(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 27 آذر 1390- شماره 20099

حل شبهه تعارض علم و دين ، راهكار اساسي براي ايجاد وحدت حوزه و دانشگاه
بررسي علل و ريشه هاي تجمل گرايي
تجمل گرايي، آفت امروز جامعه



حل شبهه تعارض علم و دين ، راهكار اساسي براي ايجاد وحدت حوزه و دانشگاه

آيت الله جوادي آملي
آنچه در پي مي آيد بحث تحليلي وعالمانه حكيم فرزانه حضرت آيت الله جوادي آملي است كه درآن به بررسي راههاي دستيابي به وحدت حقيقي ميان حوزه ودانشگاه پرداخته اند .
دو نهاد ارجمند پر جمعيّت حوزه و دانشگاه كه كثرت آنها حقيقي است اگر بخواهد به وحدت بر گردد ، با توسعه و آرمان نخواهد بود .وقتي كثرت به وحدت بر مي گردد كه عناصر چهارگانه محوري را حيازت كند،وحدت حقيقي باشد ، در متن خارج ؛ كثرت حقيقي باشد ، در متن خارج ؛ ظهور وحدت در كثرت حقيقي باشد ، ظهوراً حقيقيّاً در متن خارج ؛ رجوع كثرت به وحدت رجوع حقيقي باشد در متن خارج ؛ تا بشود وحدت دو نهاد كثير . اگر كثرت خارجي بود ، وحدت ذهني و آرماني ، وضع همين است كه خواهد بود ! اگر كثرت خارجي بود ، وحدت با توسعه و اخلاق بود ، وضع همين است كه خواهد بود ! ولي اگر آن عناصر محوري چهارگانه راه يافت ، اين دو نهاد علمي حرف علمي خواهند زد ؛ حرف علمي قابل اجراست .
شكاف بين حوزه و دانشگاه ، منشأ مشكلات پس از انقلاب
منشأ اين همه مشكلاتي كه ما در بعد از انقلاب داشتيم ، روي همان شكاف بين حوزه و دانشگاه بود و اين شكاف هم شكاف بين راهي است ، نه آغاز راه ؛ شكاف آغاز راه چيز ديگر است . روزي كه انقلاب به ثمر رسيد ، سخن از تعهد و تخصص شد ؛ گفتند حوزه تعهد دارد ، دانشگاه تخصص دارد طليعه يك فصل الخطاب مفصّلي بود . جريان ولايت فقيه كه مطرح شد ، گفتند : مديريت علمي داريم ، مديريت فقهي كه نداريم ! فقه،احكام مي گويد مديريت را علم به عهده دارد . معنا ندارد فقه مدير باشد ! وقتي فقه و فقيه قدرت اداره ندارد ، وقتي فقيه مدير نبود ، ولايت فقيه جايگاه ندارد ؛ اين هم يك فصل مفصلي را به خود اختصاص داد .
بعد از آن، سخن از اسلامي شدن دانشگاه بود كه برخي از وزراي محترم پيشين همايش تشكيل دادند . اينها خيال مي كردند با ساختن نمازخانه ، دعاي كميل شب هاي جمعه ، دعاي توسل شب هاي چهارشنبه ، جدا كردن كلاس دخترها و پسران دانشگاه مي شود اسلامي ! اينجا مسلمان تربيت كردن غير از اسلامي كردن دانشگاه است !! مدّت ها بحث روي اين زمينه گذشت ، هر سال هم همين حرف هست .
عنايت به اسلامي بودن تمامي علوم ، محصول وحدت حوزه و دانشگاه
منشأ اين مشكلات چيست ؟ ما تا آسيب ايجاد وحدت را نشناسيم از يك سو ، آسيب حفظ وحدت موجود را نشناسيم از سوي ديگر ؛ وحدت عملي نيست ! توضيح مطلب اين است : آنكه آمد و تفرقه ايجاد كرد ، دو كار كرد ؛ هم در معلوم ، هم در علم . اگر اين دو شكاف پر شد ، آن گاه معلوم مي شود همه علوم ما اسلامي است ، ما اصلاً علم غير اسلامي نداريم ! برخي بر اين باورند كه فيزيك و شيمي، اسلامي و غير اسلامي ندارد ، دريا شناسي و كيهان شناسي در دو فراز و فرود به تعبير شيخ عطار اسلامي و غير اسلامي ندارد ، علم ،اسلامي و غير اسلامي ندارد ؛ اين يك خطر .
آنهائي كه عقل را در قبال شريعت قرار دادند ، عقل را سهم درك بشر دانستند ، گفتند اين علوم بشري است ؛ وحي و نبوّت و عصمت و فقه و اينها علوم ديني است . عقل شده در مقابل دين و شريعت ؛ اين تعبير رائج كه اين مطلب عقلي است يا شرعي ، براي ايجاد همين آفت است . اين تعبير مشئوم كه اين عقلي است يا شرعي ، براي ايجاد همين آفت است . اگر ما بياييم معلوم را تكه تكه نكنيم ؛ علم را كه محصول عقل تجربي ، رياضي ، فلسفي ، عرفان نظري است در جاي خود بنشانيم ؛ يك هندسه نظام مند داشته باشيم كه منزلت عقل در درون معرفت ديني است و نه برون مرزي ؛ طبيعت شناسي هم به شرح ايضاً ، هم معلوم ها را از تكه تكه شدن نجات مي دهيم ، هم علوم را !
تفسير جهان به عنوان كتاب تكويني خدا ، راز خلقت شناسي توسط انديشمندان
توضيح مطلب اين است : در جهان ما بيش از يك قرآن نداريم . اگر كسي تفسير قرآن مي كند ، تفسير قرآن ،علم اسلامي است ، ديگر غير اسلامي نيست! چرا علم اسلامي است ؟ براي اينكه گفته خداست . يك مفسّر مي گويد : خدا اينچنين گفت ، اينچنين كرد ، اينچنين خواست .در بخش هاي نظري از بود و نبود سخن مي گويد ، در بخش هاي عملي از بايد و نبايد سخن مي گويد . خدا اينچنين كرد ، خدا اينچنين گفت ، خدا اينچنين خواست ؛ اين مال قرآن .
جهان كتاب تكويني صاحب قرآن است و نه ديگري ! از عمق دريا تا اوج سپهر يك كتاب تكويني است كه خدا خلق كرد . طبيعت در قبال خلقت نيست . يك فيزيكدان مي گويد خدا اينچنين آفريد ، خدا اينچنين كرد ، خدا آغاز اين كار را اينچنين قرار داد ، اينچنين اداره مي كند . مگر مي شود در جهان چيزي باشد كه به منزله سوره اي از سوره هاي كتاب تكوين نباشد ؟ يا به منزله آيه اي از آيات كتاب تكوين نباشد !
يك فيزيكدان ،طبيعت را تفسير نمي كند ، خلقت را تفسير مي كند ؛ منتها نمي داند كه چه مي كند !! به او گفتند : منقطع الاوّل بينديش ، منقطع الآخ ر بينديش ، آغاز و انجام را رها كن . چه خلق كرد ، براي چه خلق كرد ؛ اين دو بال را بينداز ، لاشه دانش را بگير و بحث بكن ؛ آنگاه او مي گويد : فيزيك مگر اسلامي و غير اسلامي است ؟ بله ، اين لاشه دانش است كه تو داري بحث مي كني ! كي كرد ، براي چه كرد ؛ اين دو بال عمودي را به اين لاشه افقي بده ، ببين اين در مي آيد يا نه !
ضرورت پژوهش قرآني در علوم طبيعي بر مبناي خلقت شناسي
بسياري از شما با اصول مأنوسيد . اين آيه به اندازه يك سطر نيست : ما كنّا معذّ بين حتّي نبعث رسولاً (1). يا آن روايات كه لا تنقض اليقين ب الشّك (2)، يا رف ع ما لا يعلمون (3)؛ اينها حداكثر يك سطر و اندي اند ! اين يك سطر وقتي به دست فحول و بزرگان علمي افتاد ، شده محصول درس چندين ساله . بيش از اين آياتي كه درباره اصول است ، ما درباره سپهر شناسي آيات داريم : الم تر انّ السّموات و الأرض كانتا رتقاً ففتقناهما (4). چرا نرفتيد ، بحث كنيد ببينيد همه اينها رتق بودند ، بسته بودند ، سيّاره و ستاره و ستارك ها ؛ همه را ما باز كرديم . چرا نرفتيد ، بحث نكرديد ؟
من وقتي گاهي به اين آيات مي رسم ، مي گويم : چه ظهري داشت اين پيامبر ! گفت : تا آنجا كه بحث فيزيك است ، بدو ؛ تا آنجا كه بحث متافيزيك است ، لنگان لنگان برو ، ببين اوّل عالم چه بود:اولم يروا ك يف يبدي الله الخلق(5)؛ چرا درباره آغاز عالم نمي انديشي ؟ حداكثر فيزيك به بخشي از راه مي پردازد ، بخشي از راه را طي مي كند ؛ نه به آغاز مادي مي رسد ، نه به آغاز فرا مادي ! اين كتاب مي گويد :
از باده مغز تر كن و آن يار نغز جو
تا سر رود به سر رو و تا پا به پا بپو
چرا بررسي نمي كنيد ، ببينيد اوّل عالم چيست ؟! چرا در وسط ها مانديد ؟ يا از كثرت مي آيد به وحدت ، يا از وحدت مي آيد به كثرت ، نظير آنچه كه در اوائل سوره مباركه رعد است ؛ گاهي از وحدت به كثرت مي آيد : هو الّذ ي فعل كذا و كذا لعلّكم تعق لون . گاهي از كثرت به وحدت مي رسد ، نظير همان اوائل سوره مباركه رعد :و ف ي الأرض ق طع مت جاو رات (6) كذا و كذا لعلّكم تعق لون . اين كثرات را ارزيابي كنيد ، به وحدت الهي مي رسيد ؛ وحدت الهي را ارزيابي كنيد ، به مظاهر كثرت بار مي يابيد .
تببين اصول كلّي تمامي علوم در قرآن ، دليل اسلامي بودن همه دانش ها
مگر ما در جهان دريائي داريم كه مخلوق خدا نباشد ؟ صحرائي داريم ، دامي داريم ، گياه و جانور و معدني داريم كه مخلوق او نباشد ؟ يك زمين شناس دارد آيه الهي را تفسير مي كند ، منتها نمي داند ! علم مي شود در قبال دين ، عقل مي شود در قبال شرع ، آن گاه دانشگاه مي شود در قبال حوزه ! هيچ سخن از طبيعت نيست ! هر چه سخن است ، سخن از خلقت است ! قهراً ما جغرافياي غير اسلامي نخواهيم داشت ! كيهان شناسي غير اسلامي نخواهيم داشت ! چون همه اين علوم اصول كلي اش را قرآن تعبير مي كند با اين دو بال هو الاوّل و الآخ ر(7)؛ كي كرد ، براي چه كرد !
نبايد توقع داشت قرآن آن ريز را بگويد ! مگر ريز اصول را روايت گفته ؟ يك طلبه فاضل خوش استعداد بايد 5 ـ 6 سال درس جدّي بخواند تا اين يك خط را بفهمد . يعني اصول معالم را ، اصول قوانين را ، اصول رسائل را ، اصول كفايه را ، اصول خارج را يك كسي خوب بخواهد بفهمد واين بخش ها را بخواهد بخواند، 5 سال بايد زحمت بكشد !
« عقل » ، حجت دروني خدا بر انسان
مشكل اين است كه انسان داده خدا را بر اساس: افرأيت من اتّخذ ا لهه هواه (8) يافته خود مي داند !! خيال مي كند عقل او سرمايه خود اوست . در حالي كه عقل او مثل آيه الهي است ، مثل روايت اهل بيت است ، حجت خداست . اين عقل را خدا به او داد ، يك . به او احتجاج مي كند ، دو . حجه الله يعني چه ؟يعني ما يحتجّ ب ه الله علي العبد و العبد علي الله . قرآن كريم روي اين عقل آنچنان حرمت قائل شد و حساب گذاشت كه فرمود : خدا زير سؤال نمي رود ؛ چرا ؟ براي اينكه بيرون از حوزه آفرينش به نحو سالبه به انتفاء موضوع است ، در درون حوزه خلقت به نحو سالبه به انتفاء محمول است ؛ يعني چه ؟
عدم زير سؤال رفتن خداي سبحان به دليل ارسال انبياء و كتاب هاي آسماني
در سوره انبياء فرمود : خدا زير سؤال نمي رود :لا يسئل عمّا يفعل و هم يسئلون(9). مستحضريد سؤال استعطائي مطلوب است : يسئله من ف ي السّموات و الأرض(10). سؤال استفهامي چيز خوبي است ، به ما گفتند : فاسئلوا اهل الذّ كر ا ن كنتم لا تعلمون (11)، اينها هيچ . سؤال زير سؤال بردن ؛ مجلس، فلان وزير را مورد سؤال قرار مي دهد ، يعني زير سؤال مي برد . از او سؤال مي كنند ؛ نه سؤال استعطائي است ، نه سؤال استفهامي ! فرمود : خدا زيرسؤال استيضاحي نمي رود !
چرا زيرسؤال نمي رود ؟ براي اينكه آن كسي كه بخواهد خدا را زير سؤال ببرد ، يا بيرون از حوزه آفرينش است كه سالبه به انتفاء موضوع است ؛ چيزي بيرون از حوزه خلقت نيست ! يا درون سازمان خلقت است ، خداي سبحان مي فرمايد : همه كارهاي من حكيمانه است ، من بهانه به دست كسي نمي دهم ! من كاري بر خلاف عدل و حكمت نمي كنم . اگر نقدي هم هست در قصور آن ناقد است و گرنه كار من منزّه است .
در سوره مباركه نساء فرمود : رسلاً مبشّ رين و منذ رين ل ئلا يكون ل لنّاس علي الله حجّه بعد الرّسل (12). فرمود : ما انبياء فرستاديم ، صحف آسماني فرستاديم ، اولياء فرستاديم تا در قيامت اينها به من اعتراض نكنند ، من را زير سؤال نبرند ؛ نگويند : تو كه مي دانستي بعد از مرگ انسان نمي پوسد ، از پوست به در مي آيد ، انسان با مرگ هجرت مي كند ، ميلاد جديد است ، به جاي ديگر مي رود؛ چرا راه بلد نفرستادي ! اگر من انبياء نمي فرستادم ،همين بشر من را زير سؤال مي برد ! ل ئلا يكون ل لنّاس علي الله حجّه ، اين حجت عقلي است ؛ چون در برابر وحي است . فرمود : ما انبياء فرستاديم تا زير سؤال نرويم . آن وقت اين حجت عقلي كه در قبال حجت نقلي است ، مي بينيد درگفتار و رفتار و نوشتار قديم و نديم ، در قبال شرع قرار گرفته ؛ مي گويند : اين مطلب عقلي است يا شرعي ، عقلي است يا ديني ؛ خير ، بگو عقلي است يا نقلي ! اگر عقلي است ، حجت خداست . منتها شرائط عاقل شدن ، شرائط برهان عقلي سختتر از شرائط دليل نقلي است ! آنجا يك صدوري مي خواهد يك جهت صدوري مي خواهد ، يك دلالت تام مي خواهد . اين عناصر سه گانه وقتي در يك متن نقلي حاصل شد ، مي شود حجت .
اهميّت جايگاه » برهان » در بالندگي يك خردمند
امّا اينجا بياييد ، بنگريد به تعبير مرحوم شيخ الرّئيس و جناب شيخ اشراق كه فخر اسلام اند ، اينها مي گويند: خواندن ( برهان منطق ) فريضه يك خردمند است . بخش هاي ديگر منطق مي گويند به منزله نافله است ، امّا آشنائي با اصول برهاني كه فرق بين تجربه و قياس ، استقراء چيست ، فرق بين تجربه و رياضي چيست ؛ چون مستحضريد آن جزم مبارك در حوزه علوم تجربي ؛ گفت آنكه يافت مي نشود ، آنم آرزوست ؛ بسيار كم است ! ولي در رياضيات جزم خيلي قوي است ؛ بالاتر از رياضيات در فلسفه خيلي جزم هست ؛ بالاتر از فلسفه ، درعرفان نظري جزم هست ؛ اينها جزمي نيست ، يعني در علوم تجربي جزم بسيار كم است آيا برهان در علوم تجربي هست يا نه ، آن قضاياي تشكيل دهنده برهان ،شرطش چيست ؛ اينها جزء فريضه يك انديشور است . اين تعبير فريضه را هم ،مرحوم بوعلي در شفا دارد ، هم جناب شيخ اشراق . تا انسان خردمند بشود ، جهل جزم باشد ؛ و كمترين چيزي را كه خدا خلق مي كند يقين است ، به آن يقين برسد كار آساني نيست !
تحريف در ساختار معلوم ، نظير تحريف در كتب آسماني
پس در ساختار معلوم اينها آمدند ، تحريف كردند . همان طوري كه تورات و انجيل تحريف شده ، اين كتاب تكويني خدا كه يك طرفش عمق درياست ، يك طرفش فوق كهكشانهاست ؛ اين را آمدند ، تحريف كردند . سور را از هم جدا ، آيات از هم جدا ، به جاي » خلقت » گفتند ( طبيعت ) ! وقتي به جاي خلقت شده طبيعت ، آن هو الاوّل و الآخ ر رخت بر مي بندد . كي كرد تا بيراهه نروي و راه ديگران را نبندي هم رفته كنار ؛ لاشه علم مانده ، اين در بخش معلوم . عقل را هم گفته : من خودم مي فهمم : نّما اوتيته علي ع لم ع ند ي(13)، قارون مدارانه فكر كرده ! آن بد بخت هم همين اندازه مي گفت ، بيش از اين نگفته بود ! گفت : من خودم زحمت كشيدم ،در حالي كه اين حجت خداست ؛ هم در دنيا ، هم در برزخ ، هم در قيامت . خدا فالهمها فجورها و تقواها (14) را به انسان داد ، يك . از او كار مي خواهد ، دو . از ريز و درشت بر خلاف اين عقل كسي قدم بر دارد ، جهنّم او را تهديد مي كند ، سه .شمادر ساختن اين زير دريائي ، به كار گيري زير دريائي مي دانيد صدها پيچ و مهره به كارمي رود . از زير دريائي تا اين سفينه هائي كه قبلاً مي رفتند در ايستگاه مير و هابيل و اينها ! صدها پيچ و مهره دارد ، صدها دكمه دارد ، صدها شاسي دارد . آن صاحبنظر اگر بفهمد دست به اين دكمه بزند فلان كس در فلان گوشه دريا آسيب مي بيند يا نه ؛ اگر دست بزند ، به فلان كس آسيب برسد ، آيا در قيامت عذاب مي بيند يا نه ؟ يقيناً مي بيند . اين مي تواند بگويد : خدايا ! شما كه در قرآن يا در روايت نفرمودي به آن شاسي دست نزن ! يا خدا مي گويد : اين عقلي كه من به تو دادم ، آيه من است !
اگر مسئولاني بفهمند كه اين كشور را بايد مثلاً با اقتصاد يا صنعت اداره كرد ، در فلان بخش، آب را بايد چنين مهار كرد ؛ سد را در فلان منطقه كه آبرفت دارد ، بايد بتوني باشد يا خاكي ؛ طول تاج اين قدر باشد ، قطر اين قدر باشد ، عرض اين قدر باشد ، آبگيري اش اين قدر باشد ، همه اينها را مهندسي كردند ؛ يك كسي خداي ناكرده يك كج انديشي كرده ، بيگانه پرستي كرده ، كم آورده ؛ آيا در قيامت جهنّم مي رود يا نه ؟ اين مي تواند بگويد شما كه در قرآن يا در روايت نگفتي كشور را با سد آبي يا خاكي اداره بكن ، طول تاج چقدر باشد ؛ يا پاسخش اين است : اين فهمي كه من به تو دادم آيه من است ، اين روايت من است !!
رسالت علم اصول در معرفي منابع ديني بر اساس عقل و نقل
شما مي بينيد مشكل اصول ما هم همين است . متولّي اين فن بايد اصول باشد ؛ اصول به جاي اينكه بگويد : منبع معرفت ديني عقل است و نقل و حساب شده كار بكند ؛ مي آيد درباره قطع و ظنّ بحث مي كند . اين قطع گاهي از عقل است ، گاهي از نقل ؛ چرا ؟ فهم ف ي امر مريج (15). چرا در هرج و مرج كتاب نوشتي ؟ بگو يا عقل است يا نقل ؛ يك . آن نقل يا كتاب است يا سنّت ؛ دو . آن سنّت يا با خبر كشف مي شود يا با شهرت يا با اجماع ؛ سه . خبر يا واحد است يا متواتر ؛ چهار . شهرت يا فتوائي يا روائي است ؛ پنج . اجماع يا محصّل است يا منقول ؛ شش . اينها را ، اجماع را زير سنّت بياور ، نه در برابر سنّت ! آن اصولي كه از سنّي به شيعه آمده ، همين است .
مي گويند : ادّله دين عقل است و نقل است و كتاب است و سنّت ؛ همين طوري فلّه اي و خرواري ! ما كه مردمسالاري عادي كه نيستيم! اجماع به هر تقريبي كه تقرير بشود ، در مكتب شيعه زير پوشش سنّت است . يا دخولي است يا نظري است يا حدسي است ؛ او ما ش ئت فثمّ ؛ كاشف از سنّت است ، نه در برابر سنّت ! اين خطر در حوزه هم هست .
همتائي حرمت حوزه و دانشگاه ، در صورت تفسير نمودن كتاب تكويني خدا توسط دانشگاه
اگر حوزه منزلت عقل را در هندسه معرفت ديني بيابد كه عقل در مقابل نقل است نه در مقابل شرع ؛ دانشگاه هم منزلت معلوم را از مخلوق بودن ، از خلقت به طبيعت خلق نكند ، دو ؛ هم دانشگاه مفسّر كتاب تكويني خداست ، هم حوزه مفسّر كتاب تدويني خداست . از اينجا معلوم مي شود اگر حرمت دانشگاه بيش از حرمت حوزه نباشد ، كمتر نيست ! آن كتاب تكويني خدا را دارد تفسير مي كند ، اين كتاب تدويني خدا را دارد تفسير مي كند . آن مي گويد : فعل الله كذا و كذا ؛ اين مي گويد : قال الله كذا و كذا .
درود بر جناب حكيم سنائي ؛ اينكه مي بينيد مولوي در برابر سنائي اين قدر حريم مي گيرد ، براي ملّائي اين حكيم سنائي است . آدم ملا در هر عصر و مصري گرامي است ؛ حالا ممكن است روزگار قدرش را نشناسد ! مي بينيد گاهي دو بيت از حكيم سنائي را مولوي كه به احدي باج نمي دهد ؛ او را متن قرار مي دهد ، چند سطر يا صفحه در برابر او سخن مي گويد ، آن را شرح مي كند . حكيم سنائي مي گويد : از علم به عين آمد و از گوش به آغوش(16) ! يعني به دنبال معلوم برو ! آنگاه مولوي مي گويد : از علم رهيديم و به معلوم رسيديم (17). اگر ارزش دانشگاه بيش از ارزش حوزه نباشد ، يقيناً كمتر نيست . او دارد كتاب تكويني خدا را تفسير مي كند ، اين دارد كتاب تدويني خدا را تفسير مي كند . او مي گويد : خداي سبحان اينچنين كرد ، آن مي گويد خداوند چنين گفت .
اسلامي بودن مطلق تمامي علوم
حالا معلوم مي شود ما اصلاً فيزيك غير اسلامي نداريم ، دريا شناسي غير اسلامي نداريم ، كيهان شناسي غير اسلامي نداريم ، دارو شناسي غير اسلامي نداريم ، طب غير اسلامي نداريم ، رياضيّات هم به شرح ايضاً . عدد را كي خلق كرد ؟ رابطه زوجيّت و فرديّت عدد را با عدد كي خلق كرد ؟ اينها لوازم ذاتي اين اعدادند ، لوازم ذاتي به تبع ذات مجعول همان جاعل است .
شما مي بينيد مگر كشتيراني فن نيست ؟ ذات أقدس له اين را در قرآن كريم تبيين كرده كه براي شما فلك و كشتي را مواخر دريا قرار داده كه دريا شكاف باشد(18). آن وقت يك كسي كه دارد فن كشتي شناسي مي خواند ، اين آيه را نقل مي كند ، تطوّر افكار مفسّران را نقل مي كند ، خدا چنين كرده است ، آب را چنين آفريد و مانند آن .
الآن جهان در صدد اين است كه باران مصنوعي درست بكند ؛ كار علمي است و شدني هم هست . اين آيات قرآن را بررسي مي كند ، امّا نبايد توقّع داشته باشد كه عقل را كنار بگذاردو آيات قران همه صغري و كبري و نتايج اين قياسات مركبّه را بگويد ! اينكه فرمود : علينا ا لقاء الاصول و عليكم التّفريع (19) يعني قانون اساسي را ما مي گوئيم ، كليّات را مي گوئيم ، ما موظّفيم اصول را بگوييم ، شما بايد تفريع كنيد .
«وحي» سلطان علوم و سيمرغ دانش ها
آن روز كه اصول با اين وضع پيشرفت كرد ، فيزيك هم به همين وضع پيشرفت كرد . سابقاً در حوزه ها اين طور بود ، الآن هم در كتابها همين طور است ؛ آن روز كه بين حوزه و دانشگاه اصلاً مسأله اي نبود ، همه حوزوي بودند ؛ براي آن بود كه اين علوم هر كدام در آن هندسه معرفتي جاي خودش را داشت . مثلاً نمونه كوچكش اين شرح منظومه مرحوم حكيم سبزواري است . اين شرح منظومه چهار تا فن است ، چهار تا كتاب است ؛ منتها يكجا صحافي شده ! منطقيّات هست ، طبيعيّات هست ، الهيّات هست ، اخلاقيّات هست .
از اينجا كه بالاتر مي رويد ، فرمايشات مرحوم بوعلي ، دوره شفا و اشارات است كه 6 فن است ! هر كدام 60 يا بيش از 60 زير مجموعه دارد . منطقيات دارد ، طبيعيّات دارد ، رياضيّات دارد ، الهيّات فلسفه دارد ، اخلاقيّات دارد ، فوق همه اينها عرفانيّات دارد كه همه اين علوم تجربي و رياضي و تجريدي زير مجموعه سلطان علوم ، سيمرغ علوم به نام وحي اند . شما اين كتاب لطيف و سر تا پا شيرين منطق الطّير عطار را حتماً بخوانيد . او جريان 30 مرغ و سيمرغ را بازگو مي كند ؛ اين 30 مرغ كم كم به بارگاه منيع سيمرغ مي رسند ؛ از آن كوه قاف فرمان و مدد مي گيرند .
مرحوم بوعلي و سائر حكماء هم همين كار را كردند . منطقيّات با همه رشته هاي گسترده اش ، طبيعيّات به شرح ايضاً ؛ او هم طبيب بود ، هم دارو ساز بود و اين كارها را داشت! طبيعيّات داشت ، رياضيّات داشت ؛ هم منجّم بود ، هم رياضي دان بود ، هم مهندس بود . الهيّاتش كه لي ما شآء الله ، عرفانيّات داشت ؛ اينها 30 مرغند كه به بارگاه منيع آن سيمرغ راه يافته اند.
هماهنگي برهان ، عرفان و قرآن
اگر در سخنان مرحوم ميرداماد تا سيّدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبائي دقت كنيد ؛ اين ترجيع بند را در كلمات اينها مي بينيد كه برهان ، ع رفان وقرآن با همند ؛ نه يعني (معاذ الله) برهان و عرفان در برابر وحي اند ، نه (معاذ الله) حكيم و متكلّم در برابر پيامبر است . آنها مي گويند : وحي سيمرغ علوم است ، سلطان علوم است ؛ آن معادل ندارد . مي گويند : البرهان ، الع رفان ، القرآن يعني ظاهر ادلّه لفظي كه از آيات استفاده مي كنيم ، اينها هماهنگند . هيچ كس نگفت و ما نشنيديم كه برهان و عرفان همتاي وحي اند . آن علم شهودي است ، معصوم است ، مصون است ، مظهر ليس كم ثل ه ش يء است ، آن را سيمرغ علوم مي دانند ، اينها را 30 مرغ علوم مي دانند !
پس اگر معلوم ما تكه تكه نشد ، خلقت ما به طبيعت تبديل نشد ، در آن صورت يك فيزيكدان مي شود مفسّر . مي گويد : كي كرد ، براي چه كرد ؛ اصولش را قرآن گفته ، فروعش را هم با عقل خداداد استنتاج مي كنند ؛ آنوقت از نظر معلوم ديگر سخن از طبيعت نيست ، سخن از خلقت است ؛ از نظر علم هرگز نمي گويد عقل در برابر دين است ، مي گويد : عقل در برابر نقل است ؛ اين مطلب عقلي است يا نقلي ! هر دو قابل احتجاج است ، هر دو قابل حل است . آنگاه آن تعارض علم و دين كه گاهي درون مرزي و گاهي برون مرزي آسيب اين وحدت است ، آن هم رخت بر مي بندد .
حل شبهه تعارض علم و دين ، راهكار اساسي براي ايجاد وحدت حوزه و دانشگاه
ما تا مشكل تعارض علم و دين را حل نكنيم ، وحدت حوزه و دانشگاه مثل مجلس ترحيم است !! يك سالگردي است براي شهيد مفتح ؛ اين شدني نيست ! امامت يك جامعه را آن انديشه به عهده دارد . تا انديشه سامان نپذيرد ، انگيزه را تحريك نمي كند . انديشه و انگيزه اگر كنار هم رفتند ، به رهبري عقل پيش مي روند ؛ مي گويند : هيچ فرقي نيست ! يكي دارد كتاب تكويني را تفسير مي كند ، ما داريم كتاب تدويني را تفسير مي كنيم . او مي گويد : فعل الله سبحانه و تعالي كذا و كذا ، ما مي گوييم : قال الله سبحانه و تعالي كذا و كذا ؛ اين قول با آن فعل هماهنگ است ، آن فعل با اين قول هماهنگ است .
نه ما علم را در برابر دين قرار مي دهيم ، نه عقل را در برابر شرع مي دانيم ؛ مي گوييم : عقلي است يا نقلي ، آن هم مي گوئيم كه هر دو مخلوق ذات خدا هستند . ديگر هم از لا ب شرطي در مي آيد ، يك . هم از ب شرط لائي به در مي آيد ، دو ؛ مي شود ب شرط ش يء . فيزيك نه علم بشري است كه بشود ب شرط لا ! نه لا ب شرط است كه اسلامي و غير اسلامي نباشد ؛ دو . بلكه ب شرط ش يء است . اسلامي است معلوماً و علماً . معلومش اسلامي است ، چون مخلوق خداست ؛ علمش اسلامي است ، چون عقل هديه خداست ، حجه الله است ؛ كجايش غير اسلامي است ؟!
آن گاه او با وضو مي آيد سر كلاس درس ! ديگر لازم نيست به او بگوييد نمازت را اوّل وقت بخوان ! مگر به طلبه مي گويند شما نمازت را اوّل وقت بخوان ! او باور كرده . براي او شب و روز حل است كه انسان كه مي ميرد ، نمي پوسد ؛ از پوست به در مي آيد ، بعد از مرگ خبري هست . بالأخره يك خرد ورز حاضر نيست كه محصول عمرش را يك جا به تاراج بدهد! او با وضو سر كلاس مي آيد ، احترام اساتيدش را هم حفظ مي كند ، دختر و پسر حسابشان محفوظ است ، كامياب در درس و بحثند و مانند آن .
بيانات معظم له در سوّمين همايش ( هم انديشي وحدت حوزه و دانشگاه ) ـ قم ؛ مدرسه عالي دارالشفاء ـ آذر 1384
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
(1) اسراء / 15
(2) وسائل الشيعه / 1 / 245
(3) الكافي / 2 / 463 ـ باب ما رف ع عن الامّه
(4) انبياء / 30
(5) عنكبوت / 19
(6) رعد / 4
(7) حديد / 3
(8) جاثيه / 23
(9) انبياء / 23
(10) الرّحمن / 29
(11) نحل / 43
(12) نساء / 165
(13)قصص / 74
(14)شمس / 8
(15)ق / 5
(16) ديوان سنائي غزنوي / شماره 209
(17) ديوان شمس تبريزي / 548
(18) ر . ك : فاطر / 12
(19) وسائل الشيعه / 27 / 62

 



بررسي علل و ريشه هاي تجمل گرايي
تجمل گرايي، آفت امروز جامعه

عليرضا شعاعي
تجمل گرايي به معناي گرايش به تجملات، يكي از پديده هاي نابهنجار اجتماعي و يك بيماري روان شناختي است. هر چند كه نمي توان آن را يك رذيلت اخلاقي دانست، ولي بايد اذعان كرد كه آثار آن از يك رذيلت اخلاقي در روحيه فرد و جامعه، كمتر نيست.
گرايش به تجمل يك امر طبيعي و فطري است ولي مراد از تجمل گرايي در اينجا، شكل افراطي اين گرايش است كه پيامدهاي زيانباري را بر اقتصاد سالم خانواده و جامعه برجا مي گذارد و از مصاديق اتراف، تبذير، اسراف و مانند آن به شمار مي آيد.
نويسنده در اين مطلب بر آن است تا تحليل و توصيه قرآن را درباره تجمل گرايي منفي ارائه دهد.
تجمل گرايي مثبت و منفي
تجمل گرايي به معناي گرايش به زيبايي و نمايش جمال و زيبايي ها، امري طبيعي و فطري در انسان است؛ زيرا انسان به هر چيز كمالي گرايش داشته و از نقص و كمبود گريزان است؛ گرايش شديد انسان به خدا و كدح و تلاش براي ملاقات با او (انشقاق، آيه 6) ريشه در همين گرايش به كمال و كمالات انساني دارد.
انسان، زيبايي را به عنوان يكي از مصاديق كمال، دوست داشته و بدان گرايش مي يابد و زشتي را به عنوان مصداقي از نقص و كمبود دانسته و از آن مي گريزد. بنابراين، گرايش انسان به تجمل گرايي، گرايشي به سوي كمال و زيبايي هاست.
در روايات اسلامي اين معنا بارها به اشكال مختلف بيان شده است كه انسان مي بايست خداگونه شود و اسماء و صفات الهي را در خود ظهور و تجلي بخشد و متاله (خدايي) شود. از آن جايي كه خداوند جميل است، زيبايي و جمال را دوست مي دارد. ان الله جميل و يحب الجمال. انسان نيز به طور طبيعي به جمال و زيبايي ها گرايش دارد؛ زيرا مي خواهد خدايي شود و اين تلاش انسان براي خدايي شدن است كه او را تجمل گرا مي سازد.
امام صادق(ع) مي فرمايد؛ ان الله عز و جل يحب الجمال و التجمل و يبغض البؤس و التباؤس؛ همانا خداوند زيبايي و تجمل را دوست دارد و از فقر و فقرنمايي بدش مي آيد.
از نظر آموزه هاي قرآني، هستي براساس اموري چون عدالت و جمال و حسن آفريده شده است. پس انسان مي بايست از اين زاويه ديد به خود و هستي بنگرد و چنين گرايش به هستي داشته باشد.
اصولا بهره مندي انسان در اين فرصت كوتاه عمر، براي شدن هاي كمالي، تنها از طريق بهره گيري از اين اصول و قوانين كمالي امكان پذير است. اگر انسان خود را در دنيا براي ابديت مي سازد، مي بايست اين سازه بهترين، كامل ترين و زيباترين و معتدل ترين ها باشد. به سخن ديگر، انسان در دنيا مي بايست خدايي (متاله) شود تا در آخرت جلوه هاي آن را در اشكال گوناگون به تمام و كمال مشاهده نمايد. براي دست يابي به اين عنوان متاله لازم است كه از همه آنچه خداوند از طيبات و كمالات و جمالات آفريده بهره برد. بهره مندي درست از اين نعمت هاي الهي است كه مصداق درست شكر و سپاس از نعمت است. پس لازم است كه هر انساني از پاك ترين و زيباترين چيزهاي آفرينش بهره مند شود تا سير كمالي تحول خود را در محيط پاك و زيبا بپيمايد.
خداوند در آيه 32 سوره اعراف درباره بهره مندي انسان از نعمت هاي الهي براي رشد و كمال يابي، در يك جمله تعريضي مي فرمايد: قل من حرم زينه الله التي أخرج لعباده و الطيبات من الرزق؛ بگو چه كسي زينت هاي الهي كه براي بندگان خود آفريده و روزي هاي پاكيزه را حرام كرده است؟!
به سخن ديگر، زينت هاي الهي و زيبايي هاي موجود در دنيا و همه روزي هاي پاكيزه براي انسان آفريده شده تا انسان بتواند در مسير شدن هاي كمالي از آن بهره گيرد و به كمال مطلق يعني خدايي شدن برسد. بنابراين، حرام كردن و تحريم آنها به معناي كفران و ناسپاسي بلكه خروج از طبيعت و قوانين حاكم الهي بر جهان و هستي مي باشد.
انساني كه سير طبيعي را در چارچوب سنت ها و قوانين الهي مي پيمايد، گرايش به امور جمالي و زيبايي و زينت ها دارد و مي كوشد تا آن را به نمايش گذارد. بنابراين ، نه تنها گرايش داشتن به تجملات و زيبايي ها و زينت ها امري طبيعي و مصداق شكر نعمت است، بلكه لازم است تا انسان اين تجملات و زينت ها را به نمايش بگذارد و با نهان كردن آن، كفران و ناسپاسي نورزد. از اين رو پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله مي فرمايد: «ان الله يحب اذا انعم علي عبد ان يري اثر نعمته عليه؛ همانا خداوند وقتي نعمتي به بنده اي داد، دوست دارد اثر نعمتش را بر او ببيند.»
خداوند در آيه 77 سوره قصص دستور مي دهد كه براي رسيدن به آخرت و كمال مطلق تلاش كند و با بهره گيري از تمام نصيب و سهم خويش از دنيا، آن را براي دست يابي به كمالات به كار گيرد لذا به پيامبرش(ص) فرمان مي دهد: و ابتغ فيما آتيك الله الدار الاخره و لاتنس نصيبك من الدنيا؛ به هر چيزي كه خدا به تو عطا كرده، از قواي ظاهري و باطني و مال و ساير نعمت هاي دنيا بكوش تا ثواب و سعادت دار آخرت تحصيل كني و ليكن بهره ات را هم از نعم الهي دنيا فراموش مكن.
از نظر قرآن، همه انسان ها اعم از زن و مرد، سفيد و سياه، مومن و كافر از نعمت هاي دنيا بهره مند هستند؛ هر چند كه در آخرت تمام خوبي ها و نعمت ها از آن مومنان بهشتي است: «قل هي للذين ءامنوا في الحيوه الدنيا خالصه يوم القيامه ؛ بگو اين نعمت ها در دنيا براي اهل ايمان است و خالص اينها (يعني لذات كامل) و نيكوتر از اينها در آخرت براي آنان خواهد بود. (اعراف، آيه23)
به هر حال، تجمل گرايي يعني گرايش به زيبايي ها و كمالات، گرايش طبيعي و فطري انسان است؛ اما آنچه در اين ميان به عنوان آفت از آن ياد مي شود، افراط در تجمل گرايي به شكل يك بيماري رواني و ناهنجاري رفتاري است.
در ادبيات فارسي وقتي از تجمل گرايي سخن به ميان مي آيد، همين رويه افراطي در زندگي است كه از مصاديق اسراف، تبذير و اتراف مي باشد. تجمل گرايي همانند رفاه زدگي آسيب هاي جدي به ساختار اقتصاد سالم جامعه وارد مي كند؛ چرا كه تجمل گرايي موجب مي شود تا افراد از صرفه جويي و قناعت طبع بيرون روند و با از ميان بردن ثروت و هدر دادن آن، گردش درست اقتصادي را مختل نمايند؛ چنان كه تجمل گرايي منفي موجب مي شود تا انسان در دام ناسپاسي و كفران نعمت گرفتار آيد و نعمت هاي الهي را تباه سازد؛ زيرا اين روحيه و رويه منفي عامل اسراف و تبذير و ريخت و پاش ها و از ميان بردن نعمت هاي الهي مي باشد.
مصاديقي از تجمل گرايي منفي
براي اين كه درك درستي از مسئله تجمل گرايي منفي داشته باشيم، مصاديقي از آن بيان مي شود تا معلوم شود كه چرا تجمل گرايي جزو مصاديق اسراف، تبذير و اتراف محسوب مي گردد.
كساني كه دچار تجمل گرايي هستند، با توجه به مد روز عمل مي كنند و گرفتار بيماري مدگرايي هستند؛ اينان با چشم و هم چشمي هر از گاهي وسايل خانه از تلويزيون، فرش، يخچال، ماشين لباس شويي و مانند آن را به سمساري مي دهند و وسايل نويي را مي خرند. اين در حالي است كه اين وسايل سالم هستند و هيچ مشكلي فني و يا زيبايي ندارند، بلكه تنها به سبب آنكه چيدمان منزل تغيير يافته يا رنگ هاي وسايل با هم سازگاري ندارند، از دور خارج مي شوند.
برخي از افراد هر از گاهي تلفن همراه خويش را تغيير مي دهند و يا اتومبيل سواري را مي فروشند تا با مد روز همراه شوند يا اين كه كلاس بگذارند و سري توي سرها از خود نشان دهند.
ريشه يابي تجمل گرايي منفي
از نظر قرآن، ريشه تجمل گرايي منفي در اموري چون حسادت، احساس حقارت، تكبر و تفاخر و مانند آن نهفته است. در حقيقت، ريشه اين ناهنجاري رفتاري را مي بايست در بيماري هاي رواني افراد جست وجو كرد؛ زيرا مشكلات رواني چون احساس حقارت، خودبزرگ بيني، خودپسندي، تكبر و فخرفروشي و تفاخر مردم را به سمت و سوي تجمل گرايي منفي مي كشاند و زمينه ساز اسراف و تبذير و ريخت و پاش مي شود.
از نظر علوم مختلف انساني از جمله روان شناسي اجتماعي، اين معنا به اثبات رسيده كه انسان ها در رفتارها تابع بينش ها و نگرش هاي خود هستند. خداوند نيز همين معنا را در آيات قرآني بارها بيان كرده است. در برخي از آيات قرآني براي تحليل و تبيين گرايش به تجملات منفي و زياده روي در آن، به بينش ها و نگرش هاي گروهي از انسانها توجه مي دهد و ما را با اين قانون آشنا مي سازد كه چگونه رفتارهاي انساني متاثر از بينش ها و نگرش هاي درست و نادرست آنان است. از جمله در آيه 92 سوره نجم درباره علت گرايش انسان به زندگي دنيا و فراموشي زندگي اخروي و تلاش براي آن بيان مي كند كه هرگاه انساني از نظر بينشي و نگرشي به خطا و اشتباه رفته و به دنيا اصالت داده و يا خدا را نشناسد و يا خدا را فراموش كرده باشد و براي دنيا، هدف و حكمتي قايل نباشد، دنيا براي او اصالت مي يابد و زندگي دنيوي جايگزين همه چيز او مي شود، بنابراين مي كوشد تا خود را در دنيا ارضا و خشنود كند و سعادت را در زندگي دنيوي و كمالات آن بجويد. اين گونه است كه تجمل گرايي براي او اصالت مي يابد تا اين چنين سعادت را معنا كند. انساني كه دنيا براي او اصالت مي يابد، فخر و بزرگي را نيز در امور مادي از جمله تجملات دنيوي مي داند. اين افراد با مال و ثروت به ديگران مباهات مي كنند. (مفردات الفاظ قرآن كريم، ص 726، ذيل واژه «فخر»؛ نيز لسان العرب، ابن منظور، ج10، ص891)
اينان دنيا را مايه مباهات مي شمارند (حديد، آيه 02) و مي كوشند تا به هر شكلي شده بزرگي خود را در مال دنيا به نمايش بگذارند و خود را اين گونه بزرگ بنمايانند. از اين رو به گردآوري مال مي پردازند و در نمايش ثروت خويش افراط مي كنند؛ چنان كه قارون با راه اندازي كاروان هايي از ثروت خود در شهرها و خيابان ها و نمايش آن مي كوشيد تا چشم مردمان تنگ نظر دنيا دوست را پر كند و بزرگي خود را به نمايش گذارد و بر آنان تفاخر نمايد. (قصص، آيات 67 تا 97)
چشم و هم چشمي
چشم و هم چشمي نيز از عوامل مهم در تجمل گرايي است. كساني كه گرفتار كمبودهاي روحي و رواني هستند و احساس عقده حقارت و نقص دارند، براي جبران اين نقيصه به تجمل گرايي دامن مي زنند. با نگاهي به اطرافيان خود مي توانيد دريابيد كه چه كساني به تجمل گرايي بيش از ديگران بها مي دهند. اينان كساني هستند كه از عقده حقارت رنج مي برند و براي جبران آن، با نمايشي از بزرگي دروغين از طريق تجمل گرايي مي كوشند، حقارت خويش را بپوشانند و خود را بزرگ جلوه دهند. به عقيده برخي روانشناسان، تجمل گرايي نوعي مكانيزم دفاعي جهت جبران عقده حقارت است. افراط در پوشيدن لباس با مدل ها و رنگ هاي متنوع كاشف از عقده حقارتي است كه در اين دسته از افراد مشاهده مي شود. بزرگ نمايي از خود براي جبران احساس حقارت و كوچكي، موجب مي شود تا خود را بفريبند. اين گونه است كه تفاخر را از طريق اسراف، تبذير، ريخت و پاش و تجمل گرايي نشان مي دهند تا به قول خودشان، ديگران بزرگي ايشان را ببينند.
فقر فرهنگي
برخي ديگر گرفتار فقر فرهنگي هستند به دنبال تجملات مي روند، زيرا گمان مي كنند كه كمال در تجمل گرايي و مصرف بي رويه و ريخت وپاش است. الگوهاي فرهنگي آنان كساني هستند كه اهل اتراف و اسراف هستند. آنها با پيروزي از اين دست افراد، تجمل گرايي را دامن مي زنند. خداوند در آيات 1 تا 5 سوره تكاثر، جهالت و فقر فرهنگي را عامل اصلي برتر نمايي از طريق تجمل گرايي و تكاثر و ديگر رفتارهاي نابهنجار مي داند. اين افراد مي كوشند تا گوي سبقت را در رقابت ناسالم تجمل گرايي از ديگران بربايند. به اين معنا كه اگر ديگران مجلس صد نفره برپا كردند، اينان مجلس سيصد تا پانصد نفري برپا مي دارند. بر همين اساس اين افراد همواره از چشمگير بودن، حال گيري، كلاس گذاري و عباراتي از اين دست در انجام كارهايشان بهره مي گيرند و مي گويند، كاري كرديم كه چشم همه را پر كرد يا تا كور شود هر آن كه نتواند ديد.
در حقيقت گروهي از مردم به تقليد از ديگران مهم خودشان به تجمل گرايي رو مي آورند، اينان مي خواهند تا همانند كساني جلوه كنند كه الگوها و اسوه هاي آنان در زندگي هستند. بسياري از مردم الگوهاي خود را از رهبران جامعه خويش مي گيرند. بنابراين، نوع رفتارهاي ديگران مهم و رهبران جامعه تأثير بسياري در تجمل گرايي و يا عدم آن دارد.
حاكم جامعه بايد از بعضي كارهاي مشروع كه به ظاهر كارهايي در سطح تجمل گرايي، دنيادوستي، لذت گرايي، حب جاه و مقام و مانند آن خوانده مي شود، پرهيز كند؛ زيرا رفتار، كردار، طرز تفكر و زندگي او به خاطر موقعيت خاصي كه در جامعه دارد، در نظر عموم به منزله معياري براي خوبي و بدي رفتار به شمار مي آيد. به همين سبب، مردم از نوع خوراك، پوشاك، مسكن، اتومبيل و ديگر ظواهر زندگي او الگو مي گيرند. در صورت بهره مندي او از زندگي اشرافي، مردم نيز ناخودآگاه به تجمل گرايي بيش از حد تشويق خواهند شد كه اين خود، يكي از راه هاي شكل گيري اخلاق پست و انديشه هاي بي ارزش در جامعه است. در صورت آلوده شدن كارگزاران كشور به تجمل گرايي و زندگي مرفه، مردم نيز براساس فرمايش حضرت علي(ع) كه: «الناس بامرائهم اشبه منهم بابائهم؛ شباهت مردم به زمامدارانشان بيشتر از شباهت آنان به پدرانشان است.» گرفتار روحيه تجمل گرايي، دنياطلبي و رفاه زدگي مي شوند كه اين ريشه بسياري از انحراف ها و ناهنجاري هاي فردي و اجتماعي است.
تجمل گرايي، آفت اقتصاد سالم
همان گونه كه تجمل گرايي به اقتصاد سالم خانواده آسيب وارد مي سازد و بخش عظيمي از ثروت به جاي مصرف درست دنيوي و اخروي، صرف تجمل گرايي مي شود، همچنين آسيب جدي به اقتصاد و جريان سالم آن وارد مي سازد؛ زيرا منابع اقتصادي و توليد را به سمت و سويي ديگر سوق مي دهد كه به جاي شكوفايي اقتصادي و قوام جامعه، موجب بحران اقتصادي در بلندمدت مي شود.
به عنوان نمونه تجمل گرايي در بهره گيري از وسايل آرايشي از سوي مردان و زنان موجب مي شود كه هم بخش بزرگي از ثروت و درآمد خانوار صرف هزينه هاي بيهوده و نادرست گردد و هم اينكه سمت و سوي توليد و سرمايه گذاري به سوي ساخت و توليد وسايل آرايش كشيده شود. نتيجه آن خواهد بود كه ثروت جامعه در جايي هزينه و سرمايه گذاري شود كه قوام اقتصادي جامعه نيست و تامين كننده امنيت غذايي و آسايش جامعه نخواهد بود.
تجمل گرايي، آفت صرفه جويي نيز مي باشد. كساني كه در دام تجمل گرايي مي افتند از صرفه جويي غافل مي شوند و ثروت و سرمايه بلكه توليد جامعه را به تباهي مي كشانند. بسياري از مشكلات جوامع انساني به سبب خروج از اعتدال و گرايش به اسراف، تبذير (ريخت و پاش) و رفاه زدگي است. از اين رو مقام معظم رهبري حضرت آيت الله خامنه اي درباره فرهنگ صرفه جويي به عنوان عامل اصلي در اقتصاد سالم تاكيد مي كند و مي فرمايد: «لازم است به عنوان يك سياست، ما مسئله صرفه جويي را در خطوط اساسي برنامه ريزي هايمان در سطوح مختلف اعمال كنيم. مردم عزيزمان توجه داشته باشند كه صرفه جوئي به معناي مصرف نكردن نيست؛ صرفه جويي به معناي درست مصرف كردن، بجا مصرف كردن، ضايع نكردن مال، مصرف را كارآمد و ثمربخش كردن است.
اسراف در اموال و در اقتصاد اين است كه انسان مال را مصرف كند، بدون اينكه اين مصرف اثر و كارايي داشته باشد. مصرف بيهوده و مصرف هرز، در حقيقت هدر دادن مال است. جامعه ما بايد اين مطلب را به عنوان يك شعار هميشگي در مقابل داشته باشد؛ چون وضع جامعه ما از لحاظ مصرف، وضع خوبي نيست. ما بايد اعتراف كنيم به اين مسئله. عادتهاي ما، سنتهاي ما، روشهاي غلطي كه از اين و آن ياد گرفته ايم، ما را سوق داده است به زياده روي در مصرف به نحو اسراف. يك نسبتي بايد در جامعه ميان توليد و مصرف وجود داشته باشد؛ يك نسبت شايسته اي به سود توليد؛ يعني توليد جامعه هميشه بايد بر مصرف جامعه افزايش داشته باشد. جامعه از توليد موجود كشور استفاده كند؛ آنچه كه زيادي هست، صرف اعتلاي كشور شود. امروز در كشور ما اين جوري نيست. مصرف ما به نسبت، از توليدمان بيشتر است؛ اين، كشور را به عقب مي رساند؛ اين، ضررهاي مهم اقتصادي بر ما وارد مي كند؛ جامعه دچار مشكلات اقتصادي مي شود. در آيات شريفه قرآن بارها راجع به پرهيز از اسراف در امور اقتصادي تاكيد شده، اين به خاطر همين است.
اسراف، هم لطمه اقتصادي مي زند، هم لطمه فرهنگي مي زند. وقتي جامعه اي دچار بيماري اسراف شد، از لحاظ فرهنگي هم بر روي او تاثيرهاي منفي مي گذارد. بنابراين مسئله صرفه جويي و اجتناب از اسراف، فقط يك مسئله اقتصادي نيست؛ هم اقتصادي است، هم اجتماعي است، هم فرهنگي است و آينده كشور را تهديد مي كند.» (تاريخ: 1/1/8831- مشهد مقدس)
بنابراين، براي دست يابي به يك اقتصاد سالم و شكوفا نيازمند آن هستيم كه درست مصرف كردن را بياموزيم و از تجمل گرايي به عنوان مصداقي از مصرف بي رويه و ضداقتصادي و از مصاديق اسراف و تبذير پرهيز كنيم.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14