(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنج شنبه 6 مهر 1391 - شماره 20317

اخلاق عملي در سيرهأ امام رضا(ع)
جايگاه و اهميت عقل و وحي از منظر امام رضا(ع)
تأملي درحديث سلسله الذهب


اخلاق عملي در سيرهأ امام رضا(ع)

رحمت الله علي رحيمي
از آنجا كه تهذيب نفس و تكميل مكارم اخلاق هدف اصلي بعثت پيامبر اكرم(ص) بوده است، دين مبين اسلام بر تمام مكتبهاي اخلاقي ترجيح داده مي شود. اين مكتب از طرف خداوند به عنوان خالق بشر كه نيازهاي فطري او را مي شناسد وحي گرديده است.مكتب اخلاقي اسلام در درون خود الگوهايي را نيز پرورش داده كه در قرآن مجيد از خلق حضرت محمد(ص) به عنوان (خلقي والا) ياد مي كند و ائمه اطهار كه از فرزندان حضرت محمد(ص) هستند به شهادت تاريخ نيز همواره الگوي اخلاق بوده اند.اين مقاله مي كوشد تا به صورتي كوتاه ضمن بيان تعاريف اخلاق و جايگاه آن، معرفي مكاتب اخلاقي و مقايسه تطبيقي آنان و معرفي مكتب اخلاقي دين مبين اسلام، سيره اخلاقي امام رضا(ع) را بيان كند.
تعريف لغوي و مفهومي اخلاق
در زبان عربي، واژه اخلاق به معناي عادت، طبع، دين و مروت آمده(1) و در لغت جمع خلق است.
راغب اصفهاني، واژه شناس بزرگ، اخلاق را با خلق (آفريدن) هم ريشه دانسته و مقصود از آن را آفرينش صورت و سيرت نيكو مي داند.
ملامهدي نراقي(ره) عالم اخلاق در قرن سيزدهم هجري- تعريف كامل تري از اخلاق دارد كه مورد قبول فلسفه اخلاق نيز مي باشد. ايشان مي فرمايد:
«اخلاق عبارت است از ملكه نفساني كه مقتضي صدور افعال به راحتي و بدون نياز به فكر و انديشه است.»(2)
خواجه نصيرالدين طوسي(ره) نيز اخلاق را چنين معنا كرده است:
«علمي است براي اينكه نفس چگونه خلقي اكتساب كند كه جملگي افعال او كه به ارادات از او صادر مي شود، جميل و محمود بود.»(3)
علم اخلاق ويژگي ها و خوي انسان را به والاترين مرتبه اش مي رساند و به كمك آن انسانيت كامل مي گردد؛ به همين سبب، حكماي قديم آن را «اكسير اعظم» مي ناميدند و بر آن بودند كه انسان تا هنگامي كه اخلاق خود را نپيراسته است، دانش هاي ديگر به او سود نمي رساند.(4)
فارابي در كتاب «فصول المنتزعه» از اين نقطه اخلاق را آغاز مي كند كه: «روح نيز مانند تن، سلامتي و بيماري دارد و تنها از روح سالم است كه رفتار نيكو سر مي زند.»(5)
محمدبن زكرياي رازي، فيلسوف و پزشك قرن سوم و چهارم هجري نيز نام كتاب خود را «طب الروحاني» مي گذارد، از اين منظر كه روح انسان نيز در معرض بيماري و رذيلت هاي اخلاقي است.
جايگاه اخلاق
در تقسيم بندي علوم، اخلاق جايگاه مهمي دارد. پيامبر اكرم(ص) فرموده اند:
«العلم ثلاثه آيه محكمه أو فريضه عادله أو سنه قائمه و ما خلاهن فهو فضل.»(6)
«دانش سه نوع است: نشانه هاي استوار (معارف الهي و علوم عقلي)، فريضه عادل (علم اخلاق) و سنتي بر پا (احكام) و مابقي همه فضل است.»
اين تقسيم بندي بقدري واقعي هستند كه با سه عالم وجودي انسان؛ يعني عالم شهود، عالم ملكوت و عالم جبروت متناسبند.
اخلاق به سه دسته اخلاق فردي، اخلاق اجتماعي و اخلاق بندگي تقسيم بندي مي شود كه به ترتيب رابطه انسان را با خويشتن، اجتماع و خداوند نشان مي دهد.
برخي از عالمان اخلاق، متأثر از افكار افلاطون در كتاب «جمهوريت» يا ارسطو در كتاب «اخلاق نيكو ماخوس»، مكتب اخلاق فلسفي را پديد آوردند كه ابن مسكويه و خواجه نصيرالدين طوسي از اين جمله اند. اين مكتب براساس اين علم روانشناسي است كه انسان را داراي سه قوه مي داند: قوه شهويه، قوه غضبيه و قوه عاقله. اين قوا در كاركرد خود حد افراط و تفريط دارند كه هر دو رذيلت اخلاقي است، اما حد وسط و اعتدال آن فضيلت است كه عفت، شجاعت و حكمت نام دارد. به تركيب بهينه اين سه فضيلت «عدالت» گفته مي شود كه فضيلت فضيلت هاست.
در جهان اسلام، مكتب هاي اخلاقي ديگري به نام «اخلاق عرفاني» بر مبناي اخلاق فردي و اخلاق بندگي، «اخلاق حديثي» بر مبناي احاديث و روايات و «اخلاق تلفيقي» بر مبناي تركيب مكاتب اخلاقي پديد آمده است.
در جهان غرب نيز مكاتب اخلاقي تأسيس شد كه فراگيرترين آن «نظام اخلاقي كانت» است. او در نظام اخلاقي خود «باور به خدا» و «نقش انگيزه» را بسيار متعالي مي داند و اين نظام را بر مبناي قانون زرين و نقش وجدان ارائه داده است.
مهمترين اصول موضوعه علم اخلاق عبارتند از: آزادي و تغييرپذيري انسان، گرايش به مطلوب نهايي در انسان و وابسته بودن سعادت انسان به تلاش.
از نظر نظام اخلاق اسلامي، اصول اخلاقي، امري ثابت، واقعي و مطلق هستند، زيرا نيازهاي بشر در طول تاريخ ثابت بوده اند؛ درحالي كه «ديويد هيوم» نسبي گرايي را در اخلاق رواج داد و گفت: «هنگامي كه عملي را شرورانه مي خوانيد، مرادتان چيزي نيست جز آنكه با تأمل درباره آن عمل يا خلق، به خاطر ساختار طبيعي تان، سرزنشي نسبت به آن احساس يا حس مي كنيد.»(7)
منشأ اخلاق در نظام اخلاقي كانت «وجدان اخلاقي» و براساس نظريه افلاطون «عدالت و زيبايي»، براساس نظريه هندي يا گاندي «عاطفه»، براساس نظريه مسيحي «محبت»، براساس نظرات فلاسفه اسلامي «عقل و اراده»، براساس نظريه ماديون- از جمله راسل- «عقل دورانديش يا منفعت طلبي» و براساس نظريه شهيد مطهري «فطرت و پرستش» است.
شهيد مطهري(ره) در بيان استدلال خود روايتي مستدل از قول پيامبر اكرم(ص) مي آورد. بر اين اساس مي توان نظر او را بر همه نظريات ارحج دانست.(8)
اخلاق و اديان
همه اديان الهي و غير الهي اخلاق را قسمت اعظم آموزه هاي مكتب خود مي دانند. تاريخي ترين و جهان شمول ترين قاعده اخلاقي (قاعده زرين يا قاعده طلايي) و قاعده سيمين كنفوسيوس است كه مي گويد: «آنچه براي خود نمي پسندي، براي ديگران نيز نپسند.»
در دين حضرت عيسي(ع) آمده است: «آنچه براي خود مي خواهي، براي ديگران نيز بخواه.» اين قانون در اسلام و در بيانات پيامبر(ص) و امامان معصوم(عليهم السلام) نيز به كرات آمده است؛ به طور مثال، در نهج البلاغه، حضرت علي(ع) در موارد مكرر، از جمله در نامه شماره31 كه خطاب به امام حسن مجتبي(ع) است، به اين كار سفارش كرده است.
قانون زرين را مي توان خلاصه كوتاهي از محتويات اخلاق اديان دانست.(9)
ماني، بودا و كنفوسيوس آئين هايي را اشاعه دادند كه لبريز از اصول اخلاقي بود و به طور عمده بر مهرباني با پدر و مادر، علاقه مندي و محبت به دوستان وزيردستان، اخلاق محبت آميز و كمك به همسايه تكيه داشت.زرتشت نيز سه اصل اخلاقي «گفتار نيك»، «پندار نيك» و «كردار نيك» را بيان كرد. حضرت ابراهيم(ع) با تسليم در برابر فرمان خدا (به عنوان يك اصل اخلاقي) الگو و نمونه شد. حضرت موسي(ع) با ده فرمان كه به طور عمده شامل فرمان هاي اخلاقي بود و حضرت عيسي(ع) با تكيه فراوان بر محبت انساني به دين خود رنگ اخلاقي بخشيدند.
اسلام به عنوان آخرين و كامل ترين دين جهان، به اخلاق نگاه ويژ ه اي دارد. خداوند حضرت محمد(ص) را الگوي اخلاق حسنه مي داند و مي فرمايد: «لقد كان لكم في رسول الله أسوه حسنه»(10) يعني، «براستي رسول خدا براي شما الگوي نيكويي است.» همچنين مي فرمايد: (و انك لعلي خلق عظيم)؛ يعني، (براستي كه تو را خوئي والاست.)
پيامبر(ص) نيز هدف بعثت را تكميل مكارم اخلاق مي داند.
منابع علم اخلاق اسلامي شامل: قرآن، سيره معصومين، عقل، شهود و زندگينامه بزرگان و حكمت فرزانگان است.
ازنظر قرآن و احاديث، عوامل انحطاط اخلاقي عبارتند از: غفلت از خود، دنياپرستي، هواي نفس و شيطان.
مهم ترين عناوين حوزه اخلاق فردي و بندگي هم شامل: حب خدا، انس با قرآن، تفكر، تدبر، آينده نگري، حيا، خوف و رجاء، زهد، تقوا، صبر، شكر، رضا و تسليم، يقين، توبه، صدق و امانت، محاسبه و مراقبه، ياد مرگ و نيز شهوت، خشم، حسد، ريا، تكبر، عجب و خودپسندي، حب دنيا، حب نفس، حب مال و جاه، قساوت قلب، غرور و خودپسندي است.
مهمترين عناوين حوزه اجتماعي و كاربردي هم شامل اخلاق پزشكي، اخلاق زيست محيطي، اخلاق تجارت و كسب و كار، و اخلاق شهرنشيني مي باشد.
امام رضا(ع)، انسان نمونه اخلاقي
سيره اخلاقي امامان معصوم كه فرزندان پيامبراكرم(ص) هستند همانند آن حضرت در تمام ابعاد بندگي، فردي، اجتماعي، پسنديده و نيكو بوده است به طوري كه در طول تاريخ نمي توان 12نسل از فرزندان پيامبري را يافت كه در سيره اخلاقي متشابه و داراي خلقي نيكو باشند.
سيره اخلاقي امامان در تاريخ ثبت شده و منشأ تحولات روحي و معنوي براي بسياري از شيفتگان آنان و نيز در جامعه هم عصر و يا پيروان آنان بوده است.
براين اساس كه هدف نبي اكرم(ص) و امامان معصوم اصولاً تهذيب نفس و تعالي اخلاقي بوده است لذا آنان چنان زيسته اند كه همواره فضائل اخلاقي شان در جلوه وجودي آنها ملكه نفس و در نزد مردم آشكار بوده است.
امام رضا(ع) هشتمين امام شيعيان روز پنجشنبه يازدهم ذي القعده سال148 هجري، 16روز بعد از شهادت پدرش در مدينه بدنيا آمد. پدرش موسي بن جعفر(ع) و مادرش نجمه كنيز امام موسي كاظم(ع) بود. «علاقه نجمه به اخلاق بندگي و عبادت در حدي بود كه درخواست كرد كه مرضعه ديگري تعيين كنند كه امام رضا(ع) را شير دهد. از او پرسيدند كه مگر شير تو كم است، گفت نه ولي براثر اشتغال به شير دادن از نوافل و ذكرهاي مستحبي باز مي نمايم بدين جهت كمكي مي خواهم تا بلكه مستحبات را ترك نكنم.»(11)
درمورد فضائل اخلاقي امام رضا شامل تواضع و فروتني، جود و بخشش، بردباري، عزت نفس، انس و تفكر در قرآن، اطاعت و پيروي از ولي امر، احترام و محبت به ديگران، رسيدگي به مستمندان، صدقه دادن، با خدمت گزاران سر يك سفره نشستن، تفاوت قائل نشدن بين غلامان و اشراف مگر به تقوا، تبسم كردن و خوشبو بودن، سهم غذاي گرسنگان را كنار گذاشتن، نشست و برخاست بافقرا، همدردي با مردم و در تشييع جنازه شركت كردن، خنده نكردن با صداي بلند و قهقهه، گره گشايي و رفع نياز مؤمنان، ساده زيستي، نرنجاندن افراد با زبان، كردار و پندار، رعايت ادب در مجالست با ديگران، عفو گناهان، پرهيز از اسراف و تبذير، كمك به ديگران، انجام دادن كارهاي شخصي خود، نظافت سر و وضع و لباس خود، رأفت و خوشرويي با ديگران و فروتني، بسيار گفته اند كه همه اينها خرمن كوچكي از فضائل اخلاقي اوست.
تلفيق اخلاق حسنه و علم آموزي ايشان كه با عيسويان و يهوديان و حتي مشركان و كافران به صورت گفت وگو و مناظرات در تاريخ ثبت شده است باعث گرديد كه بسياري دست از عقايد پيشين خود كشيده و به دين اسلام گرايش يابند.
حضرت علي بن موسي الرضا(ع) مانند ديگر پيشوايان معصوم چنان از فضائل اخلاقي و كمالات معنوي بالا برخوردار بود كه گفتار و كردار و رفتارش سرمشق ديگران مي شد.
در ذكر فضائل اخلاقي امام رضا نه تنها از پيروان و دوستداران آن حضرت شنيدني هاي بسيار هست بلكه از دشمنان او نيز وقايعي تأمل برانگيز نقل شده است:
رجاءبن ابي ضحاك، مأمور مأمون براي بردن امام رضا از مدينه به خراسان نقل مي كند كه: من از مدينه تا مرو همراه و مراقب امام بودم، سوگند به خدا كسي را در پرهيزگاري و افزوني ذكر در تمامي اوقات و شدت خوف از خداي تعالي نديدم، سپس بطور تفصيل برنامه هاي عبادي آن حضرت را در طول شب و روز بيان مي كند.
مأمون وقتي گزارش رجا را شنيد، گفت:
اي پسر ابي ضحاك آنچه كه گفتي درست است او از بهترين، داناترين، عابدترين مردم روي زمين است، سپس به وي توصيه كرد كه مشاهدات خود را براي ديگران نقل نكند. (12)
براساس مكاتب فلسفه اخلاق كه (عفت، شجاعت، حكمت) را سه فضيلت اصلي مي دانند مي توان سيره اخلاقي امام رضا(ع) را مرور كرد.
امام رضا در بعد فضيلت عفت در تمام ابعاد نفساني خويش فراتر از يك انسان عادي برجسم و روح خويش تسلط داشت و اين فضيلت را در منتها درجه آن با وجود خويش آميخته بود. در بعد فضيلت (شجاعت) نيز امام رضا(ع) مشهور بوده است چرا كه او در دربار و دستگاه خليفه نيز براساس آنچه حكمت داشت و مصلحت مي دانست عمل مي كرد و از هيچ كس هراسي نداشت به طوري كه اين فضيلت، همراه با وضع اجتماعي منجر به ولايت عهدي او در زمان مأمون شد.
امام رضا(ع) در فضيلت عدالت نيز سرآمد انسانهاي هم عصر خود بود هرچند مفهوم عدالت در بعد حكومت و سياست مفهوم ملموس تري دارد لكن امام رضا(ع) فضيلت عدالت را در ابعاد زندگي فردي و اجتماعي خود اجرايي نموده و به اخلاق حسنه بطور كامل آراسته بود و حتي در برخي موارد كه به عنوان مشاور خليفه در دادرسي ها عمل مي نمود به عدالت حكم مي كرد.
خلاصه سخن آنكه با بررسي تطبيقي مكاتب اخلاقي در جهان و سيره زندگي انديشمندان اين مكاتب و رفتارهاي پيروان آنان در طول تاريخ بسادگي ثابت مي شود كه مكتب اخلاقي دين اسلام به ساير مكاتب به دلايل مختلف ترجيح دارد كه عبارتند از:
1- وحياني بودن و توجه به اين مسئله كه اين مكتب بوسيله خداوند كه فطرت و علايق انسانها را خلق كرده و به آن كاملاً آگاه است ايجاد شده است.
2- سمت و سوي اهداف آراستگي به فضايل اخلاقي و پيراستگي از رذايل اخلاقي با توجه به دو ساحتي بودن وجود انسان كاملا منطقي و عقلاني مي باشد.
3- وجود اسوه هاي اخلاقي در مكتب اخلاقي دين اسلام انسان فراوانند كه پيامبر اكرم(ص) و ائمه هدي برترين آنان هستند.
4- از اهداف اصلي پيامبر اكرم(ص) براساس روايت نقل شده از ايشان تكميل مكارم اخلاق است و اين نشان مي دهد كه حساسيت دين مبين اسلام به اخلاق در حد اعلامي باشد.

پانوشتها
1-لسان العرب، ج 10، ص 86
2 جامع السعادات، ج 1، ص 42
3- اخلاق ناصري، انتشارات خوارزمي، ص 48
4- جامع السعادات (محمدمهدي نراقي)، بيروت، نشر اعلمي
5- اخلاق ناصري، ص 23
6- اصول كافي (ترجمه سيدجواد مصطفوي)، انتشارات علميه اسلاميه، ج 1، ص 37
7- ريچلز، جيمز، غيبت اخلاقي (ترجمه ايرج حيدري نافذ)، شماره 4، آبان 83، ص 128
8- مطهري، مرتضي، 1378، فلسفه اخلاق، تهران، انتشارات صدرا
9- گنسلر، هري، درآمدي جديد به فلسفه اخلاق (ترجمه حميده بحريني)، 1385، انتشارات آسمان خيال، ص 208
10- احزاب، بخشي از آيه 21
11- عيون اخبار الرضا ج 1 ص 12 و 13
12- بحارالانوار ج 49ص 95
 


جايگاه و اهميت عقل و وحي از منظر امام رضا(ع)

علي جواهردهي
امام علي بن موسي رضا(ع) در زماني مي زيست كه مكاتب و گروه هاي كلامي و فلسفي رشد بسياري يافته بود. مأموران عباسي در ايجاد چنين فضايي نقش بسياري داشت؛ چرا كه اين مكاتب مردم را سرگرم مي كرد و مردم را از سياست و سياست ورزي دور مي ساخت و امكان نفس كشيدن طاغوتها را فراهم مي آورد. همانطوري كه در زمان امامان باقر و صادق (عليهما السلام) مكاتب فقهي رشد بسياري يافته و ده ها بلكه صدها مذهب فقهي درجهان اسلام پديدار شده بود، درعصر امام رضا(ع) نيز مكاتب فلسفي و كلامي پرسش ها و شبهات زيادي را در اذهان مردم ايجاد مي كرد، امام (ع) وظيفه و تكليف خود مي دانست تا راهنماي مردمان شود.
نويسنده در اين مطلب با اشاره به فضاي موجود در عصر امام رضا(ع) بر آن است تا گوشه اي از معارف اهل بيت(ع) را در خصوص جايگاه عقل و وحي و خردورزي براساس سخنان امام تبيين كند.
درگيري هاي كلامي و فلسفي درعصر امام رضا(ع)
از زماني كه انحراف در سقيفه بني ساعده شكل گرفت و مسير مديريت جامعه اسلامي از نظام خلافت ولايي انتصابي به خلافت انتخابي اصحاب حل و عقد و سپس انتصاب يك نفره و شش نفره و در نهايت خلافت سلطنتي تبديل شد، اولياي الهي از مديريت جامعه كنار گذاشته شدند. از اين رو به سبب فقدان ارتباط مستقيم ميان جامعه اسلامي با مديريت الهي، مشكلات فكري و رفتاري بسياري پديد آمد.
از آنجايي كه امت اسلام در اين دوره قايل به پايان ارتباط آسمان و زمين شدند، اعتقاد به تفويض در ميان ايشان تقويت شد و خود مديريت جامعه را به دست گرفتند و خواستند تا براساس اجتهادات خود عمل كرده و جامعه را مديريت كنند. لذا شكل جديدي از مديريت درامت شكل گرفت كه روز به روز از نصوص الهي دور شدند؛ چرا كه توانايي درك و فهم نصوص براي تطبيق و يا استنباط را نداشتند و در ميان ناسخ و منسوخ، مطلق و مقيد، عام و خاص، مجمل و مبين در نصوص سرگردان شدند و نتوانستند حكم واقعي را دريابند.
نتيجه چنين سلوك سياسي- اجتماعي در امت آن شد كه در عقايد و احكام گرفتار تشتت آراء شوند و در بسياري از حوادث و موضوعات جديد نتوانند به يك رأي برسند و انسجام رويه و هدف را حفظ كنند. پرسش هاي جديد كه پس از ارتباط با جوامع ديگر پديد آمده بود، پاسخ هايي را مي طلبيد كه نخبگان نمي توانستند براساس آيات پاسخي بدان دهند.
ازسوي ديگر، هركسي براي منافع مادي خود دست به جعل و وضع حديث مي زد و آن را به پيامبر(ص) نسبت مي داد. از اين رو، برخي براي مقابله و يا محدودسازي اهل بيت(ع) اقدام به حذف حديث از دايره منابع و مراجع اسلامي كردند و به قرآن بسنده نمودند. محدوديت در نقل حديث و بهره برداري از آن در پاسخ گويي به پرسش ها موجب شد تا با فقر شديد علمي مواجه شوند؛ چرا كه قرآن قطعي الصدور است ولي چنانكه قرآن خود گوياست؛ بسياري از مسائل در قرآن به گونه اي است كه نمي توان به سادگي جز از راه تدبر (نساء، آيه 82) و با بهره گيري از راسخون (آل عمران، آيه 7) و اهل ذكر (نحل، آيه 43، انبياء، آيه 7) به حقيقت آن رسيد؛ چرا كه گاه نيازمند فهم عام و خاص و مطلق و مقيد و يا امور ديگري است كه آن را ازحالت دلالت قطعي خارج مي كند. پس، از نظر دلالت، بسياري از آيات ظني الدلاله است و نمي توان از آن به عنوان دليل و حجت قطعي استفاده كرد.
اهل بيت(ع) كه مفسران قرآن بودند دراين دوره كنار گذاشته شده و اصولاً به سبب مقاصد سياسي ناديده گرفته شده بودند. پس جامعه در فقر كامل به سرمي برد و مي بايست از راه هاي ديگر به حوادث جديد و پرسش هاي نوشونده پاسخ دهد. اينگونه است كه نخست هرج و مرج فقهي پديدار شد؛ چرا كه جامعه نيازمند قوانين جديدي بود، به سبك ارتباط با جوامع ديگر تحميل مي شد. هرج و مرج درقانون و فقه موجب شد تا تشكيك هاي جدي نسبت به اصول پديدار شود؛ زيرا جامعه اسلامي دراين فضا نمي توانست از خود يك وحدتي را به نمايش بگذارد كه برآيند امت است. پس توده ها در باورها و عقايد خويش گرفتار نوعي ترديد شدند. پاسخگويي به اين پرسش هاي عقيدتي بويژه پس از نهضت ترجمه در دوران عباسي و ورود متون فلسفي و عرفاني از ايران و يونان و روم، خود موجب تشتت بيشتر شد و در هر حوزه اي چندين مكتب براي پاسخگويي به وجود آمد. اما پاسخ ها بيشتر از آنكه وضعيت را بهتر و روشن سازد بيشتر بر تاريكي و تيرگي فضا مي افزود.
درچنين فضايي امام رضا (ع) به حكم تكليف و وظيفه الهي واردمي شود و برآن است تا امت اسلام را از وضعيت هرج و مرج فكري و عملي رهايي بخشد.
گزارش هاي تاريخي و روايي بسيار درباره جلسات گفت وگوهاي علمي و فلسفي و كلامي از آن حضرت (ع) با رهبران و مدعيان فلسفه و عرفان و كلام است كه خود بيانگر فضاي تشتت موجود در آن عصر بود. اين درگيري ها همواره درحوزه خصومت كلامي و در مدارس و مراكز علمي محدود نمي شد، بلكه به درگيري هاي فيزيكي و حذف يكديگر نيز مي انجاميد. درگيري هاي ميان پيروان مذاهب فقهي و كلامي كه خون بي گناهان بسياري از ريخته است در كتب تاريخي گزارش شده است. به عنوان نمونه درشهر ري درگيري ميان پيروان مذاهب حنفي و شافعي مدت ها ادامه داشت و اين شهر را از رونق تمدني و شكوفايي اقتصادي انداخته بود.
در بغداد وكوفه و مدينه و بصره هراز گاهي جنگ هاي سختي ميان پيروان مذاهب پديد مي آمد. محلات بغداد و بسياري از شهرها برپايه دسته بندي هاي مذاهب بود و تجاوز و آتش زدن خانه و ثروت دشمنان مذهبي امري عادي بود.
عقل و وحي از نگاه مفسران واقعي قرآن
اهل بيت عصمت و طهارت (ع) هرچند كه در ظاهر كنار گذاشته شده بودند، ولي آنان به حكم وظيفه الهي اقدامات بسياري را براي بازگشت امت به مسير درست و راست انجام مي دادند. از همان روزهاي نخست انحراف، امير مومنان علي (ع) به تاليف سنت و تفسير علمي قرآن همت گذاشت و شاگرداني را تربيت كرد. امام حسن و امام حسين(ع) نيز فعاليت هايي براي اصلاح امت انجام دادند و جان خويش را براي اصلاح گري گذاشتند و به شهادت رسيدند. امامان ديگر نيز به تعليم اصول و بيان قواعدي پرداختند كه مي توانست امت را در مسير درست فهم و درك قرآن قرار دهد و قدرت استنباط و اجتهاد را درايشان پـديدار سازد.
بدين ترتيب امامان (ع) بنيانگذاران بسياري از علوم از نحو، صرف، اصول فقه، اصول تفسير، درايه الحديث و مانند آن بودند. شاگردان مكتب اهل بيت(ع) درآن دوره هاي هرج و مرج كلامي و فقهي، بر آن شدند تا به آن عده كه پيرو مكتب اهل بيت(ع) نبودند، از علومي بياموزند تا فضاي وحدت فراهم آيد و تشتت كاهش يابد. اگر تلاش هاي امامان(ع) و پيروان و شاگردان ايشان نبود شايد چيزي از اسلام باقي نمي ماند؛ چرا كه در علم تفسير و فقه و مانند آن، كساني برجسته شدند كه مستقيم يا غيرمستقيم از مكتب اهل بيت(ع) درس آموخته اند. از ابن عباس در تفسير گرفته تا امامان چهارگانه فقهي اهل سنت تا رهبران كلامي اهل سنت از دو مكتب اشاعره و معتزله همگي شاگردان مكتب اهل بيت(ع) هستند؛ هر چند كه اينان هرگز به تمام و كمال اقرار به حقانيت اهل بيت(ع) نكردند ولي بارها خود را مديون شاگردي ايشان دانسته اند و علوم خود را برگرفته از دانش آنان گفته اند.
مكتب اهل بيت(ع) غير از ويژگي هاي خاص خود در حوزه نظام سياسي كه بر مدار ولايت انتصابي از سوي خداوند است، از ويژگي هاي ديگري نيز برخوردار است كه همان جمع ميان عقل و نقل، عقل و وحي و نيز دنيا و آخرت است. سبكي كه ايشان از نظر فكري و علمي براي زندگي در دنيا ارايه مي دهند، سبكي است كه در ميانه افراط و تفريط قرار دارد. از اين رو در هيچ امري از دايره ميانه و وسط خارج نمي شود. اين در حالي است كه ديگران بلكه حتي شاگرداني كه اعتقاد به امامت ايشان نداشتند، راه افراط و تفريط را در پيش گرفتند و گاه عقل گرايي را تا حد تفويض از سوي خدا و گاه تعبدگرايي را تا حد جبرگرايي پيش بردند و نتوانستند پاسخ هاي كاملي براي همه پرسش هاي امت فراهم آورند، هر چند كه در چارچوب آموزه هاي اهل بيت(ع) بحران هايي را از سرگذراندند.
مكتب اهل بيت(ع) در همه امور از بينش ها و باورها گرفته تا مسايل اخلاقي و تا موضوعات فقهي و حقوقي، بر مدار عقل و وحي است. از اين رو اهل بيت(ع) همواره بر عقل و وحي تاكيد داشتند و هرگونه انحراف از آن را به معناي دور شدن از حقيقت تلقي و معرفي مي كردند.
عقل، منبع نخست ايماني
عقل نه تنها يكي از منابع استنباط در اصول فقه شيعي است؛ بلكه شرط اصلي در ايمان است. اصولا از نظر مكتب اهل بيت(ع) ايمان جز از طريق عقل دست يافتني نيست. شرافت انسان به عقل اوست و اين عقل است كه حكم به دينداري و اخلاق مي كند و فقدان عقل در هر كسي به معناي فقدان دين و اخلاق است. (اصول كافي، ج1، كتاب عقل و جهل)
امام رضا(ع) عقل را بخششي از خداوند به خلق مي داند. اين نعمت دست يافتني نيست، بلكه عنايت و فضلي از خداوند است. امام در اين باره مي فرمايد: عقل، عطيه و بخششي است از جانب خدا و ادب داشتن، تحمل يك مشقت است و هر كس با زحمت ادب را نگهدارد، قادر بر آن مي شود، اما هر كه به زحمت بخواهد عقل را به دست آورد جز برجهل او افزوده نمي شود. (بحارالانوار، ج78، ص342)
البته عقل زماني مفيد است كه به كار گرفته شود و به تعبير زبان عربي، تعقل صورت گيرد و انسان خردورزي كند. در اين صورت است كه عقل براي انسان شرافت مي آورد. اگر انسان تعقل و خردورزي داشته باشد، در اين صورت است كه عقل، او را به دين و اخلاق رهنمون مي كند. اين عقل است كه حقيقت جهان را براي آدمي آشكار مي كند. انسان با خردورزي در مي يابد كه جهان داراي حكمت وجودي است و براي آن فلسفه و هدفي است. پس به اين نكته رهنمون مي شود كه براي تحقق آن هدف مي بايست اصولي را رعايت كند و از اموري اجتناب نمايد. در حقيقت عقل نظري و عقل عملي به او كمك مي كند كه جهان و حقايق آن را بشناسد و براساس هدف و حكمتي كه براي جهان است راه و رويه اي را در پيش گيرد تا بدان برسد. اين گونه است كه برخي امور را در جهت آن هدف خوب و نيك مي يابد و برخي ديگر را بد و زشت مي داند. اين همان احكام عقل عملي در حوزه اخلاق است كه از آن به حسن و قبح عقلاني و اخلاقي ياد مي شود.
با اين تفسير دانسته مي شود كه عقل در همه حوزه هاي زندگي انسان نقش كليدي و اساسي را داراست. به سخن ديگر، سعادت و شقاوت انسان به عقل و ميزان بهره گيري او از عقل است. از اين رو امام رضا(ع) مي فرمايد: صديق كل امرء عقله و عدوه جهله؛ دوست هر انساني عقل او است و دشمن هر انساني جهل او است. (اصول كافي، جلد1، صفحه11)
انساني كه عقل داشته باشد، روابط خود با هستي و خدا و خلق را به درستي در نظام احسن تعريف مي كند و كسي كه از عقل خويش بهره نمي برد، در شناخت خود و خدا و هستي و خلق و چگونگي ارتباط با آن با مشكل برخورد مي كند. از نظر امام رضا(ع) هر نقصي در هر بخشي از اين سه گانه به معناي نقصان عقل است. پس كسي كه نتواند روابط خود را با خدا به درستي تعريف كند، نيمي از عقل خود را به كار نگرفته است و همچنين اگر نتواند روابط خود را با خلق تنظيم كند نيمي ديگر را از دست داده است. در حقيقت كمال عقل را مي بايست در روابط درست و سالم ميان خدا و خلق دانست. از اين رو هرگونه اختلال در اين روابط به معناي فقدان عقل و ظهور جهل است. امام رضا(ع) در اين باره با اشاره به روابط انسان با خلق مي فرمايد: التودد الي الناس نصف العقل؛ اظهار دوستي و محبت با مردم نيمي از عقل است. (بحارالانوار جلد17، صفحه288)
آن حضرت(ع) در بيان مشخصات آدمهاي نادان فرمودند: نادان، دلبسته به چيزي است كه او را از خدا باز مي دارد. (بحارالانوار جلد17؛ و نيز جلد2، صفحه288) در حقيقت از نظر آن امام(ع) نادان كسي است كه نتواند ميان خود و خدا و خود و خلق روابطي مناسب و درست براساس نظام احسن ايجاد كند. بنابراين، آن حضرت(ع) همان سخني را تكرار مي كند كه امامان معصوم(ع) ديگر بيان داشته و فرموده اند كه عقل همواره با دينداري و اخلاق همراه است و كسي كه دين و اخلاق ندارد، در حقيقت عقل ندارد و گرفتار جهل است.
آن حضرت(ع) همچنين در بيان كمال عقل كه لازمه اسلام و تسليم در برابر خداست، به اموري اشاره مي كند كه مرتبط به همين دو حوزه دين و اخلاق است. آن حضرت(ع) مي فرمايد:
عقل شخص مسلمان تمام نيست، مگر اين كه ده خصلت را دارا باشد:
1- از او اميد خير باشد.
2- از بدي او در مان باشند.
3- خير اندك ديگري را بسيار شمارد.
4- خير بسيار خود را اندك شمارد.
5- هرچه حاجت از او خواهند دلتنگ نشود.
6- در عمر خود از دانش طلبي خسته نشود.
7- فقر در راه خدايش از توانگري محبوب تر باشد.
8- خواري در راه خدايش از عزت با دشمنش محبوب تر باشد.
9- گمنامي را از پرنامي خواهانتر باشد.
10- سپس فرمود: دهمي و چيست دهمي؟ پرسيده شد: چيست؟ فرمود:
احدي را ننگرد جز اينكه بگويد او از من بهتر و پرهيزگارتر است. (تحف العقول، 443)
از نظر مكتب اهل بيت(ع) دين و اخلاق همان خرد و خردورزي است؛ چنانكه بي ديني و بداخلاقي نيز همان بي خردي و ناداني است. از كتاب فقه الرضا روايت رسيده كه امام رضا(ع) فرمود: نگاه كن به كسي كه از تو در قدرت پائين تر است و نگاه نكن به كسي كه بالاتر از تو است، اين عمل براي تو شايسته تر است و بيشتر سزاوار افزايش نعمت مي شوي، بدان كه عمل دائم كم با يقين و بينش، در نزد خدا بهتر است از عمل زياد بدون يقين و با كوشش، بدان ورع و پرهيزگاري سودمندتر از ترك كارهاي حرام و خودداري از آزار مؤمنين نيست و هيچ زندگي گواراتر از اخلاق خوب نيست و مالي سودمندتر از قناعت و ناداني زيان دارتر از خودپسندي نيست. (بحارالانوار، جلد17، صفحه 296)
عقل و وحي در مكتب اهل بيت(ع)
به هر حال، از نظر مكتب اهل بيت(ع) و مدرسه امام رضا(ع) هيچ كالايي برتر از عقل و هيچ دوست و نعمتي برتر از عقل و تعقل و خردورزي نيست. اما اين بدان معنا نيست كه وحي را ناديده بگيريم؛ چرا كه وحي مكمل عقل است و عقل آدمي تا به بلوغ نهايي خود نرسد و در مسير تحول هاي كمالي اش به فعليت و ظهور تمام خود دست نيابد، نيازمند وحي است. از اين رو خداوند به انسان وعده مي دهد كه براي كمال بخشي و ظهور استعدادهاي تعليمي و رسيدن به مقام خلافت الهي (بقره، آيات 30 و 31) هدايت وحياني را به او مي بخشد تا از اين طريق بتواند عقل را به بلوغ و كمال برساند. (بقره، آيه 38 و آيات ديگر)
اهل بيت(ع) براساس آموزه هاي قرآني در همان مقام هدايت خاص قرار دارند تا عقل آدمي را به بلوغ برسانند. در حقيقت ايشان همان وحي هستند كه دستگير عقل ناقص آدمي است كه هنوز در مسير بلوغ قرار دارد و به كمال نرسيده است. اينجاست كه هرگز ميان عقل بيروني و دروني نمي توان جدايي انداخت؛ چنان كه هرگونه جدايي ميان قرآن و عترت نادرست است؛ زيرا اگر عترت نباشد، نمي توان از عقل وحياني بهره اي به درستي برداشت؛ چنانكه اگر وحي نباشد از عقل انساني نمي توان به تمام و كمال بهره گرفت؛ زيرا اين وحي است كه عقل انساني را به بلوغ مي رساند و اين عترت است كه وحي را تبيين و تفسير مي كند تا انسان سرگردان را به سوي كارهاي خردورز رهنمون سازد.
 


تأملي درحديث سلسله الذهب

دكتر محمود شكيب انصاري
مقاله حاضر به واكاوي حديث سلسله الذهب كه حضرت امام علي بن موسي الرضا(ع) در جمع هزاران دانشمند نيشابوري روايت كرده مي پردازد.
نويسنده با بررسي زبان شناسانه مقوله لااله الا الله حصني، شرايط قرار گرفتن در دژ الهي را تبيين مي كند.
اين حديث قدسي آن قدر بليغ و رساست كه با كلماتي اندك، ايمان و اعتقاد، اجراي قانون و شريعت الهي، پذيرفتن ولايت و امامت، عوامل رستگاري و موفقيت در دنيا و آخرت را در خود گرد آورده است.
¤¤¤
ابن الصباغ از عمادالدين محمدبن ابي سعيد بن عبدالكريم وزان درسال 695 هـ.ق روايت كرده است كه در تاريخ نيشابور آمده است؛ چون حضرت علي بن موسي الرضا(ع) در سفر خراسان وارد شهر نيشابور شد، بر كجاوه اي كه بر پشت استر سرخ مويي قرار داشت سوار شده بود.
بسياري از دانشمندان نيشابور به پيشواز آن حضرت رفتند، از اعيان آن شهر ابوذرعه رازي و محمدبن اسلم طوسي كه از حافظان حديث بودند تقاضا كردند كه حديثي براي آنها بفرمايند. آن حضرت امر فرمود مركب نگه دارند. جمعيتي بالغ بر يكصد هزار نفر به استقبال امام(ع) آمده بودند، نيشابور كه در اين زمان سيصد هزار محدث(حديث شناس) داشت، تمام علما و محدثان و واعظان و فقيهان آن سامان اطراف مركب امام علي بن موسي الرضا(ع) را پروانه وار احاطه كردند.
بيست هزار قلم و دوات حاضر شده بود تا حديث امام هشتم(ع) را بنويسند. امام(ع) سر مبارك از ميان كجاوه بيرون آورد و فرمود:
«حدثني ابي موسي الكاظم عن ابيه جعفربن محمدالصادق عن ابيه محمدالباقر عن ابيه زين العابدين عن ابيه الحسين الشهيد عن ابيه علي بن ابي طالب(ع) قال: حدثني رسول الله(ص) قال: حدثني جبرئيل عن الله سبحانه و تعالي قال: «كلمه لااله الاالله حصني فمن دخل حصني امن من عذابي» و چون چند قدم رفت باز سر بيرون آورده فرمودند: « بشرطها و شروطها و انا من شروطها» (1)
بررسي كلمه التوحيد «لااله الاالله»
نخست به بررسي واژه «اله» مي پردازيم.«الله» از «اله-ياله- الاهه » به معني «عبد-يعبد-عباده » برگرفته شده است و «تأله» يعني «تعبد» و اله فعال است بمعني مفعول يعني: معبود كه جمع آن «آلهه » است.
«اله» از نظر صرفي «فعال» است بمعني «مفعول» يعني معبود كه جمع آن آلهه است. مانند «كتاب» بمعني «مكتوب» و «بساط» بمعني «مبسوط».
اما لفظ «الله» به نظر سيبويه؛ مشتق است و اصل آن «الاه» است. الف و لام بر آن وارد شد؛ «الالاه» گرديد و به خاطر كثرت به كاربردن، همزه «الاه» افتاد و دو لام در هم ادغام شدند. «الله» شد. (2) نام «اله» براي هر موجود پرستش شده قرار دادند و نام «الله» تنها براي خداي حقيقي واجب الوجود به كار بردند.
چنان كه در پيش گفته شد:«اله» فعال است به معني مفعول و مصدر آن «الهه» بمعني «عبادت» است و «عبادت» بندگي كردن است يعني اطاعت بي چون و چرا از فرامين و دستورات است و عبادت خداوند، اطاعت مطلق از دستورات الهي است.(3)
لذا بارها در قرآن كريم، بر نفي معبودهاي غيرخدا معبود سنگي، معبود هوي و هوس هاي نفس، معبود سرمايه و پول، معبود طاغوت و سلطه و ديگر معبودها و خدايگان (غير از خداي حقيقي يعني الله سبحانه و تعالي) تأكيد شده و هدف رسالت پيامبران الهي(ع) تأكيد بر عبادت خداوند و اطاعت مطلق از احكام الهي برشمرده شده است.
اقوام مشرك و جاهلي در وجود خدا هيچ شك و ترديدي نداشتند: «و لئن سألتهم من خلق السماوات و الارض و سخر الشمس و القمر ليقولن الله- عنكبوت/ 16» اما از اصل عبوديت كه حاكم كردن خداوند و دستوراتش در زندگي است روي گردان بودند. آنها يا از روي عمد و هواي نفس يا از روي ناآگاهي، برخلاف اصل الوهيت و عبوديت عمل مي كردند و غيرخدا را با او شريك مي ساختند!
ورود به دژ الهي
مطابق حديث قدسي سلسله الذهب ورود به دژ محكم و استوار الهي و عبد خدا شدن با اجراي قوانين و دستورات معبود حقيقي «الله» است و اين در واقع در امان شدن از عذاب خداوند است كه آناني را كه بيرون از اين دژ (حصن) قرار مي گيرند، شامل مي شود. شرايط بهره مندي از اين دژ، ايمان كامل به دين حق خدا و تمكين از شريعت پيامبر خدا محمد(ص) است. در نتيجه خير و بركت و آسايش تمام زندگي فرد و جامعه را فرا مي گيرد: «ولو أن أهل القري آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض... الاعراف- 96» «و اگر مردمان آبادي ها و شهرها ايمان آورده و به تقوا گراييده بودند، قطعا درهاي خير و بركت از آسمان و زمين به رويشان مي گشوديم...»
اما اگر افراد و جوامع بشري از دين و ياد خدا روي گرداندند و آيين هاي غير الهي را در زندگي سياسي ، اجتماعي و اقتصادي حاكم كردند، نتيجه برعكس خواهد شد، جامعه دچار بحران هاي گوناگون مي شود. و زندگي آنها تنگ و دشوار خواهد بود: «و هر كس از ياد من (خدا) دل بگرداند، در حقيقت، زندگي تنگ و سختي خواهد داشت، و روز رستاخيز او را نابينا محشور مي كنيم» (طه/ 124)
امامت و لزوم آن در زندگي اجتماعي
امام كه رهبر و پيشوا است اگر صالح باشد جامعه را به سوي خير و صلاح راهبري مي كند و اگر ناصالح باشد مردمش را به فساد و تباهي سوق مي دهد. امام صالح، حاكم عادلي است كه از قانون عدل الهي پيروي مي كند. البته داشتن امام عادل و قانون عدل براي برقراري عدالت در جامعه كفايت نمي كند و لازم است كه مردمي عدالت خواه نيز حضور داشته باشند.
اميرالمؤمنين علي(ع) بدون شك امام عادلي بود كه آهنگ اجراي قانون عدل الهي كرده بود، اما جامعه آن زمان اين چنين آمادگي را نداشت؛ لذا همواره اين سخن كه: «لا رأي لمن لايطاع» ورد زبان آن امام بزرگوار بود و سرانجام بعد از چند سال از حكومت كردن توسط يك فرد ناآگاه و شهوت پرست كه جزو ياران ديروز امام(ع) بود به همراه خشكه مقدس هاي قشري مسلك به شهادت رسيد.
به يقين حديث غدير و حديث ثقلين كه هم در كتب اربعه و هم در صحاح سته آمده، براي اثبات امامت و ولايت بر حق اهل بيت(ع) كفايت مي كند. امامت كه استمرار ولايت پيامبر(ص) است و بايد تا پايان زندگي بر روي اين كره خاكي ادامه داشته باشد، در عصر غيبت امام معصوم مطابق مستدلات مكتب اهل بيت (ع) به فقيه جامع الشرايط منتقل مي شود و غير از فقيه جامع الشرايط كسي حق ولايت و رهبري بر جامعه اسلامي ندارد. بنابراين ولايت فقيه استمرار ولايت امام غائب «عج» درعصر غيبت است.
اين موضوع در قديم كم و بيش مورد بحث قرارگرفته در زمان ما ده ها تحقيق و پژوهش پيرامون آن تأليف و منتشر شده است.
چه بايد كرد؟
براي اينكه «لااله الا الله» درزندگي مسلمانان مصداقيت پيدا كند و آنها وارد حصن الهي شوند و از عذاب الهي در دنيا و آخرت در امان باشند و زندگي شان سرشار از عدل و خير و آسايش گردد و از رهبري امام عادل بهره مند شوند بايد به آيين الهي در زندگي فردي و اجتماعي بازگردند. يعني تنها عبدالله (مطيع قانون خداي خالق، مدبر، رازق، حي، قيوم و ديگر صفات الهي) باشند.
تمام پيامبران و صالحان تاريخ به دين حق الهي دعوت نمودند. از آدم(ع) تا خاتم (ص) و شعار «أن اعبدوا الله» سردادند.
و اگر چه اين آيين در طول تاريخ و پس از رحلت پيامبران (ص) دچار تحريف و تصحيف و تغيير شده اما به لطف الهي آيين پيامبر ما محمد رسول الله (ص) كه متن قرآن كريم است سالم و كامل مانده است و همان گونه كه بر پيامبر (ص) نازل شده بود و هم اكنون دراختيار ما قرار دارد.
آيا ما آمادگي بازگشت به اين آيين داريم؟
آيا ما آمادگي شناخت قرآن آنچنان كه هست داريم؟
آيا ما آمادگي ورود به حصن الهي و نفي حاكميت غير خدا را داريم؟
براستي كه بدون شناخت درست آيين اسلام و ايمان و عمل به احكام قرآن در سياست و اجتماع و اقتصاد و ساير نواحي زندگي فرد و جامعه؛ «لااله الاالله» در حد يك شعار باقي مي ماند و جامعه نه از «حصن» الهي بهره مند خواهد شد و نه از عذاب الهي در دنيا و آخرت مصون.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1-عيون اخبار الرضا، كشف الغمه ص 952و ارشاد شيخ مفيد، (نقل از كتاب مجموعه زندگاني چهارده معصوم تأليف حسين عمادزاده، ص 1076 و 7701 چاپ قم.
2- الفيومي، المصباح المنير، چاپ مصر، واژه «الله»
3- الطبرسي مجمع البيان في تفسيرالقرآن، ج 1، دار احياء التراث، ص 91.
 


(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14