(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه10 اردیبهشت ۱۳۹۱ - شماره 20195 

الگوي تعامل الهي خانواده ها
تقسيم كننده بهشت و دوزخ
اهميت كار و تلاش در سيره پيامبر(ص)
لزوم محاسبه نفس سالك
خاطراتي از پدر و مادر استاد شهيد مرتضي مطهري
اهميت و جايگاه احسان در روابط اجتماعي و رابطه آن با عدالت
احسان، گامي فراتر از عدالت



الگوي تعامل الهي خانواده ها

قال النبي(ص): فسال عليا: كيف وجدت اهلك؟ قال: نعم العون علي طاعه الله، وسأل فاطمه : فقالت: خير بعل.
پيامبر اعظم(ص): يك روز از علي(ع) پرسيد: همسرت را چگونه يافتي؟ امام علي(ع) پاسخ داد: چه خوب يار و ياوري است در اطاعت كردن از خدا . سپس از دخترش پرسيد: شوهرت را چگونه يافتي؟
حضرت فاطمه(س) فرمود: بهترين شوهر است.1
1-بحارالانوار، ج 34، ص 711

 



تقسيم كننده بهشت و دوزخ

از اباصلت نقل شده است كه مامون در قصرش نشسته بود و امام رضا(ع) هم در كنارش بود. رو كرد به امام رضا(ع) و گفت: اي ابالحسن! مدتي است كه مساله اي ذهنم را مشغول كرده است. فكر كردم آن را با شما در ميان بگذارم و پاسخش را از شما جويا شوم. امام فرمود: حالا آن مسأله چيست؟ مأمون گفت اين كه روايت شده كه جد شما علي بن ابي طالب(ع) تقسيم كننده بهشت و دوزخ است، به چه نحوي مي باشد؟! پاسخي كه امام رضا(ع) داد براي مأمون هم جالب بود و هم قابل قبول: اي مأمون! آيا شما از پدرانتان، از عبدالله بن عباس نقل نمي كنيد كه گفته: شنيدم رسول الله(ص) مي فرمود: «حب علي ايمان و بغضه كفر» دوستي علي ايمان، و دشمني اش كفر است. مامون گفت: آري شنيده ام. حضرت فرمود: پس هر كس علي را دوست بدارد به بهشت مي رود و هر كه با او دشمن باشد وارد دوزخ خواهد شد. با اين وصف، علي(ع)، تقسيم كننده بهشت و جهنم خواهد بود.
مامون گفت: اي اباالحسن! خدا مرا پس از تو، لحظه اي زنده مگذارد! شهادت مي دهم كه تو وارث علم رسول خدا مي باشي! اباصلت هروي گويد: امام كه به منزل رسيد با شوق و ذوق، در كنارش زانو زده و عرض كردم: عجب جوابي به مامون داديد درباره امير المومنين(ع)! و گمان مي كردم كه جواب واقعي پرسش مامون، هماني است كه امام به وي فرموده بود. اما امام فرمود: اي اباصلت! من با او، از موضع خودش سخن گفتم (والا مطلب فراتر از اين حرف ها است) من از پدرم شنيدم كه او هم از پدرانش، از حضرت علي(ع) نقل فرمود كه رسول خدا(ص) به من فرمود: اي علي! در روز قيامت، تو تقسيم كننده بهشت و دوزخي، و به دوزخ مي گويي: اين شخص مال من، و آن شخص مال تو!1
1-بحار الانوار، ج 49، ص 172

 



اهميت كار و تلاش در سيره پيامبر(ص)

پرسش:
آيا پيامبر گرامي اسلام(ص) كه رسالت خطير هدايت جامعه اسلامي را به عهده داشت خود نيز به فعاليت هاي فيزيكي و كار و تلاش اقدام مي نمود؟
پاسخ:
پيامبر اعظم(ص) در سيره عملي خود ضمن انجام مسئوليت خطير رسالت و راهنمايي و تعليم و تربيت جامعه اسلامي، در مواقع مختلف و با توجه به شرايط و نيازها و ضرورتهاي جامعه، به كار و تلاش مي پرداخته است. آن حضرت بدين وسيله پيروان آيين خود را به ارزش و اهميت كار و كوشش و نقش آن در پيشبرد مسائل اقتصادي جامعه رهنمون مي ساخته و ضمناً با اشتغال به كارهاي مختلف استقلال خود را در جامعه حفظ مي نموده است. به عنوان نمونه تلاش و كار طاقت فرساي آن حضرت در حفر خندق از زبان اميرالمؤمنين علي(ع) چنين توصيف شده است:
«هنگام كندن خندق همراه پيامبر(ص) بوديم كه فاطمه(س) در حالي كه تكه ناني با خود داشت نزد پيامبر(ص) آمد و آن را به پيامبر(ص) داد. پيامبر(ص) فرمود: اين چيست؟ حضرت فاطمه(س) گفت: قرص ناني است كه براي حسن و حسين آماده كرده بودم كه قسمتي از آن را براي شما آوردم. سپس پيامبر(ص) فرمود: اين اولين غذايي است كه بعد از سه روز مي خورم. (عيون اخبارالرضا، ج2، ص40)
از اين گفتار چنين نتيجه مي گيريم كه رسول گرامي اسلام(ص) آن قدر به كار و فعاليت فيزيكي اهميت مي دادند كه خود شخصاً در جريان كندن خندق شركت كرده و آنچنان به كار اشتغال داشته كه حتي به فكر خوردن غذا نيز نبوده است. آن حضرت با اين عمل خود هم به كار و تلاش ارزش مي داده است و هم اينكه براي ديگران در هر زمينه اسوه و الگو بوده است.
همچنين از علي(ع) در توصيف اهميت و جايگاه كار و تلاش در سيره عملي پيامبر گرامي(ص) روايت ديگري مطرح شده كه فرمود: علي(ع) باغش را كه به دست پيامبر(ص) آباد شده بود و آن حضرت با دست خودش آبياري كرده بود به دوازده هزار درهم فروخت و در حالي نزد خانواده اش رفت كه همه آن را صدقه داده بود. (الحياه ، ج4، ص323) در روايت فوق علي(ع) به كار كشاورزي و تلاش و فعاليت فيزيكي پيامبر گرامي اسلام(ص) اشاره نموده است كه آن حضرت نسبت به چنين كارهايي اهتمام مي ورزيده و از ديدگاه ايشان داراي ارزش و اهميت ويژه اي بوده است.
در روايت ديگر علي(ع) در توصيف انجام كارهاي شخصي پيامبر(ص) توسط خود آن حضرت را چنين توصيف مي نمايد: «رسول خدا(ص) هميشه موقع غذاخوردن روي زمين مي نشست و نشستن او مانند بنده بوده و كفشش را با دست خود مي دوخت و لباس خود را وصله مي زد و سوار الاغ برهنه مي شد و كس ديگري را نيز سوار مي كرد... (الحياه ، ج2، ص52) از ديدگاه اولياي الهي هرگونه كار و تلاشي كه جوابگوي خواسته هاي مشروع انسان باشد، و همچنين انجام كارهاي شخصي كه موجب رفع نيازهاي انسان مي شود، از ارزش قابل توجهي برخوردار است. لذا با توجه به روايت فوق شخص پيامبر(ص) به اين امر توجه خاصي داشته و تمام كارهاي خود را با دست خويش انجام مي داده است. در يك جمع بندي مختصر به چنين نتيجه اي مي رسيم كه رسول گرامي اسلام(ص) همراه و همگام با انجام رسالت تبليغ دين الهي، در تمام مراحل زندگي به هرگونه كار و تلاش مفيد و ثمربخش مي پرداخت و هركاري را با توجه به شرايط و ضوابط مربوط به آن به انجام مي رساند و تمام كارها با دست تواناي آن حضرت به بهترين وجه انجام مي گرفت. آن حضرت در ضمن عمل و تلاش هاي پي گير خود، با بيانات شيوا و سخنان آموزنده تمام آحاد مردم را در تمام مراحل كار و تلاش راهنمايي مي نمود و آنان را به فعاليت و كار تشويق و ترغيب مي كرد تا جامعه اسلامي با اشتغال به كار از استقلال كامل بهره مند بوده و از رونق اقتصادي برخوردار گردند.

 



لزوم محاسبه نفس سالك

(اي سالك طريق حق) خداوند متعال به رسول خود مي فرمايد: «فانما عليك البلاغ و علينا الحساب» همانا ابلاغ و رساندن احكام بر توست و رسيدگي به حساب بر ما (تو تبليغ احكام مي كني ما حساب عمل احكام را داريم( رعد-40) آنچه از خوب و بد، زشت و زيبا، صواب و خطا، بندگان مرتكب مي شوند، خداي متعال حساب آنها را دارد ثبت مي فرمايد، آنچه را خلق انجام مي دهند «انا كنا نستنسخ ما كنتم تعملون» اين حسابي است كه مالك از مملوك يا معبود از عبد دارد.(جاثيه-29) عبد نيز بايد داراي حساب باشد، و برسد به اعمال و افعال خود. امير المومنين علي(ع) مي فرمايد: «عباد الله زنوا انفسكم من قبل ان توزنوا، و حاسبوا ها من قبل ان تحاسبوا» بندگان خدا خود را آزمايش و امتحان كنيد قبل از اينكه شما را آزمايش و امتحان كنند و به حساب خود برسيد قبل از اينكه به حساب شما برسند. استنساخ اعمال بندگان براي رسيدگي به حساب است.
روزي مي رسد كه به حساب اعمال رسيدگي مي شود. سالكين الي الله حساب دارند. پيوسته به حساب خود مي رسند، نفس خطايي كند فورا به عتاب برخاسته عمل آن را تقبيح و آن را توبيخ و سرزنش مي كنند و با عمل عكس آن را سركوب مي نمايند. عمل خلاف در قلب اثر مي گذارد و قلب را كدر، تاريك و گرفته مي كند. تا مادامي كه اثر عمل باقي است قلب گرفته و منقبض است. سالك براي جبران عمل خلاف به عمل خير مبادرت مي كند از خدا مي خواهد كه از او بگذرد و رفع كدورت از او بنمايد. سالك اگر متوجه اعمال خلاف نباشد و محاسبه نداشته باشد، سيئات را با حسنات جبران نكند، سيئات رو به فزوني مي رود و كدورت قلب زياد مي شود. به جايي مي رسد كه اثر سوء اعمال خلاف او را سرد و از سير باز مي دارد. در اين موقع حال طلب هم از او گرفته مي شود و ديگر رغبتي براي او نسبت به اعمال خير و صواب نيست1.
1-مقامات معنوي، محسن بينا، ج1، ص 47

 



خاطراتي از پدر و مادر استاد شهيد مرتضي مطهري

مقاله حاضر، مطلب منتشر نشده اي است كه از سوي بنياد علمي- فرهنگي شهيد مطهري ارائه شده است.
ضمن تشكر از اين بنياد كه مطلب حاضر را در اختيار سرويس معارف روزنامه كيهان گذاشته است، خاطراتي از والدين استاد شهيد مرتضي مطهري را به خوانندگان گرامي تقديم مي كنيم :
جد شهيد مطهري مرحوم آخوند ملامحمدعلي خيلي ملا و باتقوا و شجاع بود. او در يكي از روزهاي ماه ذي الحجه يكي از سالهاي بين 1295 تا 1300 هجري از مشهد حركت مي كند و به فريمان مي آيد و در مسجد قديمي فريمان كه اكنون به مسجد زارعين معروف است، اقامت مي كند.
مردم مي بينند كه آخوند گمنامي به مسجد آمده و اغلب شبها تا صبح نماز مي خواند يا مطالعه مي كند. فريمان از قديم تيول دولت بود. به خاطر حمله هاي تركمنها و ازبكها هميشه در آنجا سواركاران براي دفاع آماده بودند.
خان فريمان به آن روحاني پيغام مي دهد كه: «اگر شما براي روضه و منبر آمده ايد اينجا، ما به اندازه كافي خودمان روحاني و آخوند داريم. شما از كارتان نمانيد. برويد جاي ديگر كه نيازي به شما باشد.»
ايشان در جواب، پيغام مي دهد كه: «من اينجا به خانه خدا وارد شده ام. بر كسي وارد نشده ام و مزاحم كسي نيستم. اگر خان از خانه خدا هم مضايقه دارد، من از اينجا مي روم و با او كاري ندارم.»
مدتي مي گذرد و محرم شروع مي شود. طبق معمول، مسجد را سياه مي بندند و كتيبه و پرچم مي زنند. از شب اول محرم، روضه شروع مي شود.
در آنجا رسم بود كه د رمجالس روضه، مداحاني كه سوادشان كمتر بود، اول مي رفتند و روضه مي خواندند و براي ختم مجلس، ملاي محل كه از همه واردتر بود، به منبر مي رفت.
آن شب آقايي به نام شيخ مهدي منبر مي روند و يك ساعت صحبت مي كنند و روضه مي خوانند. وقتي تمام مي شود به آن مرد غريب (آخوند ملامحمدعلي) تعارف مي كند و او با اشاره مي گويد كه منبر نمي رود.
بعدها ايشان تعريف كرده بود كه: «من ديدم كه در كنار منبر آقايي آمد و نشست. فهميدم كه او خان محل است. در كنار او هم سرشناسها نشسته بودند. در طرف ديگر هم كارگران و كشاورزان نشسته بودند.»
شب دوم هم اين ماجرا تكرار مي شود. شب سوم كه باز به ايشان تعارف مي كنند، ايشان برمي گردد و مي گويد: «آقا دو شب قبل هم كه شما تعارف كرديد، من به شما جواب دادم. چرا اين قدر اصرار مي كنيد؟»
خان به شيخ مهدي مي گويد: «آقا! شما چرا اين قدر تعارف مي كنيد؟ شايد صاحب مجلس راضي نباشد.»
تا اين حرف را مي زند، آن مرد غريب، يعني آخوند ملامحمدعلي، بلند مي شود و مي رود روي منبر و به مردم مي گويد: «شما در دو شب گذشته ديديد كه اين آقاي محترم تعارف كرد، من منبر نرفتم. اگر هم الان آمدم، به خاطر حرف اين آقا بود كه نمي دانم كيست. مي خواهم به ايشان بگويم كه اگر مجلس مال تو است، پس اين پرچمها و پارچه هاي سياه و اسم اباعبدالله چيست؟ اگر مجلس مال اباعبدالله است، تو چه كاره اي كه دخالت مي كني؟»
در واقع خان را مي كوبد و منبر جانانه اي مي رود و روضه خوبي هم مي خواند و پايين مي آيد. مردم دور او را مي گيرند و مي گويند: «آقا! شما هر شب بايد منبر برويد. چه منبر خوبي داشتيد! ما خيلي استفاده كرديم.»
طوري مي شود كه خان از او عذرخواهي مي كند. بعد هم طبق خواسته مردم مي گويد: «شما هر شب منبر برويد.»
عاشورا تمام مي شود. ايشان مي خواهد به مشهد برگردد؛ خان ايشان را مي خواهد و مي گويد: «آقا! من نمي گذارم شما برويد مشهد.»
مي پرسد: «چرا؟»
مي گويد: «شما بايد اينجا بمانيد. شما خيلي مفيد هستيد.»
خلاصه، قطار شتري به مشهد مي فرستد و تمام بار و بنه آقا و زن و بچه اش را به فريمان مي آورد. ايشان خيلي زود موقعيت خوبي پيدا مي كنند و مردم به ايشان گرايش مي يابند.
ايشان سه پسر به نامهاي شيخ مهدي، شيخ محسن و شيخ محمدحسين داشت كه شيخ محمدحسين، پدر شهيد علامه مرتضي مطهري بود. شيخ مهدي در مشهد مي ماند و شيخ محسن به دهي به نام «عبدل آباد» در نزديكي فريمان آمده و آنجا ساكن مي شود.
شيخ محمدحسين بعدها، در زمان مرحوم آخوند ملامحمد كاظم خراساني براي تحصيل از فريمان به نجف مي رود.
ايشان بايستي قبل از سال 1312 قمري به نجف رفته باشند. زيرا مي گفت: «در تشييع جنازه مرحوم ميرزاي شيرازي من بودم.» مرحوم ميرزاي شيرازي در سال 1312 قمري فوت شدند.
ايشان همچنين فوت مرحوم حاج شيخ جعفر شوشتري را خوب به خاطر داشت كه معروف بود از طرف حضرت اباعبدالله- عليه السلام- به وي عنايتي شده بود و منبرهاي مؤثري مي رفت، به طوري كه مردم را منقلب مي كرد. حتي مرحوم ميرزاي شيرازي بزرگ هم گاهي پاي منبر ايشان مي نشست.
در سال 1313 كه ناصرالدين شاه را كشتند، شيخ محمدحسين به مشهد آمد.
ايشان در زهد و تقوا كم نظير بود. آيت الله مرعشي مي گفت كه پدر استاد مطهري در تاريخ بي نظير است.
ايشان در زمان قاجار مرجع مراجعات مردم بود. در زمان رضاشاه هم خانه نشين شد.
پدر استاد در تمام عمر يك دروغ نگفت. در حادثه مسجد گوهرشاد وقتي ايشان را دستگير كردند، در بازجويي ها حقيقت را گفته بود، اگرچه بعضي حقايق به ضررش نيز تمام شد.
سرهنگ نوايي، رئيس شهرباني مشهد، وقتي متن بازجويي از ايشان را ديده بود، گفته بود: شيخ! تو يا خيلي زرنگي كه ما تو را درك نمي كنيم، يا واقعاً خيلي در گفتارت صادقي؛ زيرا چيزهايي گفته اي كه به ضرر خودت است.»
پدر استاد در جواب گفته بود: «من دروغ نمي گويم. هرچه بوده، عين جريان را نوشته ام.»
پدر استاد از لحاظ مادي در تنگنا زندگي مي كرد ولي چون مرد زاهدي بود از پذيرش وجوه شرعي خودداري مي كرد. پدر استاد اصولاً مخالف گرفتن وجوه شرعي بود.
او در زمان قاجاريه و اوايل زمان رضاشاه كه محضر نبود، براي مردم سند مي نوشت و حق الزحمه مي گرفت.
چون فريمان جزء املاك سلطنتي بود، مرحوم اسدي، نايب التوليه آستان قدس رضوي در زمان رضاشاه، هر جمعه براي سركشي به آنجا مي آمد و چون به پدر استاد ارادت داشت، نماز را در منزل ايشان مي خواند. گاهي هم ناهار را آنجا مي خورد. يك روز او به منزل پدر استاد مي آيد و دوجلد دفتر در اتاق مي گذارد و مي گويد: «حاج شيخ! شما بايد اين دفترها را اداره كنيد.»
پدر استاد مي پرسد: «اين چيست؟»
مي گويد: «دفتر ازدواج و طلاق است.»
ايشان مي گويند: «من اهل اين حرفها نيستم.»
مرحوم اسدي مي گويد: «اين وظيفه شرعي شماست. شما نكنيد، بي دين اين كار را مي كند.»
پدر استاد مي گفت: «او از نظر شرعي به گردن من گذاشت كه دفتر ازدواج و طلاق را اداره كنم.»
او طي بيش از پنجاه سال، فقط حدد 450 طلاق داشت ولي حدود 20000 ازدواج ثبت كرد. با احتياط كامل طلاق مي نوشت و مي فرستاد مشهد تا صيغه طلاق را اجرا كند و بعد طلاقنامه را تاريخ مي گذاشت و به طرف مي داد.
يك روز زمستان ايشان پاي كرسي مطالعه مي كرد كه زني نزد ايشان آمد. وي مطلقاً به زن نگاه نكرد. جالب اين است كه در اواخر عمرش به مادر استاد گفته بود: «من بالاخره نفهميدم تو زشت بودي يا زيبا.»
با اينكه محضر داشت و محكمه شرع را اداره مي كرد، يك زن نديده بود تا با مادر استاد مقايسه كند. زني كه نزد ايشان آمده بود، سلام كرد و ايشان جواب سلام داد. آن زن نشست و دستش را به طرف پدر استاد دراز كرد تا چيزي به ايشان بدهد. پدر استاد پرسيد: «اين چيست؟» گفت: «پول است.»
تا گفت پول، پدر استاد گفت: «بابت چيست؟»
گفت: «مقداري وجوه شرعي آورده ام كه به شما بدهم.»
مثل اينكه مار يا عقرب پدر استاد را گزيده باشد، طوري دستش را كشيد كه به سينه اش خورد. بعد گفت: «چرا به من مي دهي.»
گفت: «به شما مي دهم تا مصرف كنيد.»
پدر استاد گفت: «نه، ببر مشهد يا قم.»
ايشان به ما گفته بود: «راضي نيستم شما وجوه شرعي مصرف كنيد.»
بعضي از مردم پيش پدر استاد مي آمدند و ايشان تب نامه اي در بادام مي نوشت و مي داد مي خورد و تبشان قطع مي شد.
يك سال قبل از امضاي فرمان مشروطه، يعني درسال 1323 قمري پدر استاد با دختر يك روحاني به نام آخوند ملاجعفر ازدواج مي كند. نام مادر استاد سكينه بود. او زن نابغه اي بود. استاد شهيد مرتضي مطهري مي گفت: مادر ما يك كامپيوتر است.
هرچه در زندگي شنيده و خوانده بود، حفظ بود. از نظر حافظه اعجوبه اي بود. گاهي كه استاد منبر مي رفت و شعري مي خواند، مادر دنباله شعر را مي خواند و مي گفت كه از كدام شاعر است، استاد مي گفت: ما يك صدم به مادر نرفته ايم.
هنگامي كه من و برادرانم مقدمات عربي را نزد پدرمان در فريمان مي خوانديم، مادر همان طور كه قليان مي كشيد، به درس هم گوش مي دادند. گاهي كه صبحها قرآن مي خوانديم، پدر صرف و نحو بعضي از كلمات قرآن را از ما مي پرسيد. هرگاه ما در جواب مي مانديم، مادرم چون درس را گوش كرده بود، آهسته پاسخ صحيح را به ما مي گفت.
از سه سالگي به بعد، تمام خاطرات يادش بود. مثلا درسال آخر عمرش كاملا به خاطر داشت كه استاد در چه ساعتي از كدام روز هفته و كدام ماه قمري و شمسي به قم رفته بود.
نيروي بيان و نطق مادرم هم خيلي قوي و زيبا بود. اگر درمجلسي مي نشست كه پانصد زن بودند، تنها او سخنگو بود. خيلي قشنگ هم حرف مي زد. استاد مي گفت: من چهل سال است با اين مادر سروكار دارم؛ عجيب است الان هم كه صحبت مي كند، من جملات بكر و ضرب المثلهايي از او مي شنوم كه برايم تازگي دارد.
خيلي شجاع و پردل و قوي هم بود. يكي از برادران در سن پانزده- شانزده سالگي، جوان و ورزشكار بود. گاهي سر به سر مادر مي گذشت. يك بار مادر به او گفت: «مثل اينكه خيلي به خودت مغروري! خيال كرده اي مردي شد ه اي!»
بلند شد و دو دست او را گرفت و تكان شديدي داد. او هركار كرد كه دستهايش را آزاد كند، زورش نرسيد!
مادر مطهري طب سنتي را هم مطالعه كرده بود. تمام كتاب «تحفه حكيم مؤمن» را حفظ بود. آن زن در حدود 06سال در فريمان براي زنها طبابت كرد، بدون آنكه ردخور داشته باشد و حتي يك نفر در اثر طبابت او بميرد. پدر استاد 06 سال طبيب روحاني فريمان بود و مادر استاد طبيب جسماني مردم.
شگرد كار مادر استاد در پذيرش بيمار اين بود كه استخاره مي كرد كه فلان بيمار را بپذيرد يا خير. از بيماران پولي نمي گرفت و هزينه ها را هم خودش مي داد.
يك بار در فصل تابستان، چوپاني از ده «سفيد سنگ» در نزديكي فريمان، همسر جوان و زيباي خود را كه تازه با او عروسي كرده بود، نزد مادرم آورد. وي پس از معاينه گفت:«اگر بخواهم او را معالجه كنم، نياز به چند روز بستري شدن دارد.»
چون همسرش غريب بود و در فريمان كسي را نداشت، ناچار او را در منزل خودمان در يك اتاق بستري كرد. به شوهرش هم گفت: «ده روز ديگر بيا و زنت را ببر.»
پس از ده روز، چوپان آمد. گوسفندي هم آورده بود كه مادر قبول نكرد. مريض كه كاملا بهبود پيدا كرده بود، همراه شوهرش رفت.
يك يا دو سال بعد، همان بيماري عود كرد و زن مريض شد. اين بار همسرش بيمار را همراه برادرش فرستاد و گفت: «او را به منزل حاج شيخ حسين ببر.»
پدر استاد در محل به اين نام شهرت داشت. چوپان همراه مريض خود، از دروازه وارد مي شود و از مردم مي پرسد: «منزل شيخ حسين كجاست؟»
با توجه به اينكه شخصي كاسب به نام شيخ حسين در فريمان بود و از قضا پزشكي به نام دكتر فتاحي هم در منزل او ساكن بود، مردم آنها را به منزل شيخ حسين هدايت مي كنند. دكتر فتاحي بيماري او را اشتباه تشخيص مي دهد و با تزريق يك آمپول اشتباه، زن جوان را مي كشد!
مادر استاد با اينكه سواد خواندن داشت، نمي توانست چيزي بنويسد.
مسئله ديگري كه مادر به آن خيلي اشتياق داشت، رسيدگي به مستضعفان بود. اگر چيزي گيرش مي آمد، به افراد مستمند مي داد. يادم است كه يك سال استاد به برادرش گفت:
محمدتقي! بيا با هم ماهانه اي در نظر بگيريم و براي پدر و مادر بفرستيم.
او گفت: «پدر نياز ندارد، چون برادر بزرگمان متكلف مخارج آنهاست».
استاد گفت:
به خاطر نياز نمي گويم. كمك به پدر و مادر باعث مي شود كه خداوند به انسان توفيق دهد. هر چه ما به آنها كمك كنيم و بيشتر رضايت آنها را جلب كنيم، خداوند توفيقات ما را بيشتر مي كند.
قرار گذاشتيم ماهانه چيزي برايشان بفرستيم. بعدها فهميديم كه همه آن پول را پدر كتاب مي خريد و مادر صدقه مي داد.
استاد شهيد علامه مرتضي مطهري حافظه عالي، استعداد فوق العاده، توانايي نطق و خطابه و نيز رسيدگي به مستضعفان را از مادر به ارث برده است.
برادر استاد مي گويد:
پدر استاد هنگام فوت 107 نوه و نتيجه داشت. حتما مي دانيد كه آنها عروس يا داماد مي شوند و تعداد اعضاي خانواده خيلي زياد مي شود. يك بار پيش از فوت مادرم، 16 نفر سر سفره نشسته و 11 نفر هم ايستاده بودند. به استاد گفتم: «پيرزن و پيرمرد اولادشان را مي بينند و كيف مي كنند».
پدرم فهميد و گفت: «چه مي گوييد؟»
گفتم: «ماشاءالله بچه هايتان را مي بينيد، خوب كيف مي كنيد. تازه همه اينجا نيستند».
پدرم گفت: «اولاد خوب است ولي به شرط آن كه خوب باشند».
پدرم خيلي خوشش مي آمد كه دورش را بگيريم.

 



اهميت و جايگاه احسان در روابط اجتماعي و رابطه آن با عدالت
احسان، گامي فراتر از عدالت

محمد كبيري
در فرهنگ قرآني از احسان بسيار سخن به ميان آمده است. جايگاه محسنان نيز در ميان انسان هاي خوب ديگر، بسيار فراتر است و آنان بر فرازي قرار گرفته اند كه مي توان تمام نيكوكاري را در آنان ديد. خداوند هرچند نظام آفرينش را بر محور عدالت آفريده و سنت الهي و قانون خداوندي، عدالت است؛ ولي بايد توجه داشت كه روابط انساني، فراتر از اين دايره تعريف شده و عدالت در حقيقت كف اين روابط و سقف و سطح عالي آن، احسان و نيكي است.
نويسنده دراين مطلب با مراجعه به مصاديق احسان در آموزه هاي قرآني بر آن است تا تحليل قرآن را از اهميت و ارزش احسان در روابط انساني ارائه دهد.
¤¤¤
احسان، از خود گذشتن
اگر بخواهيم روابط ميان انسان ها را در يك چارچوبي تعريف كنيم، مي بايست از دو منظر حقوقي و اخلاقي به مسئله نگاه كنيم تا بتوانيم حق مطلب را ادا نمائيم؛ زيرا نظام روابط انساني را نمي توان تنها در نظام قوانين تعريف كرد. انسان داراي دو اصل اصيل عقل و قلب است و هريك مقتضياتي دارد. پس نمي توان ماهيت روابط انساني را براساس يك اصل قرار داد، بلكه با توجه به اينكه انسان مي بايست تعادل را ميان اين دو برقرار كند، بايد به هر دو آنها توجه كند؛ چرا كه شخصيت متعادل، كسي است كه بتواند تعادل را در ميان آن دو برقرار كند.
توجه يابي به ايجاد تعادل به ويژه زماني اهميت مي يابد كه بدانيم جفت انساني به شكلي نمادهاي عقل و قلب هستند؛ به اين معنا كه مرد نماد عقل و زن نماد قلب است و روابط بايد به گونه اي سامان يابد كه يكديگر را جذب كنند. قصه مرد و زن مانند آهن ربا است كه دو قطب هم بار، يك ديگر را دفع مي كنند و دو قطب مخالف، يكديگر را جذب مي كنند. اين بدان معناست كه مرد و زني كه جنبه عاطفي يكسان دارند، نمي توانند در كنار هم دوام يابند و زندگي پايداري را تشكيل دهند؛ چنان كه مرد و زني كه جنبه عقلاني آنان همسو و هم بار است، نمي توانند يكديگر را جذب زندگي مشترك كنند؛ بلكه زندگي در مرد و زني شكل كامل و پايدار مي يابد كه جنبه عاطفي در يكي قوي تر و جنبه عقلاني در آن ديگري شديدتر باشد.
براي شناخت قوت و شدت عقلانيت و يا احساسات در مرد و زن مي توان به رفتارها و اشتغالات آنان به عنوان يك نشانه شناسي توجه يافت. مثلا زني كه دوست دارد تراكتور يا ماشين هاي سنگين براند، جنبه مردانگي و عقلانيت در او قوي تر است و مرداني كه به اصطلاح اوا خواهر هستند، جنبه عقلاني در آنان ضعيف تر است.
البته بايد توجه داشت كه وقتي ما از عقلانيت در مردان يا عواطف در زنان سخن مي گوئيم، به اين معنا نيست كه زنان، در عقل نقصان دارند يا مردان بي عاطفه هستند؛ بلكه به اين معناست كه جنبه عواطف و احساسات و يا عقلانيت ايشان بر ديگري مي چربد.
اكنون كه معلوم شد انسان متعادل، كسي است كه تعادل را ميان عقل و قلب خويش برقرار كند و نخستين گام جامعه و هسته آن در زن و شوهر، زماني شكل مي گيرد كه اين تعادل در ميان زن و مرد به عنوان نمادهاي قلب و عقل ايجاد شود، دانسته مي شود كه چرا نمي توان زندگي را تنها بر مدار عدالت بنياد گذاشت و روابط انساني را تنها در اين چارچوب شكل داد؛ زيراعدالت،نماد عقل، و احسان، نماد قلب است و مي بايست جامعه را به گونه اي مديريت و سامان داد كه عقل و قلب يعني عدالت و احسان دركنار هم باشند.
اهميت عدالت و ارتباط آن با احسان
ممكن است اين نظر مطرح شود كه هستي بر نظام و قانون عدالت بنيانگذاري شده پس مي بايست اصل در روابط انساني نيز عدالت باشد كه درپاسخ بايد گفت معناي احسان و با توجه به قلب به معناي نفي عدالت نيست؛ زيرا احسان بر بنياد عدالت قرارمي گيرد و عقل است كه قلب را هدايت مي كند و اگر چنين اتفاقي رخ ندهد قلب به بيراهه مي رود و اصولا احساني شكل نمي گيرد؛ چرا كه احسان به معناي نيكي و نيكوكاري، نيازمند عقلانيتي است كه مصاديق آن را در چارچوب عدالت شناسايي مي كند.
به سخن ديگر، عدالت، كف است و اين قوانين است كه ارتباط سالم ابتدايي و بنيادين را ايجاد مي كند و مخالفان را به هم جذب مي كند و دركنار هم نگه مي دارد. درحقيقت عدالت همانند ملات حاصل از سيمان و شن نرمي است كه سنگ هاي ناهمتراز را روي هم نگه مي دارد و ساختمان هستي و جامعه انساني را شكل مي بخشد. اما دوام و قوت اين ساختمان زماني است كه آب احسان در سيمان و شن نرم وارد شود و موجب استحكام و بقاي اين بنا شود.
درحقيقت، احسان همان عدالت را درجهت درست استحكام مي بخشد همان گونه كه عدالت به احسان جهت درست را مشخص مي سازد؛ زيرا اگر عقل و عدالت نباشد، ممكن است عواطف و احساسات به كژي رود و اين عدالت است كه راه درست را مشخص مي كند تا احسان در چارچوب آن شكل گيرد. عقل، قوانين عادلانه را مي سازد و قلب،آن قوانين عادلانه را با آب احساسات و عواطف مي آميزد تا پايداري و استقامت يابد. از اين رو در اسلام بر اجتماع عدالت و احسان تاكيد شده و هرگز اثبات عدالت به معناي نفي احسان نبوده است؛ چنان كه اثبات احسان به معناي نفي عدالت نيست؛ چرا كه نفي هر يك به معناي نفي بخشي از وجود آدمي يعني عقل و قلب خواهد بود و دريك مرحله ديگر به معناي نفي زن يا مرد از جامعه بشري و فقدان زوجيت است.
اگر گفته مي شود كه احسان، برتر از عدالت است- زيرا عدالت آن است كه انسان آنچه بر عهده اوست بدهد و آنچه سهم اوست بگيرد- ولي احسان اين است كه بيش از آنچه وظيفه اوست انجام دهد و كمتر از آنچه حق اوست بگيرد، (مفردات الفاظ قرآن كريم، راغب اصفهاني، ذيل واژه حسن) به اين معنا كه احسان در روابط انساني برمدار قلب و احساسات و عواطف، مي كوشد تا يك گام فراتر از عدالت بردارد و اين اجتماع انساني را با آب لطيف محبت و عواطف، مستحكم تر كرده و بيش از پيش در هم آميزد.
به سخن ديگر، احسان بر بنياد چيزي قرار مي گيرد كه از آن به «عدالت پايه» ياد مي شود و نمي توان هرگز از اين عدالت پايه دور شد، چرا كه دوري از آن به معناي عمل به قبيح و ظلم و انحراف است. اين عدالت پايه است احسان را معنا مي بخشد، چنان كه احسان آن عدالت پايه و عقلانيت را صفا و جلا مي دهد و بر ملاطفت حسن عدالت مي افزايد. از اين رو مي بايست احسان را همان تماميت حسن عدالتي دانست كه عقل، آن را بيان كرده و به عنوان مستقلات عقلاني مطرح مي كند.
اما اگر زندگي و روابط انساني تنها بر مدار عقل و قوانين و «عدالت پايه» بگردد، هرگز نمي تواند شكل مناسب و كاملي بيابد؛ چرا كه انسان، تركيبي از عقل و قلب است و تمركز بر عدالت پايه، به معناي نفي بخشي از وجود انساني يعني قلب است. همچنان كه بي توجهي به عدالت پايه كه حكم عقل است و آن را حسن مي شمارد، به معناي نفي بخش ديگري از وجود انساني و عامل طغيان عواطف و احساسات و كژروي در زندگي و روابط اجتماعي انساني خواهد بود.
در احسان، انسان زماني از خود مي گذرد كه عقل به عنوان عدالت پايه و امري حسن و نيك تأييد كرده باشد، وگرنه اگر از حسن فعلي برخوردار نباشد و عقل آن را نپذيرد، حسن فاعلي نخواهد يافت و احسان به شمار نمي رود بلكه آن از خود گذشتن همانند خودكشي امري قبيح و زشت و ظلم است. به عنوان نمونه اگر ايثار به عنوان احسان معرفي شده، از آن روست كه در چارچوب عدالت پايه، مورد تأييد عقل قرار گرفته و آن را حسن يافته است.
احسان اخلاقي و رفتاري
احسان در دو شكل، بروز و ظهور مي كند: يكي در حوزه اخلاق و منش فردي و شخصي و ديگري در حوزه اخلاق و كنش اجتماعي. البته بايد توجه داشت كه فضيلت اخلاقي و منش هاي شخصي در كنش ها و واكنش هاي رفتاري آدمي نيز خود را نشان مي دهد. به عنوان نمونه اگر ايمان به عنوان مصداقي از مصاديق احسان مطرح شده (مائده، آيات 83 تا 85) هيچ شكي نيست كه اين باور به خدا و آخرت و قرآن، در رفتارهاي شخص نيز خودنمايي مي كند و اصولا سبك زندگي و رفتاري شخص با چنين بينش و باوري تغيير مي كند و مي توان گفت همه ابعاد زندگي او متأثر از اين احسان، نيكوكارانه مي شود.
در همين راستا خداوند نماز (هود، آيات 114 و 115؛ لقمان، آيات 3 و 4)، صبر و شكيبايي (يوسف، آيه 90؛ نحل، آيات 127 و 128)، مودت نسبت به اهل بيت(ع) و محبت به آنان (شوري، آيه 23)، تهجد شبانه و شب زنده داري (ذاريات، آيات 16 و 17)، دعا و نيايش (مائده، آيات 83 تا 85؛ اعراف، آيه 56) و استغفار در سحرگاهان (ذاريات، آيات 16 تا 18) را كه از اعمال شخصي و فردي است، به عنوان مصاديق احسان معرفي مي كند؛ چرا كه هر يك از اين اعمال شخصي كه خلق و خوي و نيز شخصيت انسان را شكل مي دهد، تأثيرات شگرفي در زندگي اجتماعي او به جا مي گذارد و سبك زندگي او را دگرگون مي سازد.
اما در حوزه رفتار اجتماعي نيز مي توان به دو دسته از مصاديق احسان توجه يافت كه برخي از آنها به معناي ترك و برخي به معناي فعل است. به اين معنا كه از نظر قرآن تنها انجام كار و عملي، احسان شمرده نمي شود، بلكه حتي گاه ترك فعلي و انجام ندادن كاري، خود مصداقي از مصاديق احسان است.
از جمله مواردي كه خداوند ترك فعلي را از مصاديق احسان دانسته مي توان به فرو خوردن خشم و كظم الغيظ اشاره كرد. كه مديريت خشم يعني ترك خشم به عنوان يك احسان معرفي شده است. (آل عمران، آيه 134)
در همين رابطه از نظر خداوند تقوا كه به معناي پرهيزگاري و انجام ندادن برخي از كارها و ترك زشتي ها و بدي هاست، به عنوان احسان معرفي مي شود (يوسف، آيه 90؛ زمر، آيات 33 و 34؛ ذاريات، آيات 15 و 16؛ مرسلات، آيات 41 و 44)؛ چرا كه افراد متقي در چارچوب عدالت پايه، از هرگونه زشتي و پليدي كه عقل و شرع آن را زشت شمرده پرهيز مي كنند، پس كسي كه تقواي كامل دارد و از ترك اولي ها نيز دوري و پرهيز مي كند و بهترين حالت را در رفتار شخصي و اجتماعي در پيش مي گيرد، گام در مرتبه احسان از عدالت گذاشته است.
همچنين ترك گناهان كبيره (نجم، آيات 31 و 32)، اجتناب از فحشاء (همان) و اجتناب از افساد (اعراف، آيه 56) نيز از مصاديق احسان دانسته شده؛ چرا كه اين گونه ترك ها در چارچوب عدالت پايه بلكه فراتر از آن قرار مي گيرد.
اما از جهت فعلي، خداوند اعمالي كه عقل و شرع آن را صالح شناخته را به عنوان عملي احساني مطرح مي كند. (كهف، آيه 30) از جمله اين اعمال مي توان به قرباني در راه خدا (حج، آيات 36 و 37)، عمل به وظيفه و امتثال اوامر الهي (صافات، آيات 102 تا 105)، عفو و گذشت از لغزش هاي مردم (آل عمران، آيه 134؛ مائده، آيه 13)، سازگاري و مصالحه در مسائل خانوادگي (نساء، آيه 128)، رعايت حال افراد كهن سال (يوسف، آيه 78)، تبليغ دين اسلام و دعوت ديگران به خداپرستي و يكتاپرستي (صافات،آيات 125- 127 و 131)، خيرخواهي براي خدا و رسول و كمك به مردم (توبه، آيه91)، جهاد در راه خدا و تحمل سختي هاي آن (توبه، آيه120؛ عنكبوت، آيه69)، تواضع دانشمندان و راهبان مسيحي در برابر حق (مائده، آيه82 و 85)، تأمين محرومان و نيازمندان و قراردادن حقي در اموال خود براي آنان (ذاريات، آيات16 و 19)، پرداخت كالا و هديه مناسب به زنان مطلقه (بقره، آيه236)، پرداخت زكات و حقوق مالي به مستحقان آن (لقمان، آيات3و 4)، انفاق در راه خدا در حال توانگري و تنگ دستي و نيز انفاق به خويشاوندان و ذوي القربي (آل عمران، آيه134؛ نحل، آيه90) و اميدواري به خداوند و قرارگرفتن در صف صالحان (مائده، آيات84 و 85) اشاره كرد.
از اين مصاديقي كه خداوند در قرآن بيان كرده مي توان دريافت كه احسان، مقام بزرگي براي انسانيت است و انسان هر چند كه با عدالت مي تواند مقاماتي را به دست آورد؛ ولي بايد دانست كه انسانيت انسان به احسان است كه اوج مي گيرد.
به سخن ديگر، عدالت اگر قانون حاكم بر هستي است ولي انسان موجودي است كه حتي اگر بخواهد بر وفق عدالت و قانون برود براي او كاري بس دشوار است؛ چرا كه مي بايست به اراده و اختيار، عقل را مدير خود سازد و قانون را به اراده و اختيار خود بر خود تحميل كند و عمل نمايد. از اين رو خداوند بر عدالت بسيار پافشاري مي كند؛ زيرا اجراي عدالت از سوي انسان حتي اگر در حق خود آسان باشد ولي در حق دشمنان خيلي سخت و دشوار است و انسان نمي تواند به سادگي بپذيرد كه در حق دشمن عدالت روا دارد مگر اينكه مؤمن به خدا و آخرت و حساب و كتاب آن باشد. (مائده، آيه8)
حال اگر انساني با اراده بخواهد گام از اين فراتر نهد و افزون بر عدالت پايه، به احسان رو آورد و مثلا از خطاي دشمن بگذرد و عفو كند، چنين عملي كه احسان ناميده مي شود، كار بسيار شاق و سخت تر است كه تنها از مؤمنان واقعي برمي آيد. از اين رو احسان را فراتر از عدالت، عملي بسيار انساني و از نشانه هاي متالهان و ربانيون دانسته اند.
مردم در روابط خانوادگي خود مي بايست افزون بر عدالت پايه بر مدار احسان عمل كنند، چرا كه اگر بخواهند زندگي، معناي واقعي يابد بايد علاوه بر مرزهاي عقلانيت و قوانين، گوشه چشمي به قلب و احساسات خود نمايند و بر مدار احسان، زندگي خود را سامان دهند كه ايثار و گذشت از جمله واجبات و ويژگي هاي آن است. اگر در آيات قرآن در حوزه زندگي خانوادگي و زناشويي گاه به مسايل از جنبه قانوني توجه مي كند، زماني است كه روابط در حال فروپاشي است و عشق و مودت از ميان ايشان رفته است. در اينجا قوانين براي ساماندهي به خانه و حفاظت از اصل آن مورد تأكيد است وگرنه آنچه خانواده را حفظ مي كند و آرامش و آسايش را پديد مي آورد همان احسان است كه در آيات قرآني بر آن به عنوان هدف زندگي زناشويي مورد تأكيد قرارگرفته است.
به هر حال، روابط انساني مي بايست در فرازي برتر از عدالت شكل گيرد و احسان، آن را مديريت كند. اين همان چيزي است كه اسلام به آن توجه داده و خداوند خود از مقام احسان به انسان مي نگرد و بخشش مي كند و از انسان مي خواهد به عنوان متخلق به صفات حسناي الهي اين گونه اهل احسان باشد. باشد در مسير خلافت الهي نه تنها در حق خود بلكه حتي ديگر آفريده ها از مقام احسان رفتار كنيم و به عدالت پايه بسنده نكنيم.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14