(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 27 آذر 1390- شماره 20099

سخنراني منتشر نشده اي از سردار شهيد حسن تهراني مقدم
خدا بخواهد كمر آمريكا را مي شكنيم
گفت وگو با سردار محمود چهارباغي
ابتكارهاي شهيد مقدم برگ برنده ما در آينده خواهد بود
مردي كه به كاخ سفيد پشت كرد
تو متجاوزي به خانه ات برگرد آمريكايي
اگر سر اين ژنرال را براي مادرش بياورند ...
دست چپم را نذر ابوالفضل كردم



سخنراني منتشر نشده اي از سردار شهيد حسن تهراني مقدم
خدا بخواهد كمر آمريكا را مي شكنيم

اين محفل بسيار لذت بخشي است.حداقل براي من بسيار شيرين و لذت بخش بوده ديدن دوستان و ياران قديمي و استادان خودم، من چند نكته را در محضر شما به صورت تيتروار عرض مي كنم كه مي خواهم درآخر يك نتيجه گيري داشته باشم.
دربخش خمپاره درسپاه قوي ترين كار توسط شهيد شفيع زاده انجام شد و اين بزرگوار خدمات بسيار ارزنده اي را درگسترش اين سلاح درسپاه داشتند، خمپاره اي كه خدمت عزيزان عرض مي كنم شايد خيلي چيز ساده اي به نظر بياد ولي در زمان جنگ ارزشش از موشك شهاب 3فعلي هم بيشتر بوده و گلوله اش هم مهم تر و با اهميت تر بوده است، پيشكسوت و راه انداز توپخانه درسپاه برادر بزرگوارمون آقا سيد اعتصامي هستند و بعداً ما وارد كارهاي بزرگتر و حجيم تري شديم در صورتي كه توپخانه در سپاه درتيپ امام حسين (ع) و آتشبار 155 را اين بزرگوار راه اندازي كرده است و در واقع پيشكسوت توپخانه در سپاه درآن زمان تيپ امام حسين (ع) بود. برادرما آقاي اعتصامي و رضايت و شهيد قاضي و ميرصفيان بچه هاي بزرگ اول توپخانه سپاه اين افراد بوده اند دربخش موشكي هم برادر بزرگوار ما سردار حاجي زاده موشكي سپاه را راه اندازي كردند و در چشم ما بايد پيشكسوتان وبزرگان اين رسته ها باقي بمانند.
15 فروردين 62 بود در پايگاه گلف اهواز، آقا رحيم بنده را خواستند و ابلاغ راه اندازي توپخانه در سپاه را به من دادند. من هم بلافاصله به سمت شوش راهي شدم و خودم را به سردار فضلي رساندم و از او درخواست كردم كه شهيد شفيع زاده را دراختيار ما بگذارد كه درامور كارهاي توپخانه ما را ياري بدهند تا توپخانه سپاه را راه اندازي كنيم كه اين حركت، حركت بزرگي بود و تنها كسي كه مي توانست اين كار را انجام دهد شهيد شفيع زاده بود. اين بزرگوار تشريف آوردند و من ازطريق ايشان با سردار زهدي آشنا شدم. ايشان دوره عالي توپخانه را در ارتش آموزش ديده بودند از جمله موسسين اوليه توپخانه آقايان عباس سرخيلي و محمد آقايي بودند كه از آبادان آمدند و به جمع ما پيوستند و هسته اوليه توپخانه در سپاه تشكيل شد. بنده خدمت شهيد زنده اعتصامي هم رفتم و ايشان استقبال خوبي از من نكردند، من هم بچه بودم و من هميشه دورا دور به وجود اين نازنين افتخار مي كردم.
درآن زمان تيپ امام حسين (ع) پيشتاز بود و مديريت بسيار قوي اي داشت كه توسط شهيد خرازي اداره مي شد. اين مجموعه اي به هم پيوسته و منسجم و قدرتمند بود و وحدت اين بچه ها هميشه براي ما مثال زدني بود و هيچ كسي نمي توانست ميان آنها نفوذ كند.
درآن زمان توپهاي غنيمتي ما 156 قبضه بود كه همه آنها در دشت عباس و چناله به غنيمت گرفته شده بود. ما براداران ارتشي را براي آموزش اين توپها دعوت كرديم كه يك تيم از توپخانه ارتش براي ما اعزام شد و وقتي كه توپها را ديدند به ما گفتند كه اين توپها روسي هستند و آموزشي كه ما ديده ايم توپهاي آمريكايي بوده است و كاربرد اين توپها را نمي دانيم. ما مي خواستيم درعمليات بيت المقدس از اين توپها استفاده كنيم ولي ما هيچ آموزشي نديده بوديم. توپهاي زياد با مهمات خوبي داشتيم ولي براي ما كار آمد نبودند كه برادر بهمن چيره دست به دليل تخصصي كه داشتند توپها را راه اندازي كردند و مركز تعمير و نگهداري توپخانه راه اندازي شد و توپها راهي عمليات شدند. دومين نفري كه به ياري ما شتافتند شهيد ناهيدي بودند كه آموزش هاي لازم را خيلي با حوصله و صبر براي استفاده از وسايل غنيمت گرفته شده مثل ترتيل هاي فلزي، دوربين هاي پاكدو و تجهيزات نشانه روي به ما دادند.
و سومين ركن ما سردار زهدي بودند كه مسئول عمليات بودند به دليل اين كه آموزش كلاسيك را در ارتش ديده بودند. اين عزيز ضمن اين كه ماموريتهاي ذاتي توپخانه و 4 ماموريت اصلي توپخانه را به ما آموزش دادند. آداب صحبت با ارتشي ها را نيز به ما آموختند.
من به نيكي و بزرگي ياد مي كنم ازشهيد صياد شيرازي، درآن زمان برتري درجبهه ها مطلقاً با تيپهاي 9 گانه سپاه بود و كساني كه مي جنگيدند بچه هاي تيپ هاي سپاه بودندكه بعداً اين تيپها تبديل به لشگر شدند. برتري ارتش در دو بخش بود يكي در بخش هاي هوايي و هوا نيروز و يكي توپخانه و ارتش حاضر نبود تحت هيچ شرايطي اين برتري را از دست بدهد و وارد شدن ما به عرصه برتري ارتش خط ممنوعه اي بود كه در آن زمان، علي رغم ميل باطني بسياري از فرماندهان ارتش شهيد صياد شيرازي با همت و مردانگي و افق بلندي كه داشتند اين سد را شكستند و ما از كانال شهيد صياد شيرازي وارد عرصه توپخانه شديم و به دستور شهيد صياد شيرازي وارد ارتش شديم و اولين دوره عالي توپخانه را آموزش ديديم و با مفاهيم توپخانه آشنا شديم.
خاطره اي هم از شهيد صياد شيرازي خدمت عزيزان بگويم. ايشان شاگرد اول دوره آموزشي افسران اعزامي كشورهاي خارجي به آمريكا در رسته توپخانه بودند. چندين كشور بودند كه افسران خود را براي آموزش به آمريكا مي فرستادند از ايران هم شهيد صياد شيرازي توسط سرلشگر مين باشيان اعزام شده بودند كه در بين افسران كليه كشورها ايشان شاگرد اول شدند.
ايشان وقتي كه به جلسه امتحان رفتند و امتحان برگزار شد و نتيجه ها آمد و به نمره خودشان اعتراض داشتند چون نمره (A) نگرفته بودند شاگرد اول نمي شدند و يكي از شاگردهاي كشورهاي ديگر شاگرد اول مي شد. مسئول آموزش گفتند دوباره امتحان مي گيريم و شما با امتحان موفق حرف خودت را مي تواني ثابت كني. وقتي كه وارد اتاق مسئول آموزش شدند سوال ها را براي من نوشتند و از اتاق بيرون رفتند و من شروع كردم به پاسخ دادن سوالات و درهمان هنگام ديدم كه كتابي كه از روي آن سوال طرح شده بود روي همان ميز است درهمين حين كه وسوسه شدم براي باز كردن كتاب و نوشتن جواب ها پيش خودم فكر كردم كه حتماً به من اطمينان كرده است كه كتاب را اين جا گذاشته است؛ با خودم جنگيدم و گفتم هيچ چيزي بهتر از پاكي و صداقت نيست و سوالاتم را نوشتم تا تمام شد و در همين هنگام بود كه ديدم از پشت پرده بيرون آمد و من را نگاه كرد و گفت شاگرد اول واقعي تو هستي و مي خواستم امتحانت كنم من ياد گرفتم كه صداقت از آن مسلمانهاست و به شما افتخار مي كنم.
در آن زمان ما چهار آتشبار داشتيم كه تمام آموزش ها با همين چهار آتشبار بود و كليه بچه هاي اعزامي با همين چهار آتشبار آموزش مي ديدند و آقاي بهمن نقاش چيره دست اولين كاتيوشاي ايراني را به طور كامل با هشت دستگاه توليد قطعات كاتيوشا ساخت و مصطفي نجار آن زمان آمده بودند مركزتحقيقات فني ما در موقعيت اميرالمومنين و آقا بهمن اجازه توليد اين كاتيوشا را گرفت و يك سال بعد خط توليد كاتيوشا را دركشور راه اندازي كرد و در رژه سال بعد شركت داد.
بيان اين خاطرات بايد درسي باشد براي ادامه كار ما، نقاط ضعف و قدرت شناسايي شود و بر مبناي آن حركت آينده شكل گيرد.
اكيپ هاي تعمير و نگهداري ما كه در زمان جنگ براي تعميرات توپها به خط مي رفتند و برمي گشتند امروز فرمانده موشكي جمهوري اسلامي هستند. سردار موسويان، سردار زاهدي، سردار حاجي زاده كه مسئول نيروي انساني بود كه امروز مسئوليت پدافند سپاه را ايشان برعهده دارند. پس بنابراين عناصر با استعداد توپخانه مسئوليت هاي پيگيري فعلي در بخش سيستم هاي تدافعي و تهاجمي جمهوري اسلامي را برعهده دارند.
همين حميد آقاي سرخيلي ما مركز آموزش تركيبي درشمال آبادان تشكيل داده بود كه يادم هست با آقاي ذوالقدر هميشه بحث داشتيم ايشان مسئول آموزش سپاه بودند و اين مجموعه كارش عالي بود و در ارزيابي موفق بود.
سردار زهدي جمله زيبايي گفتند، تمام قدرت ما منابع نيروي انساني ماست.
شهيد ناهيدي كجا آموزش ديده بود؟ ايشان از نبوغ و استعداد ذاتي خودش استفاده مي كرد.
شهيد شفيع زاده كجا آموزش ديده بود كه خودش به تنهايي يك لشگر بود ماشاالله از اين انرژي!
شهيد غازي كه اصلاً ما مسخ ايشان بوديم دراخلاق، در قدرت فرماندهي، در اخلاق محمدي، درآن سجايا با كرامت هاي بالاي انساني يك گنج مخفيه بود ايشان، دري بودند كه در روي زمين مي درخشيدند و زمين برايشان خيلي كوچك بود.
ما در جنگ با شهيد غازي تا لحظات آخر با هم بوديم كه ما بي لياقت بوديم در واقع برگشت داده شديم البته با محمد آقايي، كه درآن جا شهيد زنده اعتصامي، جانباز شد و شهيد غازي هم شهيد شد.
درتوپخانه ما برد خوبي نداشتيم به اين دليل كه عراق عقبه طولاني و توپخانه لايه به لايه داشت: درعمليات ضد آتشبار كه حسين جعفري برادر با اخلاق با برادرمان محمد نواب مسئول عمليات ضد آتشبار با عمليات تكنيكي و تاكتيكي جاي توپخانه دشمن را پيدا مي كردند ولي برد ما به آنها نمي رسيد. ما با شهيد يزداني توپها را درخط اول مستقر مي كرديم كه بتوانيم 50 گلوله شليك كنيم و به عقب برگرديم. آقا رحيم ماموريت پيدا كرده بود براي پل طلائيه جديد كه گره عمليات خيبر بود و ما طي برآوردي كه داشتيم عراق 1250000گلوله توپ ظرف شش روز در مجنون جنوبي يا شمالي شليك كرده بود، يعني وجب به وجب زمين را بدون اغراق شخم زده بودند.
آقا رحيم گفت افسري از نهاجا سه فروند راكت را طراحي كرده كه بمب 500 پوندي بود كه راكت هاي هليكوپتر را با نوار پالت به آن متصل كرده بود و گهواره اي درست كرده بود با تويوتا كه اين هم موشك استراتژيك جمهوري اسلامي بود و آقاي هاشمي آمده بودند آنجا و هر شب هم تاكيد مي كرد و هر شب عمليات مي شد و نيروها نمي توانستند وارد مجنون جنوبي شوند و با زدن پل جديد طلائيه بايد عقبه آنها را قطع كنيم تا نيروهايي كه در منطقه طلائيه هستند از جنوب جفير به منطقه نشئه وارد شدند. ما با آقاي محمد آقايي و آقاي اعتصامي و حسن غازي رفتيم تا ببينيم آخرين وضعيت چيست و خط ما كجاست، كجا مي توانيم راكت ها را مستقر كنيم چون برد آن ها سه كيلومتر بود و بايد به خط اول مي رفتيم به دليل اين كه تا طلائيه چند كيلومتر بود و در آن جا بود كه من ديدم شهيد غازي لباس سپاه را به تن داشت و موهايش را كوتاه كرده بود جوري كه انگار دعوت به ميهماني شده بود.
و نتيجه اي كه از صحبت هايم مي خواهم بگيرم:
افتخار كردن به گلوله و لوله توپ درحال حاضر مثل فخر فروختن عرب ها به زيادي قبور مي ماند! امروز اگر ما در مقابل آمريكا و در منطقه حرفي براي گفتن داريم چون ديگر دشمن ما عرب ها و صدام حسين و تركيه نيست. دشمن ما يك دشمن قوي است به نام آمريكا، آمريكايي ها هم سيل نيروهاي نظامي را روانه ايران نمي كنند.
امروز يك شليك، يك هدف و يك انهدام تاثيرگذار است. اگر مي توانيد، درعرصه نبرد هستيد، اگر نمي توانيد برويد تجهيز شويد و فكر اساسي بكنيد و هر روزي كه شروع كنيد دير نيست.
مثالي براي شما مي زنم. بچه هاي شما رفتند و موشكي جمهوري اسلامي را راه انداختند. سيستم موشكي كه مستشاري اداره مي شود دراختيار چند ابر قدرت بيشتر نيست. امروز سرطراح هاي موشكي دراختيار سپاه هستند. كارهايي كه آقاي حاجي زاده در پدافند انجام داده اند را برويد و ببينيد.
امروز پيام ما به شما اين است كه شما خيلي بزرگ هستيد و استعدادهاي درخشان داريد. شهيد ناهيدي هاي خيلي زياد هستند. شفيع زاده هستند. شهيد غازي ها هستند بايد قدرشناس باشيد و اين استعدادها را درجهت سازماندهي استفاده كنيد كه كمر آمريكايي ها را بشكنيم، اگر خدا بخواهد مي شود. ما بايد درصحنه نبرد آن چه در تصورآمريكايي ها هست، چيز ديگري از آب در بياييم يعني در دكترين آمريكايي ها معادله شما صدق نكند.
ما بايد دركار خود انقلاب كنيم و اين انقلاب را بايد با شروع كردن از آنچه كه دوستان شما در پدافند انجام دادند ببينيد و سمينار تخصصي بگذاريد. توپخانه نوين متناظر با جنگ آمريكايي چيست؟ تعريف كنيد و بعد وزارت دفاع را داخل بحث كنيد. ما درموشكي وزارت دفاع را كشانديم به آن چه خواسته ماست نه اين كه بنشينيم و ببينيم آنها چه مي خواهند.
درعمليات فتح المبين خمپاره ما با گلوله تام بلاش كه بردش 6400 متر بوده و عراقي ها آمده بودند در 5/7 كيلومتري روي ارتفاعات ميشداغ و ارتفاعات شمال فكه و ما ديديم كه برد ما به آنها نمي رسد. خمپاره را مي برديم از خط اول عراق رد مي شديم. مي رفتيم بين خط اول و دوم عراق اين افتخار و خلاقيت ماست.
بايد از اين بچه ها در قسمت نرم افزاري و از وزارت دفاع در قسمت سخت افزاري استفاده كرد و توپخانه را به جايي رساند كه اگر افراد وارد صحنه بشود دشمن فقط فكر عقب نشيني و از هم پاشيدگي خود را بكند با توكل به خدا.
خدا ان شاالله به زحمات و بازوهايتان بركت بدهد.
¤ اين سخنراني درسال 1387 درجمع پيشكسوتان توپخانه و موشكي سپاه انجام شده است.

 



گفت وگو با سردار محمود چهارباغي
ابتكارهاي شهيد مقدم برگ برنده ما در آينده خواهد بود

در آستانه چهلمين روز شهادت سردار شهيد مهندس حسن تهراني مقدم به سراغ يكي از همرزمان اين شهيد بزرگوار رفتيم تا اين دانشمند فرزانه و رزمنده مجاهد و گمنام را كمي بيشتر بشناسيم. در اتاق كار فرمانده توپخانه و موشكي نيروي زميني سپاه پاسداران، عكس شش نفر از پيشكسوتان توپخانه سپاه در كنار هم بر ديوار جاخوش كرده است. سردار مقدم، سومين نفر از اين جمع است كه به كاروان شهدا پيوسته و آن سه تن ديگر در انتظار وصال هستند. آنچه مي خوانيد گفت وگو با سردار سرتيپ دوم پاسدار محمود چهارباغي است كه توسط روابط عمومي نيروي زميني تهيه و تقديم شما مي شود.
¤¤¤
¤ براي شروع از نحوه آشنايي خود با شهيد مقدم بگوييد.
- با سلام و درود به روان همه شهدا مخصوصاً شهيد بزرگوار سردار حسن مقدم، مؤسس توپخانه سپاه پاسداران انقلاب اسلامي.
در پايان عمليات رمضان كه اتفاقاً دچار جراحات زيادي هم شده بودم، شهيد خرازي يك جلسه اي گرفت و چند نفر از بچه هاي آرپي جي زن و پياده را جمع كرد و گفت؛ شما خيلي وقت است كه در جبهه هستيد و برد سلاحتان كوتاه است. ما تعدادي توپ از دشمن به غنيمت گرفته ايم و مي خواهيم استفاده كنيم اما كادر لازم را نداريم. شما برويد و آموزش توپخانه ببينيد تا در عمليات بعدي از اينها استفاده كنيم.
انگار اين صحبت هاي شهيد خرازي همين ديروز بود.
تقريباً مجموعه اي 20نفره بوديم كه برادر شهيد مقدم هم در بين ما بود. رفتيم در انرژي اتمي آبادان و مشغول آموزش شديم. آنجا بود كه با حسن مقدم آشنا شدم و گفتند ايشان فرمانده توپخانه سپاه است و مي خواهند بيايند بازديد. آموزشمان تمام شد و اولين عمليات، عمليات محرم بود كه ما در توپخانه بوديم و شهيد مقدم هم فرماندهي توپخانه را برعهده داشت.
¤ حتماً فرمانده جواني بودند؟
- بله. سن دقيقشان را نمي دانم اما مي شود گفت ما نوجوانان بوديم و ايشان جوان، نسبت به ما جاافتاده تر بود.
يك تيم قوي داشت. حسن بلافاصله توپهايي را كه از دشمن غنيمت گرفته شده بود، بخصوص در عمليات فتح المبين كه تعداد آنها زياد بود، با حكمي كه گرفته سازماندهي و توپخانه را راه اندازي كرد.
ايشان به سراغ شهيد حسن شفيع زاده مي رود و به عنوان جانشين خودش به كارگيري مي كند. افراد ديگري مانند سردار زهدي و شهيد يزداني را به تيم خودشان اضافه مي كنند و سازماندهي توپهاي غنيمتي را شروع مي كنند. انصافاً هم سازماندهي خيلي خوبي انجام مي دهند. بلافاصله از نيروهاي مستعد در سراسر كشور جمعي را درست مي كند و آموزش توپخانه در انرژي اتمي را راه اندازي مي كند كه بعدها گسترش پيدا كرده و تبديل به دانشكده توپخانه مي شود.
¤ اگرچه ايشان براي عموم شخصيتي ناشناخته بود اما در همين مدت كوتاه، مباحثي كه درباره ايشان مطرح شده حاكي است كه وي فردي پيشرو و صاحب تفكرات و انديشه هاي بلند بوده است.
- شهيد حسن مقدم هميشه چندين سال جلوتر از زمان خودش فكر و حركت مي كرد و بقيه را هم دنبال خودش مي كشيد. امروز موفقيت هايي كه در ساخت توپ و گلوله توپ، راكت اندازها و راكت ها و موشك هاي مختلف در جمهوري اسلامي داريم، بي شك بخش عمده اي از آن مديون تفكرات و پيگيري ها و زحمات شبانه روزي شهيد حسن مقدم است.
آقاي مقدم همه جانبه فكر مي كرد. بچه هاي وزارت دفاع، در صنايع گوناگون از شهادت ايشان داغدار شدند چون از نزديك با آنها كار مي كرد. صنعت را مي آورد پشت سر افكار خودش.
زماني كه در جمهوري اسلامي هيچ كس به ذهنش هم خطور نمي كرد كه ما بتوانيم توپ بسازيم، ايشان مي گفت صنعت ما بايد بتواند توپ بسازد و آنقدر پيگيري كرد تا بالاخره جوانان ايراني موفق به اين كار شدند و توپ ساختند.
همان اوايل كه آمدم توپخانه، مقدم به من گفت ما يك گلوله هايي براي توپ 130 ساخته ايم كه بردش 35 كيلومتر است. در صورتي كه برد گلوله هاي رايج اين توپ 27 كيلومتر بيشتر نبود. به من گفت برو و اين گلوله را تست كن.
ما گلوله ها را برديم و نزديك جاده آبادان- اهواز تست كرديم و اتفاقاً جواب هم داد. حسن مقدم هم در ديدگاه بود و مراقبت مي كرد.
مقدم از ابتدا دنبال تحقيقات و نوآوري بود و اين زماني بود كه كسي اصلا در اين وادي ها نبود.
در عمليات خيبر يكي از مهندسين موشكي ساخته بود و قرار بود مقدم موشك را بياورد طلائيه و شليك كند. اولين موشكي بود كه ساخته بوديم. مقدم و چند نفر ديگر از جمله شهيد حسن قاضي و سردار آقايي و اعتصامي و تعدادي ديگر رفتند براي شليك موشك. داستان مفصلي دارد. دشمن آمد در منطقه و درگير شدند و حسن قاضي همان جا به شهادت رسيد. از همان جا شروع كار موشكي حسن مقدم بود.
حسن اهل عمل بود. جوان ها را آورد پاي كار، صنعت را آورد پاي كار، آموزش را از طريق راه اندازي دانشكده توپخانه پيگيري كرد. بخش تحقيقات را در كنار دانشگاه امام حسين(ع) راه انداخت و پيوند دهنده همه اينها هم خودش بود تا ما موشكي و توپخانه قوي داشته باشيم.
من نفر مي شناسم كه مقدم رفته بود در خانه اش و گفته بود تو بايد بيايي و در كار موشكي مشغول شوي. افرادي را متخصص بودند و تدين داشتند اين طور پيدا مي كرد و تك تك مي رفت سراغشان، چون مي دانست نخبه هستند.
از كارهاي مقدم كمتر كسي مطلع است و شايد تعداد اين افراد به اندازه انگشتان دست هم نباشد. پيشرفت ها و ابتكارات حسن مقدم در دنياي موشكي، برگ هاي برنده ما در آينده خواهد بود.
¤ ظاهراً يك ارتباط و علاقه خاصي ميان ايشان و مقام معظم رهبري وجود داشته است.
- شهيد مقدم فوق العاده نسبت به ولايت حساس بود. بچه هايي هم كه با او كار مي كردند همين طور بودند. حسن مريد بي چون و چراي حضرت آقا بود. فرامين ايشان را به هر نحو ممكن كه مي شد، مي خواست اجرايي كند. هميشه مي گفت؛ ما اگر ولايي هستيم بايد فرامين آقا را اجرايي كنيم تا مشت آقا هميشه بالا باشد و هر وقت لازم شد بر سر دشمن فرود بيايد.
ولايت مداري را عملا پيگيري مي كرد و خيلي اهل اينكه حالا حرف بزند و شعار بدهد نبود. دستاوردهاي ما امروز محصول همين ولايت مداري است. اينكه مي بينيد دشمن از توان موشكي ما در هراس است و معادلات جهاني را تغيير داده است، اينها محصول همان ولايت مداري است.
خب از آن طرف هم كه ديگر همه ديدند. حضرت آقا هم در مراسم تشييع پيكر سردار مقدم و يارانش حاضر شدند و هم آن پيام نوراني و بلند را صادر كردند و چند روز بعد هم به منزل ايشان رفتند و با خانواده شهيد ديدار كردند كه مجموع اينها نشانگر يك ارتباط صميمانه است.
¤ روحيات اخلاقي ايشان چطور بود؟
يك اخلاقي داشت كه اگر يك بار او را مي ديدي، شيفته اش مي شدي. آنقدر جاذبه داشت كه اگر بپرسيد يك نفر با اخلاق محمدي و اسلامي نام ببر، مي گويم حسن مقدم. البته اين حرف فقط براي من نيست، بزرگان سپاه به اين موضوع اذعان دارند.
حسن در همه كارها پرتلاش و پرجنب وجوش بود. در كار ورزش عالي بود. تمام قله هاي مرتفع كشور را فتح كرده بود. كوهنورد حرفه اي بود. فوتباليست خوبي هم بود. در منطقه هر وقت فرصتي پيش مي آمد، مي گفت توپ را برداريد برويم فوتبال.
هر وقت براي شهداي توپخانه يادواره اي بود، اولين سخنراني كه به ذهنمان مي رسيد سردار مقدم بود و او هم با جان و دل مي پذيرفت. چون عاشق شهدا بود و شهداي توپخانه را خيلي دوست داشت. عاقبت خودش هم به صف شهدا پيوست. انصافاً حقش هم همين بود. حق حسن اين نبود كه در بستر از دنيا برود. با آن سابقه اي كه ما در اين 30 سال از ايشان ديديم، لياقتش فقط شهادت بود.

 



مردي كه به كاخ سفيد پشت كرد
تو متجاوزي به خانه ات برگرد آمريكايي

نيم قرن پيش، خانواده اي مؤمن و متدين، از قبيله مرادقلي كه در مبارزه با خوانين دوران ظلم و ستم شاهي از سيستان و بلوچستان، به علت خشكسالي و آزار و اذيت و زورگويي خوانين شاه معدوم به شمال ايران كوچيد و در روستايي بنام «كلاته گرگان» مسكن گزيد. روزگار را با لقمه ناني حلال و طيب و طاهر و با كار در زمين هاي كشاورزي سپري مي كرد.
به سال 1335در نخستين روز ماه شهريور پسري زاده شد. نامش را «امير» نهادند. امير مرادقلي فرزند ميران؛ اما هيچ كس آن روز نمي دانست كه امير قبيله ميران روزگاري از اميران قبيله خواهد شد.
«سرگرد خلبان شهيد امير مراد قلي» پس از طي دوران طفوليت، در زادگاه خود به مدرسه رفت و با اخذ ديپلم متوسطه در سن 19سالگي در آزمون ورودي دانشكده افسري پذيرفته شد و به تحصيل علوم و فنون نظامي پرداخت. به حسب خلاقيت هايش، به جهت يك دوره تكميلي خلباني عازم امريكا شد. او كه از يك خانواده مؤمن و متدين بود، نمازش را آنجا نيز ترك نكرد، در هنگام نماز بعضي كه مسيحي بودند با حيرت به او مي نگريستند، وقتي از امير پرسيده شد، اين چه نوع نيايشي است؟
گفت: من با ايستادن و تعظيم، ركوع و سجده در مقابل خداي يكتا، خود را نيست مي بينم و هر چه هست اوست، كه خداي زمين و آسمان هاست. نوع نگاهش به جهان هستي و به پروردگار و بصيرتي محمدي كه از دين اسلام داشت، مورد انتقاد رژيم ستم شاهي قرار گرفت، پس از بازگشت از امريكا، بعد از فراغت از تحصيل و طي دوره مقدماتي، خدمت رسمي خود را در يگان هاي نيروي زميني آغاز كرد.
در سال 1356 كم كم وارد عرصه مبارزه با شاه معدوم شد، به همين علت تحت كنترل ساواك قرار گرفت، يك بار به طور ناگهاني به خانه اش مي ريزند؛ اما امير با درايتي كه داشت، اعلاميه هاي حضرت امام را در جاي امني نگهداري مي كرد، ساواكي ها ديگر دست از سرش بر نمي داشتند مرتب او را مورد آزار و اذيت قرار مي دادند.
پس از پيروزي انقلاب اسلامي امير به تمام آرزوهايش رسيد و خود را وقف خدمتگزاري به اسلام و جامعه و خاك وطنش كرد. امير عاشق آسمان بود و آرزو داشت كه آخرين پروازش از عمق آسمان لايتناهي به عز قدس الهي باشد.
با آغاز جنگ تحميلي، در«لشكر 55 هوابرد شيراز» عضو گروه تجسس( P 3 F ) شد. در كليه ماموريت هاي محوله حضوري فعال داشت و به درجه سرلشكري نائل شد.
به نقل از همرزمانش كه مي گويند:
روزي امير سرلشكر خلبان »امير مرادقلي« هنگامي كه بر فراز خليج فارس پرواز مي كند، چند هواپيماي آمريكايي هواپيماي امير را احاطه مي كنند، در تماسي با امير مي گويند: به خانه ات برگرد.
امير با صلابت و قاطعيت به آمريكايي ها مي گويد: من در فضاي خانه ام هستم، تو متجاوزي، برو به خانه ات كه اينجا جاي تو نيست.
چند بار تكرار مي كند:
تو متجاوزي برگرد به خانه ات آمريكايي ... برگرد ...
امير اهل بصيرت بود و ولايت، شرافتش، هويتش بود، هويت او مسلمان متعهد اسلامي بود، در ماموريت هاي زيادي عليه دشمن بعثي، شجاعانه جنگيد و سرانجام در روز بيست و يكم بهمن ماه 1363 بر اثر سانحه هوايي در «شيراز » به شهادت رسيد. آري عاقبت، امير سرلشكر، در آخرين پروازش از عمق آسمان لايتناهي به عز قدس الهي پر كشيد و رسيد.
غلامعلي نسائي

 



اگر سر اين ژنرال را براي مادرش بياورند ...

به گزارش مشرق، صادق مزدستان به تاريخ 27 دي ماه سال 1335 در شهرستان قائمشهر مازندران متولد شد و 26 سال بعد در تاريخ 9 دي 1361 در منطقه عملياتي فكه بال در بال ملائك گشود. صادق مزدستان در زمان شهادت فرماندهي تيپ دوم از لشكر 25 كربلا را بر عهده داشت.
يادداشت هاي مختصري از شهيد مزدستان باقي مانده است اما در ايام محرم الحرام ، يكي از زيباترين جملات به جا مانده از آن شهيد را به همراه يك تصوير از آن سردار سپاه روح الله تقديم حضورتان مي كنيم.

 



دست چپم را نذر ابوالفضل كردم

هميشه دست راستش به سينه بود. مثل كسي كه به آدم بزرگواري عرض ارادت مي كند. آن روز هم، همين حالت را داشت. رو كردم به او و گفتم:
- آقا مهدي با كي داري حرف مي زني ؟
- لبخندي زد و گفت: م هدي نه، مهدي.
- گفتم: هر دويش يكيه، فرقي نمي كنه. سري تكان داد:
- نه ، م هدي با مهدي خيلي فرق داره.
- خنديدم: عجب، خوب آقا مهدي، تا كي مي خواي دست به سينه باشي؟ اين عادت را ترك كن.
- به رو به رو اشاره اي كرد: دامن افق، چقدر قشنگه.
مي دانستم دارد مسير حرف هايمان را عوض مي كند به همين جهت خنديدم :
- داداش من! زود شاعر شدي! آقا مهدي! اون هم در 14 سالگي.
راستش نمي خواستم بيش از اين اذيتش كنم، پيش خودم گفتم شايد اين عادتي برايش شده يا يك حالت خاصي در او پيدا مي شود ، البته توي خانه اصلاً چنين عادتي نداشت. مسير حرفم را عوض كردم.
- دلت براي خونه تنگ نشده؟
- چرا؟ خيلي هم تنگ شده، بخصوص براي مادر.
- پس چرا نميري سري به خونه بزني.
- ميرم. بذار جنگ تموم بشه.
- خب، اومديم و جنگ به اين زودي ها تموم نشد.
كمي فكر كرد و بعد سرش را خاراند.
- يعني تا هميشه اين جنگ ادامه داره.
- خوب، ممكنه داشته باشه.
- من هم تا هميشه اين جا مي مونم.
خنديدم :
- عجب دل و جرأتي، خدا حفظت كنه، ولي اين رسمش نيست. من برادر بزرگترت هستم. مي دونم مادر چقدر دلتنگ توئه. بايد بري پيشش.
- مي دوني محمد آقا! روزي كه به جبهه اومدم تازه خودم رو شناختم و چيزهايي اين جا ديدم و مي بينم كه فكر نمي كنم هيچ كجاي دنيا پيدا بشه.
- تو كه توي خونه اين عادت رو نداشتي.
- من هميشه احساس مي كنم آقا پيش رويم است. به همين جهت دست راستم رو براي احترام روي سينه دارم. دست چپم رو نذر ابوالفضل كردم و تا پاي رفتن دارم، توي جبهه مي مونم.
ديگر چيزي نگفتم و از او جدا شدم و او را به حال خودش رها كردم. اخلاق و رفتار او در خانه و جبهه زمين تا آسمان فرق كرده بود. با اين حال توي خونه بازيگوشي زيادي داشت. در كنارش جسارت و شجاعت فراواني هم از خود نشان مي داد. اصلاً خود من در خانه، از اين ويژگي او تعجب مي كردم. از روزي كه به جبهه آمده بود، حالاتي در او نمايان شد كه من هرگز قبلاً نديده بودم.
آقاي خاكي نگاهي مظلومانه و اندوهگين به من انداخت و در حالي كه توي چشمش اشك مي جوشيد گفت: راستش خيلي مردانه با دشمن جنگيد، آن قدر كه فشنگ و مهماتش تموم شد. برايش يه نارنجك پرتاب كردم و گفتم آقا مهدي بگير و اونو طرف دشمن پرتاب كن. اون هم با همان كتف و شونه زخمي اش نارنجك رو به طرف دشمن پرتاب كرد اما ناگهان گلوله ي توپ زمين و آسمان را يكي كرد و ديگر مهدي را نديدم. ما هم بر اثر بارش شديد گلوله هاي دشمن مجبور شديم كمي عقب بكشيم.
آقاي خاكي ديگر طاقت نياورد و گريه اش شديدتر شد. بغضم تركيد و به گوشه اي پناه بردم. ياد مادر افتادم كه با شنيدن خبر شهادت مهدي چه خواهد كرد.
بعد از دو سال جنازه اش را آوردند. با ديدن جنازه اش آن چنان دچار شگفت شده بودم كه فقط زير لب گفتم: الله اكبر، لا اله الا الله.
دست راست مهدي روي سينه اش بود، دست چپ و دو پايش هم قطع شده بود.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14