(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنجشنبه 23 شهریور 1391 - شماره 20305

مسير پاي برهنه
در نشست رسانه اي هفتمين جشنواره سراسري طنز مكتوب مطرح شد
با تشكيل دفتر طنز طنز جدي گرفته شد
نگاهي به زندگي الكسي تولستوي
رمان نويسي به وسعت تاريخ


مسير پاي برهنه

علي اكبر لطيفيان
مباد آنكه عباي تو يك كنار بيفتد
ميان راه ، تن تو بي اختيار بيفتد
تو را خميده خميده ميان كوچه كشيدند
كه آبروي نجيبت از اعتبار بيفتد
دگر غرور تو را چاره جز شكسته شدن نيست
اگر محاسن تو دست اين سوار بيفتد
توقع اثري غير آبله نتوان داشت
مسير پاي برهنه ت اگر به خار بيفتد
چه خوب شد كه لباست به ميخ در نگرفت و ...
چه خوب شد كه نشد پهلويت ز كار بيفتد
اگر چه سوخت حريمت ولي نديد نگاهت
ز گوش دختركان تو گوشوار بيفتد
هنوز هم كه هنوز است جلوه هاي تو جاريست
كه آفتاب ، محال است در حصار بيفتد


در نشست رسانه اي هفتمين جشنواره سراسري طنز مكتوب مطرح شد

با تشكيل دفتر طنز طنز جدي گرفته شد

جشنواره سراسري طنز مكتوب در هفتمين سال برگزاري 25 و 26 شهريور در حوزه هنري و تالار انديشه برگزار مي شود.
رئيس دفتر طنز حوزه هنري در خصوص آثار پذيرفته شده در دور نهايي جشنواره گفت: 47 اثر به مرحله نهايي راه پيدا كرده اند كه 39 نفر از آنها خانم و 8 نفر از آنها آقا هستند.
ناصر فيض در خصوص پتانسيل هاي طنز در كشور گفت: در هر جاي اين كشور كه پا بگذاريم فرهنگ هاي مختلفي داريم كه
مي توانيم از آنها در پيشبرد مسير طنز استفاده كنيم. طنز به اين معنا نيست كه صرفا حال ما را خوش كند.
وي در مورد طنز گفت: ما به عنوان يك طنزپرداز حق نداريم به كسي توهين كنيم و يا لهجه يا قوميت خاصي را هدف تمسخر قرار دهيم. ما حتي اين اجازه را نداريم كه پوشش افراد مختلف را مسخره كنيم. وظيفه طنزپرداز اين است كه با بزرگنمايي ناهنجاري ها و رفتارهاي زشت كه در جامعه به عادت تبديل شده اند آنها را بار ديگر به ما گوشزد كند. اين نگاهي است كه در ميان ما طنزپردازان شكل گرفته و ما از آن حمايت مي كنيم. اين نگاه هيچ ربطي به سانسور ندارد بلكه شعور اخلاقي تلقي مي شود.
فيض درباره تغييرات هفتمين جشنواره طنز مكتوب گفت: در اين دوره بخش فيلمنامه را حذف كرده ايم و براي آن كارگاهي گذاشته ايم و قرار است اين كارگاه تا پايان سال دو فيلم توليد كند. از اين رو با حذف بخش فيلم نامه نمايشنامه را جايگزين آن كرديم تا به اينجا نيز توجه بيشتري شود. ما در اين جشنواره به
نمايشنامه هايي گرايش داريم كه كوتاه باشند. اگر اين
نمايشنامه ها قابليت اجرا داشته باشند حتما از آنها حمايت خواهيم كرد و آنها را به روي صحنه خواهيم برد. اين شروعي است كه اميدواريم در آينده گسترش پيدا كند.
وي در مورد ديگر بخش هاي ديگر جشنواره گفت: ما در اين جشنواره از هر متني كه با نوشتار در ارتباط باشد حمايت مي كنيم؛ شعر، نثر، داستان كوتاه، فيلمنامه و نمايشنامه، مقاله و كوتاه نوشت بخش هايي هستند كه در اين جشنواره برگزار مي شوند.
كوتاه نوشت بخش جديدي است كه شامل كاريكلماتور ،قالب نيازمندي ها و داستانهاي ميني ماليستي مي شود.
فيض در مورد آثار رسيده به اين جشنواره گفت: در جشنواره امسال بيش از يك هزار اثر به جشنواره ارسال شده اند كه از نظر كمي نسبت به سال گذشته ميزان آنها كاهش داشته است. اما نبايد به آمار و ارقام توجه كنيم زيرا امسال ما برخورد سخت گيرانه تري داشته ايم و معيارهاي ما سخت تر شده است. از اين رو برخي هنرمندان از شركت در جشنواره خودداري كردند. از سوي ديگر به لحاظ كيفي جشنواره امسال در شرايط بسيار مطلوبي به سر مي برد.
وي در ادامه گفت: جشنواره در دو بخش آزاد و «حمايت از توليد ملي، كار و سرمايه ايراني»برگزار مي شود و در بخش دوم تنها يك اثر برگزيده خواهيم داشت.
فيض در مورد تعداد آثار رسيده به جشنواره گفت: آثار دريافت شده در بخش آزاد عبارتند از: 299 اثر در بخش شعر، 208 اثر در بخش نثر، 52 نمايشنامه، 264 داستان كوتاه، 43 مقاله، 47 كوتاه نوشت به دست ما رسيده است كه مجموع آنها 913 اثر است. در بخش «حمايت از توليد ملي، كار و سرمايه ايراني» نيز 15 شعر، 14 نثر، 27 داستان كوتاه، 64 نمايشنامه، دو مقاله و شش
كوتاه نوشت ارسال شده اند كه مجموع آنها 128 اثر است. مجموع كلي آثار رسيده به اين جشنواره يك هزار و 41 اثر هستند.
 


نگاهي به زندگي الكسي تولستوي

رمان نويسي به وسعت تاريخ

مهدي فرخي
رهبر معظم انقلاب تا به حال چندين بار از رمان الكسي تولستوي كه راوي بخشي از انقلاب اكتبر است، نام برده اند و آن را يك رمان خوب در بيان حوادث يك انقلاب معرفي كرده اند، همچنين در ديدار با مسئولان كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان در سال 76 عنوان كردند: «من بارها مثال قصه هاي انقلاب اكتبر را گفته ام. يكي كتاب «گذر از رنجها» الكسي تولستوي است كه فوق العاده است...اينها داستانهاي انقلابي است.»
رمان سه جلدي «گذر از رنج ها» بر تجربه هاي گرانبها و تاريخي مردم روسيه از 1914 تا 1919 بنا شده است و تصويرگر نشيب و فرازهاي جنگ جهانگير اول، انقلاب اكتبر و جنگ هاي داخلي است. از سويي نادرترين رماني است كه نه از نگاه پرورش يافتگان سوسيال دموكراسي روسيه، بلكه از ديد يك اشراف زاده نوشته شده است كه نخست با انقلاب شوروي از در ستيز برخاست اما به تدريج و در پي ظهور ثمرات عيني اجتماعي انقلاب، از هواداران كوشنده آن شد و به انقلاب پيوست. طرح داستان زندگي دو خواهر، به نامهاي داشا و كاتيا در متن دوران خارق العاده اي جريان دارد كه از همان نخستين سال هاي قرن بيستم تا 1917 پيوسته بر اثر جنگ ها و انقلاب ها در تلاطم است. نويسنده از وصف سن پترزبورگ آغاز مي كند؛ شهري كه در آن، در دل فساد و انحطاط، نطق هاي غرايي در ستايش ماشينيسم و عدالت اجتماعي طنين افكن است. بر روي ويرانه هاي همين فرهنگ است كه رؤياي آينده اي كه در آن، پيش از هر چيز بايد بسياري چيزها را نابود كرد بنا مي شود. سپس تولستوي خوان هاي مهم جنگ لهستان و جنگ گاليسي و بلوارهاي كارگري 1916 و 1917 را مجسم مي سازد. چهره هاي داستاني بخش نخست كتاب يا مي ميرند يا معلول و راهزن آنارشيست مي شوند. تنها مهندس ايوان ايليچ، كه عاشق داشا است، پس از فرار از زندان آلماني ها به سن پترزبورگ بازمي گردد و سرانجام با زني كه سالهاست چشم به راه اوست ازدواج مي كند. در اين صحنه آرايي است كه شخصيت مردي شاخص مي شود كه با دفاع از عشق خود با تمامي عصر خويش به پيكار برمي خيزد: سالها سپري خواهد شد؛ جنگ و انقلاب هم سپري خواهد شد؛ آنچه دست نخورده مي ماند همان دل سرشار از عشق ماست.
«لئو تولستوي» در خانواده اي اشرافي و ثروتمند، در دهكده «ياسنايا پاليانا»
( Yasnaya Polyan ) در 160 كيلومتري جنوب مسكو متولد شد. او مادرش را در دو سالگي و پدرش را در 9 سالگي از دست داد و زير نظر ديگر افراد خانواده و مربيان خارجي تربيت يافت. وي در سال 1844 در دانشگاه «قازان» ( Kazan ) به تحصيل زبانهاي شرقي و حقوق پرداخت و در 1847، بي آنكه مدركي به دست آورد، از ادامه تحصيل سر باز زد . اما روحيه ناآرام، او را به تجربه هاي گوناگون و متضاد كشاند. در 1851 براي دفاع از شهر «سواستوپول» ( Sevastopol ) به ارتش قفقاز پيوست. اولين اثر ادبي تولستوي مربوط به اين دوره است؛ اثري سه بخشي كه بخش اول آن به نام «كودكي» Detstvo )) در 1852 ، بخش دوم آن به نام «نوجواني» ( Otrochestvo ) در 1854 و بخش سوم با عنوان «جواني» Jumost ) در 1857 انتشار يافت. اين اثر در حقيقت، زندگينامه نويسنده است كه او را در چهره قهرمان كتاب نمايان ساخته و انديشه ها و باورهايش را بيان مي كند. تولستوي به دليل توجه ويژه اي كه به آموزش و پرورش كودكان و نوجوانان داشت، در سال 1857 به مدت پنج سال از كشورهاي اروپاي غربي و بزرگان اروپا مانند «چارلز ديكنز»، «ايوان تورگنف»، «فريدريش فروبل» و«آدلف ديسترو گ» ديدار كرد و پس از بازگشت به كشورش بر اساس تجربه هاي نو آموخته، دست به يك رشته اصلاحات آموزشي زد و در همين راستا به پيروي از ژان ژاك روسو، اقدام به تأسيس مدارس ابتدايي در روستاها نمود. لئو نيكلايويچ در نامه اي به يكي از خويشاوندانش - كه اداره امور دربار و نظارت بر املاك تزار روسيه را به عهده داشت - چنين مي نويسد :
«هرگاه به مدرسه قدم مي گذارم، با مشاهده چهره هاي كثيف و لاغر، موهاي ژوليده و برق چشمان اين كودكان فقير، دستخوش ناآرامي و نفرت مي شوم و همان حالتي به من دست مي دهد كه بارها از ديدن شرابخواران مست بر من چيره شده است. اي خداي بزرگ! چگونه مي توانم آنها را نجات دهم؟ نمي دانم به كدام يك از آنها كمك كنم. من آموزش و پرورش را فقط براي توده ها مي خواهم و نه كسي ديگر، شايد بتوانم پوشكين ها[*] و لومونوسف هاي آينده را از غرق شدن رهايي بخشم».
تولستوي هيچ گاه تفاوتي بين كودكان قايل نشد و دانش آموزان نخبه را از ديگران جدا نكرد تا درخور توان و استعداد هر كودكي، آموزش مناسب را به آنها ارزاني دارد. پس از اينكه مدارس از سوي اداره سلطنتي تزار تعطيل شد، تولستوي به فعاليتهاي فرهنگي و اهداف تربيتي مورد علاقه اش ادامه داد. او با انتشار كتابهاي سرگرم كننده كه تركيبي از علوم طبيعي و انساني و همچنين داستان هاي آموزشي بود، كودكان را با ارزشهاي اخلاقي، اجتماعي و معنوي آشنا نمود. ميليونها كودك روسي تا دهه دوم قرن بيستم با آموزش الفباي «لئو نيكلايويچ تولستوي»، سال اول دبستان را آغاز كردند. وي با بهره گيري از اين روش توانست نقش مهمي را در جنبش اصلاحات آموزشي و ايجاد مدارس آزاد به گونه «سامرهيل» ايفا كند.
تولستوي در كتاب ديگري با عنوان «قصه هاي سواستوپول»
( Sevastopolskie Razskazy) (1855 ، به بيان زندگي خود در ميان افسران ارتش و دلاوريهاي سربازان و دفاع رشيدانه آنان از شهر «سواستوپول» پرداخت.
در سال 1855، پس از سقوط شهر «سواستوپول»، تولستوي به
«سن پترزبورگ» رفت و از آنجا به ملك شخصي خود در «ياسنايا پاليانا» بازگشت و از ارتش كناره گيري كرد. داستان «بوران» ( Metel) (1856 ) شب پرهيجاني را در ميان برف وصف مي كند و با بينش دقيق و هنرمندي خاص، خاطره هاي دوره كودكي را - كه به هنگام سفر از ذهن مسافر خواب آلود و نگراني مي گذرد- با سبكي شفاف و گويا شرح مي دهد. «بوران» بهترين اثر دوران جواني تولستوي به شمار مي رود. تولستوي در اين سالها دوباره به اروپا سفر كرد و در بازگشت از آنجا، هنگامي كه فرمان آزادي غلامان و دهقانان از طرف تزار صادر شد، در ملك خود، مدرسه اي براي كودكان روستايي تأسيس كرد و براي آنها قصه هاي خواندني بسيار نوشت. در 1862 تولستوي با دختري به نام سوفيا ازدواج كرد و اولين دوره زندگي مشترك را با نيكبختي و كامراني گذراند كه بعدها در كتاب «آنا كارنينا» به صورت زوج خوشبخت منعكس شده است. در 1862 كتاب «قزانها»
( Kazaki ) منتشر شد كه دربرگيرنده رويدادهاي زندگي نويسنده به هنگام اقامت در خط دفاعي قفقاز است. اين اثر چه از نظر هنري و چه از نظر بيان اصول باورهاي تولستوي، شاهكار كوچكي به شمار مي رود كه نويسنده در آن زندگي ساده را در دل طبيعت مي ستايد و بيزاري خود را از مظاهر تمدن آشكار مي سازد. در سفر دوم تولستوي به اروپا، برادرش در اثر بيماري سل درگذشت. مرگ برادر تأثير هولناكي بر تولستوي به جا گذاشت و با تحريك فكري او ميان دو قطب مرگ و زندگي، الهام بخش وي در به تصوير كشيدن چهره مرگ در آثار مهمي چون «جنگ و صلح»( Voyna i Mir) (1864- 1869 ) و «آناكارنينا» Anna Karenina )) در 1877 گرديد. «جنگ و صلح» بزرگترين رمان در ادبيات روس و از مهمترين آثار ادبي جهان به شمار مي آيد. تولستوي در اين اثر مهم به شيوه اي بسيار كامل و برمبناي احساس بشردوستانه، رخدادهاي اساسي زندگي از قبيل تولد، بلوغ، ازدواج، پيري، مرگ و جنگ و صلح را شرح داده است.
كتاب «جنگ و صلح» همچون حماسه اي بزرگ از طرف منتقدان مورد ستايش فراوان قرار گرفت و با استقبال مردم روبرو شد. در اين دوره، تولستوي با وجود شهرت و افتخاري كه به دست آورد، دچار اضطرابي روحي شد كه هرگز از آن رهايي نيافت. خود او درباره تغيير حالش مي نويسد :
«دوست داشتم مورد مهر و محبت قرار مي گرفتم، فرزندان خوب داشتم و از سلامت و نيروي جسماني و روحي برخوردار بودم و مانند دهقاني قادر به درو و 10 ساعت كار مداوم و خستگي ناپذير بودم. ناگهان زندگيم متوقف شد، ديگر ميلي در من وجود نداشت، مي دانستم كه ديگر چيزي نيست كه مورد آرزويم باشد، به گرداب رسيده بودم و مي ديدم كه چيزي جز مرگ پيش رويم قرار ندارد، من كه آنقدر تندرست و خوشبخت بودم، احساس كردم كه ديگر نمي توانم به زندگي ادامه دهم». در سال 1879، تغيير باورهاي مذهبي تولستوي به حد كمال رسيد. وي به اين مسأله پي برد كه قوانين مذهبي تحريف شده با انديشه هايش همخواني ندارد و در كتاب «اعتراف» ( Ispoved) (1882 )، سرخوردگي پياپي خود را از زندگي آميخته به لذت، مذهب قراردادي و علم و فلسفه بيان كرد و تغيير روحي خود را در نوعي عرفان و پارسايي و ترك لذتهاي دنيوي نمايان ساخت و تنها لذت را در عشق به افراد انساني و در سادگي زندگي روستايي دانست. وي از آن پس، خود را به صورت دهقانان درآورد، لباس آنان را بر تن كرد و زندگي ساده را برگزيد. تولستوي براي كمك رساني به كشاورزان و جلوگيري از مهاجرت دسته جمعي آنان به شهرها، اقدام به ايجاد تشكيلاتي نمود؛ اين تشكيلات، حمايت از روستائياني كه محصولاتشان در اثر آفتهاي طبيعي آسيب ديده بود را در دستور كار خود قرار داد. شهرت و بقاي تولستوي به دليل داستانهايش بود كه خود، در آخرين دوره زندگي، آنها را محكوم كرد. تولستوي آميزه اي از ويژگيهاي ناسازگار بود. او نمي توانست زندگي خود را با انديشه اش سازگار كند؛ به گونه اي كه مي خواست باتقوا و پرهيزگار باشد، اما طبقه و خانواده اشرافي و پرتوقع او، لذت محروميت را از او گرفته بود؛ مي خواست لذت فقر را بچشد، اما نمي توانست خانواده اش را از لذتهاي مادي و رفاه محروم كند؛ مي خواست تنها بماند ؛ از همه چيز مي گريخت اما شهرتش سراسر دنياي متمدن را فرا گرفته بود؛ مي خواست تبعيد و محاكمه شود، اما تزار از او حمايت مي كرد. بدين ترتيب، چيزهايي مانند شكنجه، فقر، اضطراب، زندان و تبعيد كه داستايفسكي بي آنكه بخواهد، با آنها دمساز بود؛ براي تولستوي دور از دسترس باقي مي ماند. تولستوي به دليل ترسيم دنياي معاصر و آگاهي نسبت به عالم محسوس و ملموس و همچنين، توجه به مسائل انساني و هنر داستان نويسي، مرد بزرگ و رمان نويس برجسته و ممتاز روسيه در قرن نوزدهم به شمار مي رود.
او در آخرين روزهاي حيات به همراه پزشك خانوادگي و دختر كوچكش، همسر خود را ترك كرد و به سمت جنوب روسيه رفت. سفر تولستوي در تاريخ هفتم نوامبر 1910 ميلادي، در ايستگاه راه آهن «آستاپوفو» به پايان رسيد و دو روز بعد، در زادگاه خود «ياسنايا پاليانا» به خاك سپرده شد.


(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14