(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


چهارشنبه 15 شهریور 1391 - شماره 20299

فعاليت هاي دفتر عمران امام در كردستان روايت زندگي مجاهدانه حاج عبدالله والي

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir


فعاليت هاي دفتر عمران امام در كردستان روايت زندگي مجاهدانه حاج عبدالله والي

اوضاع كردستان خيلي خطرناك بود، پول هاي ما تو بانك ملي سنندج بود، حسين1 رفت پول بگيره رئيس بانك زنگ مي زنه به كومله ها. كومله ها هم اومدند بردنش. پنجاه ميليون براي آزاديش پول خواستند، زنگ زديم تهران هماهنگي ها رو كرديم، حسين رو مبادله كردند. حسين شيخ عطار كه از بند كومله ها آزاد شد اون هم برگشت تهران. مايه نفر با دل و جرأت براي سنندج مي خواستيم كه حاج عبدالله، برادرش امير رو به ما معرفي كرد.2
حاج امير والي پس از تماس هاي حاج عبدالله و آقاي محمدي به دفتر تهران دفتر عمران امام مي آيد و به او مأموريت مي دهند به كردستان برود تا مسئله اي را بررسي كند.
حاج امير والي: اوايل سال شصت رفتيم كردستان، يه بنده خدايي كه برادر شهيد هم بود مسئول اون جا بود. يه خورده كه حسابرسي و بررسي كرديم، ديديم خيلي اوضاع خرابه. زنگ زدم دفتر اصلي، تو خيابان پاسداران، قبل از اين كه مصادره بشه، خونه تيمسار زنگنه بود، گفتم يك نفر مسئول بفرستيد اين جا تا كارها رو تحويلش بدم.
گفتند: يه چند روز باش تا يك نفر مناسب پيدا كنيم.
شديم مسئول موقت دفتر عمران امام در سنندج. زير نامه هام مي نوشتم مسئول موقت، كه اون جا پاجوش نشيم. حدود شش ماه مسئول موقت مي نوشتم، كه ديگه خودم خجالت مي كشيدم. حتي تو جلسات هم مي گفتم من مسئول موقتم، تو يكي از جلسات آقاي تابش معاون عمراني استاندار گفت: نه امير، تو اومدي و مسئول شدي!
بعد از يه مدتي حاج عبدالله و حسن محمدي اومدن سنندج و جلسه اي گذاشتند و ما رو كردند مسئول اون جا. موقت اومديم به اسم بازرسي، شديم مسئول و موندگار شديم.
اون موقع فضا، فضاي جهادي بود و همه با عشق هر جور كاري مي كردن. من كه مسئول شدم، فرداش از قسمت برق اومدن يه ليست گذاشتن جلوي ما، گفتن اين ها رو بده!
من اصلا بلد نبودم اسم چيزهايي كه نوشته بود رو بخونم، چه برسه به اين كه تشخيص بدم چيه، اون ها رو مي ديدم هم نمي شناختم. گفتم اول بايد انبار گردوني بشه، ببينيم از هر جنسي چند تا داريم بعد تحويل مي ديدم. اصلا ببينيم نفر قبلي چيزي تو انبار باقي گذاشته؟ به همه گفتم كار تعطيل، همه برن تو انبار، براي انبارگردوني. بعد يه تابلو بزنيد و از هر كدوم از قطعه ها يه نمونه به همراه اسمش بزنيد رو تابلو و تعدادش رو هم جلوش بنويسيد.
اين ها اومدند تابلو رو نصب كردند، من هم شب تا صبح از خودم امتحان مي گرفتم كه اين چيه و اون چيه، تا ياد بگيرم.
صبح اين ها اومدند، گفتم بريم خط رو ببينيم، ببينيم كجا مي خوايد كار كنيد و چقدر از اين وسايل احتياج داريد.
حالا تازه اسم همه اين قطعه ها رو حفظ شده بودم، اضطراب عجيبي داشتم كه نكنه يادم بره. چون مجبور بودم، خيلي سريع ياد گرفتم.
به مهندس خالقي كه مهندس ساختمان صدا و سيما بود زنگ زدم، گفتم: اين ها مي گن پيكتاژ3، اين چه جوريه؟
گفت: كاري نداره كه، بيا يه روزه بهت ياد مي دم!
جداً يه روزه ياد گرفتم، بعداً به هر كسي گفتم باورش نمي شد. خود مهندس مي گفت من سه ماه كار كردم تا بتونم دوربين رو تنظيم كنم و خوب يادبگيرم.
خلاصه رفتم پاي دوربين و به بچه ها گفتم خب وايسيد و دوربين رو تنظيم كردم. حالا به ما گفتند برو بالاي تير. من اصلا ركاب بستن4 بلد نبودم. گفتم باشه. مي خواستند روي يه تير ترانس ببندند. من كه اصلا سردرنمي آوردم؛ مثل اين كه بايد چند تا سيم ببندي به ترانس. مونده بودم اين رو چه كار بكنم. به خودم گفتم بگذار اول بالا رفتنش رو ياد بگيرم.
سنندج موقع غروب عين شهر ارواح مي شد، پرنده پر نمي زد. فقط نيروهاي انتظامي مستقر بودن، اون ها منتظر بودن كسي بياد بيرون با تير بزننش. ما تو همين وضعيت مشغول كار بوديم. تو خيابون پايين دفترمون، بين دادستاني و دفتر سپاه، ركاب مي بستم و سعي مي كردم از تير برق بالا برم، روزي ده، بيست دفعه. انقدر زدم تا روون شدم. ديگه زودي ركاب رو مي بستم و تق تق مي زدم و مي رفتم بالا.5
با آمدن نيروهاي بيشتري به كردستان، كار و فعاليت به بركت پول يك روز نفتي كه امام اختصاص داده است، رونق مي گيرد. اتحادي كه امام مي خواستند در اين منطقه ايجاد شود در صدد وقوع است، اما هدايت گروهك ها از خارج از مرزها براي بچه ها سد بزرگي است.
آقاي حسن محمدي: كردستان كه بودم باهام مصاحبه تلويزيوني كردن، گفتم: امام اومدن مملكت رو از دست اين ديوصفت ها خارج كنن، ما هم اومديم اين جا حرف امام رو اجرا كنيم. ما جاده داريم، اومديم براي شما هم جاده بكشيم، اگر ما مدرسه داريم براي شما هم مدرسه درست كنيم. اون امت واحد بودن اسلام رو مي خواهيم ثابت كنيم، حالا شما سني هستين، سني باشين، مگر غير از اينه كه خدا رو مي پرستين و از كتاب قرآن پيروي مي كنين، ما هم همين هستيم.
همه اين ها رو گفتم و چون ديده بودن ما واقعاً با صداقت كار مي كنيم، حرف ما روشون تأثير داشت. حتي ما نيروهاي غير فني رو از بومي ها مي گرفتيم. من خودم يه راننده داشتم همه عالم بهم مي گفتن اين كومله است، من مي گفتم باشه.
البته ما رو غريبه مي دونستن و يه مقدار از ما مي ترسيدن. بيشتر از ناحيه كومله اين جو براشون ايجاد شده بود، با ما دوستي نمي كردن يا حداقل بروز نمي دادن.6
فشار و همچنين مقدار كار در كردستان به حدي است كه حاج امير و هر نيروي دل سوزي را غرق در خود مي كند. در آن فضاي جهادي، نيروي مؤمن خسته نمي شود و هر كاري را براي رضاي خدا انجام مي دهد.
حاج امير والي: اسمش دفتر عمران امام بود، ولي دوست داشتم و با امامي، فرمانده سپاه كردستان مي رفتيم توي خط و با اون ها هم كار مي كرديم. از اون ور تو جهاد با قاسم بزرگي، كه رئيس جهاد بود كار مي كرديم. خلاصه تو هر قسمت يه مسئوليتي به عهده گرفتيم. يهو به خودمون اومديم، ديديم كله نمي تونيم بچرخونيم، همه كار دستمون بود. آخه اسم ما در رفته بود كه خوب مي دويم! استاندار هم به ما گفت شما تدارك و پشتيباني كل استان رو به عهده بگيرد.
كار تداركات تو كردستان خيلي سنگين بود، من شايد چهار ماه نمي اومدم تهران. ديگه اون جا عاشقم شده بودن و موندگار شدم. سال شصت و يك، دو، سه باري زوركي اومدم تهران و برگشتم. همش دوست داشتم تو دفتر باشم، حداكثر سه، چهار ساعت خواب داشتيم و بقيه روز رو مي دويديم، خسته هم نمي شديم.
تو كارهاي امداد هم بوديم. بانه رو ما امدادرساني مي كرديم، درگيري ها اون جا خيلي شديد بود، براي همين برق رساني و كار عمراني امكان پذير نبود. خدا رحمت كنه، كارهاي كميته امداد رو مرحوم كافي تو كردستان مي كرد. حاج آقاي نيري هم به ما گفته بود تو كارهاي امدادي با آقاي كافي مشغول شين.
پشتيباني جبهه و جنگ هم مي كرديم. تو زمينه پشتيباني با سپاه و ژاندارمري كار مي كرديم، اما غذا و اين ها رو به ارتش هم مي داديم. حاج محمود نجفي اون موقع مسئول پشتيباني جبهه و جنگ دفتر مركزي امداد بود. ايشون مواد غذايي، پتو و اين ها رو جور مي كرد، ما هم از ايشون مي گرفتيم و مي آورديم منطقه. مثلا يه كارواني كه حاج آقا نجفي راه انداخت، سي صد و پنجاه تا كاميون لباس و پوشاك و بخاري و موكت و اين ها براي منطقه فرستاد. اين وسايل رو فقط به رزمنده ها مي داديم. اين ها كه براي جبهه مي اومد رو فقط بين رزمنده ها توزيع مي كرديم، تا خود خط مي رفتيم و بهشون مي رسونديم. كميته براي محرومين و جنگ زده ها اجناس جدا مي فرستاد و دوستان كار توزيع رو برعهده داشتند.7
هر قدر كار در كردستان انجام بگيرد، گويي كم است. فعاليت هاي گروهك هاي مختلف روز به روز شدت مي گيرد. تعدادشان نيز افزايش مي يابد. اين شرايط براي نيروهاي دفتر عمران امام حالت ويژه اي است.
آقاي حسن محمدي: گروه هاي مختلفي اون جا بودن، حدود بيست و پنج، بيست و شش تا. گروه هاي مجاهدين خلق، يك سري به اسم كردي، يك سري به اسم كومله دموكرات و... اسم هاي مختلفي داشتن. ميدان اقبال سنندج عين جلوي دانشگاه تهران بود، اعلاميه پخش مي كردن و نزاع و درگيري بود. خيلي به بچه ها سفارش مي كرديم كه اون جا مراقب باشن، بازار، خيابون و اين جور جاها تنها گيرت مي آوردن، مي زدن.
يك سال از پيروزي انقلاب گذشته بود، مهندس غرضي پيشنهاد داد براي سالروز دوازدهم فروردين، از دفتر عمران راه پيمايي كنيم بريم تو شهر.
گفتم: حاجي خطرناكه.
گفت: ما از اول كار خطرناك كرديم.
راه افتاديم، زن و مرد، هر يك تو دفتر بود. به ميدون نرسيده بوديم كه پنج، شش تا زخمي داديم، خيلي ترسيديم بيشتر براي خانم ها.
اين ها شگردشون اين بود. باهات بحث مي كردن، يهو هلت مي دادن تو يكي از اين كوچه ها، ديگه كسي نمي ديدت.گفتيم برگرديد،تا همين جا اومديم كافيه. 8
حاج اميروالي: گروهك ها همه جاي كردستان بودن، سرانشون هم اكثرا فارس بودن؛ مثلاً شيرازي يا تهراني يا مشهدي يا... همشون هم آلت دست شده بودن. حسن سر سفيد خيلي معروف بود. يه تيم خيلي قوي هم داشت، يا قاسملو كه اون اول بود. اين ها خودشون زيربار هيچ كسي نمي رفتند. بعد از اين ها منافقين بودند كه مربوط به سازمان مجاهدين و چريك هاي فدايي بودن.اين ها با هزينه هايي كه مي كردن اشرار منطقه مثل حسن سر سفيد و... رو جذب خودشون مي كردن. منافقين با شعارهاشون عوام فريبي مي كردن.
مي گفتن جمهوري اسلامي اومده خاك شما رو غصب كرده بياين جلوي اين ها بايستيد.
اين ها رو فريب مي دادند و در نتيجه با بسيجي ها و سپاه و كلاً نيروهاي اسلام مقابله مي كردن. خيلي بي رحمانه بچه ها رو مي كشتند، يك كاغذ مي نوشتند و با كارد مي كردند تو سينه اين بچه ها. نشون مي گذاشتند كه ما كشتيم. به دستور چريك هاي فدايي خلق يا خلق كرد يا فلان... هر كدومشون هم يه اسم جداگونه داشتن. صورت بچه ها رو بد مي بريدن، بعد با همين وضع مي انداختنشون كنار جاده.
سر بريدن كه همه جا بود، تو جبهه جنوب هم بود. اما اين خبيث ها بچه ها رو بدجوري به شهادت مي رسوندن؛ مثلاً دست هاي بچه ها رو تكه تكه مي كردن. موقعي كه يكي رو مي گرفتند عقده هايي رو كه داشتند خالي مي كردند وقتي با عراق مي جنگيديم مي دونستيم دشمن رو به رو مونه، اما تو كردستان شب كه مي خوابيديم، مي ديديم شبونه كومله دموكرات اومدن بالا سرمون. اكثراً هم كمين مي كردن، بچه ها تو كمين كه مي افتادن خيلي هاشون شهيد مي شدن، براي همين تأمين جاده روگذاشتن.
از «صلوات آباد» به اين ور كومله فعاليت داشت. «گرگ آباد» و «دولت آباد» مخصوص گروهك ها بود،«خليچيان» هم كه شب درگيري بود. از سنندج كه مي رفتي سمت مريوان، يه خروجي بوده به سمت «حسين آباد»، نزديك سد خليچيان اين منطقه شب و روزي نبود، كه درگيري نداشته باشه. از«قروه» تا «دهگلان» تامين جاده، جاده رو جمع مي كرد؛ يعني ازساعت چهارو نيم بعد از ظهر ديگه جاده قروه تا دهگلان به سنندج بسته مي شد. شب ها از دهگلان تا سنندج كلاً راه مسدود مي شد، نيروهاي نظامي به هيچ عنوان حق نداشتن برند، حتي به نيروهاي بومي هم اجازه نمي دادن، اما تو روز از خود دهگلان تا سنندج تأمين جاده گذاشته مي شد، بعدها تا مريوان ادامه پيدا كرد. آقاي سرهنگ بهرام پور رئيس ژاندارمري بود، تأمين جاده هم با اين ها بود. خودش مرتب تو اين جاده ها گشت مي زد. اول صبح ستون مي شدن، نيروي نظامي جلوي مي رفت و بقيه پست سرشون حركت مي كردن و به ترتيب نيروها توي جاده مي چرخيدن. 9
جنگ ايران و عراق شدت گرفته است و بچه هاي حزب اللهي بيشتر راغبند به مناطق جنوب بروند، به همين علت جبهه كردستان مظلوم است و نيرو به سختي به آن جا مي رود، اما نيروهايي كه مي روند عاشق كردستان مي شوند.
آقاي نيري: آن جا در كردستان انصافاً دو گروه بيشتر نمي رفتند. يك گروه براي تخريب كه منافقين و همين فداييان و خلق و اين ها مي رفتند و بعضي گروه هاي كردي كه آن جا بودند، تا بتوانند كردستان رو از انقلاب جدا كنند. يك گروه هم كه تمام زندگي رو پاك باخته بودند، يعني كساني كه از همه چيزشان گذشته اند. آن جا، جايي بود كه با چاقو هم سر آدم ها رو نمي بريدند، بلكه با موزاييك مي بريدند. يعني كسي كه جرأت مي كرد و مي رفت كردستان فكر همه اين ها رو كرده بود. مي دانست كه اگر برود آنجا، سالم برگشتنش با خداست. اين ها از هستي شان گذشته بودند. 10
دفتر عمران امام علاوه بر كار برق رساني به روستاها، كارهاي ديگري هم انجام مي دهد. حوزه فعاليت دفتر عمران سنندج محدود به آن جا نيست و تا روستاهاي دور را حمايت مي كند. هر قدر هم از مركز استان دور مي شوند فقر و محروميت بيشتر است.
حاج امير والي: ما در قروه كارهاي برق رساني داشتيم.مرغ داري داشتيم، كلاً سعي مي كرديم اشتغال زايي داشته باشيم. تا بتوانيم مردم اون جا رو جذب كنيم. تو قروه هر كدوم از سالن هاي مرغ داري پنجاه هزار تا جوجه داشت، از اون ور حمام و مسجد هم براشون مي ساختيم. البته عمده و اصلي ترين برنامه ما برق رساني بود. اون جا اصلاً برق نداشت. از قروه «سريش آباد» و «خليل آباد» برق نداشت. تا بريم به مسير سنندج.
1- آقاي حسين شيخ عطار، نماينده حزب جمهوري اسلامي در كردستان
2- مصاحبه با آقاي حسن محمدي، تهران، 15/7/1388
3- علامت كوبي و ميخ كوبي طبق طرح ارائه شده با استفاده از دوربين هاي مخصوص در هنگام كشيدن خط برق فشار قوي
4- به نواري چرمي كه به دور كمر مي بندند تا به كمك آن از تيرهاي برق بالا روند، ركاب مي گويند.
5- مصاحبه با حاج امير والي، ميناب، 26/6/1388
6. مصاحبه آقاي حسن محمدي، تهران، 15/7/1388
7. مصاحبه با حاج امير والي، ميناب، 26/6/1388
8- مصاحبه با آقاي حسن محمدي، تهران، 15/7/1388
9-مصاحبه با حاج امير والي ميناب، 29/6/1388
10- مصاحبه با آقاي نيري، تهران، 2/2/1386
پاورقي

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14