(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 6 شهریور 1390- شماره 20010

«اسكار» ارزشي ندارد! (نكته)
نگاهي به فيلم «سوت پايان» وقايع نگاري كلوزآپ هاي يك مدعي كارگرداني!
«سوت پايان» به مثابه يك نشانه خطر جدي است!
تأملي بر سريال «سقوط يك فرشته» نمايش تضادهاي دوران گذر
شاخصه هاي اصلي فيلم هاي اكران تابستان و پاييز 1390 - قسمت سوم
كژتابي هاي سينماي ما



«اسكار» ارزشي ندارد! (نكته)

پژمان كريمي
تلقي بي نسبتي جشنواره هايي چون اسكار و كن با مقوله سياست، يك تلقي كاملا عقب افتاده، سطحي و عوامانه است.
برخي از سينماگران داخلي با تاكيد بر اهميت حرفه اي رويدادهاي سينمايي ياد شده، مي كوشند حضور در بطن جشنواره هاي بين المللي را ضامن اعتبار فيلم ساز و سينماي ايران توصيف كنند.
اما پرسش اين است: آيا مي توان جشنواره هايي را كه بر مدار سياست و ليبرالي و در راستاي فرهنگ صهيونيستي شكل گرفته اند، واجد ارزش هنري و حرفه اي قلمداد كرد؟!
در تاريخ جشنواره اسكار، كدام فيلم مبتني بر پايه ها و آموزه هاي انساني و الهي، برگزيده شده است؟
در جشنواره كن كدام فيلم؟
در آخرين دوره جشنواره اسكار، فيلم سينمايي «سخنراني پادشاه» به عنوان فيلم برگزيده معرفي شد.
آيا جز اين است كه -بنا به تاكيد منتقدان- سخنراني پادشاه ناظر به اهداف استعمارگرايانه ساخته شده است؟
در كن، آيا جز اين بود كه نقد يك سينماگر- فون تريه- عليه صهيونيسم، با واكنش سراسيمه و عوامانه دست اندركاران جشنواره روبه رو شد؟
آيا در همين جشنواره كن كه مدعي بي نسبتي با سياست است، يك صندلي خالي به ياد فيلم ساز درجه سوم ضدجمهوري اسلامي قرار داده نشد؟!
بنابراين باز هم تاكيد مي كنم جشنواره هايي چون اسكار و كن هيچ گونه ارزش هنري و حرفه اي ندارند. قاطعانه مي گويم حضور سينماي ما هم در اين جشنواره ها دو زيان بزرگ به همراه دارد:
يك- رويدادهاي به ظاهر فرهنگي صهيونيستي را از طرف ايرانيان رسميت مي دهد.
دو- مجالي فراهم مي شود تا تنها آثاري از سينماي ايران مطرح شود كه با معيارهاي سينماي ملي ايران در تعارض جدي قرار دارد.
اگر به واقع دغدغه طرح نام و عرض اندام سينماي ايران در صحنه بين المللي را داريم، اگر به جد، در پي تقابل فرهنگي با فرهنگ بيگانه، نمايش و صدور ارزش هاي ملي و ديني جامعه ايراني هستيم و اعتبار بين المللي هنر و انديشه ايراني را جست وجو مي كنيم، سينماي ملي ايران را به وجود آوريم.
سينمايي كه آينه روشن و بي زنگار انديشه و فرهنگ ايراني است!
اگر چنين سينمايي پا بگيرد، ترديد نكنيد كه سينماي ايران نه از طرف كارگزاران و پادوهاي به ظاهر فرهنگي صهيونيستي، كه از سوي مخاطبان فرامرزي هدف استقبال قرار مي گيرد. استقبالي كه اعتبار ايران و ايراني را به رخ مي كشد.

 



نگاهي به فيلم «سوت پايان» وقايع نگاري كلوزآپ هاي يك مدعي كارگرداني!

محمد قمي
شايد اين از معدود موقعيت هايي نباشد كه كارگردان و بازيگر يك فيلم، يك نفر است. اما حتما از معدود فيلم هايي است كه دوربين به جاي دنبال كردن سوژه و بيان درست و متمركز روايت داستاني، روي بازيگر كه اتفاقا همان كارگردان فيلم است زوم مي كند و تمام فيلم پر مي شود از كلوزآپ هاي بي دليل او.
سوت پايان فيلمي است كه بيش و پيش از آنكه روايتگر يك داستان «اجتماعي» باشد مانور تبليغاتي چهره بازيگر كارگردان خود است، هم به شيوه اي رو و گل درشت و دافعه برانگيز. براستي اين حجم از كلوزآپ خانم نيكي كريمي در يك فيلم با ادعاي قصه و رويكرد اجتماعي چه معنايي مي تواند داشته باشد؟
بايد قبول كنيم كه درپس يك ظاهر فريبنده و متظاهر، با يك فيلم شبه روشنفكري لغزان و مردد روبروييم كه حتي نتوانسته از پس انتخاب سبك تقليديش برآيد!
فيلم توريستي! اين شايد بهترين تعبير باشد براي چنين فيلمي با آن همه ادعا و اين همه ادا و اطوار رياكارانه.
فيلمي كه نه از منظر يك مصلح و يا حتي يك شهروند دغدغه مند يا عادي، بلكه از نگاه يك آدم توريست، با بي دردي هرچه تمام تر روايت مي شود و معلوم است كه نتيجه چنين نگاه و رويكرد و رهيافتي هم مي شود كلوزآپ هايي ممتد و طولاني و مستمر و هردمبيل خانم كريمي بي هيچ ربط و نسبتي با فيلم و ادعاهاي اجتماعي اش.
سومين اثر سينمايي كريمي، پس از فيلم هاي «يك شب» و «چند روز بعد» است كه مي توان او را با آثار متنوع سينمايي و ساير فعاليت هاي هنري اش كه حوزه هاي مختلفي را به شكلي متنوع در برمي گيرد، به يادآورد؛ از بازي درفيلم هاي هنري و مهم گرفته تا فيلم هاي سطحي و نسبتا مبتذل و از ترجمه شعرهاي هايكو گرفته تا كارگرداني سينما.
اما درحوزه نويسندگي و كارگرداني فيلم هاي بلند سينمايي كه تاكنون از كريمي ديده ايم، چندان افق اميدواركننده اي از اين بخش از فعاليت هاي هنري وي به ذهن متبادر نمي كند، چه در فيلم «يك شب» و چه در فيلم «چند روز بعد» ما با آثاري روبه رو هستيم كه از فضاي عمومي سينماي ايران به دور هستند و سينماي به اصطلاح هنري و تا حدي هم شبه روشنفكري را تداعي مي كنند. با ذكر اين نكته كه در هر دو اثر ساختار بصري و كيفيت روايي ابداً قابل دفاع نيست و از انسجام لازم برخوردار نمي باشد.
درآن دو فيلم با موقعيت خاص زنانه اي روبه رو هستيم كه بيشتر به پردازش تصويري گنگ و الكني از تراوشات ذهني كارگردان مي پردازد. در آنها تا آنجا كه ممكن بوده از قصه گويي و روايت داستاني دوري شده تا فضاي فيلم به تصاوير ذهني كارگردان و فضاسازي فكري وي نزديك شود و اين دقيقا تبديل به پاشنه آشيل فيلم هاي قبلي كريمي شده است.
امتداد همين روند را مي توان در فيلم «سوت پايان» هم دنبال كرد؛ فيلمي درباره شخصيت هايي به نام «سحر و سامان» به عنوان زوج مستندسازي كه با قبول پروژه هاي فيلم سازي و توليد آنها زندگيشان را مي گذرانند كه پخش يكي از فيلم هاي آنها به مشكل برمي خورد و سحر مجبور مي شود براي فيلمبرداري يك بار ديگر به دنبال سوژه شان كه يك دختر جوان است، برود كه اين دفعه با وضعيت تازه اي مواجه مي شود.
فيلم دريكي از مضامين اصلي خود به شكلي خاص و شايد بتوان گفت تا حدي مغرضانه به موضوع حكم قصاص مي پردازد و آن را از منظري شبه فمنيستي و چالش برانگيز بازتاب مي دهد.
«فيلم سوت» پايان حاوي چند ويژگي و چند نكته است و بي ترديد حضور پررنگ شخص فيلمساز و كلوزآپ هايش، يكي از مهم ترين آنهاست؛ به نحوي كه به نظر مي رسد پيش و بيش از آنكه اثري در خدمت مضمون و موضوع به ظاهر اصلي اش باشد، كاري است در خدمت و مانور تبليغاتي كارگردان و بازيگر فيلم يعني كريمي.
از سوي ديگر مضمون و محتواي جهت دار فمينيستي فيلم كه رويكردي مشتبه و مشكوك را در مقابل احكام دين اسلام و در اينجا به طور خاص، حكم قصاص دنبال مي كند و چهره مشوهي كه از افراد متدين به نمايش مي گذارد، بعنوان يكي از عناصر اصلي در محتواي فكري سازنده نمايان مي شود و نماد و نمود آن را در طول فيلم و به اشكال مختلف شاهد هستيم.
فيلم «سوت پايان» به راستي غير از بازي نسبتا خوب شهاب حسيني، ويژگي مثبت ديگري كه بتواند اثر را از اين وضعيت مغشوش ضعيف نجات دهد، ندارد و نهايتا تبديل مي شود به يك فيلم با ساختار ضعيف و جنبه هاي تبليغاتي پررنگ، براي كارگردان با مضمون و محتوايي كه به شكلي غرض آلود و مشتبه كننده ذهن مخاطب نسبت به حكم قصاص تا انتها در سطحي غير قابل دفاع ادامه مي يابد و خاطره تلخ و مايوس كننده قبلي كارگردان را در ذهن مي آورد.
شايد بهتر باشد كريمي دست از كارگرداني سينما بردارد و عطاي اين حرفه را به لقايش ببخشد و به همان بازيگري در نقش ها و كليشه هاي رايج در سينماي امروز ايران بسنده كند!

 



«سوت پايان» به مثابه يك نشانه خطر جدي است!

آرش فهيم
از نخستين سال هاي پيروزي انقلاب اسلامي و تحت تأثير فضاي مخالفت و تبليغ عليه اين قيام مردمي بود كه يك جريان جديد سينمايي در آن سوي مرزهاي ايران پديد آمد. جرياني كه هم شكل گيري اش و هم ادامه حيات ناميمونش كاملا دولتي و خواسته و ساخته و پرداخته حكومت هاي دشمن با ايران و ايراني بود. جرياني كه معمولا با نام فيلم هاي «ضدايراني» اطلاق مي شده اند.
نقطه آغاز اين نوع فيلم ها سياهه اي به نام «بدون دخترم هرگز» بود. اين جريان در سال هاي اخير پر كارتر شد و نمونه هايي چون انيميشن «پرسپوليس» و فيلم «سنگسار ثريا ميم» را معرفي كرد. فيلم هايي از اين دست چند ويژگي مشترك دارند؛ از نظر ساختاري كارهايي به شدت ضعيف و پيش پا افتاده محسوب مي شوند و از نظر محتوايي نيز شعاري، سطحي نگر، بي سواد، عقده اي و فحاش هستند.
اين جريان حالا ديگر در آن سوي آب ها و خارج از كشور محدود نيست و همذات و همزادي هم در داخل كشور دارد. با وجود شباهت و نزديكي اين آثار به نمونه هاي خارجي اما نمي توان نام ضدايراني را بر آن ها نهاد. بهترين اسم براي اين نوع فيلم ها «ضدمردمي» است. زيرا در اين فيلم ها توده مردم معمولا شرور و بي رحم و جاهل و عقب افتاده نمايش داده مي شوند. البته فيلم هاي ضدمردمي كه يكي از شقوق سينماي شبه روشنفكري به حساب مي آيد، داراي قهرمان هم هستند. قهرمان اين فيلم ها افراد نخبه و آگاه جامعه هستند كه به زعم اين آثار از سوي مردم عادي هدف آزار و اذيت قرار مي گيرند و گاه قرباني مي شوند. در واقع صف بندي خير و شر در چنين فيلم هايي به اين شكل است كه در آنها خواص شبه روشنفكر و متعلق به طبقات مرفه قطب خير را تشكيل مي دهد و عامه مردم كه مستضعف و مذهبي هستند در قطب شر يا منفي فيلم قرار مي گيرند و مواجهه اين دو قطب، درام را در آنها پديد مي آورد.
نماينده كنوني و تابلوي اين جريان در داخل كشور، فيلم «سوت پايان» به كارگرداني نيكي كريمي است. اين فيلم بيش و پيش از آن كه به عنوان يك فيلم مورد نقد و تحليل قرار گيرد بايد به عنوان يك نشانه و بيماري بررسي شود. هم خود هنرمندان و هم مديران سينمايي و هم مخاطب هاي اين سينما بايد نسبت به اين بيماري فرهنگي كه از خارج به داخل سرايت كرده هوشيار باشند. برخي از دردها و زخم ها، كوچك و بي اهميت هستند. اما همان ها مي توانند مقدمه و نشانه اي از يك بيماري بزرگ و خطرناك باشند. هم از اين رو، حمله به چنين فيلم هايي به معني تقابل و خصومت و بدخواهي براي سازندگان آنها نيست. اتفاقا در اين موارد، منتقدان و كساني كه به تشويق و تحسين اين فيلم ها مي پردازند در موضع دشمني و زيرآب زني فيلمساز قرار دارند.
مسئله تلخ در اين فيلم كپي برداري از روي نگاه مردم ستيزانه آثار ضدايراني است. يعني در اين فيلم هم مانند نمونه هاي آن ور آبي، مردم با نشانه هايي چون پايين شهري، مستضعف و مذهبي بودن، يك سره در قطب منفي داستان قرار دارند و حالا يك عده آدم متشخص و اتو كشيده در پي اين هستند تا اين مردمان وحشي و بي رحم را به راه راست هدايت كنند! اين نگاه برج عاج نشينانه و عاقل اندر سفيه به هموطنانمان اصلا در قاموس كار هنري نمي گنجد.
از اين بدتر، ارائه تصويري سياه و باب طبع خارجي هاي از واقعيت بي خبر از فرهنگ و هويت سرزمين مان است. آيا فروش آبرو و حيثيت آداب و رسوم شريف و پاك مردم كشورمان به خوشآيند چند جشنواره خارجي مي ارزد؟ آيا اين دهن كجي و توهين نيست؛ درست در مأيوس كننده ترين لحظات فيلم كه نااميدي بر داستان سايه افكنده است، تصاويري از جشن و شادي مردم براي عيد نيمه شعبان در پس زمينه صحنه به نمايش در مي آيد. يا اين كه صحنه اجراي حكم اعدام زن به زعم فيلم بي گناه، با نواي اذان صبح در هم آميخته است! اين هنر و روشنفكري نيست، بلكه رياكاري و تظاهر است. از اين راه شايد ساده و آسان بتوان به جوايز جشنواره هاي غربي رسيد، اما با روح كار فرهنگي و انساندوستانه در تضاد است.
جشنواره هاي غربي، ترويج آموزه هاي وارداتي در دانشكده هاي هنري، منتقدهاي بي هويت و مرعوب فرهنگ بيگانه و نشريات به اصطلاح تخصصي سينمايي آنها، در حال پر و بال دادن به سينماي ضدمردمي است. خطر جدي است! جرياني كه لطمات سخت جبراني را به پيكره سينماي ما وارد كرده و مي تواند سينماي ما را بيش از پيش از پا افتاده تر و فقيرتر كند.

 



تأملي بر سريال «سقوط يك فرشته» نمايش تضادهاي دوران گذر

محمد مبين
«كوسه به ماهي ها زده» اين جمله، تمام حرف يك سريال روتين سي قسمتي است كه به جاي پرداختن به سوژه هاي نخ نما شده و طنزهاي پلاسيده، به يك سوژه روز پرداخته است.
تغيير فضاي جامعه از سنت به مدرنيته و قرارگرفتن در ميانه اين راه با تشكيك و ترديدهاي خاص چنين دوره اي تمام آن چيزي است كه نويسنده آن را روي كاغذ آورده و كارگردانان به تصويرش كشيده اند.
«سقوط يك فرشته» در يك فضاي رئال ايجاد شده تا از دل يك خانواده سنتي، دختري در راهروهاي دوران گذر راه را غلط بپيمايد و نتواند راه درست را از غلط تشخيص دهد. گرچه مي توان پيش بيني كرد در انتهاي ماجرا سر دختر درگير تضادها به سنگ بخورد و بار ديگر به صراط مستقيم بازگردد!
اين سريال روايت پدري است كه معتمد محل و متولي امامزاده است. تفاوت اين كاراكتر با كاراكترهاي سريال هاي اينچنيني در اين جاست كه قرار نيست پولدار قصه آدم بد ماجرا باشد و فقير آن (گلچهره) آدم خوب قصه بلكه نويسنده سعي كرده خوبي ها و بدي ها را مطلق نبيند و آن را طبقه بندي نكند.
البته شايد در كاراكتر فاطمه اين اتفاق تا حدودي رخ داده باشد ولي آن نيز مطلق نيست؛ چه دختر خوب قصه همپاي شخصيت سبكسر آن مي شود و در روابط غيرمعمول، سارا را همراهي مي كند.
روايت ديگر قصه، روايت دختري است كه در ابتداي ماجرا تمام دغدغه اش كامپيوتر زغالي است كه «تا نزني تو سرش كار نمي كند» كامپيوتر حدفاصل تفكر سنتي و نگاه مدرن است. هنوز هستند كساني كه كامپيوتر را عامل نفوذ غرب و اشاعه آن را موجب انحطاط فرهنگي جامعه مي دانند. پس شايد چنين مقايسه اي به نظر سطحي باشد ولي توانسته مسير قصه را از همان ابتدا مشخص كند.
دختر درگير كامپيوتر در ابتداي ماجرا شايد مشكلش همين سيستم قديمي يا خريد لباس هاي وارداتي باشد ولي به آرامي وارد فضايي مي شود كه آن را تجربه نكرده است. به نظر مشكل اساسي اين كاراكتر سن و سال او باشد، سارا 23 ساله است ولي تضادهايش، تشكيك يك دختر 18 تا 20 سال مي نمايد. او دانشگاه رفته و قطعا فضاي ترديد را در همان دوران كوتاه دانشجويي بايد سپري كرده باشد پس نمي توان چنين سن و سالي را مناسب نمايش تضادهاي يك جوان سرگردان در راهروهاي دوران گذر دانست. اما اگر اين ايراد را ناديده بگيريم مي توان پذيرفت قصه بازهم رئال پيش مي رود. سارا از فضاي خانواده سنتي و پايبند به يك فضاي مدرن و بي روح به ظاهر راحت مي رود. قرار او پس از سرقت قرآن با نيما كه به نظر مي رسد محور سريال باشد، در كافي شاپ شيك و مدرن آغاز تشكيك هاي دختر جوان قصه است.
اما ماجرا از سرقت قرآن با ارزش امامزاده آغاز مي شود، قرآني كه اهل محل آن را تكريم مي كنند و در حقيقت پايه و اساس همدلي و مهرباني اهالي است. سرقت قرآن شايد در نگاه نويسنده سرقت تمام پايه هاي اعتقادي اين جامعه كوچك (محله) باشد و احتمالا او قصد داشته اين سرقت را به جامعه بزرگتر (فضاي كشور) تعميم دهد. عموميتي كه شايد درست باشد اما كامل نيست، جسم قرآن گرچه با ارزش است اما آنچه بر آن ارزش و اعتبار فراتر از جسم مي دهد روح و محتواي اين كتاب است.
شايد هم اين سرقت جسم تلنگري باشد به جامعه كه اسير ظواهر و جداي از معاني هستند و چون ظاهر برفت معني نيز گم مي شود كه اگر چنين باشد انتقادي ارزشمند و قابل تقدير است. در پس چنين سرقتي يك ارتباط غيرمعمول در جامعه سنتي محله شكل مي گيرد.
ديالوگ هاي نيما هوشمندانه انتخاب شده و رفتارهايش نيز ايضا. تنها مشكلي كه باز آزار مي دهد سن و سال سارا است. او با 23 سال سن از اين جنس حرفها اصولا زياد شنيده است و در 23 سالگي منطقا نبايد چنين زود گول بخورد، اما به هرحال دلربايي نيما جواب مي دهد و سارا شيفته شخصيت، رفتار و گفتار نيما مي شود تا قصه دوم آغاز شود. ضمن اينكه ضرباهنگ كند سريال و تصاوير به اصطلاح آب بسته شده براي افزايش قسمت ها هم به كار لطمه زده است. نيما در ظاهر براي انتقام از پدر سارا وارد قصه مي شود. او براي ساختن يك خانه ويرانه بازگشته است و پدر سارا چندان از اين اتفاق خوشحال نيست. ديالوگ هاي رد و بدل شده بين اين دو در كلانتري چنين تصوري مي دهد و از نيما شخصيت منفي قصه را مي سازد. معرفي شخصيت ها به سرعت انجام مي گيرد، با وجود اين بيننده بايد صبر كند تا هدف نهايي نيما را متوجه شود. نيما مثلا مصداق يك فرد مدرن امروزي است كه با عقده هاي دوران كودكي از جامعه سنتي بريده و به مدرنيته علاقمند شده است. اگر چنين تلقي از شخصيت نيما درست باشد ايراد ديگر قصه شكل مي گيرد؛ تخريب كامل مدرنيته و ترجيح جامعه سنتي نه معقول و منطقي است و نه مدرن شدن اصولا بريدن كامل از سنت هاست. مگر اينكه نويسنده معتقد باشد چنين فردي از سنت رانده و از مدرنيسم مانده است. تأثير رفتارهاي نيما بر سارا از عينك آفتابي شروع مي شود؛ سارا مقابل آينه در حال تست عينك آفتابي است كه خريده، در چند سكانس بعد تحسين اين عينك توسط نيما جرقه آغاز انحراف را مي زند. شايد كافي شاپ رفتن سارا در نظر نويسنده يك اشتباه بود اما عينك در نگاه او آغاز انحراف است كه اتفاقا بسيار ريز وارد آن شده است. عينك در اين سريال نماد انحراف است، چه برخي خانواده هاي سنتي با چنين شمايلي نمي توانند ارتباط برقراركنند و آن را انحراف مي دانند پس نويسنده به خود اين حق را مي دهد جرقه انحراف را از اين نقطه بزند. اينجا آغاز قصه دوم است؛ قصه اي كه گويا مي خواهد وارد مشكل اصلي و مغفول مانده جامعه در حال گذار ايران شود. انحراف از مباني ديني و ورود به عرفان هاي كاذب، قصه دوم اين سريال است كه بايد آن را در قسمت هاي آينده به تماشا نشست، اما در نظر نويسنده اين روند جديد كوسه اي است كه به ماهي ها زده و آنها را مي كشد. پرورش ماهي به نظر مي رسد نمادي از جامعه كنوني ما باشد كه در صورت كوتاهي در رسيدگي به ماهي ها (جوانان) آفت بزرگي را به دنبال خواهدداشت؛ آفتي كه با آتش هم نمي توان آن را مهار كرد.

 



شاخصه هاي اصلي فيلم هاي اكران تابستان و پاييز 1390 - قسمت سوم
كژتابي هاي سينماي ما

رامين شريف زاده
موج بي نظير گرايش اسلام خواهي در هزاره سوم، غرب را واداشته تا با استفاده از تمامي توان خود به مقابله با اين موج عظيم برخيزد.
از آنجا كه نقش ايران به عنوان مركز ثقل تمامي اين وقايع در سه دهه اخير امري انكارناپذير است، سياستمداران غربي بخش عمده اي از توان خود را صرف منحرف ساختن ايده و آرمان هاي نظام جمهوري اسلامي مي كنند. اين اقدامات گاه توسط شبكه هاي قدرتمند اطلاع رساني ماهواره اي و خارجي تعقيب شده و گاه توسط عناصر دست نشانده داخلي دنبال مي شود.
فرهنگ به عنوان محوري ترين برگ هويتي يك ملت، گوياي اصالت ها و تاريخ گهرباري است كه به بالندگي يك كشور اعتبار مي بخشد. كم توجهي به مقوله فرهنگ در سال هاي پس از پيروزي انقلاب اسلامي، علي رغم تاكيدات بنيان گذار انقلاب اسلامي حضرت امام خميني(قدس سره) و رهبر معظم انقلاب، توسعه نامتوازني را در كشور پديد آورد كه نتيجه آن مظلوميت فرهنگ بود. اين كم توجهي تنها يك سر قضيه است، چرا كه در سوي ديگر ميدان، دشمنان نظام فعالانه اهداف خود را پي گيري مي كنند.
امروزه بر همه روشن است كه هدف از تهاجم فرهنگي كنترل فرآيند تصميم گيري و شيوه اطلاع رساني و تغيير در نظام ارزش هاي يك ملت است. در واقع مهاجمان فرهنگي سعي مي كنند تا با استفاده از برتري اقتصادي، سياسي، نظامي و اجتماعي خود به مباني انديشه و رفتار يك ملت هجوم آورده و با تهديد، تضعيف، تحريف و نفي و طرد آن، زمينه حاكميت انديشه، ارزش ها و رفتارهاي مطلوب خويش را فراهم آورند. مهاجمان فرهنگي به تجربه دريافته اند براي اينكه ملت ها وابستگي به فرهنگ مطلوب آنان را بپذيرند لازم است كه احساس كنند خود چيزي ندارند و يا آنچه دارند بي ارزش و غيرمفيد است. اين خود كم بيني و احساس نيازمندي سبب مي شود تا كشور و فرهنگ هدف، براي جبران عقب ماندگي و رسيدن به قافله تمدن مورد نظر آنان، فرهنگ سفارشي آنها را بپذيرد.
ناكارآمد جلوه دادن نظام هاي ديني در اداره حكومت ها از جمله مهمترين روش هايي است كه دشمن به منظور استيلاي خود بر كشورهاي هدف همواره در دستور كار خود قرار داده است. اين موضوع به خصوص در قرن اخير در پي تقابل ميان سياستمداران غربي با ملل مسلمان جهان، نمود بيشتري يافته است. نمايش اين ناكارآمدي در اداره حكومت و پاسخگويي به نيازهاي انسان مدرن از راه هاي مختلفي دنبال مي شود با اين هدف كه در نهايت به تضعيف باورها و اعتقادات مذهبي مردم و بي اعتماد سازي نسبت به حكومت منتج شود. ارائه تصويري نامطلوب از وضعيت كنوني جامعه و القاي باور كشور و مردمي بدون آينده به مخاطبان، از جمله مواردي است كه در راستاي پروژه ناكارآمد جلوه دادن نظام هاي ديني در اداره امور جامعه مورد تاكيد قرار مي گيرد. در اين قبيل آثار معمولا كارگردان تلاش مي كند تا با نمايش فلاكت و بدبختي اقشار مختلف مردم، مخاطب خود را به سوي چنين باوري سوق دهد كه هيچ نقطه اميدي براي بهبود يافتن شرايط موجود جامعه نمي توان متصور بود.
مروري بر توليدات سينمايي كشور گوياي اين حقيقت است كه در بسياري از فيلم هاي به نمايش درآمده نه تنها تعهدي نسبت به مردم گرايي، كمال جويي و زيبايي وجود ندارد بلكه به نحوي در جهت تخريب دستاوردهاي انقلاب گام برداشته اند.
در ميان توليدات سال گذشته سينماي ايران برخي آثار با محوريت فتنه پس از انتخابات رياست جمهوري توليد شدند، فيلم «گزارش يك جشن» ساخته ابراهيم حاتمي كيا از جمله آثاري است كه در آن كارگردان سعي كرده علل و ريشه هاي ايجاد فتنه مذكور را بررسي كند.
گزارش يك جشن
«شهربانو شكيب» مدير مؤسسه فرهنگي ازدواج شكيب است؛ وي در اين مؤسسه ضمن ترويج ازدواج آسان به جوانان مي آموزد كه چگونه هدف خود را پيش از ازدواج بيابند؛ در اين مؤسسه فضا و موقعيت آشنايي دختران و پسران با هم فراهم مي آيد، فضايي كه در آن شخص مي تواند زوج مناسب خود را پيدا كند.
«سرگرد رضا همايون» ماموريت دارد تا مؤسسه را پلمب كند. او براساس حكمي كه در دست دارد مؤسسه شكيب را مكاني مي داند كه در آن اعمال و رفتارهاي مغاير با ارزش ها انجام مي شود و نبايد به فعاليت خود ادامه دهد. شهربانو با او مخالفت مي كند اما براساس حكم قضايي مؤسسه تا پيش از ظهر بايد بسته شود. «لادن» معاون مؤسسه تلاش مي كند تا به هر نحو كه شده سرگرد را از اين اقدام منصرف سازد كه البته موفق نمي شود. لادن كه مي داند دختر سرهنگ «حسين پور»، فرمانده سرگرد همايون نيز در اين موسسه عضو است تلاش مي كند از طريق «رعنا حسين پور» از بسته شدن موسسه جلوگيري كند.
لادن با اين استدلال كه قرار است امشب مراسم عروسي دوتن از اعضاي موسسه در حياط موسسه برگزار شود سرانجام سرگرد را راضي مي كند كه تنها به پلمب كردن دفتر موسسه رضايت دهد و اجازه دهد كه در حياط موسسه مراسم جشن برگزار شود، سرگرد به رغم دستور صريح درحكم ماموريتش با اين پيشنهاد موافقت مي كند. پيش از بستن دفتر موسسه، شهربانو و «منصور» همسرش ناپديد مي شوند. شهربانو كه سال ها در انتظار آمدن همسرش به سر مي برد با ديدن همسرش باور دارد كه دوران سختي و كار او به پايان رسيده و بايد به دنبال زندگي خود برود. چرا كه لادن مي تواند موسسه را اداره كند.
مراسم جشن عروسي برپا مي شود؛ سرهنگ حسين پور مطلع شده كه برخلاف دستورش موسسه كاملا پلمب نشده است لذا با تعدادي مامور خود را به آنجا مي رساند. موسسه تعطيل مي شود و ميهمانان به خيابان ريخته و مراسم را در ميدان شهر برگزار مي كنند؛ عده زيادي از مردم به آنها مي پيوندند. بانو و همسرش برخلاف انتظار به مردم ملحق مي شوند و مراسم عروسي را برگزار مي كنند. لادن كه از رفتار شهربانو عصباني و نااميد شده به همراه سرگرد مراسم را ترك مي كند.
شهربانو شكيب يك موسسه ازدواج داير كرده كه در آن آموزش ها و مهارت هاي پيش از ازدواج را به جوانان مي آموزد. شهربانو مجسمه ساز است و شوهر مهندس اش 20 سال است كه او را تنها گذاشته است. سرگرد همايون دستور دارد كه بنا به دلايلي موسسه را بسته و از ادامه فعاليت شهربانو جلوگيري كند. سرگرد كه رفتار و سكناتش يادآور سلحشور فيلم آژانس شيشه اي است، مرد ميان سالي است كه بيمار، بدخلق و بي تسلط روي اعصاب خود است؛ رفتار او درست در نقطه مقابل حالات و رفتار شهربانو شكيب قرار گرفته است؛ زني متين، آرام و مسلط به رفتار و گفتار خويش. به نظر مي رسد كه كارگردان دراين بخش از فيلم اداي احترام كاملي نسبت به يكي از عوامل موثر در فتنه سال 88 داشته باشد. اين موضوع را مي توان از نشانه هايي كه كارگردان در طول فيلم در اختيار مخاطب خود قرار مي دهد به دست آورد. رهنورد، نقاش است و شهربانو شكيب، مجسمه ساز؛ همسر رهنورد مهندس است و همسر شكيب نيز مهندس است و ازقضا بيست سال است كه او را رها كرده است كه كنايه از كناره گيري عامل فتنه از سياست در بيست سال گذشته دارد.
فاز دوم فيلم از جايي كليد مي خورد كه سرگرد همايون به حكم مامور و معذور بودن قصد بستن موسسه شهربانو را دارد. سرگرد هيچ دليل منطقي و مستدلي مبني بر ارتكاب جرم شهربانو ندارد و تنها به حكم قاضي خود را موظف به انجام ماموريتش مي بيند. اين درحالي است كه دختر سرهنگ حسين پور فرمانده ارشد سرگرد، خود نيز از اين موسسه منتفع شده است و بسياري از جوانان در سايه همين موسسه و عملكرد به اصطلاح صحيح شهربانو به آسايش و سعادت رسيده اند. مخاطب درسكانس هاي پاياني فيلم صحنه اي را مشاهده مي كند كه در آن سرهنگ نيز بي اطلاع از دليل پلمب كردن موسسه معرفي شده و مامور و معذور بودن براي عملكرد او نيز صادق است. رفتارهاي تند و گاه خشن و بي منطق سرگرد با جواناني كه براي شركت در مراسم ازدواج يكي از دوستانشان در موسسه گردهم آمده اند، منشا بروز خشونت مي شود تا آنجا كه سرگرد روي جوانان اسلحه مي كشد. كارگردان دراين بخش از فيلم صريحا مدعي رفتار بي منطق و خشونت آميز پليس نسبت به جوانان مي شود و از آن به عنوان عامل بروز تشنجات و درگيري هاي سال 88 ياد مي كند.البته كارگردان فراموش نكرده كه مناسب ترين زمان تحريض جوانان در ايستادگي در برابر ماموران انتظامي و به قولي نهراسيدن و استقامت كردن در برابر حكومت همين زمان است. به همين دليل درصحنه اي كه سرگرد روي جوانان اسلحه مي كشد، جوانان بدون هيچ ترس و واهمه اي رودرروي او ايستاده و او را به بي كفايتي و عدم صلاحيت در ورود به مسائل فرهنگي و اجتماعي متهم مي كنند و اين پايداري تا آنجا پيش مي رود كه سرگرد مجبور به عقب نشيني مي شود.
فاز سوم فيلم با ورود جوانان به خيابان آغاز مي شود. باقي ماجرا مانند فيلم روزهاي سبز حنا مخملباف است كه درباره حوادث بعداز انتخابات 88 براي بي بي سي فارسي ساخته شده است. خشم برخي جوانان كه توسط نيروي انتظامي برانگيخته شده است؛ ريختن جوانان به شهر و برهم زدن نظم عمومي جامعه؛ درگيري با جوانان به ظاهر بسيجي و برخلاف گفته بانو كه مي خواهد جوانان را مطابق خواسته ماموران به سفره خانه سنتي ببرد، به بوستان پايداري مي روند و اعلام مي كنند حتي اگر بانو تن به حقارت قانون گرايي بدهد، بانوي آنها نيست. نكته قابل تامل در اين بخش مربوط به جايي است كه شهربانو و همسرش هنگام تخليه موسسه ناگهان ناپديد مي شوند. در ديالو گ هاي رد و بدل شده ميان شهربانو و همسرش مخاطب درمي يابد كه شهربانو قصد كنار گذاشتن موسسه و يافتن آسايش در كنار همسرش را داشت. به عبارتي او مي خواست با همسرش به نقطه دور و نامعلومي برود تا عمر باقي مانده را در آرامش بگذراند چرا كه به خيال خود وظيفه اش را انجام داده بود. اين موضوع نيز حكايت از كناره گيري رهنورد و همسرش در بيست سال گذشته دارد اما وقتي با برخي از جوانان خشمگين روبه رو مي شود كه در اعتراض به رفتارهاي نيروي انتظامي به خيابان ريخته اند، همچون يك فرد حكيم و دانا پا به ميدان گذاشته تا شورش و خشم مردم را كنترل كند. در مجموع بايد گفت كه حاتمي كيا بيش از اين كه يك فيلم ساخته باشد يك بيانيه تند سياسي خطاب به حاكميت قرائت كرده است. به زعم حاتمي كيا به خيابان ريختن جوان ها و جنبش اعتراضي آنها نه يك رفتار سياسي يا معارضه انقلابي، كه حاصل نوعي ناكامي از ارضاي خواسته هاي ابتدايي و جوانانه شان است.حادثه اي كه توامان به نقص در سازوكار ارضاي نيازهاي طبيعي جوانان و بدسليقگي در مديريت و كنترل ماموران انتظامي باز مي گردد.
شباهت موسسه شكيب با مراكزي كه تحت عنوان ايجاد آرامش براي مردم به ترويج عرفان هاي كاذب مي پردازند نيز از نكات قابل تامل فيلم حاتمي كيا است. شهربانو در سكانس هاي ابتدايي فيلم جايي كه با يك زن فاحشه برخورد مي كند از او براي آرامش روح يك اعدامي تقاضاي دعا مي كند. او در برابر تعجب زن فاحشه مي گويد: آب روي تن چرك بيشتر معلوم مي شود؛ اين سخنان شباهت زيادي به مطالب پائولو كوئيلو كه در داستان هايش زنان فاحشه را درحد قديسان ستايش مي كند، دارد. روشن كردن شمع در مراسم ازدواج، پوشش ويژه ساقدوشان عروس و داماد و اورادي كه توسط آنان خوانده مي شود شباهت زيادي به ازدواج هاي به ظاهر معنوي نحله هايي دارد كه امروزه در صدد منحرف كردن جوانان هستند.
ادامه دارد

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14