است. حضرت علم و ادب را كنار هم گذاشت و فرمود آنچه كه به تو ارزش مي دهد تنها «علم نيست»؛ بلكه دركنارش بايد ادب و تربيت هم باشد. «فاجتهد في تعلمهما»؛ پس در هر دو مورد كوشش كن! يعني اين دو را نبايد از يكديگر جدا كني.«فما يزيد من علمك و أدبك يزيد في ثمنك و قدرك» (بحارر1/081) حضرت دراينجا بين «ميزان علم و ادب شخص» از يك طرف و «قدر و ارزش او» از طرف ديگر موازنه برقرار مي كنند و مي فرمايند هر قدر به علم و ادبت افزوده شود، به ارزش تو افزوده مي شود. يعني اين دو مورد دركنار هم به انسان ارزش مي دهد.
در روايتي آمده است كه پيغمبر اكرم (ص) معاذ را به يمن فرستادند. حضرت به او مأموريت دادند كه از طرف ايشان به آنجا برود و گروهي را سرپرستي كند. پيش از رفتن حضرت خطاب به او فرمودند: «يا معاد. علمهم كتاب الله و احسن ادبهم علي الاخلاق الصالحه » (بحار/ 74/821) اي معاذ، به آنها قرآن يادبده و ادبشان را براساس اخلاق نيكو بياراي. حضرت به مسئله تعليم كتاب و تربيت، با هم اشاره فرمودند. يعني روش رفتاري و گفتاري خوب و شايسته به آن ها بده! ما احاديث زيادي در اين رابطه داريم از جمله روايتي از علي(ع) است كه فرمود: «العلم وراثه كريمه و الاداب حلل مجدده» (بحار/66/804) مي بينيد كه باز علم و ادب با همديگر مطرح شده است.
در نهج البلاغه آمده است: «و معلم نفسه و مؤدبها احق بالاجلال من معلم الناس و مؤدبهم». (نهج البلاغه/ قصار 37) يعني كسي كه به خودش آموزش مي دهد و خود را تربيت مي كند، بيشتر از معلم و مربي ديگران سزاوار احترام و بزرگداشت است. اگر خودت به خودت چيز ياد دهي، بعد هم خودت را تربيت كني، تو براي تجليل سزاوارتر از آن كسي هستي كه ديگران را آموزش مي دهد و تربيت مي كند. يعني تو «خودت» مقدمي كه شعور پيدا كني و روش اخلاقي و روش رفتاري صحيح را بياموزي. لذا كسي كه دارد خودش را مي سازد، او سزاوارتر است كه تجليل شود تا آن كسي كه از خود غافل است و دنبال سازندگي ديگران رفته است.
تفكيك ناپذيري محيط آموزشي از محيط تربيتي
در اين جا مسائل مختلفي مطرح مي شود كه يك بحث اين است كه آيا مي شود بين تعليم و تربيت جداسازي كرد يا نه؟ اين مسئله بسيار مهمي است. در حالت عادي و به روش معمولي، يك استاد است و يك شاگرد؛ استاد به شاگرد رشته اي از علوم را مي آموزد. آيا در اينجا مي توان گفت كه الآن استاد فقط دارد به او علم مي آموزد از نظر تربيتي، هيچ نقشي ندارد؟ مي توانيم اين را بگوييم يا نه؟ من اين روش معمول و متداول را مي گويم.
يك وقت نگوييد من به روش معمول درس نمي خوانم نوار گذاشته ام و از روي نوار درس مي خوانم! اتفاقاً در آن جا هم تأثيرگذاري تربيتي هست. البته من فعلاً درباره همين موضوعات و شيوه هايي كه مورد ابتلا است صحبت مي كنم؛ ولي اين را بدانيد كه با نوار هم اگر علم مي آموزي، آنجا هم تو داري از استاد روش گفتاري مي گيري. خيال نكني كه با نوار از استاد تأثير نمي پذيري! تعليم و تربيت را به هيچ وجه نمي توان از يكديگر جدا كرد. از جداسازي خبري نيست. با اين توضيحات آيا مي توانيم اين ها را از هم جدا كنيم؟ شما در هيچ محيط آموزشي، نمي توانيد محيط تربيتي را جدا كنيد و بگوييد تعليم هست ولي تربيت نيست.
اثرگذاري هيكل استاد بر روي شاگرد
تربيت در روابط گوناگون مطرح است؛ هم ديداري اش هست، هم شنيداري اش هست، هم رفتاري اش هست. يعني شاگرد هيكل استاد را كه مي بيند، خواه ناخواه و خود به خود، در ذهنش ثبت مي شود و تأثير مي پذيرد. استاد مي گذرد و مي رود، ولي اثرش را مي گذارد و از بين نمي رود و به طور خواه ناخواه تأثير مي گذارد. قبلاً گفته شد كه تربيت از عناوين قصديه نيست. يعني استاد چه در رابطه با نكات ديداري، چه در رابطه با گفتارش و چه در رابطه با اعمالش، بر دانش آموز اثر مي گذارد و آن فرد ناخودآگاه از او روش مي گيرد؛ چه استاد بخواهد و چه نخواهد.
البته اين مسئله يك استثناء دارد؛ آن هم جايي است كه شاگرد خودش را كنار بكشد و در برابر استادش جبهه گيري كند. وگرنه به طور طبيعي اين طور نيست و چون شاگردها از معلم تنفر ندارند تأثيرگذاري استاد بر شاگرد قطعي است. مي شود كسي از يك استاد بدش بيايد و از قيافه اش تأثير نپذيرد؛ ولي اين يك مورد استثنايي است؛ اين را بگذار كنار! ما در مورد محيط آموزشي و آنچه كه معمول وغالب است داريم بحث مي كنيم. در شرايط معمول، اثرگذاري و اثرپذيري، خواه ناخواه است. لذا تعليم و تربيت دوشادوش يكديگر است.
دليل توصيه بر همنشيني با علماي وارسته
علي(ع) فرمود: «جالس العلماء يزدد علمك و يحسن ادبك و تزك نفسك» (غرر/034) نزد دانشمندان بنشين كه به علمت افزوده مي شود و ادبت نيكو مي گردد و جانت وارسته مي شود. البته علي(ع) «علماي وارسته» را مطرح مي كند. با همنشيني با اينها، هم به علمت افزوده مي شود كه اين مربوط به آن جايي است كه جنبه ارادي دارد و تعليم است، هم به ادبت افزوده مي شود كه اينجا ديگر ارادي نيست. تربيت و مجالست، تفكيك كردني نيست. بخواهي، نخواهي معلم بر روي شاگرد اثر مي گذارد.
لذا يكي از محيط هايي كه بر روي انسان اثر دارد و از نظر سازندگي و ساختار روحي انسان اثر قوي هم دارد، محيط آموزشي است؛ چه در بعد عقلاني، چه در بعد نفساني و چه در بعد جوارحي. اگر بخواهيم مطلب را در قالب اصطلاح بريزيم، بايد بگوييم آموزش چه از نظر اعتقادي، چه از نظر اخلاقي و چه نسبت به جنبه هاي نفساني تأثيرگذار است. معلم با هيكل خود، با كلام خود، با تمام رفتارهاي خود شاگرد را تربيت مي كند. يكي از مصاديق رفتار، همان گفتار است. اصلاً گفتار، بخشي از رفتار است. كار گوش، شنوايي است؛ كار چشم، بينايي است؛ كار زبان هم جنبه هاي گفتاري است، گفتار، عمل زبان است. چون هر يك از اعضاي بدن، عملي متناسب با خود دارند كه معلم با تمام آنها الگوي شاگرد است و او را تربيت مي كند.
سنين تربيت؛ هفت تا بيست و يك سالگي
در اينجا يك مطلب مطرح است كه تأثيرگذاري معلم بر روي متعلم از چه چيزي نشأت مي گيرد؟ جلسه گذشته نسبت به اين بحث من دو روايت را خواندم كه مربوط به سن بچه بود. بچه در چه سن و سالي روحش ساخته مي شود؟ به طور غالب و معمول از هفت سالگي تا چهارده سالگي است. در روايت داشت تا هفت سالگي بچه بازي مي كند؛ ا ز هفت سال تا چهارده سال و از چهارده سالگي تا بيست و يك سالگي زمان روش گيري و تربيت پذيري است. روايت را تكرار مي كنيم، خوب است. از امام صادق است كه: «دع ابنك يلعب سبع سنين و يودب سبع سنين»؛ فرزندت را رها كن تا هفت سال بازي كند؛ بعد از هفت سال ادبش كن! اينجا است كه روش مي گيرد؛ اينجا تربيت مي شود. «والزمه نفسك سبع سنين» (وسائل /12/574) هفت سال هم حواست جمع باشد و همراه خودت باشد؛ مراقبتش كن كه از دستت نرود.
دوران مدرسه، اوج دوران تربيتي
پس چهارده سال است كه در اين چهارده سال، روح انسان در ابعاد گوناگون وجودي اش شكل مي گيرد و ساختار پيدا مي كند؛ از نظر روحي، جسمي، اعتقادي و اخلاقي، تا برسد به عملي كه روش رفتار كردن است. تربيت روش دادن و روش گرفتن بود. زمان روش دادن در ابعاد گوناگون، چهارده سال است؛ يعني از هفت سالگي تا بيست و يك سالگي، به طور غالب اين طور است. اين چهارده سال، همان چهارده سالي است كه محيط هاي آموزشي را تشكيل مي دهد. اين همان چهارده سال است كه در روايات آمده است. اينجا است كه تعليم ها همراه با تربيت ها است؛ خواسته يا ناخواسته.
علت اهميت محيط آموزشي: «برتري علمي + رابطه محبتي»
قوي ترين اثر تربيتي هم در همين محيط است. حتي از محيط خانوادگي هم اثرش بيشتر است. در محيط خانوادگي، رابطه بين فرزند، پدر و مادر، يك رابطه محبتي است، يك جنبه هاي مادي و سرپرستي هم مطرح است. اما در اين محيط، يك چيز اضافه وجود دارد كه غير رابطه محبتي است. آن چيزي است كه محبت، حاشيه آن است. آن رابطه «برتري علمي» است. وقتي كه اين احساس با چاشني محبت مخلوط مي شود، خيلي مؤثر است. همين كه بچه مي گويد «استاد بهتر از من مي فهمد»، كافي است كه تمام رفتارها، خلقيات و اعتقاداتش را هم از او بگيرد.
اين طور است كه وقتي چنين شاگردي به مدرسه مي رود، اگر معلمش بيايد و چهره كذايي درست كند، يا حركات كذايي داشته باشد و حرف هاي خاصي بزند، شاگرد هميشه خودش را تخطئه مي كند و مي گويد كار او درست است چون او بيشتر از من مي فهمد. با خودش مي گويد حتماً كار او درست است. لذا احساس برتري علمي، كمال تاثير را نسبت به امور تربيتي دارد و سبب مي شود كه طرف مقابل از او روش بگيرد. اين عنصر «برتري علمي» همان چيزي است كه در محيط خانوادگي نيست.
حتي ممكن است بچه اي در محيط خانوادگي اش، پدر و مادرش از نظر علمي در سطح بالا نباشند؛ چه بسا اكثر جامعه ما همين طور باشد. بعد اين بچه ها به محيط آموزشي مي روند؛ آن جا كه رفتند چه مي شود؟ آن كسي كه بر روي اينها اثر گذار است، معلم او است. يعني فرزند، معلم را بر پدر و مادرش مقدم مي كند. چون مي گويد «معلمم بهتر مي فهمد؛ پدر و مادر من كه به اين اندازه عالم نيستند»! من اين ها را مي گويم تا بفهميد كه محيط آموزشي چه مي كند. بعضي از اين محيط ها چنان زحمات هفت ساله پدر و مادر را، در هفت سال دوم خنثي مي كند! خصوصاً در آن زماني كه هنوز بچه خودش به قدرت تمييز و تعقل نرسيده است؛ اين جا محيط آموزشي شمشير دو لبه مي شود و بيشتر بچه را تحت تأثير قرار مي دهد.
خدمت و جنايت متصديان امور آموزشي!
كساني كه متصدي امور آموزشي هستند، اگر صحيح عمل كنند، چه «خدمت» بزرگي كرده اند و اگر غلط عمل كنند، چه «جنايت» بزرگي به جامعه كرده اند! حرف هاي من پيچيدگي نداشت، خيلي روشن بود و چه بسا غالب شما بلكه همه شما در گير اين حرف ها بوده و هستيد. اينكه روي محيط آموزشي زياد تأكيد شده است و ما در معارفمان داريم كه مراقبت باشيد، به اين جهت است. اين دوران هم ازنظر مقطع سني كه سن فراگيري است و هم نسبت به رابطه بين استاد و شاگرد، بسيار اهميت دارد.

 



نگاهي به فلسفه و چرائي مجازات هاي الهي براي مؤمنان و كافران
باران عذاب و عذاب باران

باقر حسن زاده
بسياري از گرفتارهاي مردم به سبب رفتارها و كردارشان در دنياست. اين امر نسبت به مؤمنان، زودتر خود را نشان مي دهد. به اين معنا كه مؤمنان به سرعت بازتاب اعمال و رفتارهاي خودشان را مي بينند. شايد به همين خاطر است كه گفته اند: «البلاء للولاء» زيرا بسيار ديده شده كه مؤمنان بيش تر در مشكلات و گرفتاري ها قرار مي گيرند، در حالي كه دشمنان و كافران در ناز و نعمت به سر مي برند و كم تر دچار بلايا و عذاب هاي دنيوي مي شوند.
اين گونه است كه باران رحمت براي مؤمن خطاكار و گناهكار، باراني از عذاب مي شود و زمين و زمان با او به ستيز برمي خيزد تا او را هوشيار و بيدار كند و به سوي خداوند به استغفار و توبه بازار گرداند.
نويسنده در اين مطلب با اشاره به انواع عذاب هاي الهي بر آن است تا براساس آموزه هاي وحياني نقش رفتارهاي مؤمنان را در بوجود آمدن بسياري از مشكلات دنيوي و گرفتاري ها تبيين كند. با هم اين مطلب را از نظر مي گذرانيم.
¤ ¤ ¤
آسايش براي كافران
شايد بارها ديده يا شنيده ايد كه عده اي به طعنه مي گويند همه عذاب ها و گرفتاري ها براي مسلمانان است در حالي كه كافران در آرامش و آسايش هستند و مثلا مردم فلان كشور اروپايي كه حتي به مسيحيت ايمان ندارند و كافر مطلق هستند، در آسايش و آرامش بيش تري قرار دارند و برپايه آمارهاي جهاني شادترين و اميدوارترين مردم به زندگي هستند. اين در حالي است كه مسلمانان در جهان در بدترين شرايط زيستي قرار دارند و همواره با انواع و اقسام مشكلات و گرفتاري دست و پنجه نرم مي كنند.
برخي، همين را علتي براي كفر گويي و ستيزه جويي خود با دين قرار مي دهند و براساس اين تحليل، آسايش و آرامش آنان را دليلي بر حقانيت آنان بر مي شمارند. اينگونه افراد معيار آسايش دنيوي را به عنوان دليل و برهان حقانيت مي دانند و حتي برخي پا از اين فراتر نهاده و با توجه به موقعيت طبيعي اروپا و آب و هواي خوب آن به اين نتيجه رسيده اند كه همين طبيعت خوب دليل بر حقانيت آنان است.
اين در حالي است كه خداوند برخلاف آن چه به فكر و نظر ما مي رسد عمل مي كند. لذا براي كافران آسايش قرار مي دهد و مؤمنان را هر چه از نظر رتبه و درجه برتر و بالاتر باشند، به بلا و گرفتاري بيش تري دچار مي سازد.
خداوند در آيات 33تا 35 سوره زخرف درباره اين سياست خود نسبت به كافران مي فرمايد: «و لولا أن يكون الناس امه واحده لجعلنا لمن يكفر بالرحمان لبيوتهم سقفاً من فضه و معارج عليها يظهرون¤ و لبيوتهم أبواباً و سرراً عليها يتكئون¤ و زخرفا و ان كل ذلك لما متاع الحياه الدنيا و الاخره عند ربك للمتقين؛ و اگر نه آن بود كه همه مردم در انكار خدا امتي واحد گردند، قطعاً براي خانه هاي آنان كه به خداي رحمان كفر مي ورزيدند، سقفها و نردبانهايي از نقره كه بر آنها بالا روند قرار مي داديم؛ و براي خانه هايشان نيز درها و تختهايي كه بر آنها تكيه زنند؛ و زر و زيورهاي ديگر نيز؛ و همه اينها جز متاع زندگي دنيا نيست، و آخرت پيش پروردگار تو از آن پرهيزگاران است.»
بنابراين، آسايش كافران هيچ دليلي بر حقانيت آنان نيست، چنان كه مشكلات و گرفتاري هاي مسلمانان و مومنان دليلي بر بطلان دين و آيين ايشان نمي باشد، بلكه به اين معناست كه مومنان و مسلمانان با برخي از كارها تنبيه مي شوند و اين امور بازتاب خطاها و گناهان ريز و درشت آنان است. هر چند كه برخي از اين گرفتاري ها و ابتلائات مومنان براي اين است كه زنگارها از دل هايشان زدوده شود و پاك گردند. اين كه در روايت آمده است: البلاء للولاء كاللهب للذهب؛ بلا براي ولايت و محبت الهي مانند لهيب آتش است براي طلاست، به اين معناست كه اين گونه گرفتاري ها موجب ازدياد ارزش انسان و خلوص وي از هرگونه آلودگي ها و پالايش وي مي شود. بنابراين مي توان در برخي از موارد گفت:
هر كه در اين بزم مقربتر است
جام بلا بيشترش مي دهند.
اما چنان كه گفته شد، برخي از اين گرفتارها اين گونه نيست، بلكه هشدارهاي سريع و تندي است كه از سوي خداوند به بنده مومن داده مي شود تا چرك ها و آلودگي ها هر چند كوچك و ريز را ببيند و خود را از آن پاك نمايد؛ زيرا هرگونه زنگاري در اين افراد به چشم مي آيد و جلوه زشتي به چهره و سيماي مومن مي دهد.
تفاوت زماني در عذاب هاي الهي
با نگاهي به آموزه هاي قرآني مي توان دريافت كه چرا اين گونه تفاوت هاي جدي ميان مجازات هاي الهي وجود دارد و حتي كافران با افزايش امكانات نه تنها تنبيه نمي شوند بلكه تشويق هم مي شوند.
آموزه هاي قرآني روشن مي كند كه خداوند نسبت به خطاها و گناهان افراد، برخوردهاي سه گانه را در پيش مي گيرد. اين تفاوت ها به سبب عللي است كه در آيات قرآني بيان شده است.
خداوند در آيه 03 سوره شوري يكي از انواع عذاب ها و گرفتاري ها را عذاب دنيوي بر مي شمارد و مي فرمايد: و ما اصابكم من مصيبه فيما كسبت ايديكم و يعفو عن كثير؛ و هرگونه مصيبتي به شما برسد به سبب دستاورد خود شماست، و خدا از بسياري درمي گذرد.
به اين معنا كه برخي از گرفتاري ها و مصيبت هاي آدمي به سبب كارهاي خود وي است. با اين كه خداوند از بسياري از خطاها و گناهان مي گذرد، ولي با اين همه برخي از گناهان به گونه اي است كه واكنش و بازتاب آن در همين دنيا به سرعت خود را نشان مي دهد.
كساني كه به اين گرفتاري ها مبتلا مي شوند، افراد مومن و مسلماني هستند كه بايد تنبيه شوند. بنابراين، اگر خطايي بكنند به سرعت تنبيه و مجازات مي شوند و گرفتاري ها به آنها هجوم مي آورد. از جمله اگر مسلمانان زكات مال خودشان را ندهند، باران قطع مي شود و كشور دچار قحطي و خشكسالي مي شود.
خداوند درباره برخي ديگر از گناهان و خطاها و هم چنين گناهكاران مي فرمايد: وتلك القري اهلكنا هم لما ظلموا و جعلنا لمهلكهم موعدا؛ و مردم آن شهرها چون بيدادگري كردند، هلاكشان كرديم، و براي هلاكتشان موعدي مقرر داشتيم.(كهف، آيه 95)
اين گروه كساني هستند كه به آنان فرصت داده مي شود تا زماني گناهان خود را ادامه دهند، ولي وقتي آن زمان فرا رسيد گرفتار عذاب سخت الهي مي شوند. بسياري از اقوام كه گرفتار عذاب مي شوند و سيل و توفان، زندگي شان را از ميان مي برد، كساني هستند كه خداوند به آنها مهلت داد تا دست از گناه بردارند ولي چون ادامه دادند در آن روز معين اين گونه عذابشان مي كند.
گروه سوم كساني هستند كه خداوند عذابشان را آن قدر تأخير مي افكند تا بتوانند همه توانايي و استعداد خويش را در عرصه گناه به نمايش بگذارند و با افزايش و ازدياد گناه، در نهايت ظلم و ستم قرار گيرند. خداوند در آيه 871 سوره آل عمران مي فرمايد: ولا يحسبن الذين كفروا أنما نملي لهم خير لأنفسهم انما نملي لهم ليزدادوا اثماً و لهم عذاب مهين؛ و البته نبايد كساني كه كافر شده اند تصور كنند اينكه به ايشان مهلت مي دهيم، براي آنان نيكوست، ما فقط به آنها مهلت مي دهيم تا بر گناه خود بيفزايند و آن گاه عذابي خفت آور خواهند داشت.
زمان عذابها
بنابراين، از نظر زماني مي توان عذاب ها را به سريع، مهلت دار و بي زمان دسته بندي كرد. در اين ميان تنها مؤمنان هستند كه هر گناه و خطايي كردند به سرعت، آثار و تبعات آن را مي بينند تا به خود آيند و بيدار و هوشيار گردند.
هرچه ايمان شخص قوي تر باشد، خطاي وي بيش تر به چشم مي آيد؛ زيرا همانند صفحه سپيدي است كه كوچك ترين لكه را نشان مي دهد. از اين رو لازم است تا اين لكه زودتر گرفته شود و عذاب براي اين است كه شخص، هوشيار و بيدار شده و آن لكه زشت را از جامه سپيد ايمانش بزدايد.
آناني كه انسان هاي معمولي هستند، گناهان و خطاهايشان همانند لكه هائي بر جامه زرد است. اين لكه ها فقط در صورت دقت ديده مي شوند بنابراين به آنان مهلت داده مي شود تا در يك فرصت به خود آيند. اما انسان هايي كه كافرند همانند كساني هستند كه جامه تيره به تن كرده اند و اين جامه ها حتي اگر پر از لكه هاي زشت شود به چشم نمي آيد. اينان عذابشان آن قدر عقب انداخته مي شود تا سنگين تر و سخت تر شود و به عذابي دردناك و سخت گرفته مي شوند.
با اين مطلب دانسته شد كه چرا مؤمنان و جامعه ايماني اگر خطايي را انجام دهند و مثلا زكات مال را نپردازند، گرفتار قحطي و خشكسالي مي شوند و خداوند فوري به سبب همين گناه، آنان را به قطعي باران عذاب مي كند.
بخشي از عذاب ها و گرفتاري هايي كه مؤمنان در دنيا دچار آن مي شوند به سبب عدم توجه به واجبات و محرمات است. همان گونه كه انجام واجبات و ترك محرمات، عامل افزايش بركات (الاثنا عشريه، ص91) و رهايي از مشكلات و گرفتاري هاست، رفتار برخلاف آموزه هاي الهي موجب مي شود تا شخص در همين زندگي به سرعت دچار مشكلات و گرفتاري هائي شود كه گاه جز به استغفار از آن رهايي نمي يابد. كساني كه مي گويند مالشان به اشتباه و خطايي از دستشان رفت و يا ورشكست شدند، وقتي خوب بنگرند درمي يابند كه مثلا زكات و خمسي را نپرداخته اند، زيرا پرداخت زكات موجب مصونيت مال از تباهي مي شود (وسايل الشيعه، ج6، ص31) و حتي مال، بركت يافته و زياد مي گردد (من لايحضره الفقيه، ج2، ص2)
اما اگر زكات را نپردازد، دو برابر آن به ناحق از دستش مي رود بي آن كه سودي برده باشد (كافي، ج3، ص405) امام صادق(ع) مي فرمايد: هيچ مالي در دريا و خشكي تباه نمي شود
مگر به سبب زكات ندادن. (بحارالانوار، ج 96، ص 12) همين عدم پرداخت است كه زمين، بركات خود را باز مي دارد (كافي، ج 3، ص 505) و عامل بركت به عامل نقمت تبديل مي شود و باران به سيل و بلا، تغيير شكل مي دهد.
اين كه زمين بركات خود را از تاركان زكات و منع كنندگان آن باز مي دارد، به اين معناست كه هرچيزي كه بايد به عنوان نعمت از زمين به دست آيد به نقمت و بلا تبديل مي شود و خير و بركت از آن مي رود و انسان سودي از زندگي اش نمي برد.
اين ها عذاب هاي الهي است كه مردم گرفتار آن مي شوند و علت را در چيزهاي ديگر مي جويند درحالي كه بسياري از مشكلات و مصيبت هاي آدمي به سبب كارهاي خود بشر مانند عدم پرداخت خمس و زكات و گناهان ديگر است. اين عذاب هاي الهي براي اين است كه اين افراد پشيمان شوند (يونس، آيه 45) و يا فطرت پاك ايشان دوباره بيدار شود و در مسير كمالي گام بردارند و آموزه هاي عقلاني و شرعي را انجام دهند (انعام، آيات 04 و 14) و يا اين كه حقيقت هستي را به درستي درك كنند (انعام، آيه 56) و از آن عبرت بگيرند. (بقره، آيات 56 و 66)
عدالت و تناسب در عذاب
از آن جايي كه خداوند عادل است و نظام هستي را بر محور عدالت قرار داده است؛ هرگز در عذاب نيز از دايره عدالت بيرون نمي رود. بنابراين هر عذاب الهي متناسب با عدالت است.
خداوند در آيات بسيار از جمله 117 و 181 و 281 سوره آل عمران و 05 و 15 سوره انفال و آيات ديگر، به اين نكته توجه مي دهد كه عذاب هاي الهي براساس عدالت است و خداوند منزه از آن است كه به كسي در عذاب ظلم روا دارد. براين اساس، به كساني كه به خداوند كافر هستند، اجازه مي دهد تا از نعمت هاي دنيايي بهره گيرند بي آن كه سود و بهره اي براي اين افراد در قيامت باشد. (آل عمران، آيه 77)
اصولا نوعي تناسب ميان گناه و عذاب در نظام مجازات هاي الهي وجود دارد (بقره، آيات 41 و 51 و انعام، آيه 01 و اعراف، آيه 15 و آيات ديگر) چنان كه اين تناسب ميان گناهكاران نيز وجود دارد. بنابراين مومنان هرچه در درجات عالي و برتر قرار گيرند، سخت تر و سريع تر عذاب مي شوند؛ چرا كه: «حسنات الابرار، سيئات المقربين؛ كارهاي خوبان براي مقربان عمل زشت محسوب مي شود.» و ديگر آن كه زشتي اين افراد بيش تر به چشم مي آيد و اگر تنبيه نشوند، موجبات تباهي ديگران نيز مي شوند.
به هرحال، بسياري از باران هاي عذاب را مي بايست به نوع عملكرد مومنان و مسلمانان نسبت داد و همين نسبت مسلمان و مومن به خداست كه حساسيت را افزايش مي دهد و تنبيهات و گرفتاري هاي سريع و شديدتري را سبب مي شود. خداوند به زنان پيامبر(ص) به سبب نسبتي كه با پيامبر(ص) برقرار كرده اند هشدار مي دهد كه خداوند به سبب همين نسبت نمي تواند با آنان همانند ديگران رفتار نمايد: يا نساء النبي من يأت منكن بفاحشه مبينه يضاعف لها العذاب ضعفين و كان ذلك علي الله يسيرا؛ اي همسران پيامبر، هركس از شما مبادرت به كار زشت آشكاري كند، عذابش دو چندان خواهد بود و اين بر خدا همواره آسان است. (احزاب، آيه 03) چنان كه كارهاي نيك و خير اين افراد به سبب همين نسبت، دوچندان ارزش و اعتبار مي يابد: و من يفنت منكن لله و رسوله و تعمل صالحا نوتها اجرها مرتين و اعتدنا لها رزقا كريما؛ و هركس از شما خدا و فرستاده اش را فرمان برد و كار شايسته كند، پاداشش را دو چندان مي دهيم و برايش روزي نيكو فراهم خواهيم ساخت. (احزاب، آيه 13) زيرا مردم اين ها را الگوي رفتاري خود قرار مي دهند و اگر اينان كارهاي نيك انجام دهند، سرمشق ديگران مي شوند، چنان كه كارهاي زشت آنها، خود عامل شيوع و ترويج زشتي در جامعه مي گردد.
مومنان نيز به سبب انتساب به خداوند اين گونه مورد توجه قرار مي گيرند و خداوند به سبب همين نسبت است كه توجه خاص به آنان مبذول مي دارد. هرچه مومن در درجات ولايت بالاتر برود مي بايست حواس خود را جمع تر كند، زيرا هر خطاي كوچكي از او به چشم مي آيد و زودتر و شديدتر تنبيه و مجازات مي شود. اين گونه است كه باران رحمت براي ايشان باران عذاب مي شود و به شكل سيل آنان را تهديد و تنبيه مي كند تا به خود آيند و پاك شوند و خار و خاشاك را از زندگي خود دور سازند و يا عذابهاي ديگري چون زلزله، صاعقه، گراني، بيماري و دهها عذاب ديگر فرامي گيرد.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14