(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه اول شهریور 1390- شماره 20006
PDF نسخه

حاشيه هايي از نيمه شب شعرآميز رمضان در بيت رهبري
ببند روي همين شعرها دخيلت را...
هنوز چشم به راهيم!
از آب گذشته!
برداشت دوم
خبر سوم
بوي بارون
گردش گودري



حاشيه هايي از نيمه شب شعرآميز رمضان در بيت رهبري
ببند روي همين شعرها دخيلت را...

محسن حدادي
قرص ماه در چشم هايت جا خوش كرده و خنكاي نسيم دم افطار گونه هايت را نوازش مي دهد و آواز گنجشك ها از لابه لاي اين چند درخت كاج بيت رهبري به گوش مي رسد و تو در گرگ و ميش غروب آفتاب، چشم دوخته اي به معركه اي شاعرانه در بارش بي دريغ مهر و ماه آن هم در ميانه ماه ترين ماه خدا...رهبر روبه روي جماعت روي صندلي نشسته است و شاعران و همراهان هم يك به يك ثانيه هايي، زلف در زلف ميزبان گره مي زنند و روزه را با رايحه رنگين كماني قوس و غزل(!) به افطار نزديك مي كنند كه امشب دو ماه در آسمان ظهور خواهد كرد؛ ماه مجتبي(ع) كه قرص ماه رمضان را خجلت زده مي كند...قدحي بياوريد و جام دلتان را پر كنيد از كران تاكران رقص واژه در نيمه شب گرم تابستان... اين شب ها كه دانه هاي دل آدم ها در تسبيح راز و نياز با حضرت محبوب بالا و پايين مي رود، با غزل هاي دعاي خود ، ما را هم ياد كنيد.
جا براي نماز كم است و خانم ها بايد جابه جا شوند، يك نفر پشت سر ما دارد به يك حاج آقاي خوش برخوردي كه داستانش را تا انتها بايد دنبال كنيد، التماس مي كند براي هماهنگي جهت حضور يك ميهمان سرزده! بين خودمان باشد، غير از ما كه بالاخره شاعر نيستيم ولي شاعران را دوست داريم و آدم مهمي هم هستيم(!؟)، بودند تك وتوك آدم هايي كه شاعر نبودند و آمده بودند اما ديالوگ حاج آقاي عزيز را مرور كنيم: «اگر ايشان شاعر هستند، بگوييد آقاي نظري خبر بدهند، هماهنگ كنيم بيايند داخل، به هر حال تا اينجا آمده اند، اما اگر شاعر نيستند، اصرار نكنيد، خيلي ها عاشق ديدار با رهبري هستند، نمي شود كه
همين طوري...و تا زمان افطار اين حاج آقا، كار خيلي ها را راه انداخت در چارچوب اصولي اش البته؛ حتي حواس شان به راننده آقايان و خانم ها هم بود كه بي افطار نمانند يك وقت... يك بنده خدايي هم همسرش را آورده بود كه پشت در مانده بود! برخي مهمانان هم با وجود صدور كارت، نيامده بودند و از دست شان رفت! با همه اين احوال، اين حاج آقا، يك لحظه آرام و قرار نداشت و اصلا مي گشت تا كار يك نفر را راه بيندازد...به قول دوستي اصلا ماه رمضان يعني ماه كار راه اندازي! خدا به حق اين شب عزيز، كار همه كار راه انداز ها را راه بيندازد! (با تشكر از ستاد هماهنگي معنويات در وزارت راه و كار و رمضان!)
صندلي ميزبان روبه روي محل جلوس ميهمانان زير گنبد فيروزه اي آسمان است. ديدار از دقايقي قبل از اذان مغرب دوشنبه شب آغاز شده و بعد از گپ وگفت كوتاه شاعران و ارائه تازه ترين كتاب ها و مجموعه شعرهاي ايشان به رهبر انقلاب، با نماز جماعت مغرب و عشاء و افطار رنگ و بوي تازه گرفت.
بعد از نماز، هنگامي كه رهبر براي صرف افطار راهي پله ها شد، در ميانه راه ناگهان برگشت و ...«آقاي معلم!»
علي معلم دامغاني هم به سرعت، جمعيت را شكافت و خود را رساند تا مسير «سجاده تا سفره» را همراه رهبري باشد. خب زيرزمين كه دو عدد سفره پهن است، گرم است و شما حق بدهيد كه نويسنده كتش را درآورد و با پيراهن نيم آستين سرسفره بنشيند؛ تقريبا تنها نيم آستين جمع بوده است اين نويسنده! آن هم سر سفره اي كه ميزبان ـ فاصله از ما حدود 8 متر ـ به خوبي حواسش به ميهمانان بود و گاه گاهي دقيق مي شد كه شايد ياري در ميان سفره تك افتاده باشد و...همين هم مي شد كه گاه كسي را صدا مي زد و...از جمله اين صدازدن ها اين بود: «آقاي يوسفي بيا شما اين جا بنشين!» اين آقاي يوسفي هم متخلص به «ناقوس» نه مثل ناقوس كند و آهسته و پرسروصدا كه مثل اسپند با تك صدا از جا پريد؛ لقمه در دهان و بشقاب در دست، با ذوق چون برق، خود را به ميز ميزبان رساند! (نويسنده احساس كرد كمي شعر گفت!) چند نفر ديگر هم پاي آن ميز عسلي كوچك افطار رهبر حاضر شدند. علاوه بر عليرضا قزوه، محسن مومني و علي معلم و... يك نفر هم كه از ابتداي افطار داشت براي ميزبان حرف مي زد و به نظرم خودش كه افطار نخورد، نگذاشت ميزبان هم به افطارش برسد!
بعد از افطار هم وقتي حلقه كوچكي گرداگرد رهبر شكل گرفته بود و همه هم مسير شده بودند، ناگهان ايشان ايستاد: آقاي طهماسبي چه طورن؟
فريدخان طهماسبي هم كه گويا بينايي اش كمتر از سال گذشته شده بود، لبخند نازي روي صورتش نقش بست و با سر به دنبال صدا مي گشت اما صاحب صدا خودش از ميان جمع جدا شد و آمد پهلوي شاعر! فريد خان بيرون بيت هم وقتي گفتند كارت ايشان را الان مي آورند، با همان صداي محكم و سنگينش گفت: آقا مرا مي شناسند! طفلي خبر نداشت، كه آقا ما را هم مي شناسند(!) ولي ورود به جغرافياي رهبري، فقط و فقط با هماهنگي است، نه شناس بودن! در كل، راه هاي رسيدن به داخل بيت رهبري اصلا به تعداد آدم هاي روي زمين نيست، حساب و كتاب دقيقي دارد!
¤ ¤
نويسنده، خود و خواننده و البته مديران كشور را به تقواي الهي و خواندن اين بند توصيه اكيد مي كند:
در همين گعده هاي ميان راهي، آدم هاي متعددي نظر رهبري را راجع به يك موضوع، محصول و يا اتفاقي در حوزه هاي مختلف جويا مي شدند، پاسخ خيلي جالب بود، پاسخي كه چند بار هم تكرار شد آن هم براي افراد مختلف: «من نديدم كار را...در جريان جزئيات نيستم...نمي توانم نظر بدهم...نمي دانم موضوع چيست در نتيجه نمي توانم نظر دقيق بدهم...» اهل معنا گرفتند ان شاء الله تعالي!
¤ ¤
در ابتداي جلسه قزوه عنوان كرد كه امشب شاعران بيشتري نسبت به دوره هاي قبل حضور دارند و اشتياق بيشتري هم براي شعرخواني....رهبري بلافاصله رشته سخن قزوه را ادامه داد: و براي شنيدن!
¤ ¤
علي معلم و موسوي گرمارودي، دو پيشكسوت آغازكننده شعرخواني بودند. اولي با يك ترانه نو و دومي با قصيده اي كه به قول خودش از ترانه امروزي، جمعيت را به قرن هفتم برد!
« اين روزا تو غبار مهر و كينه/ كسي ديگه كسي رو نمي بينه!...»
بعد از ترانه خواني علي معلم، رهبري با تشكر از معلم، اين مصرع را خواندند: تو يك ترانه سركني از آن ترانه ها...
اين مصرع چسبيده به مصرع ديگري است كه گويا جناب عماد خراساني سروده اند: من يك غزل بخوانم از آن عاشقانه ها...تو يك ترانه سركني از آن ترانه ها!
البته در پايان ديدار هم رهبري تذكراتي به معلم دادند مبني بر اينكه بچه ها را جمع كنيد و با هم كار كنيد...
¤ ¤
ميلا عرفان پور با رباعي هاي رطب گونه اش، مجلس اصلي را هم آغاز كرد و هم شيرين:
خود را كه به خلوتي رساند خورشيد
از داغ، دلش را ب تكاند خورشيد
گفتيم غروب كرده اما انگار
رفته ست نماز شب بخواند خورشيد
...
صبحي گره از زلف تو وا خواهد شد
راز شب تار برملا خواهد شد
تو آيه وحدتي كه با آمدنت
هر قطب نما قبله نما خواهد شد
¤ ¤
محمدعلي عجمي از تاجيكستان، سلام عاشقانه خود و اهالي فرهنگ تاجيك را به ميزبان رساند: «سلام عاشقان جمهوري اسلامي را به شما مي رسانم...» ميزبان هم پاسخ داد: عليكم و عليهم السلام...
قبل از شعر خواندن هم يك دوبيتي خواند:
خوشا چشمي كه بارانش تو باشي
خوشا باغي كه ريحانش تو باشي
سمرقند و بخارا بي گزندند
اگر شاه خراسانش تو باشي
شعرخواني اش هم كه تمام شد، ميزبان دوباره سلام مردم تاجيك را به طور ويژه رساند! آدم اين طور وقت ها بدجوري ذوق مي كند كه ايراني است و در جمهوري اسلامي نفس مي كشد؛ وقتي ديگران حسرت ما را مي خورند...
¤ ¤
از ساعت 30.21 تا حدود 23 و نزديك پايان جلسه، رفت و آمد ها در محوطه برگزاري شب شعر، جدي بود، بده و بستان يادداشت و ايما و اشاره و ...شايد همين باعث شد جناب محمدي گلپايگاني 20 دقيقه از جلسه نگذشته، با ايما و اشاره سراغ چاي را بگيرد! خلاصه نظم جلسه و هماهنگي نشست و برخاست ها، در حد بوندس ليگا بود!
¤ ¤
نويسنده اين سطرها، شعرهاي قرائت شده را نوشته اما صفحه اين روزنامه بزرگ اندام هم اندازه اي دارد، اصلا گروه ادب و هنر قول مي دهد اشعار اين شب شعر را مفصل منتشر كند، من در اين يك وجب جا، به سان خرماي دم افطار، تنها كام شماي روزه دار را شيرين مي كنم. شعر پايين صفحه امروز هم در محفل ما قرائت شد .
مثلا مهدي مظاهري شعر قابل تاملي خواند كه بيت آخرش اين بود:
«حرف دشمن از دوستان آمد به گوش
كس نمي داند چه بر يار خراساني گذشت...»
يا سيد ابوطالب مهاجري با شعري براي اميرالمومنين(ع):
«و علي راهي آرامش دريا شده است/ فاتح خيبر نفس است، كه مولا شده است»
و يا محمد جواد محبت كه شعري درباره انقلاب خواند و پاسخش را هم از ميزبان گرفت:
با داغ آشكار، زبيداد بي شمار
در ذهن باغ، زخم تبر، مانده يادگار
هر شاخه اي جدا شود آنجا زپيكري
جوش جوانه سر زند از جاي ديگري
در باغ اگر زخم تبر، خاري اوفتد
زخمي كه موريانه زند، كاري اوفتد
اي نخل سايه گستر پر بار انقلاب
اي در هجوم خصم خدا يار انقلاب
زخم تبر به جان تو هر چند نارواست
اما هراس ما همه از موريانه هاست
ميزبان گفت: «نه ان شاء الله، هراس نداشته باشين، ضد موريانه اش را داريم!»
¤ ¤
سجاد ساماني، جوان ترين شاعر جلسه بود؛ دانش آموزي كه اينچنين شعرخواند و تشويق شد:
من كويري خشكم اما ساحلي بارانيم
ظاهري آرام دارد باطن طوفانيم
مثل شمشير از هراسم دست و پا گم مي كنند
خود ولي در دستهاي ديگران زندانيم
بس كه دنبال تو گشتم شهره ي عالم شدم
سربلندم كرده خوشبختانه سرگردانيم
مي زند لبخند بر چشمان اشك آلود شمع
هر كه باشد باخبر از گريه ي پنهانيم
هيچ دانايي فريب چشمهايت را نخورد
عاقبت كاري به دستم مي دهد نادانيم
¤ ¤
شاعران افغانستان هم در اين شب، به خوبي خودي نشان دادند؛ مثل سيّدفضل اللّه قدسي كه دست بر قضا به دعوت رهبري، شعر خواند و حال و هواي مجلس را عوض كرد:
دل غريب من از گردش زمانه گرفت
به ياد غربت زهرا شبي بهانه گرفت
شبانه بغض گلو گير من كنار بقيع
شكست و ديده ز دل اشك دانه دانه گرفت
كنار پنجره ها ديدگان پر اشكم
سراغ مدفن پنهان و بي نشانه گرفت
نشان شعله و درد و نواي زهرا را
توان هنوز ز ديوار و بام خانه گرفت
مصيبتي است علي را كه پيش چشمانش
عدو اميد دلش را به تازيانه گرفت
چه گفت فاطمه كانگونه با تاثر و غم
علي مراسم تدفين او شبانه گرفت
فراق فاطمه را بوتراب باور كرد
شبي كه چوبه تابوت را به شانه گرفت
¤ ¤
ابراهيم اميني، يك شاعر افغان ديگر هم شعري خواند و پيشكش كرد به شهيد ناصري و يارانش:
«اين آسمان كه سر به سر خود گذاشته
پاي مزارهاي شهيدان سرش خم است...»
¤ ¤
شعرخواني محمدكاظم كاظمي، شاعر و منتقد شناخته شده و اهل افغانستان، با عبارتي كه خود از آن به عنوان «پهلوان 1390» ياد كرد، با وجود طنزگونگي، حاشيه جالبي به همراه داشت...شعر بلندي كه دو بيت آن بدين شرح بود:
«هفت خوان را به ساعتي خورديم ، شهره گشتيم در گرانسنگي
لاجرم در مسير كاهش وزن مدتي صبح ها طناب زديم
جوشن پاكدامني كه نبود، و از آن شعله ايمني كه نبود
ما سياووش هاي نابغه ايم كرم ضد آفتاب زديم »
بعد از شعرخواني كاظمي، رهبري ضمن تقدير از گونه اين شعر و تشكر از شاعر، با بيان اينكه شعر طنز از آقاي كاظمي نشنيده بود، عنوان كرد: منتها در قضاياي افغانستان، شعر طنز هم باعث تاثر مي شود. ميزبان البته اظهار اميدواري كرد كه با لطف خداي متعال ملت افغانتسان بتوانند بر سلطه گران غالب شوند و كشور خود را نجات دهند.
¤ ¤
حضرت ميزبان، سخنان خود را با شعري آغاز كردند كه به تعبير خودشان، «هم دعاست و هم ان شاء الله خبري از يك واقعيت» است:
جمعيت ارباب وفا نگسلد از هم
اين سلسله تا روز جزا نگسلد از هم
رهبري تعبير جديد براي بزرگان شعر فارسي به كار بردند و از شعرايي چون فردوسي، سعدي، حافظ، صائب، بيدل مولوي، جامي و...به عنوان ائمه شعر و پيامبران شعر فارسي ياد كردند كه برخوردار از معارف عميق ديني بوده اند.
«مضامين نو، حرف هاي نو در اشعار شعراي كشور ديده مي شود، مضمون نو، تركيبات نو هم بدنبال دارد.. امشب در اين جمعي كه شعر خواندند - شعر جوانها، شعر بانوان، شعر آقايان - من دارم مي بينم كه كلمات، پخته و سنجيده؛ الفاظ، قوي و استوار بود؛ همان جور كه انسان دوست مي دارد در شعر مشاهده كند. مضمون هم الي ماشاءاللّه. واقعاً وقتي انسان مثلاً ديوان صائب را نگاه مي كرد، يا ديوان شعراي بزرگ مضمون ساز مثل بيدل و ديگران را نگاه مي كرد، شايد مي گفت اينها ديگر چيزي باقي نگذاشتند؛ هرچه به ذهن انسان مي آمد و نمي آمد، اينها اين را در قالب شعر آوردند و بيان كردند؛ اما بعد مي بيند كه نه. به قول صائب:
يك عمر مي توان سخن از زلف يار گفت
در بند آن مباش كه مضمون نمانده است
رهبر در پايان با تاكيد مجدد بر برپايي جلسات و محافل ادبي، اين بيت شعر را به عنوان حسن ختام جلسه قرائت كردند:
رشته ي جمعيت اي ياران همدم مگسليد
در پريشاني پريشاني است از هم مگسليد
¤ ¤
جلسه رسمي كه تمام شد، جلسه گپ وگفت غيررسمي آغاز شد، از حلقه شعرا دور رهبري و اهداي كتاب و شعر و نامه گرفته تا حلقه هاي فرعي در ساير فضاهاي حسينيه، از گعده با حدادعادل و وزير فرهنگ گرفته تا ديدار شاعران و پيشكسوتاني كه شايد به بهانه اين ديدار حالا كنار هم جمع شده بودند. جواني با گلايه و گل سرخ اضطراب به رهبر گفت: حجم زيادي از شعرهاي سپيد و شاعران سپيدگوي داريم كه فرصت نشد و نمي شود كه بخوانيم...ميزبان با لبخند پاسخ داد: سعادت نداشتيم!
¤ ¤
يك نكته باريك تر زمو اينجاست، اينجا نه، در واژه ها بعدي! اينكه تعداد زيادي از حضار در اين جلسه، از سال هاي قبل تكرار مي شوند، تعدادي از شاعراني هم كه هميشه شعر مي خوانند تكراري هستند، همواره هم زمان براي شعرخواني كم مي آيد و...آيا در كشوري كه به گفته حضرت ميزبان، دوره پرشاعري را تجربه مي كند، بهتر نيست شاعران تكراري حذف و يا كمتر شوند و مشتاقاني كه بسيارند و هنوز راهي به انتهاي خيابان فلسطين جنوبي نيافته اند، جايگزينشان شوند؟ و يا لااقل در اين يگانه شب سال، جوان ترها و نوترها، دستي به جام باده بيندازند تا مجري با اين جملات از شعرا دعوت نكند براي شعرخواندن: «خاطره شعرخواني ايشان در همين جلسه در چند سال قبل را داشته ايم...»چه اشكالي دارد خاطره شعرخواني شاعران جديد در دفتر شب شعر بيت رهبري ثبت شود؟! ضمن اينكه چرا جاي برخي شاعران در اين جلسه خالي است؟ ميزبان مگر سال قبل نگفتند: از اين طرف كه منم، راه كاروان باز است...پس داستان خط كشي ها و خط دادن ها چيست؟ ضمن اينكه برخي شاعران جوان، از جلسه شاعران آييني شديدا گلايه داشتند كه چرا دعوت نشده اند و حتي در خلال جلسه به گوش ميزبان و البته نويسنده(!) رساندند، كه گويا آنجا هم همين مشكل اينجا را داشته و همه راه ها به مديران جلسات ختم مي شد!
¤ ¤
والسلام عليكم رهبر كه شنيده شد، اولين كسي كه خودش را به دو به رهبري رساند، دختركي 4-3 ساله بود كه با چادر مشكي عربي جلوي ميزبان ظاهر شد و نامه اي به ايشان داد، هنوز دور و بر ميز ميزبان شلوغ نشده بود كه رهبر با اشاره دست، يك نفر را صدا كرد و ...دانش آموز خوش قريحه ابتداي جلسه بود، رفت و كنار رهبر نشست و دردانه وار، تشويق شد. بعد از اين شاعر بود كه معركه در معركه پديد آمد و دوباره بازار ديد و بازديد، داغ شد.
حتي مسير كوتاه صندلي تا در خروجي هم از قبل پر شده بود، كه البته كار همان حاج آقاي خودمان بود و مي ديد آنها كه بي قرارترند و نمي توانند خودشان را به ميزبان برسانند و يا در طول جلسه و قبل از آن ميزبان را نديدند، يك جاهايي جا مي داد و....علي انساني و شهرام شكيبا كه دو كتاب طنزش را هم آورده بود، از اين جمله بودند.
بيرون حسينيه، باز هم حرف حرف جناب خلفي بود، همان حاج آقايي كه كار ملت را راه مي انداخت؛ به قول يكي از همراهان، «يه دونه اس حاج آقا!» البته از اين يگانه ها كم ندارد آن مختصات مركزي! اصلا يك نكته جالب تر اينكه، محافظ ها هم در اين شب ويژه، ويژه تر هستند و خواستني تر... كلا فضا شاعرانه مي شود ديگر !ضمن اينكه چند نفري در اين شب دائم سرشان توي كاغذ بود و مي نوشتند ، اما خروجي اش كجا مي رود و چه مي شود كسي نمي داند ، جز بخشي از اين خرده نوشته هاي غير مطبوعاتي كه چند روز بعد به اسم حاشيه مثلا منتشر مي شود !
¤ ¤
حالا كه من و شما روزه ايم ـ ريا نباشد البته! ـ بهتر است اين سطرها و واژه ها زعفراني شود با همان شيريني عسل كلام استاد محبت:
با دوست چرا به ياد غيري باشيم/ همت طلب بلندسيري باشيم
وقتي صلوات بر نبي كار خداست/ بگذار شريك كار خيري باشيم...
......................
1. تيتر اين مطلب از شعرخواني خانم پروانه شريفي انتخاب شده است.
2. اشعار منتخب اين گزارش در گيومه درج شده است.
3. قرار نويسنده اين بوده و هست كه در اينگونه مطالب، «افتاب و مهتاب» بازي در نياورد كه هم به ضرر ميزبان است و هم ...در نتيجه روايت، داستان ديده ها و شنيده هايي است كه ديگران نديده و نشنيده اند؛ همين!
ضمن اينكه اين واژه هاي باران خورده، يك سوم آن چيزي است كه نوشته شده بود...باقي اش شايد وقتي ديگر.

 



هنوز چشم به راهيم!

من دو شباهت مي يابم بين شعر امروز كشورمان و شعر فارسي يك دوره دويست ساله بسيار مهم و برجسته، يعني دوره رواج و شكوفائي سبك هندي؛ كه از اواسط قرن دهم تا اواسط قرن دوازدهم، شعر سبك هندي رواج داشته و گسترش پيدا كرده و اوج گرفته...يك خصوصيت در اين دويست سال، كميت شاعر است...تعداد شاعري كه امروز در كشور ما هست، در هيچ دوره اي - حالا آن دوره كه خود ما بوديم و ديديم و با شعرا هم مرتبط بوديم، و همچنين آنچه كه از گذشته شنيديم - سابقه ندارد. امروز تعداد شاعران ما در كشور، از لحاظ كميت، شبيه همان دوره دويست ساله است. البته اين به بركت انقلاب است...شباهت دوم بين اين دوره و آن دوره دويست ساله، نوآوري در مضمون است. در هيچ دوره ديگري اين جور سابقه ندارد كه اين همه مضامين نو و حرفهاي تازه در شعر راه پيدا كند؛ كه وقتي مضمون نو آمد، به تبع وجود مضمون نو، تركيب نو هم مي آيد.
¤
ما هنوز چشم به راه رسيدن «صائب»ها و «محمدجان قدسي»ها و «نظيري»ها هستيم. من نمي خواهم مبالغه كرده باشم. اينجور نيست كه ما بگوييم حالا چون دوره خودمان را با آن دوره تشبيه مي كنيم، پس امروز ما صائب داريم، يا كليم داريم، يا نظيري داريم، يا طالب آملي داريم، يا محمدقلي سليم تهراني داريم؛ نه، انصافاً هنوز كار دارد تا اينكه شعراي ما به آن رتبه عالي ممتاز كم نظير شعري كساني كه اسم آوردم و ديگراني كه الي ماشاءاللّه زيادند، برسند.
¤
شعرهائي كه امشب من شنفتم، اغلب خيلي خوب بود؛ اما بدانيد «خيلي خوب» به معناي «تمام خوب» نيست. «خيلي خوب» ممكن است يك دهم «تمام خوب» باشد؛ آن نه دهم ديگر جلوي روي شماست؛ يعني توقف نكنيد. اشكال كار در همه كساني كه در يك راهي از خودشان شكوفائي نشان مي دهند، اين است كه خيال مي كنند اين پايان راه است. فرض بفرماييد يك كسي آواز قشنگي مي خواند، مي گوييم به به، خيلي عالي بود؛ او را تحسين مي كنيم. او اگر خيال كرد كه ديگر بهتر از اين نمي شود آواز خواند، قطعاً توقف و بلافاصله بعد از توقف، سقوط و تنزل خواهد داشت. او بايد بداند از اين بهتر هم مي شود خواند. در همه رشته ها همين جور است. در همه كارهائي كه ما ديديم، همين جور است. احساس به منزل رسيدن، خستگي آفرين و ركودآفرين است. شما هنوز به منزل نرسيده ايد. خيلي خوب پيش رفتيد، خيلي خوبيد؛ اما همين طور كه عرض كرديم، گاهي «خيلي خوب» يعني يك دهم «تمام خوب»؛ آن نه دهم ديگر را بايستي پيدا كنيد؛ تلاش كنيد، كار كنيد، زحمت بكشيد و پيش برويد.
¤
امروز شما چه بخواهيد، چه نخواهيد، چه خودتان بدانيد، چه ندانيد، چه تصديق بكنيد يا نكنيد، براي بسياري از ملتها الگو و اسوه شده ايد. اين بيداري اسلامي كه مشاهده مي كنيد، چه بگوييم، چه نگوييم، چه به رو بياوريم، چه نياوريم، چه ديگران به رو بياورند، چه نياورند، اثرگرفته از حركت عظيم ملت ايران است. اين انقلاب عظيم، اين انقلاب بزرگ، اين تحول بنيان برافكن سنتهاي طاغوتي و نظام طاغوتي و نظام سلطه، ملت ايران را به يك اسوه تبديل كرد. شما اگر بخواهيد به لوازم اسوه بودن و الگو بودن عمل كنيد، بايستي معرفت ديني و معرفت اسلامي خودتان را عمق ببخشيد؛ و اين در گذشته شعر ما وجود داشته. شما نگاه كنيد، شاعران برجسته ما اغلب - حالا نمي گويم همه - اينجورند؛ از فردوسي بگيريد تا مولوي و سعدي و حافظ و جامي. فردوسي، حكيم ابوالقاسم فردوسي است. به يك آدم داستانسرا، اگر صرفاً داستانسرا و حماسه سرا باشد، حكيم نمي گويند. اين «حكيم» را هم ما نگفتيم؛ صاحبان فكر و انديشه در طول زمان او را حكيم ناميدند. شاهنامه فردوسي پر از حكمت است. او انساني بوده برخوردار از معارف ناب ديني. همه آنها حكيم بودند؛ سرتاپاي دوانينشان پر از حكمت است. حافظ اگر افتخار نمي كرد به حافظ قرآن بودن، تخلص خودش را «حافظ» نمي گذاشت. او جزو حفّاظ قرآن است؛ «قرآن ز بر بخوانم با چهارده روايت». حالا قرّاء ما كه با اختلاف قرائت هم مي خوانند، معمولاً دو تا، سه تا روايت بيشتر نمي توانند بخوانند؛ اما او مي توانسته با چهارده روايت قرآن را بخواند، كه خيلي عظمت دارد. اين آشنائي با قرآن، در غزل حافظ مشهود است، براي كسي كه آن را بفهمد. سعدي كه خب، واضح است؛ مولوي كه آشكار است؛ جامي و صائب هم همين جور.
¤
شما ديوان صائب را نگاه كنيد، يك معرفت ديني عميق در آن مي بينيد. انسان به بيدل كه مي رسد، به شكل دهشتناكي در شعر او معارف عميق پيچيده ي ديني را مشاهده مي كند. اينها بزرگان ما هستند، اينها ائمه شعرند؛ در واقع بايد گفت پيامبران شعر فارسي، اينها هستند. اينها برخوردار از معارف بودند. خودتان را برخوردار از معارف كنيد. البته راهش آشنائي با قرآن، انس با قرآن، انس با نهج البلاغه، انس با صحيفه سجاديه است. خيلي از اين ترديدها و نگراني ها و زنگارهائي كه انسان در يك مواردي در دل دارد، با مطالعه اينها تبديل مي شود به شفافيت و روشني؛ انسان مي فهمد، راه را مي شناسد، كار را مي شناسد، هدف را مي شناسد.
¤
اتفاقاً شاعر كسي است كه با هيجانات روحي و دريافت ها و درك هاي معنوي سر و كار دارد. خصوصيت شاعر اين است، اقتضاء لطافت شاعر همين است و خيلي راحت مي تواند اين معارف را درك كند...معرفت ديني به شكل فني و علمي اش، نه به شكل ذوقي و من درآوردي. گاهي اوقات بعضي ها راجع به دين حرف مي زنند، اما در واقع مي بافند! متكي به يك مدركي، سندي، نگاه عالمانه اي، تحقيق عالمانه اي نيست؛ اين خيلي به درد نمي خورد.
¤
نكته ي ديگري كه من مي خواهم عرض بكنم، اين است كه شعر انقلاب يك هويتي دارد؛ در واقع متصدي و مباشر و ميداندار ارائه گفتمان انقلاب اسلامي است؛ اين را بايد حفظ كنيد؛ نبايد اين تحت الشعاع برخي از هيجاناتي قرار بگيرد كه ناشي از تألمات شاعر است نسبت به يك مسئله اي، نسبت به يك قضيه اي، نسبت به يك چيزي. بالاخره همه جا ناهنجاري هائي وجود دارد، روح لطيف شاعر هم دچار تألماتي مي شود، اين تألمات طبعاً در شعر اثر مي گذارد؛ منتها نبايستي آن گفتمان اصلي انقلاب، آن هويت اصلي انقلاب مغلوب اين تألمات شود. بايد
براي انقلاب حرف بزنيد، بايد براي گفتمان
انقلاب تلاش و كار كنيد.

 



از آب گذشته!

آرزوهاي برباد رفته...
نوجواني و جواني ام همراه شد با اوج تهاجم فرهنگي در كشور، بيشتر وقتم را صرف تماشاي فيلم هاي هاليوودي مي كردم. تا به خودم آمدم ديدم كه غرق در خيالات اين فيلم ها شدم. ديگر فيلم هاي تلويزيون برايم كافي نبود و از كلوب هم فيلم هاي جديد خارجي را مي گرفتم. بيشتر هنرپيشه هاي هاليوود را مي شناختم و اخبارشان را دنبال مي كردم. تمام فكر و ذهنم آنها شده بودند. به نوشتن و هنر علاقه داشتم و تحت تاثير فيلم هاي هاليوودي هم كه دم از رسيدن يك شبه يك جوان به تمام روياهايش مي زد، به ذهنم رسيد كه نويسنده مشهوري در خارج كشور بشوم و از همان زمان روياهايم شروع شد. اما حالا ديگر وقت كنكور دادن و رفتن به دانشگاه شده بود. چند باري در كنكور دانشگاه هاي مختلف شركت كردم اما هنوز روياي خارج رفتن و نويسنده مشهور شدن را در ذهنم نگه داشته بودم. وقتي ديدم كه در دانشگاه هم قبول نشدم، تصميم گرفتم كه كنكور دادن را رها كرده و فكر تحصيل در خارج و مشهور شدن را در ذهنم بپرورانم. با همين رويا شروع به رفتن به موسسات مختلف اعزام دانشجو به خارج را كردم. از اين موسسه به آن موسسه، تحقيق در مورد اين كشور و آن كشور. در اين بين هم از ياد گرفتن زبان هاي خارجي گرفته تا حضور در انواع كلاس هاي زبان و گوش دادن انواع موسيقي هاي غربي و به كار بردن انواع اصطلاحات انگليسي در ميان جملاتم و خلاصه چت كردن با خارجي ها از طريق اينترنت و...و همه اينها انگيزه ام را براي رفتن به آن طرف و رسيدن به آرزوهايم بيشتر مي كرد. تا چشم باز كردم ديدم سالهاي زيادي از عمرم گذشته است و نه تنها تمام نوجواني ام را از دست داده ام بلكه بخشي از جواني ام هم از دست رفته آن هم بدون اينكه هيچ كار مفيدي انجام داده باشم. حالا نه توانسته بودم به خارج بروم و در آنجا به روياهايم برسم نه در كشور خودم كسي بودم. نه درس خوانده بودم نه به دانشگاه رفته بودم، نه شغلي داشتم و نه حتي توانسته بودم در كشور خودم هم به كار مورد علاقه ام يعني نويسنده شدن برسم. حالا فهميده بودم كه من در خيالات بودم. آرزوهايم را بر باد رفته مي ديدم. هيچ كس و هيچ جا مرا نمي خواست، هيچ كس به يك ديپلمه كار نمي داد. بچه هاي كوچك تر از من ليسانس داشتند اما من با وجود سن بالايم فقط يك ديپلم داشتم. هيچ فن و حرفه اي بلد نبودم. خانواده ام هم حاضر نبودند به من سرمايه اي بدهد. حالا من بودم و يك دنيا آرزوي از دست رفته به قول شاعر«روبروم سراب پشت سر خراب» نه آينده اي داشتم و نه آينده خوبي را در جلويم مي ديدم. مي گويند هيچ وقت دير نيست اما براي من ديگر خيلي دير شده بود. ديگر چيزي نمي خواستم، همه آينده ام را در رفتن به خارج مي ديدم ديگر اينجا چيزي نداشتم. به خودم مي گفتم اگر من از اين كشور بروم كسي دلش براي من تنگ نمي شود و هيچ اتفاقي براي كشورم نمي افتد، من كه نخبه نيستم كه كشورم نيازي به من داشته باشد. وقتي ديدم كه به اين راحتي ها نمي توانم به خارج بروم و شايد زمان زيادي طول بكشد، افسرده شدم. ديگر دلم
نمي خواست در اينجا كاري كنم، روزها و ساعت هايم را بيهوده مي گذراندم به اميد رفتن. خارج رفتن همه دنيايم شده بود. ترس برم داشت وقتي حس كردم كه نكند خارج رفتن آخرتم هم بشود... من تنهاي تنها رها شده بودم. نمي دانستم چه كسي را سرزنش كنم... گاهي خودم را سرزنش
مي كردم گاهي و گاهي ديگري را. نمي گويم كه كاملا سقوط كردم اما مي توانم بگويم كه هنوز معلق بين زمين و آسمانم. مگر من چه مي خواستم، مي خواستم قهرمان زندگي ديگران شوم اما حتي قهرمان زندگي خودم هم نشدم. شايد اگر كنكور قبول مي شدم يا اگر يكي از مجله هايي كه داستان ها و شعرهايم را برايشان فرستادم مرا مي پذيرفت يا حتي كسي من و آرزوهايم را در مي يافت و در اين راه ، درست راهنمايي ام مي كرد حالا اسير ساخت خانه آرزوهايم در خارج از كشور نمي شدم. شايد هم، نمي دانم...
امضاء محفوظ

 



برداشت دوم

در انتهاي مراسم محمدحسين جعفريان، شاعر و مستندساز با تغيير جاي خود، روبه روي رهبر نشست و عليرضا قزوه، مدير جلسه به او گفت شعر بخواند اما او شعر نخواند و به جاي آن يك انتقاد مطرح كرد! »من نكته اي مي خواهم بگويم اينكه رويه برگزاري اين جلسه به شكلي است كه شعرهاي پاستوريزه در اينجا قرائت مي شود و بعضا دوستان شعرها را قبل از جلسه مي خواهند و آنها را چك مي كنند و مي گويند اين خوانده شود و آن نشود. مثل شعري كه من مي خواستم بخوانم.»
عليرضا قزوه در واكنش به اين حرف ها گفت: من چنين نگفتم، دوستان شعر شما را به مصلحت ندانستند و من هم با نظر ايشان موافق بودم.
رهبر هم اضافه كردند: شما شعرتان را بخوانيد حالا!
جعفريان در ادامه انتقادش گفت: گفتند به مصلحت نيست...اين رويه باعث مي شود شما در جريان شعر امروز مملكت قرار نگيريد.
اينجا ديگر ميزبان خيلي جدي هم پاسخ شاعر منتقد را داد و هم از روند برگزاري جلسه دفاع كرد: «من البته در جريان شعر كشور قرار مي گيرم، اين را شما بدانيد، هم شعرهايي كه در كتابچه ها منتشر مي شود و هم از طريق انتشار شعرها در رسانه هاي الكترونيكي و...بي اطلاع نيستم. شعرهايي هم كه اينجا خوانده مي شود، اين طور نبود... شايد اين جنبه مورد نظر شما در آنها نبود...من هم طاقتم زياد است، شما مي دانيد اگر كسي شعري بخواند و مضمونش را قبول نداشته باشم، اينطور نيست كه طوفاني بشوم، شعر است ديگر! شاعري آن را سروده است...ضمن اينكه پاستوريزه كردن هم بد نيست! من البته در جريان اجرا و مديريت اين برنامه قرار ندارم اما دوستان انصافا خوب اجرا مي كنند. باز هم ما آماده هستيم شعر بشنويم، شعر به ما هو، مطلوب است و من از شنيدن آن لذت مي برم...»
البته متاسفانه محمدحسين جعفريان، دوبار در ميان سخنان رهبري، حرف هاي ايشان را قطع كرد و خواست توضيح بدهد يا توجيه كند، اما دست آخر سكوت كرد تا بعد از جلسه خود را به رهبري برساند و توضيحاتي درباره انتقادهايش بدهد. تا آنجا كه ما مطلع شديم، بزرگان حاضر در جلسه هم نخواندن آن شعر را بهتر از خواندنش مي دانستند چرا كه گويا زياد ربطي به فضاي شعري كشور و فضاي حاكم بر اين جلسه فرهنگي نداشت.

 



خبر سوم

يك ميليارد فكر نابكار!
برخي دوستان وطن گريز كه همواره در آمارها نيمه خالي ليوان را روي مردم خودمان مي گيرند بد نيست اين گزارش را بخوانند؛ گزارش مستندي كه با انتشار يك كتاب تحقيقاتي لو رفته و روزنامه نيويورك تايمز گزارش آن را منتشر كرده است. اگرچه داستان اين گزارش، يك ماجراي جهاني است و بي ارتباط با دنياي مدرن اين روزهاي مردم جهان نيست.
تمام حرف اين كتاب كنجكاوانه و شايد عجيب و غريب را مي توان در فصل يازدهم جست وجو كرد جايي كه نويسندگان آن سعي مي كنند اين موضوع را توضيح دهند كه مثلاً تابلو و اثر هنري مثل موناليزا با ساندويچ هاي فست فود يا رمان هاي عاشقانه و ويدئوهاي مستهجن هيچ فرقي ندارد و در خيلي از موارد اين آثار از اين تابلو ارزش بيشتري دارند! هر كدام از اين كارها ساخته دست يك انسان است كه با روش ها و راههاي متفاوت بخشي از احساسات دروني ما انسان ها را بيدار مي كند و به نوشته «اوگي اوگاس و ساي گادام» نويسندگان كتاب «يك ميليارد فكر نابكار»همه اين راه ها در اصل احساساتي از درون انسان را بيدار مي كند كه در نوع خود كاملاً متفاوت است.
«راز لبخند ژوكوند، روش هاي جديد ساخت غذاهاي آماده، قهرمان هاي خيالي داستان ها و رمان ها و يا لذت هاي گناه پشت صدها ميليون صفحه لپ تاپ هاي شخصي» همگي روي بخش هنرهاي دستي مغزمان به طور مشابه اثر مي گذارند ولي اثرات بعد از آن تفاوت هاي اساسي دارند. نويسندگان در اين فصل اعتقاد خود را بر اساس تحقيقات دانشمندان اينگونه بيان مي كنند كه تصاوير مستهجن از طريق همان كانال هاي عصبي به مغز منتقل مي شود كه آثار هنري بر آنها تاثير مي گذارند . با اين حال اين تصاوير حس كاذبي از شهوت را ايجاد مي كنند كه بر خلاف آثار هنري تاثير منفي روي ساختار و سلول هاي مغزي بر جاي مي گذارد.
اوگاس و گادام در تحقيقات گسترده اي روي دانشجويان دانشگاه بوستون روي كلمات جست وجوي آنها در گوگل تمركز كردند. با جمع آوري داده هاي بين جولاي 2009 تا جولاي 2010 يافته ها نشان مي دهد 55 ميليون از 400 ميليون واژه جست وجو شده در فضاي اينترنت ماهيتي جنسي دارد. آنها در تحقيقات خود متوجه شدند كه جمعيتي كه بيشتر از اين كلمات استفاده مي كند در دنياي واقعي بيشتر دچار خطا و انحراف اخلاقي مي شود و در حقيقت كلمات و آرزوي گناه، خود عمل گناه را به همراه دارد كه در زنان موجب خيال پردازي مي شود و در مردان علاوه بر اين، اشتياق به هجوم را زياد مي كند.
طبق اين تحقيقات مشخص شده بسياري از زناني كه به جاي مطالب رمانتيك به دنبال تصاوير مستهجن مي روند، دچار شكافي ذهني
مي شوند و اين شكاف آثار رواني مخربي در ساختار بدني آنها به همراه دارد و به ادعاي نويسندگان كتاب، هوشياري ذهني زنان را هدف قرار مي دهد كه اولين نشانه هاي آن بيزاري از خانواده و همسر است. ساختار تخريب شده روان چنين زناني كه نويسنده ها از آن با نام خانم مارپل اثر آگاتا كريستي ياد مي كنند، هميشه به مردان اطراف خود و حتي همسر خود مشكوك هستند و در مقابل آنها جبهه مي گيرند ولي در مورد رفتارهاي جنسي چنين شكي را از خود نشان نمي دهند.
محمد حسنلو

 



بوي بارون

مهري جهانگيري
پنهان شبيه سايه در اين خانه زيستند
معلوممان نشد كه كجايند و كيستند
باران در اين ديار تبسم نكرده است
نيلوفران تشنه به اميد چيستند
ديگر نگاه پنجره در انتظار كيست؟
پروانه ها مسافر اين كوچه نيستند
از گونه هاي تشنه شبي كوچ كرده اند
در خشكسال عاطفه نم نم گريستند
جنگل به احترام گلي قد كشيده است
از آبها بخواه كه برپا بايستند

 



گردش گودري

دست خط تو راضي ام نمي كند
كاش دست تو...
¤
گويا حقوق بشر حقوقي است كه همه در يك جاي ديگر نگران رعايت آن
در يك جاي ديگر هستند!
¤
چه فرقي داردسه شنبه، پنج شنبه، يا امروز،
هر لحظه كه نباشي غروب جمعه است.
¤
بابام با چكش به جاي ميخ زده به دستم
از درد دو متر رفتم آسمون اومدم پايين ...
تازه مي پرسه خورد به دستت؟
پـــ ن پـــ ياد گل خداداد عزيزي به استراليا افتادم، ديگه نتونستم
خودمو كنترل كنم، عجب گلي بود عجب گلي

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14