(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 9 مهر 1391 - شماره 20319

اصحاب «محمد(ص)» ايستاده مي ميرند
گفت و گو با خانواده شهيد كاك توفيق مدني فرد
يار كرد آقا هنگام شهادت چه خواست؟
«پل خيبري ها» چگونه ماندگار شدند؟


اصحاب «محمد(ص)» ايستاده مي ميرند

شهيد «مهدي رجب بيگي» متولد سال 1336 در شهر دامغان است؛ او دوران كودكي و نوجواني پر از فقر و محروميت را به همراه خانواده در تهران سپري كرد. وي در سال 1354 در رشته مهندسي راه و ساختمان دانشكده فني دانشگاه تهران پذيرفته شد و از همان اوايل ورود به دانشگاه، به فعاليت هاي صنفي ـ سياسي روي آورد.
شهيد رجب بيگي در اواخر سال اول دانشگاه از طرف دانشجويان به عضويت شوراي دانشجويي دانشكده انتخاب شد و اين مسئوليت را تا سال 58 و آغاز انقلاب فرهنگي ادامه داد و سرانجام اين دانشجوي پيرو خط امام در 5 مهر 1360 توسط منافقين در تهران به شهادت رسيد و پيكر مطهرش در قطعه 24 گلزار شهداي بهشت زهرا(س) آرام گرفت.
¤¤¤
در يكي از مناجات هاي اين شهيد آمده است: «خدايا! تو ميداني كه چه مي كشيم، پنداري كه چون شمع ذوب مي شويم، آب مي شويم؛ ما از مردن نمي هراسيم، اما مي ترسيم بعد از ما ايمان را سر ببرند و اگر نسوزيم هم كه روشنائي مي رود و جاي خود را دوباره به شب مي سپارد، پس چه بايد كرد؟
از يك سو بايد بمانيم تا شهيد آينده شويم و از ديگر سو بايد شهيد شويم تا آينده بماند؛ هم بايد امروز شهيد شويم تا فردا بماند و هم بايد بمانيم تا فردا شهيد نشود؛ عجب دردي؛ چه مي شد امروز شهيد مي شديم و فردا زنده مي شديم تا دوباره شهيد شويم.
¤¤¤
«محمود» شهيد شده است، «حسين» شهيد شده است، «علي» شهيد شده است، «محمد» شهيد شده است، «جمال» شهيد شده است، كسي نمرده است، همه زنده اند! خدايا! «ماندن» دشوار شده است؛ در غربت زمين بي يار و ياور «حضور داشتن»، خود «غيبت» است؛ انگار كه پشت مان شكسته، زنجير درد، دست هاي مان را بسته، غم در سينه مان نشسته است؛ ما از نبودن آنها رنج نمي بريم، بلي از بودن خويش در «رنجيم» ما مي دانيم آنها «هستند» و ما «زنده» مرده ايم.
خدايا! خوشا به حالت كه ميزبان ياران مان هستي! خوشا به حالشان كه ميهمانت هستند! حالا فرشتگان بايد بر خاكشان سجده كنند كه اينها «اسماء» را خوب آموخته اند. حالا ملائك بايد در اوج آسمان فرياد كشند كه «فتبارك اللّه أحسن الخال ق ين» و تو در معراج انسان، ديگر بار اين آيه را فرو فرستي كه: « ني جاع أ في الأرض خل يفه ً».
وه! كه چه نيكو جانشيناني! پاسداران حريم انسانيت! مجاهدان نبرد عزت! رزمندگان راه شرف! موحدان ايمان! مناديان رستگاري! مظلومان هميشه تاريخ! وه كه چه نيكو جانشيناني برگزيده اي! خدايا! ياران پرتوان مان مردانه به قلب سياهي يورش بردند تا رويش دوباره انسان را در كوير كفر به تماشا نشينند؛ اما پيكر پاكشان را به تيغ تباهي دريدند؛ مي خواستند تا خيزش انسان را بر قله جشن گيرند؛ اما جلادان پايشان را بريدند؛ قصه توحيد را باور داشتند و بر سر آن بودند كه«دست به كاري زنند كه غصه سرآيد» اما خونريزان دستشان را شكستند؛ با قلب شكافته، با پاي بريده، با دست شكسته، ايستادند! يعني كه اصحاب »محمد« ايستاده مي ميرند؛ حرف مي زنند يعني كه اصحاب علي «زنده» مي ميرند!
و حرفشان: خدايا خميني را قائم دار... ستايش همگان را برانگيختند كه «محمود» بودند؛ انديشه اي والا داشتند كه «حسين» بودند درود تو بر آنان باد! خدايا! يادآوران ايمان بودند؛ چگونه از ياد ببريم شان؟ سياهي شب به سرخي خون آنان شكافت؛ بازوان پرتوان انقلاب بودند؛ سرمايه قيام بودند؛ خدايا مي توان از ياد برد:
«علم الهدي» را، كه پرچم هدايت را بر فراز قله انقلاب انسان برافراشت كه دژخيمان اجنبي قصد جانش كردند. «فروزش» را، كه خويشتن را به آتش كشيد تا مشعل انقلاب فروزان تر از هميشه در راه مستضعفان را روشن كند. «حكيم» را، كه تسليم حكومت الهي شد تا تباهي به زنجير افتد و بانگ رهايي در همه آفاق شنيده شود.
«خوشنويسان » را، كه تفسير حيات را با خون خويش نوشت تا عبرت آيندگان گردد. «بهاء الدين» را كه بقاي كلمه الله را به بهاي خون خويش تضمين كرد. «حاتمي» را كه در اوج بخشندگي، حاتم وار به ايثار خون خود نشست تا درخت انقلاب ايستاده بماند. «هادي پور» را كه در خط هدايت تا انتها به پيش رفت، كه شهادت انتهاي هدايت بود.
«دهشور» را كه با مرگ خويش حيات را شوري تازه بخشيد و در اين ظلمت كده چونان نوري خوش درخشيد. و ديگران را كه نامشان معلوم نيست؛ فقط مي دانيم كه «عبدالله» بودند و «موحد» و«رستگار».
خدايا! هاي و هوي بهشت را مي بينيم! چه غوغايي؟ حسين به پيشواز يارانش آمده است! چه صحنه اي! فرشتگان ندا سر داده اند كه: «همرزمان ابراهيم»، «همراهان موسي»، «همدستان عيسي»، «همكيشان محم»، «هم پشتان علي»، «همفكران حسين» و «همگامان خميني» از سنگر كربلا آمده اند! چه شكوهي.
خدايا! ما با تو پيمان بسته ايم كه تا پايان راه برويم و بر پيمان مان همچنان استواريم. بهترين يارانمان، اسماعيل هايمان را به قربانگاه برديم تا مكتب ابراهيم زنده بماند. عزيزانمان را به ميدان نبرد فرستاديم، تا فرستادگانت را ياري كنند. پاسدارنمان را به احد روانه كرديم تا از جان محمد پاسداري نمايند.
مجاهدانمان را به كربلا برديم تا تقدير را از سيه روزي به پيروزي بگردانند و در اين راه دردها كشيديم، رنج ها كشيديم، اما هيچ گاه مأيوس نشديم و نخواهيم شد و اگر تمام دردهاي عالم را نيز به جانمان اندازند، از پاي نخواهيم نشست كه «امت ابراهيم» را فقط رفتن مي بايد و بت شكستن، نه ماندن و برجانشستن، اما ...
خدايا! اماممان، مرجعمان، فقيه مان، رهبرمان، اميدمان، اماممان، محور وحدت، باب اخوت، مظهر همت، پيرمان، مرادمان، معلممان، او عصاره انسانيت معاصر است؛ اسطوره مقاومت است؛ الگوي جهاد است؛ مظهر ايمان است؛ نگهدارش!
خدايا! ياور اسلام را، اميد مظلومان را، حامي مستضعفان را، چشمه سار قيام را، پاسدار قرآن را، امام را، امام را، پاس دارش! يارانمان در تكبير آخرين خويش به نيايش ايستادند تا بر ايستادن امام دعا كنند؛ مستجاب كن!
شهيدان يك وصيت داشتند كه با خون خود نوشتند؛ وصي شان تويي؛ امام را نگه دارش! خدايا! دشمنان انسانيت در كمين نشسته اند تا «روح تو را» نشسته ببينند. قائمش دار. خدايا! دست آمريكا از آستين صدام بيرون آمده است، تا خون جوان هاي ما را بريزد و كفش آمريكا به پاي «دوستان شيطان بزرگ» رفته است تا گام به گام خط امام را سر ببرند؛ رسوايشان ساز. خدايا! قابيليان در قطره قطره خون شهيدانمان به جست وجوي او پرداخته اند؛ مپسند كه اميدشان به ثمر ننشيند.
 


گفت و گو با خانواده شهيد كاك توفيق مدني فرد

يار كرد آقا هنگام شهادت چه خواست؟

سيد محمدمشكوه الممالك
نام كردستان ، اولين كلمه اي را كه در ذهن تداعي مي كند «غيرت و مردانگي» است. اين شهرت و آوازه غيور مردان كرد مديون كساني است كه اسطوره والگوي مروّت و مردانگي بودند همچون حاج توفيق مدني فرد كه نام مريوان را مشهور و حماسه وفا و پايداري را آوازه اين شهر كرد. مريوان به خود مي بالد كه مهد امثال حاج توفيق بوده است. او ، درروستاي بلكر مريوان ،در خانواده اي مذهبي متولد شد. سال 57 به نداي امام لبيك گفت و به عنوان پيشمرگ كرد مسلمان، نماينده امام و مشاور حاج احمد متوسليان در جبهه غرب وفاداري خود را ثابت كرد. چون بزرگ طايفه و سالار عشيره اش بود حرفش به روي چشم همه جا داشت و با يك اشاره جوانان طايفه را مشتاق و راهي سپاه و سازمان پيشمرگان كرد مسلمان كرد تا جان خود را در راه اسلام و ايستادگي و پايمردي فداكنند. 17 شهيد از طايفه حاج توفيق تقديم انقلاب شد و هميشه خانواده هاي پيشمرگان كرد مسلمان راضي و خوشنود از اينكه جوانان خود را براي دفاع از اسلام و انقلاب داده اند حامي نظام و ولايت فقيه بوده و هستند. قصه مردانگي و رشادت هاي بي شمار
حاج توفيق فراوان ،قلم قاصر وصفحه روزنامه محدود است تا اينجا به اين بسنده مي كنم كه او پسر بزرگ خود را هم در اين راه فدا كرد. وقتي خبر شهادتش را شنيد خم به ابرو نياورد و درميان همه طايفه خدا را شكر كرد.حاج توفيق را فدايي خميني ناميده و به او لقب مقداد خميني دادند. آنقدر وفاداري و مردانگي حاج توفيق ضد انقلاب كوردل و مزدور را عذاب مي داد كه سرانجام مانند مار زخمي، زهر خود را ريخته و اين غيور مرد را ربوده، به اسارت در آوردند و مظلومانه به شهادت رساندند.
در يكي از شب هاي تابستان به ديدار خانواده اين شهيد شاخص مريوان رفتم،خانواده اي محترم ،مهمان نواز ،مهربان و صميمي؛ با همسر و آقازاده هاي اين شهيد عزيز به نام آقايان دارا، آراس و آرام مدني فرد كه افتخارشان اين است كه خود را سرباز نظام ، انقلاب و رهبر معظم انقلاب مي دانند و معتقدند راه شهيدان ،پدر و عموهاي خود را تا زنده اند ادامه مي دهند به گفت وگو نشستم كه حاصل اين گفت وگو در ادامه آمده است.
¤ خوف از ضدانقلاب در دل شب
همسر شهيد از آن شب هايي كه شهر مريوان در اختيار ضدانقلاب بود مي گويد: گروهك ها شب ها مي آمدند و به خانواده ها فحش مي دادند، تهديد مي كردند. گاهي نيمه شب به خانه ها ريخته و زن و بچه ها را كتك مي زدند تا باعث جنگ رواني براي پيشمرگان كرد و خانواده هايشان شوند و آنها در خانه بنشينند و انقلاب و نظام را كمك نكنند. ما بعضي از شب ها فرار كرده و به مدارس روستاها مي رفتيم وشب را تا صبح آنجا مي مانديم. آن شب ها خواب به چشم ما نمي آمد چون به خاطر حفظ ناموس و در كمين افتادن مردهايمان نگران بوديم. از همه نظر تهاجم فرهنگي به راه انداخته بودند، به حدي كه حضرت امام دستوردادند تا برادراني همچون بروجردي و متوسليان آمدند و خانواده هاي پيشمرگان را به كرمانشاه انتقال دادند. حتي زماني كه ما به كرمانشاه مهاجرت كرديم يك شب فردي از گروهك منحل كومله از مريوان آمده و زير آن هتلي كه ما در آن مستقر بوديم بمب گذاشته بود كه با كشتن خانواده پيشمرگان به آنها ضربه اي بزنند كه به لطف خدا بچه هاي سپاه متوجه شده و او را دستگير كرده بودند.
¤ مهرباني با ضدانقلاب اسير
آرام مدني فرد از پدر مي گويد: من دردانه حاجي بودم خيلي به پدرم وابسته بودم .از ويژگي هاي پدرم اعتقاد به اسلام و خدا بود كه در همه كارها رضايت خدا را مقدم مي دانست. حاج توفيق از انقلاب ايران يك چيز راديد، اين كه انقلاب اسلامي حامي مستضعفان و انسان هايي است كه مورد ظلم قرار گرفته اند.پدرم پاي حرفش ايستاد و مردم را با نظام همراه كرد تا ايران را دوباره بسازند. با كمك او مريوان جان تازه گرفت. در خانه نيز اخلاق خوبي داشت هيچ وقت نديدم پدرم به ما و مادرمان بي حرمتي كند. احترام و محبت به همسر وخانواده از اولويت هاي پدرم بود. دوستان از برخورد پدرم با اعضاي گروهك هايي كه به اسارت در مي آمدند مي گفتند:
حاج توفيق با ضد انقلاب هم مهربان بود و سعي مي كرد فكر آن ها را عوض كند و آنها را به سمت نظام برگرداند.
¤ تهديد ضد انقلاب
حاج توفيق مدني فرد از افراد با نفوذ منطقه بود. وقتي دست ياري به نظام داد ضد انقلاب مدام او را تهديد مي كردند كه اگر دست از حمايت نظام برندارند خودش و فرزندانش را از بين مي برند . اما او معتقد بود كه ما براي آب ، خاك ، نظام و اسلام مي جنگيم و اگر شهيد شويم نزد خدا و پيغمبر اسلام روسفيد هستيم.
حتي در سال 1359 گروهك هاي كومله يك دستگاه ميني بوس كه متعلق به حاج توفيق بود را در منطقه كماسي مريوان هدف آرپي جي قرار داده و منهدم كردند تا هشداري براي حاج توفيق باشد كه دست ازفعاليت بر عليه گروهك ها بر دارد ولي او به اين تهديدات، ضررهاي جاني و مالي توجه نمي كرد.
¤ ديدار رهبر معظم انقلاب
زمان رياست جمهوري آقاي خامنه اي سال 61، ايشان براي بازديد به منطقه دزلي و مريوان آمده بودند در همان سالها پدر، برادر و عموهايم به همراه چندتن ديگر از پيشمرگان كرد مسلمان با ايشان عكس يادگاري گرفته بودند.اين عكس نزد ما بودكه به يكي از دوستان در تهران نشان داديم و گفتيم اگر مي شود براي ما ديدار با رهبر عزيزمان را تدارك ببينند . بعداز 15 روز از بيت رهبري تماس گرفتندكه مقام معظم رهبري شما را براي ديدار طلبيده اند.خيلي خوشحال شديم در باورمان نمي گنجيد كه ايشان پدرم ،كه نماينده ويژه ايشان در كردستان بود و در بازديدها به عنوان يار نزديك آقا همراهشان بود را در ذهن داشته باشند.به تهران رفتيم ما را به در منزل شخصي حضرت آقا بردند، ايشان تشريف آوردند وگفتند سلام عليكم خيلي خوش آمديد، خانواده كاك توفيق مدني فرد به به! رسيدن به خير. ما از خوشحالي اشك شوق مي ريختيم، با حضرت آقا روبوسي كرديم بعد از سلام و خوش آمد گويي به محافظان گفتند، خانواده حاج توفيق را همراهي كنيد و ما به همراه خود ايشان به حسينيه رفتيم ، ما را در صف اول قرار دادند و بعد از اتمام صحبتها ما را به پشت حسينيه هدايت كردند. حضرت آقا فرمودند از مشكلاتتان بگوييد. ما خيلي مشكل و گله از مسئولين داشتيم كه بگوييم ولي با حضور ايشان، فضا آن قدر نوراني شده بود كه همه چيز را فراموش كرديم انگار كه حافظه ما پاك شد و هيچ چيزي در ذهنمان نبود كه بگوييم اين مشكلات ماست و شما به داد ما برسيد. فقط گفتيم چفيه تان را به عنوان تبرّك بدهيد كه دادند. ما به مريوان برگشتيم تا يك ماه، بچه هاي مريوان ما را براي تبرك مي بوسيدند.
¤ بخشيدن كسي كه پسرش را شهيد كرد.
آقاي دارا مدني فرد از خاطرات پدر يادآوري مي كند. مدت ها بعد از شهادت برادرم خبردادند گروهكي كه مين را در جاده گذاشته بودند دستگير كرده كه از نيروهاي حزب كومله بوده اند.آمدند به پدرم گفتند كه آن كسي كه مين گذاشته را پيدا كرديم ،حكم اعدام است. اما
گذاشته ايم به انتخاب شما،آن ها را تحويل شما مي دهيم. پدرم به سپاه مي رود و جواني 20 ساله را مي بيند كه اين كار را كرده بود.پدرم پيشاني آن پسر را بوسيده وگفته بود پسرم شما در راه اشتباهي هستيد، به آغوش نظام برگرديد ، من نمي خواهم شما كشته شويد چراكه سني نداريد. من شما را به مردم و خانواده تان هديه مي كنم كه بفهميد انقلاب كينه اي ندارد و انتقام نمي گيرد. همان جا حكم آزادي آن فرد را مي دهد.تا 10-15 روز خانواده اش به خانه پدرم مي آمدند و تشكر مي كردند كه شما جان پسر ما را بخشيدي در حالي كه او پسر بزرگ شما را شهيد كرده است ما از شما ممنون و سپاسگزاريم.
¤ تا آخر ايستاد
دارا مدني فر از نحوه ربوده شدن پدر مي گويد: وقتي پايه اساسي نظام در منطقه شكل گرفت و منطقه امن و آرام شد ، مردم به زندگي هاي خود برگشتند. پدرم در سن 75 سالگي به علت كهولت سن و بيماري آسم تصميم گرفت ماشيني خريداري كند و از طريق آن امرارمعاش كند . چون پدرم يك مهره ي نظام بود و همه او را در منطقه مي شناختند. هنوز بعد از سالها كينه اش در دل ضد انقلاب بود و تا فهميدند كه قرار است كاك توفيق ماشين را تحويل بگيرد با طرف عراقي هماهنگ كرده و به اسم كرد بومي عراق نزد پدرم آمده و سلام و احوال پرسي كرده و مي گويند اين ماشين شما است. به محض اينكه پدرم سوار مي شود آنها هم سوار شده، با كلت كمري پدرم را تهديد مي كنند كه اي جاشي(منافق) خود فروخته! بالاخره توانستيم دستگيرت كنيم. خيلي وقت است كه انتظار اين لحظه را مي كشيديم. از آن جا پدرم را به محل فرماندهي حزب دموكرات در قنديل عراق مي برند. ما بعد از 20 روز از طريق بچه هاي سپاه شنيديم كه پدرمان در قنديل عراق اسير شده است ،آن شب خيلي ناراحت و گريان بوديم. بعد از يك ماه راديو دمكرات ها كه در كردستان هم قابل دريافت است اسم پدرم را خواندند كه يكي از مهره هاي خودفروخته نظام ايران به نام توفيق علي نيزام(نام طايفه) را دستگير كرديم .چنانچه كسي از او شكايتي دارد نامه اي به دفتر حزب بفرستد تا او را در دادگاه به كيفر اعمال خود برسانيم.در آن 9 ماه اسارت پدرم، مدام شب و روز اين خبر را اعلام مي كردند حتي راديو لندن وبي بي سي اين خبر را مي خواندند تا براي ما جنگ رواني درست كنند.يكي از هم سلولي هاي پدرم كه از بچه هاي سنندج بود مي گفت پدرت را هرروز سه بار شكنجه مي كردند وقتي مي پرسيديم حاج توفيق اين ها از جان تو چه مي خواهند،گفت مي گويند اگر در راديو و تلويزيون اعلام كني من و طايفه ام اين چند سال اشتباه كرديم كه با نظام جمهوري اسلامي ايران بوده ايم و راه اشتباه را رفته ايم و عليه نظام و رهبر صحبت كني ما در بهترين كشورهاي دنيا به تو و خانواده ات پناهندگي مي دهيم با همه امكانات رفاهي ،پدرم گفته بود نمي خواهم ، من راه اسلام، قرآن و انقلاب را انتخاب كرده ام و مدتي كه به نظام خدمت كردم را جزء افتخارات خود مي دانم.
¤ سحرگاه وصال
9 ماه بود كه شكنجه و كتك كاري نان و غذاي حاج توفيق شده بود. او را به دادگاه برده و پس از قرائت حكم از او مي خواهند در مقابل خبرنگاران و رسانه هاي مخالف جمهوري اسلامي دشنام وتوهين هايي كه به او گفته مي شود را به امام خميني روا دارد، ناگهان حاج توفيق باشنيدن اين دشنام ها نسبت به امام اختيار خود را از دست مي دهد و رنگ صورتش از سرخي به سياهي گرويده و عرق از سر ورويش جاري مي شود، با نهيبي كه به غرش شير مي ماند فرياد مي زند شما كفار بي دين از من مي خواهيد به مولي ومقتدايم امام خميني (ره) فحش بدهم، به الله اگر تكه تكه ام كنيد لحظه اي از عقيده ي خود برنمي گردم.
يكي از نگهبانان اسلحه را به دهان كاك توفيق مي كوبد خون از دهانش جاري مي شود او را به سلولش مي برند. حكم در غياب او قرائت مي شود ولي نگهبانان تا صبح و اجراي حكم به خوبي عقده هاي خود را روي جثه نحيف و پير كاك توفيق خالي مي كنند. وقت اجراي حكم دستان كاك توفيق را از پشت به تيرك چوبي مي بندند سرآغشته به خونش را بالا مي گيرد ،گويي يك لحظه تمام عقايد چندين ساله اش مانند نوار فيلمي از جلوي ديدگانش مي گذرد .از بنيانگذاري ومشاركت در پاگرفتن سازمان پيش مرگان كرد مسلمان، همدمي، هم رزمي و مشاوره دادن به حاج احمد متوسليان و سركوب و بيرون راندن ضدانقلاب از مريوان وحومه اش ، همراهي بي توقع با نظام جمهوري اسلامي تا سال 1372علي رغم برخي كم لطفي ها از جانب تعدادي از مسئولان ،حضور در سليمانيه عراق جهت امرار معاش خانواده و اسارت به دست ضد انقلاب و... ناگهان غرش تفنگها بر سينه وتن كاك توفيق مي نشيند.
همان دوست هم سلولي پدر تعريف مي كرد: قبل از شهادت پدرت، ما را آن جا بردند تا جنگ رواني راه بيندازند. هنگام اعدام پرسيدند چه خواسته اي داري، گفت فقط من را به سمت ايران ببنديد تا روي و نفسم به سمت ايران باشد من را به سمت عراق نچرخانيد.
¤ كرامتي از شهيد كاك توفيق
ادامه ماجرا از زبان فرزند شهيد: سرانجام در ماه مبارك رمضان پدرم را شهيد كرده وپس از گذشتن 21 روز دقيقاً صبح روز عيد فطر بود كه اعلام كردند جاشي خود فروخته، توفيق علي نيزام را اعدام كرديم .مردم كردستان خوشحال باشيد! اين جمله عيد را بر ما عزا كرد و همه طايفه به هم ريخت. بچه هاي سپاه براي گرفتن جنازه شهيد به لب مرز رفته و چهار روز طول كشيد تا جنازه را تحويل گرفتند. در كمال ناباوري بعد از 25 روز، هنگام تحويل جنازه، ، خدا و بسياري از مردم مريوان وعلماي بزرگ اهل تسنن سليمانيه شاهد بودند كه بعداز 25روز هنوز از جاي گلوله هايي كه به بدن پدرم اصابت كرده بود خون تازه جاري بود و به هيچ عنوان خون بند نمي آمد. چندين بسته پنبه را روي شكافهاي ناشي از گلوله ها بربدن ايشان مي گذاشتند، ولي بازهم خون جاري مي شد. در مسجد سليمانيه كه ايشان را براي عوض كردن كفن به آنجا انتقال داده بودند چند تن از علماي بزرگ اهل تسنن به محض ديدن جنازه به همراهان ومردم منطقه باصداي بلند اعلام كردند كه اين جنازه يك شهيد حقيقي است، بوي عطر ازاين جنازه به مشام
مي خورد وهنوز از جاي گلوله ها خون جاريست.مردم بياييد و اين شهيد را زيارت كنيد. جنازه حاج توفيق به شهرستان مريوان انتقال يافت. وقتي تمامي بستگان وشماري زيادي از مردم شهر مريوان براي تحويل گرفتن واستقبال ازاين شهيد به مرز عراق رفته بودند باديدن جنازه وبوي عطري كه ازبدن اين پيرمرد 75ساله به مشام مي خورد، شگفت زده شدند .
امام جمعه وقت مريوان وتعدادي از علماي شهر مريوان با ديدن جنازه و بوي عطر بسيار دلنشين ، فضاي مسجدرا باصلوات والله اكبر پر كردند. امام جمعه مريوان چندين بار جاي گلوله هاي مانده بر بدن كاك توفيق را بوسيد و گفت شهادت مبارك اي يار حاج احمد و شهيد چمران. از تو مي خواهيم ما را در دنياي آخرت شفاعت كني به الله قسم شهيد بزرگ كردستان هستي.
¤ پرونده اي كه گم شد!
پدرم سال 57 با بچه هاي طايفه وارد سپاه مي شود اماسال 73 كه ما براي پيگيري پرونده او رفتيم. پرونده پدرم گم شده بود و پرونده ايشان را پيدا نكرديم كه عضو سپاه بوده و به عنوان پيشمرگ كرد مسلمان خدمت كرده است.هرچه گشتيم نبود.هم رزمان پدرم در حال حاضر درجه هاي سرهنگي و سرداري دارند و يا بازنشسته و شهيد شده اند اما پرونده اي از پدرم نيست!
¤ شهيد حسن مدني فرد
پسر بزرگ خانواده به نام حسن مدني فرد در سال 61 در حين مأموريت از مريوان به سنندج ،در جاده اي كه ضد انقلاب مين گذاري كرده بود به همراه دو تن از همرزمانش به شهادت مي رسند.
از مادر درباره حسن مي پرسيم. مي گويد؛ خيلي انسان آرام و خوش اخلاقي بود.هرگاه مشكلي پيش مي آمد به آرامي حل مي كرد.در بين مردم محبوب بود و كسي را نديدم كه از دست او ناراضي باشد. بعداز انقلاب كه تعدادي از مردان طايفه ما به عضويت سازمان پيشمرگان مسلمان درآمدند حسن هم جزو آنها بود.
از مادر درباره آخرين ديدار با فرزندش مي پرسم،مي گويد: همان روز شهادت حسن به سپاه مي رود كارهايش را انجام مي دهد، چون مسئول اطلاعات وامين سپاه كردستان بود قرار بود براي تحويل حقوق بچه هاي سپاه مريوان به سنندج برود.
قبل از آن به خانه آمد با من و پدرش احوالپرسي كرد.گفت امروز مأموريت دارم به سنندج بروم. با پدرش ومن روبوسي كرد،ما را درآغوش گرفت و رفت.
سال 61 يك روز صبح ساعت 9 -10بود كه خبر آوردند كه كاك حسن شهيد شده، خانه در مركز شهر و در محله مسجد هژاره بود. وقتي جنازه را در مسجد آوردند، همه طايفه و مردم جمع شدند كه تسلي دل ما باشند. اما همسرم گفت خدا را شكر مي كنم كه پسر بزرگم در راه انقلاب و اسلام شهيد شد. او رو به طايفه كرد وگفت:بايد به فال نيك بگيريم كه فرزندمان را تقديم اسلام كرده ايم.
 


«پل خيبري ها» چگونه ماندگار شدند؟

در روزهايي كه پر بود از صداي موشك و خمپاره و همه جا رنگ و بوي خون و باروت مي داد عده اي رهسپار جبهه هاي جنگ شدند تا تاريخ را ثبت كنند.
كساني كه حتي سلاح هم در دست نداشتند تا از خود در برابر دشمن دفاع كنند و به جايش دوربين در دست گرفتند تا از پشت لنز دوربين هايشان لحظات آن سال ها را براي آيندگان روايت كنند.
حالا از سال هاي دفاع مقدس بيش از دو دهه گذشته و عكس هاي به جا مانده از سال هاي دفاع مقدس هنوز هم رنگ و بوي آن سال ها و همان لحن خاص خود را روايت مي كنند.
يكي از عكس هايي كه در سال هاي پس از جنگ توانست ماندگار شود و بخشي از خاطرات مصور دوران دفاع مقدس را شكل دهد عكسي بود كه مشهور شده بود به «پل هاي خيبري». حالا عكاس آن عكس را پيدا كرده ايم تا با او درباره عكس مشهورش و حسي كه در آن لحظه داشته گفت وگو كنيم.
محمد حسين حيدري كه در اسفند ماه سال 63 در منطقه عملياتي بدر اين عكس را گرفته است،يادآور مي شود: « وقتي در جزيره «هور» به پل رسيدم دقيقا هنگام اذان بود و ديدم همه براي نماز روي پل صف كشيده اند آن هم در شرايطي كه منطقه در حال بمباران شدن بود.»
اين عكاس دفاع مقدس نكته مهم در اين عكس را نماز خواندن با شرايطي دانست كه حتي رزمنده ها پوتين برپاي داشتند و كاملا آماده و مهياي شرايط جنگي بودند.
به گزارش ايسنا، وي مي گويد تمام تلاشش را براي رساندن مفهوم صحنه اي را كه ديده انجام داده است . او ادامه مي دهد:كه « مهم ترين تفاوت ميان عكس هاي گرفته شده در دوران دفاع مقدس با ساير جنگ هاي دنيا در بيان رفتار و احساسات انساني است.»
حيدري يادآور مي شود: « در دفاع مقدس عواطف و رفتار بر سلاح غلبه دارد و اين است كه دوران دفاع مقدس را ماندگار كرده است.»
وقتي از او درباره احساسش در هنگام گرفتن عكس ها مي پرسيم در جوابي كوتاه مي گويد:« انسانيت و معنويت حاكم بر رزمندگان را حس كردم.»
 


(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14