(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 14 فروزدین 1391- شماره 20172

گفت وگو با حجت الاسلام والمسلمين سيد نورالدين اشكوري از شاگردان قديمي شهيد صدر
با شناختن او همه اساتيدم را فراموش كردم (بخش اول)
مهندسي معكوس در حوزه دين



گفت وگو با حجت الاسلام والمسلمين سيد نورالدين اشكوري از شاگردان قديمي شهيد صدر
با شناختن او همه اساتيدم را فراموش كردم (بخش اول)

آنچه در پي مي آيد گفت وگوئي است با حجت الاسلام والمسلمين سيد نورالدين اشكوري يكي از قديمي ترين شاگردان و نزديكان شهيد صدر كه پيرامون خاطرات خود از استادش و شيوه ها و ويژگي هاي مباحث علمي و تدريسي ايشان سخن گفته است.
وي مديريت مؤسسه نشر آثار شهيد صدر را در قم برعهده دارد و تاكنون بخش زيادي از آثار آن انديشمند بزرگ را با هيئتي نوين و تحقيقاتي ارزنده به طالبان حقيقت عرضه كرده است با هم بخش اول اين مطلب را به نقل از ماهنامه شاهد ياران شماره 18 (يادمان آيت الله صدر) از نظر مي گذرانيم گفتني است اين مطلب به مناسبت 19 فروردين ، سي و دومين سالگرد فيلسوف نابغه قرن آيت الله سيد محمد باقرصدر تقديم خوانندگان عزيز مي شود .
¤ باتوجه به اينكه شهيدآيت الله صدر در جواني از مدرسين مبرز حوزه نجف بودند، ويژگي هايي را كه موجب شدند شما جذب تدريس و منش ايشان شويد، بيان كنيد.
- معمولاً اولين سؤالي كه درباره شهيد صدر از من مي شود، همين سؤال است و بارها جواب گفته ام و چون اين پاسخ در ارتباط با شناخت شخصيت شهيد بزرگوار سيدمحمدباقر صدراعلي الله مقامه، مفيد است، تكرار مي كنم، والا از تكرار خوشم نمي آيد. بنده آخرين كتاب سطح، يعني كفايه را مي خواندم. در آن موقع استاد بنده، بهترين استاد كفايه نجف، مرحوم آيت الله شيخ مجتبي لنكراني بود. سيدي لبناني به نام سيدفخرالدين موسوي با بنده دوست بود. ايشان از بنده خواست كه به اتفاق نزد شهيد بزرگوارمان برويم و از ايشان تقاضاي تدريس كفايه كنيم. سيدفخرالدين گفت كه سيدي عرب است، چنين است و چنان است و بيا برويم و درس كفايه را از او بگيريم. بنده به ايشان گفتم كه من درحال حاضر نزد بهترين استاد كفايه درس مي خوانم و احتياجي به استاد ندارم. ايشان اصرار كرد، بنده قبول نكردم تا بالاخره ايشان گفت حقيقت مطلب اين است كه من يك بار از اين سيد بزرگوار درخواست درس كفايه كرده ام و ايشان تدريس را شروع كرده اند، بعد من درس را ترك كرده ام و درس تعطيل شده است. براي بار دوم خجالت مي كشم به تنهايي بروم و درخواست كنم. گفتم بسيار خوب، براي اينكه شما از درس اين سيد بزرگوار محروم نشويد، من مي آيم و درخواست درس مي كنم، اما اين را بدان كه من استاد خوبي دارم و نيازي به درس اين سيد ندارم؛ چند روزي درس ايشان را مي آيم و بعد نمي آيم. سيدفخرالدين پذيرفت. خدمت شهيد صدر رفتيم، درخواست كرديم، ايشان هم اجابت كردند و درس كفايه شروع شد. اولين جلسه اي كه بنده در درس شهيد بزرگوار حاضر شدم، حالتي پيدا كردم كه قابل وصف نيست. تعبير عاميانه اي در اين زمينه هست كه شايد اندكي گوياي آن حالت بنده باشد و آن اينكه با وجود آنكه محضر اساتيد بزرگي چون آقاي لنكراني، آقاي راستي كاشاني كه مكاسب و بعضي كتاب هاي ديگر را نزد ايشان خوانده بودم و بسياري از اساتيد بزرگ ديگر را درك كرده بودم، در همان روز اول، همه اساتيدم را فراموش كردم. اين تعبير عاميانه حالت آن روز من است. اين چنين جذب اين سيد بزرگوار شدم. ديدم كه اصلاً قابل وصف نيست. از هر نظر كه تصور كنيد. البته نكته اي كه بيشترين توجه مرا جلب كرد، اين بود كه در درس كفايه كه سخت ترين درس سطح حوزه است، ايشان مطلب را از خارج مي گفتند و بعد به عبارت مي رسيدند و ديگر احتياج نبود كه آن عبارت پيچيده كتاب خوانده شود. سريع عبارت را مي خواندند و هرگز يادم نمي آيد كه قبل از آن روز درسي را آن گونه عميق و جامع فهميده باشم كه آن روز درس ايشان را فهميدم. طبعاً بسيار مجذوب شدم و ديگر هيچ به ياد آقاي شيخ مجتبي لنكراني نيفتادم و بسيار خدا را شاكرم كه آشنايي بنده با ايشان، براساس يك واقعيت غيرقابل انكار بود، يعني اين طور نبود كه مناسبت هايي پيش بيايند، عواطفي به وجود بيايند كه در ارتباط با اين بزرگوار دخيل باشند، بلكه من با حالت نپذيرفتن اين سيد به درسش رفتم و در جلسه اول شيفته ايشان شدم و بعد هم كه در خدمت ايشان بوديم.
¤ آيا شهيد صدر در آن زمان به عنوان يك مدرس شناخته شده، مطرح بودند؟
- طلاب ايراني نجف اصلاً با ايشان آشنا نبودند و حوزه عرب هم در آن زمان هنوز آن چنان محصلين جوان گرم و پرشوري نداشت. بعدها از بركت وجود مرحوم آيت الله حكيم و شهيدصدر، حوزه عربها حوزه گرمي شد، ولي آن موقع اين طور نبود و لذا ايشان حتي در حوزه عرب ها هم چندان شناخته شده نبودند. خواص كه سابقه پدر ايشان و سابقه دايي هاي ايشان را مي دانستند؛ ايشان را مي شناختند؛ ولي افراد كمي بودند. همچنين افرادي از شاگردان مرحوم آيت الله خويي كه در درس ايشان، جواني با اين نبوغ را ديده بودند، ايشان را مي شناختند، اما معروفيتي در اوساط حوزه، حتي در اوساط عرب ها نداشتند.
¤ ويژگي هاي تدريس سطح توسط شهيدصدر كه ايشان را از سايرين متمايز مي ساختند؛ چه بودند؟
- ايشان ويژگي هاي متعددي داشتند. عمده ويژگي ايشان در تدريس سطح اين بود كه سعي داشتند مطالب كتاب به وضوح به شاگرد منتقل شود و به هيچ وجه به عمق مطلب نمي رفتند و هيچ موقع اتفاق نمي افتاد كه اشكالي بر مطلبي بكنند. در سطح خود كتاب مي ماندند و فقط مقصود كتاب را مي فرمودند و اين در سطح استادي مثل ايشان، فوق العادگي زيادي مي خواست. به علاوه اينكه ايشان با آن ذوق و نبوغشان مي دانستند چگونه مقدماتي را ترتيب بدهند و چه نكاتي را كه از ذهن شاگرد دور است، مطرح كنند كه شاگرد به راحتي به عمق مطلب برسد. كسي كه با كتاب هاي علمي ايشان آشنا باشد، كاملاً متوجه اين عرض بنده مي شود كه ايشان در كتاب هاي عمليشان عميق ترين مطالب را با ساده ترين عبارات بيان كرده اند.
¤ در مقام تدريس، نسبت به پيچيدگي هاي متون علمي چه نقدهايي را وارد مي كردند، چون ايشان در مقدمه حلقات اصول گفته اند كه نويسندگان اين متون چه دشواري هايي را براي مخاطب پديد آورده اند.
- اساساً يكي از اخلاقيات ايشان اين بود كه درصدد نشان دادن برتري خود و نواقص ديگران نبودند، مگر به اندازه اي كه در تربيت افراد نياز است و مؤثر است.
¤ شما درس خارج ايشان را هم گذرانديد؟
- بنده مؤسس درس خارج ايشان بودم.
¤ پس در اين زمينه خاطراتتان را نقل كنيد.
- ابتدا مطلب قبلي را تكميل مي كنم. ما يك مقداري از كفايه را خوانديم. ابتدائاً درخواست كننده درس خارج، بنده و سيدفخرالدين بوديم. بعد مرحوم شهيدسيد محمدباقر حكيم هم در درس كفايه شركت كردند. در مجموع شايد هفت هشت ده نفر شاگرد ايشان در درس كفايه بوديم. يك مقدار كه كفايه را خوانديم، ديديم نيازي به اين درس نداريم و لذا با شور و مشورت همديگر، از ايشان درخواست كرديم درس خارج را شروع كنند.
كه ايشان با همان افراد شايد يكي دو نفر كمتر يا بيشتر، اين درس را شروع كردند. شنيده ام كه ايشان يكي دو بار درس خارج را شروع كردند. منتهي شاگرداني نبودند كه اين درس را دنبال كنند و درس به جايي برسد. بنده محصلي بسيار جدي بودم و لذا خدمت هر استادي كه مي رسيدم، علاقه و ارتباطم با استاد، بسيار قوي مي شد. شهيد صدر كسي بودند كه مقام معظم رهبري درباره ايشان جمله اي را گفته اند كه در خاطر من نقش بسته است. بنده بسيار به تيزبيني مقام معظم رهبري معتقدم؛ چون در درس امام، هم مباحثه بوديم و ايشان را از نزديك مي شناسم. يك روز دامادم، آقاي دكتر آذرشب در ارتباط با كنگره شهيد صدر (كه درسال 79 برگزار شد) به من زنگ زد و گفت در خدمت رهبر بوديم و ايشان درباره شما و شهيد صدر چيزي گفتند. در مورد شهيد صدر گفته بودند كه من در ميان فقهاي شيعه، كسي را نمي شناسم كه در فقه و اصول و علوم اسلامي بحق بتوان به او نابغه گفت جز شهيد صدر، بنده به چنين استادي رسيده بودم و طبيعي است كه در درس ايشان، بسيار فعال بودم. نزد علاقه مندان به تحصيل علم و به خصوص كساني كه دوست داشتم به جايي و مقاماتي برسند، از شهيد صدر خيلي تبليغ مي كردم و آيت الله سيدكاظم حائري اين داستان را در كتاب خود، در جزء اول مباحث الاصول نوشته اند كه بنده ايشان را به زور به درس شهيد صدر بردم. آقاي حائري مي نويسند كه من تعاريف زيادي از اشكوري مي شنيدم و او خيلي اصرار مي كرد كه به درس شهيد صدر بروم تا بالاخره در بحث ترتب كه از بحث هاي مشكل اصول است، رفتم... ايشان درس ها را خيلي مرتب مي نوشتند و نوشته هاي درس ترتب كه در محضر شهيد صدر يادداشت مي كردند، الان نزد بنده است. ايشان نوشته اند كه مدتي درس را رفتم و بعد دچار سردردهايي شدم و نتوانستم بروم، اما اين استاد كذا و كذاست و تعريفهايي از شهيد صدر مي كردند. بعدها كه سردردشان كمي بهتر شد، مجددا به درس آقاي صدر مي رفتند. در مورد آقاي شاهرودي هم داستاني دارم.
¤ نقل مي فرماييد؟
- آقاي هاشمي شاهرودي در آن زمان كه من با ايشان ارتباط پيدا كردم، يك نوجوان سيزده چهارده ساله بودند و دايي ها و عموهاي ايشان با روحاني شدن ايشان سخت مخالف بودند، حتي يك بار ظاهرا يكي از دايي هايشان ايشان را شماتت كرده بود كه چرا دست از درس طلبگي برنمي داري؟ البته دايي هاي ايشان روحاني بودند. الان هم يكي از آنها از روحانيون مبرز مشهد هستند. عموهاي ايشان در بغداد تاجر بودند و اصرار داشتند كه آقاي شاهرودي به بغداد بروند و مشغول تجارت شوند. آنها اعتقاد داشتند كه روحانيت لازمه اش سختي و فقر است. بنده وقتي كه يك نيروي خوش استعداد مي ديدم، هرچه مي توانستم در خدمتش بودم كه روزي به جايي برسد و براي اينكه ايشان را به خودم جذب و مرتبط به خودم بكنم؛ تلاش مي كردم. ايشان در آن زمان درس مرحوم شيخ محمدعلي مدرس افغاني مي رفتند كه مقدمات مي گفتند و بهترين استاد دراين زمينه بودند. بنده در شرح سيوطي الفيه كه در آن زمان كتاب درسي بود؛ بر تعريف كلمه اي اشكالي گرفتم و از آقاي شاهرودي پرسيدم جواب اين اشكال چيست؟ ايشان گفتند نمي دانم. گفتم برويد از استادتان بپرسيد. البته آقاي مدرس استاد بنده هم بودند و بسيار فوق العاده بودند. آقاي شاهرودي رفتند و برگشتند، گفتم چه شد و جواب چه بود؟ گفتند آقاي مدرس نتوانستند جواب بدهند. بعد بنده به ايشان گفتم جواب اين است. آقاي شاهرودي جواب را كه گرفتند. فوق العاده به بنده علاقه مند شدند، چون استاد فوق العاده شان نتوانسته بود جواب اين اشكال را بگويد و من جواب داده بودم. با بنده ارتباط پيدا كردند و من از مقدمات تا كفايه، براي ايشان تدريس كردم.
¤ كل كتاب هاي سطح را؟
- بله و كفايه را هم برايشان تدريس كردم. نيازي نبود تمام هركتابي را تدريس كنم. همان طور كه ناقص خوانديم و به خارج رفتيم، ايشان هم همين طور خواندند. دراين مدت هميشه از شهيدصدر مي گفتم و آقاي شاهرودي مي خواستند پرواز كنند و زودتر به خارج برسند كه خدمت شهيد صدر بروند. البته چون خيلي خوش استعداد بودند، خيلي زود به اين مرحله رسيدند و به محضي كه رسيدند، يكي از چهار پنج نفر هم مباحثه هاي ما، ايشان شدند، با اينكه ما سابقه داشتيم. بنده و آيت الله حائري و دو سه نفر ديگر، همگي درس شهيد صدر را رفته بوديم و آقاي شاهرودي هم آمدند و ملحق شدند. آقاي آصفي يك روز كه اينجا تشريف آورده بودند، مي گفتند تو كاشف شهيد صدر هستي و واقعيتش هم همين بود. شهيد صدر حتي در ميان طلبه هاي جوان عرب شناخته شده نبودند. چه رسد به ايراني ها، اما با آن نحوه اي كه بنده جلسات را گرم مي كردم و در خدمت استاد بودم و از ضبط صوت كه استفاده از آن در آن روزها گناه بزرگي محسوب مي شد، استفاده مي كردم و درس هاي ايشان را ضبط مي كردم، مجالس درس ايشان را رونق مي دادم و لذا به تدريج در حوزه عربها و ايرانيها شناخته و شاگردان ايشان زياد شدند.
¤ اشاره فرموديد به تفاوت شيوه تدريس ايشان در مقام تدريس سطح و خارج. اين تفاوتها را بيان بفرماييد.
- عمده امتياز درس سطح ايشان دومطلب بود: يكي نپرداختن به شاخ و برگ و عمق مطلب كه آيا اشكالي دارد يا ندارد، بلكه خود سطح درس را سعي داشتند بفهمانند و ديگر كه اين نكته دومي در درس خارج هم بود، با ذوق خاص خودشان مي دانستند كه درس را به چه كيفيتي بيان كنند و چه نكاتي را متذكر بشوند كه مطلبي را كه شاگرد ابدا سابقه ذهني درباره آن ندارد، متوجه شود. در روان بيان كردن مطالب، فوق العاده بودند. البته اين نكته دومي را در درس خارج هم مراعات مي كردند. اما در درس خارج ويژگي هاي متعددي داشتند. يكي از خصوصيات، شموليت اداي مطلب بود، به اين معنا كه وقتي به مطلبي مي رسيدند؛ آن را از جوانب مختلفه، بررسي مي كردند. اين شموليت و وسعت ديد در اطراف مطلب، در آن حدي كه ايشان بودند، يكي از مختصاتشان بود. مطلب ديگر دسته بندي كردن آن بود. به هرموضوعي كه مي رسيدند. تقسيم بندي و شاخه هاي مختلف را از هم جدا مي كردند و اين دسته بندي كردن، درآن سطحي كه ايشان انجام مي دادند، از مختصات ايشان بود. مثلا در اصول و منطق مرحوم مظفر هم دسته بندي هست و ايشان هم خيلي خوب دسته بندي مي كردند، اما در اين سطحي كه شهيد صدر انجام مي دادند، از مختصات ايشان بود. مطلب ديگر ريشه يابي بود كه اين مطلب از كجا ريشه گرفته و به چه كيفيت تطور پيدا كرده و مراحلش چه بوده است. ايشان به يك نحو فوق العاده اي اين ويژگي را داشتند. باز يكي از امتيازات درس ايشان، عبارت از اين بود كه وقتي وارد بحث هاي خيلي مشكل شدند كه يكي از آنها بحث ترتب در علم اصول بود؛ ديدگاههاي متفاوتي را از بزرگان و اساتيدي چون آخوند خراساني، محقق نائيني، محقق عراقي، محقق كمپاني و اصفهاني، به شكل جداگانه بررسي مي كردند و نظريات آنها را ارائه مي دادند. ايشان دراين بحث، ابتدا يك يك مباني هريك از بزرگان اصول را بيان مي كردند كه مثلا آقاي آخوند خراساني در بحث ترتب چه گفته و به چه مسائلي توجه داشته و در نهايت به كجا رسيده است و اشكالاتي را كه برنظريه مرحوم آخوند وارد بود، بيان مي كردند و احيانا اگر به نظريه مرحوم آخوند اشكالاتي وارد شده بودند كه درست نبودند، آنها را هم مي گفتند تا نوبت به بقيه مي رسيد و نظريات بزرگان متأخرين علم اصول را هم به همين نحو بيان مي كردند و اشكالات آن را جواب مي گفتند و به اين نتيجه مي رسيدند كه هيچ كدام، جواب صحيحي نگفته اند. شهيد صدر معتقد بودند اين روشي كه اين آقايان در بحث ترتب اتخاذ كرده اند، روش درستي نبوده است و اساساً بايد روش ديگري را در پيش گرفت و خودشان روش جديدي آوردند و براساس آن تحقيقات وسيعي كردند و نظريات فوق العاده اي را ارائه دادند. همچنين در حجيت ظهور، مطالب خارق العاده اي گفتند. اين مسئله يكي از امتيازات فوق العاده فكري ايشان بود كه ابتدا در آن سطحي كه ديگران سخن گفته بودند، سخن مي گفتند و اشكالاتي را كه داشتند بيان مي كردند و سپس در مطالب، تأسيس اساس جديد مي كردند. سلاست رواني ايشان در چنين بحثهايي مشكلي واقعاً عجيب است. مباحث به اين مشكلي را چنان روان بيان مي كردند كه ما مطالب را به راحتي درك مي كرديم. كم پيش مي آمد كه ما مطالبي را كه متعلق به يك نابغه بود، به اين آساني بفهميم. مثلا فرضيه نسبيت را كه انيشتن، نابغه قرن، بيان كرده، چه كساني مي توانند به درستي درك كنند؟ اصل مطلب، دقيق است و تبيين آن كاري نيست كه به آساني امكان پذير باشد.

 



مهندسي معكوس در حوزه دين

رضا شريفي
اساس تمدن، نظريات علمي است؛ زيرا تمدن، تجسم عيني فرهنگي است كه در دستگاه و نظام واره اي شكل مي گيرد. تمدن هاي بزرگ داراي دستگاه و نظامواره پيچيده اي است كه همه ابعاد انساني را درنظر گرفته و در حد امكان پاسخ هاي مناسب و كاملي ارايه داده است؛ زيرا اگر اين دستگاه جامع و به نسبت كامل شكل نگيرد، نمي تواند نيازهاي متفاوت و متنوع افراد جامعه را پاسخ دهد و مردم را در يك هدف مشخص گردآورده و آنان را بدان سمت هدايت و مديريت كند.
نظرياتي كه در نظام واره فرهنگي شكل مي گيرد، پاسخ هاي مناسب و به نسبت كاملي است كه تمدن ها را شكل مي دهد. بنابراين، فقدان نظريات در عرصه هاي گوناگون به معناي فقدان پاسخگويي فرهنگ به نيازهاي متعدد و متنوع مردم است. پس هرگز نمي توان اميد داشت كه با فقدان نظريات، تمدني شكل گيرد.
اسلام نيز داراي فرهنگي كامل است و توانسته نظريات جامع و كاملي را فراروي بشر قرار دهد و فرصت سازه تمدني را براي انسانها فراهم آورد؛ بهترين دليل بر اين معنا، وقوع تمدن اسلامي درگذشته و عصر نبوي است.
اما پرسش اين نوشته اين است كه آيا اسلام به عنوان يك فرهنگ تمدني، مي تواند در جهان معاصر همانند گذشته، نظرياتي را ارايه دهد كه پاسخ گوي نيازهاي تمدني نسل كنوني باشد؟ آيا نظريات پيشيني كه تمدن ساز بوده است، قابليت پاسخ گويي به نيازهاي كنوني را دارد؟ آيا فرهنگ اسلامي قابليت باز تعريف يا بازسازي نظرياتي را دارد كه بتواند سازه تمدني جديدي را تحقق بخشد؟
¤ ¤ ¤
نظريات ثابت و متغير
نيازهاي انساني به دو گروه ثابت و متغير دسته بندي مي شود. برخي از نظريات فرهنگ تمدني از خصوصيات ثبات و پايداري برخوردار است؛ زيرا فرهنگ تمدني كه پيش از اين توانسته مثلا تمدن ايراني، يوناني، رومي و چيني را ايجاد كند، دستگاهي است كه به اين بخش از نيازهاي ثابت بشر پاسخ داده است.
اما از آن جايي كه نيازهاي انساني تنها منحصر به نيازهاي ثابت نيست و برخي از نيازهاي بشر متغير و حتي گرفتار لحظه و مكان است، لذا نمي تواند فراگير و ثابت و پايدار باشد. هر تمدني در يك لحظه تاريخي و در يك موقعيت جغرافيايي خاص با تنوع امكانات و ظرفيت ها در منابع انساني و اقتصادي و مانند آن شكل گرفته اما با همه تنوع، محدوديت هايي در امكانات و منابع انساني و اقتصادي و مانند آن داشته است از اين رو نظريات آن، راهكارهايي محدود به شرايط و مقتضيات زماني و مكاني بوده است.
اسلام به عنوان يك فرهنگ تمدني كه سبك زندگي خاص را تعريف كرده و تمدني خاص را ايجاد كرده است، داراي هر دو دسته نظريات ثابت و متغير است؛ از اين رو لازم است براي بهره گيري از آن فرهنگ تمدني اسلام، توجه ويژه اي به دو دسته نظريات ثابت و متغير اسلام شود. در اين راستا ضروري است كه در گام نخست، نظريات ثابت و متغير در فرهنگ تمدني اسلام شناسايي شود؛ زيرا فرهنگ اسلام به شكل انتزاعي شكل نگرفته، بلكه در چارچوب تمدني عيني و تجسمي پديد آمده است و نمي توان به سادگي نظريات ثابت و متغير آن را شناخت.
در حقيقت، فرهنگ تمدني اسلام و نظريات آن همواره ناظر به عينيت هاي خارجي بوده است و آنچه در اختيار ماست نظريات فلسفي و فرهنگي انتزاعي نيست؛ بر اين اساس فرهنگ اسلامي در مدت زماني دست كم دو دهه يا دو سده شكل گرفته است؛ چرا كه بر پايه نگرش اسلام سني، فرهنگ اسلامي در دو يا سه دهه و بر پايه نگرش اسلام شيعي، اين فرهنگ تمدني اسلام در دو سده شكل گرفته است؛ زيرا عصر امامان معصوم(ع) نيز بخشي از فرهنگ تمدني است كه تمدن اسلام را ساخته است.
ما امروز با تراكمي از فرهنگ تمدني مواجه هستيم كه ثابت و متغير آن شناخته نيست يا به سختي شناخته مي شود؛ زيرا ماشين و دستگاهي را در اختيار داريم كه شامل قلب و موتور، دست و پاي حركت و امور تزييني و تشريفاتي است. مجموعه اين دستگاه و ماشين، همان هويت تمدن اسلامي است. بنابراين لازم است براي امروزي سازي فرهنگ تمدني اسلام، اين دستگاه و ماشين را از هم تفكيك و جدا سازيم و با مهندسي معكوس، طرحي از آن به دست آوريم تا بدانيم كدام موتور و قلب يعني نظريات ثابت و كدام يك دست و پا و راهكارهاي مرتبط با مكان و زمان و نظريات متغير و حتي كدام يك از آنها از امور تزييني و تشريفاتي جهت زيبايي سازي اين دستگاه و ماشين تمدني است؟
پس لازم است براي امروزي سازي فرهنگ تمدني اسلام، ماشين تمدني اسلام را مهندسي معكوس كنيم و هر يك از نظريات موجود در اين نظامواره و دستگاه را به درستي باز شناسيم و با اتخاذ نظريات ثابت و بازسازي نظريات متغير با توجه به نظريات ثابت، مجموعه و دستگاه تمدني امروزي را براي فرهنگ تمدني اسلام و به جامعه جهاني ارايه كنيم.
واكنش هاي چهارگانه در برابر نظريات فرهنگ تمدني اسلام
وقتي شخصي با دستگاه، نظامواره و مجموعه نظريات فرهنگ تمدني اسلام مواجه مي شود، ممكن است يكي از چهار واكنش را بروز دهد:
1- با دستگاه و نظام واره تمدني اسلام، به شكل انتزاعي برخورد كند و اسلام را نظرياتي همانند نظريات فلسفي و انتزاعي ارزيابي كند و با آن تعامل داشته باشد. در اين حالت، اسلام براي چنين شخصي تنها نظريات فلسفي و انتزاعي است و آن را هرگز در تعامل با عينيت ها جامعه نمي بيند و گمان مي كند كه فرهنگ زمانه و نيازها و مقتضيات زماني و مكاني در آن تاثير نداشته است. بخش اعظم ظاهريون و اخباريون و مانند آن، با فرهنگ تمدني اسلام اين گونه برخورد داشته اند؛ از اين رو اصولا در آيات و روايات و سنت و سيره تدبر و تفكر نمي كنند و قايل به جداسازي دو دسته نظريات ثابت و متغير نيستند. اين تفكر حتي در ميان اصوليون و مجتهدان نيز به شكلي راه يافته است و لايه هاي آن را مي توان در فتاوا و نظريات علمي و عملي آنان يافت. عده اي از مجتهدان ما تلاش نمي كنند تا در هنگام ارايه نظريات و فتاواي خود نظريات ثابت و متغير را شناسايي كنند و در هنگام تعامل با سنت و سيره بر اين اساس، به تدبر و تفكر پرداخته و فتاوا و نظريات مبتني بر اين دسته بندي ها را ارايه دهند؛ چنان كه در هنگام تعامل بامنابع استنباط و اجتهاد و در مواجهه با حجت و دليل شرعي، به فردي و اجتماعي آن توجه نداشته و مردم را با مجموعه اي از فتاوي احتياط و احوطه در سرگرداني نگه مي دارند.
2- با دستگاه و فرهنگ تمدني اسلام با عينيت تمدني آن مواجه مي شوند و در همان عينيت پيشين تمدني آن مي مانند بي آنكه از آن بگذرند. در اين حالت، اسلام را براي گذشته مي دانند و بي تفكيك از نظريات ثابت و متغير آن، همه اسلام را براي مردمي مي دانند كه در زمان خود تمدني بزرگ آفريدند و به گذشته پيوستند. اگر اسلام براي امروز چيزي دارد تنها در همان ايمان فردي و رهايي براي آخرت است. اسلام هيچ نظريه و طرحي در حوزه هاي سياسي، اقتصادي، اجتماعي و مانند آن ندارد؛ زيرا اسلام يك فرهنگ تمدني حاوي نظريات تمدني نيست؛ بلكه يك دين براي آخرت است و مأموريت و مسئوليت آن تنها در سه حوزه اعتقادي، اخلاقي و عبادي خلاصه مي شود تا مردم را به ايمان بخواند و آخرتشان را تضمين و آنان را به سعادت اخروي برساند. شايد بتوان گفت كه بيشتر روشنفكران ديني سكولار مانند دكتر سروش، آركون، الجابري و مانند آن چنين تعامل و برخوردي با اسلام و فرهنگ تمدني آن دارند. به نظر آنان، اگر اسلام با حضور در عرصه سياسي و اقتصادي و نظامي و علمي و مانند آن تمدني را در گذشته شكل داده است، يا مبتني بر همان لحظه و عينيت هاي آن و مقتضيات و شرايط عصر نزول بوده كه قابل تعميم در زمان ها و مكان هاي ديگر نيست؛ يا اينكه اصول جامعه خردمندي را ايجاد كرده بود و اين خردمندان به عنوان خردمندان، مديريت جامعه را به عهده گرفته و توانستند مديريتي و تمدني را شكل بخشند. بنابراين، آنچه به عنوان تمدن اسلامي ياد مي شود، تمدن مسلمانان است نه تمدن اسلامي. لذا اسلام و نظريات و نظام واره آن در تشكيل اين تمدن تنها در حد رشد افراد جامعه انساني نقش داشته است نه بيشتر. اين تحليل با توجه به اسلام با رويكرد سني قابل تأييد مي باشد؛ زيرا اسلام با رويكرد سني، نشان داد كه اعتقادي به نظام واره اسلامي خاص در حوزه فرهنگ تمدني ندارد و براساس همين تحليل و رويكرد بود كه نظام ولايي و انتصاب الهي امامت را نفي كرده و به شدت با نظريات اسلامي درحوزه تمدني مخالفت كرده و حتي نظام سياسي و اجتماعي و فرهنگي آن را انكار كردند. بدين ترتيب در اسلام با رويكرد سني، نظريات متعه در ايجاد سلامت نظام خانواده و اجتماع حذف مي شود همان گونه كه در حوزه حاكميت و رهبري سياسي و حتي مرجعيت علمي، وحي و رهبران منصوب و منتسب به وحي يعني امامان معصوم(ع) حذف مي شوند و خلافت دنيوي جايگزين آن مي گردد. بنابراين، در تبارشناسي اين جريان روشنفكري ديني و لائيك در جامعه اسلامي مي بايست به نگرش سني از اسلام در عصر پيامبر(ص) و پس از آن اشاره كرد و خاستگاه اين جريان را در سقيفه بني ساعده جست. البته اين گروه معتقدند كه اسلام در سه حوزه اعتقادي، اخلاقي و عبادي جهاني است و در عينيت خود از يك فراگيري برخوردار مي باشد، ولي هرگز اين عينيت يك عينيت تمدني نيست، زيرا فرهنگ اسلامي را اصولا فرهنگ تمدني نمي دانند و با چنين نگاهي به آن نمي نگرند.
3- شخص، دستگاه فرهنگ تمدني اسلام را، به عنوان يك عينيت خاص محدود به فرهنگ زمانه جاهلي برمي شمارد و در همان محدوده تحليل و تبيين مي كند. بنابراين اگر اسلام داراي فرهنگ تمدني بوده، خاص همان دوره خودش بوده است و هرگز به عنوان يك دستگاه تمدني براي تمامي دوران ها و مكان هانيست. لذا فرهنگ اسلامي از نظر فرهنگ تمدني گرفتار لحظه است هر چند كه به عنوان يك دستگاه فكري و ديني، از فراگيري برخوردار مي باشد. از نظر اين افراد، در هنگام تعامل با فرهنگ تمدني اسلام مي بايست نظريات تمدني آن را از نظريات غيرتمدني آن باز شناخت و تنها به نظريات غيرتمدني آن يعني در سه حوزه اعتقادي، اخلاقي و عبادي بسنده كرد. به سخن ديگر، مأموريت اصلي پيامبر(ص) همين سه حوزه يعني ارايه نظريات غير تمدني بوده است و اگر در حوزه تمدني نيز نظرياتي ارايه كرده براي مأموريت خاصي بوده است كه از سوي خداوند به او محول شده بود و اين مأموريت هرگز تكراربردار نيست و نمي توان آن را به عصرها و دوره ها و مكان هاي ديگر تعميم داد.
4- شخص با فرهنگ تمدني اسلام، به عنوان يك عينيت كلي و قابل فراگيري و تعميم مواجه مي شود. از اين نظر، اسلام كلياتي است كه مي تواند با هر فرهنگي جمع شود و حتي تمدن هايي را در اعصار و اماكن گوناگون ايجاد كند و بايد همواره نظريات و فرهنگ تمدني آن را به دو دسته ثابت و متغير تقسيم كرد و نظريات گرفتار لحظه و مقتضيات زمان و مكان را از نظريات ثابت آن جدا كرد.
ازنظر اين عده، دستگاهي كه در اختيار ماست، نظريات صرف و انتزاعي نيست، بلكه ماشيني است كه مي بايست با مهندسي معكوس، طرح و نقشه كلي آن را به دست آورد و نظريات ثابت و متغير آن را بازشناخت و باتوجه به عينيت هاي منطقه و زماني مبتني بر نظريات ثابت، نظريات متغيري را ارايه داد تا تمدني متناسب با همان عصر و مكان ايجاد كرد.
بنابراين، بر انديشمندان و اسلام شناسان است تا با مراجعه به روش هاي علمي قابل قبول عقل و وحي، نظريات ثابت را بازشناسند و آن را در جايگاه مرجعيت قرار دهند و سپس نظريات متغير را براي برونرفت از مشكلات و پاسخ گويي به مسايل تمدني زمانه ارايه كنند.
باتوجه به اينكه الگوي مردم سالاري ديني به مثابه ماشين و دستگاهي است كه طرح و الگوي آن را در اختيار نداريم، لازم است تا با مهندسي معكوس مبتني بر اصول و مباني روشي عقلاني و وحياني، طرح و الگوي جامع تدوين و باتوجه به نيازهاي هر عصر و مكان، به جامعه بشري جهاني ارايه شود. اكنون ما با اسلام عربي، اسلام پاكستاني، اسلام ايراني، اسلام آفريقايي، اسلام تركي و مانند آن مواجه هستيم. بنابراين لازم است تا اسلام ناب را از طريق روش هاي مقبول و معقول، به شكلي انتزاعي كرده و باتوجه به عينيت هاي موجود در هر زمان و مكان به جامعه بشري عرضه كنيم. البته همان گونه كه شكل كاملاً انتزاعي و ايده آليسم آن بي فايده است همچنين حفظ نظريات عينيت شده به سبب گرفتاري در عينيت خاص نمي تواند الگوي مناسبي براي تمدن سازي در جهان معاصر باشد. از اين رو امام خميني(ره) از فقه جواهري به عنوان يك روش مناسب براي تعامل با فرهنگ تمدني اسلام ياد مي كند و از نخبگان مي خواهد با استفاده از روش صاحب جواهر در فقه، روشي جامع و فراگير براي شناخت نظريات ثابت و متغير به دست آورند و مجتهد ازنظر ايشان كسي است كه نظريات ثابت و متغير اسلام را در فرهنگ تمدني آن بشناسد و باتوجه به مقتضيات زمان و مكان، در روش و محتوا، اسلام را به عنوان يك فرهنگ تمدني به جامعه جهاني ارايه دهد.
اصول و مباني استنباط دين اسلام
دستگاه هايي كه براساس آن مي توان فرهنگ تمدني اسلام را شناخت، دو دستگاه منطق عقلاني و منطق دين است. دستگاه منطق عقلاني، اشكال و صور گوناگوني دارد كه ما با دو دستگاه معروف منطق صوري ارسطويي و منطق فازي آشنا هستيم.
منطق صوري ارسطويي به تنهايي نمي تواند اصول و مباني مطلوب را به دست ما دهد؛ زيرا با همه قابليت هاي خود، از نواقص جدي رنج مي برد و اصولا نمي تواند در حوزه فرهنگ تمدني نقش مثبت و كاملي را به عهده گيرد. از اين رو انديشمندان اسلامي هرگز به طور كلي منطق صوري را نه پذيرفته و نه رد كرده اند؛ چنان كه در تعامل با فلسفه، اين روش را در پيش گرفته اند و آن را به تنهايي مفيد ندانسته اند. اين گونه است كه در علم كلام و تبيين اصول دين و اعتقاد، از فلسفه و منطق به طور كامل استفاده نمي كنند؛ زيرا روش منطقي و فلسفي را براي اثبات ايمان كافي نمي شمارند.
به هر حال، دستگاه عقلاني در فرهنگ تمدني اسلام تنها راه يا راه كامل، شناخته نشده و دانشمندان و انديشمندان اسلامي با آن تعامل مثبت كاملي نداشته اند. از اين رو در انديشه تدوين دستگاهي ديگر بودند تا بتوانند در چارچوب روشمندي، فرهنگ تمدني اسلام را شناسايي و با استفاده از آن روش، استنباط و اجتهاد خود را در مسايل و ارايه نظريات بيان كنند.
تنها دستگاه روشمندي كه در جغرافياي جهاني اسلام موجود بوده و به كار گرفته مي شود، اصول فقه ناميده مي شود كه آن نيز در دايره فقه محدود شده است. البته آيت الله فاضل لنكراني بر اين باور بود كه اين دستگاه روشي در استنباط، اختصاص به فقه و احكام ندارد، بلكه با توجه به مطالب و مسايلي كه در آن مطرح شده است در حوزه هاي ديگر نيز كاربرد داشته و به عنوان اصول و مباني استنباط مي تواند به كار گرفته شود. بنابراين، در حوزه هاي ديگر چون تفسير، كلام و اخلاق و مانند آن مي توان از اين اصول و مباني استنباط استفاده كرد و نظريات اسلام را به دست آورده و به جامعه بشري ارايه كرد.
اما ايشان و هيچ كس ديگري در اين نكته شك و ترديد روا نمي دارد كه اصول و مباني استنباط كه از آن به اصول فقه ياد مي شود از جامعيت و كليت و فراگيري برخوردار نيست و حتي در حوزه فقه نيز به يك معنا نمي تواند روش جامع و كامل باشد و بر همين اساس هنوز در حال رشد و تطور و تكامل است، هر چند كه در دو سده اخير در حوزه هاي شيعي به شدت رشد و تكامل يافته ولي هرگز به بلوغ كامل خود نرسيده است.
از سوي ديگر، حوزه دين نيازمند روشي جامع و كامل است تا همه نظريات فرهنگ تمدني اسلام بدان كشف شده و راهنمايي باشد تا دليل شرعي بدان استنباط و استنطاق شود و به جامعه بشري عرضه شود. بنابراين، بايد براي كشف نظريات ثابت و متغير فرهنگ تمدني اسلام از منابع اصلي يعني كتاب و سنت و عقل، اصول استنباط دين تدوين شود.
البته برخي از انديشمندان تلاش كرده اند در حوزه هاي تفسيري و كلامي، روش استنباط را تدوين كنند. اما اين تلاش ها هرگز كامل و جامع و با اهتمام همگاني حوزه مواجه نبوده است. در برخي از مراكز فرهنگ قرآن، عده اي تلاش كردند تا اصول و مباني روش تفسير را تدوين كنند. اما مشكل آنان كمبود منابع انساني بوده است؛ زيرا براي تدوين روش استنباط در حوزه تفسير لازم است با توجه به تفاسير موجود، روش و اصول و مباني تفسير با مطالعه از دستگاه و ماشين موجود تفسيري آنان كشف و سپس تنقيح و تعميم يابد و به عنوان يك اصل و روش و مبني ارايه گردد.
علامه طباطبايي و برخي ديگر از مفسران كوشيدند تا در مقدمه كتب تفسيري خويش برخي از اين اصول را بيان كنند ولي هرگز اين تلاش ها پي گيري، نقد و بررسي علمي نشد؛ آن گونه كه اصول فقه از سوي نخبگان و انديشمندان حوزوي نقد و تحليل شده است.
آنچه امام خميني(ره) از حوزه هاي علميه خواسته است، مراجعه به متون و منابع موجود قطعي اسلام يعني فقه جواهري، تفسير مجمع البياني و الميزاني، كلام كشف المرادي و مانند آن براي مهندسي معكوس و كشف روش شناختي و اصول و مباني در مرحله نخست به عنوان مهمترين ابزار روشمند شناخت اسلام و چارچوب آن، و سپس ارايه نظريات علمي به جهان به عنوان نظريات فرهنگ تمدني اسلام در مرحله دوم است.
اگر بخواهيم در حوزه هاي اقتصاد، علم سياست، علم اخلاق، علوم تربيتي، جامعه شناسي، روان شناسي، فلسفه، كلام و مانند آن، به ارائه نظريات بپردازيم و تمدن اسلامي مبتني بر فرهنگ اسلام را در جهان معاصر عينيت و تجسم بخشيم، گام نخست آن است كه با مراجعه به دستگاه و ماشين موجود و مهندسي معكوس، اصول دين يعني اصول استنباط دين را به دست آوريم و آن را در اختيار نخبگان ديگر قرار دهيم تا در اين دستگاه به ارايه نظريات بپردازند.
به سخن ديگر، مهندسي معكوس تراث اسلام مانند فقه جواهري و الميزان و كشف المراد و اقتصادنا، اين امكان را به ما مي بخشد تا اسلام واقعي و ناب را بشناسيم؛ ولي در گام نخست بايد روشي از درون اينها به دست آوريم و آن را به عنوان روش مقبول استنباط دين به جامعه حوزوي ارايه دهيم تا دانشمندان حوزوي با استفاده از آن، به اجتهاد در نظريات ثابت و متغير پرداخته و با تفكيك نظريات ثابت از متغير، نظريات را براي برون رفت جوامع در حوزه هاي اقتصادي و سياسي و فرهنگي و مانند آن به عنوان نظريات تمدني براي جوامع متعدد و متنوع بشري ارائه دهند. اين گونه است كه اسلام مي تواند به عنوان «الاسلام هوالحل» به جامعه جهاني معرفي شود وباتوجه به مقتضيات مكاني و زماني هر جامعه، تمدني را ايجاد كند و نيازهاي مردم را در دنيا و آخرت پاسخ مناسب و در خوري بدهد.
در اين صورت است كه اسلام شيعي، اسلام ايراني، اسلام عربي و مانند آن به يك معنا درست و به يك معنا غلط و باطل خواهد بود؛ زيرا نظريات ثابت آن در همه جهان و در همه اعصار و مكانها يكي خواهد بود در حالي كه نظريات متغير آن باتوجه به مقتضيات زماني و مكاني شكل بومي و ملي به خود مي گيرد؛ همان گونه كه وقتي ديگران به مسلمانان مي نگرند آنان را در اموري چون خداي واحد، قبله واحد، پيامبر واحد، نماز و روزه و حج و مانند آن يكي مي بينند و همه را مسلمان مي نامند در حالي كه در اموري ديگر با هم اختلاف دارند كه اين اختلافات همانند اختلافات در حوزه مسايل جزيي و متغيرات متأثر از زمان و مكان و مانند آن است.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14